داستان درمورد دختری به نام تاراست که یه هفته مونده به ازدواجش براثریه سانحه رانندگی نامزدش روازدست میده ولی به دلیل ...

ژانر : عاشقانه، پزشکی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین اعتراف در دقیقه نود
نویسنده : ژرژی

ژانر : #عاشقانه #پزشکی

خلاصه :

داستان درمورد دختری به نام تاراست که یه هفته مونده به ازدواجش براثریه سانحه رانندگی نامزدش روازدست میده ولی به دلیل ……

همه چیز برام نامفهوم بود . درست نمیدونستم کجاهستم . چشمام رو به زور بازکردم که نورزننده ی مهتابی مجبورم کردکه دوباره اونارو ببندم. بالاخره به هرزحمتی بود چشام روبازکردم وبه اطرافم نگاهی انداختم . خدایا من کجام !

خوب که نگاه کردم وبه مغزم فشارآوردم متوجه شدم که بایدتوبیمارستان باشم . بایادآوری بیمارستان تمام اتفاقات روبه یاد آوردم . بغض خفه کننده ای توی گلوم نشست وبی اختیاراشک ازگوشه چشمام سرازیرشد.

همه چیزبرام واضح وروشن شد. دراون لحظه بایادآوری اتفاقات آرزو می کردم که ای کاش تاابد می خوابیدم وبیدار نمی شدم.

چشمام رو روی هم گذاشتم وسعی کردم فکرکنم همه اون اتفاقات یه خواب وخیال بیشتر نبوده ! اما بابستن چشمام تمام صحنه های گذشته توی مغزم جون گرفت .

صبح روز پنجشنبه بود. باخوشحالی ازخواب بیدارشدم وبعدازشستن دست وصورتم جلوی آیینه ایستادم .نگاهی توی آیینه به خودم انداختم وبعدازمرتب کردن موهام ازاتاق خوابم خارج شدم . اما هنوز چندپله ازطبقه ی دوم پائین نیومده بودم که صدای سروصداورفت وآمدغیرمعمولی روتوطبقه پایین شنیدم .خوب که گوش دادم صدای مضطرب مامان روشنیدم که به مریم خانم می گفت که چیزی به تارانگو تامابرگردیم .

بانگرانی پله هارودوتایکی پایین اومدم ودرهمون حال مامان روصدا زدم وگفتم: مامان چی رونمی خواید به من بگید .

مامان بانگرانی نگاهی به من انداخت ودرحالی که سعی می کرد خودش راریلکس نشون بده که اصلاً هم تواین کارموفق نبود گفت:

چیزخیلی مهمی نیست ، توبروصبحونتوبخورمن وبابا تایه جایی میریم وبرمیگردیم !

با حالت پرسشگری نگاش کردم وگفتم:

مامان ، من بچه نیستم که سرموگول بمالی حالا بگوواقعاً چی شده؟

مامان انگاردیگه تاب نیاورد که خودش روبه من رسوند ومنو محکم توبغلش گرفت وشروع به گریه کرد.

من که واقعاً گیج شده بودم دستمو روشونش گذاشتم وگفتم:

مامان توروخدابگیدچی شده ؟ کسی چیزیش شده ؟

وبعدشروع کردم به آوردن اسمای فامیل درجه یک . مامان جون چیزیش شده ؟ نه باباجونه . ولی مامان چیزی نمی گفت وهمش گریه می کرد.

درهمین حین بابا ازطبقه ی بالا به جمع مااضافه شدو گفت خانم عجله کن باید بریم . نگاهم روازمامان گرفتم وباغیض گفتم :

بالاخره یکی به مامیگه تواین خونه چه خبره یااینکه ماآدم به حساب نمیایم.

مامان مرددبه بابا نگاه کردوبابا باتاسف سری تکون دادوگفت :

بهش بگوخانم ، این چیزی نیست که بشه ازش پنهون کرد.

بااین گفته بابا یه جورایی زیردلم خالی شد . لرزشی توپشتم افتادوبازوهای مامان روچنگ زدم . وبانگاه ملتمسانه بهش نگاه کردم . مامان سرموتوآغوشش گرفت وباهق هق گفت :

مامان چه جوری بگم ... وبعدازکمی مکث که برای من یه ساعت طول کشیدگفت:

بهمن تصادف کرده .

منوبگو باشنیدن این حرف انگاردنیاروسرم خراب شد. پاهام سست شدو روی کف اتاق ولو شدم. مامان نگاهی به باباکردو گفت:

ببین چی شد.حالا چه خاکی توسرم کنم.

درحالی که هنوزتوشوک حرف مامان بودم بی اختیاربلندشدم وبه طرف اتاقم دویدم . صدای مامان روشنیدم که گفت:

چیکارداری میکنی تارا؟

درحال بالا رفتن ومیون گریه گفتم:

میرم آماده شم منم باهاتون میام بیمارستان.

تابه بیمارستان برسیم دست چپم کامل فلج شده بود . توراه باسوالاتم مامان وباباروکلافه کرده بودم .وبرای صدمین باربابادرجواب سوالم که بهمن چطوره ؟ چیزیش شده؟ باحالت کلافه ای گفت :

دخترم ماهم درست نمیدونیم آقای زمانی گفت به شرکت زنگ زدن گفتن پسرتون تصادف کرده بردنش بیمارستان امانگفتن جراحاتش چقدره.

این جواباقانعم نمیکرد. احساس میکردم قرار اتفاق بدی بیفته . حس میکردم چیزی روازم مخفی میکنن .

بالاخره به هرجون کندنی بود به بیمارستان رسیدیم . بادلشوره ونگرانی واردبیمارستان شدیم وبه آدرسی که پرستارداده بود رفتیم .

وقتی به دراتاق عمل رسیدیم پدرشوهرومادرشوهرم روی صندلی روبروی اتاق عمل نشسته بودند .

بادوخودم رابه اقای زمانی رسوندم بانگاه کردن به چهره نگرانش توی دلم خالی شد.

نشستم جلوی پاش وبه زانواش چنگ زدم وگریه کنان حال بهمن روپرسیدم .

آقای زمانی بامهربونی مراازروی زمین بلندکردوروی صندلی کنارخودش نشوند ودرحالی که سرمونوازش می کردگفت:

نگران نباش دخترم .امیدت به خداباشه بهمن قویه . حتماً حالش خوب میشه .

باحرفاش کمی آروم شدم وشروع کردم تودلم دعاکردن وباخداحرف زدن .

خدایا قسمت میدم به بزرگیت بهمنو ازم نگیر . خدایا کمکش کن .خدایا کمکش کن.

الان یک ساعتی بود که منتظربودیم وبااحتساب زمانهای قبلی که آقای زمانی می گفت دوساعت بوده روی هم سه ساعتی می شد که بهمن تواتاق عمل بود ومن هیچ خبری ازش نداشتم .تمام چیزی که می دونستم این بود که بهمن صبح که می خواسته بیادخونه ی ماتابریم بقیه ی خریدای عروسیمونو کنیم تو بزرگ راه تصادف کرده بود وباجراحات زیاد آوردنش بیمارستان .

به دوروبرم که نگاه کردم دیدم که مامان وخانم زمانی تسبیح به دست درحال دعاخوندن هستند . پدروآقای زمانی هم روی صندلی به ظاهرآروم وخونسردنشسته بودند.

چشم ازاطرافم گرفتم ودوباره توخودم فرورفتم وشروع کردم بی وقفه دعاکردن درهمین حس وحال بودم که ناگهان دراتاق عمل بازشد همگی بی اختیار به سمت دکتر دویدیم جوری که دکتر بیچاره یه قدم به عقب برگشت .

پدرشوهرم بانگرانی پرسید:

چی شددکتر ؟

دکترمکث کوتاهی کرد که برای من گویی قرن هاطول کشید تابالاخره لب بازکردودرحالی که حالت متاثری به خودش گرفته بودگفت :

متاسفم آقای زمانی ماهرکاری که تونستیم انجام دادیم .واقعاً متاسفم خدابهتون صبربده .

بااین جمله دکتر دنیاروسرم خراب شد . یهوسرم گیج رفت ونقش برزمین شدم . تمام اطراف روسیاه می دیدم . صدای جیغ وگریه مامان وخانم زمانی توی گوشم می پیچید وصحبتهای نامفهوم بابا. دیگه چیزی یادم نیست .

چشمامو بازکردم وآه بلندی کشیدم ودوباره اشک بی اختیارازگوشه ی چشمام سرازیر شد . نه همه اینهاواقعیت داشت . هیچ کدوم خیالی نبود. خواب نبود واقعیت گزنده وتلخ ،واقعیت محض بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدایی به خودم اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بالای سرم بود وباخوشحالی به پرستارگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرکنم به هوش اومده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گنگی به مامان کردم وباصدایی که ازته چاه می ا ومد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بگوکه حقیقت نداره وهمش خواب بوده . بگوکه همش یه کابوس وحشتناکه وزدم زیرگریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان آروم دستاموتوی دستاش گرفت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اینقدرخودتو اذیت نکن . همش حکمت خداست باید صبورباشی وتحمل کنی دخترم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دادزدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خوام نمی خوام . هیچ چیزی روتحمل نمیکنم. من بهمنمو میخوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامام باگریه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترم اینکارا رونکن . اینقدر آتیش به قلب منو بابات نزن . اگه بدونی توی این یه روز چی کشیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس من یه روزه که توبیمارستانم ! دوباره بغضم ترکید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بهمنمو چیکارکردین ؟ نبودم بردین زیرخاکش کردین .فکرکردین نبینمش آروم میشم . مامان می خوام بمیرم . کاش منم باهاش بودم . کاش منم میمردم .دادزدم .خدایا ا ین چه سرنوشتیه که من دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان روشنیدم که ازپرستار می خواست یه کاری برام بکنه تاآروم بشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار نگاه مهربونی به من کردو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراخانم می دونم که خیلی سخته اما اگه به فکرخودت نیستی حداقل به فکر بچت باش . اونکه گناهی نکرده . این رفتاررواونم تاثیر بد میزاره . مانمیتونیم هیچ دارویی بهت بدیم چون برابچت ضررداره . پس سعی کن آروم باشی عزیزم .میفهمی چی میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه من نمی فهمیدم که اون پرستار چی می گه حامله ! بچه ! کی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز گیج بودم که مامان ازپرستارپرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید خانم پرستارشماگفتید دخترم حامله است ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم پرستار باخنده ی ملیحی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره مادر دخترتون یه ماهه حامله است .پس بیشترمواظبش باشید.وباگفتن ا ین جمله ازاتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر باچشمهای گرد شده نگاهی به من انداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم که دست کمی ازاون نداشتم باحالت استیصال نگاهی بهش کردم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نمی فهمم .من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرمیون حرفم اومدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلاً نمی خواد چیزی روتوضیح بدی تواستراحت کن بعداً راجع به این موضوع صحبت می کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باضربه ای که به درخوردهردوساکت شدیم .دربازشدوبابا بایه دست گل بزرگ وقشنگ واردشد . قبل ازاینکه بابا صدامون روبشنوه مامان آروم زیرگوشم نجواکردکه فعلاً راجع به این موضوع باهیچ کس حرفی نزنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بادیدن ماخنده ای تصنعی کردوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ودخترچشم منو دوردیدن چی بهم میگن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعدازسلام واحوال پرسی تمام صورتم روغرق بوسه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور به روی بابا لبخندزدم توهمین چندساعته چقدربهم ریخته شده بودچهرش غمگین بود و چینهای دورچشمش عمیق تر به نظرمی رسیدوغم عمیقی توی چشمای لاجوردیش نشسته بود وقامتش کمی خمیده به نظرمی رسید .درحال بررسی بابا بودم که باخوشروی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشودخترم تواین یه روزی که اینجایی خونمون هیچ صفایی نداره . تمام کاراروانجام دادم ازبیمارستان مرخصی می تونیم بریم خونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کمکم کرد تامانتوم روبپوشم وبعدازمرتب کردن سرووضعم بابا هم به کمکش اومد وزیربازوم روگرفت داشتیم ازاتاق بیرون می رفتیم که بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که اینقدردلم برادختریکی یه دونم تنگ میشه نمیدونم چه جوری می خواستم شوهر... امابقیه حرفشو خورد. وقتی به مامان نگاه کردم دیدم که داره به بابا چشم غره میره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوارماشین شدیم وازبیمارستان زدیم بیرون برگشتم وبه بیمارستانی که عزیزموتوش ازدست داده بودم نگاه کردم . دوباره دلم گرفت و چشمام نمناک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان چندروزی میگذره که تواتاقم خودمو حبس کردم . یعنی دارم استراحت میکنم . حس می کنم هیچ وقت نمیتونم گذشته هاروفراموش کنم . هنوزمرگ بهمن روباورنکردم . حتی نخواستم برم سرمزارش . به خانم وآقای زمانی هم روی خوش نشون ندادم . چون همه میخوان قبول کنم که بهمن مرده . اما من نمیتونم . اصلاًنمی خوام باورکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای هق هق گریم مامان اومدتواتاق وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترم نکن . توروبه خدااینقدر خودتواذیت نکن . یه کم به فکر من وبابات هم باش . نمیگی خدای نکرده یه وقت اتفاقی برای بابات بیفته . میدونی چقدردوست داره . نمیتونه زجرکشیدنتو ببینه . میدونم سخته . ولی خدابهت تحمل میده . ازاون کمک بخوا ه دخترم . ازخداکمک بخواه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده ای ازاشک جلوی چشمام رو گرفته بود ومامان رودرهاله ای ازمه می دیدم . بغض خفه کننده ای توگلوم جاخوش کرده بود وباهیچ اشکی یه ذره هم ازجاش تکون نمی خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کنارم روی تخت نشست وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه کن دخترم بزار اشکات بریزه شایددلت آروم بگیره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاینکه کلی خودم ومامان گریه کردیم . آروم شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بلندشدورفت وبعدبایه لیوان شربت برگشت وبامهربونی شربتو به خوردم دادوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراجون نمی دونم الان وقتش یانه اما ... مکث کرد .می دونستم میخواد راجع به چی صحبت کنه . تمام بدنم داغ کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ادامه دادمیدونم حالت زیادمساعدنیست ،اما ...من ومنی کردوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بچه ،چه جوری بگم می شه توضیح بدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که داغ کرده بودم وحس می کردم لپام داره گرمی گیره باخجالت سرم روپایین انداختم وسکوت کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مامان دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه چه طوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو به سختی بیرون دادم .توضیح دادنش برام مشکل بود . اما مامان منتظربود به هرجون کندنی بود گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اواخر بهمن بهم گیرمی دادکه باهم باشیم ولی من قبول نمی کردم تااینکه سه هفته قبل ازتصادفش دوباره بهم پیشنهادداد .بعدنگاهی به مامان کردمو گفتم اون شبی روکه بعدازخرید شب خونشون موندم رویادته مامان باتکان دادن سرتائید کرد.ومن ادامه دادم اون شب دوباره خواستشو مطرح کرد ولی من دوباره مخالفت کردم .اما این باربهمن درجوابم گفت که چون ما چهارهفته ی دیگه بیشتر به عروسیمون نمونده اشکال نداره وهیچ اتفاقی نمیفته واونقدراصرار کرد که منم به ا جبارقبول کردم . دلم نیومد دلشو بشکونم . آخه چندهفته دیگه عروسیمون بودو به اینجا که رسیدم دوباره گریه ام گرفت ومابین هق هق گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چی میدونستم اینجوری میشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سرش روبادودستش گرفته بود.بعدیهوازجاش بلندشد .آهی کشید وگفت که باید بابابا دراین مورد صحبت کنه ودراین مورد تصمیم بگیرن وبعدنتیجه روبه من میگه وبعدبلندشدوسریع ازاتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگارتازه متوجه بچه شده بودم آروم دستمو روی شکمم کشیدم .خدایا این بچه بهمنه .این تنهایادگاراونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید نگهش دارم. بعدبادرماندگی ازخودم پرسیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی چطوری؟ آبرمون جلودرو همسایه میره . چی باید بهشون بگیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری حرف مامان که می گفت باید همه چیزروبه بابا بگه دوباره تنم گر گرفت . احساس خفگی می کردم . مثل کسی بودم که تومرداب گیرکرده وهرچه دست وپا میزنه تانجات پیداکنه بیشتر تولجن غرق میشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا نه . چطوری بعدازاین توصورت بابا نگاه کنم . خدایا کمکم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت غلتی زدم ودوباره به فکرفرو رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوروزی گذشته بود وازتصمیم بابا ومامان خبری نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فکر که اونا چه تصمیمی می گیرند مثل خوره داشت روحمو می خورد برای اینکه ازاین فکرا بیرون بیام بلندشدم تابه آشپزخونه برم وآب بخورم که دیدم درکتابخونه نیمه بازه ویه صداهایی ازاونجامیاد. نمیدونم چرا آروم به سمت کتابخونه رفتم وجوری که کسی منونبینه به داخل نگاهی انداختم .مامان روی مبل نشسته بود وبابا درحالی که دستش لای موهاش بود بابیقراری ازاین ور اتاق به اون ور می رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بی خیال بشم وبرم آشپزخونه که باشنیدن اسم خودم برگشتم وگوشامو تیز کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید یه کاری کنیم فریدون .اینجوری که نمیشه دست روی دست گذاشت . یکی دوماه دیگه شکمش بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میاداونوقت دیگه آبرویی برامون باقی نمیمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اما چیکار کنیم ؟ چطوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه نفروپیداکردم که اینکارو انجام میده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خطری نداشته باشه .من می ترسم فریبا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه این کارش علمیه وخطری نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نایستادم که بقیه ی حرفاشون روگوش بگیرم . به هرجون کندنی بودخودم روبه اتاقم رسوندم ودروبستم وهمونجا پشت درروی زمین نشستم وبا دودستم جلوی دهانم روگرفتم تاصدای هق هقم ازاتاق بیرون نره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد بخوان بچه ام روسقط کنن.آخه چرا ؟ چرامی خواستن بچه ام روسقط کنن ؟چرا؟ من که کارخلافی نکرده بودم.این بچه بهمن بود .این تنهایادگارعزیزم بود. پس چرا می خواستن ازم بگیرنش . مگه خودشون پدرومادر نبودن . پس چرا می خواستن همچین کاری کنن . اونم با کی باعزیزشون . نه نمی تونستم بفهمم . دستم روآروم روی شکمم گذاشتم . نه من اجازه نمیدم توروبکشن . اجازه نمیدم توروازم بگیرند. بااین فکر ازروی زمین بلند شدم ولبه ی تخت نشستم باید درست فکر می کردم . باید می دیدم چیکار می تونم بکنم . باید قوی باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تواین افکاربودم که باضربه ای که به درخورد به خودم اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تارا جون بیداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخودم گفتم حتماً مامان اومده تا تصمیمشون روبهم بگه . بااین فکر حالت تدافعی به خودم گرفتم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره چیزی شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گویی که مردد بود نگاهی بهم انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه فقط اومدم ببینم چیزی نیازنداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نه گفتن من مامان عقب گرد کرد که بره بیرون که بافکری که همون لحظه به ذهنم رسید صداش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی امشب میتونم یه سری به خانم وآقای زمانی بزنم آخه خیلی وقت که ندیدمشون . باید بابت رفتارم ازشون معذرت خواهی کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره دخترم اتفاقاً کارخوبی میکنی . طفلکیا خیلی برات ناراحتن ومدام زنگ میزنن حالتو می پرسن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارفتن مامان نفسی به راحتی کشیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوساعت باقی مونده تاشب هم باخوردن غذا وآماده کردن خودم سپری کردم وبالاخره ساعت نه سوارماشین شدم وبه طرف خونه آقای زمانی روندم . هرچه که به خونه نزدیکتر می شدم یادوخاطره ی بهمن بیشتر برام زنده می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه روزهایی روکه باهم تواین خیابونا باماشین دورزده بودیم وچه نردعشقهاکه نباخته بودیم .بهمن همیشه ازآینده وازخونه جدید می گفت . چه طوری باوسواس همه وسایل رو خریده بودم وتوخونمون که همین نزدیکیا بودچیده بودم . تمام کارای جشن روهم باهم دوتایی انجام داده بودیم آخه من که تک فرزندبودم وبهمن هم یه برادر بیشتر نداشت واونم تویکسالی که ماباهم نامزدبودیم خارج کشور بود . بهمن می گفت که تواسپانیا دفتر دارند وبرادرش به کارای اونجا میرسه . این بود که همه کارارروخودمون دونفر انجام دادیم .آخرهفته ای که بهمن تصادف کرد قراربود جشن عقدوعروسیمون باشه امااجل بهش مهلت نداد .توهمین فکرابودم که دیدم رسیدم جلوی درخونه بهمن اینا . اشکام روباپشت دستم پاک کردم وزنگ درروفشار دادم . وارد خونه که شدم . دلم گرفت باغ بزرگ خونه توسیاهی وظلمات فرورفته بود . تمام لامپها خاموش بود وفقط چراغ های ساختمون روشن بود که مثل الماس میان تاریکی می درخشید . ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وخانم زمانی بادیدنم به پیشبازم اومدن ومن روغرق بوسه کردند. بعدخانم زمانی تعارف کردکه به سالن برم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل جابجاشدم . تمام خونه برام بوی بهمن رومیداد . اگرچه که وقتی خوب دقت کردم دیدم که تمام عکسهای بهمن روازروی دیوارها برداشتن . دوباره دلم گرفت .اشکام درشرف ریختن بود ند که بغضم روبه زور فرودادم وجلوی ریختن اشکام رو به زور گرفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم زمانی باسه تافنجون قهوه به سالن برگشت وروبروم روی مبل نشست . بعدازاحوالپرسی های معمول روکردم به خانم زمانی وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید که تواین چندمدت اخیرباهاتون بدرفتاری کردم میدونید که دست خودم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداببخشه دخترم . ماحالتودرک می کنیم .همون قدرکه براما سخت بود براتوهم سخت بوده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعدباگوشه ی روسریش اشکاش روپاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی ازسرحق شناسی به مادرشوهرسابقم انداختم .آخه که چه قدرتوهمین چندروزه پیروشکسته شده بود .آقای زمانی هم وضع بهتری نداشت .این مردبااون صلابتش کلاً ازپادراومده بود وموهاش سفید شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازنگ موبایل آقای زمانی به خودم اومد آقای زمانی معذرت خواهی کرد وبرای جواب دادن تلفن به اتاق کارش رفت . الان بهترین زمان بود. بانبود پدرشوهرم راحت ترمی تونستم باخانم زمانی صحبت کنم .این بودکه بلندشدم وکنارخانم زمانی روی مبل نشستم ودستاش رومیون دستام گرفتم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر میتونم درمورد یه موضوع خیلی مهم باهاتون صحبت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله تارا جون ، میدونی که به اندازه ی دخترنداشتم دوست دارم . پس راحت باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چه جوری بگم یعنی نمیدونم ازکجاشروع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم زمانی که دید مرددم ودست دست می کنم بامهربونی نگاهی به من کردو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم باش دخترم . راحت حرفتو بزن . منم مثل مادرت میمونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخودم گفتم مرگ یه بارشیون هم یه بار هرچه شد بشه .دلم روبه دریا زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرمن ازبهمن حاملم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدسرم روبالاآوردم تاتاثیرحرفم روتوصورت خانم زمانی ببینم .بیچاره چشماش ازتعجب گردشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادودستم شونه هاشو گرفتم وتکون دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرجون یه حرفی بزنید . یه چیزی بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندلحظه ای گذشت تاازشوک حرفام بیرون بیاد . تودلم داشتم به خودم لعن ونفرین می فرستادم که مرضیه خانم روکرد به من وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی آخه این چطور ممکنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تمام بدنم گرگرفت واحساس خفگی کردم ازخجالت نمی تونستم سرموبالا بگیرم امامجبوربودم که توضیح بدم پس تمام داستان روبرای مرضیه خانم تعریف کردم . وقتی که به پایان ماجرا رسیدم اضافه کردم که بابا ومامان هم درجریان هستند.اما باز سرم پایین بود . نمی تونستم توچشمای مرضیه خانم نگاه کنم وساکت موندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه خانم بادیدن سکوتم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس العمل بابا ومامانت چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخوان بچه روسقط کنم . ولی من ولی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم روقطع کرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه من نمیزارم نوه ا م روازبین ببرن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحق شناسی نگاهی بهش کردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس شما هم بااونا مخالفین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدباخوشحالی آمیخته باشرم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی کمک می کنید که این بچه رونگه دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه خانم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته این نوه ی منه . هرکاری که بتونم برات انجام میدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعددرحالی که هنوز مطمئن نبود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه راه حل دارم . اما اول باید باآقای زمانی صحبت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درهمین حین آقای زمانی وارد سالن شدوباورودش بقیه ی حرفا ناتمام موند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع خداحافظی خانم زمانی درحین روبوسی کردن آروم درون گوشم زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاریت نباشه چندروزه دیگه خبرت می کنم . ازچیزی نترس وقوی باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بالبخند محزونی نگاهی به شکمم انداخت وجوری که آقای زمانی نشنوه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مواظب این کوچولوهم باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازخونه که بیرون زدم حس بهتری داشتم . احساس میکردم دلیلی برای زنده موندن وادامه دادن دارم . باقولی که مرضیه خانم برای کمک داده بود ته دلم اندکی روشن شده بود . بااینکه تواین چندروز خیلی خجالت زده شده بودم اما می خواستم برای این بچه بجنگم . گویامادرشدن به من جرات داده بود تا درمقابل همه چیز وهمه کس بایستم . نمیدونم خودم هم تعجب میکردم که چطوری اینقدر دل وجرات ورو پیداکرده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته ازرفتنم به خونه آقای زمانی می گذشت ولی هنوزخبری نشده بود. حتی پدرومادرخودم هم ازنقشه سقطی که برام کشیده بودند چیزی نگفته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل تاخیربابا ومامان برام واضح بود .اونا دنبال یه فرصت مناسب بودند تا این موضوع رابامن درمیون بزارن چون هنوزازلحاظ بدنی وروحی ضعیف بودم وتوانایی انجام چنین کاری رونداشتم . اماچیزی که برام معلوم نبود تاخیر مرضیه خانم بود. هرروز که می گذشت من ازکمک مرضیه خانم مایوس تر می شدم .فکرمی کردم شاید می خواسته من روازسرخودشون وا کنه اون شب همین جوری یه چیزی گفته . دلم بدجوری شور می زد . خدایا اگه کمکم نمی کرد چیکارمی تونستم بکنم . آیا به تنهایی می تونستم درمقابل بابا ومامان مقاومت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارهرروز وهرشبم فکرکردن به این موضوع بود . روزها می شد که توآیینه به خودم نگاه نکرده بودم . احساس ضعف وگرسنگی می کردم اما میلی به غذانداشتم . اشک وآه کار هرروزوهرشبم بود .انگاراین عزاداری پایانی نداشت . توهمین حال وهوابودم که باتقه ای که به درخورد ازعالم خودم بیرون امدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیاتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم بامهربانی نگاهی به من کردوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراخانم تلفن داری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابی حوصلگی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم آقای زمانیه تاراخانم میگه کارفوری داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشنیدن اسم خانم زمانی انگاردنیاروبهم داده باشن بلندشدم و رفتم پایین بادستای لرزون گوشی روبرداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مرضیه خانم توی گوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام دخترم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام مرسی مادرجون شماخوبید آقای زمانی خوب هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرسی مادرجون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلامتی دخترم .ولی زنگ زدم که بگم آقای زمانی باراه حلم موافقت کرده ومن همه ی کارهای لازم روانجام دادم حالامی خواستم توهم درجریان بزارم تااگه موافق هستی موضوع رابا پدرومادرت مطرح کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادلواپسی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب راه حلتون چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من باآقای زمانی تصمیم گرفتیم که اگه تورضایت بدی تورابرای کیان پسربزرگم بگیریم . ومی تونیم به فامیل بگیم که بهمن تولحظه آخراین جوری وصیت کرده . این جوری دیگه مشکل حل میشه حالا نظرت چیه دخترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایه لحظه مخم هنگ کرد .باصدای الو الو گفتن مرضیه خانم به خودم اومدم وباحالت منگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب حالا باآقاکیان حرف زدین . اون بااین تصمیم موافقه ؟ آخه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم زمانی نگذاشت حرفامو تموم کنم وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره آقای زمانی باهاش صحبت کرده واونم قبول کرده که به خاطر بچه برادرش هرکاری که بتونه انجام بده تونگران اون نباش حالا نظر خودت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توشوک بودم وقدرت فکر کردن نداشتم . اما می دونستم چاره ی دیگه ای ندارم . مرددبودم که چه جوابی بدم که دوباره باصدای خانم زمانی به خودم اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترم زیادوقت نداریم باید هرچه زودتر اقدام کنیم قبل ازاینکه آشناها متوجه چیزی بشن می فهمی عزیزم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باسکوت من دوباره صداش توگوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونجایی دخترم هنوزهستی گوشت بامنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای خفه ای گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره می شنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تکرارکرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظرت چیه اگه جوابت مثبته تافرداشب بیایم برای صحبت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت درمونده ای گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره می تونید فرداشب بیاید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبدون خداحافظی گوشی روگذاشتم .توپاهام جونی برای راه رفتن نبود اما برای اینکه بابا ومامان متوجه چیزی نشن خودم روبه زور به اتاقم رسوندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلا فاصله مامان وارد اتاقم شد وبادیدن من تواون وضع بادودست توی صورتش زدوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدامرگم بده دخترمگه جن دیدی توکه رنگ توصورتت نیست وبعدبافریاد مریم خانم روصدازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم باعجله بالا اومدودرحالی که نفس نفس می زدگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده خانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باعصبانیت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم مگه کی پشت تلفن بود که دخترم این ریختی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم خانم بالکنت زبان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

والا .. خ..خانم ..مرضیه خانم یعنی چی خانم زمانی بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برای اینکه مریم خانم چیزی نشنوه اونو فرستادتابرای من آب قند درست کنه وبعدخودش درحالی که منوازروزمین بلند می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراجون مگه مرضیه خانم چی گفت که اینجوری شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحالت استیصال نگاهی بهش کردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نیست مامان فقط میشه منوتنهابزارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان متعجب نگاهی بهم کردوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه میشه تواین حال تنهات بزارم وبعدباباروصدا کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباسراسیمه وارداتاق شدوبانگرانی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبانگرانی به طرفم اومدومنوتوبغل گرفت ودرحالی که نوازشم می کرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده دخترم ؟ حالت خوب نیست ؟ می خوای بریم بیمارستان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم سرم روازتوی آغوشش بیرون کشیدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه بابا من خوبم فقط می خوام تنهاباشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااومدن مریم خانم مامان آب قندروبه زوربه خوردم داد وباالتماسهای من همگی بیرون رفتن ودرو بستن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی تنهاشدم روی تخت ولو شدم .افکارمتفاوتی بی وقفه ازمغزم می گذشت . یعنی چی ؟ باکیان عروسی کنم . یعنی چه جوری ؟ مگه من تازه شوهرم نمرده چه جوری می تونم بابرادرشوهرم .نه خدایا بسه .نه من نمیتونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی فکرکردن به این موضوع اونم تواون برهه اززمان برام چندش آور بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این افکارازیک طرف وافکاردیگه که می گفت خوب بدبخت پس بچه روچیکارمی کنی ؟ مگه راه حل دیگه ای هم هست ؟ بروخداروشکرکن که پدروماردرشوهرت آدم حسابین وگرنه اوناهم اینکارو برات نمی کردن . ببین چقدردوست دارن که حاضرشدن همچین کاری روبرات انجام بدن تازه اون کیان بیچاره روبگو ازطرف دیگه باهم درحال کشمکش بودن ومن مونده بودم اون وسط که به حرف کدومشون گوش بدم وبه سازکدومشون برقصم .به حرف دلم گوش کنم که راضی به این کارنبودیا حرف عقلم که می گفت این بهترین راهه وراه حل دیگه ای نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازساعت ها فکرکردن و کلنجاررفتن باخودم بالاخره نزدیکای صبح بود که خوابم برد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتابش نورآفتاب به چشمام ازخواب بیدارشدم . این لحظات خواب که تواین عالم نبودم بهترین لحظات زندگیم بود .دلم می خواست بخوابم ودیگه بیدارنشم.اما مردن هم برای من راحت نبود . زیرلب زمزمه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بایدتاوان گناهم روپس بدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایادآوری حرفهای دیشب خانم زمانی ازرختخواب بیرون اومدم وبعدازشستن دست وصورتم بعدازمدتها توی آیینه به خودم نگاه کردم . باورم نمی شد دخترتوی آیینه من باشم . زیرچشمهای آبیم که همرنگ چشم بابابود گودنشسته بود وپشت پلکام براثرگریه زیادپف کرده بود صورتم ازهمیشه لاغرتربود واستخون گونم بیرون زده بود .ازدیدن خودم توآیینه وحشت کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس گرسنگی وضعف می کردم .خیرسرم حامله بودم وباید بیشتر غذامی خوردم . بااین فکر ازاتاق خواب بیرون اومدم وبه آشپزخونه رفتم . مریم خانم درحال آماده کردن ناهاربود .بادیدن من دست ازکارکشیدوبامهربونی جواب سلامم رودادوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشین دخترم تابرات صبحونه بیارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشستم وشروع به خوردن صبحونه کردم . مشغول خوردن بودم که مامان وارد آشپزخونه شدوبادیدن من پشت میز بعدازاین همه مدت که ازاتاقم بیرون نیومده بودم باذوق گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قربون دخترم برم .امروزبهتری مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند محزونی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره مامان بهترم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاتمام صبحونه درحالی که بلندمی شدم تابه اتاقم برم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی مامان امشب خانم وآقای زمانی قراره که بعدازشام بیان خونمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باخوشحالی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خوب .منم دلم برای مرضیه خانم واقعاًتنگ شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برای تدارک پذیرایی امشب شروع به دادن دستوربه مریم خانم شد ومن هم بی سروصداازآشپزخونه بیرون رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بافرارسیدن شب دلشوره ای که ازصبح گرفته بودم بیشتر شد. قلبم تندتند می زد. نفسم بالا نمی اومد واحساس خفگی شدیدی می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وپاهام یخ زده بود وتنم کاملاً بی حس بود باهمون حال خراب لباسام روپوشیدم وتوی آیینه به خودم یه نگاهی انداختم . برای اینکه صورتم واقعاً رنگ پریده شده بود رژ گونه ی صورتی روبرداشتم وروی گونه ها ی برجستم مالیدم .کمی هم رژصورتی زدم تا اندکی ازاون حالت وحشتناک بیرون بیام . چشمای لاجوردیم دودو می زد وبی تابی درونم رانشون می داد. برای اینکه آروم بشم چندنفس عمیق کشیدم و ازاتاق بیرون اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشنیدن زنگ در مثل برق گرفته ها سرجام خشک شدم. نمی دونم چقدرطول کشید که خانم وآقای زمانی وارد پذیرایی شدند وبعدازاحوالپرسی های معمول با بابا ومامان به طرف من اومدند وبعدازروبوسی واحوال پرسی روی مبل ها نشستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم خداروشکر کردم که آقا کیان همراهشون نبود چیزی که ازصبح ازترس اون نفسم بنداومده بود .وای اگه آقاکیان باهاشون می اومد دیگه حالی برام نمی موند . ازخجالت آب می شدم . بااین حال هنوزهم معذب بودم پس تصمیم گرفتم که بایه عذرخواهی به اتاقم برم وخودم راازاون محیط خفقان آورخلاص کنم . با این فکر ازجام بلندشدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید من حالم زیادمساعدنیست پس بااجازتون من میرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزجمله ام کامل نشده بود که مرضیه خانم میون حرفم اومدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه دخترم بهتره که خودتم باشی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حرفش انگاریه سطل آب سرد روم ریختند . سرجام خشک شدم وعقب عقب برگشتم ونشستم . قدرت هیچگونه حرکتی رونداشتم . خدایا اینا می خواستن منو زجرکش کنن. پاهام مثل سنگ به پارکت کف اتاق چسبیده بود. باصدای مرضیه خانم به خودم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من واقعاً شرمنده ی شماهستم آقای رحیمی ! من نمیدونم بابت اتفاقات اخیرچطوری ازشما وخانواده تون خصوصاً تاراجون معذرت خواهی کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحین صحبتهای مرضیه خانم سرم روآروم بالاآوردم وبه چهره ی مامان وبابا نگاه کردم بیچاره ها چشماشون ازتعجب گردشده بودوازهیچی سردرنمی آوردند که مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه حرفیه مرضیه خانم بابت کاری که حکمت خداست که نمی خواد معذرت خواهی کنید. این شتریه که درخونه ی هرکسی می خوابه وپیروجوون هم نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرضیه خانم آهی کشیدوبادست اشکی روکه ازگوشه ی چشمش درحال چکیدن بود پاک کردوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریباخانم من راجع به چیز دیگه ای حرف می زنم ومن من کنان ادامه دادمن همه چیزرودرمورد تاراجون وبهمن می دونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وباکمی مکث گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من وآقای زمانی می دونیم برای تاراجون چه اتفاقی افتاده وبعدتوچشمای بابا ومامان نگاه کرد تاتاثیرحرفاش روتواونا ببینه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وبابا رونگوکه هم عصبانی وهم خجالت زده شده بودند وکاردشون می زدی خونشون درنمی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باعصبانیت نگاهی به من انداخت که سریع سرم روزیرانداختم . می دونستن کارمنه . دیگه حالی برام باقی نمونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب آقای رحیمی اگه اجازه بدید من برای حل این مشکل راه حلی دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صدای پدرشوهرم بود که روبه بابا صحبت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با حالت شرمندگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرمائید آقای زمانی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای زمانی درجواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه اجازه بدید می خوام تاراجون رو برای پسر بزرگم کیان خواستگاری کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باادای این جمله سکوتی سنگین براتاق حکم فرما شد . جوری که احساس می کردم همه صدای نفس کشیدن منوکه به سختی بالا می اومد رومی شنوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا آهی کشیدوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فکرنکنم این فکر خوبی باشه . ازدواج رسم ورسوم خودش روداره .این اصلاًباعقل جوردرنمیاد. فکرنکنم دخترم هم بااین ازدواج موافق باشه .این جمله ی آخرروبابا باحالت پرسشی وروبه من اداکردومنتظرجواب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مستاصلی به مامان کردم ودیدم که آروم سرش روبه چپ وراست تکون میده یعنی بگونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایادآوری دلیل این کارکه به نفع بچه ام بود هرچه قدرت داشتم جمع کردم وباآخرین توانم باصدایی آروم وخفه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرااین فکر خوبیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وباادای این جمله به سمت اتاقم فرارکردم . یارای موندن ودیدن چهر ه ی درمانده ی پدرومادرم رونداشتم . نمی تونستم خرد شدن غرور یه مردرو که ازهمه ی دنیابیشتر دوستش داشتم روببینم . نمی تونستم ببینم که چطورمی شکنه وقتی تنهادخترش برای اولین بارروحرفش حرف میاره . نمی تونستم صدای شکستن قلبشو بشنوم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگریه به اتاقم پناه بردم وروی تخت باحالت زار نشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غوغایی توی پذیرای درگرفته بود .هرکسی چیزی می گفت . صداها مفهوم نبود ونمی شد فهمید که چی میگن اماازلحن حرفا وتن بلندصدای بابا معلوم بود که اوضاع متشنجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی گذشته بودکه دربازشد ومامان وارد ا تاقم شد.به طرفم اومدودرحالی که اشک می ریخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترم تواینکارو نمی کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سکوت منو دید باحالتی آمیخته باعصبانیت وکمی بلندتردادزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توچت شده دختر . داری باخودت چیکار میکنی . مگه زندگی بازیچه است . ازدواج اجباری وبدون عشق . ازدواج مصلحتی . این ازدواج نیست .مثل یه معاملست می فهمی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باسکوت دوباره ی من مامان شونه هام روتکون دادجوری که تمام هیکلم تکون خورد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزی بگو. چراساکتی ؟ چراحرف نمی زنی ؟بگوکه اینکارو نمی کنی . بگو . وباهق هق ادامه داد دلت برای بابت بسوزه که داره خرد میشه .دلت برای من بسوزه . من دختر بزرگ نکردم که اینجوری شوهرش بدم . می فهمی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودوباره تکونم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن سردی که گویی ازهرگونه شور وحیات خالی بود گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط می فهمم این آخرین راه مامان . من نمی خوام این بچه روسقط کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باناباوری شونه هام رورهاکرد .بلندشد کمی عقب رفت وچشماش روتنگ کردو دقیق تر به من نگاه کردو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس توهمه چیزرو می دونی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتکان دادن سرتائیدکردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان آهی کشیدوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی عزیزم فکر نمی کنی راه حل مابهتر باشه . توخیلی فرصت داری که دوباره مادر بشی . توهنوزجوونی .میتونی همه چیزروازنو شروع کنی وبامهربونی کنارم نشست ودستی به موهام کشیدوادامه داددرست نمی گم دخترم . توالان حالت خوب نیست . نمی تونی درست فکر کنی . من میرم بهشون میگم نه وبلندشدکه بره که باصدای من متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مامان من تصمیم روگرفتم من باآقاکیان ازدواج میکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازلحن صدای خودم وحشت کردم اونقدربی روح وسردبود که انگارصدای خودم نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باناباوری نگاهی به من انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف آخرته ؟یعنی پشیمون نمی شی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم روفرودادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه پشیمون نمیشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارفتن مامان باصورت روی تخت افتادم وزار زدم . ملحفه ی روی تخت روبادودستم چنگ زده بودم وبی امان گریه می کردم .زیرصورتم کاملاً خیس شده بود ولی گریم بندنمی اومد. نمی دونم چقدرگریه کردم که خوابم برد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندروزی ازاون شب کذایی می گذشت که مرضیه خانم زنگ زد. مامان وارد اتاقم شدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراجون مرضیه خانم اطلاع دادن که آقاکیان فردا ازاسپانیا میان .خواستم درجریان باشی باید برای استقبال فردا ساعت هشت فرودگاه باشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان درحالی که اتاقم روترک می کردگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی چیزی لازم نداری ؟خیلی وقته که نرفتی خرید .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانه گفتن من مامان رفت ودرروپشت سرش بست . بعدازاون شب ماما ن وبابا دیگه بامن بحث نکردن . می دونستم دارند همه ی تلاششون رومی کنن تابه خواستم احترام بزارن . بااینکه ا زته دلشون راضی به این ازدواج نبودن اما برای رعایت حال من چیزی نمی گفتن . ازته دلم ازشون ممنون بودم . هرچندبادیدن چشمای غمگین بابا چیزی تودلم آوار می شد ولی خوش حال بودم که به روم نمیارن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود ازخواب بیدارشدم .باید بگم اصلاً خواب نبودم که بیدار بشم .تمام شب روبه این فکرکرده بودم که بادیدن آقا کیان باید چی بگم وچیکارکنم . درطول شب سعی کرده بودم تصویرشو توذهنم مجسم کنم .اماازاون جایی که حتی تومراسم نامزدی ماهم حضورنداشت هیچی چیزی توذهنم تداعی نمی شد فقط چندعکس که توآلبوم بهمن ازش دیده بودم واوناهم همگی قدیمی بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادیدن چشمای پف کردم توآیینه ازخودم وحشت کردم امادست ودلم به آرایش نمی رفت .مانتوی مشکیم روباشلوارجین مشکی ویک شال حریر مشکی پوشیدم وازاتاق بیرون اومدم مادرتوی راهروبادیدن قیافم تقریباً جیغی کشیدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا خدا مرگم بده توکه مثل مادرمرده ها لباس پوشیدی . این چه ریختیه براخودت درست کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجواب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم شوهرمردم مگه چندوقت ازش میگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا...انگارداری می ری استقبال ...حرفش روخورد .اگه اینجوری ببینتت که پس میوفته بیچاره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بازوم روگرفت ومن روبه طرف اتاق خوابم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه می دونستم داره فیلم بازی می کنه تاروحیه ی من روعوض کنه هیچ مخالفتی نکردم وگذاشتم هرطوردلش می خواست آرایشم کنه وبعدهم مانتوی بنفشم روازتوکمددرآورد وداددستم وقتی که پوشیدم شال سفیدم روکه حاشیه ی بنفش داشت روی سرم مرتب کرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا شدی یه عروس خوشگل و من روبه سمت آیینه چرخوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آیینه نگاه کردم بدنشده بودم اگه روزدیگه ای بود کلی ازسرووضع خودم ذوق می کردم اماتواون لحظه این چیزابرام مهم نبود. لبخندتصنعی زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متشکرم مامان خیلی خوب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه باباومامان واردسالن فرودگاه شدیم . اینقدرشلوغ بود که آدم سرگیجه می گرفت به هرزحمتی بود خانم وآقای زمانی رو که زودترازمااومده بودند پیداکردیم وهمگی منتظربودیم تامسافرین وارد بشن .پرواز مدتی بودکه نشسته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل توی دلم نبود ونمیدونم چرا اینقدربی قرار بودم . دقایقی گذشت وبالاخره دربازشدومسافرین وارد شدند . بادست تکون دادن مرضیه خانم نگاهم روازامتداد دستش عبوردادم وبه جوونی که ازدور می اومد نگاه کردم . تونگاه ا ول جوونی قدبلندبودکه پالتومشکیش تازانوش می رسید. عینک آفتابیش روروی موهاش گذاشته بودکه باعث می شد خوش تیپ تر به نظر بیاد برخلاف بهمن که ریزنقش بود آقاکیان استخون بندی درشتی داشت .تونگاه اول متوجه شدم که بهمن بیشترشبیه مادرش بود ولی کیان تیپ وقیافه آقای زمانی روداشت ناخوداگاه لب پایینم روبه دندون گزیدم واجدانم بهم نهیب زد.هنوزهیچی نشده داشتم دوتابرادروباهم مقایسه می کردم بااین فکر حس گرمی زیرپوستم دویدوداغ شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاکیان باقدمهای بلندخودش روبه گروه پنج نفره مارسوندواول مرضیه خانم وبعد محمدآقارودرآغوش گرفت .بعدبا باباروبوسی کردو بعدازسلام واحوال پرسی بامامان بدون اینکه نگاهی به من بندازه آروم سلامی کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باطرزرفتارولحن سردش انگاردنیاروی سرم خراب شد . باآرنجی که مامان آروم به پهلوم زد به خودم اومدم وخواستم جواب سلامش روبدم که دیدم نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به کنارماشین آقای زمانی رسیدیم دیدم که آقاکیان مشغول گذاشتن ساکش توی صندوق عقب ماشینه . باخانم وآقای زمانی خداحافظی کردم وبه آقاکیان که داشت به طرف مامی اومد محلی نذاشتم وسوارماشینمون شدم بابا ومامان هم بعدازخداحافظی باآقا کیان اومدندوسوارشدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باتاسف سری تکون دادوانگاربخواد چیزی بگه دهانش روباز کردولی بعدانگارمنصرف شده باشه برگشت وبه جلوزل زد .ماشین ازجاش کنده شد. بابا باسرعت زیادی می روندومن دقیقاًمی دونستم که این ازآتیشیه که ازدرون داشت روحشو می خورد ودم نمی زد. دلم برای بابا می سوخت ولی خدایا مگه راه دیگه ای برام مونده بود . آهی کشیدم وتوی خودم فرورفتم . ناخودآگاه به یاد آقاکیان افتادم . راستی این چرااینجوری بود ؟! بعدخودم جواب خودم رو دادم یعنی چه جوری بود تاراخانم . نکنه می خواستی بیادتوبغل بگیردت وبهت بگه عزیزم خوبی !دلم خیلی برات تنگ شده بود! خوب اون بیچاره هم مثل تو . آروم باخودم گفتم وشاید بدترازتو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان داشتم به طرف دیگه ی این ماجرافکر می کردم .تازه می فهمیدم که نه تنهامن درگیربودم بلکه ناخواسته آقاکیان روهم بامشکلم توی بددردسری انداخته بودم . بااون رفتارسردش معلوم بود که اونم هیچ علاقه ای به این ازدواج نداره وفقط برحسب شرایط وبنابه خواسته ی پدرومادرش مجبور به این کارشده . تواون لحظه دلم به حال جفتمون سوخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قراربود هفته دیگه ازدواج کنیم . توی فامیل شایع کردند که این وصیت بهمن بوده که توی لحظه آخرگفته اگه من مردم تارا باید باکیان ازدواج کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل ودماغ خرید وتدارکات عروسی رونداشتم بنابراین تمام کارها روبه مامان ومرضیه خانم سپردم تا به سلیقه ی خودشون خونه روانتخاب ووسایلشو بچینن . به خاطر مرگ بهمن که تازه چهلمش روداده بودند قرار شده بود بریم محضریه عقدساده کنیم وبریم سرخونه وزندگیمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه وزندگی که هنوزشروع نشده من ازش وحشت داشتم .آره باید باخودم صادق باشم من ازاین ازدواج وحشت داشتم . حالا حرفای مامان رومی فهمیدم که می گفت ازدواج بدون عشق یعنی خودکشی . درست مثل مرده های متحرک شده بودم . خیرسرم فرداعروسیم بودولی من هیچ شوروهیجانی نداشتم . آخه بااین وضع کی رفته خونه ی بخت که من دومیش باشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدجوری دلم گرفته بود ودلم هوای بهمنو کرده بود بی اختیار بلندشدم وآماده شدم . درحال بیرون رفتن ازخونه بودم که مامان نگاهی بهم انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کجا تاراجون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخوام برم سرخاک بهمن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حال وروزت .خوب صبرکن منم همرات بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه می خوام تنها برم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازمامان اصرار وازمن ا نکارکه بامداخله ی بابا که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم بزار تنها باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غائله ختم به خیرشدومن سوارماشین شدم . پخش ماشین روروشن کردم وتاآخرصداشو بلندکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خواننده توی فضای ماشین پیچید . ترانه ای که می خوند چه هارمونی عجیبی باحال وروزم داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخاک بهمن کنارقبرش نشستم وگریه کنان شروع به دردودل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونی چقدردلم برات تنگ شده . میدونی عزیزم بامن چیکارکردی . ببین به چه روزی افتادم . به خداخجالت می کشم بگم دارم چیکار میکنم . ولی بهمن توکه خودت شاهدی می دونی مجبوربودم . چاره ی دیگه ای نداشتم . منو ببخش . بهمن منوببخش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هقم اجازه ی حرف بیشتری روبهم نمی داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم آفتاب غروب می کرد وآسمون اطراف خورشید به رنگ خون دراومده بود درست مثل دل من که خون شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوارماشین شدم وبه خونه برگشتم وارد سالن شدم وازاینکه هیچ کس نبود تاسوال وجوابم کنه خدارودردل شکر کردم وبه سمت دستشویی رفتم وآبی به سروصورتم زدم . مانتوم رابایه پیراهن مشکی آستین کوتاه که اندازش تا زانوهام می رسید عوض کردم . احساس کردم که یه کم برام تنگ شده باهجوم این فکرروبروی آیینه قدی ایستادم وخودم روتوش براندازکردم .بااینکه درست وحسابی غذانمی خوردم ولی احساس کردم شکمم کمی بزرگتر شده . خوب ناسلامتی حامله بودم .بایادآوری این موضوع به آشپزخونه رفتم .مریم خانم درحال شستن ظرفهابود که بادیدنم باخوشرویی جواب سلامم روداد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاراخانم گشنه ای ؟چیزی بیارم بخوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتائید من مریم خانم بشقاب غذاروجلوم روی میزگذاشت .چندقاشقی رابه زور فرودادم وبعدازتشکرازمریم خانم به اتاقم رفتم روی ننو نشستم وشروع به عقب وجلورفتن کردم . دوباره افکارموذی بدون اینکه کنترلی روشون داشته باشم به مغزم هجوم آوردند .چشمهام روبستم وسرم روبادودست محکم گرفتم وبه چپ وراست تکون دادم . می خواستم ازشراین افکارمزاحم خلاص بشم که باصدایی به خودم اومدم مامان بود چشمهام روبازنکردم وهمونطورکه همراه ننوعقب وجلو می رفتم به حرفاشا گوش می دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین دخترم اینجوری نمی تونی ازشراون افکار خلاص بشی . تازگیابه خودت نگاه کردی . دیدی چطورداری آب میشی . اگه پشیمونی هنوزهم دیر نشده می تونیم زنگ بزنیم قرار فردا روبه هم بزنیم . نظرت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وقتی دید ساکتم واین سکوت ادامه دارشد باحالتی عصبانی بیرون رفت ومحکم دروبه هم کوبید که دومترپریدم توهوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازروی ننوبلندشدم ورفتم کنارپنجره. پنجره ی اتاق روبازکردم تاشایدخنکای هوای بیرون حالم روبهتره کنه . وسطای شهریوربودو هوام کم کم داشت خنک می شد. یادروزهایی افتادم که دبیرستان می رفتم آخ که این روزای آخرتابستون چه حس وحالی داشتم .ازاونجاکه عاشق درس ومدرسه بودم باورم نمی شدکه هرچه زودتر مدارس بازبشن وبتونم برم مدرسه . یادمه بوی کتابهای نوچگونه هوش ازسرم می پروند. حتی بااینکه الان دوسال بودکه دانشگاه می رفتم ولی بازهم اوایل سال تحصیلی دوباره همون حس وحال روداشتم . بایادآوری این خاطرات برای یک لحظه حس خوبی پیداکردم . به زودی دانشگاه باز می شدوبارفتن به دانشگاه ودیدن دوستام شاید حالم بهتر می شد . باخودم زمزمه کردم شاید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای مامان که می گفت پاشودخترم داره دیرمون میشه پلکام روبازکردم . برایه لحظه فکرکردم چه کاری دارم که داره دیر میشه اماچون چیزی به ذهنم نرسید درحالی که هنوزگیج خواب بودم تصمیم گرفتم که به خوابم ادامه بدم وبااین فکر پتورومحکم تردورخودم پیچیدم وسرم روتوبالشت نرمم فروبردم اما باهجوم افکارجدید به مغزم مثل برق گرفته هاازجام پریدم . امروز روز عقد بود . بایادآوری مراسم عقد چندشم شد . تنم مورمور می کرد ودست وپام بی حس بود . به زور از رختخواب بیرون اومدم وتازه متوجه مامان شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بخیری گفتم که مامان متعجب نگاهم کرد.به سمت دستشویی رفتم.آبی به دست وصورتم زدم که قدری حالم بهتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدم که مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان دیگه باید بگی عصربخیر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطراینکه دیشب دوباره فکروخیال وبی خوابی زده بودبه سرم نزدیکای صبح بود که خوابم بردوبه همین دلیل بودکه الان دیربیدارشده بودم .نگاهی به ساعت انداختم ساعت پنج بود پس حق بامامان بود وواقعاًدیرمون شده بود این بودکه سریع ازدستشویی بیرون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کمک کردتاسریع تر آماده بشم ومانتوی سفید وشلوارکرمی روکه خودش برام خریده بود تنم کردوبعدازاتمام آرایش ومرتب کردن شال حریر نباتی رنگی روی سرم گفت زودباش که بابات خیلی وقته منتظره .بامامان همراه شدم ودراصل اجازه دادم که منو باخودش ببره مثل آدمی که روی ابرها راه میره مسخ شده به دنبال مامان می رفتم حال قربانی روداشتم که هرلحظه به چوبه ی دار نزدیک تر می شد . نمیدونم چه جوری به محضررسیدیم . پیاده شدم وبابابا ومامان به محضررفتیم . آقای زمانی همراه بامرضیه خانم وآقاکیان انتظارمون رومی کشیدن که بادیدن مابه سمتمون اومدند وبعدازسلام واحوالپرسی های معمول من وآقاکیان روبروی عاقد روی صندلی نشستیم . اولین باربود که بعدازبرخوردی که توی فرودگاه باآقاکیان داشتم اونو می دیدم وکنارش می نشستم . دوباره احساس تنگی نفس کردم .چشمام برایه ان سیاهی رفت . باصدای عاقد که می گفت برای بار اول عروس خانم آیامن وکیلم به خودم اومدم. بغضم رو فرودادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااجازه بزرگترا بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانگاهی که مامان بهم انداخت فهمیدم که منظورش اینه که چراباراول جواب دادی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه پوزخندی زدم وتوی دلم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای من دیگه نازی نمونده که بخوام نازکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازانجام مراسم عقد که بیشترشبیه به مراسم عزاداری بود چون همه یه جورایی غمگین بودندهمگی به خونه ی آقای زمانی رفتیم .قراربود شام مهمون اوناباشیم وبعدازشام بریم خونه ی خودمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام درسکوت محض صرف شد وبعدازشام مامان روکرد به مرضیه خانم وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااجازتون مادیگه مرخص می شیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه هوای اونجا برام خفه کننده بود اماترجیح می دادم همون جابمونم وبااقاکیان تنها نشم .ولی شنیدم که مرضیه خانم هم درجواب مامان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه دلمون می خواد بیشتر بمونید اما هرطورراحتید فکر کنم بچه ها هم خسته باشند .امروز روز سختی برای همه بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازخداحافظی به طرف ماشین بابا رفتم که باصدای مامان به خودم اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم توباماشین آقاکیان بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه اصلاً دلم نمی خواست برم ولی چاره ای نبود پس رفتم وصندلی جلو نشستم . آقاکیان هم سوارشد وماشین روروشن کرد .درهمین حین مامان شیشه ی سمت خودش روپایین دادوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاکیان لطفاً اول بریم خونه ی ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان هم چشمی گفت ودنبال ماشین بابا حرکت کرد .تمام تنم گرگرفته بود وخیس عرق بودم . حس می کردم تمام موهام به پیشونیم چسبیده . حتی قدرت اینو نداشتم که موهام روازروپیشونیم عقب بزنم بدون اینکه کوچکترین حرکتی بکنم به روبروم زل زده بودم . توسکوت کامل به خونه رسیدیم وپیاده شدم .اما آقاکیان پیاده نشد . من که متعجب بودم بامامان همراه شدم . مامان منو به اتاقم برد ولباس بنفش زیبایی رو که دامنش تاروی زانوم بودوازجنس تورچندلایه و روش ساتن می خورد روکه حالت عروسکی داشت ودکلته بود ازتوکمدم بیرون آورد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بپوش دخترم حالا که نمی خوای سفید بپوشی حداقل اینو بپوش ناسلامتی امشب عروسیتونه .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که بغض کرده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نیازی به این کارا نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان درحالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزاراین جوری فکرکنم که داری باعشق عروسی می کنی .این آرزوی هرمادریه که دخترش روتولباس سفیدعروسی ببینه .چه آرزوهاکه برات داشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدآهی کشید واشکاش روپاک کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حداقل این روازم نگیر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نای مقاومت نداشتم پس بدون هیچ حرفی لباس روپوشیدم ووقتی خواستم مانتوم روروی لباس بپوشم . مامان مانع شدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواد ازتوباغ سوار میشی وبعدم که تو خونتون پیاده میشی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس خوبی نداشتم ولی بازم نمیدونم چرازبونم قفل کرده بود .یه جورایی دلم برای مامانم سوخت که بدون هیچ واکنشی همراه مامان بیرون اومدم .بابا که اصلاًدنبالم نیومد .ازهمون اول خودش روتواتاقش حبس کرد تارفتنم رواونم به این شکل نبینه .باورود به حیاط به سمت ماشین رفتیم . آقاکیان حتی به خودش زحمت نداد که درماشین رو برام باز کنه باهرزحمتی بود به کمک مامان سوارشدم . ماشین حرکت کردوازخونه بیرون اومدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تولباسم تواون وضع احساس بدی داشتم و واقعاًمعذب بودم هرچندکه آقاکیان هم توجهی به من نداشت . ازگوشه چشم نگاهی بهش کردم که دیدم باکلافگی یه دستش روفرمون بودوبایه دست دیگش موهاش روچنگ زده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمای توی ماشین برام عذاب آور شده بود . صدای قلبم که ناآروم می زد روی اعصابم بود عین پرنده ای می موندکه توقفس گرفتارشده وخودشو به دیواره های قفس میزنه تا آزاد بشه اماهیچ راهی پیدانمی کنه . به خودم اومدم طعم دهنم تلخ وبدمزه شده بود . لبام خشک شده بود جوری که فکر می کردم اگه تکونشون بدم ترک می خوره . خدایا چه حال نزاری داشتم . توبدمخمصه ای گیرکرده بودم . هرچه بیشتر می گذشت حالم بدتر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به خونه رسیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه دارای باغی بزرگ بود که تمام چراغ های باغ روشن بود وبعدازگذشتن ازراهی طولانی که سنگ فرش شده بود به یک محوطه گردو وسیع رسیدیم که وسط اون محوطه حوزه آبی مدور بافواره ای زیبا که به شکل یک ماهی پری بود به چشم می خورد ازدهان ماهی پری آب درحال فوران بود وبالامپهای رنگی که کف حوضچه کارگذاشته بودند زیبایی رمانتیکی روایجاد می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه ای دوبلکس که چندین پله می خورد وازسطح زمین بالاتر بود بعدازحوضچه خودنمایی می کرد .اینجاازخونه ای که قبلاًبابهمن انتخاب کرده بودیم بزرگتروشیک تربود .بایادآوری گذشته دوباره حالم بدشد واشک توی چشمام حلقه زد ولی به هرجون کندنی بود جلوریزش اشکام روگرفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاکیان بارسیدن به پله ها ماشین روخاموش کرد وپیاده شد وبدون هیچ حرفی به سمت ساختمان به راه افتاد . من مونده بودم که چیکارکنم که ناچارتصمیم گرفتم که به دنبالش برم. بنابراین باقدمهای لرزون ا زپله ها بالا رفتم .حال کسی روداشتم که به مسلخ می رفت . وقتی به درورودی ساختمان رسیدم برای یک لحظه چشمام روبستم ونفس عمیقی کشیدم وزیرلب زمزمه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا نمیدونم که چه گناهی کردم که باید اینجوری شکنجه بشم ولی برای این عذاب آماده ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واردساختمون که شدم روبروم سالن بزرگ وزیبایی قرار داشت . بایک نگاه اجمالی که انداختم مشخص بود که آشپزخونه وپذیرایی پایین قرار دارند ویک راه پله ی مارپیچ به اتاق خوابها درطبقه ی دوم می رفت . دنبال آقاکیان که داشت توپیچ راه پله ازدید مخفی می شد به طبقه بالا رفتم . به طبقه ی بالا رسیدم اما چندقدمی بیشترجلو نرفته بودم که آقاکیان برگشت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اتاق شماست تاراخانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اولین جمله ای بود که تواون مدت ازش می شنیدم . لحن صداش غمگین بود . اصلاشبیه به تازه دامادا نبود! لباس سراندر پامشکی که پوشیده بود حکایت ا ز حال وروزش داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون حرفی وارد اتاق شدم .اتاق نسبتاً بزرگی بود که پنجره ای بزرگ روبه باغ داشت ونزدیک پنجره یک تختخواب بزرگ مشکی دونفره به چشم می خورد که روتختی زیبایی باگلهای ریز بنفش داشت. می دونستم انتخاب مادرمه چون رنگ مورد علاقه ی من رو داشت . بانگاه کردن به تختخواب تمام موهای بدنم سیخ شد وازبه یادآوردن چیزی که قرار بود اتفاق بیفته حالم بهم خورد . دوباره احساس تنگی نفس کردم .پاهام سست شد. برای اینکه ازافتادنم جلوگیری کنم روی لبه ی تخت نشستم . به خودم که ا ومدم دیدم ازآقاکیان خبری نیست . حدود یک ساعتی می شد که بلا تکلیف وبادلی پرآشوب روی لبه ی تخت نشسته بودم که باتقه ای که به درخورد ومتعاقب آن ورود آقاکیان به خودم اومدم ولرزشی رو آشکارا توی پشتم حس کردم . مثل مجرمی می موندم که منتظربودتاحکم مرگشو ازدهن قاضی بشنوه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو توسینم حبس کردم ومنتظرموندم .یه جورایی ازکیان بااون اخم غلیظی که روی پیشونیش بود می ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاکیان باقدمهای بلند وعصبی چندبارطول وعرض اتاق روطی کرد ودرنهایت به سمت پنجره رفت وسرش روهمراه بادست چپش به شیشه ی پنجره تکیه داد ودرحالی که پشتش به طرفم بودگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین تاراخانم میدونم که شماخوب می دونید که علاقه ای بین مانیست واین ازدواج یه جور مصلحت اندیشی بوده . درحالی که باپشت دست راستش پیشونیش رومی مالید جوری که انگارمی خواست افکار منفی روازسرش بیرون کنه ادامه داد پس می خوام بدونید که این ازدواج چیزی روبین ماعوض نمیکنه . شما همچنان زن داداش من باقی می مونیدمتوجه اید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعدبرگشت وخواست که ازاتاق بیرون بره که انگارچیزی روناگفته گذاشته بود برگشت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی بزرگتراهم قرارنیست که چیزی ازاین موضوع بدونند . مفهومه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل بچه های حرف گوش کن سرم روتکون دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاکیان رفت ومن مسخ شده به دیوارروبروم چشم دوخته بودم .باورم نمیشد که آقاکیان این حرفا روزده باشه . هم خوشحال بودم وهم ناراحت .از این خوش حال بودم که قرار نیست هیچ اتفاقی بین مابیفته ولی ازچی ناراحت بودم رو خودم هم دقیقاً نمی دونستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب که فکر کردم به علت ناراحتیم پی بردم . باید اعتراف کنم که این تاوان سنگینی بود که باید می پرداختم .آیا می تونستم ازپس این تاوان بربیام . آیا قدرتشو داشتم تاآخرعمر تنها زندگی کنم ووانمودکنم تنهانیستم . به تنهایی بچم روبزرگ کنم . خدایا چقدرسخته ! ایا می تونم . اشک بی اختیار روی گونم غلتید . آخ که چقدردلم گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که ازخواب بیدار شدم موقعیتم روتشخیص نمی دادم دقیقاً نمی دونستم کجاهستم . بعدازچندبار بازوبسته کردن چشمام وفشار به مغزم تونستم موقعیتم روتشخیص بدم . بله من توخونه ی خودم بودم ! باکرختی ازرختخواب بیرون اومدم ولباس بنفشی روکه ازدیشب توش به خواب رفته بودم روازتنم خارج کردم وآبی به دست وصورتم زدم وبه سمت آشپزخونه به راه افتادم . خانم نسبتاً مسنی توی آشپزخونه مشغول پخت وپز بود بادیدن من سلامی کرد وبامهربانی اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ملی

    00

    رمان قشنگی بود اگه ادامش بدی بخدا که قشنگ.میشه مثلا بچه دار شن پری عروس شه اونم با استادشون و کلی جذابیت دیگه که میشه به داستان اضافه کر۱د اخرش مث فیلمای ایرانی بی سرو ته تموم شد

    ۲ هفته پیش
  • شقایق

    ۲۰ ساله 10

    ما که خوندیم رف ولی کجاش پزشکی بود ناموسا؟😑

    ۱ سال پیش
  • اوج

    00

    اینو خوب اومدی👌😂

    ۴ هفته پیش
  • amin afsane

    00

    سلام بنظرم خیلی بی مزه بودحیف وقتموطلف کردم

    ۳ ماه پیش
  • فرشته

    ۳۰ ساله 00

    عالی بود

    ۴ ماه پیش
  • پری

    00

    رمان خوبی بود ولی به نظرمن باید رو بیشتر کار میشد واخرش یکم بهتر مینوشت

    ۵ ماه پیش
  • سارا

    00

    از رمان های که دختره همش باخودش درگیره که ازم متنفره و دوستم ندتره بدپن هیچ توضیحی همش قهرو ناز و ادا متنفرم

    ۷ ماه پیش
  • نسرین

    ۲۵ ساله 10

    بدنبود عالی ام نبود فقط کاش بعدازاعترافشون یکم باهم زندگی میکردن بعدرمان تموم میشد

    ۷ ماه پیش
  • الهه

    00

    کوتاه وابتدایی.نظرم نسبت به این رمان خنثی است

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم

    ۳۸ ساله 00

    عالی بود وپراز احساس

    ۱۱ ماه پیش
  • فریبا

    ۶۰ ساله 00

    تبریک میگم اولین بارهست ازشمارمان می خونم عالی بودموفق باشیدمنتظررملن های دیگه اتون هستم

    ۱۱ ماه پیش
  • تارا

    00

    عالیه میشه بازم ادامش بدین

    ۱۲ ماه پیش
  • یلداا

    ۱۵ ساله 10

    خوب بود فقط این دختره همش خسته و بود و میخابید چخبره اخع خیلی هم داستان روند تندی داشت یهو میگفت بیست روز گذشته... در کل خوب بود

    ۱۲ ماه پیش
  • مرادخانی

    00

    عالی

    ۱ سال پیش
  • نرگس

    00

    خیلی معمولی بدون هیجان بود

    ۱ سال پیش
  • کاظمی

    ۳۶ ساله 00

    خیلی خوب بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.