رمان عشق برنامه ریزی شده به قلم shosho80
داستانی درباره دختری به نام شیده که مادرش را در کودکی از دست داده و با پدرش به ظاهر زندگی آرومی رو می گذراند و در آموزشگاه ،زبان انگلیسی تدریس می کند. شیده بزودی عاشق پسر همسایه مادربزرگش می شود که این همسایه تازگی به انجا نقل مکان کردن. همه چیز با شروع این آشنایی شکل دیگری به خود می گیرد...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #پلیسی
طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو
خلاصه :
داستانی درباره دختری به نام شیده که مادرش را در کودکی از دست داده و با پدرش به ظاهر زندگی آرومی رو می گذراند و در آموزشگاه ،زبان انگلیسی تدریس می کند. شیده بزودی عاشق پسر همسایه مادربزرگش می شود که این همسایه تازگی به انجا نقل مکان کردن. همه چیز با شروع این آشنایی شکل دیگری به خود می گیرد...
آه خدايا بازم شب زنده داري هاى بابا و ق*ا*م*ا*ر وم*ش*ر*و*ب و... حالم از اين كاراش به هم ميخوره. ولى چاره يى ندارم نه كسى رو دارم كه برم پيشش و نه جايى رو. البته خونه دارم ولى شرط بابا اينه كه بعد از ازدواجم اجازه دارم برم توش زندگى كنم. اخلاق بابا در مورد من يه كم غير عادى هست. با اينكه مرد پايبندى نيست يعنى م*ش*ر*و*ب و ق*ا*م*ا*ر و هزار جور خلاف انجام ميده ولى وقتى دوستاش ميان خونه حق بيرون اومدن از اتاقم رو ندارم. يادمه يه بار بخاطر حس كنجكاويم بيرون رفتم ولى بابا فهميد و تا چند وقت نه پول تو جيبى داشتم نه لپ تاپ نه ماشين واى غذا هم كه ديگه نپرسيد. اونم مجبور بودم خودم بپزم و بعد از كلى معذرت خواهى و خواهش بابا منو بخشيد و به من فهموند كه همه اين ها واسه آينده خودم لازم هست. منم بچه مثبت قول دادم كه هميشه تو اينطور مواقع تو اتاقم باشم و در رو از داخل قفل كنم.
واى چه سر و صدايى راه انداختن معمولا تا نيمه هاى شب دوستاش هستن يه قرص مسكن خوردم و رو تخت دراز كشيدم و فورى خوابم برد.
صبح كه از خواب بيدار شدم دست و صورتم رو شستم و آماده شدم كه به آموزشگاه زبان برم. بعد از اينكه تو كنكور موفق نشدم به كلاس آموزش انگليسى رفتم و چون به قول استادام استعدادم خوب بود زود موفق به گرفتن ديپلم و فوق ديپلم انگليسى شدم و حالا به عنوان استاد به آموزش زبان مشغول هستم البته توى رده سنى پايين.
زود آماده شدم و به آژانس زنگ زدم رفتم تو حياط كه تا تاكسى مياد فورى برم. ماشينم تعميرگاه هست و حالا قدرش رو مى دونم.
تاكسى كه بوق زد مثل برق در رو باز كردم و سوار شدم كه راننده تعجب كرد .مسير رو گفتم و مشغول ور رفتن به تلفنم شدم با صداى ترمز ماشين به خودم اومدم اوه چه كاميون بزرگى , جلو خونه عزيز جون داشتن بار خالى مى کردن حتما همسايه جديد هست.
عزيزجون يه پيرزن با صفا و مهربون بود كه با نوه هاش دوست بودم بعد از فوت عزيز جون ورثه خونه رو فروختن . مهتاب و نورا هم براى ادمه تحصيل رفتن خارج و من تنهاى تنها شدم.
به آموزشگاه كه رسيدم كرايه رو حساب كردم و به طرف دفتر خانم صبورى، مدير مؤسسه رفتم.
خانم صبورى مشغول صحبت با آقاى جوونى بودند , آفرين به خانم صبورى با عجب تيكه يى هم داشت حرف مى زد قد بلند , چشم و ابرو مشكى جلو موهاشو كج زده بود بقيشم هم بالا .در كل صورت جذابى داشت سنش هم به سی تا سی و دو مى خورد. شلوار جين يخى با يه پيرهن مردونه راه راه طوسى با يه نگاه به سمتم غافلگيرم كرد با سر سلام كردم خانم صبورى كه متوجه من شده بود با لبخند نگام كرد و گفت:
"شيده جان چه به موقع اومدى معرفى ميكنم. آقاى عليرضا خسروى از امروز همكار جديدمون هستن در مورد كلاساى زبان فرانسه."
, بعد به سمت من اشاره كرد و گفت :
"ايشون هم شيده جنتى هستن معلم بچه هاى زير دوازده سال ما"
"خوشبختم از آشناييتونو با اجازه برم سر كلاس."
عليرضا : "منم خوشبختم."
خانم صبورى : "برو عزيزم ."
با سنگينى نگاه عليرضا از دفتر بيرون اومدم. دو ساعت كلاسم هميشه مثل دو دقيقه مي گذشت خيلى اين كلاس رو دوست داشتم, هميشه از فيلم و شعر و كتاب داستان و عكس توى كلاسم استفاده مي كردم اين بود كه همه با ذوق و شوق به كلاس ميومدن.
از كلاس كه خارج مي شدم عليرضا رو ديدم كه داشت با خانم صبورى خداحافظى مي كرد, با لبخند ازشون خداحافظى كردم و از آموزشگاه بيرون اومدم و به طرف ايستگاه تاكسى رفتم در همين حين ماكسيماى نقره يى از كنارم رد شد خوب كه نگاه كردم عليرضا رو پشت فرمون ديدم يه كم جلوتر ترمز زد و دنده عقب گرفت
عليرضا : "خانم جنتى مسيرتون كجاست ؟ در خدمت باشيم."
واى خدا چه بهش مياد راننده تاكسى باشه با اين فكر غير ارادى لبخندى روى لبم نشست.
عليرضا هم كه انگار از خدا خواسته ايستاده بود زوم كرده بود رو صورتم و نگام مي كرد يه مرتبه به خودم اومدم و گفتم :
" مرسى مزاحم نمى شم امروز ماشينم تعميرگاه هست. يه كم پياده روى رو ترجيح مى دم.
با گفتن:
"هر طور راحتيد."
گاز داد و رفت. مثل اينكه مجبور بوده بايسته خارجى!! تعارف هم كه بلد نبود. ولى عجب چشم و ابرويى داشت آقاى جذبه ولى نه خارجى بهتره اسمش رو ميزارم آقاى خارجى اخه عادت بدى دارم هر كى رو ميبينم فورى يه اسم م*س*تعار واسش انتخاب ميكنم. خودم كه خوشم مياد . سر كوچه كه پياده شدم از كاميون خبرى نبود ولى در خونه عزيز جون هنوز باز بود حس كنجكاويم گل كرده بود داشتم تو حياط سرك مي كشيدم كه يه دخترى هم سن سال خودم رو ديدم با لبخند به طرفم اومد وگفت :
" سلام ميتونم كمكتون كنم؟"
"سلام من همسايه ب*غ*لى هستم ."
دستش رو بطرفم دراز كرد و گفت :
"سمانه هستم."
" منم شيده جنتى هستم اميدوارم دوستا و همسايه خوبى واسه هم بشيم."
سمانه: "منم اميدوارم , اسمت هم مثل خودت خوشگله . دختر عجب چشمايى دارى ."
سرم رو پايين انداختم و گفتم: "شما لطف داريد"
كه صداى آشنايى به گوشم رسيد:" سمانه كجا رفتى؟"
"اين آقا خارجى اينجا چه كار ميكنه؟"
با لبخند نگام كرد و گفت:" تعقيبم كرديد خانم جنتى؟"
"واه مگه بيكارم آقاى خسروى؟"
سمانه:" اِ شما همديگر رو ميشناسيد؟ عليرضا شيطون شدى."
با اين حرف سمانه از خجالت لپام سرخ شد البته خودم احساس كردم. فورى موضوع آموزشگاه رو واسه سمانه تعريف كردم خيلى تعجب كرد بعدش با خنده گفت :
"حالا اولش چرا گفتى آقاى خارجى؟"
"واى يعنى بلند گفته بودم؟ بعدا واست تعريف مي كنم."
عليرضا پوزخندى زد و خداحافظى كرد و رو به سمانه گفت:
" بايد داخل حياط صحبت كنيد تو كوچه خوب نيست."
و خودش داخل ساختمان شد.
"ببخشيد من برم تو يه فرصت مناسب بازم همديگر رو ببينم."
بعد از رد و بدل كردن شماره خداحافظى كردم به طرف خونه راه افتادم.
امروز باز كلاس زبان داشتم كه عليرضا رو هم تو آموزشگاه ديدم. كلاسش چون تازه تشكيل شده شاگرد زيادى نداره. تصميم گرفتم بعد از كلاس برم و سمانه رو ببينم خيلى احساس تنهايى ميكنم بعد از فوت مامان ديگه خاله نادره رو نديدم هميشه با بابام اختلاف داشتن اونم بخاطر م*ش*ر*و*ب خورياش بود. مامان هم از دستش شاكى بود ولى كارى از دستش بر نميومد. مهتاب و نورا هم كه نبودن تا با هم درد دل كنيم. بنابراين مي خواستم شانسم رو با سمانه امتحان كنم. ماشينم كه انگار درست بشو نبود بايد به بابا ميگفتم به فكر يه جديد باشه واسم.
تو فكر بودم كه خودم رو جلو در خونه سمانه اينا ديدم اصلا يادم نبود كى سوار تاكسى شدم كى پياده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ زدم و منتظر ايستادم ودر كه باز شد فقط دو جفت چشم جادويى رو مي ديدم با صداى عليرضا به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام . ببخشيد با سمانه جون كار دارم. هستش؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالى كه داخل مي رفت شروع كرد به صدا زدن سمانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه با عجله تو حياط اومد از لبخندش معلوم بود كه خوشحال هست تازه داشتيم با هم خوش وبش مي كرديم كه عليرضا وارد حياط شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سمانه جون با مهمونت بريد تو اتاقت تو كوچه جاى خوبى واسه صحبت نيست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چشم داداش خودم هم همين كار رو مي خواستم بكنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورى دستام رو گرفت و منو به داخل خونه كشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه جون مزاحم مامان بابات نباشم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه عزيزم بابام فوت كرده چهارده سال پيش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" متأسفم روحشون شاد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مرسى عزيزم مامانم هم دوست داره باهات آشنا بشه .ديروز داشت با اكرم خانم در مورد تو حرف ميزد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاكرم خانم آشپزمون بود .خودش و آقا رحيم شوهرش تو خونمون كار مي كردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه زودتر از من وارد ساختمون شد و شروع به صدا كردن مامانش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مامان, مامان كجاييد؟ شيده اومده."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توى آشپزخونه صداى مامانش رو شنيدم كه داشت به سمانه ميگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" خب تعارفش كن بياد تو اتاقت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان يه خانم حدود پنجاه تا پنجاه و پنج ساله با قدى متوسط وارد سالن شد و با لبخند به طرفم اومد :"سلام عزيزم خوش اومدى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام , شيده هستم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"وصفت رو از بچه ها و اكرم خانم شنيدم سمانه هم اينجا احساس تنهايى ميكنه خوب كردى كه اومدى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق سمانه شديم پشت صندلى ميز كامپيوتر نشستم و سمانه هم رو تختش نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چقدر اتاقت قشنگه سمانه جون" (همه وسايلش تركيبى از صورتى و سفيد و گلبهى بود)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مرسى شيده جون, شنيدم معلم زبان هستى منم خيلى دوست دارم در حد پيشرفته ياد بگيرم ولى فعلا كه كلاس خياطى و تيراندازى ميرم وقتم پر پر هست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه جالب تير اندازى , پس مواظب خودم باشم نشونه گيريت خوبه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه تازه شروع كردم.راستى چند سالت هست من بیست و هشت سالمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"من بیست و سه, ولى من فكر ميكردم همسن خودم باشى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"پس بايد به امير بگم كه اينهمه سر به سرم نذاره كه همش ميگه به قيافت ميخوره نوه هم داشته باشى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"امير؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نامزدم, در اصل شوهرم .چند ماه ميشه كه عقد كرديم عيد امسال عروسيمون هست حتما بايد بيايى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" پس نامزد دارى باز من تنها ميشم كه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوب تو هم ميتونى نامزد كنى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" دلت خوشه ها كو نامزد؟ كو شوهر ؟ قحطى اومده كه ..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم تموم نشده بود كه در با يه تقه باز شد و عليرضا در حالى كه سينى شربت تو دستش بود وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مرسى داداش چى شده شما به زحمت انداختى خودتو."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با شيطنت به من نگاه كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینى شربت رو روى ميز كامپيوتر گذاشت و با لبخندى رو به سمانه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" مامان داشت با تلفن صحبت ميكرد من به دادتون رسيدم خانم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشكرى كردم و يه ليوان واسه سمانه برداشتم يه ليوان هم واسه خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه كمى از شربت رو كه خوردم به عليرضا كه مشغول ديد زدنم بود كردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" خودتون پس چى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا من من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" من ميل ندارم و از اتاق بيرون رفت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونروز كمى در مورد خودمون و خانواده هامون با سمانه حرف زديم و بعد خداحافظى كردم به طرف خونه اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى اين كنه اينجا چكار ميكنه. سياوش پسر عمم بود . عاشق سينه چاك من به قول خودش ولى مى دونم عاشق سينه چاك پولاى بابا هست. قد بلند چشماش عسلى و درشت ,ابروهاى پر و كوتاه در كل خوش قيافه ولى ازش بيزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به به سلام شيده خانم خوبى كجايى؟ خونه همسايه بودى؟ جديد هستن؟ به هر كسى اعتماد نكن ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سلام, باز تو كار من دخالت كردى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:"نشد يه بار با من درست حرف بزنى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آخه آدم درستى نيستى كه بخوام بات درست حرف بزنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شيده ساكت شو در رو باز كن بريم تو خونه هر چقدر خواستى حرف مفت بزن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"باز نمى كنم .تو ميايى چكار؟ اكرم خانم و آقا رحيم نيستن رفتن مرخصى, تنهام ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خب چه بهتر ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سياوش برو گمشو خونتون حوصلتو ندارم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا يه حركت تند كليد خونه رو كه از قبل تو دستم بود در اورد و در رو باز كرد و خودش وارد حياط شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سياوش بيا برو خونتون گفتم كه..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند نزديكم شد و صورتش رو نزديك صورتم آورد و با لحن بدى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چيه نكنه ازم ميترسى؟ نترس فعلا كاريت ندارم , اصل كارى بعد از عقدمون."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خفه شو , تو خواب هم نميبينى كه زنت بشم حالا گمشو بيرون."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو يه حركت برگشت چونم رو محكم گرفت و در حالى كه صورتش رو تو صورتم مياورد با عصبانيت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سعى كن عصبانيم نكن خانم كوچولو و گرنه شرمنده دايي ميشم و كارى كه بعد از عقد ميخوام بكنم قبلش ميكنم, مواظب رفتارت باش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو به عقب هول داد كه نزديك بود زمين بيفتم. از عصبانيت صدام رو بلند كردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه بابا رو دل نكنى بوته ايى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى چى گفته بودم. آخه سياوش رو عمه وقتى صيغه بوده حامله ميشه و بعد هم شوهرش زير بار بچه نميره و بعد از مدت صيغه ولشون مى كنه ميره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت سياوش از عصبانيت سرخ شد و به طرفم حمله كرد تا مى خوردم كتك ميزد و فحش ميداد زورش زياد بود فقط من جيغ ميزدم . يه مرتبه در باز شد عليرضا و سمانه سراسيمه وارد خونه شدند. سياوش داشت با لگد تو كمرم ميزد كه عليرضا با يه ضربه پرتش كرد يه طرف ديگه حياط , سمانه فورى منو بلند كرد ,عليرضا به زور سياوش رو نگه داشته بود كه دوباره به طرفم حمله نكنه سياوش هم همينطور داد ميزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" يه بلايى به سرت ميارم شيده ,كه هر روز بيايى التماسم كنى بيام بگيرمت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنيدن اين حرفا اونم جلو عليرضا از عصبانيت بلند شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"از همچين بى پدرى مثل تو اين كارا بعيد نيست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اين حرف به طرفم حمله كرد و مشت محكم تو دهنم زد و ديگه نفهميدم چى شد. وقتى چشمم رو با درد باز كردم اولين چيزى كه ديدم يه سرم بود و بابا كه پشتش به من بود.با ناله گفتم :" بابا."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا فورى به طرفم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كشتى منو دختر . خوبى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا سياوش منو كتك زد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: "ميدونم بابا , يه درسى بش بدم كه ديگه طرفاى خونه هم رد نشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه كجاست ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كى؟ دختر همسايه منظورته؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آره."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به زور با برادرش فرستادمش خونه. اگه نبودن معلوم نبود چه بلايي سرت اومده بود."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آره."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره بى حال شدم, بابا به طرفم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اثرات دوا ها هست استراحت كن. فردا صبح دكتر مياد ببيندت. من تو راهرو هستم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي دونستم كه بابا اگه شب جاش خوب نباشه و راحت نخوابه تا چند روز بد اخلاق ميشه بخاطر همين گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا برو خونه فردا صبح بيا منم ميخوابم .برو بابا."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم كه انگارى از خدا خواسته پيشونيم رو ب*و*سيد و رفت تا فردا صبح.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز از مرخص شدنم از بيمارستان مي گذشت كه سمانه اس داد اگه خونه هستم ميخواد با مامانش بياد ديدنم. فورى به اكرم خانم خبر دادم و خودم رفتم ولباس مناسبى پوشيدم يه تونيك ساده و فيروزه ايى كه تا زانوهام بلنديش مي رسيد با يه ساپورت مشكى صندل فيرزه ايم رو هم پوشيدم و با صداى زنگ به استقبالشون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه يه جعبه شيرينى دستش بود كه به دست اكرم خانم داد و با من روب*و*سى كرد همين طور خانم خسروى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام خانم خسروى خيلى خوش اومديد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سلام دخترم خوب هستى بهتر شدى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بله مرسى بفرماييد ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه تو سالن نشيمن نشستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اون روز باعث زحمت واسه آقا عليرضا هم شدم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اختيار داريد دخترم همسايه واسه اينطور مواقع خوبه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"محبت داريد خانم خسروى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"عزيزم اسمم فريده هست ميتونى به اسم صدام كنى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چشم ميگم فريده جون, خب سمانه از تيراندازى چه خبر؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگارى كه سمانه هول شده بود با من من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" خوبه , زياد پيشرفتى ندارم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"راستى سمانه ميايى عصر برم بيرون تو خونه دلم پوسيد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كجا مثلا ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوب, نمى دونم هر جا تو بگى من زياد بيرون نمى رم يعنى دوست صميمى ندارم كه باهاش بيرون برم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خب بايد به امير بگم بعد خبرت ميكنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"باشه هر طور راحتى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظهر با صداى اس از خواب بيدار شدم سمانه بود كه خبر داده امشب ساعت هشت شب با امير و عليرضا بريم پارك بعد هم شام رو بيرون بخوريم. جوابش رو دادم و گفتم كه ساعت هشت آماده هستم و ميرم در خونشون. با موبايل بابا تماس گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام بابا"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام شيده خانم خودم خوبى بابا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آره خوبم , شركت هستيد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بله, چيزى شده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" امشب مي خواستم با سمانه و نامزدش بريم بيرون گفتم كه به شما خبر داده باشم اشكالى نداره ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه برو خوش بگذره , منم امشب دير ميام جايى ميخوام برم با دوستام هستم برگشتى بخواب منتظر من نباش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چشم , باى باى "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت هشت كلى مانتو عوض كردم نميدونم چرا وسواس گرفته بودم هم نمي خواستم خيلى ساده باشم و هم نمي خواستم زياد تو چشم باشم آخه مي دونستم كه سمانه و مامانش چادرى هستن بايد يه كم رعايت مي كردم. بالاخره يه مانتو كه بلنديش تا زانو بود به رنگ آبى نفتى با دكمه هاى قهوه ايى و يه شلوار جين قهواه ايى و يه شال كه قهوه ايى بود با خطهاى سياه و آبى, يه آرايش خيلى ملايم صندل آبيم رو هم بوشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آينه به خودم يه نگاه انداختم خوب بودم خوشم اومد. عطر مورد علاقم رو زدم از خونه اومدم بيرون ماكسيماى عليرضا دم درشون بود خودشم هم تو ماشين بود و سرش رو فرمون گذاشته بود نمى دونم خواب بود يا داشت فكر مي كرد دوست داشتم بيشتر در موردش بدونم اروم به شيشه زدم سرش رو بلند كرد با يه لبخند شيشه رو پايين اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام ببخشيد از خواب بيدارتون كردم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه خواب نبودم بفرماييد سوار شيد سمانه منتظره, راستش كارى پيش اومد سمانه با امير بيرون رفته الان هم تو پارك منتظر ما هستن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم : "ما؟ يه مرتبه به خودم اومدم حتما منظورش خودم و خودش بود."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جلو رو باز كردم و سوار شدم ماشين رو روشن كرد و راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموسيقى بى كلامى از ضبط پخش مي شد. سرم رو به پنجره تكيه دادم و بيرون رو نگاه مي كردم . پشت چراغ قرمز ماشين ب*غ*ل دستى شروع كرد به بوق زدن نگاش كردم يه پسر جوون بود با دست اشاره كرد كه شماره بدم واى اينم جلو عليرضا , يه لبخند غير ارادى رو لبهام نشست كه چرا اينكار ميكنه اونم وقتى ميبينه با يه پسر تو ماشين هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى عليرضا رو شنيدم كه ميگه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چيه انگار خوشت اومد كه واسش لبخند ژوكوند ميزنى. ميخواى پيادت كنم تا باش برى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"واى اين بشر چقدر نفهم هست ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت نگاش كردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"داشتم به حماقت و احمقى راننده مي خنديدم ولى نمي دونستم كه اول بايد به حماقت شما بخندم .چرا زود قضاوت مي كنيد من تا حالا حتى با پسر عمم هم تنهايى جايى نرفتم كه الان دارم با شما ميام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت موبايلم رو از كيفم بيرون آوردم و مشغول بازى باهاش شدم و سرم هم تا موقعى كه رسيديم بلند نكردم . بچه پر رو حتى معذرت خواهى هم نكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى خواستم بياده بشم صدام زد:" شيده ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه زود هم پسر خاله شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشماش نگاه كردم : "بله؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببخشيد زود قضاوت كردم دوست ندارم امروز رو كه براى اولين بار با هم اومديم بيرون خراب كنم حالا آشتى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام رو به يه طرف ديگه چرخوندم و به آرومى گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" باشه بياييد هر دوتامون فراموش كنيم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندى جوابم رو داد و پياده شديم تلفش رو برداشت و مشغول شماره گيرى شد فهميدم كه داره با سمانه و يا نامزدش صحبت مي كرد. چون داشت آدرس جايى رو كه هستن مي پرسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سمانه و امير قسمت بازي ها هستن بريم سمت راست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسيدن به سمانه و امير ساكت بوديم و قتى از دور سمانه رو ديدم براش دست تكون دادم. اونم داشت منو به مرد جوونى كه نزديكش ايستاده بود نشون مي داد پسرى قد بلند البته از عليرضا كوتاهتر بود صورتى كشيده و لاغر گندمگون با اين حال رنگ چشماش و موهاش روشن بود شلوار مشكى با يه تى شرت دو جيبه كه مشكى ساده بود به تن داشت از سمانه خوشكل تر بود نزديكشون رسيديم سمانه دستاش رو به كمرش زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"طول داديد شيطونا كجا بوديد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت لپام گل انداخت عليرضا كه متوجه حال من شده بود رو به سمانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خودت كه وضعيت خيابونا و ترافيك رو ميدونى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامير با لبخندى كه با شيطنت بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوب شد ما اين بهونه ترافيك رو داريم و گرنه بهانه از كجا مياورديم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتى ساختگى به سمانه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه جون اول سلام بعد هم واسه شما كه بد نشد با يار خلوت كردى عزيزم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شيده جون سلام خوبى شما هم كه از جواب كم نميارى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به امير كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" معرفى ميكنم امير نامزدم و ايشون هم شيده جون دوست عزيزم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر سلام كردم . امير هم سلام كرد و رو به من و عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه ميخواد سوار كشتى پرنده بشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه فورى دستم رو كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بيا بريم من بليت خريدم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس دستم رو از دستش بيرون كشيدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه عزيزم من سوار نميشم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سمانه اصرار و از من هم انكار دوباره سمانه دستش رو دراز كرد كه دستم رو بگيره نا خواسته بازوى عليرضا رو چسبيدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"واى عليرضا نجاتم بده ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا نگاهى به من و دستم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه اصرار زيادى نكن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه اون موقع بود كه متوجه اوضاع شدم و بازوش رو ول كردم زير لب يه ببخشيدى گفتم و سرم رو پايين انداختم سمانه و امير به طرف بازي ها رفتن عليرضا با گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بيا رو اين نيمكت بشينم , "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش به طرف نيمكتى رفت و نشست منم به طرفش رفتم و كنارش نشستم داشتم با بند كيفم مي جنگيدم كه عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" از دست سمانه ناراحت نباش ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نه ناراحت نيستم آخه از جاهاى بلند مي ترسم هر كارى هم ميكنم نميتونم با اين ترسم كنار بيام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"موضوع مهمى نيست كه بخواهى در موردش خودت رو ناراحت كنى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سمانه از دستم ناراحت شد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه فكر نكنم اون دختر منطقى هست ميخوايى تا بيان يه كم قدم بزنيم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آره فكر خوبيه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم مشغول قدم زدن بوديم كه صداى آشنايى رو از پشت سرم شنيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به به شيده خانم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" تويى سياوش برو گم شو دوست ندارم بات حرف بزنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مي دونستم كه حتما واسه خودت كسى رو زير سر گذاشتى كه به من جواب رد دادى چند وقته با هميد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خفه شو سياوش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اوه اوه چه با ادب لااقل جلو دوست پسرت با ادب باش كه پشيمون نشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به تو هيچ ربطى نداره حالا هم برو مي خواييم تنها باشيم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" باشه ميرم ولى بدون بد مي بينى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا كه تا اون موقع ساكت بود رو به سياوش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نشنيدى چى گفت ميخوايم تنها باشيم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با شنيدن اين حرف پوزخندى زد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شرمندگى سرم رو پايين انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" متاسفم نمى خواستم اينطورى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو قطع كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" مهم نيست خودم هم دوست داشتم شرش رو كم كنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندى سرم رو بالا بردم كه برق قشنگى رو تو چشماش ديدم از برق نگاش داشتم ذوب مي شدم كه صداى سمانه منو به خودم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كجا رفتيد شيطونا؟ "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمانه خوش گذشت ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به ما كه بله ولى فكر كنم به شما بيشتر ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندى شيطنت آميز به عليرضا نگاه كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا هم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مهم اينه كه اومديم خوش بگذرونيم الان هم من گشنمه شماها چطور؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اينكه همه موافقت كرديم كه بريم به سوى شكم ! به طرف ماشين رفتيم تا به رستوران مورد نظر بريم خواستم با سمانه سوار ماشين امير بشم كه عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"رفيق نيمه راه شدي شيده خانم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه جلو سمانه , شيده خانم شدم ! نميدونستم چى جوابش رو بدم كه سمانه گفت: "شيده جون برو پيش رفيقت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى از دست اين شيده هنوز گيج بودم كه كجا برم كه سمانه و امير سوار شدن و با يه بوق دست تكون دادن و رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"منتظر چى هستى شيده بيا ديگه گشنمه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ باز شدم شيده ! عجب بشرى هست اين عليرضا ولى من كه تو دلم قند آب مي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار شدم و راه افتاديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سمانه خيلى رك هست زياد حرفاشو به دل نگير."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نه به دل نگرفتم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نمى دونست كه خوشم هم اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونشب تو رستوران كلى شيده و امير سر به سر من و عليرضا گذاشتن من و عليرضا هم كه قرار گذاشته بوديم جلوشون كم نياريم جوابشون مي داديم . نگاهى به ساعتم انداختم كه ديدم ساعت یازده و نیم هست عليرضا گفت: "ديرت شده؟ بابات نگران ميشه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه بابا امشب خونه دوستاش هست دير مياد ولى اگه بريم بهتر هست فردا كلاس دارم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم متوجه نگاه هاى امير و عليرضا به هم شدم كه عليرضا بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بله بريم ميرسونمتون مامان هم تا حالا بيداره منتظرمون هست ,بهتره بريم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سمانه و امير خداحافظى كرديم وقتى تو ماشين عليرضا نشستم با گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ببخشيد الآن ميام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشين پياده شد و به طرف امير رفت مشغول صحبت با هم شدن بعد از ده دقيقه اومد و راه افتاديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ماشين ساكت بوديم كه عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فردا چه ساعتى كلاس دارى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"من ساعت ده صبح شما چى فردا كلاس نداريد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه ندارم ولى با خانم صبورى كار دارم اگه ميخواهى با هم بريم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"راستش جلو آموزشگاه شلوغه ميترسم بچه براشون سوءتفاهم بشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سر كوچه پيادت ميكنم خوبه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" راستش .. باشه مزاحم ميشم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى تو دلم عروسى بود ولى سعى كردم خودم رو آروم نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اگه مزاحم بودى بيشنهاد نميدادم, دوست دارم بيشتر با هم آشنا بشيم تو چطور دوست دارى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"من من تا حالا با كسى ..چطورى بگم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بابات ناراحت ميشه؟ دعوات ميكنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نه اون زياد كارى به كارم نداره منم كارى به كار اون ندارم ولى بايد گزارش همه كارامو بش بدم ولى توضيح ازم نميخواد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آهان , با سياوش رابطتت در چه حدى هست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر مثل بازپرسا سؤال مي پرسيد لبخندى زدم كه از نگاه تيزش درو نموند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چرا ميخندى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"داشتم فكر ميكردم كه مثل بازجوها سؤال مي پرسيد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس كردم كمى جا خورد از حرفم ولى زود به خودش مسلط شد و گفت : "دوست ندارى ازت سؤال بپرسم؟ واسه آشنايى بيشتر لازم هست كه در مورد همديگر بيشتر بدونيم شما هم هر چى خواستى بپرس."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لبخندى نگام كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه اصلا ناراحت نشدم راحت باشيد با سياوش رابطه خاصى به غير از كل كل كردن و دعوا و فحش كارى ندارم. هميشه همينطور هستيم با هم تازگيا ازم خواستگارى كرده ولى ردش كردم. بابام هم چيزى در اين مورد به من نگفت بيشتر بخاطر پول بابا هست كه منو ميخواد و گرنه دوست دختر زياد داره كه واسش ميميرن تا حالا با چند تاشون ديدمش ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كه اينطور ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسيدن به خونه ديگه حرف مهمى بينمون زده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقعى كه رسيديم منوجلو در پياده كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" تنهايى نمي ترسى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نه عادت دارم به تنهايى اكرم خانم و شوهرش هستن ولى امشب مرخصى رفتن. ميشه شما بياييد در رو برام باز كنيد تا من لامپا رو روشن كنم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"باشه حتما , فقط با من راحت باش مثل من ,بگو عليرضا و به جاى شما هم بگو تو, باشه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_:آره خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم آماده خواب مي شدم كه صداى اس بلند شد دعا كردم از طرف عليرضا باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش بود نوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"همه چى خوبه؟ نمي ترسى كه؟ شب خوش صبح ميام دنبالت. "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسش نوشتم : "دارم ميخوابم نمي ترسم. صبح ميبينمت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم بيشتر براش بنويسم ولى براى روز اول بهتر بود كه از كم شروع كنم. خدايا يعنى ميشه من و عليرضا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين فكر خوابيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زودتر از هميشه از خواب بيدار شدم سريع آماده شدم عليرضا اس داد كه منتظر هست . فورى بيرون رفتم دم در خونشون تو ماشين بود تا خواستم سوار بشم فريده جون هم از در بيرون اومد باهاش سلام و احوالپرسى كردم با لبخندى نگام كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"وقتى ديشب عليرضا گفت قرار گذاشتيد كه يه كم بيشتر با هم آشنا بشيد خيلى خوشحال شدم تا حالا كه هر چى من و سمانه باش حرف ميزديم مي گفت زوده نمي خوام ازدواج كنم. ولى از روزى كه شما رو ديده خودش حرفش رو پيش كشيده .انشاءالله كه هر چه زودتر خبراى خوب بشنوم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيج بودم نمي دونستم چى جواب فريده جون رو بدم كه عليرضا به كمكم اومد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شيده دير شد بقيشو بذار وقتى برگشتيم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فريده جون خداحافظى كردم و سوار شديم كه عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" خوبى ؟ بابات كه چيزى نگفت در مورد من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابام رو هنوز نديدم آخه وقتى با دوستاش هست نزديكاى صبح مياد خونه تا ظهر هم خوابه عصر ميره شركت ديگه شب مي بينمش ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ديشب در موردت با مامان صحبت كردم كلى ذوق كرد آخه هميشه وقتى باهام در مورد تشكيل خانواده صحبت مي كرد حرف رو عوض ميكردم ولى نميدونم يه مرتبه چى شد كه تو رو تو آموزشگاه ديدم دلم لرزيد و وقتى هم كه فهميدم همسايمون هستى از خوشحالى نمي دونستم چكار كنم. ديشب هم خودم به سمانه گفتم كه با امير بياد تا با هم صحبت كنيم اونم تا مي تونست اذيت كرد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو از خجالت پايين گرفته بودم كه عليرضا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" دنبال چيزى ميگردى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" نه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"پس چرا پايين رو نگاه ميكنى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"همينطورى آخه راستش اولين بار كه با يه پسر در اين مورد حرف ميزنم و ارتباط دارم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نظرت در مورد من چيه؟ از ديشب تا حالا به چيا فكر كردى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"زياد عجله نكن امشب با بابا صحبت ميكنم خدا به دادم برسه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چرا؟ دعوات ميكنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" در مورد من خيلى حساسه تا اونجايى كه باورت نميشه تا حالا يكى از دوستاى بابا رو نديدم با اينكه ماهى يك بار خونمون ميان ولى تا ميان بايد تو اتاقم بمونم و در رو از داخل قفل كنم و گرنه تنبيه ميشم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه خبره مگه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"عليرضا هنوزم سر حرفم هستم مثل بازجوها هستى همش سؤال ميپرسى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم جا خورد و تا سر كوچه آموزشگاه حرفى نزد وقتى ميخواستم پياده بشم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببخشيد از حرفم ناراحت نشو همينطوى گفتم منظور بدى نداشتم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندى زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه من زياده روى كردم براى بر گشتن همينجا باش ميام دنبالت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"باشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز اصلا حوصله درس و كلاس رو نداشتم تا كلاس تمام شد يه سال برام گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر كوچه منتظر عليرضا بودم كه كه پژو آلبالويى كنارم ترمز زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوشگله كى بوده كه تو رو قال گذاشته."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بر گردوندم و موبايلم رو در آوردم و واسه عليرضا اس دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"كجايى؟ من منتظرت هستم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" دارم ميام عزيزم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى عزيزم ! خيلى خوبى خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده پژو هنوز داشت چرت پرت ميگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"د بيا ديگه با من بيشتر خوش ميگذره."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى ترمز سرم رو بلند كردم عليرضا رو ديدم كه با خشم به من نگاه ميكرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع سوار شدم و با سرعت از اونجا حركت كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مزاحمت شده بود؟ چى ميگفت؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چرت و پرت ميگفت واسم اهميت نداره كه چى ميگفت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آهان خوبه , كلاست چطور بود؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوب بود ولى امروز زياد حوصله نداشتم "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"داشتى به من فكر مي كردى؟ "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب ندادم در همين موقع تلفنم زنگ خورد بابا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" واى عليرضا بابام هست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چيزى نيست عزيزم هر چى پرسيد راستش رو بش بگو ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكمه جواب رو فشار دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" الو بابا سلام خوبى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" سلام كجايى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" دارم از كلاس ميام خونه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" با كى هستى؟ "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"حالا ميام خونه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"پس سياوش راست ميگفت ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا اون همه حرفاش مزخرفه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ساكت شو زود بيا خونه اون مرتيكه رو هم با خودت بيار ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ولى بابا..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ساكت شو زود بيا."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتى تماس رو قطع كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا نگام كرد و چشمكى زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چى شد دعوات كرد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اره مثل اينكه سياوش به بابا زنگ زده و يه چيزايى گفته اونم گفت كه با هم بريم خونه , ميايى؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا دستى توى موهاش كشيد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" باشه ميام تو خودت رو ناراحت نكن خانمى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خونه هيچ حرفى رد و بدل نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم وارد خونه شديم بابا تو سالن داشت سيگار مي كشيد با ديدن ما سيگارش رو خاموش كرد رو به من گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"تو برو تو اتاقت تا نگفتم بيرون نيا."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا فرصت هيچ حرفى رو به من نداد منم بدون هيچ حرفى به اتاقم رفتم چون مي دونستم شروع به حرف زدن همان و داد و بيداد بابا هم همان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا يك ساعت مدام راه مي رفتم و دعا مي خوندم كه بابا با عليرضا به تفاهم برسه كه اكرم خانم به اتاقم اومد و صدام كرد تا پيش بابا برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى رفتم بابا تنها بود بابا لبخندى زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"رفتش نيست دنبالش نگرد امشب با مامانش مياد خواستگارى."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شرم سرم رو بايين انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا شما مجبورش كرديد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه خودش پيشنهاد داد حالا هم برو خودت رو واسه شب آماده كن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالى به اتاقم رفتم و شماره عليرضا رو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" الو عليرضا."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چقدر زود دلت واسم تنگ شده امشب ميبينمت ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببخشيد بابا كه باهات بد حرف نزد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه در مورد شغلم تحصيلاتم و اين جور چيزا سؤال كرد, تو خوبى دعوات كه نكرد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه گفته واسه امشب آماده بشم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خب پس برو آماده بشو."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" حالا كو تا شب , سمانه و امير هم ميان ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آره اون كه اصل كارى هست با امير مياد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خوبه من برم ديگه به فريده جون سلام برسون."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چشم خانمم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانمم! خدايا شكرت دارم خواب ميبينم خيلى دوستش دارم , ميدونم زود عاشق شدم ولى يه حس خيلى قوى به عليرضا دارم خدايا كمكم كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكمى با خدا راز و نياز كردم بلند شدم دوش گرفتم و موهامو فر كردم . میخواستم يه لباس ساده تنم كنم يه تونيك سبز زيتوتى كه يقش ساتن براق بود رو با يه ساپورت قهوه ايى سوخته با يه صنددل قهوه ايى و شال قهوه يى كه توش گلهاى ريز سبز بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب كه شد لباس پوشيده منتظر تو سالن با بابا نشسته بوديم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا به عمه نمي خواستى بگى كه بياد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"گفتم بياد گفت قلب پسرم رو شكستيد نميام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتيم با بابا صحبت مي كرديم كه زنگ زدند اكرم خانم در رو باز كرد اول از همه فريده جون با سمانه و امير وارد شدند و بعد از اون ها هم عشقم تو اون كت و شلوار خاكسترى رنگ ماه شده بود فدات شم خوشكلم البته اينا رو تو دلم گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمان ها نشستند مشغول صحبت هاى اوليه شدند منم كنار بابا نشستم . اكرم خانم با سينى چايى وارد شد با اشاره بابا سينى رو از دستش گرفتم و مشغول پذيرايى شدم وقتى جلو عليرضا رسيدم چشمكى زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" چه خبر خوشگل كردى !"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت گر گرفتم بعد از پذيرايى كنار بابا نشستم فريده جون گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آقاى جنتى هدف از اومدن امشبمون رو كه ميدونيد اگه اجازه بديد با صيغه بچه ها يه مدت محرم بشن و تا انشاءالله بعد از اون عقد و ازدواج..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا كه معلوم بود ناراحت هست وسط حرف فريده جون پريد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببخشيد كه حرفتون رو قطع ميكنم بيشتر به خاطر همين مسائل خواستم كه اگه پسرتون قصدش ازدواج با شيده هست هر چى زودتر پا پيش بذاره كه با اين جور ارتباطات مخالف هستم. خواهرم هم در گذشته از صيغه ضربه بدى خورد بنابراين در اين مورد مخالف صد در صد هستم اگه دخترم رو ميخواييد عقد دايم رو فقط قبول دارم فقط شرطم همين هست و گرنه شير بهاء و مهريه زياد برامون مهم نيست و چيز زيادى نميخوام."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا مدام دستش رو تو موهاش فرو ميكرد و معلوم بود كه كلافه هست نمي دونستم از حرف بابا هست يا مسئله ديگه ايى شايد هم پشيمون شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا كه سكوت رو ديد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اگه دوست داريد ميتونيد فكراتون رو بكنيد و يه روز ديگه تشريف بياريد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعليرضا كه داشت عرق پيشونيش رو پاك ميكرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"قصد ما از صيغه آشنايى بيشتر بود ولى حالا كه شما اينطور دوست داريد چشم عقد دائم ميكنيم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفش امير و سمانه با تعجب به عليرضا نگاه ميكردن منظور نگاهاشون رو نمي فهميدم ولى هر چى بود باعث تعجبشون بود عليرضا با يه لبخند نگاهشون كرد و اونا هم سرش رو برگردوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقيه حرفا در مورد تعيين مهريه و تاريخ عقد بود فريده جون مي خواست كه عقد محضرى باشه و جشن بمونه واسه عروسى. بابا با اينكه زياد موافق نبود ولى وقتى ديد من راضى هستم رضايت خودش رو اعلام كرد قرار عقد واسه پنج شنبه آينده گذاشته شد يه هفته وقت داشتم تا خودم رو آماده كنم موقع خداحافظى بابا عليرضا رو به كنارى برد و با هم شروع به صحبت كردند مونده بودم كه چى به هم ميگن حس كنجكاوى و يا بهتر بگم فضوليم حسابى قلقلكم ميداد بعد از كمى عليرضا اومد و خداحافظى كردن و رفتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع رفتن منتظر بودم كه عليرضا چيزى بگه و يا يه خداحافظى مخصوص با من داشته باشه ولى اون به يه خداحافظى كوتاه و شب بخير بسنده كرد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بابا چى ميگفتى به عليرضا وقتى مي خواستن برن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"وقتى ديديش از خودش بپرس."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" باشه شب بخير."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شب خوش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از خواب دوست داشتم با عليرضا حرف بزنم ولى بهتر ديدم اس بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مثل باران چشم هایت دیدنی است، شهر خاموش نگاهت دیدنیست، زندگانی معنی لبخند توست،خنده هایت بی نهایت دیدنی است."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم كه گذشت اس داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فردا صبح ميام بريم آزمايش چيزى نخوريا ,شب بخير خانمى خنده هاى تو ديدنى تره ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفداش بشم عزيزم , البته فعلا اين حرفا رو بش نمى زنم تا به وقتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح بعد از اينكه آزمايش رو داديم رفتيم تو يه كافى شاپ . من نسكافه و چيز كيك سفارش دادم عليرضا هم كيك و قهوه تلخ مشغول خوردن بوديم كه عليرضا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"شيده جون آخرش نظرت رو راجع به من نگفتيا. "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" اگه نظرم بد بود كه حالا اينجا پيشت نبودم ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" ميدونم گلم , ولى دوست دارم از زبونت بشنوم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" من, من.. منم تو آموزشگاه همون بار اول كه با نگات غافلگير شدم ازت خوشم اومد راستش احساس ميكنم چشات منو طلسم كرده دوست دارم تا آخر عمرم تو طلسم چشات باشم. اصلا نميخوام اين طلسم يه روز باطل بشه, قول ميدى هيچوقت طلسم رو باطل نكنى؟ هر چى رو تو زندگيم ميتونم تحمل كنم الا خيانت و دروغ قول بده هيچوقت به من خيانت نكنى و دروغ نگى. (زود باش زود باش )"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينا رو با لبخند به عليرضا ميگفتم . مثل ديشب كلافه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir