ابراهیم جوانمرد زاده معروف به اِبی سیریش، که از لوطیها و داشهای منطقه پایین شهر تهران است. به عنوان بادیگارد دختر یکی از وکلای معروف، به همراه مادرش خدیجه سلطان و خواهرش صدیقه، به زندگی پر زرق و برق آقای وکیل وارد میشود ……… پایان خوش

ژانر : عاشقانه، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین ابی سیریش بادیگارد میشود
نویسنده : چیکسای

ژانـر: #فانتزی #عاشقانه

خلاصه:

ابراهیم جوانمرد زاده معروف به اِبی سیریش، که از لوطیها و داشهای منطقه پایین شهر تهران است. به عنوان بادیگارد دختر یکی از وکلای معروف، به همراه مادرش خدیجه سلطان و خواهرش صدیقه، به زندگی پر زرق و برق آقای وکیل وارد میشود ………

پایان خوش

همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش، جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن!

فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن، چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن!

هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها (استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره ) رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن.

کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خلاصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن!

تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش و چون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تلاش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن!

هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثلا کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جلال خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت!

داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده!

رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد.

- سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون.

سینی چای رو روی میز گذاشت. غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت.

قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت:

- نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟

چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثلا سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت:

- شته؟؟ گُرخیدم!!

غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طلایی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.

استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید.

- دِ بزنم صدای.... لا اله الا ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت!

دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد:

- بر دل سیاه شیطون لعنت!

همه یه صدا گفتن:

- بشمار.

یکی دیگه از ته قهوه خونه داد زد:

- بر محمد و آل محمد صلوات.

مشتری ها همه یه صدا گفتن:

- اللهم صل علی محمد.......

هنوز صلوات تموم نشده بود که ابی سیریش در حالیکه کلاه شاپوشو به رو ابروهاش کشیده، سینه جلو داده و دستمال یزدی قرمز دور دست چپش پیچیده بود، پا تو قهوه خونه گذاشت!

نوچه هاش به پاش بلند شدن و از همون جا داد زدن:

- چوخلصیم آق ابی ( مخلصیم آق ابی)

ابی شلنگ تخته وار وارد قهوه خونه شد. پاشو که از پله در ورودی پایین گذاشت، دست چپشو، همون که دستمال یزدی دورش پیچیده شده بود بالا برد و داد زد:

- اجمالتیم ( کوچیک شده همه شماییم)

مشتری های قهوه خونه از گوشه و کنار نامرتب و یکی در میون گفتن:

- آقایی آق ابی.

ابی سیریش یه نگاه به فضای پر از دود سیگار و تنباکوی قهوه خونه انداخت! صدای تق و تق برخورد استکانها به نعلبکیها و سینی، لبخندی کنج لبش نشوند و یه لحظه اونو به عالم بچگیش برد. همون موقع که شاگرد مش حسن بود و عصرها بعد از مدرسه می اومد قهوه خونه و تو شستن استکانها و دستمال کشی میزها به مش حسن کمک میکرد. درسته که به قول مردم تو دارو دسته جاهلا بود ولی همه می دونستن که ابی یه لوطیه به تمام معناست! مهربون، قابل اعتماد و باگذشت!

چقدر هوای همین دوستهای به قول بقیه آویزونشو داشت و پول کف دست بی بی کوکب، پیرزن پیر و ترشیده ته بازارچه میذاشت که مبادا خدایی نکرده از بی پولی به گدایی رو بیاره. همیشه به برادراش میگفت:

" بی بی سیده. اولاد پیغمبره. نبینم ازش غافل بشید که خدا ازتون غافل میشه"

تمام این خاطرات تو چند ثانیه از جلوی چشمهاش گذشت.

گشاد، گشاد در حالیکه یه پاش به شرق میرفت و یه پاش به غرب به سمت میز دوستهاش راه افتاد و از جلوی هر میزی که رد می شد دست چپشو رو سینه ش می ذاشت و کمی خم می شد و می گفت:

- نوکریم.... مخلصیم.... کوچیکیم

همین جوری بود که همه ابی رو تو بازارچه دوست داشتن. نمی شد کاری از دستش بر بیاد و واسه هم محله ای هاش انجام نده! به قول معروف آخر مردونگی رو تو همه چی به جا می آورد!

به میز برادراش که رسید، دوستاش که نشسته بودن، دومرتبه به پاش بلند شدن. جلال خاک انداز با عجله گفت:

- بفرما اینجا آق ابی.

و به صندلی خودش اشاره کرد.ابی سری تکون داد و گفت:

- نه داداش بشین سرجات.

ابی دست دراز کرد و دستشو لبه صندلی میز خالی بغلی گذاشت، رو به اکبر فنچ کرد:

- بیکیش کنار چارپایه ت رو!

اکبر صندلیشو جابجا کرد. ابی با یه حرکت صندلی رو چرخوند و کنار صندلی اکبر فنچ گذاشت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به شلوارش برد و کمی از ناحیه رانهاش به شلوار چین داد و اونو بالا کشید و رو صندلی جا گرفت. کتشو راست و ریست کرد و کلاشو بالاتر برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گره ای بین ابروهاش انداخت و با صدایی که انگار یه باد گلو تهش گیر کرده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبری شده که پیغوم فرستادید فی الفور خودمونو برسو.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال خاک انداز مثل قاشق نشسته وسط حرفش پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آق ابی جوات رادار از بچه های کاظم قرو قاطی واسمون خبر آورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی نگاهی به جلال انداخت و پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمیخوای یه کم آدم شی و وسط حرف نپری تا این اسم خاک انداز رو از روت کم کونیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال سرشو پایین انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش آق ابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی دستمال دور دستشو تو هوا ول کرد و جلوی صورت جلال حرکت داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نبینم جلال خاک اندازمون شرمنده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال سرشو بلند کرد و با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوکرتم داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد که دست ابی رو ببوسه که ابی با دستمال یزدی زد تو سرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جمع کون خودتو! انگاری دست بچه آل علی رو می خواد ماچ کونه که خودشو تا قوزک پا خم می کونه! دیگه نبینم از این غلطا بکونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظر واکنش جلال بشه رو به جوات رادار کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر مَبرا جواتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوات رادار آب دهنشو قورت داد و قیافه پیروزمندانه ای به خودش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا خدمت با سعادت آقای خودم که داش ابیمون باشه؛ بگم که دیروز کاظم قره قاطی با نوچه های خز ش تو زورخونه آ سِد هاشم، پشت سر ما و بقیه داداشا حرف مفت زدن! قاسم پلنگ گفته که تو بجول بازی هفته قبل، شما که سرورمون باشی کلک زدی و وسط بازی بجولها رو عوض کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش دو تا دستشو به کمرش زد، سینه شو جلو داد، بادی تو غبغب انداخت و یک تای ابروشو بالا برد و با صدای بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ غلط کرده نالوطی! ابی سیریشو چه به دوزو کلک! خیلی وقته به پروپاشون نپیچیدیم گذاشتیم نفس بکشن، کوکهای دهنشون شل شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قری به گردنش داد و صدای ترق ترق گردنشو در آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی به تو گفت جواتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوات رادار که سر ذوق اومده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاگرد آ سد هاشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین موقع رمضون مافنگی جلوی میزشون ظاهر شد و واسه خوش خدمتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سام علکوم آق ابی! شایی چی میخورید بیارم خدمتتون؟ عطری یا تلخ ساده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی صورتشو به سمت رمضون مافنگی برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به! آق رمضون گل! چشممون به جمالت روشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمضون مافنگی از احوال پرسی گرم و گیرای ابی، لبخندی که بیشتر به خنده قورباغه شبیه بود، روی صورتش نشوند و دومرتبه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدومش آق ابی؟ عطری یا تلخ ساده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی لبهاشو به هم چفت کرد و بعد از لحظه ای مکث گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تلخ باشه رمضون! داغ و لب سوز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمضون مافنگی در حالیکه لخ لخ کنان به سمت سماور میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به رو ژُفت چیشام! الساعه آوردم خدمتتون آق ابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سرشو جلو برد و رو به نوچه هاش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب داداشا! به نظرتون چیکار کونیم؟ همینطور که نمیشه بشینیم تماشا کونیم پشت سرمون زر مفت بزنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال خاک انداز خودشو وسط انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کونم که باید یه گو شمالی درست و حسابی بدیمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با حرکت سر حرف جلال خاک انداز رو تایید کردن.ابی سیریش سیبیل هاشو به دندون گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کونید کوجا پیداشون کونیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کریم جیرجیرک که تا حالا ساکت بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اعظم خواهر نصرت کفتر باز، می گفت که امروز که داشِش نصرت رفته بود کفترهای صمد شارلاتانو بده فهمیده کاظم قره قاطی واسه نوچه هاش پیغوم فرستاده که امشب همشون ساعت نه تو کافه آبشار نقره ای جمع بشن. مثل اینکه ملوسک امشب برنامه داره. مثه اینکه ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش چشماشو ریز کرده بود و با دقت به حرفهای کریم جیرجیرک گوش می داد با توضیحات بیشتر کریم جیر جیرک رنگش از سفیدی به قرمزی کشید و اجازه ادامه صحبتو به کریم جیر جیرک نداد! محکم با کف دستش رو میز کوبید که مشتریهای چند تا میز اونورتر هم سرشونو به سمت میز ابی سیریش و رفقهاش چرخوندن. با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه بمیر جیرجیرک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از این تغییر ناگهانی خلق و خوی ابی سیریش با تعجب به هم نگاه کردن و گوشه لبهاشونو به علامت ندونستن به سمت پایین سُریدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش نگاهی به دورو برش کرد. فهمید زیاده روی کرده. سرشو جلوی صورت کریم برد و تو چشماش زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کریم! تو اعظمو کوجا دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کریم به تته پته افتاد و در جواب دادن دست دست کرد! ابی جدی تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرسیدم اعظمو کوجا دیدی؟ بگو تا گوشتو تا شهر ری نپیچوندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کریم که فهمیده بود چه گندی زده و ابی سیریش چقدر رو دخترها و زنهای محله حساس و غیرتیه با صدای زیری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر خاکها داش ابی! هیچ قصدو غرضی در کار نبود. داشت خرما پخش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی پوزخند واضحی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرما رو آورد جلوی تو و گفت بفرما آق کریم و بعدشم گفت کاظمو نوچه هاش امشب تو کافه ن! نه؟ دِ برو کریم جیرجیرک! برو خودتو رنگ کون! ما چغوکو رنگ می کونیم و به جای بلبل صادر می کونیم اونور آب اونوقت توداری با حرفهای صد من یه غازت ابی سیریشو رنگ میکونی؟ بار آخرت باشه که ببینم دور و ور ناموس مردم پلکیدی! خاطر خواهی درست! ننه تو با آبجیت کلثوم برفست خواستگاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کریم که از این حرف ابی سیریش سرمست شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوکرتم آق ابی! الحق که ما عشق و عاشقى، شوما عقل و منطق! راستش خودمم میخواستم از شوما کسب تکلیف کونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سرخوش از این ریاست روی دوستهای بچگی ش، از جا بلند شد. رمضون مافنگی لخ لخ کنان با سینی چای به سمتش میومد. ابی معترضانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می ذاشتی واسه صبحونه میاوردی! خودت بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه از پشت میز بیرون می اومد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مش حسنم کی رو شاگرد خودش کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به داداشهاش کرد و با تاکید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب همگی سر ساعت ده تو کافه آبشار نقره ای جمع میشیم! هیچ عذرو بهونه ای هم قبول نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به لبه کلاهش برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزت زیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو که از در قهوه خونه بیرون گذاشت چشمش به صدیقه خواهر ورپریده ش افتاد که ساک حموم به دست و چادر ول در حال هره کره با نصرت کفتر باز دم مغازه خروس فروشی بازارچه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارد می زدی خون ابی سیریش بیرون نمیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر ابی سیریش؟! _ لوطی و جوونمرد زیر بازارچه که به نوچه هاش اجازه نمیداد چپ به دخترها و زنهای محله نگاه کنن_ چادر ول، با یه پیراهن کوتاه و بدون آستین و موهای افشون شده رو شونه هاش، داشت با نصرت کفتر باز دل میداد و قلوه می گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ ابی مثل لبو قرمز مایل به کبود شد. لبه کلاهشو بالاترداد از همون فاصله چند متری، عربده کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نصرت!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه سر برگردوند و تا ابی رو دید محکم با کف دو تا دستش کوبوند رو صورتش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا مرگم! خونمو حلال میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت چادر رو روی پیشونیش آورد و با دست آزادش زیر چونه شو محکم گرفت و خودشو جمع و جور کرد و به سمت دیگه بازارچه رفت. نصرت که دید اوضاع قمر در عقربه. جلدی سوار دوچرخه ش شد و دِ برو که رفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش خودشو اون سمت بازارچه به صدیقه رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه با ترس و لرز و دستهای یخ زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خان داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش دستمالشو ول کرد و با ضربه محکمی اونو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامو درد! سلامو مرض! ورپریده، تو اینجا چیکار می کونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه با درموندگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی با خشم غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غلط کرده کفتر باز چلغوز! ببینم یکی تو این محله نبود که با تو بیاد حموم که تو اینجوری زیر بازارچه جولون ندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه یه پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واا !!!! خان داداش کی وسط هفته ای حموم میره که با من بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی چرخی به گردنش داد و دور و برشو نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرومتر دختر! یواشتر! تو هر روز میگذره حیا میات یُخ تر میشه! حالا اگه کل بازارچه نفهمن که تو غسل واجب بودی نمیشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم غلیظی بین ابروهاش انداخت و با صدای بَمِش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود برو خونه. دیگه نبینم که زیر بازارچه وایسادی و با این اجنبی ها هر هر کر کر راه انداختی که دیگه هیچی نمی فهمم و اونوقت تیکه بزرگه ت گوشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه لبخند مکش مرگ مایی زد و با لحن کشیده ای تو چشمای ابی سیریش زل زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشــــم خان داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی بادی تو غبغب انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- د برو دیگه! وایساده منو نیگا نیگا میکونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه که رفت ابی سیریش دستمالشو دور دستش پیچوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه آبی رفته زیر جلدش پدر سوخته! چیشاشو واسه من گرد می کونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به سمت مکانیکی اوس رجب رفت که هر روز صبح علی الطلوع تا شش بعد از ظهر اونجا کار می کرد و از زور بازوهاش خرجی مادر پیر و خواهرشو در می آورد و تا جایی که وسعش می رسید به فقیر، فقرای زیر بازارچه هم چیزی می رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروز، روز پر کاری بود. چند تا ماشینو با هم واسه تعمیر آورده بودن. حسابی خسته شده بود. بایست زودتر خودشو به خونه می رسوند تا شام میخورد و بعد یه استراحت به کافه می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو که از در مکانیکی بیرون گذاشت، سرشو به آسمون برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوستا کریم نوکرتیم! امروزم که گذشت! هر روزمونو مثه امروز به خیر بگذرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه شون که رسید، هوا حسابی تاریک شده بود. نگاهی به در چوبی و کلون در انداخت. دست انداخت و چند ضربه زد. صدای ننه پیرش بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واکو ننه! ابیت اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر پیرش در رو باز کرد. نگاهی به هیکل ریزه میزه، چارقد ململ سفید، پیرهن کمر کش دار گل گلی، شلوار پاچه گشاد مشکی و عینک ته استکانی مادرش که با کش شلوارآبی پشت گوشش انداخته شده بود انداخت. خم شد و مادرش رو بلند کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون ننه ابی بشم من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش که خنده فلفل نمکی به راه انداخته بود پشت سرهم میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذارم پایین ننه! کمرت خدا نکرده درد میگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدای جفت چیشات ننه! این تنو میخوام چیکار که نتونه ننه شو بغل کونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرشو پایین آورد و با اولین قدم که پا تو حیاط گذاشت صداشو انداخت به سرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوجایی صدیقه؟ آبجی؟ صدیق با توام؟ کجایی ورپریده ی خنجری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش با صدای لرزونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از موقع صلات ظهر که برگشته خونه زیر پتو چپیده و میگه سردمه! فکر کنم سرما خورده. جوشونده بهش دادم ولی توفیری نکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سری تکون داد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقذه که خودشو زیر بازارچه باد میداد ناکس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان چیزی به ذهنش رسید و خنده ای کرد و با خودش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه آبجی ابی نباشی که فیلم در نیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشاشو از پاش در آورد و خودشو تو اتاق انداخت و رو به صدیقه که زیر پتو خوابیده و پتو رو به سرش کشیده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو ورپریده! پاشو ادا در نیار! کاریت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیر لب ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی ایندفعه کاریت ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ صدایی ازصدیقه در نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش دست برد و پتو رو از روی صدیقه کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ پاشو دختر، ننه دست تنهاست! پاشو برو دست به کومکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقه با صد ادا یه چشمشو باز کرد و نگاهی به روبروش انداخت، چشم دیگه شو هم به زحمت باز کرد و دستاشو کشید یعنی از خواب بیدار شدم. تو جاش نشست و رو به ابی سیریش گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااه! داداش این چه طرز بیدار کردنه! زهره ام ترکید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی هنوز از کار دم ظهر صدیقه شاکی بود ولی چون مرامش دست بلند کردن روی زن نبود، به روی خودش نیاورد. هرچند با خودش قسم خورده بود که اگه یه بار دیگه صدیقه رو تو اون وضع ببینه چشماشو ببنده و کمربندو به بدنش راسته چپه آشنا کنه! استغفراللهی زیر لب گفت و خشمشو خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو دختر! پاشو مزه نریز. برو به ننه کمک کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قامت صدیقه که از جلوی چشماش گذشت با خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه زبون دراز خنجریت نبود، کی ها بود که عروس شده بودی! و الانه هم بچه ت تو بغلت بود. اگه نتونم شوورت بدم اون دنیا نمیتونم تو چیشای آقام نیگا کونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بهم خوردن ظرفها توی سینی ای که تو دستهای صدیقه بود سرشو بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا وکیلی صدیقه دختر قشنگی بود ولی امون از زبون دراز و دهن بی چاک و بستش که همه بهش میگفتن خنجری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ننه ش در حالیکه دستو به زانوش زده بود با ماهی تابه رویی وارد اتاق شد. طبق معمول شبها شام کوکو داشتن. حالا فرق نمیکرد چه نوعی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی اوقات هم به قول صدیقه ناپرهیزی میکردن و کته قرمزی یا همون کته گوجه فرنگی و سیب زمینی می پختن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد و به حیاط رفت تا کنار حوض دست و رویی بشوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شامو در آرامش و سکوت خوردن. بعد شام رو به ننه ش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ننه دارم میرم پیش بچه ها . دیر میام. یه وقت هول ورت نداره که چِم شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش، رو به ابی با لحن آرزومندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی بشه که کت و شلوار دامادی به تنت ببینم، ننه! و به جای اینکه شبا با رفقات راه بیفتی تو کافه ها دست زنتو بگیری و بیای اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی رو ترش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز ننه ما رو یاد قرض و قوله هامون ننداز! با کدوم پول و پشتوونه به ما زن بدن؟ بیشین ننه تو رو خدا! یه امشبو بذار حالمون خوش باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا علی گویان از خونه خارج شد. وقتی زیر طاق ورودی بازارچه رسید، میتی هوش و جوات رادار منتظرش بودن. با اونها به سمت کافه آبشار نقره ای راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کافه که شد چشمش به میز روبروی سن افتاد که طبق معمول کاظم قرو قاطی و نوچه های خزش در حال عیش و نوش بودن و خنده های مستانه شون کافه رو پر کرده بود. پری بلنده و اقدس چهار چشم هم مشغول خوش خدمتی به کاظم و بقیه بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش یقه پیراهن سفیدشو درست کرد و کلاهشو رو سرش جابجا کرد و با رفقاش لوطی وار پا به کافه گذاشت. چشم چرخوند و یک میز خالی کنار میز کاظم قرو قاطی پیدا کرد. در همین موقع بهجت تیغی از اون سر سالن خودشو به ابی رسوند و با ناز و غمزه ای که فقط مخصوص زنهای اونجا بود رو به ابی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به! سلام آق ابی!چشممون روشن! چه عجب یادی از ما ضعفا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی لبخند گله گشادی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احوالات بهجت تیغی چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهجت گوشه چشمی نازک کرد و با کف دست آروم به پشت ابی زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند بار بهت بگم بگو بهین، بلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی دید که بهجت به دلیل زیاده روی تو مصرف نوشیدنی حال خوبی نداره با چشمکی که به جواتی زد به اون فهموند که بهجتو یه جور ازش دور کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین موقع بقیه داداشهای ابی سیریش هم اومدن و همگی دور میز نشستن و کم کم سر و کله ی ساقی ها و دوست و رفقای مونث نوچه های ابی هم پیدا شد. تنها کسی که از این قانون مستثنی بود، ابی سیریش بود که به قول خودش "نیگای ناپاک به ضعیفه ها نداشت حالا هرکی میخواست باشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین خوی و خصلت ابی و اندام متناسب و چهره ی مردونه ش بود که همه زنهای کافه آرزو میکردن یه روز کنار ابی بشینن و ساقی اش بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی ابی ساقی سر خود بود. خودش میریخت و خودشم میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز استکان دومو بالا نبرده بود که صدای تقی شارلاتان که از نوچه های کاظم قرو قاطی بود، بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میبینی آق کاظم؟ بعضی ها بدجور روشونو با آب مرده شور خونه شستن! قاب بازی رو با دوز و کلک میبرن و به روی خودشون هم نمیارن! تازه شم پا میشن میان تو جمع و سینه هم سپر میکونن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال خاک انداز طاقت نیاورد وایسته تا بقیه دوستهاش جواب بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد و سرشو به سمت میز کاظم کشید و رو به تقی شارلاتان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه ته ته زرشک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین چند کلمه کافی بود که جرقه شروع یه دعوا بشه! استکان و شیشه بود که میشکست و صندلی بود که به سرو صورت هم میکوبیدن و میز بود که کف کافه ولو میشد! کلاه بود که زیر پا لگد مال میشد و دستمال یزدی بود که دور دهن همدیگه میپیچوندن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه صاحب کافه که بد نمیشد. هم پول بلیط ورودی رو گرفته بود و هم پول شکست و ریختهارو چهارلا پهنا با صاحبای دعوا حساب میکرد. اصلا این قانون کافه بود که هفته ای یکی دو بار شاهد این دعواها باشن! وقتی دعوا به جایی میرسید که دیگه واسه صاحب کافه سود نداشت زنگ میزد به پلیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش موهای کاظم قرو قاطی رو گرفته بود و مشت به دهنش میزد خون از بینی کاظم راه افتاده بود. و عربده هاش در عربده های ابی قاطی شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی در حالیکه با زانو به شکم کاظم میزد، با صدای بلندی که تماشاچیهای جنگ تن به تن لوطی ها و نالوطی ها بشنون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به دهنت مشت میزنم که بفهمی ابی هرچی باشه اهل دو کار نیست! نیگا به ناموس مردم و کلک بازی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه یقه کاظمو گرفته بود و جسم بیحالشو نگه میداشت رو کرد به جمع و با داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهای ایها الناس! امشبو یادتون باشه که ابی دهن یکی رو که بی موقع باز شده و دری وری گفته داره میدوزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتی که شاید نیم ساعت شد با صدای داد یکی از نوچه های ابی که میگفت صاحب کافه به پلیس زنگ زده گروه لوطی ابی سیریش و نالوطی کاظم قرو قاطی از کافه زدن بیرون. همه شل و پل بودن! بینیها ضرب دیده! دهنها پرخون! لب و لوچه ها ورم کرده و خونی مالی! زیر چشمها جای مشت مونده! یقه لباسها جر خورده و تکمه های پیراهنها کنده شده و زیر بغل کتها دوخت در رفته! هرکی به فکر خودش بود. بعضی از نوچه های کاظم هم به خاطر زیاده روی کنار جدول بالا می آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سیریش دستشو به علامت همه بریم باز و بسته کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کسی که این وسط کمترین ضربه رو خورده بود، داش ابی بود! گل سرسبد مردهای بازارچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز از دعوای ابی سیریش با کاظم و رفقاش می گذشت. جسته گریخته کاظم و دوستاش پشت سر ابی و داداشهاش خط و نشون می کشیدن ولی ابی به هیچکدوم از نوچه هاش اجازه نداد که عکس العملی نشون بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه روز تنگ غروب که ابی دست و صورت و لباساش پر شده بود از روغن واسکازین ماشین یکی از مشتریها، اوس رجب اونو از پنجره اتاقش صدا زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابی! ابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی که کاپوت ماشینو بالا زده بود و در حال تعمیر ماشین بود، از همونجا صداشو انداخت به سرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله اوس رجب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو اتاق من. یکی اومده و میخواد ببینتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی ابرویی بالا انداخت و دهنی کج کرد و با خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی کی میتونه باشه؟ ما که کسی رو نداریم که دلش واسمون تنگ بشه! داداشا هم که الان همه سر کار و بار خودشونن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که در حال پاک کردن دستاش از روغنها با دستمال بود رو به اکبر فنچ که اونهم تو مکانیکی کار میکرد، گردوند و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اکبر کوجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکبر که در حالت بستن جعبه آچارها بود از ته گاراژ داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجام داش ابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بقیه ش با تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم داش ابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی خودشو به اتاق اوس رجب رسوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله اوسا امری ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرفشو تموم نکرده بود که چشمش افتاد به یک جوون همسن و سال خودش یا شاید هم یکی دو سالی بزرگتر در یک کت و شلوار سورمه ای. یک کلاه هم که مخصوص راننده های افراد طبقه مرفه جامعه بود، در دست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به مرد کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سام علکوم داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوسا رو به ابی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون آقای حشمت صادقی راننده شخصی جناب آقای فیروز عمید یکی از وکلای معروف و مشهور تهرونن، که واسه دیدنت اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی رو به مرد صداشو بَم کرد و ساعد دستشو جلو آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید داداش دستمون بدجور ناشوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد به نشانه احترام و رعایت ادب، ساعد دست ابی رو گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی یه ابروشو به عادت همیشگیش بالا انداخت و رو به اوس رجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونوقت این حشمت خان با حاجیت چیکار داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادقی بدون معطلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای عمید میخوان شما رو ببینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی با بالا بردن بیشتر ابروهاش تعجب زیادشو نشون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای عمید؟ همین وکیله که اوس رجب گفت؟ اونوقت چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادقی لبخند پت و پهنی به ابی انداخت و شونه هاشو به علامت نمیدونم بالا برد. ابی قیافه حق به جانبی گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونوقت ما از کوجا باید به حرف شوما اعتماد کنیم که قرار نیست سرمونو زیر آب کونن؟ و شما از رفقای کاظم قرو قاطی نیستی و نیومدی حاجیتو اغفال کونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد نگاهی به ابی انداخت و چشماشو ریز کرد و شمرده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اون آقایی که شما میگید رو نمیشناسم ولی .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به جیب بغل کتش برد و یه کارت ویزیت بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی نگاهی به کارت انداخت و کمی اونو انداز ورنداز کرد. ابی نگاه پرسشگرانه ای به اوس رجب انداخت یعنی چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور شما اسم جناب فیروز عمید هنوز به گوشتون نخورده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی با خرسندی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه داشی ما هنوز پامون به کلونتری و دادگاه وا نشوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادقی ابروهاشو تا جایی که امکان داشت بالا انداخت. بعید به نظر میرسید که ابی که ظاهرش داد میزد از لوطیها و یا به قول معروف از جاهلاست تا حالا به کلانتری نرفته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت ذهنشو از این مسئله پاک کرد و پوف کوتاهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره با من میاید یا نه؟ آقای عمید تو دفترشون منتظر شما هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوس رجب مجال جواب دادن به ابی نداد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابی بابا جان برو! شاید خیریتی تو کار باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی در حالیکه به محاسن سفید اوس رجب که حق پدری رو تو این چند سال شاگردی واسش به جا آورده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی شوما بگید اوس رجب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به حشمتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشی یه چند لحظه به ما اجازه بده این کثیفیها رو از خودمون پاک کونیم تا بیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه ربع ابی با همون شکل و شمایل جاهلیش ظاهر شد و درحالیکه دستمال یزدی رو با دقت تمام به دور دستش میپیچید رو به حشمت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت با ادب کامل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من آماده ام. بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس خداحافظی گرمی با اوس رجب کرد که ابی زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم لفظ قلم حرف میزنه و هم خیلی بچه ژیگوله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو که از گاراژ بیرون گذاشت چشمش به یه بنز 230 آخرین مدل افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبو لوچه شو پایین کشید و سری تکان داد و تو دلش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اون خر پولهان! یعنی با من چیکار دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت در ماشینو باز کرد و به ابی اشاره کرد که سوار بشه! در مسیر، هیچ صحبتی بین ابی و حشمت رخ نداد. بعد از گذشتن از خیابونهای تهران و سرازیر شدن به محله های بالای شهر یا به قول ابی، محله از ما بِیتَرون، حشمت صادقی جلوی یه ساختمون دو طبقه نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت رو کرد به ابی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیاده شید رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی هنوز مات و مبهوت به خیابونهای تمیز و مغازه های شیک اونجا که تومنی سنار با خیابونای پایین شهر و دکانهای زیر بازارچه فرق میکرد، چشم دوخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا ابی رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی متوجه زمان حال شد و چند لحظه به حشمت زل زد و بدون حرفی از ماشین پیاده شد. حشمت جلوتر از ابی راه افتاد و وارد ساختمون شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتر وکالت فیروز عمید طبقه پایین بود. وقتی وارد دفتر شدن ابی با دیدن تابلوهای نقاشی روی دیوار ، گلدونهای مصنوعی گوشه کنار، دکوراسیون زیبای دفتر که واسه اون زمان خیلی مدرن و پیشرفته بود و مبلهای چرمی زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جل الخالق نه به گاراژ ما و اتاق اوس رجب که یه شاخه ی خشک توش پیدا نمیکونی نه به اینجا که درو دیوارش گل بارونه! خدایا عدالتتو بنازم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل ندید بدید ها هاج و واج به درو دیوار نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت رو به منشی که از اون خانمهای سانتی مانتال همون دوره و با موهای شنیون شده و بلوز دامن مینی ژوپ بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به آقا بفرمایید ابی رو آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر از جاش بلند شد و به سمت یکی از اتاقها رفت. ابی با دیدن پاهای برهنه اون به سمت دیوار چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا دستم به دومنت خودت ما رو از شر این شیاطین ضعیفه نجات بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر وارد اتاق شد و بعد از چند لحظه بیرون اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای عمید گفتن بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادقی جلوتر از ابی وارد اتاق شد و ابی هم بعد از محکم کردن دستمال دور دستش، و صاف و صوف کردن یقه پیرهنش پشت سر حشمت وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش که به میز کار ساخته شده از چوب گردو و درختچه گوشه اتاق و تابلوی بزرگ نقاشی روی دیوار افتاد، پوزخندی رو لبش اومد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عینهو اتاق اوس رجب میمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حشمت اونو به خودش آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربان! آقا ابی رو آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای فیروز عمید که مردی پنجاه وپنج سال به بالا بود سرشو از روی دفاترش بلند کرد. عینک دور مشکی بزرگی به چشم داشت. عینکش رو از چشمش برداشت و رو به ابی کرد. ابی به رسم ادب جلو رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سام علیکوم جناب.... آها!... فیروز خان عمید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز عمید دست ابی رو به گرمی فشرد و رو به حشمت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر مرد با جبروت و مقتدری میومد! از اون مردها که حرفش برو داشت و همه در مقابلش گردن کج میکردن! ولی ابی از اون گردن کج کنها نبود، به قول خودش فقط جلو یکی گردن شیکسته و صورت زغالیه که اونم اوس کریمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت صادق از اتاق خارج شد. فیروز عمید با دست به ابی اشاره کرد که روی مبل کنار میزش بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون فوت وقت و مجال دادن به ابی تا علت احضارشو جویا بشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واست یه پیشنهاد کاری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیشنهاد کاری؟ واسه کی؟ واسه ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله واسه شما که هم کارش آبرومندانه ست و هم پولش خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی کف دستی رو که دورش دستمال یزدی پیچیده بود، جلو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هُپ آق عمید! وایسا با هم بریم. ما رو خوندی اینجا و بدون هیچ توضیحی و حرفی و معرفی و گفتن اینکه ما رو از کوجا میشناسی، یهو میگی واست یه کار توپ سراغ دارم؟ نه داشم ما اهل خلاف ملافو قاچاق نیستیم. پول حروم از گلومون پایین نمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو بیخ گلوش برد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینجا میشه استخونو گیر میکونه! تا خفمون نکونه دست بردار نیست.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی از جاش بلند شد بره که فیروز عمید لبخندی رو مهمون لبش کرد و عینکشو به چشمش برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خوشم اومد. مثل اینکه حرفهایی که پشت سرت میزدن درست بوده! دنبال همچین آدمی میگشتم! دنبال یه مرد میگشتم که یه امانتی بدم دستش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی متحیرانه تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امونتی؟ مال کی؟ دست کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز عمید تلفنو برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کربلایی رحمت بگید دوتا چای بیاره تو اتاق من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشت و رو به ابی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار از اول شروع کنم. چند شب پیش تو کافه آبشار نقره ای دیدمت که دعوا راه انداختی! از صاحب کافه در موردت پرسیدم و اونم بهم گفت که اسمت ابراهیمه و ملقب به ابی سیریشی، واسه خودت یه گروه هشت نفره داری که همشون تو رو به لوطی بودن و مردونگی قبول دارن! ردتو زدم تا فهمیدم تو مکانیکی کار میکنی! راستش من به دلیل در دست داشتن یه پرونده جنایی، چند تا دشمن پیدا کردم که اولا بهم پیشنهاد رشوه میدادن که بیخیال این پرونده بشم ولی من قبول نکردم. اونها هم وقتی دیدن منو نمیتونن با پول تو مشتشون بگیرن، شروع به تهدید کردن که ابتدا تهدیدهاشونو جدی نمیگرفتم ولی الان تهدیدهای اونها خونواده مو هم در برگرفته! و چند باری واسم پیغام فرستادن که ضربشونو به خونواده م میزنن. از طرف پسرم، کیومرث، خاطرم جمعه چون خودش افسر نیرو هواییه و لی یه دختر هیفده ساله دارم که سال پنجم طبیعی میخونه! از بابت اون نگرانم! سرم خیلی شلوغه و نمیتونم بیشتر از این رفت و آمدهاشو کنترل کنم و حشمت رو اسیرش کنم. وقتی اون شب داد زدی که تو مرامت نگاه به ناموس مردم و دوز و کلک نیست، ازت خوشم اومد! تصمیم گرفتم که تو رو به عنوان بادیگارد دخترم استخدام کنم. البته واسه بادیگارد شدن کتایون شرایطی رو هم باید بپذیری ولی اول میخوام بدونم اصلا با این کار موافقی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.....................................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر 25 ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا حاجیت الان واسه خودش کارو بار آبرومندی داره! وردست اوس رجب تو گاراژ میکانیکیش کار میکونم و خدا رو شکر، انقذه ماشین خراب خروب، پیشمون میارن که دستمون جلوی اهل و نااهل دراز نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز عمید که به دقت حرفهای ابی رو گوش میداد و هراز گاهی روی برگه زیر دستش چیزی مینوشت، چشماشو به سمت ابی ریز کرد و سرشو جلو آورد و پرسشگرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه پولی که بابت این کار بدست بیاری بیشتر از حقوقت توی گاراژ مکانیکی باشه، بازم قبول نمیکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی هم مثل همه آدمها واسه خودش گرفتاری داشت و چیزی که این اواخر ذهنشو درگیر میکرد، تشکیل خونه و خونواده بود. چند باری بتول دختر اوس حبیب گچ مالو تو نونوایی زیر بازارچه دیده بود و تنها کسی بود که دلش اجازه نمیداد به شکل آبجی بهش نگاه کنه! مترصد فرصتی بود که ننه شو واسه خواستگاری بتول بفرسته! ولی هروقت عزمشو جزم میکرد تا به ننه ش بگه دستی تو جیبش میکشید و آستری سفید جیبشو در می آورد و آویزون میکرد و انگشت اشاره و شستشو به هم نزدیک میکرد و به سمت کف دست دیگه ش میبرد و میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی از کف دستی که مو نداره بکنم؟ ابی! به جیبهای پر از خالی و کف دست بی موت نیگا کون، بعد اسم دختر مردمو بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسته گریخته هم جوات رادار واسش خبر می آورد که بتول چند تا خواستگار پا به جفت داره که پاشنه در خونه اوس حبیب گچ مالو در آوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همه این تفاسیر ابی نمیتونست چشم و گوش بسته کاری رو قبول کنه که به قول خودش نمیدونست تهش به کجا بنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز عمید ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها وظیفه تو اینه که راننده مخصوص کتایون بشی و مواظب اون باشی. هرجا خواست بره، باید باهاش بری و هرکاری که ازت خواست با مطلع کردن من، و اجازه دادن من براش انجام میدی. من باید در جریان ریز به ریز امورات شما دو تا باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفهای فیروز عمید واسه ابی خیلی سنگین اومد. آقای وکیل غیر مستقیم داشت بهش میگفت که نوکری کن! چیزی که با ژن و ذات ابی بیگانه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید هم نوکر آقا میشد و هم نوکر دختر آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کربلایی رحمت با سینی چای به داخل اومد و استکانو جلوی فیروز عمید و ابی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی در حالیکه به بخارهای خارج شونده از چای نگاه میکرد، جت وار از جاش بلند شد و روبه وکیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزت زیاد جناب وکیل. ابی سیریش نوکر زاده نشده! عزت نفس و مردونگیش هم با پول خرید و فروش نمیشه! بِیتَره دنبال یه محافظ دیگه واسه آبجی کتایونمون باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز پاشو از در بیرون نذاشته بود که فیروز عمید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا ابراهیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین بار بود که کسی ابی رو اینجوری صدا میکرد. از موقعیکه یادش میومد فقط ننه ش بهش ابراهیم میگفت و صدیقه هم اونو داداش ابراهیم یا داداش ابی صدا میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند خوشایندی از شنیدن دو کلمه آقا ابراهیم رو لبش نقش بست و سرشو برگردوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله آق وکیل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز از پشت میز بزرگش که بی شباهت به میز رییس و روسا نبود، بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من هنوزم سر پیشنهادم هستم. یه هفته وقت داری فکر کنی! کارت ویزیتو از منشی بگیر تا شماره مو داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی دستشو به سمت جیب بغل کتش برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش حشمت کارت شوما رو به ما داده ولی بعید بدونم فیروز خان که بهتون زنگ بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیروز عمید دستشو دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم، آقا ابراهیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابراهیم دستشو جلو برد و دست وکیل رو به گرمی فشرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مخلصیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی پاشو که از اتاق بیرون گذاشت زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناکِس! میخواست ابی سریشو با پول بخره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش به حشمت صادقی افتاد که گوشی تلفنو در دست داشت و میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشت و رو به ابی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا گفتن شما رو برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی نگاهی به سرتا پای حشمت انداخت و در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جوون به این رعنایی به جای اینکه نون بازوشو بخوره اومده نوکری عمید نامی رو میکونه! ای کارد بخوره به شیکمی که واسه پرکردنش جلوی این و اون گردن کج کونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بازارچه که رسید از ماشین پیاده شد و بعد خداحافظی از حشمت صادقی به سمت خونه شون رفت که از ته بازارچه راه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم مغازه پارچه فروشی که رسید چشمش به نیره افتاد که با شاگرد بزازی در حال خوش و بش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفت: یه مدتی گم و گور بود، زنهای محله از دستش راحت بودن! خبر مرگش واسه چی برگشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به موهای زرد شده افشون و لبهای گلی و یقه بازش انداخت و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استغفر ا.. ! بر دل سیاه شیطون نعلت! ( لعنت!) خدا میدونه که چند تا خونواده رو بدبخت کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونشون که رسید، متوجه شد که ننه ش در حیاطو چفت کرده! این یعنی منتظر ابی بوده و نگران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاش لگد آرومی به در زد. در چهار طاق باز شد و ننه گویان وارد حیاط شد. چشمش به مادرش افتاد که روی قالیچه نخ نمای انداخته شده روی تخت چوبی زیر بوته گل محمدی دستشو زیر سرش گذاشته و به پهلو خوابیده بود. چراغی که با یه سیم از مطبخ بین شاخه درخت گیلاس وسط باغچه کشیده شده بود. کم و بیش حیاط رو روشن میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه تخت نشست و دستشو به سمت موهای سفید و فرق راست مادرش که از زیر چارقد ململ سفید زیر گلو سنجاق زده، بیرون زده بود، برد! همیشه مادرشو همین شکلی به یاد داشت! مهربون و فداکار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها فرقی که طی این سالیان متمادی کرده بود، اضافه شدن چینهای در هم و برهم روی صورتش و سفید شدن موهاش بود ولی مادرش همون مادر بود همونیکه ابی میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به ولایت علی اگه یه روز نارضایتی ننه مو از خودم ببینم خودمو به آتیش میکیشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش به کش شلوار ی افتاد که عینک دسته شکسته مادرشو روی چشماش نگه داشته بود. دستی به روی موهای سفید مادرش کشید و زیر لب با اندوه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- - روم سیا ننه! پسر داشته باشی و عینکتو با کش پشت سرت بند کونی! اون دنیا چطوری تو رو آقام نیگا کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش با نوازشهای دست ابی بیدار شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدی ننه؟ دیر کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جایی کار داشتم ننه! چرا اینجا خوابیدی؟ پس کو صدیق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگرونت شدم. اومدم اینجا چشم به در منتظرت بشم که خوابم برد. صدیقه م تو اتاق خوابیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز که سر شبه چه وقت خوابه! خدای نکرده ناخوشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ظهری با بتول رفته بود حموم. گفت خسته ست و گرفت خوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی چینی بین ابروهاش انداخت و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَ اَ اَ اَ اَ! این دختره هم چِقَذه (چقدر) حموم میره! از یه زن شوور دار ( شوهر دار) بیشتر آب بازی میکونه! چقذه بهش میگم صدیق! ورپریده انقذه زیر این بازارچه نیا و قروقمیش بریز! خوبیت نداره ولی حرف تو کَتِش نمیره ننه! میگم ضعیفه ست خوبیت نداره دست روش بلند کنم ولی اونم از این دل رحمی ما سواستفاده میکونه وکم مونده که پالون رومون بندازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش قیافه مدافعانه ای گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه خودش که نرفته! فردا عقد کنون بتوله! دختر اوس حبیب گچ مال! دادنش به پسر صیف ا... کامیون دار! صبحیه خواهر بتول دنبال صدیق اومد که ننه ش گفته صدیق همراه بتول به حموم عروس برون بتول بره که خونواده پسره خیلی دختره رو تو حموم انداز و ورنداز نکنن و عیبی از توش در بیارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا پیش چشم ابی تیره و تار شد. بتول رو به پول فروخته بودن! فقط ابی میدونست که جمشید ترانزیت پسر صیف ا... کامیون دار تنها حسنش به ابی، پول باباش بود. کم خبر نیاورده بودن که جمشید دور و بر نیره میپلکه و چند بار هم جوات رادار اونو پای بساط وافور نوچه های کاظم قرو قاطی دیده بود. یه مدتی هم ملوسک رقاصه کاباره آبشار نقره ای رفیقه ش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی چیزی بود که شده بود! بتولو به جمشید جواب داده بودن و غیرت مردونه ابی دیگه اجازه نمیداد که اونو تو ذهنش مادر بچه هاش بدونه! هرچند که فراموش کردن بتول مثل ریاضت کشیدن بود واسه ابی سیریش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دو روز به وضع قمر در عقربش، ننه ش، آینده صدیق بی خواستگار، عروس شدن بتول و بی پولیش فکر کرد. صبحها ساکت به گاراژ میرفت و عصرها بر میگشت بدون اینکه کسی ابی رو در قهوه خونه مش حسن ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی دلش شکسته بود! زمونه دلشو نقره داغ کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4 روز از ملاقاتش با فیروز عمید میگذشت و تو این مدت اصلا به ذهنش هم نگذشته بود که درمورد پیشنهاد فیروز عمید فکر کنه! چه برسه به اینکه پاسخ مثبت بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه روز صبح که به در گاراژ رسید، دید گاراژ تعطیله و یه کاغذ سفید روی در چسبوندن که روش با ماژیک مشکی نوشته شده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بدین وسیله فوت ناگهانی اوستا رجب خدابنده را به دوستان و آشنایان و مشتریان گرامی می رسانیم. جهت تحویل ماشینهایتان به شماره 22453 منزل پسر بزرگ مرحوم تماس بگیرید. مراسم تشییع از جلوی درب منزل ایشان در ساعت 10 صبح امروز برگزار میشود."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساسات ابی در این چند روز خدشه دار تر ازاین بود که بتونه در برابر دومین شوک خود دار باشد! با مشت به دیوار کوبید و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعدش رو به دیوار چسبوند و صورتشو روی اون گذاشت و از ته دل زار زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی نمیدونست که ابی واسه اوس رجب گریه میکرد و یا پژمرده شدن غنچه عشق نشکفته ش به بتول! یا دلنگرونی از آینده ننه و خواهرش که ابی تنها امیدشون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچه بود آسمون دل جوانمرد زیر بازرچه ناجور ابری و رگبار بارون رو از چشماش سرازیر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد مردهای بازارچه، ابراهیم جوانمرد زاده ملقب به ابی سیریش، لوطیه لوطیها، دمل چرکین عقده های ناشی از محرومیتهای چند ساله ش، بی پدری و یتیمی ش، بار مسئولیت مادری که با رخت شویی اون و خواهرشو بزرگ کرده بود و بی پولیش رو زیر آسمون خدا با گریه بازگو میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالها بود که کسی ابی سیریشو گریون ندیده بود. شاید آخرین باری که گریه کرده بود زمانی بود که بهش خبر دادن پدر زحمت کشش از بالای یه داربست ساختمون در حال ساخت، پرت شده. پدر ابی یه بنا بود. از اون زحمت کشهای روزگار که دنیا به اون و زن و بچه هاش رحم نکرد و باعث شد زن و بچه هاشو به امون خدا ول کنه و بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی خیلی زود دست راست و چپش رو شناخت و مرد خونه شد. تکیه گاه شد واسه مادر و خواهری که 7 سال از خودش کوچکتر بود! مگه ابی چند سال داشت که بازوهاش واسه در آوردن نون حلال جنگیدن رو با روزگار شروع کردن؟ همش 8 سال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتدا دم قهوه خونه مش حسن پادویی میکرد و به قول خودش "قرون قرون پولهاشو تف میزد و رو هم میذاشت تا بتونه شیکم ننه و آبجیشو سیر کنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم مدرسه میرفت و هم کار میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا کلاس پنجم دبیرستان در رشته ادبی درس خونده بود. درست همون اندازه که کتایون داره میخونه ولی فرق بزرگی که با این دختر داشت این بود که ابی وارد کلاس 11 یا همون پنجم دبیرستان که شد، کتاب و دفترشو یه بوس صدادار کرد و گذاشت تو صندوقچه گوشه مطبخ و شد شاگرد اوس رجب مکانیک ولی بابای کتایون نامی که ابی روحشم از حضورش تو این دنیا خبر دار نبود، میخواست ابی رو استخدام کنه که مواظب دخترش باشه تا بتونه بدون دغدغه درس بخونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابی سرشو به آسمون برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنازم عدالتتو اوستا کریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد روزی افتاد که به خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داش ابی جمع کن کاسه کوزه ت رو! آخه بی غیرت، تا کی ننه ت باید تو خونه های مردم رخت چرک بشوره؟ تا کی آبجیت باید آب آبگوشتو ظهر بخوره و شب سیب زمینیهاشو با یاد گوشت تو دهنش آب کونه؟ پادویی مش حسن قهوه چی هم شد کار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بود که تو 16 سالگی روی مش حسنو بوسید و رفت وردست اوس رجب شروع به کار کرد! خیلی زود خم و چم کار دستش اومد و به سال نکشیده واسه خودش اوستایی شد ولی بقدری مردانگی و خضوع داشت که به خودش اجازه نمیداد که خودشو غیر از شاگرد اوس رجب، چیز دیگه ای ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.