رمان عشق گیسو به قلم م_صمدی
گیسو دختری هجده ساله، مغرور، لجباز، غد و یک دنده که هر کاری رو دوست داره انجام میده و به حرف هیچ کس گوش نمیده؛ اما یه قلب پاک توی سینه اش داره. موضوع اصلی رمان از اون جایی شروع میشه که پسرداییش مسیح، پسری از جنس تعصب و غیرت بعد از مدت ها برمیگرده و با گیسویی رو به رو میشه که هیچ چیز اون براش آشنا نیست و در این بین اتفاقاتی برای گیسو مییفته و رازهایی برملا میشه.
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، رازآلود
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #رازالود #اجتماعی
خلاصه :
گیسو دختری هجده ساله، مغرور، لجباز، غد و یک دنده که هر کاری رو دوست داره انجام میده و به حرف هیچ کس گوش نمیده؛ اما یه قلب پاک توی سینه اش داره. موضوع اصلی رمان از اون جایی شروع میشه که پسرداییش مسیح، پسری از جنس تعصب و غیرت بعد از مدت ها برمیگرده و با گیسویی رو به رو میشه که هیچ چیز اون براش آشنا نیست و در این بین اتفاقاتی برای گیسو مییفته و رازهایی برملا میشه.
بی توجه به حرف های مامان رفتم داخل اتاقم تا حاضر بشم و با لیلی برم بیرون. لیلی دختر همسایهمونه که چهار سالی میشه باهاش دوست شدم. یه پیراهن مردونه چارخونهی گشاد پوشیدم و یه شلوار جین سرمه ای قد نود. جلوی آیینه وایسادم و به خودم نگاه کردم. چشم هام رو خیلی دوست دارم. رنگ خاصیه که بعضی وقت ها به آبی و بعضی اوقات به سبز آبی مایل میشه با مژه های بلند و فری که زیباییشون رو چند برابر کردن. دماغ متناسب با چهرهام و لبهای قلوهای صورتی. پوستم سفیده و موهای خیلی بلند لَختی به رنگ طلایی دارم که تا زیر باسنم میرسه. موهای بلندم رو شونه کردم و آزادانه باز گذاشتم، آرایش کمی کردم. شال مشکی رنگم رو روی موهام انداختم. کولهی کوچیکم رو برداشتم و وسایل هام رو داخلش ریختم. همون طور که با کولهام ور میرفتم در اتاق باز شد. بدون این که سرم رو بلند کنم گفتم:
_ چند بار بگم اول در بزنین بعد بیاین داخل؟
مامان بدون این که به حرفم توجه کنه گفت:
_ گیسو چرا من رو حرص میدی؟ خستهام کردی، این چه ریختیه باز؟
گوشیم رو برداشتم و به لیلی تک زنگ انداختم تا از خونه شون بیاد بیرون. در همون حال گفتم:
_ مگه بار اوله من رو این ریختی میبینی؟
یه پوف کلافه کشید و نشست روی تخت و گفت:
_ دیروز زنگ زدم مسیح، همه چی رو براش تعریف کردم. تو دیگه از کنترلم خارج شدی و به حرف هیچ کس گوش نمیدی.
با اخم نگاهش میکردم. پوزخندی روی لبهام نقش بست و گفتم:
_ هه، خب که چی؟ باهاش حرف زدی همه چی درست میشه؟ من حرف گوش کن میشم؟ ولم کن مامان.
_ آره درست میشه، داره برمیگرده.
شوک زده سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم. با بهت گفتم:
_ چی؟
بی حرف از جاش بلند شد و بیرون رفت. در اتاق رو محکم به هم کوبید که چشمهام رو به هم فشردم. خیلی عصبی شده بودم، اه لعنتی. کولهام رو با حرص روی دوشم انداختم و از خونه بیرون زدم. دایی یه خونهی بزرگ دو طبقه داشت که خودش طبقهی پایین و طبقهی بالاش ما زندگی میکنیم. بعد از اون اتفاق نحس چهار سال پیش دایی نذاشت تنها زندگی کنیم و ما رو آورد توی خونهاش. داشتم از وسط باغ میگذشتم که زن دایی رو دیدم. روی نیمکت کنار گل ها نشسته بود و کتاب میخوند. خیلی دوستش دارم، زن مهربونیه. با صدای بلند گفتم:
_ سلام نفیسه جون.
زن دایی هم با مهربونی جواب سلامم رو داد و گفت:
_ جایی میری عزیزم؟
_ آره زن دایی، حوصلهام سر رفته دارم میرم با لیلی یه چرخی بزنیم.
زن دایی لبخندی زد و گفت:
_ خوش بگذره عزیزم.
چشمکی حوالهاش کردم. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
_ خب، کاری نداری زن دایی؟ من رفتم.
_ به سلامت مادر، مواظب خودت باش.
سرم رو به نشونهی باشه تکون دادم و به سمت در حیاط حرکت کردم. همین که از در زدم بیرون لیلی رو مقابلم دیدم که مثل طلبکارها وایساده بود. ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_ ها چیه؟ بیا من رو بخور.
لیلی دست به سینه شد و با کنایه گفت:
_ چرا این قدر زود تشریف آوردی؟
به صورت بامزهاش نگاه کردم. صورت گرد گندم گونی داشت با چشم و ابروی مشکی. لبهای کوچیک و قلوهای و موهایی خرمایی رنگ. در کل دختر خوشگلی بود. عینکهای گرد آنتی رفلکسم رو به چشمهام زدم تا تیپ هنریم تکمیل بشه. توی پیاده رو شروع کردیم به راه رفتن که لیلی گفت:
_ چیزی شده؟ پکری انگار.
پوف کلافهای کشیدم و گفتم:
_ آره، مسیح داره برمیگرده.
لیلی سرجاش وایساد و با دهن باز نگاهم کرد.
_ چی؟ مسیح داره برمیگرده؟
رو به روش وایسادم و گفتم:
_ آره، مامان این بار رفته همه چی رو گذاشته کف دستش.
_ خب حالا میخوای چی کار کنی؟ مسیح تو رو با این وضع ببینه حتماً تو رو میکشه.
نیشخندی زدم و گفتم:
_ مرسی از روحیه دادنت. اه ولش کن بیا بریم کتابخونه باید کتابهام رو تحویل بدم.
لیلی آهی کشید و گفت:
_ باشه، بذار یه تاکسی بگیرم.
تا موقعی که ماشین جلوی پامون وایساد من غرق افکارم بودم. سوار پراید درب و داغون شدیم که لیلی گفت:
_ میگم گیسو هفتهی دیگه جواب کنکور مییاد خیلی استرس دارم.
با همون بیخیالی ذاتیم گفتم:
_ خب که چی؟ مگه برام مهمه.
_ وا، یعنی چی؟ خر میدونی اگه قبول نشیم باید سال دیگه دوباره کنکور بدیم؟
حوصلهی لیلی رو نداشتم. گوشیم رو درآوردم و قفلش رو باز کردم که دیدم باز کامران برام پیام فرستاده. اه این پسر چه قدر پیلهست. لیلی وقتی دید اصلاً به حرف هاش گوش نمیدم ساکت نشست و تا وقتی که به کتابخونه رسیدیم چیزی نگفت. پول کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. لیلی هم پشت سر من پیاده شد. بی هیچ حرفی به سمت کتابخونه حرکت کردیم. وارد کتابخونه شدم و کارت عضویتم رو همراه با کتابها به خانم اکبری دادم. رفتم روی یه صندلی نشستم که لیلی هم جفت من جا گرفت. از سکوت کتابخونه آرامش میگرفتم. چهار سالی میشه که بیشتر اوقاتم رو توی کتابخونه میگذروندم. با شنیدن اسمم از زبون لیلی از افکارم خارج شدم و به اون نگاه کردم. چشمهای مهربونش رو بهم دوخته بود. دختری که چهار سال اخلاق سگی من رو تحمل کرد؛ ولی رفیق نیمه راه نشد. با صدای آرومی گفت:
_گیسو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش هوم آرومی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میگم گیسو نمیخوای تمومش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودت خوب میدونی منظورم چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بی خیال لیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه چرا این کار رو با خودت و مادرت میکنی؟ اون چه گناهی کرده؟ چرا اذیتش میکنی؟ تا کی باید این اخلاقت رو تحمل کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون چشم های بسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به تو مربوط نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونستم صورت قرمز شدهاش رو ناشی از خشم تصور کنم. با دندون های کلید شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به درک، بلکه مسیح بتونه تو رو آدم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو باز کردم و به لیلی نگاه کردم که دست به سینه و بغ کرده نشسته بود و اطرافش رو دید میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو انداختم دور شونهاش و به خودم فشارش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لیلی من چرا این قدر نگرانی آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای اشکیش رو بهم دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نگرانتم، میترسم برات اتفاقی بیفته. چرا سعی میکنی اونی باشی که در اصل نیستی. چرا این قدر سرد شدی؟ آخه من چیکار کنم که تو اتفاق چهار سال پیشت رو فراموش کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو توی بغلم گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون اتفاق، اصلاً برام مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی تلخی روی لبهام نقش بست و ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درست میشه. شاید حق با تو باشه، مسیح میتونه من رو آدم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت آرومی به بازوم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسخره، من که میدونم تو اون بیچاره رو کچل میکنی. پاشو بریم غروب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو برو خونه، من هم یکی دو ساعت دیگه برمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون مادر بیچارهات ماشینت رو ازت گرفت که نگردی توی خیابونها، بدبخت نمیدونه که چه دیوونه ای هستی. پاشو بریم یه امشب رو زود برو خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اه ول کن لیلی، برم اون جا که چی بشه؟ میرم پیش علی یه کوفتی میخورم. تازه باید برم فروشگاه، حسینی کار داره باهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا روز جمعهای دیگه چی کارت داره؟ همین یه روز رو تعطیلی باز باید بری کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه بابا، گفتش جنس جدید آوردن دست تنهاست برم کمکش کنم جنس ها رو بچینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه، پس من میرم امشب مهمون داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه، فعلاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت فست فودی علی که یه خیابون بالاتر از کتابخونه بود حرکت کردم. وقتی رسیدم روی میز همیشگی نشستم. علی رو دیدم که به سمتم مییاد. علی برادر لیلیه که اون رو مثل برادر خودم میدونم و خیلی هم هوام رو داره. وقتی به من رسید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به، ببین کی اومده؟ آبجی گیسو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند محوی که روی لبهام بود بهش سلام کردم. اون هم متقابلاً جوابم رو با مهربونی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب گیسو جان، همون همیشگی رو میل میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، پیتزا پپرونی لطفاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای به چشم، ده دقیقهی دیگه آماده ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقهی بعدش غذا رو جلوم گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نوش جان خواهرکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به مهربونیش زدم و تشکر کردم. بعد از اتمام غذام پول رو روی میز گذاشتم و از جام بلند شدم. علی هیچ وقت پولی ازم نمیگرفت. مجبور بودم پول رو روی میز بذارم و برم. با صدای بلند خداحافظی کردم که علی هم همون طور جوابم رو داد. پیاده به سمت بوتیک راه افتادم، خیلی دور نبود. ربع ساعت بعدش به بوتیک رسیدم که آقای حسینی رو سخت مشغول جابه جا کردن اجناس دیدم. آروم بهش سلام کردم که اون هم با خستگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ گیسو اومدی، سلام. بدو کلی کار هست. این جعبه ها رو بگیر برو توی قفسهی خالی بچین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هیچ حرفی من هم مشغول چیدن اجناس شدم. آقای آرش حسینی یه مرد سی ساله مهربونه که دوست مسیح هم هست. به خاطر همین دایی اجازه داد پیشش کار کنم. به تازگی عقد کرده. زنش خیلی دختر دوست داشتنیه و بیشتر وقت ها مییاد این جا و به من کمک میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(مسیح)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بار چندم بود که شمارهی پرواز هلند به ایران رو میشنیدم. بلیطم رو دادم و با پله برقی پایین رفتم. سوار اتوبوس شدم و منتظر موندم تا به سمت هواپیما حرکت کنه. از وقتی که عمه زنگ زد تا حالا همهاش فکرم مشغول بود. گیسو چه کردی با خودت؟ روی صندلیم نشستم که یه پیرمرد هم کنارم جا گرفت. بعد از بلند شدن هواپیما هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و آهنگی رو پلی کردم. صندلی رو کمی خوابوندم و چشمهام رو بستم. با صدای شخصی چشمهام رو باز کردم. نگاه کردم دیدم مهماندار بالای سرمه و میگه صندلی رو به حالت عادی برگردونم و کمربندم رو ببندم. بعد از این که کمربندم رو بستم نگاهی به آسمون شب رنگ انداختم. ساعت الان نه به وقت تهرانه. نیم ساعت بعدش فرود اومدیم. بعد از تحویل گرفتن ساکهام یه تاکسی گرفتم و رفتم به خونهی پدریم. پول کرایه رو حساب کردم و ساک به دست به سمت خونه رفتم. دست کردم توی جیب کتم و دسته کلید رو درآوردم. با چرخش کلید توی قفل، در حیاط باز شد. با دیدن باغ لبخندی روی لبم نشست. روی سنگ فرشها راه میرفتم و تمام خاطراتم از جلوی چشمهام عبور کردند. در ورودی رو آروم باز کردم و به سمت جلو رفتم. مامان و بابا رو به روی تلوزیون روی کاناپه نشسته بودن و باهم حرف میزدن. ساکم رو گذاشتم یه گوشه و آروم به سمتشون حرکت کردم. از پشت سرم رو آوردم بینشون و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مهمون نمیخوان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با دیدنم جیغی کشید و با خوشحالی کاناپه رو دور زد. خودش رو انداخت توی بغلم. محکم به خودم فشارش دادم و بوسهای روی موهای نرمش کاشتم. بعد از رفع دلتنگی رفتم سمت بابا و مردونه به آغوش کشیدمش. بابا دستی روی کتفم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به، ببین کی این جاست؟ خیلی خوش اومدی پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هنوز داشت اشک میریخت که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای مامان بسه، گریه برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عزیز دلم اشک شوقه، برای دیدنت لحظه شماری میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من فدای اون اشکهات بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدانکنه عزیز دلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حامد؟ حامد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با سر وصدا وارد خونه شد که نگاهش به من افتاد. شوک زده داشت نگاهم میکرد که من پیش قدم شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه طوری عمه خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با خوشحالی سمتم دوید و بغلم کرد، صورتم رو بوسید. مدام قربون صدقهام میرفت. خندهای کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عمهی خوشگلم، آروم باش. این اشکها برای چیه؟ شما و مامان که عین همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با لبخند داشت نگاهمون میکرد که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حنانه؟ کارم داشتی صدام کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه چند لحظه به بابا نگاه کرد. انگار داشت فکر میکرد که چه کاری داشت. با لحنی نگران رو به بابا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای حامد، گیسو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا اخمهاش توی هم رفت و متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه نگاهی سرشار از شرم به من انداخت و انگشتهاش رو به هم گره زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هنوز برنگشته، تا حالا این قدر دیر نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرهی ابروهام عمیق تر شد. بابا هم دست کمی از من نداشت. عصبی گوشیش رو درآورد و شمارهای رو گرفت. کمی بعد گوشی رو از گوشش دور کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ در دسترس نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه موهام رو چنگ زدم. این دختر دیگه شورش رو درآورده. وقتی عمه با من صحبت کرد هیچ فکر نمیکردم اوضاع به این وخامت باشه. با این فکر گره ابروهام عمیق تر شد. رو به عمه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از کی گیسو این طوری شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از وقتی تو رفتی بی قراری هاش بیشتر شدن و کم کم اخلاقش عوض شد، نمیتونستم کنترلش کنم. هرچی هم باهاش حرف میزنم حرف توی کله اش نمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و رفتم توی حیاط. نمیتونستم آروم بشم. داشتم از درون میسوختم. گیسو به چه جراتی تا این وقت شب تک و تنها بین این همه گرگ توی خیابون ها پرسه میزنه؟ دستم رو توی جیبم گذاشتم و دستی به گردنم کشیدم. ناگهان صدای ماشینی رو شنیدم که جلوی در حیاط توقف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(گیسو)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی همهی جنس ها رو چیدم به ساعت مچیم نگاه کردم. ساعت ده شبه باید برگردم خونه دیر شده. همیشه بیشتر از هشت یا نه شب بیرون نمیموندم. با عجله به آقای حسینی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقای حسینی، من کارم رو تموم کردم اگه اجازه بدین برم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای حسینی یه نگاه به ساعت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هم کارم تموم شد، صبر کن میرسونمت دیر وقته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم از خدا خواسته چشمی گفتم و یه گوشه وایسادم. آقای حسینی بعد از این که بوتیک رو قفل کرد به سمت ماشینش رفت که گوشهی خیابون پارک شده بود. من هم روی صندلی شاگرد نشستم. ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. بیشتر وقتها که دیر میشد زحمت میکشید و من رو میرسوند تا دایی اینها نگران نشن. توی راه داشتم به مسیح فکر میکردم. پسری که توی هر لحظهی زندگیم حضور داشت. خیلی مراقبم بود؛ ولی بعد از رفتنش همه چی تغییر کرد. وقتی به خونه رسیدیم کلی تشکر کردم. گفتم که به مهناز جون هم سلام برسونه و خداحافظی کردم. از ماشین پیاده شدم که تک بوقی زد. ماشین رو حرکت داد و رفت. خیلی خسته شده بودم. دلم یه دوش آب گرم میخواست تا همهی خستگیم رفع بشه. در حیاط رو با کلید باز کردم و رفتم داخل. در رو هم پشت سرم محکم بستم. سرم رو انداختم پایین و به سمت خونه راه افتادم. داشتم به برگشت مسیح فکر میکردم که محکم خوردم به شخصی. حتماً مش رحیمه. بدون این که سرم رو بلند کنم راهم رو کج کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخش مش رحیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو دستم محکم کشیده شد. با ترس سرم رو بلند کردم که دوتا چشم عصبانی رو جلوی روم دیدم. شوکه داشتم نگاهش میکردم. وای خدای من نه! آب دهنم رو با صدا قورت دادم. حسابی از قیافهاش ترسیده بودم. تاریکی باغ و قیافهی ترسناکش ته دلم رو خالی کرد. همین طور داشت دستم رو فشار میداد. با اخمی که ابروهاش رو به هم پیوند داده بود توی چشمهام نگاه میکرد و سکوت کرده بود. میدونستم این آرامش قبل از طوفانه. تا این وقت شب بیرون موندن من برای مسیح یعنی فاجعه. دستم خیلی درد میکرد. آروم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین یه کلمه کبریتی شد روی انبار باروت. چنان دادی سرم زد که تمام تنم به لرزه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا این وقت شب بیرون چه غلطی میکنی؟ ها؟ این یارو کی بود تو رو رسوند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که منتظر باشه جوابش رو بدم من رو کشون کشون برد سمت خونهی دایی. میدونستم که حسابی رنگم پریده. از بچگی از مسیح میترسیدم. نمیتونستم کار خلاف میل اون رو انجام بدم. در خونه رو با شتاب باز کرد و من رو محکم پرت کرد داخل که پام به قالی گیر کرد و افتادم زمین. زبونم بند اومده بود. هیچی نمیتونستم بگم. هم از اومدن یهوییش شوکه شده بودم و هم از این عصبانیت بی نهایتش. سرم رو بلند کردم که دیدم مامان و دایی و زن دایی هم دست کمی از من ندارن. برگشت سمت اونها و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونستین این دختره هرشب تا این وقت شب بیرونه و چیزی به من نگفتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای سرخش برگشت سمت من و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این چه ریختیه؟ از کی تا حالا با بلوز و شلوار میری بیرون؟ اون بیشرف کی بود تو رو رسوند؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یه لگد محکم کوبید به پام. خیلی دردم گرفت؛ اما فقط اخم کردم. انگار با این ضربهاش من هم به خودم اومدم. با اخمهای درهم از جام پاشدم و مقابلش سینه سپر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به تو چه؟ تو چه کارهای؟ من هرکاری دلم بخواد انجام میدم. تو کی باشی جلوی من رو بگیری و برام حنجره پاره میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش از زور عصبانیت رو به کبودی بود. مامانم پا در میونی کرد، من رو کشید اون سمت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای لال بشی تو دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مسیح کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عمه ولش کن، این دختر نفهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی مسیح انگار نمیشنید مامانم چی میگه. با صدای دورگهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو الان چه زری زدی؟ میبینم که زبون درآوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زبونت رو از حلقومت میکشم بیرون تا دیگه برام زر زر نکنی. از کی تا حالا جرات پیدا کردی این ریختی باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با کمال خونسردیم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هه، نکنه باید از تو اجازه بگیرم؟ تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو دایی سرمون نعرهای کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ساکت، با هر دوتاتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد دایی حامد ساکت شدم و به اون چشم دوختم. با اخم برگشت سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو کجا بودی تا این وقت شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرومی بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بوتیک بودم، آقای حسینی طبق خواستهی شما من رو رسوندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی هم با همون اخم چاشنی صورتش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امروز که جمعهست، بوتیک چه خبر بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جنس جدید آوردن. دست تنها بودن، زنگ زدن گفتن که برم کمکشون. برای همین دیر شد، شما ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیح متعجب از مکالمهمون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی چی رو خیلی خب؟ بابا چه خبره این جا؟ کدوم بوتیک؟ کدوم آقای حسینی؟ کی اجازه داده که گیسو کار کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی نیم نگاهی به مسیح انداخت و به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میتونی بری دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی سمت مسیح برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسیح، تو بیا بشین پسر برات توضیح میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم برم خونه. مسیح همین طور که از کنارم رد میشد آروم دم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آدمت میکنم گیسو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی عصبی بودم، رفتم بالا و در خونه رو محکم بستم. رفتم توی اتاقم و با حرص لباسهام رو از تنم درآوردم. خودم رو انداختم توی حموم و دوش آب سرد رو باز کردم. با پاشیدن آب سرد روی سر و تنم برای لحظهای نفسم بند اومد که باعث شد عصبانیتم فروکش کنه. بعد از چند دقیقه شیر آب رو بستم و حولهی تن پوشم رو تنم کردم. از حموم اومدم بیرون. بدون این که موهام رو خشک کنم راهی آشپزخونه شدم. برای خودم کاپوچینو درست کردم. طرهای از موهام رو پشت گوشم زدم. قهوه رو داخل ماگ صورتیم ریختم و رفتم توی بالکن نشستم. قهوه رو مزه مزه کردم. هوس یه نخ سیگار کرده بودم. مامان با دیدن مسیح حالا حالاها نمییاد بالا پس میتونم یه نخ بکشم. رفتم داخل اتاقم و از جیب مخفی کیفم پاکت سیگارم رو با فندک صورتیم درآوردم. برگشتم بالکن و یه نخ سیگار از پاکتم درآوردم و روی لبم گذاشتم. روشنش کردم و پک عمیقی کشیدم که ته گلوم سوخت. سرم رو گرفتم بالا و دهنم رو کمی باز کردم. گذاشتم دود سیگار به تنهایی از دهنم خارج شه. من عاشق این استایل سیگار کشیدن خودم بودم. پک دیگهای کشیدم و سرم رو به سمت باغ چرخوندم. آرنجم رو به دسته صندلی تکیه دادم. سیگار رو بین انگشت اشاره و وسطی نگه داشته بودم که یهو سیگار از بین انگشتهام کشیده شد و پشت بندش کف دستم سوخت. جیغی از درد کشیدم و سرم رو بلند کردم. مسیح با چشم های سرخ شده از عصبانیت و فک قفل شده با فاصلهی کمی روم خیمه زده بود. چشمهام دو دو میزدن از ترس. اصلاً فکرش رو نمیکردم مسیح بیاد بالا. دهنم رو باز کردم چیزی بگم که با پشت دست محکم کوبید توی دهنم. گوشهی لبم خیلی میسوخت. از درد چشمهام پر از اشک شد. بی هیچ حرفی فقط خیره نگاهش کردم. با همون دندونهای چفت شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این رو زدم تا دیگه جرات این رو نداشته باشی دوباره سیگار رو روی اون لب هات بذاری. دفعهی دیگه مطمئن نیستم بلای بدتری رو سرت نیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان داد زد که ناخوداگاه توی جام تکون بدی خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فهمیدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آر... آر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست وایساد و پاکت سیگار رو با دستش مچاله کرد. فندک رو محکم کوبید زمین که به چند تکه تقسیم شد. از بالکن خارج شد و کمی بعد صدای در ورودی رو شنیدم. ماگ حاوی قهوهی سرد شدهام رو بردم آشپزخونه و پرتش کردم داخل ظرفشویی. رفتم داخل اتاقم و در رو محکم به هم کوبیدم. رو به روی آیینه قدی وایسادم. حولهی تن پوش سفیدم تا بالای زانوم میرسید و پاهای سفیدم در معرض دید بود. یقه ام کمی باز شده بود. موهای بلند طلایی دورم رو احاطه کرده بودن. به صورتم خیره شدم، لب پایینیم پاره شده بود و رنگ صورتم پریده بود. به کف دستم نگاه کردم. جای سوختگی سیگار تاول زده بود. چشمهام پر از اشک شد. پسرهی وحشی، نگاه نیومده چه بلایی سرم آورد. پماد سوختگی زدم به دستم. خسته خودم رو روی تخت پرت کردم. سرم رو روی بالش گذاشتم و به خواب رفتم. صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. گوشی رو برداشتم، دیدم لیلی زنگ میزنه. دکمهی سبز رو لمس کردم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم. با همون صدای خواب آلود جوابش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانم لیلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به به، سلام خانم خوابالو. میدونم الان اعصابت خط خطیه و حوصلهی شنیدن حرفهام رو نداری؛ ولی خواستم بگم که میخوایم با بچهها بریم بیرون، مییای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کدوم بچهها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من، علی، مینا و مدیسا، مییای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازهای کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه، ساعت چند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه ساعت دیگه آماده شو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه. خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به ساعت کردم. ساعت یازده صبحه. مثل این که برای ناهار میخوان برن بیرون. بلند شدم دست و صورتم رو شستم. موهام رو شونه کردم و دورم ریختم. ست ورزشی آدیداسم رو تنم کردم که یه تیشرت سفید بالای ناف بود با یه شلوار ورزشی قرمز رنگ. دست زخمیم رو چسب زدم، روی لبم رژ کالباسی مالیدم که پارگیش معلوم نشه. رفتم توی آشپزخونه که کاغذ روی پخچال رو دیدم. مامان نوشته بود که برم خونهی دایی. بعد از این که گوشیم رو برداشتم رفتم پایین خونهی دایی. همین که وارد خونه شدم مسیح رو جلوی روم دیدم. با دیدنش هول شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم نگاهم کرد و سرش رو تکون داد. ایش، انگار الاغه فقط کلهاش رو تکون میده. خوب آنالیزش کردم. کت و شلوار خوش دوختی تنش بود که کاملاً برازنده اش بود. بی اختیار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جایی میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سردی جوابم رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دلیلی نمیبینم برای تو توضیح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک توی سرت گیسو، خوب کنف شدی. نوش جونت تا تو باشی از این غلطها نکنی. با اخم ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو از امروز دیگه نمیری سر کار باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی؟ چرا نرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همین که گفتم امروز هم حق نداری از خونه بری بیرون، فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص داشتم نگاهش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسیح این کارها چیه؟ مگه من بچهام؟ بزرگ شدم، تو چهارساله نبودی فکر کردی من هنوز همون گیسوی چهارده سالهام؟ نخیر، هیجده سالم شده. اختیاراتم دست خودمه. هرکاری بکنم مسئولش منم نه تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم نزدیکم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو اول صبحی اعصابم رو به هم نریز، میفهمی این رو یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط با اخم نگاهش میکردم که راهش رو گرفت و رفت داخل پارکینگ. با ماشینش که چهار سالی میشه ازش استفاده نکرده بود اومد بیرون و در رو با ریموت باز کرد و رفت. پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به همین خیال باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی آشپزخونه که دیدم مامان و زن دایی مشغول حرف زدنن. سلام کردم که زن دایی به گرمی جوابم رو داد؛ ولی مامان با اخم سلام آرومی کرد. میدونستم از چی ناراحته. یه لیوان شیر از یخچال ریختم و خوردمش. روی میز غذاخوری آشپزخونه نشستم و مشغول بازی با گوشیم شدم که مامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چند وقته کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که سرم رو بلند کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی وقته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو مامان محکم زد روی دستم. اخم هام توی هم رفتن و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یامان، از کی غریبه شدم که بهم نمیگی چی کار میکنی؟ میدونی من هر شب دلم هزار راه میره تا تو برگردی خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به دایی گفته بودم، خود دایی بود که آقای حسینی رو به من معرفی کرد. در ضمن دوست مسیحه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به مامان کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامانی، ماشین رو امروز لازم دارم سویچ رو بهم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاش توهم رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ماشین بی ماشین. شنیدم که مسیح بهت گفت حق نداری بری بیرون، شر درست نکن بچه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم جلوی پوزخندم رو بگیرم. با همون لب کج شده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ توکه من رو میشناسی. ماشین رو ندی هم من میرم. پس بهتره با ماشین خودم برم تا با ماشین پسر مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم صورتش از خشم قرمز شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دختر بی حیا، گمشو برو خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که تغییری توی حالت صورتم ایجاد کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس بهتره ماشین رو بدی؛ چون تضمین نمیکنم آبروت رو جلوی همسایه ها نبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم بلند شد و داد زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو گمشو از جلو چشمهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم طبقهی بالا و وارد اتاقم شدم. ساعت یه ربع به دوازده بود. زیاد وقت نداشتم. یه پیراهن چهارخونهی مردونه و یه شلوار قد نود پوشیدم. کتونی سفیدم رو در آوردم. یه شال مشکی ساده هم روی موهای فرق شدهام انداختم. به آرایش نیاز نداشتم. کولهی مشکی رنگم رو برداشتم و وسایلم رو داخلش ریختم. از اتاق بیرون رفتم. از کنار اتاق مامان میگذشتم که یادم افتاد سویچ ماشین خوشگلم رو بردارم. خودم میدونستم کجا میذاره؛ ولی توی این مدت نبردمش. رفتم داخل اتاق و کشوی کوچیک میز آرایشش رو باز کردم و سویچ آئودی مشکی رنگم رو برداشتم. یه زنگ به لیلی زدم و آدرس رو ازش گرفتم. سوار ماشین شدم. روشنش کردم و به سمت بیرون هدایتش کردم. لحظهی آخر مامان دوید سمتم تا جلوم رو بگیره؛ ولی من گازش رو دادم و رفتم بیرون. بعد نیم ساعت به سفره خونهای که بچهها اومده بودن رسیدم. ماشین رو پارک کردم و داخل سفره خونه شدم. همین که وارد شدم لیلی رو دیدم که برام دست تکون میده. سمتش رفتم. هرچی نزدیک میشدم اخمهام بیشتر توی هم میرفت. قرار نبود اینها سرخرهاشون رو با خودشون بیارن. با اخم به علی، مینا و مدیسا سلام کردم. اونها رو هم آدم حساب نکردم و فقط سرم رو تکون دادم رو به لیلی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگفته بودی دوست پسرهاشون رو مییارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلی هم که از رک گویی من شرمسار شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه دوست داشتم تو هم توی جمع ما باشی، میدونستم اگه بگم نمییای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار دوست پسر مدیسا پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو خانم یه روز رو با ما بد بگذرون، چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که نگاهش کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قطعاً با اون گندی که زدی بد میگذره. میدونی داداش جنابعالی هنوز دست از سرم برنداشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با قیافهی وا رفته خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شرمندهام، نمیدونستم این قدر بی ظرفیته وگرنه شمارهات رو بهش نمیدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز هم بهت میگم که بهش برسونی، اگه یه بار دیگه جلوم سبز شه و زنگ و پیام بفرسته میرم ازش شکایت میکنم. پسرهی نچسب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم صحبت با مینا و لیلی بودم. پسرها هم داشتن قلیون میکشیدن که با شنیدن صدای آشنایی سیخ سر جام نشستم. صدا از پشت سرم مییومد و داشت نزدیک تر میشد. قطعاً این صدا متعلق به مسیح بود؛ ولی آخه این جا چی کار میکرد؟ از گوشهی چشمم نگاهش کردم. با آقای حسینی و یه پسر دیگه که نمیشناختم روی تخت پشتی نشستن. آخه چرا من این قدر بد شانسم؟ مثل این که همه چی دست به دست هم دادن تا من رو به دست مسیح بکشن. باید هرچه سریع تر میرفتم بیرون. وگرنه مسیح جنازهام رو از این جا بیرون میکرد. اون هم با وجود این دوتا کره خر مرگم حتمی بود. آروم رو به بچه ها گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگاه کنین، من الان پا میشم میرم بیرون، هیچ کدومتون حق ندارین اسمم رو صدا بزنین باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلی که نگران شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا، چرا بری بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تابلو نشیها؛ ولی مسیح پشتمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلی یه هین کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای زود باش برو تا ندیدتت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم آروم از جام بلند شدم و بدون این که جلب توجه کنم راه رفتم. صدای مسیح که با دوستش حرف میزد رو میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه لحظه صبر کن ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا امام غریب فکر کنم من رو دید. سنگینی نگاهش رو حس کردم. برای همین با عجله خودم رو از سفره خونه انداختم بیرون و بلافاصله ریموت ماشینم رو زدم و سوارش شدم. از آیینه دیدم مسیح با عجله از سفره خونه اومد بیرون؛ ولی من گازش رو گرفتم و رفتم سمت خونه. وای خدا، من رو شناخت. اه لعنتی، بدبختم میکنه امروز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(مسیح)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که ماشینم رو بردم کارواش یه سر به نمایشگاه ماشین مهیار زدم. میخواستم یه ماشین نو بخرم. مهیار گرم صحبت دربارهی ماشینها بود که نگاهم به یه مرسدس بنز مشکی رنگ افتاد. خیلی خوشم اومده بود ازش. رو به مهیار کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داداش همین رو پسندیدم. سندش رو بنویس که فردا میخوام دم خونه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیارم با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای به چشم داداش، همین فردا اول صبح دم خونهات پیداش میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه زنگ به آرش زدم و گفتم که بیاد نمایشگاه مهیار ببینمش که بعدش بریم باهم بیرون غذا بخوریم. وقتی آرش رسید هم دیگه رو مردونه بغل کردیم. دو سه سالی از من بزرگتر بود. حکم برادر بزرگترم رو داشت. مشغول حرف زدن شدیم. رو به آرش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شنیدم گیسو پیش تو کار میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش یه لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره داداش، یه سالی میشه که پیشم کار میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم متقابلاً یه لبخند محو زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از امروز دیگه کار نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای آرش بالا پریدن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوشم نمییاد گیسو کار کنه، این یه سالم من هیچ اطلاعی نداشتم. اگه میدونستم غیر ممکن بود بذارم کار کنه. از طرفی هم خوشحالم که پیش تو بوده و پیش غریبهای کار نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب بچهها، یه غذای خوشمزهی ایرونی مهمون من پاتوق همیشگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کدوم از ما سوار ماشین خودش شد و حرکت کردیم. وقتی به سفره خونه رسیدم، ماشین رو کنار یه آئودی مشکی پارک کردم. توجه من رو جلب کرد. عین همین رو امروز توی پارکینگ دیدم. یادم رفت بپرسم برای کیه، بیخیال. دستم رو روی شونهی مهیار انداختم و باهم وارد سفره خونه شدیم. یه تخت خالی پیدا کردیم و روی اون نشستیم. رفتم کوبیده سفارش دادم. رو به روی آرش نشستم و با هم گرم صحبت شدیم. تخت جلوییمون یه جمع دختر و پسر بودن. توی دلم یه پوزخند زدم براشون. این قدر بدم مییومد از این دوستهای خیابونی. یهو یکی از اون دخترها بلند شد و آروم شروع کرد راه رفتن. مشکوک میزد، به مهیار که داشت صحبت میکرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه لحظه صبر کن ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به دختره نگاه کردم. با دیدن موهای بلند طلاییش که آزادانه روی شونه هاش ریخته بود شَکَم به یقین تبدیل شد. من این دختر رو خیلی خوب میشناختم. با عجله بلند شدم و دنبالش رفتم. اون هم تندتر حرکت کرد و زود بیرون رفت. لحظهی آخر دیدم که آئودی مشکی رنگ گازش رو داد و رفت. هه، پس آئودی برای گیسو بوده. داشتم منفجر میشدم. خیلی عصبی شده بودم. هیچی جلو دارم نبود، بی توجه به آرش که صدام میکرد اون رو سمتی هل دادم و سوار ماشینم شدم. با بیشترین سرعت راهی خونه شدم. راه نیم ساعته رو توی ده دقیقه طی کردم. جلوی خونه چنان زدم رو ترمز که جیغ لاستیکهای ماشین دراومد. بدون این که ماشین رو داخل پارک کنم سویچ رو به سمت مش رحیم پرت کردم و رفتم سمت خونه عمه اینها. دخترهی خیره سر، من میدونم و تو. آدمت میکنم. عمه در رو باز کرد. با دیدن من رنگ از رخسارش پرید. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی شده عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور خودم رو کنترل کرده بودم که صدام بالا نره آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره مادر، توی اتاقشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این دختر خیلی لجبازه، کلی بهش گفتم که این طوری نره بیرون؛ ولی مگه حرف گوش میده. نمیدونی که امروز چیها به من نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمهای درهم و فک منقبض شده رو به عمه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه بدتر. میدونین با چه سر و وضعی و پیش کیها دیدمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفهایی که عمه زد خونم به جوش اومده بود. من این دختر رو این طوری تربیت نکرده بودم. از کنار عمه رد شدم و راهی اتاق گیسو شدم. دستگیرهی در رو کشیدم؛ ولی باز نشد، در رو قفل کرده بود. با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو بیا این در رو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار محکم به در زدم، باز خطاب بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو حسابی عصبیم، با این کارت فقط من رو بیشتر دیوونه میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لگد به در زدم و با داد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم این لعنتی رو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید توی قفل در چرخید و در به آرومی باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(گیسو)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله و ترس وارد خونه شدم. وای خدای من آخه این چه کاری بود کردم؟ کجا از مسیح فرار کنم؟ همین جور که داشتم مسافت حیاط رو میدویدم صدای جیغ لاستیکهای ماشین مسیح هم اومد. با دست به سرم کوبیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بدبخت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً نمیدونم چه طوری در خونه رو باز کردم. فقط با داد رو به مامان که با تعجب نگاهم میکرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان تو رو خدا نذار مسیح بیاد، من رو بیرون دید الان میکشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو توی اتاقم پرت کردم و در رو قفل کردم. قفسهی سینهام از ترس بالا و پایین میشد. یه کم که آروم شدم سرم رو چسبوندم به در تا حرفهاشون رو بشنوم؛ ولی چیزی نمیفهمیدم. دقایقی بعد ساکت شدن و صدای بسته شدن در ورودی رو شنیدم. آخیش، فکر کنم رفت. از در فاصله گرفتم و لباسم رو عوض کردم یه تاپ سفید کوتاه تنم کردم. شلوار ورزشی آبی رنگم رو داشتم پام میکردم که دستگیرهی در بالا و پایین شد. فکر کنم مامانه. سمت در رفتم تا بازش کنم که صدای مسیح رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو بیا این در رو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس قالب تهی کردم. اصلاً توان تحرک نداشتم که این بار محکم به در زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو حسابی عصبیم، با این کارت فقط بیشتر من رو دیوونه میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هیچ حرکتی نکردم. مثل مسخ شدهها فقط به در اتاق خیره شده بودم. با لگد محکمی که به در خورد من هم از جام پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم این در لعنتی رو وا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سمت در اتاق حرکت کردم. کلید رو توی قفل در چرخوندم. با صدای تیک قفل در، قلب من هم از تپش وایساد. آروم در رو باز کردم و به صورت کبود شده و چشمهای سرخ شدهاش خیره شدم. قدمی به جلو برداشت که بی اختیار چند قدم عقب رفتم. در رو پشت سرش بست و قفلش کرد. کلید رو داخل جیب شلوارش گذاشت. دیگه روح توی تنم نمونده بود. آروم مییومد سمتم. من هم از ترس عقب عقب میرفتم که به میز تحریرم برخورد کردم. آروم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین مسیح، به خدا من نمیدونستم اون دوتا هم هستن. لیلی گفت جمع دخترونه ست. خودت که میدونی من اهل این کارها نیستم. به جون خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو قطع کرد و نعره زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خفه شو. فکر کردی من احمقم؟ مگه بهت نگفتم حق نداری امروز بری بیرون هان؟ خود سر شدی، بی اجازه میری بیرون، حرفهای درشت بار مادرت میکنی. هه، تهدیدش میکنی که جلوی همسایهها آبروش رو ببری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای بلندش لالمونی گرفته بودم؛ ولی باز هم محکم جلوش وایساده بودم و حفظ ظاهر کرده بودم. من هم متقابلاً بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب که چی؟ مگه زندانیام توی این خونه؟ من خودم حد و حدودم رو بلدم. لازم نیست هی تو بیای و تعیین تکلیف کنی برام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو دهنت رو ببند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم به سرش زد و ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من الان اعصاب ندارم جواب من رو نده دختر. حد و حدودت اینه که باید از پیش چند تا پسر جمعت کنم هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم و با تن صدای بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره حد و حدودم اینه، تو کی هستی؟ تو توی زندگی من هیچی نیستی. تو یه آدم زورگو و خودخواه و کثاف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم تموم نشده بود که یه طرف صورتم سوخت. مات و مبهوت نگاهش میکردم. مسیح هیچ وقت دست رو من بلند نمیکرد. قفسهی سینهاش از شدت خشم بالا و پایین میشد. با دندونهای کلید شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مواظب حرف زدنت باش، وگرنه برات گرون تموم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو بلند کرد که تند چشمهام رو بستم و دستهام رو حائل صورتم کردم. با احساس درد شدید توی سرم دستهام رو براشتم و آخی گفتم. موهام رو اسیر پنجهاش کرده بود و محکم میکشید. با اون صدای خش دارش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه یه بار دیگه ببینم این ها رو ریختی بیرون من میدونم و تو. فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدی رو چنان داد زد که بی اختیار سرم رو تند تند تکون دادم. عقب گرد کرد. در رو باز کرد و رفت بیرون. پشت بندش مامان اومد داخل و با دیدن گونهی سرخ شدم چشمهاش نم دار شدن. نشستم روی تخت و دستهام رو دور پاهام حلقه کردم. مامان کنارم نشست و موهام رو ناز کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه دختر قشنگم چرا این کارها رو میکنی؟ خودت که مسیح رو میشناسی، وقتی عصبیه نباید حاضر جوابی کنی، هیچی جلو دارش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم انگشتهاش رو روی گونهی ملتهبم گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این کارش هم از عمد نیست، از روی عصبانیت بوده. مسیح بیشتر از هر کسی هوای تو رو داره. هرکاری هم بکنه به خاطر خودت کرده، بد تو رو نمیخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پوزخند نشست گوشهی لبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از همهی مردها متنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترم فراموشش کن، چهارسال گذشته. مطمئنم که دیگه سراغی از تو نمیگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلوم داشت خفهام میکرد. با صدای لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما من عاشقش بودم، چه طور تونست با ما این کار رو بکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم اشک گوشهی چشمش رو پاک کرد و سرم رو گذاشت روی پاهاش، مثل بچگیهام. آروم دست توی موهام میکشید و آرامشش رو به تک تک سلولهام تزریق میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تقاصش رو میبینه عزیز دلم. آروم باش، خودت رو خالی کن. بس نیست چهار ساله توی خودت ریختی و این قدر این بغض رو قورت دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم، چهار ساله که این بغض لعنتی سر باز نمیکنه. دکترها میگفتن باید یه شوک بهش وارد بشه تا بتونه وقایع رو بپذیره، بذارید اون رو ببینه شاید این مشکل حل شد؛ اما من نمیتونستم اون رو ببینم. چهار ساله که از همه چیز فرار کردم. از واقعیت، از خودش و از نامردیش. با نوازش های دست مامانم کم کم چشمهام سنگین شدن و به خواب رفتم. روی نیمکت ته باغ نشسته بودم و با ام پی تری آهنگ گوش میدادم. یه هفتهای از اون اتفاق میگذره. یه هفتهست که رسماً خونه نشین شدم. توی این یه هفته نه من مسیح رو دیدم و نه اون تلاشی برای دیدنم میکرد؛ ولی میدونستم حسابی حواسش به من هست. همون روز عصرش اومد اتاقم و کل وسیلههای الکترونیکیم رو از من گرفت. گوشی، آیپد، لپ تاپ، ماشین. هیچ کدوم این ها برام مهم نبودن، بود و نبودشون برام فرقی نمیکرد. همهی حواسم به کتابهایی که از کتابخونه میگرفتم بود. امروز باید میرفتم تحویلشون میدادم؛ ولی آخه چه طوری؟ محال بود بذارم بفهمن من میرفتم کتابخونه. پس زنگ میزنم لیلی بیاد ببرتشون. رفتم خونه و با تلفن خونه زنگ زدم لیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام لیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام عزیز دلم خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون. میگم لیلی، میتونی یه سر بیای دم در بهت کتابهام رو بدم ببری کتابخونه تحویل بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره عزیزم خودم اون جا کار دارم میخوام برم. یه ده دقیقهی دیگه دم در باش تا ازت بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوکی بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که منتظر خداحافظی لیلی باشم گوشی رو قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو، گیسو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان به اتاقش رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله مامان کارم داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره عزیزم، امروز ناهار خونه داییت پایین دعوتیم. دایی احمدت هم مییاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون دختر عملیش هم مییاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ گیسو، این چه حرفیه؟ آره همهشون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههام رو بالا انداختم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عملیه دیگه. حالا به چه مناسبتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داییت اینها میخوان برن لندن پیش رهی باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آهان، حالا چرا خود رهی نمییاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ والا نمیدونم مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم توی اتاقم. کتابهام رو برداشتم و پایین رفتم. مسیح رو دیدم که توی باغ مشغول صحبت کردن با تلفن بود. بی توجه به اون سمت در حیاط رفتم که همون موقع به صدا در اومد. در رو باز کردم؛ چون مسیح وایساده بود و میدونستم زیر نظرم داره دست لیلی رو کشیدم و آوردمش داخل. باهم روبوسی کردیم و کتابها رو دادم دستش. لیلی هم کتابها رو گذاشت توی کیفش. سرش رو که بلند کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب دیگه من برم، مسیح داره مییاد این طرف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و رفت بیرون. در رو هم پشت سرش بستم. همین که به عقب برگشتم سینه به سینهی مسیح شدم. بی تفاوت نگاهش کردم، اون هم با چشمهای ریز شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لیلی چی کارت داشت که نیومده برگشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله بودم برای همین بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کتابهای درسیش پیشم بود زنگ زدم بیاد ببره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو گذاشت توی جیبش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی مبارکت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مبارک؟ مبارک چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی روی لبش نقش بست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بَه، خانم مهندس ما رو باش، واقعاً رو سفیدمون کردی با این حافظهات. دیروز جواب کنکورت اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه که من گوشیم دستم بود یا لپ تاپم روی سایت سنجش قفل بود برای همین فراموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حالا. امروز به خاطر قبولیت بهت برمیگردونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلهام رو خاروندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا رتبهام چه قدر بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون قدری هست که بری مهندسی معماری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیش زنگ خورد. از من دور شد و جواب گوشیش رو داد. از وقتی مسیح برگشته این اولین باری بود که بدون دعوا باهم حرف زدیم. سمت خونه رفتم که مامان رو خیلی شیک و خوشگل دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا مامان خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا، مادر تو که هنوز آماده نشدی، بدو برو بالا لباس خوب بپوش بیا پایین الان داییت اینها میرسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه الان مییام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی اتاقم و کمد لباسهام رو باز کردم. پر از پیرهنهای چهارخونه بود. لبخندی زدم، دست بردم و یه تیشرت سفید گشاد و یه شلوار قد نود زاپدار مشکی برداشتم و پوشیدم. موهای بلندم رو شونه کردم. همیشه موهام رو باز میذاشتم. یه پابند خوشگل هم به پام بستم با دستبند ظریف طلای سفیدم. با پوشیدن صندل سفید پشمیم تیپم تکمیل شد. دستم رو داخل جیبم گذاشتم و پایین رفتم. همین که پام رو روی آخرین پله گذاشتم ماشین دایی هم از راه رسید. نایستادم و وارد خونهی دایی حامد شدم. بی توجه به بقیه که بلند شدن برن برای احوالپرسی من خودم رو روی مبل دو نفرهای انداختم. پا روی پا انداختم که یهو مسیح دست من رو کشید. بلندم کرد و برد پیش بقیه. آروم دم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مودب باش، وقتی یه بزرگ تر مییاد باید بلند بشی بری استقبالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای زن دایی احمد یا همون نرگس جون سرم رو چرخوندم که یهو تو بغلش مچاله شدم. لبخندی زدم و صورتش رو بوسیدم. نرگس جون هم مثل نفیسه جون مهربون بود. بالاخره خواهر بودن دیگه. بعد از این که با دایی احمد روبوسی کردم نوبت رسید به رها دخترشون. یه دختر عملی که خیلی ازش بدم مییومد. البته اون هم همین حس رو نسبت به من داره. با کلی عشوه و کرشمه سلام کرد. با دیدن مسیح یه جیغ خفه کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای مسیح، دلم برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو توی بغل مسیح انداخت. با دیدن این صحنه دماغم رو چین دادم. اه چه تهوع آور. همیشه خودش رو آویزون این و اون میکرد. بیچاره مسیح لبخند زورکی میزد و سعی داشت از خودش دورش کنه. وقتی من رو دید با صدایی کش دار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ گیسو جون تو این جایی؟ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به دست دراز شدهاش خیلی سرد سلام کردم و جای قبلی رفتم نشستم. چند لحظه بعد مسیح هم کنارم نشست. میدونستم از رها فرار کرده. با یه ژست خاصی کنارم نشسته بود. چه قدر مسیح جذاب تر شده. رها هم بعد این که یه چشم غره به من رفت تک و تنها نشست روی تک مبل. دستهام رو گذاشتم زیر بغلم و و پا روی پا انداختم. داشتم بقیه رو دید میزدم که نرگس جون خطاب به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عزیزم دانشگاه قبول شدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که بیخبر بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه جوابها اومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون خونسردی ذاتیم سرم رو تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره قبول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کلی خوشحال شد، اومد صورتم رو بوسید و قربون صدقهام رفت. برگشت نشست سر جای قبلش. توی چشمهای داییهام برق تحسین رو میدیدم. یه لبخند محو بهشون زدم که اونها هم با لبخند عمیق تری جوابم رو دادن. رهای نخود هر آش پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو جان انگار زیاد هم خوشحال نیست، حتماً رتبهی بعدی رو آورده مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد و مغرور نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره رتبهام افتضاحه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی روی لبم نشست و ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه میدونی چیه؟ رتبهام اون قدری هست که به راحتی بتونم برم مهندسی معماری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک آن صورتش تماماً قرمز شد. میدونستم اون عاشق این رشتهست؛ ولی هیچ وقت نتونست قبول بشه. عمو احمد برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آفرین دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زن دایی که ما رو به ناهار دعوت کرد بحث خاتمه پیدا کرد و بلند شدیم رفتیم دور میز ناهار خوری سلطنتی نشستیم. همه غرق افکار خودشون بودن و به آرومی غذاشون رو میل میکردن. من هم بعد از خوردن چند لقمه تشکر کردم و خودم رو سرگرم با سالاد کردم تا بقیه هم تموم کنن. بعد از ناهار همه دور هم توی پذیرایی نشسته بودیم که مریم خانم (زنی که تو مهمونیها مییومد و به زن دایی توی کارهای خونه کمکش میکرد) وارد پذیرایی شد و به همه چای تعارف کرد. من هم که چای خور نبودم دستش رو رد کردم. همه با یه چیزی سرگرم بودن دایی حامد با دایی احمد و مسیح درباره کارهای شرکت باهم حرف میزدن. مامان و نفیسه جون و نرگس جونم باهم سرگرم حرف زدن بودن. رها هم که سرش توی گوشیش بود و نیشش تا بناگوشش وا بود. فقط من بودم که ساکت و تنها به در و دیوار نگاه میکردم. حوصلهام حسابی سر رفته بود. میخواستم پاشم برم؛ ولی میدونستم که بعدش توبیخ میشم که چرا این کار زشت رو کردی، پس تحمل کردم تا وقتی که بلند بشن و برن. با بلند شدن دایی احمد من هم یه نفس عمیق کشیدم. خلاصه همه برای بدرقه رفتن بیرون؛ ولی من خودم رو روی کاناپه جلوی تلوزیون انداختم و دراز کشیدم. شبکهها رو بالا و پایین میکردم بلکه چیزی پیدا کنم تا نگاهش کنم. روی شبکهای استپ کردم. فیلم ترسناک احضار روح داشت نشون میداد. عاشق فیلمهای ترسناک بودم. صداش رو بلند کردم و مشغول نگاه کردن شدم. یهو یکی سرم رو بلند کرد، نشست و سرم رو گذاشت روی پاهاش. به صورتش نگاه کردم دیدم مسیحه. اون هم یه نگاه با لبخند دختر کشش تحویلم داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیترسی این ها رو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو سمت تلوزیون برگردوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، چند بار دیدمش ترسناک نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ، تنها تنها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه با لیلی و علی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب نیست این قدر فیلمهای ترسناک ببینی، روی روحیهات تاثیر میذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اه مسیح بذار نگاه کنم، این قدر گیر نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاهش رو حس میکردم؛ ولی توجهی نکردم. اون هم آروم دست توی موهام میکشید که کم کم خوابم گرفت. با چشم های خمار نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسیح نکن خوابم میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حرفم یه لبخند تحویلم داد و به حرکت دستش ادامه داد. پلکهام سنگین شدن و روی هم افتادن. توی خواب و بیداری بودم که حس کردم یکی پیشونیم رو بوسید؛ ولی نفهمیدم کیه، شاید مامان بود. وقتی از خواب بیدار شدم توی اتاق خودم بودم. وا! من که خونهی دایی بودم. این جا چی کار میکنم؟ بیخیال حتماً دایی من رو آورده. رفتم توی پذیرایی، هیچ کس نبود. ساعت دیواری رو نگاه کردم که ساعت نه شب رو نشون میداد. صورتم رو آب زدم و یه سیب از یخچال برداشتم. رفتم پایین ببینم مامان خونهی دایی هست یا نه. وارد خونه دایی شدم؛ ولی اون جا هم کسی نبود. میدونستم مسیح توی اتاقشه؛ چون هر دو ماشینش توی پارکینگ پارک شده بود. سمت اتاقش رفتم و دو تقه به در زدم که صدای بفرماییدش رو شنیدم. آروم داخل شدم و بهش سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ علیک سلام خانم خوابالو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز کارش نشسته بود و چیزی رو مینوشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسیح میدونی مامان کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که سرش رو بلند کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره، یه سر رفتن پیش عمه ی بابا، گویا مریض احواله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخی توی اتاقش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آهان، تو چرا نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کار داشتم، میبینی که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مشغول نوشتن شد. اتاقش رو بررسی کردم. مسیح بزرگترین اتاق خونه رو داشت. زیر پنجرهی اتاق یه تخت سلطنتی دو نفره قرار داشت که سمت چپش میز توالت بود. سمت راست میز کارش بود کنارش هم یه کتابخونهی بزرگ. یه دست مبل راحتی هم رو به روی تخت گذاشته بود. سمت کتابخونه حرکت کردم و دستی به کتابهاش زدم. اکثر این ها رو خونده بودم. بعضیها کتابهای خودش بودن و بعضیها برای اتاق کتابخونه عمارت بود که من همهشون رو خونده بودم. با صدای مسیح به اون نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گیسو لپ تاپ، آیپد، گوشی و سویچت رو گذاشتم اتاقت. این بار رو میبخشمت؛ ولی وای به حالت اگه باز تکرار بشه. اینها که هیچی، بار دیگه تو رو اسیر خودم میکنم، فهمیدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم رو برگردوندم تا پوزخند کش اومده روی لبهام رو نبینه. بی توجه به حرف اون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir