رمان عشق یخ زده به قلم ی.محمدنیا(دخترصورتی)
آروشا دختر بے رحم و سردے ڪہ یہ جنایتڪار و خلافڪار حرفہ اے و باند بزرگے رو بہ همراہ پسرعموش ادارہ میڪنہ..میڪشہ و نابود میڪنہ و براش مهم نیس ڪہ بیگناہ ڪشتہ یا گناهڪار…پلیس چن سالہ ڪہ میخواد تمام اعضاے این باند رو دستگیر ڪنہ ولے اونا هیچ مدرڪے واسہ دستگیرے باند ندارن…ڪوروش بہ عنوان نفوذے وارد باند میشہ ولے غافل از اتفاق هایے ڪہ قرارہ بیفتہ..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۷ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #پلیسی #جنایی
خلاصه رمان :
آروشا دختر بے رحم و سردے ڪہ یہ جنایتڪار و خلافڪار حرفہ اے و باند بزرگے رو بہ همراہ پسرعموش ادارہ میڪنہ..میڪشہ و نابود میڪنہ و براش مهم نیس ڪہ بیگناہ ڪشتہ یا گناهڪار…پلیس چن سالہ ڪہ میخواد تمام اعضاے این باند رو دستگیر ڪنہ ولے اونا هیچ مدرڪے واسہ دستگیرے باند ندارن…ڪوروش بہ عنوان نفوذے وارد باند میشہ ولے غافل از اتفاق هایے ڪہ قرارہ بیفتہ..
"مقدمه"
نگران هیچ چیز نیستم
چون میدانم
و یقین دارم
روزهای خوب
خواهند آمد....
و شاید
آن روز های خوب با تو بیایند...♡
#part1
با بی حسی به مرد روبروم نگاه کردم که التماس میکرد ازش بگذرم...هه این همون آدمی بود که تا دیروز به قول خودش تاحالا به خدا هم التماس نکرده بود ولی حالا داره واسه جون بی ارزشش به من؛ملکه مرگش،التماس میکرد...
پوزخندی زدم و رفتم جلوتر...تیغ توو دستم رو محکم روی پاش کشیدم که فریاد از ته دلش گوشم رو کر کرد....
سیلی محکمی به صورتش زدم و غریدم:خفه شو پیری...
به اطرافم نگاهی انداختم...ساعت3نصفه شب توو آشپزخونه رستوران مهدی سالاری بودم...مهدی سالاری،مرد روبروم که بخاطر کشتنش 2میلیارد گرفتم...
بی توجه به داد و بیداد ها و ناله های دردناک اون پیرمرد رفتم سراغ یه قابلمه بزرگ و توش روغن ریختم و گذاشتمش روی شعله تا حسابی داغ بشه...
سالاری که کارم رو دید با لحنی که ترس توش اشکار بود گفت
سالاری:چیکار میخوای بکنی؟!!!اگه میخوای منو بکشی خب بکش تمومش کن دیگه..
پوزخندی بهش زدم و خیلی خونسرد فقط بهش نگاه کردم...این کار من بود...هیچکیو به راحتی نمیکشتم...عذاب دادنشون قبل مرگ لذت بخش ترین لحظه های زندگی منه...من جنون داشتم و انکارش نمیکردم...جنون کشتن داشتم....
با صدای جلز ولز روغن به خودم اومدم و به داخل قابلمه نگاه کردم...با فکر کاری که میخواستم بکنم قلبم از هیجان شروع به تند تپیدن کردن...
لبخند ترسناکی زدم و با قدم های آروم رفتم طرفش و یقه اش رو گرفتم و بلندش کردم...
سالاری:چیکار داری میکنی؟؟
با لحن ترسناک و مرموزی گفتم
_الان میفهمی...
کشیدمش و بردمش سمت قابلمه...از موهای بلندش گرفتم و سرش رو نزدیک قابلمه بردم که فریادی کشید و سعی میکرد خودش رو عقب ببره ولی نمیتونست...
دوباره سرش رو هول دادم که مقاومت کرد..دیگه داشت عصبیم میکرد...ساطور رو برداشتم و محکم زدم به کمرش که فریادی کشید...
اجازه هیچ کاری بهش ندادم و سریع سرش که فرو کردم داخل روغن داغ....
خیلی سریع بوی سوخته شدن پوست و گوشتش بلند شد...تقلا میکرد سرش رو بلند کنه ولی من محکم نگهش داشته بودم توو روغن...
نگاه خبیثم افتاد به دستش که رو کابینت کنار اجاق بود...شونه ای از سر خونسردی بالا انداختم بعد خیلی سریع ساطور رو بالا بردم و محکم زدم رو دستش که یک بند ازچهار انگشتش جدا شد..بااین کارم تکون محکمی خورد بعد بی حال شد...
سرش رو از قابلمه بیرون آوردم و با دیدن صورتش لبخندی از سر رضایت زدم...تموم پوست صورتش سوخته بود و گوشتش دیده میشد...داخل قابلمه هم خونی شده بود...
انداختمش زمین..دیگه فک نکنم جونی داشته باشه که بتونم عذابش بدم..
تفنگم رو از جیب کتم بیرون آوردم و با چن تا شلیک قفسه سینه اش سوراخ سوراخ شد..
گوشیمو درآوردم و عکسی ازش گرفتم و واسه اونی که ازم خواسته بود بکشمش فرستادم...
خیلی بیخیال ساطور رو انداختم زمین و از روی جنازه اش رد شدم و از رستوران بیرون رفتم...
#part2
سوار موتورم شدم و کلاه رو روی سرم گذاشتم و خیلی سریع از اونجا دور شدم...
جلوی در عمارت نگه داشتم و موتور رو دادم دست یکی از نگهبان هایی که جلوی در وایستاده بودن و با قدم های بلند از حیاط گذشتم و وارد خونه شدم...
نگهبان ها دور تا دور سالن وایستاده بودن و این یعنی اینجا یخبراییه...
بااخم های درهمم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق کار آرش شدم...
_سلام...
سرش رو بالا آورد و با دیدن من سری تکون داد و اشاره کرد برم بشینم...بی هیچ حرفی رفتم روبروش نشستم و بهش خیره شدم..
آرش:خب؟؟
_تموم شد..پول رو فرستاد؟؟
آرش:آره پنج مین پیش یکی از نوچه هاش آورد...
_خوبه...چخبره اینجا...نگهبانا اومدن داخل...
آرش:هیچی یه جلسه داریم بخاطر همین اومدن..
_اها...من نمیام جلسه با خودت...خسته ام فردا کامل توضیح بده...
آرش:باش برو...
بلند شدم و به اتاق خودم رفتم...دستکشامو درآوردم و انداختم توو کشو مخصوصش... برخلاف حرفی که تحویل آرش دادم اصلا خسته نیستم فقط حوصله ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پشت پنجره به بیرون خیره شدم...همه عمارت های اطراف غرق سکوت و تاریکی بودن توو این ساعت شب ولی عمارت ما اینجوری نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه های مهم رو نیمه های شب یا نزدیک صبح میذاشتیم و روز ها رو بیشتر استراحت میکردیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داخل شدن سه تا ماشین حواسم جمع شد و با دقت به بیرون نگاه کردم..چند تا مرد از ماشین پیاده شدن و رفتن سمت در ورودی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال برگشتم و خودمو پرت کردم رو تخت...چشمم به عکس روی میز توالتم افتاد...عکس من و آرش..آرش پسرعموم و تنها کسی که دارم...تنها کسی که دوسش دارم و باهاش مهربونم..من و آرش دوتا خلافکاری که خیلیا ازمون میترسن و حتی از اسممون وحشت دارن....با وجود سن کممون ولی خیلی توو حرفه خودمون بزرگیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای گوشیم از دنیای خودم و آرش دل کندم و به گوشیم نگاه کردم...پیام اومده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(یخی 18)..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرف یه ناشناس اومده بود...یخی اسم یه کافه بود که همه قرار هام اونجا بود..هرکس باهام کار داره میاد اونجا و البته قبلش باید بهم خبر بده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گوشیو گذاشتم سرجاش و سعی کردم یکم بخوابم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد و بیداد آرش چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه کردم...ساعت ۹صبح بود و کم پیش میومد آرش این موقع بیدار باشه حالا معلوم نیس چیشده که هم بیداره و هم عصبی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و رفتم سمت کمد...یه مانتو مشکی رنگ با شلوار و شال برداشتم و تنم کردم...امروز فازم کلا روی رنگ مشکی بود...گوشیمم انداختم توو جیبم و از اتاق بیرون رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه عطیه خدمتکار مخصوص من جلو اتاق وایستاده بود و با اومدن من با ترس بهم خیره شد...هه بعد چهار سال هنوز با شخصیت من کنار نیومده...نگاه سردمو بهش دوختم و با لحنی سرد تر از نگاهم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در اتاقم رو قفل کن و جای کلیدش رو عوض کن...بفهمم کسی پا گذاشته داخل اتاقم من میدونم و تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و لرز چشمی گفت و سریع از جلو چشمام دور شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری از روی تاسف براش تکون دادم و رفتم سمت اتاق آرش...منبع سر و صدا هم از همینجا بود...بدون در زدن؛در رو باز کردم و رفتم داخل...آرش روبروی رویا وایستاده بود و با خشم بهش نگاه میکرد...رویا زنش بود و به شدت آدممزخرفی بود...واقعا به جز زیبایی هیچ ویژگی خوب دیگه ای نداشت ولی بااین حال بازم سعی داشت خودش رو خوب جلوه بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو و دستم رو روی شونه آرش گذاشتم و با همون لحن سرد همیشگیم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیشده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و نگاهی انداخت بهم و با لحن عصبانیش گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش: از این خانوم بپرس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رویا نگاه کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:به تو چه مربوطه..زندگی خودمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخ اخ دست گذاشت رو اعصاب من..از اینکه کسی بهم بگه به تو چه به شدت متنفر بودم...دستمو بردم بالا که بزنم توو دهنش ولی آرش ازم سبقت گرفت و زودتر از من خوابوند توو دهنش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:دیشب از بغل یکی دیگه جمع کردنت الان زبونتم واسه من درازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی نشوندم رو لبم و با مسخرگی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بازم؟؟!!!آرش انگار خیلی واسه این خانوم کمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا نگاه پر نفرتی بهم انداخت و سرش رو پایین انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:من کم نیستم این خانوم زیاده خواه شده..دارم برات رویا...هرچقدر از این کارات گذشتم دیگه بسه...طلاقت نمیدم ولی از این به بعد یه زندگی بسازم برات که حال کنی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا چشماش رو محکم روی هم فشار داد و بعد با لحنی که سعی داشت خر کننده باشه گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:آرش باور کن حالم خوب نبود*"..حالیم نبود وقتی به خودم اومدم دیدم بغل یکی دیگه ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم خودمو کنترل کنم و پوزخند صدا داری زدم که رویا حسابی کفری شد ولی خب از من و آرش حساب میبرد و جرات زر زدن نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:رویا تو فکر کردی واقعا من خرم...اخه عوضی تو رو دیشب از پیش اون لندهور جمع کردن اونوقت اومدی میگی من *" بودم...رحماااااان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای بلندش که رحمان،یکی از نگهبان ها رو صدا زد....رحمان با ترس سریع پرید توو اتاق و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان:بله اقا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:اینو بردار ببر توو اتاق تا یه فکری بعدا به حالش بکنم درضمن اگه این جایی بره یا کسی از این قضیه باخبر بشه من میدونم و تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان:چشم آقا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم اومد سمت رویا و بازوش رو گرفت و بردش بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عصبانی ای؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:نباید باشم...زنم با بقیه رابطه داره و انتظار داری خوشحال باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیبی از روی میزش برداشتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خب واقعا عصبانیت داره ولی رویا از اولش همین بوده...لطفا این عشق احمقانه ای که نسبت به اون داری رو از دلت بیرون کن..توو کار ما عشق وجود نداره و نباید هم وجود داشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:میدونم اشتباه کردم ولی لطفا تو دوباره شروع نکن...اگه مجبور نبودم الان طلاقش میدادم بره گمشه..ولی چه کنم..از همه جیک و پوکمون خبر داره اگه بره سراغ رقیبامون که هیچ دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوووف راس میگفت...طلاق دادن رویا کار درستی نبود..وقتی از دست رویا راحت میشیم که بمیره...به من بود همون لحظه اول که دیدمش یه گلوله توو مغزش خالی میکردم ولی خب آرش با این عشق احمقانه اش دستمو بسته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:آروشا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:امروزم باید بری سروقت کسی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه..نرخمون بالا رفته کسی نمیتونه بیاد پیشمون که براش ادم رد کنیم اون دنیا...میگم آرش یکم نرخ رو بیار پایین..دلم لک زده واسه یه کشت و کشتار دست جمعی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:باشه یه فکری براش میکنم ...امروز اگه کاری نداری یه سر برو انبار کریمی...میخوام همه چیزش رو نابود کنیا بدجور داره موش میدوُنه توو کارمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودش یا پسرش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوکی کار رو تموم شده فرض کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زد و سرش رو با لب تاپش گرم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرش دیشب چیشد؟جلسه چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:یه قرارداد جدید بستم با سلطانی..ایندفعه قراره براشون اسلحه هارو از طریق دریا بیاریم اینطرف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا خودش نمیاره؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:باباش که مرده اینم عرضه نداره و میترسه...قراره من براش رد کنم عوضش پول خوبی گیرمون میاد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باش..من بعدازظهر یه قرار دارم و بعد اون میرم سراغ انبار کریمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:باش فقط تنها نرو...محافظ زیاد داره اونجا خطرناکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و گفتم:باش میبرم نگهبانا رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و دوباره حواسش جمع کارش شد...منم بدون هیچ حرفی رفتم سمت در و دستگیره رو گرفتم که صدای آرش نگهم داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:به یه فرد که نابغه کامپیوتر باشه و رزمی یاد داشته باشه نیاز داریم آروشا...اگه کسیو پیدا کردی بیارش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باش میگردم دنبالش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون اومدم و رفتم پایین..به عطیه گفتم غذامو بیاره و خودمم رفتم جلوی تلویزیون نشستم...ساعت هنوز ده و نیم بود این یعنی کلی وقت مونده تا زمان قرار....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن غذام خواستم برم سمت اتاق کارم که یادم افتاد کلیدش بالا توو اتاقمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عطیه...عطططیهههه کدوم گوری رفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت عطیه رو صدا میزدم که به جای اون زهرا خانوم آشپز عمارت جلوم سبز شد...زن پیری بود ولی من همیشه با بی احترامی تمام باهاش رفتار میکردم...خیلی وقت بود که دیگه معنی بزرگتر و احترام رو نمیفهمیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو کشیدم توهم و با خشم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو اینجا چه غلطی میکنی..من اون عطیه احمق رو صدا زدم..کدوم گوریه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا خانوم:عطیه رو فرستادم بره باغ پشتی سبزی بیاره..کاری دارین بگین من انجام بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به جز عطیه هیچ خره دیگه ای اینجا نیس که اون کارا رو انجام بده...برو سرکارت به اون احمق هم بگو بیاد اتاق کارم باهاش کار دارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگه که اجازه بهش ندادم و بی اعتنا از کنارش رد شدم و رفتم بالا...داشتم میرفتم سمت اتاق خودم که کلید رو بردارم ولی حس کردم از اتاق آرش و رویا صدایی شنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم رفتم اون سمت و در اتاق رو بی سر و صدا باز کردم...با چیزی که جلو روم میدیدم فقط یکم تعجب کردم....رویا و یکی از نگهبان ها که چهره فوق العاده مزخرف و چندشی داشت رو تخت افتاده بودن و لباسای رویا بیشتر جاهاش پاره شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام مهم نبود که داره چه غلطی میکنه ولی اینکه اگه آرش این صحنه رو ببینه و بازم ناراحت بشه دیوونم میکرد...آرش رو بیشتر از جونم دوس داشتم و به هیچ وجه نمیذاشتم رویا با کاراش روحش رو نابود کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو با خشم هول دادم که محکم خورد به دیوار و صدای بلندی ایجاد شد که باعث شد اونا با ترس برگردن سمت ورودی..اون نگهبان با دیدن من سریع با ترس از رویا جدا شد و از تخت پایین اومد ...رویا هم ترسیده بود ولی سعی میکرد با خونسردی ترسش رو قایم کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان:خان..خانم من..من ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااخم وحشتناکی بهش نگاه کردم تقریبا لال شد..قیافه اش از نزدیک واقعا حال بهم زن بود و نمیشد بهش نگاه کرد...با پوزخند برگشتم سمت رویا و با لحن تحقیر کننده ای گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا به رفتارای احمقانه ات کار ندارم...ولی اخه این چی داره....آدم حالش بهم میخوره بهش نگاه کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچن قدم نزدیک نگهبان و با لحن مرموزی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_البته تو واسه این فقط بال بال میزنی و قیافه طرفت برات مهم نیس که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم سریع دستمو بردم پشت کمرم و خنجری که همیشه پشت کمرم میذاشتم رو بیرون کشیدم و فرو کردم داخل شکم اون مرد...بعد چن ثانیه خنجر رو بیرون کشیدم و ایندفعه فرو کردم توو گلوش و ولش کردم تا جون بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااخم ترسناکی رفتم سمت رویا که حالا دیگه از ترس گوشه تخت جمع شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین رویا ایندفعه هم بهت کار ندارم...ولی فقط یک بار دیگه این کثافت کاریات رو ببینم بلایی به سرت میارم که به غلط کردن بیفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که فهمید الان کارش ندارم انگار باز شیر شد و با تخسی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:اصلا تو به من چیکار داری..دلم میخواد برم پیش این و اون...پسر عموت سیرم نمیکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشمم اوج گرفت و نزدیکتر رفتم و گردنش رو محکم گرفتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر فشار دستام دور گلوش نمیتونست حرف بزنه و فقط سعی میکرد دستام رو باز کنه تا راحت بتونه نفس بکشه..پوزخندی بهش زدم و محکم سرش رو پرت کردم عقب که خورد با تاج تخت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو اون تن لشت رو جمع کن تا آرش نیومده...مطمئن باش الان ببینتت زندت نمیزاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم از اتاق بیرون رفتم که همون موقع رحمان جلوم سبز شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کدوم گوری بودی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان:خانوم یه سر تا اتاق کنترل رفتم یه مشکلی پیش اومده بود..سهراب رو اینجا گذاشته بودم کجا رفته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفک کنم سهراب همون جنازه توو اتاق بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو ببین اونیه که توو اتاقه یا نه..جمعش کن ببرش توو یه آشغال دونی بندازش..فقط رحمان اگه آرش چیزی بفهمه گردنتو میزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان:چشم خانوم حواسم هس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره شدم همون آروشای بی تفاوت و سرد..از کنارش رد شدم و بی خیال رفتم سمت اتاقم تا کلید رو بردارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی و سرمستی وارد اداره شدم و هرکس که بهم سلام میداد با لبخند جوابشون رو میدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر نامزدیم با سحر که دیشب کاملا قطعی شد واقعا خوشحال بودم و حال الانم نتیجه صحبت های دیشبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق خودم شدم و کتم رو درآوردم و اویزونش کردم به جالباسی و پشت میز نشستم...گوشیم رو از جیبم در اوردم و رفتم پی وی سحر که انلاین بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عشق من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چن دقیقه سین کرد و سریع نوشت:سلام چطوری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عالی تو چطوری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:منم عالی ام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم دوباره تایپ کنم که در زده شد و سریع یکی پرید داخل...با دیدن احمدی،سربازی که همیشه رو اعصابم بود اخمی کردم و گوشی رو گذاشتم کنار و بااخم بهش خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحمدی:قربان..سرهنگ نیازی گفتن سریع برید اتاقشون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باش برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحترام گذاشت و سریع از اتاق رفت بیرون...بلند شدم و بعد مرتب کردن وضعیتم از اتاق بیرون رفتم...اتاق سرهنگ نیازی طبقه دوم بود و این یعنی من باید باز از پله ها برم بالا...هوووف با غر غر از پله ها بالا رفتم و بعد هماهنگی با جناب سرهنگ وارد اتاقش شدم..احترام گذاشتم و بااجازه سرهنگ روی مبل روبروییش نشستم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:دیشب همه چی خوب پیش رفت؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی نشست روی لبم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله هفته دیگه جشن نامزدیمونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:مبارکه...فقط یه موضوعی هس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:مراسم رو بنداز عقب باید بری ماموریت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام توهم رفت و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماموریت چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:همون قاتلی که قتل هاش جنون واره...فهمیدیم که اون اعضای یکی از بزرگترین باند های قاچاقه فقط دقیق نمیدونیم کیه...تو و یکی از مامور های بخش مبارزه با قاچاق باید به عنوان نفوذی وارد اون باند بشین..میخوام هم اون قاتل دستگیر بشه و هم اینکه از اون باند مدرک جمع کنین...زیر مجموعه هاشون رو هم باید پیدا کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و رفتم توو فکر...اگه من میرفتم الان میگفتم باید مراسم رو عقب بندازیم خانواده خودم وخانواده سحر صددرصد عصبانی میشن...سحر هم حتما دلخور میشه ولی بااین حال من نمیتونم این ماموریت رو قبول نکنم...اگه بتونم اون قاتلی که چندین ساله خیلیا دنبالشن رو پیدا کنم موقعیتم خیلی بهتر میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدجور بین دو راهی سحر و موقعیت بهتر گیر کرده بودم ولی یه حسی وادارم میکرد بین اینا؛اون ماموریت رو انتخاب کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربان ماموریت پاداش هم داره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:آره پاداش خوبی داره و به اضافه ارتقاء درجه و تشویقی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقعیت خوبی بود...اگه بتونم موفق بشم هم حقوقم بیشتر میشه و هم پول خوبی گیرم میاد و این واسه من که وضعیت مالیم اصلا خوب نیس عالیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر رو فعلا از مغزم خط زدم و خیلی مصمم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من این ماموریت رو میرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part8
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم اتاق خودم و گوشیم رو برداشتم...شماره خونه رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بدن..بعد پنج تا بوق صدای کیانا،تنها خواهرم بود که توو گوشی پیچید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانا:سلام داداش خوبی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی کیانا مامان خونس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانا:اره داداش داره برنج پاک میکنه..کارش داری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره..ببین به مامان بگو همین الان زنگ بزنه خانواده سحر و بگه فعلا قرار مراسم و نامزدی کنسله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانا:وا چرا داداش؟؟!!!زده به سرت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیانا کاری که بهت گفتم رو انجام بده تا بیام خونه..خدافظ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم بدون اینکه بهش اجازه حرف بیشتر بدم سریع قطع کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتم رو برداشتم و از اداره بیرون زدم..تاکسی گرفتم و به محلی که سرهنگ بهم گفته بود رفتم...یه جلسه که بخاطر ماموریت گذاشته بودنش و بیرون از اداره بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی یه ساختمون سه طبقه پیاده شدم و طبق گفته سرهنگ زنگ طبقه سوم رو فشردم و خیلی سریع در باز شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله هارو بالا رفتم و جلوی در واحد وایستادم...نفسی تازه کردم و خواستم در بزنم که،در باز شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره جوونی جلوی در بود و با لبخند بهم نگاه میکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومم سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر:سلام..شما باید کوروش باشی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو جلو آورد و با لبخند گفت:خوشبختم..منم سینا هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو فشردم و خوشبختمی گفتم...به داخل هدایتم کرد و گفت برم توو اتاق ته راهرو تا اونم بیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به طرف اتاق رفتم و در رو باز کردم که با سرهنگ و یه مرد میانسال و یه دختر جوون روبرو شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:سلام یزدانی..بیا بشین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنار سرهنگ نشستم و به اون دو نفر روبروم نگاه کوتاهی انداختم...چن ثانیه بعد در باز شد و سینا هم داخل اومد..واقعا نمیفهمم خونه به اون بزرگی چرا اومدیم توو اتاق اخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:خب یزدانی...این اقا سرهنگ کامرانی بخش مبارزه با قاچاق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مرد میانسال کنارش اشاره کرد...سری به معنای احترام تکون دادم و به سرهنگ چشم دوختم...به سینا و اون دختره اشاره کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:ایشون هم سرگرد سینا طاهری و سرگردصدف باقری از مبارزه با قاچاق...همکار های تو واسه این ماموریت..دوستان ایشون هم سروان کوروش یزدانی که اکثر مواقع به عنوان نفوذی به عملیات میره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جلسه معارفه بالاخره رفت سر اصل مطلب و پرونده ای روی میز گذاشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:توو این پرونده تموم جزییات اون قتل ها بوده...حدس ما اینه که قاتل حتما یک مرد هس...چون روش های کشتنش خیلی بیرحمانه اس و فک نکنم یه زن بتونه اینجور چیز ها رو تحمل کنه...درمورد باند هم چیز خاصی نمیدونیم و یکی از وظیفه های مهم شما اینه که مدارکی علیه اونا جمع کنین تا بعد از دستگیری نتونن حکمی به جز اعدام براشون ببرن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربان ما اصلا چجوری باید وارد باند اونا بشیم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ:یه راهی بالاخره پیدا میکنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینا:یه موضوع دیگه..اونا با یه تحقیق ساده راحت میفهمن که ما پلیسیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ کامرانی:قرار نیس شما با هویت اصلیه خودتون برین اونجا...فردا میاین اداره و مدارک اصلیتون رو میگیرن و بعد هم دیگه نه خونه خودتون میرین و نه سمت اداره میاین..یه خونه ما بهتون میدیم که به طور موقت میرین اونجا تا وارد باند بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهممون سری تکون دادیم و مشغول صحبت درمورد پرونده شدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir________________________________
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروشا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی روی صورتم نشوندم و با صدای بلندی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا تو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آروم باز شد وعطیه با ترس و لرز اومد داخل..در رو بست و کمی نزدیکتر اومد با ترس بهم خیره شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه:کاری داشتین باهام خانوم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه من به تو احمق نگفتم به جز کارای من حق انجام هیچ کاره دیگه رو توو این خونه نداری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین که عصبانیترم کرد و با خشم فریاد کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لال نشووو...گفته بودم بهت یا نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه:ب..بله خانوم گفته بودین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رو صندلی بلند شدم و رفتم روبروش وایستادم و با لحن آرومی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چرا از دستورم سرپیچی کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه:اخه زهرا خانوم دست تنها بودو خیلی خسته شده بود.. اونموقع دلم براش سوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخی پس خیلی دل سوزی؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ریز سرش رو تکون داد ولی من گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم خیلی دلسوزییییی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه:ب..بله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و چن قدم رفتم عقب و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه پس..میدونی اخه اون نگهبان های بیچاره هم خیلی خسته میشن..گناه دارن...نظرت چیه یکم برا اونا هم دلسوزی کنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس سرش رو بالا آورد و با لحن پربغضی گفت:یعنی چی خانوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خبیثی زدم و گفتم:خودت میفهمی عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم طرف میز و شماره اتاق نگهبان هارو گرفتم و گفتم که رحمان بیاد اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه که منظورم رو کم کم داشت درک میکرد بغضش شکست و با صدای پر بغضی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطیه:خانوم توروخدا اینکار رو با من نکنین..غلط کردم...خانوم من دخترم بیچاره میشم...خواهش میکنم بگذرین اینبار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هق هق افتاده بود و دائم التماس میکرد...شاید هرکی جای من بود دلش براش میسوخت ولی من..خب من باهمه فرق دارم...رحم و محبتی توو وجود من جا نداره و الان با دیدن التماس های عطیه شاید کمی هم داشتم لذت میبردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در چشم از عطیه گرفتم و گفتم:بیا تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان داخل اومد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان:با من کاری دارین خانوم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند به عطیه نگاه کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره...میدونی رحمان این خانوم خیلی دلسوزه پس منم تصمیم گرفتم بزارم به چند تا از نگهبان هاهم کمکی بکنه...ببرش و بده دست دو تا از آدمات..بگو یکم از این خانوم دلسوز استفاده کنن تا حالیش بشه سرپیچی از دستورات من یعنی چی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمان اول با گنگی نگاهم کرد ولی وقتی اخمام رو دید سریع اومد سمت عطیه و بازوش رو گرفت...عطیه التماس میکرد تا ولش کنه ولی رحمان به زور بردش بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part10
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و برگشتم روی صندلیم نشستم..سرمو گذاشتم رو میز و یه بار دیگه چیزایی که واسه شب لازم داشتم رو مرور کردم...دلم نمیخواست نگهبانی رو با خودم بیرم ولی تنها هم قرار نبود برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیمو برداشتم و شماره شاهین رو گرفتم...شاهین یه پسر 26ساله که توو یه مهمونی دیدمش و برای اولین بار تونستم با کسی دوست شم...شاهین و خانوادش یکی از باند های زیر مجموعه ما رو اداره میکنن و بیشتر اوقات شاهین همراه من واسه ماموریت های کوچیک میاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای الو گفتن شاهین به خودم اومدم و دست از فکر کردن کشیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:الوووو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زهرمار کجایی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:میگما آروش اصلا خجالت نکشا..نه یه سلامی...نه احوال پرسی ای..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاهین حوصله ندارما بگو کدوم گوری ای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:یعنی من کشته مرده احساساتتم...خونه ام..کجا دارم برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوکی..ساعت7بیا کافه باید بریم جایی...در ضمن چند تا از اون بمب هایی که اوندفعه دادم بهت رو با خودت بیار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:کجا رو قراره بترکونیم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میفهمی حالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم بدون اینکه اجازه حرف اضافه بهش بدم قطع کردم...گوشیو انداختم توو جیبم و بعد گذاشتن لب تاپ توو کشو..از جام بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله اتاقم رو نداشتم و بخاطر همین رفتم توو حیاط...از اتاقک مخصوص نگهبان ها که فاصله کمی با عمارت داشت،صدای جیغ و گریه های عطیه میومد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافه ای کشیدم و برگشتم داخل...اون بیرون که فعلا سکوت نبود و منم اصلا از جاهای پر سروصدا خوشم نمیومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتم و خواستم برم سمت اتاقم که آرش صدام زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم دیدم پشت پنجره بزرگ ته سالن وایستاده و بیرون رو نگاه میکنه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:آروشا بیا اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پیشش و بهش نگاه کردم...ولی اون نگاهی بهم ننداخت و همونجور که به بیرون خیره بود گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:چخبره بیرون؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی چخبره؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:صدای جیغ و ناله ها واسه کیه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اها..واسه عطیه اس..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:چرا جیغ میزنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:دست نگهباناس واسه اون جیغ و داد راه انداخته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهایی گفت و از پنجره فاصله گرفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part11
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:میخوام یه مهمونی بگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:یکم عشق و حال نیاز داریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و رفتم نزدیکش و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرش من تو رو میشناسم..درست بگو واسه چی میخوای جشن بگیری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:یه معامله کوچیک..6 کیلو ناقابل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه 6کیلو خیلی ناقابله واقعا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده مستانه ای کرد و گفت:برو بچه جون حال و حوصله ندارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه میرم..فقط آرش خودت دنبال اون فردی که گفتی باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش:نابغه کامپیوتر و اینا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اها باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفتم و از آرش دور شدم و به اتاق رفتم....واقعا امروز از بیکاری نمیدونستم باید چیکار کنم...خودمو پرت کردم رو تخت و به سقف زل زدم...ذهنم خالی از هرچیزی بود و این بیخیالیم بعضی اوقات خودم رو هم اذیت میکرد..ولی عادت کرده بودم و نمیتونستم آدم شر و شیطونی باشم...من سردی و بی رحمی رو با جون و دل پذیرفتم و سال ها واسه تبدیل شدن به یه سنگ تلاش کردم....من واقعا مثل یه سنگ بودم...سرد و بی حس..دخترای دیگه با دیدن خون حالشون بد میشه ولی من با دیدن خون انرژی میگیرم...دیدن خون مستم میکنه...زجر دادن بقیه سرحالم میکنه...اره من یه دیوونه به تمام معنام..من آروشا یه دختر22ساله ام که توو پله های اول زندگیم به جنون رسیدم و این جنون رو با تمام وجود دوست دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پی ام گوشیم از فکر و خیال دست کشیدم و به گوشی نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(شاهین:آروشا یه کیس خوب همین الان برات دارم..میای؟؟)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت نگاه کردم...هنوز ساعت 12 بود و کلی وقت داشتم هنوز...شاهین هم وقتی میگفت یه کیس برام داره یعنی قراره یکیو با عزراییل آشنا کنم..سریع براش تایپ کردم که آدرس رو بفرسته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم رفتم سراغ کمدم...مثل همیشه که میرم سراغ طعمه هام؛یه شلوار چرم مشکی و کت چرمم رو تنم کردم...موهام رو محکم بالا بستم و کلت ام رو توو جیب کتم گذاشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم رو برداشتم و به آدرسی که شاهین فرستاده بود نگاه کردم...اه شاهین بمیری اینکه آدرس پارکه..احمق میدونه ها جاهای شلوغ غلطی نمیکنم ولی بازم دست بردار نیس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره اش رو گرفتم و بعد سه تا بوق جواب داد....نذاشتم حرفی بزنه و با عصبانیت گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاهین مرض دارییییی...احمق نمیدونی من جاهای شلوغ کاری نمیکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:میدونم آروش تو بیا.. باهم یارو رو میکشیم یه جای خلوت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاهی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفمو ادامه بدم و سریع گفت:آروشا جون آرش بیا باور کن خیلی باحاله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوضی جون آرش رو قسم داد..نقطه ضعفم رو فهمیده دیگه بیشعور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشرفی نثارش کردم و گوشیو قطع کردم و انداختم توو جیبم...دستکش هامو دستم کردم و بعد برداشتن سوییچ موتورم از اتاق بیرون رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part12
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پارک که رسیدم موتور رو یه گوشه خلوت پارک کردم و بدون اینکه کلاهم رو بردارم راه افتادم سمت جایی که شاهین وایستاده بود...میدونستم اینجوری و بااین لباسای چسب دارم راه میرم همه میفهمن دخترم ولی برام مهم نبود..در واقع هیچوقت حرف بقیه برام مهم نبوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدمش که نشسته بود روی صندلی و یه دختر هم کنارش نشسته بود...رفتم پیشش و دستی به شونه اش زدم...برگشت با دیدن من لبخندی زد و شروع کرد به وراجی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:سلام چه دیر اومدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم و گفتم:ببخشید دیگه جت نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و به دختر کناریش اشاره کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:ایشون نگار خانوم..عشق من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم چشمکی بهم زد که فهمیدم طعمه همین عشقشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:عزیزم ایشون رو معرفی نمیکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دستشو دور شونه ام حلقه کرد و با خنده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:ایشون هم اون یکی عشقمه..آوردمت اینجا باهم آشنا شین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو از دورم اونطرف انداختم و با اخم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باید خیلی خر باشم که عشق تو بشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه ای زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:مگه نیستی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندید...حیف که بااین کلاه صورتم دیده نمیشه وگرنه یدونه از اون اخم های وحشتناکم تحویلش میدادم تا حساب کار دستش بیاد...تنها کسی که جراتش رو داشت باهام شوخی کنه همین شاهین احمق بود...البته اینو میدونه که منم کاری باهاش ندارم بخاطر همین هر چرت و پرتی دلش بخواد میگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار و شاهین مشغول حرف زدن بودن و این واقعا حوصله منو سر میبرد...اطرافمون رو نگاه کردم..بخاطر پوششم نگاه خیلیا طرفمون بود که این بیشتر عصبیم میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و رو به شاهین گفتم:بریم با ماشین دور بزنیم...مردم اعصاب خوردکنن اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بلند شد و دست نگار رو گرفت و راه افتادیم سمت خروجی پارک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:خب عزیزم حق دارن اینجوری نگات میکنن..لباست خیلی توو چشمه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سرد همیشگیم گفتم:فک نکنم به شما مربوط باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن سردم جا خورد و کلا خفه شد دیگه...رفتمطرف موتور که صدای شاهین متوقفم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:آروش انتظار نداری که سه تایی با موتور بریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آوردمش دیگه..نمیشه اینجا ولش کنم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:زنگ بزن یکی بیاد ببرش عمارت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کردم و بعد گوشیم رو برداشتم و شماره رحمان رو گرفتم...بهش گفتم یکیو بفرسته موتورمو ببره و آدرس دقیق رو بهش دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم طرف ماشین شاهین و بدون توجه به اون دختره احمق شاهین رو از پشت فرمون کشیدم کنار و خودم نشستم..اگه این خنگ پشت فرمون بشینه میبرمون یه جای شلوغ تر از اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین جلو نشست و اون دختره هم با کلی فیس و افاده عقب نشست...کلاهم رو از سرم در آوردم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم...از توو آیینه به نگار نگاه کردم..طعمه بدی نیس...خوب میشه زجرکشش کنم..با فکر یه مرگ و شکنجه دیگه لبخند خبیثی روی لبم نشست و پامو رو گاز فشار دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part13
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای توو ماشین سکوت بود تا اینکه نگار شروع به حرف زدن کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:کجا میریم؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:یه جای خوب عشقم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:کجا خب؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دیگه هیچی نگفت و نگاه کلافه ای بهم انداخت...با همون لحن همیشگیم از توو آیینه به نگار نگاه کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شی خودت میفهمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش گرد شد و با تعجب به شاهین نگاه کرد و دهن باز کرد جیغ جیغ کنه که سریع اسلحه ام رو درآوردم و دادم دست شاهین...قفل مرکزی رو هم زدم و صدای ضبط رو بلند کردم تا نق نق های اون احمق رو نشنوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بدون هیچ حرفی اسلحه رو گرفته بود طرفش و فقط نگاش میکرد..کم کم صدای جیغ هاش داشت بلند میشد که ضبط رو کم کردم و با لحن خشن و خشکی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه خفه خون نگیری همینجا خودم خفه ات میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار لحن ترسناکم کار خودش رو کرد و نگار لال شد و فقط بی صدا اشک میریخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ده مین بالاخره به جایی که میخواستم رسیدیم...یه بیمارستان متروکه که جای پرتی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شدم و شاهین هم نگار رو به زور آورد بیرون...رفتیم داخل بیمارستان...نگار دیگه جیغ و فریاد هاش خیلی بلند شده بود و سعی داشت خودشو از توو چنگ شاهین بکشه بیرون تا فرار کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبلا زیاد این بیمارستان میومدم و بخاطر همین همه جاهای بیمارستان رو خیلی خوب یاد داشتم...بردیمش سمت اتاق عمل و به زور روی یکی از تخت های داغون اونجا انداختیمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاهین یه طناب پیدا کن و ببندش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااینکه اینجا دیگه کسی نمیومد و خرابه بود ولی هنوز تقریبا بیشتر وسایل پزشکی و بیمارستانی اینجا بود ولی خب خیلیاشون هم دیگه قابل استفاده نبودن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار رو محکم رو تخت نگه داشته بودم تا شاهین بیاد...همونجور که گریه میکرد گوشه کتم رو گرفت و با صدای گرفته و پربغضش گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:توروخدا ولم کنین...بخدا قول میدم اگه ولم کنین به هیچکس چیزی نمیگم..ببین تو هم همجنس منی..مثل من یه دختری میدونی بی آبرو شدن یه دختر خیلی فاجعه بزرگیه...توروقران بی آبروم نکنین...توروخدا نکنین...بزارین برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گریه و التماساش دیگه واقعا رفته بود رو مخم و نمیتونستم تحمل کنم...با عصبانیت برگشتم و سیلی محکمی توو دهنش زدم و با خشونت گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختر جون یه بار حرفمو میگم...لال شو و بیشتر از این رو اعصابم راه نرو...فقط کافیه جیکت در بیاد،زبونت رو از دهنت بیرون میکشم...به جون عزیزترین کسم میکنم و شوخی هم ندارم باهات پس لال شو فقط....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس چشماش رو بست و دیگه صداش در نمیومد و فقط داشت میلرزید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part14
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد چن مین شاهین اومد ولی نه با طناب،با چند تا بانداژ بزرگ و کهنه دستش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:چیزی به جز اینا پیدا نکردم دیگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه همونا بیا اینو ببند دیوونم کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و اومد و سریع اونا رو دور نگار و تخت پیچید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار:تورو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم حرفشو کامل بزنه و برگشتم نگاه وحشتناکی بهش انداختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه نگفتم لال شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت و فقط بیصدا اشک ریخت...از میز کنار دستم قیچی کهنه ای رو برداشتم و لباساش رو پاره کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاهین لطفا دهنشم ببند...میخوام تمرکز داشته باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد گفتن این حرفم لبخند خبیثی زدم و شاهین خنده مستانه ای سر داد و بعد با شال خوده نگار،دهنش رو بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ماسک برداشتم و زدم به دهنم و فاز دکترا رو برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میگما دکتر شاهین..این مریضمون نیاز به بیهوشی نداره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:بله دکی حق با شماس...شما کارت رو شروع کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار فقط با ترس به ما نگاه میکرد و نمیدونست میخوایم چه بلایی سرش بیاریم...تیغ جراحی رو از روی میز برداشتم و نگاهی بهش انداختم...یکم زنگ زده بود ولی خب هنوزم تیز و بُرنده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سردی به نگار انداختم و بعد رو به شاهین گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محکم بگیرش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و بدن نگار رو محکم نگه داشت..تیغ رو آروم آروم به شکمش نزدیک کردم...اون که کم کم داشت میفهمید نقشه ما چیه با دهن بسته اش جیغ میکشید و تکون های ریزی میخورد..بااین حال من بهش محل ندادم و یدفعه محکم تیغ رو فرو کردم توو شکمش ...خون از شکمش بیرون زد و نگار شروع کرد به جیغ های بلند و پی در پی کشیدن..بازم بهش محلی ندادم و خیلی آروم آروم شکمش رو به صورت افقی با تیغ میبردیم...یه لحظه هم صدای جیغ هاش قطع نمیشد ولی خب صداش خیلی کمتر شده بود و کم کم داشت بی جون میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریدن شکمش که تموم شد تیغ رو از شکمش بیرون کشیدم و با سر خوشی نگاهی به تیغ خونی انداختم...شاهین هم که با دیدن این صحنه یکم حالش بد شده بود روش رو سمت مخالف چرخوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لوس بازی در نیار شاهین...از این صحنه ها لذت ببر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:نمیخوام..لذتش تنها واسه خودت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و متفکر به نگار خیره شدم...اوممم خیلی جیغ و داد راه انداختی و اعصابم رو خورد کردی پس نتیجه میگیریم زبونت رو باید بچینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم رو شکمش و فشار دادم که دهنش باز شد و جیغی کشید...قبل اینکه دهنش بسته شه سریع زبونش رو گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صدات خیلی رو اعصابمه عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم تیغ رو بالا آوردم و تیکه تیکه زبونش رو بریدم....آرش با دیدن این صحنه فریادی کشید و نگار رو ول کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین:لعنت بهت آروشا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و به جسم بی جون نگار چشم دوختم...از شدت خونریزی فک کنم به درک واصل شد...کلت ام رو برداشتم و چن تا گلوله توو بدنش زدم و عکسی ازش گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب اقا شاهین اینم از کیس شما..بفرما اینم جنازه اش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part15
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخستگی وارد خونه شدم و در رو بستم...از بس امروز اون پرونده رو خوندم مخم دیگه داره میترکه...لعنتی اون قاتل عوضی انگار که جنون داره مثل یه حیوون هنه طعمه هاش رو به بدترین شکل میکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستی به موهام کشیدم و کفش و جورابام رو در آوردم و رفتم سمت شیر آبی که توو حیاط بود...آب رو باز کردم و پاها و دست و صورتمو حسابی شستم و بعد رفتم داخل خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام من اومدم...کجایین نیستین...کجا رفتین بدون م..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور در حال سخنرانی بودم که یدفعه یه چیزی خورد توو سرم و بعدش صدای مامان بود که اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:کوروش این چی بود تو به خواهرت گفتی...یعنی چی مراسم رو فعلا کنسل کنیم...پسر مگه عقلتو از دست دادی...به هزار زحمت خانواده سحر راضی شدن اونوقت تو هنوز یه روز نگذشته میگی کنسل کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان جان من اجبارم...یه ماموریت بهم دادن که خیلی خوبه..نمیتونم ازش بگذرم...این ماموریت رو اگه با موفقیت تموم کنم کلی پاداش میدن و تازه ارتقاء درجه میگیرم و حقوقمم زیادتر میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:خب با سحر ازدواج کن بعد برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیشه عزیزم..من از فردا باید برم بعدشم ممکنه هر اتفاقی برام بیفته نمیخوام سحر از الان بخاطر من ضربه ببینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با عجز بهم نگاه کرد و نالید:کوروش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم طرفش و دستشو گرفتم و باهم نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جان کوروش..مامان بخدا من فقط میخوام با تو و کیانا زندگی خوبیو داشته باشم...سحر برام مهمه..خیلی هم دوسش دارم ولی مامان،تو و کیانا رو از اونم بیشتر میخوام...واسه راحتی شما هرکاری میکنم حتی اگه قرار باشه سحر رو از دست بدم عیبی نداره فقط میخوام شما راحت زندگی کنین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی از گوشه چشمش چکید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:من واسه تو و کیانا مادر خوبی نبودم...هیچکار نتونستم براتون بکنم...نتونستم شما رو به آرزو هاتون برسونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفت از این حرفش..همیشه فک میکرد واسه من و کیانا خیلی کم گذاشته ولی اصلا اینطور نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان جون من دیگه از این حرفا نزن...تو هرکار تونستی برامون انجام دادی..جوونیت رو پای ما گذاشتی...با وجود تو مطمئن باش هیچوقت من و کیانا احساس کمبود نکردیم...توو این جامعه و تو یه زن تنها به سختی ما رو بزرگ کردی..پس هیچوقت این کارت رو بی ارزش نکن...شما یه عمر واسه ما زحمت کشیدی حالا نوبت من و کیاناس که جبران کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زد و خواست چیزی بگه که نذاشتم و پریدم توو حرفش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه هم حرفی از سحر نشنوم..خودم بهش میگم فعلا مراسم بهم خورده...اگه واقعا دوسم داشته باشه میمونه تا از ماموریت برگردم...حالا هم پاشو بریم یه چیزی بریز توو شکم این پسر گرسنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#part16
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن ناهاری که مامان پخته بود رفتم توو اتاق و یه بالشت انداختم زمین و دراز کشیدم...گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره سحر رو گرفتم و منتظر موندم تا جواب بده....سه چهارتا بوق خورد تا صدای شادش پیچید توو گوشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:سلام عشقم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام سحر خانوم چطوری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:خوبم تو چطوری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم خوبم ..کجایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:خونه تنهام..میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم کار دارم نمیتونم بیام...سحر میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر:چه موضوعی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir