یه دختری که با یه مرد تصادف میکنه ودر ازای رضایت مرد باید تاخوب شدن مردکه ویلچری شده پرستارش بشه این اول داستانه،بنظر تکراریه ولی اصلا اینجوری نیست بعد از خوب شدن مرد،دختر پس از تحقیرهای زیاد از خونش میره خانواده مرد از اون اعیانهای ملک واملاک دارقدیمی بودن و مرموز بودن خانواده وپنهانکاریهاشون...واقعا جالبه دختره میره شهر دیگه ای زندگی میکنه واونجا بخاطر دوستش وکمک کردن به زن وشوهری که بچه دار نمیشدن تخمک اهدا میکنه..........جذابیت داستان وهیجانش فوق العاده ست

ژانر : عاشقانه، همخونه ای، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۷ ساعت و ۵۲ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق با اعمال شاقه
نویسنده : ایکسا.م

ژانر : #عاشقانه #همخونه_ایی #معمایی

خلاصه :

یه دختری که با یه مرد تصادف میکنه ودر ازای رضایت مرد باید تاخوب شدن مردکه ویلچری شده پرستارش بشه

این اول داستانه،بنظر تکراریه ولی اصلا اینجوری نیست

بعد از خوب شدن مرد،دختر پس از تحقیرهای زیاد از خونش میره

خانواده مرد از اون اعیانهای ملک واملاک دارقدیمی بودن و مرموز بودن خانواده وپنهانکاریهاشون...واقعا جالبه

دختره میره شهر دیگه ای زندگی میکنه واونجا بخاطر دوستش وکمک کردن به زن وشوهری که بچه دار نمیشدن تخمک اهدا میکنه..........جذابیت داستان وهیجانش فوق العاده ست

مقدمه:

یا تــو زیباتر شـدی یا چشام بارونیه

ایـن قفس بازه ولـی قلــــب من زندونیه

من پشیمون میکنــم جــاده رو از رفتنت

تـــو نباشی میپره عـــطـرتم از پیرهنت

مــیخوام آروم شـم تــو نمیزاری

هــردو بیرحـــمن عـشق و بیــزاری

هـــمه دنیامو زیــرو رو کــردم

تورو شاید دیـــر آرزو کـــردم

قـدم های آخــرو آهسته تر بردار

واسه من کابــوس فکر آخرین دیدار

بغض ایــن آهنگ ها رو تا کجا ها برد

شایـد هم تقدیرمو امشب به رحـم آورد

به تــلاف ی اون همه تلخی

گله هاتم طعم عسـل شد

غــم معصومانه چشمات

به تبسم تازه بدل شد

***

فصل اول

(خاطرات نارگل)

به صحنه ی مقابلم زل زده بودم، از بین شکستگی های شیشه ی جلوی ماشین تنها چیزی که چشمم میدید ، تاریکی و خلوتیه خیابون بود و تنها صدای خواننده مورد علاقم با هیجان قسمتی از ترانه رو فریاد میکشید و سکوت خیابان را میشکست.

تمام ذهنم ده ثانیه آخر و مرور میکرد : کسی داشت از خیابون رد میشد زدم زیرش ...

دستام هنوز رو فرمون بود با وحشت اطرافمو نگاه کردم هیشکی نبود .

با ضعف دست بردم به دستگیره ی در و بازش کردم، سوز سردی که ناشی از هوای پاییزی اون شب بود تو ماشین پیچید باعث شد به خودم بلرزم، پامو بیرون گذاشتم و با گرفتن درماشین از ترس افتادن ،سعی کردم به شخصی که جلو ماشین رو زمین افتاده بود نگاه کنم.

زانوهام میلرزیدن با ترس و لرز نزدیکش شدم حس سرگیجه گرفتم ،رو زمین کنارش نشستم یه مرد بود که رو دست چپش افتاده بود و جز خونی که اطراف ریخته شده بود و لحظه به لحظه به لحظه بیشتر میشد چیزی ازش نمی دیدم.دستمو بردم جلو و همونجور آروم صدا زدم:

آق ...آقـا ...شم... شما حا...لتون خوب...ه؟!

شخص برگشت و با صورت غرق به خون و چشمای از حدقه در اومده و دهنی که خون ازش بیرون می ریخت داد زد:

-قـــاتـل!!!

***

- نـــه!!! نــه ....نــه

صدای جیغم تو گوشم پیچید .تو جام نشستم ، هنوز نفس نفس میزدم، به اطرافم نگاه کردم تو اتاق خودم بودم .دستام ناخودآگاه یقه ی لباس خواب عروسکیمو پایین میکشد تا هوائی رد و بدل بشه .اشک تو چشمام جمع شده بود حس خفگی داشتم بغض تو گلوم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.

در با صدا باز شد تاریکی مطلق اتاق و نوری که از بیرون میومد شکوند.لیلا دخترعمم آروم نزدیک شد و لبه تختم نشست و لیوان آب و نزدیکم کرد ، دستشو پس زدم ملافه رو کنار زدم و پاهامو از تخت آویزون کردم خواستم بلند شم که بازومو گرفت و مجبورم کرد بشینم و با تحکم ادامه داد:

-آب بخور آروم بشی.با لجبازی هیچی درست نمیشه!

دستمو از دستش دراوردم و آرنج هامو رو زانوم گذاشتم و صورتمو تو دستام گرفتم و سعی کردم کابوس همیشگی لعنتی رو فراموش کنم .

لیلابا لحن آروم و تسلی دهنده یی ادامه داد:

-عزیز دلم درک میکنم چی میکشی اما با خودخوری چیزی درست نمیشه .کاریه که شده.امید فردا قرار دادگاه داره.فردا همه چی معلوم میشه قربونت برم تو باید..

وسط حرفش پریدم و سعی کردم صدائی که میلرزید و مخفی کنم :

-چی میشه هان ؟؟؟! شک نکن رضایت نمیده باز هم منو می برن زندان..

بغض سمج توی صدام شکست و اشک هام دونه به دونه رو گونه م میریختن نذاشت ادامه ی حرفمو بزنم سرمو تو بغلش گرفت و آروم آروم دلداریم میداد.دلداری که خودش بهتر میدونست با شرایط پیش اومده و شاکی پرونده ی تصادف لعنتی م زیاد آرامش بخش نخواهد بود.

***

لیلا ساعت مچی شو میبست همزمان نگاهی بهم کرد و گفت:آماده ای؟

-نمیدونم چرا انقدر دلشوره دارم !!!

عمه در جوابم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه قربونت برم دلشوره واسه چی حالا که اون آقا راضی شده شکایتشو پس بگیره تو چرا دلشوره داری مادر!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله که تا اون موقع ساکت رو مبل نشسته بود پاهاش و بغل زد و با بدبینی مختص به خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم با نارگل موافقم.منم ته دلم یه جوریه.اصلا اینکه تا دیروز میخواست نارگل و بفرسته زندان چجور یهو شکایتشو پس گرفته هان؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا با تشر و چشم و ابرو جوری که لاله متوجه بشه داره بیشتر اوضاع روحی منو خرابتر میکنه رو به لاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا که راضی شده ... تو خونه نشستی چی میدونی امید چقدر رفت و اومد تا بتونه چارکلام حرف باهاش بزنه راضیش کنه.مثل اینکه یادتون رفته نامزدم وکیله ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله دستی تو هوا تکون داد و خطاب به خواهر بزرگترش با بی قیدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا نــامزد!!! ..کشتی مارو ...یکی بیاد اینو بگیره حالا تا عصر می خواد تعریف نامزد کچلشو بکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه تکیه شو از دیوار برداشت و با کمک دیوار هیکل سنگین و گوشتی شو از رو زمین بلند کرد و خطاب به دخترا تشر رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسه دیگه!!ببین چه بساطی داریم ها.این بچه رنگ به روش نمونده شما ها دارین حرص چی رو میزنید.پاشین برین به امان خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقدم های سنگینش به من که به اپن تکیه داده بودم نزدیک شد و دستامو تو دستاش گرفت و آروم جوری که دخترا نشنون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه قربونت برم نگران هیچی نباش نذر کردم امام رضا مادر خودش ضامنت میشه از این مشکل رها میشی من دلم روشنه چیزی نمیشه.غصه نخور چشمون سیاه من!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای عمه بازم بغض تو گلوم سنگین تر شد و قبل از اینکه بترکه صدای مذخرف پلنگ صورتی زنگ خوری لیلا بلند شد و باعث شد یادم بیاد که علاقه زیادش به رنگ صورتی چقدر سوژه خنده ی همه مون بود.سعی کردم به عمه که با چشمای غمگین و به اشک نشسته اش بهم زل زده بود لبخند بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لیلا بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه باشه خو چقدر تاکید میکنی زنگ میزنم آژانس ..قول دادم دیگه چقدر میگی امید!؟صداش موقع خداحافظی چند درجه آرومتر شدو بعد از قطع گوشیش سمت لاله چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لاله امید نمیتونه بیاد دنبالمون باید بره دنبال پسره زنگ بزن به آزانس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله با گیجی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آژانس چرا ماشین تو حیاطه که؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا که دیگه از دست خنگ بازی های لاله به ستوه اومده بود داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میبینی مامان؟؟هی چی میگم هی یه چی جواب داره بهم بده ؟؟به دل ما موند یه بار این دختر یه چشم به خواهر بزرگترش بگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه از صدای لیلا تکونی خورد برگشت سمت لاله و جوری که شر و بخوابونه از لاله خواست هرکاری خواهرش میخواد براش انجام بده و خودش به سمت آشپزخونه رفت.لاله هم رفت تا با تلفن زنگ بزنه.فقط من موندم و لیلا که به سختی سعی داشت تو چشمام نگاه نکنه.سرمو زیر انداختم و تو دلم گفتم:از اول هم امید با گواهینامه گرفتن من مشکل داشت که این جریان هم باعث شد دیگه با خیال راحت نذاره لیلا هم پشت فرمون بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی رو شونه م زد و لاله با چشمهایی که از عمه به ارث بده بود و صورت گرد و سبزه وبا نمکی که آدم ناخودآگاه دلش میخواست لپاشو بکشه و بینی گوشتی کوچولوئی که شاید تنها عیب صورتش بود استفهامی بهم نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه ؟؟چرا زل زدی به من؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله:واقعا نمیشنوی؟؟؟حالت خوبه ؟دستات هم که یخه نترس بابا حالا من یه چیزی گفتم، امید کارشو بلده .حالا هم پاشو آژانس اومده لیلا تو حیاطه داره صدات میکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجاست؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا:آره آدرسش که مال اینجاست.بعد برگشت سمت راننده ممنون آقا چقدر شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و باز کردم و پیاده شدم نگاهم به ساختمون جلوی روم بود به نظر ساختمون مسکونی ده طبقه بود که نمای بیرونیش گچکاری های سفید و رنگی بود که ناخودآگاه ادمو یاد کیک مینداخت.همونجور که به ساختمون مقابلم خیره شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا دستمو گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چرا انقدر دستات یخ شدن نارگل؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزیم نیست.چرااینجا قرار گذاشتن ؟مطمئنی امید هم اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا همونجور که دستمو میکشید و به نگهبانی نزدیک میشد جواب منم داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره صبح از بیمارستان مرخصش کرده اوردش اینجا .از صبح هم همینجاست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید آقا !!مهمونای آقای کیان هستیم میشه درو باز کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان با احترام دروباز کرد و داخل محوطه شدیم .تموم طول مدت مسیر دست لیلا رو گرفته بودم و دنبالش مسیر سنگی محوطه رو تا در اصلی ساختمون گرفته بودم و داشتم اولین برخوردم و با کسی که تا لب مرز مرگ برده بودمش و پیش خودم ترسیم میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین باری که دیدمش زیر اون همه دستگاه و تجهیزات پزشکی دیدنش سخت بود اما حول و حوش 30 سال به بالا میزد رنگ پوستش روشن بود موهای قهوه ای تیره و قد کشیده ای داشت فقط اینارو تا قبل از بیهوش شدنم یادم مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مسیر راه هردومون سکوت کرده بودیم.تنها صدای موزیک اسانسور سکوت و میشکست طبقه 5 م آسانسور از حرکت ایستاد و از آسانسور خارج شدیم دو تا در سمت چپ و راست مون بودن سرگردون بین در واحدها نگاه میکردم که لیلا دستمو کشید و روبروی خودش قرارم داد و با اینکه قدش از من کوتاه تر بود ولی به لطف کفشای پاشنه بلندش زل زد تو چشمام و با لحن جدی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل خوب گوش کن ببین من چی میگم این آخرین شانس توهه که داری!! امید خیلی اصرار کرد تا طرف قبول کرد.خواهش میکنم هرچی شنیدی محکم برخورد کن.نمیخوام ازت ضعف ببینم.ببین یه اتفاقی افتاده کم یا زیاد مقصر بودی ازت میخوام با عقل و منطق باهاش برخورد کنی.باشه گلم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م..م..ن متاسفم لیلا اگ ... اگه اذیتتون کردم ..م..ن ..ف..فقط...باورکن کسی هولش داد قسم میخورم به خاک مام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلاانگشت اشارشو گذاشت رو لبم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیششش میدونم میدونم .نمیخواستم ناراحتت کنم. تو مارو اذیت نکردی اتفاقیه که افتاده .خودت خوب میدونی نارگل تورو اگه بیشتر از لاله دوست نداشته باشم کمتر دوست ندارم پس حرف دیگه ای نباشه . سخته برام ببینمت تو زندان یا اینجور جاها باشی.سخته برام اینجوری ببینمت .فقط میخوام بهم اعتماد کنی باشه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...(سکوت)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا:باشه خواهری؟؟؟گوش میدی به من؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آروم ترین ترین صدائی که تونستم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو بست و سعی کرد به خودش مسلط بشه چرخید سمت راستش و زنگ واحد و فشرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاوه بر استرس و اضطرابی که هر لحظه شدت میگرفت، کنجکاو بودم بدونم این چه تصمیمیه که لیلا گرفته و ازم میخواد بهش اعتماد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واحد باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد بلند و هیکل ورزشکاری و عضله ای امید تو قاب در جا گرفت و ناخودآگاه صحنه ی اولین دیدارمون جلو دانشگاه که با مزاحم لیلا درگیر شده بود جلو چشمام اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از پسرای پر سرو صدای دانشکده حقوق قد بلند وخوشتیپ و خوش صحبت که بخاطر لیلا دست به زد و خورد زده بود.چقدر اون روز از دیدنش منو لیلا ذوق مرگ شده بودیم به نسبت لیلا مثل فیل و فنجون بودن و همیشه باعث خنده من و لاله بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست سبزه تیره که با چشمای آبی رنگش تضاد جالب داشت آدم دلش میخواست همش نگاهش کنه موهایی همیشه خدا کوتاه کرده و مردونه بالا زده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید بزرگترین پسر خانواده بود بعد از خودش یه برادر به اسم امین و دو تا خواهر ازدواج کرده به اسم های امینه وآمنه داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش خاتون یکی از محترم ترین زن هایی بود که تو عمرم دیده بودم زن خوش مشرب و خوش برخوردی که اگه تو چشماش نگاه نمی کردی تا غم سنگینی رو که مهمون همیشگی نگاهش بود و ببینی واقعا فکر میکردی این زن هیچی کم نداره و الحق هم بااینکه شوهرش با 4تا بچه تنهاش گذاشته بود و پی خوش گذرونی خودش رفته بودو سالها بعد خبر مرگش بهش رسید بازهم تو تربیت و مراقبت از بچه هاش چیزی کم نذاشته بود گرچه امید 34 ساله هم کم از خودش برای مایحتاج خانوادش نزده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سقلمه ای که لیلا بهم زد چشم از امید گرفتم و به لیلا نگاه کردم که سرشو تکون میداد و چیزهایی میگفت ولی نمی شنیدم.دستای لیلا بالا اومد شونه هامو گرفت و تکونم داد چشمامو بستم باید تمرکز میکردم باید تمرکز میکردم باید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا:چرا چیزی نمیگی نارگل حالت خوبه؟؟چرا جواب نمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خو..بم.سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید:ولی رنگ و روت چیز دیگه ای میگه روشو به سمت لیلا کرد و گفت میخوای حالش خوش نیست بزاریم یه روز دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پریدم :نــه نمیخواد حالم خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا دستمو گرفت و با اشاره از امید خواست از جلو در بره کنار.وارد خونه شدیم یه سوئیت 250 متری مبله با در و دیوار هایی به رنگ یاسی و آبی ناخودآگاه این رنگ بهم یه آرامشی تزریق کرد باعث شد از اون هیجان اولیه خارج بشم اطرافم و نگاه کردم روبروم یه آشپزخونه بود که کنارش یه راهرو میخورد حدس میزدم به اتاق خوابها برسه و کنار راهرو سرویس بهداشتی قرار داشت که سخت نبود از شکلک پسرک شیطون دم درش بفهمم حموم نیست سمت چپم یه حال پذیرایی بزرگ بود که کنار دیوار ال سی و حدس میزدم ماهواره قرار گرفته باشه یه دست مبلمان مشکی هم باقی فضا رو پر کرده بود.صدای امید حواسمو به طرف خودش کشوند داشت سمت آشپزخونه میرفت و خطاب به لیلا میگفت بشینیم تا بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نزدیکترین مبلی که رسیدم نشستم.لیلا رفت آشپزخونه پیش امید و صدای حرف زدنشون میومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم سعی کردم افکارمو جمع و جور کنم تا بقول لیلا این همه ضعف رو یه جوری مخفی کرده باشم.هرجا که حواسمو پرت میکردم سمت اونروز لعنتی نشونه میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امتحان گواهینامه داشتم بعداز کلی خنده و شوخی سربسر گذاشتن سرهنگ خوش اخلاق راهنمائی رانندگی قبول شده بودم و شاد و سرخوش بالیلا داشتیم برمی گشتیم سمت خونه که یهو وسط خیابون یه نفر ظاهر شد و نتونستم به موقع ترمز کنم زدم زیرش چند متر جلوتر زمین خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا که پشت خط حین صحبت کردن با امید بود شوکه صحنه ی جلوشو نگاه میکرد خودم هم با ناباوری به صحنه ای زل زده بودم که اگه مردم جمع نمیشدن و به شیشه نمیزدن نگاهم هرگز از صحنه ی مقابلم جدا نمیشد.لیلا باعجله گوشی رو قطع کرد پیاده شد من هنوز مات بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرده ست یا زنده ست ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر سرعتش زیاد بود ندید مرد به این گندگی رو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی نباید به زن ها گواهینامه داد واسه همین چیزهاست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می شنیدم ولی نمیتونستم نگاهم و از فردی که روی زمین بود و مردم سعی داشتن با احتیاط میزان آسیب دیدگی شو تخمین بزنن جدا کنم.لیلا در سمتم و باز کرد داشت گریه میکرد پیاده م کرد گفت عقب بشین بازم بهش مات نگاه میکردم در عقب و باز کرد نشوندم عقب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش جلو رفت دوتا مرد افرد مصدومو از روی زمین بلند کردن و گذاشتنش عقب ماشین.سرش رو پای من گذاشتن یکی از مردا که بهش میومد باتجربه تر باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: خانم سرشو همینجوری بالا نگه دار بزار راه نفسش باز باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم مات به سر خونینی که روی پام بود نگاه کردم چشمای بسته و یه طرف صورتش که بخاطر اصابت با زمین زخمی شده بود کنار لبش خون میومد.بیمارستان رسیدیم، امید اونجا بود نفهمیدم چجور خودشو رسونده بود چندتا پرستار از تو ماشین درش اوردن به سمت ورودی اورژانس بردنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز تو ماشین نشسته بودم و به دستام نگاه میکردم که لکه لکه های خون روشون خشک شده بود حس تهوع بهم دست داد در ماشین و باز کردم پیاده شم که کسی شونه مو تکون داد و از اون لحظه جدام کرد با سنگینی برگشتم لیلا رو دیدم که با چشمائی غمگین داشت به سمتی اشاره میکرد به روبروم نگاه کردم رو ویلچر نشسته بود و داشت با چشم هایی که ازشون شراره های خشم و غضب میبارید نگاهم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهــاش تنفر و غرور صاحبش و فریاد می کشید این اولین چیزی بود که توجهمو به خودش جلب کرد صورت کشیده ای که با ریش اصلاح نشده رو صورتش جذابش کرده بود .خشونت رو میشد ازفک فشرده و ابروهای درهمش به راحتی متوجه شد.ابروهای پهن و یه دستی که اثرات دستکاری شدن توشون به وضوح بود و چشمهایی کشیده و خمار که رنگی بودن اما نمیتونستم تشخیص بدم چه رنگی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم تا تمرکز کنم که آخرین صحنه ی تصادف و سر خونیش رو پام جلو چشمام جون گرفت سرم و تکون دادم حواسمو جمع کنم.سرمو انداختم پایین صداش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با همین سر به زیرها و سر به هوایی هاتون منجر به تصادف و خطرساز میشــــید و جون مردم و به خطر می اندازید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و بالا بردم حالا یه پوزخند گوشه ی لبش بود و چشمهاش این بار رنگ تحقیر داشت.به طرف لیلا برگشتم سرشو پایین انداخته بود .امید هم به ظاهر مشغول چای خوردن بود.یعنی جواب دادن و به عهده ی خودم گذاشته بودن.با صدائی که لرزشش حسابی مسلط نبودن صاحبشو نشون میداد لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من حواسم بود ولی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس حتما اونی که حواسش نبوده من بودم درسته؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کافیــه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحکم صداش باعث شد ناخودآگاه به مبل بیشتر فرو برم.لیلا تکونی خورد ولی چیزی نگفت.صداش و پایین تر اورد به سمت امید چرخید و با دست منو نشون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این عوض عذرخواهیشه؟؟؟انگار بدهکارم شدم؟؟قرار ما این نبود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید لیوان چای شو رو میز گذاشت خطاب به کیان گفت :آروم باشید خواهش میکنم نارگل هنوز چیزی نمیدونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف سرمو بالا گرفتم و با تعجب و گیجی نگاهی به لیلا و امید کردم.کیان نفسشو پرت کرد بیرون و با سابوندن دندوناش رو هم دیگه ادامه نداد.امید ادامه حرفشو خطاب به من ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل جان شما هیچ میدونی چه عمدا چه سهوا با این تصادف چه بلائی سر این آقا اوردی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان:نه اصلا بپرس براش مهمه یا نه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا بالاخره سکوتش و شکست و به دفاع از من براومد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای کیان این چه حرفیه؟؟؟ ما همه بخاطر اتفاقی که براتون افتاده ناراحت و متاسفیم.نارگل این مدت یه شب خواب راحت نداشته و شوک زدست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان خواست چیزی بگه که امید دست گذاشت رو شونه ش و مجبور به سکوتش کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل هرکی جای این آقا بود خودت بهتر میدونی شکایت میکرد میدونی چه بلائی سرت میومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همون ترس حضورم تو کلانتری سردی دستبد رو دستم.ترس زندان و نگاه سرهنگ پرونده تو جونم نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م..گ..گه چی شده؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تصادفی که تو با این آقا کردی ضربه ی شدیدی به نخاعش وارد شده معلوم نیست ایشون بتونن بازم سر پاهاشون بایستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همون حس خفگی آشنای هر شبم نشست تو گلوم سعی کردم با دست راه نفسمو باز کنم نمیشد.تقلا هامو لیلا با دستاش گرفت و امید با سرعت از آشپرخونه اب اورد رو زمین کنار مبلی که روش نشسته بودم نشست لیوان آب و به لبم نزدک کرد و مجبورم کرد آب بخورم.یه قلب آب خوردم نفسم تازه راه خروجشو پیدا کرد و به سرفه افتادم لیلا تو کمرم میزد اما هنوز از پشت چشمای اشکی تصویر مردی رو میدیدم که با تحقیر تماشام میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه با صدای خش دارم خطاب به کیان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ..من..واقعا متاسفم...من نمیدونم چیکار باید بکنم تا شما منو ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کنترل اشکهایی که روی گونه م مسابقه گذاشته بودن و نداشتم.امید از جاش بلند شد و سر جای سابقش نشست سعی کرد مسلط حرفایی رو بزنه که حس میکردم خودش اطمینان چندانی بهشون نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین نارگل جان تو که امان نمیدی به آدم! من گفتم معلوم نیست ،نگفتم امکان نداره.قراره چند ماه دیگه یکی از بهترین جراح های ایران بیان اینجا تا آقای کیان و معاینه و معالجه کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جلوی خودمو بگیرم با اون امیدی که ته دلم روشن شده بود دستامو بهم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این که خیلی عالیه..خدارو شکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا سعی کرد جلو خندش و بابت ذوق بچگونه من بگیره سرشو انداخت زیر امید با لبخند ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-موضوع همین جاست نارگل جان توی این چندماه تا دکتر بیاد ایران و بتونیم وقتی بگیرم باید مراقبت از آقای کیان و تو به عهده بگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چــی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر هیجان و تعجب با هم بهم وارد شده بود تو همین یک ساعت که دیگه کنترل رو رفتارم و نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید:آروم باش نارگل جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی چی رو آروم باشم من ...من بلد نیستم از یه فل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان:بگــو جمله تو تموم کن!!بگو از یه کسی که زدی فلجش کردی نمیتونی مراقبت کنی ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من منظورم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیان:نمیخوام منظورتو بشنوم فقط میخوام از خونه ی من برید بیـــرون!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریادش بند بند وجودمو لرزوند صورتش سرخ شده بود از عصبانیت و به سختی سعی داشت خودشو کنترل کنه.امید به سمتش رفت تا آرومش کنه که بیشتر فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بــرید بیــرون هموتون بیرون!!از خونــه ی مـن برید بــیرون!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکسال بعد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از پنجره منظره ی بارون و نگاه میکردم.ساعتها بود که بی وقفه میبارید و من هم خیره تماشاگرش بودم.دستی رو شونه م قرار گرفت از پشت بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتری؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سکوت همیشگیم نفس عمیقی کشید و کنارم قرار گرفت پنجره ی بزرگ ویلا این اجازه رو میداد که هردو در کنار هم تماشاگر بارش بارون باشیم.یه خرده گذشت آسمون غرش باصدایی کرد که باعث شد یه قدم به عقب برم دیدن شکاف کج و کوله ی رعد و برق تو صفحه ی آسمون باعث شد دستام و ناخودآگاه دور خودم بگیرم و حس سرمای عجیبی بشینه تو تک تک سلولای بدنم دندونام به عادت همیشه شروع به هم خوردن کردن و مهار اشک هام بازم از عهده م داشت خارج میشد.به سرعت به سمتم برگشت و بغلم کرد دستاشو پس زدم و عقب عقب رفتم که با گیر کردن پام به فرش دستبافت محکم زمین خوردم.صداش بلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماه بانو !!! ماه بانو !!!داروهای خانوم و بیــار!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم روی فرش نشست و بغل کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم ...آروم عزیزم چیزی نشده فقط رعد و برق بود.من اینجام ببین....ببین من اینجام.نمیخــواد بترسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست زیر چونه مو گرفت و مجبورم کرد به چشماش نگاه کنم.چشمای سبزآبی رنگی با نگرانی بهم نگاه میکرد ازشون متنفر بودم .حداقل الان که داشت بارون میومد ،الان که سردم بود، الان که اشکام بند نمیومد از این رنگ متنفر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دمپایی فرشی های ماه بانو رو قسمت های خالی ویلا نشون از با سرعت اومدن و میداد نفس نفس زنان سبد قرص ها و داروهام و زمین گذاشت و از دور با ترس نظاره گر حالت عصبی م شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که دستمو برای تزریق آماده میکرد نگاهش کردم تو چشمای آبی رنگ دلسوزی و ترحم موج میزد.از پشت پرده ی چشمای اشکی م میدیدم چقدر قابل ترحم و بدبخت شدم.سوزش و تو دستم حس کردم چشمام ناخودآگاه یه لحظه بسته شد آخرین تصویر از مردی با چشمای رنگی جلو چشمم جون گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم نه نباید بهش فکر میکردم الان نه.حس گیجی تو سرم پیچید چشمامو بهم زدم بوی بارون تو خونه پیچیده بود و تو ذهنم سال پیش و همین موقع ،یادم اومد تو آزمون رانندگی قبول شده بودم خوشحال بودم داشتیم آهنگ گوش میکردیم جیغ میزدیم منو لیلا بودیم.آه لیلا!لیلا کجا بود چرا دیگه یادم نمیومد؟؟؟یه تصویر جلو چشمم بود لیلا بود با لباس عروسی کنار امید بود وای چقدر بهم میومدن صحنه مات و مات تر میشد حس تهوع داشت بهم دست میداد.تقلا کردم از تو بغلش در بیام که جلو چشمم مات و مات تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالش چطوره؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا تکیه شو از دیوار و نگاهشو از نارگل که آروم و معصومانه رو تخت خواب تک نفری خوابیده بود گرفت و به سمت عارف چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچ خوب نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش میلرزید اما بیشتر رگه های تلخی و نفرت هم توش معلوم بود.به آرومی از کنار عارف گذشت و به سمت آشپرخونه رفت.عارف هم نگاهی به تخت و زن روی تخت کرد و با تکون دادن سرش عقب گرد کرد و بااحتیاط در اتاق و بست و به دنبال حورا وارد آشپرخونه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا لیوان بزرگ و سفید رنگش و که روش حرف اول اسمش و بزرگ به لاتین تایپ بود و از تو کمد در اورد و همونجور که سمت قهوه جوش میرفت خطاب به عارف گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قهوه یا چای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشست و بادستاش سرشو گرفت و همزمان نفس عمیقی کشید.بوی عطر قهوه مجبورش کرد سرشو بالا بگیره .حورا لیوان مشکی رنگی رو به سمت هول داد ه باعث شد مقداری از قهوه ش دورش بریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با صدای که سعی میکرد بالا نره رو به حورا که اون سمت میز جا گرفته بود کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته ؟؟ ناراحتی؟؟ اذیتی ؟؟؟ بهتره یادت بیارم این ماجرا ها از کجا آب میخوره ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که اذیتم دارم عذاب میشم میفهمی؟!تو اینجا نیستی که ببینیش نیستی عارف....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حورا که با یادآوری جیغ ها وحالت های شوک زدگی و کابوس های هرشب نارگل میرفت آروم و آرومتربشه ولی با یادآوری آخر جمله ی عارف دوباره بالا رفت و خش گرفت خش یه نفرت قدیمی و چندین ساله:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی اینا همش از برادرای تو آب میخوره نه از من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برادرای من که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه!تا چقدر میخوای پشت خانوادت باشی عارف؟!؟یه ساله همه مون از زندگی مون آواره شدیم و همه در عذابیم چرا که تو حاضر نیستی قبول کنی خانوادت یه مشت آدم های سنگدل و بی روح ن.یه مشت آدم که پوسته ی زیبا اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو حورا تو حق نداری در مورد خانواده من اینجور حرف بزنی!تو بودی آرش و انداختی جلو ماشین نارگل احمق!! تـو!!!اگه تو همون موقع که عماد باهات بد میکرد به من گفته بودی به من اعتماد کرده بودی.هیچوقت هیچ کدوممون به اینجا نمیرسیــدیم.خانواده ی من بد!اما تو چی هان؟؟؟تو آدم خوبه قصه بودی که زندگی یه دختر جوونو داغــون کردی.بهتره این هیچوقت فراموشت نشه.هیچـوقـت!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف ار پشت میز بلند شد و از آشپرخونه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا که با یادآوری گذشته و خانواده ی کیان باز بغض و نفرت نشسته بود تو سینه ش لیوانش و بیشتر تو دستش فشرد و چشماشو بست و سعی کرد با نفس های عمیق به خودش مسلط بشه آروم زیر لبی به خودش میگفت: الان وقت گریه نیست نه!!! الان نه!! فرصت واسه تسفیه حساب زیاد بود فعلا باید فقط و فقط به نارگل که بی گناه ماجرا بود فکر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کسی که براش مهم شده بود.باید گذشته رو میگذاشت کنار تا سرفرصت از خود امیرارسلان کیان تاوان گذشته شو میگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمشده(آرزو)...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن دنبالم میومدن دو تا مرد بودن.نفس نفس میزدم ترس و هیجان و وحشت داشت قلبمو از جا میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اولین درختی که رسیدم تکیه مو دادم بهش خم شدم و دستامو رو زانوهام گذاشتم.سمت چپ سینه م میسوخت نمیتونستم جلوی نفس نفس زدن هامو بگیرم باید فرار میکردم باید دور میشدم بابا گفته بود برم گفته بود برم دور دور...صدای فریادی همراه با صدای شلیک گلوله ای از دور رسید صاف وایسادم سرجام دستم ناخودآگاه جیغ خفه مو تو گلو خفه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون هر لحظه شدت میگرفت تموم لباسای تنم خیس شده بودن و سرمارو بیشتر حس میکردم.حس میکردم زانوهام شروع به لرزیدن کردن.ناخودآگاه اشکام رو صورتم روون شدن زیر پام خالی شد و نشستم رو زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر درخت بید مجنون نشسته بودم از این درخت بهترین خاطرات بچگی مو داشتم.زیر همین درخت بابا از مامان خواستگاری کرده بود.زیر همین درخت دایی بهم سنتورو یاد داده بود.زیر همین درخت بود که ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای خش خش برگ ها متوجه نزدیکی اون دو تا مرد شدم سعی کردم با کمترین صدای ممکن پاهامو جمع کنم و بلند شم قدم اول و برنداشته بودم که دستی بازوم و گرفت و به عقب هول داد تا به خودم اومدم صورتم و دستم از برخوردی که با زمین داشتن به درد اومدن.دستمو که درد میکرد زمین گذاشتم سعی کردم بلند بشم که دستی شونه مو گرفت و به عقب برم گردوند و باعث شد بازم زمین بخورم و کمرم درد بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی بالای سرم با بارونی بلندی که کلاهشو سر کرده بود داشت خیره خیره نگاهم میکرد.سعی کردم با پاهام عقب عقب برم اما آرنجم از اصابت دردناکش با زمین نتونست وزنمو تحمل کنه و باعث شد آخم در بیاد .آرنجمو با دستم گرفت و با ترس و وحشت خیس آب کشیده به مردی که بالا سرم ایستاده بود نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دوم که عقب تر وایساده بود به درخت جایی که چند لحظه قبلش من سنگر گرفته بود تکیه داد و پاشو به درخت زد و از تو جیبش سیگاری دراورد و روشن کرد.خطاب به مرد بالا سر من با لحجه ی عربی و غیرآشنایی چیزی گفت که باعث شد مرد اول کلاهشو برداره و با به سمتم خم شد و از رو زمین بلند کرد سعی کردم جیغ بکشم اما صدامو از هیبت اون مرد گم کرده بودم و تو دستاش آویزون بودم و اون که از یقه لباس بلندم کرده بود باعث شده بود پوست گردنم از کشیده شدن لباس به سوزش بیوفته.حالانزدیک تر بودم بهش میتونستم چهره شو ببینم .نمیدونستم چیزی رو که جلو چشمم میبینم و باور کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خـــدای من اون فوآد بود برادر فوزیه ،زن دائی امید!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوآد که دید شناختمش و تو چشمام زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه ؟؟شناختی؟؟منم عزیزم فوآدت!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی تو صورتم زد و به عقب پرتم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از درد این بار جیغی کشیدم.که باعث شد به سرعت به سمت بیاد و دهنمو بگیره و روم بشینه.همونجور که زل زده بود تو چشمام با صدائی که سعی میکرد اروم باشه ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مقصر پدرته هرچی بلا سرت بیاد !! اگه قبول کرده بود ازدواج کنیم هیچ کدوم ازین اتفاقا نمیوفتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمائی که پر از اشک شده بود نگاهش کرده بودم بخاطر بارون موهاش خیس و تکه تکه ریخته بود رو پیشونیش و چشمائی که به سختی سعی در پنهان کردن حسی رو داشتن و لبهایی که از فشار حرص رو هم فشار میداد نگاهم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مرد دوم باعث شد نگاهشو از تو چشمام برداره که باز هم با هشدار سعی میکرد چیزی رو یادآوری کنه.فوآد کلافه و عصبی با سر تکون دادن و به عربی چیزی رو در جوابش گفتن مرد دوم و وادار کرد تکیه شو از دیوار برداره مسیرو برگرده به سمت ساختمون پدریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوآد باز هم به سمتم برگشت و نگاهم کرد دستشو از رو دهنم برداشت از روم بلند شد و عقب تر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونستم از جام بلند شم.تموم مقاومتم با دیدن فوآد از دست رفته بود.صدای بابا تو گوشم زنگ میزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من به این ازدواج مشکوکم " "من ازین خانواده خوشم نمیاد""من اصلا نمیخوام دخترمو شوهر بدم""آرزو هنوز بچه ست"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم سر جام و روبروی فوآدی که با دستاش زانوهاشو گرفته بود قرار گرفتم آروم و بااحتیاط دستاشو گرفتم با صدای بغض آلودم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستشو بگو؟؟فوآد عزیزم؟؟؟اینجا چه خبره؟؟؟اونجا اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم با دستام ساختمون عمارت و نشونش بدم اونجا یه عالمه مرد با اسلحه بودن با..با به م..ن گف..ت گفت برم گف..ت جو....نـــم تو خطره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوآد دستاشو از دستم در اورد و به صورتش کشید نزدیک ترش رفتم صورتشو گرفتم و ادامه دادم :فوآد باید زنگ بزنیم پلیس با..ید بگیم..بگیم...باز هم هیجان و سرمای هوا باعث شد نفسهام کوتاه کوتاه بشه و حس کنم سمت چپ قفسه سینه م داره فشرده و فشرده تر میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتشو از تو دستم دراورد و رو زانوهاش نشست.با صدای آرومی شروع به خندیدن و سرتکون دادن کرد.با تمسخر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به کی؟؟؟زنگ بزنیم به کی؟؟؟تو انگار نمیدونی چه خبر شده هــان!!!!؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونائی که اومدن پدر من فرستاده !!!پدر من آرزو!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوآد سرشو پائین انداخت و بی توجه به نفس کشیدنی که لحظه به لحظه برام سخت تر میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این همه نقشه این همه ....میدونی واسه چی؟؟؟واسه این عــمارت لعنتی!!واسه نفرت واسه تلافی واسه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام داشت لحظه به لحظه تار تر میشد دیگه نمیتونستم نفس بکشم .حس تهوع و سرگیجه داشتم.حسی مرگ دستم رو سینه م گذاشتم و فشردم.جلو چشمام تار و تارتر میشد.چشمام و بستم و خالی شدم از هر دردی که تحملش خیلی وقت بود از تحملم خارج شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نارگل:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم سقف سفید اتاق اولین چیزی بود که با چشم زدن هام پاک و شفاف میتونستم ببینم .سمت چپم و نگاه کردم که سرم درد گرفت سنگین و دردناک شده بود که از اثرات داروهایی بود که همیشه بعد از تزریق سراغم میومد. دستمو تکون دادم و شقیقه هامو آروم مالیدم.هوا روشن بود و صدای جیک جیک گنجشگ ها نشون از هوای صاف و آفتابی بیرون میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که تو جام مینشستم سمت راستمو نگاه کردم که تکیه شو به دیوار زده بود و با لبخند نگاهم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.صبحت بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که به سمت پنجره میرفت تا بازش کنه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه خوبی باد و بارون دیشب این هوای صاف و پاک الانه جـــون میده بریم توش فریاد بزنیم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم با لبخند و چشمای شیطون و آبی رنگی که از لباس آبی سیر رنگش گرفته بود با ذوق منتظر جواب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم نگاهمو از چشماش بگیرم .هربار با دیدن این چشم ها یه عالمه بغض تو گلوم مینشست.آروم ملافه رو کنار زدم و سعی کردم تو جام بشینم اومد جلو که کمکم کنه که بادست علامت دادم جلونیاد به محض بلند شدن سرم گیج رفت که اگه یه قدم فاصله مون کمتر بود زمین میخوردم.به موقع گرفتم که نیوفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سعی کردم دستمو از دستش در بیارم که با تحکم ادامه داد کمکم میکنه تا روشویی برم بقیه ش با خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی در پشت سرمو بستم و نزدیک روشویی ایستادم نگاهم به صورت رنگ پریده ی توی آینه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر چشمام گود افتاده بود.چشمام سرد و بی نفوذ از تو آینه بهم نگاه میکرد.این زن تو آیینه با اون چیزی که میشناختم فرق کرده بود.موهای مشکی و لختم که بینشون تارهای سفیدی اطراف شقیقه م دیده میشد.لبهام تیره و پوسته پوسته شده بودن ابروهام دراومده بودن و حالت زشتی از یه زن عذاردار و بیشتر بخاطرم میورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقی که به در خورد متوجه م کرد که به تصویر تو آیینه خیره شدم صورتمو آب زدم و بیرون رفتم .ماه بانو بازهم با همون چشمای آبی روشن دلسوزانه نگام میکرد.حس کردم ته دلم پیچ خورد دستمو به شکمم گرفتم که با همون لحجه ی شمالیش به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم جان خوبین؟؟؟میخواهین حورا خانمم صدا بزنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به نفی تکون دادم و به سمت آشپرخونه رفتم.حورا پشت میز نشسته و به بخار قهوه ش خیره شده بود.میز و عقب کشیدم که سرشو بالا اورد و با لبخند همیشگیش تعارفم کرد بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل هرروزش با صبرو حوصله نشست تا همه ی صبحانه مو بخورم.قرصامو داد و با نگاه کردن به ساعتش نشون داد که قراره بره و تا عصر برنگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل جان من باید برم سرکار شما با من کاری نداری؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و از جاش بلند شد و رفت.ماه بانو با احتیاط نزدیکم شد و گفت:خانم جمع کنم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و از آشپزخونه رفتم بیرون.رفتم نزدیک پنجره مثل همیشه زل زدم به مناظری که از درخت پوشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداهارو دور و نزدیک میشنیدم .هزارتا صدا بود نمیتونستم دقیق تشخیص بدم.صدای جیغ و التماسای زنی بود دخترش و میخواست صدایی فریاد میکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری چیکار میکنی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم درس میخونم نمیبینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیشه تمامش کنی؟!یادت رفته به من قول داده بودی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه یادم نرفته ولی میبینی که درس دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونم همش درس همش درس که دکتر بشی واسه ساغر خانم ولی منی که خواهرتم و نمیبینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عادت همیشه دستاشو تو هم گره زد و لب برچید و آسمون چشمای سبزآبی رنگش نیمه ابری شد.آرش سرشو از تو برگه هاش برداشت و به خواهر 16 ساله ش با موهای طلایی رنگش و چشمای رنگینش و بینی کوچیک و سربالاش و لب و دهن کوچیکش که بیشتر شبیه عروسک باربی های پشت ویترین بود با لبخند نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست آزادش بینی خواهرشو فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسود کوچولوی من !نمیدونم اون قبرستون چی داره که انقدر به اونجا علاقه داری؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو که یادش رفته بود چند دقیقه پیش قهر کرده بود با ذوق دستاشو بهم زد :آخ جون میدونستم منو بیشتر دوست داری!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با صدای بلند خندید.در جواب خواهرش خواست حرفی بزنه که آرزو سریع از جاش بلند شد و تند تند جملات و ردیف کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش وقتی به خودش اومد باید آماده میشد تا به ته عمارت اجدادیش میرفت.جائی که مطمئن بود پدرش بفهمه براش دردسر بزرگی درست خواهد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای فریـاد زنی تکون شدیدی خورد و هراسون تو جاش نشست.حورا مشغول صحبت کردن با تلفن همراهش بود و پشتش به مبلی بود که سرظهر اونجا خوابم برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چــی؟؟؟ تو چیکار کردی؟؟؟تو حق نداشتی همچین کاری رو بدون صلاح دید من انجام بدی عارف!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار درست از نظر تو و من با هم فرق میکنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن اجازه نمیدم اشتباه منو یادآوری کنی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمـیخوام حرفی ازش بشـنوم.این همه سال کجا بود هـان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حورای همیشه محکم و آروم که تو این 5 6 ماه شناخته بود میرفت که بشکنه.که عطسه ی بد موقع م باعث شد به سرعت به عقب برگرده و با چشمایی که تیره شده بود و یادآور بدترین خاطره ی زندگیم بود بهم نگاه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چندثانیه به خودش اومد و تو گوشی آروم چیزی گفت و گوشی رو قطع کرد و به سمتم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجایی نارگل جان ؟؟ خواب بودی ؟؟نگاه کن جای دستت رو صورتت مونده .سعی کرد با دستش اثر آستین لباس و از صورتم کنار بزنه و همونجور مادرانه ادامه میداد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا همچین میکنی دختر خوب اتاق خواب که بودی چرا اینجا خوابیدی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکون دادن سرم صورتمو از تو دستاش نجات دادم و پاهامو تو بغلم گرفتم و سرمو رو زانوهام گذاشتم.حورا که به نسبت قبل آروم شده بود و رنگ چشماش که اینبار با تاپ بندی که تن برونزش و سفت در هم گرفته بود همرنگ شده بود جلوی مبل تک نفری سرویس مشکی رنگ ویلا نشست همزمان با دیدن پابندم رنگ از صورتش به وضوح پریدبه سرعت مسلط شده و نفس عمیقی کشید و بالبخند ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاپند میبندی؟؟ندیده بودمش تابحال؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوارمو که کنار زده شده بود و دوباره رو مچ پام انداختم و سعی کردم بیشتر تو خودم فرو برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود ماه بانو و اعلام ساعت نهار خم شد و زیر بازومو گرفت تا بلندم کنه.دستشو پس زدم و از جام بلند شدم.چند قدم نرفته بودم که صدای عذرخواه حورا باعث شد بایستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم.قصد فضولی نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش این دختر آروم و آفتابی با اون آتشفشان یه ربع پیش چقدر فرق میکرد چشمای کشیده و رنگی پوست برنز و تیره رنگش با گونه های کاشته و بینی عمل شده ی سربالاش و لبای به نسبت بزرگش و معصومیت و ملوسی ظاهرش گاهی باعث میشد به این فکر کنم که این فرشته ی زیبا چرا باید انقدر برای من دلسوزی کنه؟؟؟چرا خسته نمیشه چرا این همه مدت از همون شب لعنتی یه لحظه تنهام نگذاشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رشته ی افکارمو پاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم چیزی میخوای بگی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم از کجا میدونست اسم من نارگله ؟؟نمیدونم چی تو نگاهم بود که باعث شد به زنجیر ظریف اسمم تو گردنم خیره بشه دستم ناخودآگاه روی زنجیرم رفت این زنجیر و پلاک تنها یادگاری از مادرم بود از مادری که هرگز ندیده بودم اما قبل از تولدم برام داده بود درستش کنن اسم نارگل به لاتین بود که دوتا قلب ابتدا و انتهاش تنها تزئینش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه قطره اشکی از گونه م پایین چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا یه قدم نزدیک ترم شد اشک گونه م و پاک کرد و با صدای آروم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم چجوری باید خوشحالت کنم؟؟!باور کن نمیدونم!!توی این 29 سال عمرم هرگز با کسی اندازه ی تو این حس نزدیکی و نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با گفتن این حرف سرشو به سمت پنجره برگردوند تا بغضی که از صدای گرفته ش معلوم بود نشکنه.یه قدم عقب گرد کردم و به سمت اتاقم رفتم اونجا موندن ممکن بود سر از بغض گلوی من هم باز کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه پله ی ورودی ویلا نشسته بودم.دریا از دور با جوش و خروشش وادارم میکرد نزدیک تر بهش بشینم .دریا رو دوست داشتم اما رنگش اما این خروش بی وقفه ش باعث میشد بترسم.خیلی وقت بود میترسیدم از همه چی !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تا کی؟!از جام بلند شدم با برداشتن اولین قدمم صدای ماشینی از دور میرسید ماشین زانتیای بژ رنگی وارد محوطه ی ویلا شد و پارک کرد هنوز بهش مات نگاه میکردم اولین باری بود که بجز ماه بانو و حورا و دکتر شفق کس دیگه رو میدیدم 6 ماهی میشد که حرف زدن فراموشم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی پیاده شد تقریبا 40 دو سه ساله قد بلند و هیکل چهار شون و صورت گرد وجدی داشت از دور گره ی ابروهاش درهم بود.در سمت دیگه ماشین باز شد و زنی پیاده شد همون حول و حوش شیک و قد بلندی به نسبت مرد همراهش داشت دوتاشون نزدیک و نزدیک تر میشدن میتونستم چهرشون ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد که ابروهای پرپشت و چشم و ابروی مشکی و نافذی داشت و لب و دهن متناسب و بینی گوشتی که با نشستن عینک روش کمتر بزرگیش تو چشم بود نگاهم و به زن همراهش دادم چهر ه ی زیبایی نداشت اما فوق العاده مهربون و متین به نظر میرسید حالا فاصله ی کمتری باهام داشت میتونستم تو چهرشون تعجب و تو نگاه مرد و همون دلسوزی و ترحم آشنا روتو چهره ی زن ببینم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد نزدیک تر شد و سلام کرد و همزمان صدای ظریف زن بلند شد.دست و پامو گم کرده بودم و نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم سرمو زیر انداختم و عصبی نفس میکشیدم به ثانیه نکشید صدای حورا از پشت سرم بلند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عارف جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه عارف!!! همونی که صبح اونجوری منو از خواب پروند.حورا کنارم قرار گرفتو بادست به زن دست داد و همزمان سلام کرد و رو به من که هنوز همونجور معذب و سربزیر ایستاده بودم و دستامو تو هم میپیچوندم.کرد و معرفی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل جان ایشون خواهرم هلنا هستن ایشون هم همسرشون آقا عارف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمت مهمون هاش و با گذاشتن دستش پشت سرم معرفی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این هم تنها و بهترین دوستی که داشتم و دارم نارگل عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت بیشتر سرمو زیر انداختم.بیاد اولین دیدارمون تو اون شب لعنتی افتادم همون شب که اون چدتا سرباز لعنتی میخواستن ..میخواستن...هنوز از تصورش تیره ی پشتم میلرزید .همون شب حورا مثل فرشته ظاهر شد و نجاتم داد و درگیریش با اون سه تا سرباز مست نشون از ورزش کار بودنش میداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست حورا رو شونه م فشرده شد فهمیدم هنوز تو راهم سرمو به نشونه ی سلام تکون دادم و کنار وایسادم حورا تعارف کرد که وارد بشن و خودش هم کنار وایساد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو مبل تک نفری رو به روی پنجره نشسته بودم و زیر نگاه نافذ و خیره ی عارف دستامو تو هم گره میزدم و باز میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا کنار هلنا نشسته بود و داشت لیوان قهوه ش و لب میزد.هلنا آروم سکوت جمع و شکوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نارگل جان جان حورا خیلی ازت تعریف میکنه،همونجور که گفته خانم و خوشکلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حورا نگاه کردم که با لبخند داشت نگاهم میکرد و ادامه حرف خواهرش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خجالت زدش نکن هلن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا از جاش بلند شد و کنارم رو دسته مبل نشست و با دست عارف و نشون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفته بودم شوهر خواهرم روانشناسه؟؟؟عارف دکترا داره عزیزم من ازش خواهش کردم بیاد ایران تا معاینه ت کنه شاید ریشه ی این کابوس ها تو بتونه ریشه یابی کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی به حورا نگاه کردم.چی میخواست بگه؟؟نگاه گیجم باعث شد حورا نگاشو به دستای لرزونم بده.خدای من از کی این لرزش لعنتی شروع شده بود چرا نمیتونستم کنترلش کنم با سرعت دست کشیدم به صورتم نه جای شکرش باقی بود که صورتم اثری از گریه نداشت.نگاه خیره ی جمع و رو خودم حس میکردم چی باید میگفتم باید تشکر میکردم ؟؟؟چی شد کارم به اینجا رسید؟؟؟من که داشتم زندگیمو میکردم میخواستم گواهینامه بگیرم با لیلا و دوستام بریم آخرین سفر مجردی لیلا .قرار بود من رانندگی کنم ..عمه به شرط قبول شدنم تو دانشگاه اجازه داده بود گواهینامه بگیرم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس سردی چیزی رو لبم باعث شد حواسمو از متمرکز کنم به حال حورا سعی داشت مجبورم کنه آب لیوان و بخورم هلنا از روی مبل بلند شده بود و با دلسوزی و ترحم نگاهم میکرد.آه خدای من این نگاه چقدر آشنا بود قبلا کجا دیده بودمش ؟؟آها ماه بانو!فقط اون چشماش آبی بود مثل حورا که گاهی آبی بود گاهی سبز یه بار... یه بار... هم دیده تیره بود صبح ...صبح دیده بودم ....تیره مثل "اون" اون همیشه چشماش تیره بود وقتی داد میکشید چشماش تیره میشد.حورا مقابلم قرار گرفت به چشماش نگاه کردم سبز بود سبز نگران نه ترحم نه!!!رنگ نگرانی داشتن ..دستی حورا رو کنار زد عارف بود روبروم نشست رو زمین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه کمی خودمو عقب کشیدم.دستامو بین دستای مردونه ش گرفته بود و سعی داشت چیزی میگفت لب هاش تکون میخوره ولی نمیشنیدم چی میگه.صداهای تو سرم بیشتر و بیشتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همهمه یی شده بود.زنی التماس میکرد... زنی گریه میکرد و صدای جیغ های پریشونی میومد دستامو از تو دستای عارف دراوردم و رو گوشم گذاشتم صداها بیشتر و بیشتر میشد سرم داشت میترکید سرم سنگین شده بود دستی داشت تکونم میداد حس تهوع بهم دست داد.خواستم جلو دهنمو بگیرم از جام بلند شم که جلو چشمام سیاه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوابید؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کرختی خودشو رو صندلی آشپزخونه انداخت و سرشو گذاشت رو میز.عارف سخت تو فکر بود و هلنا دلواپس نگاهشو بین خواهرش و شوهرش میچرخوند.بعد از چند دقیقه دو باره صدای هلن سکوت آشپزخونه رو شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نظرت چیه عارف؟میشه کاری براش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرومش به عارف نرسید هلنا بااحتیاط نزدیک تر شد دو باره سعی کرد بلند تر ادامه بده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عارف عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف تکون سختی خورد نگاهشو به همسرش داد و سعی کرد لبخند بزنه.با اطمینان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم من همه ی سعی مو میکنم فق..فقط باید حورا همکاری کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا سرشو از رو میز بلند کرد و با چشمای قرمزی که نشون از خستگی و کم خوابی ش داشت رو به عارف ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید ببرمش امارات..میخام از اینجا ببرمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چــی ؟؟دیوونه شدی ؟عارف اون بعد 6 ماه هنوز به من اعتماد نداره انتظار داری با تو بفرستمش امارات سکته میکنه بفهم.نمیبینی این همه حساسه؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میفهمم اینجا بودنش فایده ای نداره.قایمش کردی اینجا که چی ؟اون هنوز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قایمش کردم؟؟؟من قایمش کردم؟؟؟اون برادرت دربدرت آوارش کرده بود!!!!از تو خیابون جمش کردم عارف!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن رو به خواهرش با آرامش ذاتیش رو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه !!بسه!!!آروم باش حورا تو فریاد بکشی هیچ چیزی درست نمیشه بهتره فکر کنیم باید چیکار کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا با بی حوصلگی ادامه حرف خواهرشو گرفت:هرکاری میخواین بکنین اما نمیزارم آسیبی نارگل آسیبی ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-من نظرمو گفتم ! این دختر با یه روز دو روز خوب نمیشه حورا ! تاهمین الانشم درمانشو عقب انداختیم.مگه نمیخوای خوب بشه اجازه بده بیاد امارات.اونجا من میتونم مراقبش باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها بعد اونوقت بچه هات نمیپرسن این کیه؟؟؟وجودش سوال برانگیز نیست!؟اومدیم برادرت اومد یه سر به تو بزنه تکلیف چیه؟!ببینش حتما اینبار میکشش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیل خب پیشنهاد خودت چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا صاف سرجاش نشست سخت بود جلوی عارفی که با داشتن دکترای روانشناسی و مدارک عالیه ش سعی کنه چیزی رو پنهان کنه.اما سعی کرد به خودش مسلط باشه.نگاهشو به میز سپرد و دست کرد تو جیب شلوارش و چیزی رو رو میز پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با تعجب به شی رو میز نگاهی کرد عجیب براش آشنا بود این زنجیر آشنا بود خیلی آشنا با احتیاط دست برد و بلندش کرد زنجیربا ماه و ستاره های سفید رنگ جلو چشمم به رقص اومد ...با تعجب و هیجان به سمت حورا برگشت صدایی که از زور از گلوش بلند میگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این..چی...ه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئنم همونقدر که واسه من آشناست واسه تو هم هست عارف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با صدائی که سعی میکرد از کنترلش خارج نشه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کجا اوردیش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به پای نارگل بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف و هلنا که تازه پاپند آرزو رو شناخته بودن باتعجب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن-چـــی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-نارگل؟!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا تو جاش جابجا شد و با سر تائید کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح اتفاقی پاش دیدم مطمئنم قبلا نبود .چند وقت پیش دکتر شفق اومده بود تا شاید با هیپنوتیزم این ترس و تو وجود نارگل ریشه یابی کنه که هرکاری کرد نتونست پیش بره میگفت وارد حالت خلسه نمیشه که بشه با تلقین این ترس ریشه یابی کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-میخوای چی بگی حورا!؟برو سر اصل مطلب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی پیداش کردم .حالش اصلا خوب نبود.شبا خواب بد میدید گاهی به دوار مقابلش زل میزد و ساعتها بی وقفه اشک میریخت.شبا خواب نداشت همش ترس همش جیغ همش هذیونایی که واضح نمیشد تشخیص داد چی به چیه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دوستام فالگیر بود ازش خواستم براش فالی بگیره توفالش اومده بود آرامش نداره بی قراره و ..دوستم بهم پیشنهاد کرد تو وسایل قدیمش چیزی رو که باعث میشه خاطره ی خوبی از گذشته رو یادآوریش کنه رو بهش بدم تا شاید مفید باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلشو بهش دادم و ازش خواستم از توچیزای قدیمیش چیزهای مهم شو جدا کنه گردنبندی که الان گردنشه و برداشت، منم گذاشتم گردنش و راستشو بخواین از اون شب به بعد شبا میخوابید اما این حالتهای شوک و اضطراب براش مونده بود منم میدیدم شبا چه معصومانه راحت میخوابه پی گیری نکردم فقط ..داروهای آرام بخششو بیشتر کردیم.توی طول روز اگه چیزی آرامششو بهم نریزه خوب بود.یعنی عالییی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-من منظور تورو نمیفهمم. به من بگو میخوای چی بگی؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا از جاش بلند شد گفت الان میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف پابند و تو دستش فشرد و چشماشو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداش عارف تو خیلی شبیه بابایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای شیطون یعنی چون شبیه بابام دوستم داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اصلنش اینجوری نیست من بابارو خیلی دوست دارم تورو هم دوست دارم.هلنارو هم دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم تورو دوست دارم کوچولوی مهربون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هیچم کوچولو نیستم 16 سالمه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچی باشی هرچند سالی باشه خواهر کوچولوی منی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو با چشمائی که ذوق زده و سرحال بود و پر از زندگی نگاهی به برادر بزرگش کرد و یهو با یاداوری چیزی کج شد و پاشو بالا اورد که نزدیک بود زمین بخوره.عارف باخنده خنده گرفتش و گفت چیکار میکنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین اینو ببین دائی برام خریده خوشکله عارف.دائی خودش گفت داده برام درستش کردن نه من ماه و ستاره ها رودوست دارم واسه همین ببین ببین چقدر ستاره دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عارف!!عارف!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی چشماشو باز کرد بغض تو گلوش نشون از دلتنگی ش واسه خواهر کوچولوئی داشت که داغ دیدن به دلش مونده بود.چندبار پلک زد تا مانع ریختن قطره اشکش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا-حالت خوبه ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن سرشو رو شونه ی شوهرش گذاشت و آروم سرشو بوسید با چشم به حورا علامت داد که بزاره برای بعد همه شون درک میکردن که چقدر خاطره ی آرزو برای برادرش دردآوره.حورا برگه های دسته شو رو میز گذاشت و آروم عقب گرد کرد و از آشپزخونه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف سمت همسرش برگشت عینک طبی شو دراورد و رومیز گذاشت سرشو تو بغل همسرش برد و آروم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای کاش اون ماه عسل و نرفته بودم ....ای کاش اونجا بودم هلن!!! ای کاش اونجا بودم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن-نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-نمیدونم چی باید بگم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن-اینا واقعا زیبان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-و خیلی آشنا ..به نظرت این شبیه خونه درختی نیست که تو عمارت داشتیم هلن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن-آره اتفاقا اینو نگاه کن عارف این بید مجنونه.یادته اینجا برای اولین بار منو بوسیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف که از مرور خاطره ی خوش اون زمان سرحال شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باورم نمیشه؟!ابا خود واقعیش هیچ فرقی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خواب آلود حورا حواس عماد و از نقاشی روبروش گرفت و با تعجب به حورا نگاه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیشتر باورت نمیشه اگه بگم این نقاشی ها اثر کیه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر میکردم کار تو باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا با بی حوصلگی دستی تو هوا تکون داد و به سمت آشپرخونه رفت از همون جا با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرگز نخواستم مثل اون باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهر کلامش هلنا رو غمگین کرد نفرت حورا از پدرش جای هر حرفی رو گرفته بود.حورا با لیوان چای برگشت و روبروی عارف رو مبل نشست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خُب!نمیخوای بدونی اینا کار کی ن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اتفاقا ؟!کار هرکی هست واقعا خوب طرح زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا با زهر خندی ادامه داد:آره ندیده خوب طرح زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های عارف تو هم رفت و با بدبینی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندیده؟؟!داری در مورد کی حرف میزنی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینارو نارگل میکشید اوایل که روزا تو خونه بیکار بود کاغذ و قلم گذاشتم کنار تختش که اگه میخواد چیزی بگه چیزی بنویسه .چند وقته بعدش اینا رو تو اتاقش پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه خودم عجیب بود ولی گفتم شاید از رو عکسی چیزی دیده کشیده.چون از عمارت من چندتا عکس دارم.وقتی بهش نشون دادم گفت کار اون نیست بعداز اونم دیگه چیزی ازش ندیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یواش یواش داری منو میترسونی حورا !!عارف اینا یعنی چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف با جدیت و دقت داشت به حورا نگاه میکرد شاید دنبال اثری از شوخی تو صورتش میگشت.وقتی حورا رو مصرانه منتظر جوابش دید ادامه داد: و بعد انتظار داری من اینارو باور کنم نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمیخوام باور کنی ؟!میخواستی باورکنی حرفای منو باور میکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با نیشخند به عارف نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-ببین حورا نمیدونم قصدت از این حرفا چیه ؟!نمیدونم هم سعی داری چی بگی ؟؟الان به اندازه کافی ذهنم درگیر هست بگو چی میخوای که بخاطرش منو تا اینجا کشوندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا-من میگم شاید دکتر شفق واسه این نتونسته نارگل و به هیپنوتیزم کامل ببره چون این پابند نمیزاشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-چرا فکر میکنی این پابند خاصه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا-چون تاثیرشو دیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-حورا خــدای من تو تحصیل کرده ای مثلا !!! چرا میخوای این حرفات و باور کنم ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا-نمیخوام باور کنی فقط دوباره هیپنوتیزمش کن.شاید اینا تصورات منه .خب بهم ثابت کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عارف-ببین حورا م..ن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ ممتد نارگل اجازه ی ادامه ی بحث و گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حورا با عجله از جاش بلند شد که باعث شد قهوه ش رو لباسش بریزه لیوان و رو میز گذاشت و با سرعت به سمت اتاق نارگل دوید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • A..

    00

    واقعا خوب نبود خیلی طولانی بود و خیلی چیزهای اشتباهی داشت وقتی هرکی از جاش پا میشه بدون داشتن اطلاعات رمان مینویسه همین میشه

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۷ ساله 00

    به نظر من رمان خیلی قشنگی بود ، درسته که اولش یکم پیچیده بود ولی بعدش خیلی قشنگ میشه پیشنهاد میکنم حتما بخونینش و از دست ندینش

    ۴ ماه پیش
  • تینا

    00

    رمان خوبی بود البته جدا از درهم برهمی اولش ...خیلی زیبا توبه افراد رو به قلم کشیده شده ...این رمان اصلا به شیعه و سنی توهین نکرده فقط جایی اشاره کرد فوزیه به خاطر امید از سنی به شیعه تغییر مذهب داد...

    ۵ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۷ ساله 00

    بابا این همه موضوع چرا سنی شیعیش میکنیدبدبخت نویسنده ک چیز خاصی نگفته بنظرم خیلیم رمان عالیی بوداوناییکه هم ازش سردرنیوردن حتما سرسری خوندن.بااینکه رمان مبهم و جذابی بود ولی بعدش ابهاماتشو برطرف کرده.

    ۷ ماه پیش
  • زهرا ۴۵ این یعنی چی

    00

    این یعنی چی سنی مسلمان نیست زحمت بکش ی کم مطالعه کن اطلا عات کسب کن وقتی خدا یکی قران یکی واقعا که میخوای چی به خورد مردم بدی

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۶ ساله 10

    آخرش نفهمیدم اینا چجوری بچه دارشدن چرت بودو مزخرف حیف که از اون وقتی ک گذاشتم برا خوندنش

    ۱۰ ماه پیش
  • صادقی

    ۴۳ ساله 20

    خیلی درهم برهم و بی مزه بود

    ۱۰ ماه پیش
  • ۲۸عه

    10

    اینکه میگفت سنی بودوشیعه مسلمان کجای دلم بزارم واقعا رمان مزخرفی بود رفت لاسش رو زد بعد اومد شیعه اگه اینه که هر روز به بهونه***بغل این واون باشی میخوام صد سال سیاه نباشه

    ۱۱ ماه پیش
  • هانی ۳۶

    20

    باسلام خدایش من رمان نخوندم ولی کامنت هارو خوندم دلم گرفت از بی انصافی نویسنده عزیز من سنی هستم ما زن هایه سنی از لحاظ خدا پرستی زبان زد هستیم پس ناحق حرف نزنین

    ۱۱ ماه پیش
  • Afsoon74

    00

    خیلی اب توش بسته بودو خسته کننده شده بود واینکه دختر رمان واقعا ثبات نداشت ی جا ب بعد نخوندم دیگه واقعا شخصیت اول کفری میکرد ادمووو

    ۱۱ ماه پیش
  • محبوبه

    ۴۵ ساله 22

    رمان بسیار زیبایی بود باقام خیلی عالی خسته نباشید امیدوارم رمانهای زیبا تری در آینده ازشمت نویسنده عزیز ببینم واقعا ارزش خواندن داشت

    ۱ سال پیش
  • اسما

    21

    مگه آرش و نارگل محرم بودن که حامله شد***شون که چند سال پیش تموم شده بود و اینکه سنی ها مگه مسلمون نیستن؟

    ۱ سال پیش
  • آنیتا

    ۱۸ ساله 00

    بنظرم اگه گریه های مسخره رویا رو در نظر بگیریم رمانش خوب بود خوشم اومد ولی بایددرباره اون قرآن گرون قیمت یکم توضیح میداد درکل خوب بود سرگرم کننده بود

    ۱ سال پیش
  • Zahra

    ۴۵ ساله 01

    قشنگ وخوب بود

    ۱ سال پیش
  • طیبه

    ۳۹ ساله 00

    این رمان خوب بود ولی طولانی . بعضی جاها ادمو حرص میداد بعضی جاهایش مبهم بود و خیلی طول می کشید تا رفع ابهام بشه . شخصیت لیلا رو بیشتر دوست دارم چون رک گو بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.