آرمین پسر الکی خوشی است که معنی تعهد و پایبندی را نمی داند. دست روزگار مهرنوش را سر راهش قرار می دهد که زنی مطلقه و کم سن و سال است، آرمین تلاش می کند تا بتواند چند صباحی با مهرنوش باشد، مهرنوش مقاومت میکند و آرمین تصمیم میگیرد که...

ژانر : عاشقانه، روانشناسی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین بختک
نویسنده : mahtabi22

ژانـر: #عاشقانه #روانشناسی

خلاصه :

آرمین پسر الکی خوشی است که معنی تعهد و پایبندی را نمی داند. دست روزگار مهرنوش را سر راهش قرار می دهد که زنی مطلقه و کم سن و سال است، آرمین تلاش می کند تا بتواند چند صباحی با مهرنوش باشد، مهرنوش مقاومت میکند و آرمین تصمیم میگیرد که...

روی آخرین پله ورودی خانه نشسته بود، یکی از کفش هایش را در دست گرفته بود و واکس می زد. ناشیانه برس را روی چرم کفشش می کشید، فقط می خواست هر چه سریعتر از خانه بیرون برود. دوباره خواهرش مهرناز آمده بود به خانه شان و متلک های تیز و تندش روح و روانش را نشانه گرفته بود. یکی از کفش های واکس خورده را به پا کرد و سراغ آن یکی رفت، همزمان صدای مهرناز را شنید:

-مامان، فکر می کنی کی این وسط ضرر کرد؟ کاوه؟ چه خوش خیالی شما، خواهر بدبخت من دو دستی خاکو ریخت رو سر خودش

صدای مادرش را شنید که ملتمسانه می گفت:

-دختر یواش، میشنوه، هنوز نرفته بیرون

صدای خواهرش بالا رفت:

-خوب دارم میگم که بشنوه، مگه ازش می ترسم؟ می گم تا بدونه چه غلطی کرده

-مهرناز تو هر دفه میای اینجا نبش قبر می کنی، مادر پسره خانوم باز بود، هرز بود، با اینو اون بود

صدای نق نق دختر مهرناز را شنید،به دنبالش صدای مادرش بلند شد:

-پاشو به بچه شیر بده گرسنه است

مهرناز غرید:

-کدوم شیرو بدم مادر من؟ اینقدر حرص خوردم شیرم شده زرداب، بچه ام می خوره بهش نمی سازه

عصبی لنگه ی دیگر کفشش را به پا کرد. دوست داشت از پله ها بالا برود و در ورودی را باز کند و رو به مهرناز فریاد بزند که اگر اینقدر خاطراتِ گندیده ی گذشته را هم نزند و بوی لجنش را در هوا پخش نکند، حرص نمی خورد و شیرش هم زرداب نمی شود. دستی به پیشانی اش کشید. حوصله ی جنگ و دعوای دیگری را نداشت. مهرناز صاحب اختیار دهانش نبود، وقتی دهان باز می کرد، هست و نیست طرف مقابلش را به باد می داد. از روی پله برخاست، خم شد تا کوله پشتی اش را از روی پله بردارد که دوباره صدای مادرش را شنید:

-دختر بشین سر زندگیت، چه کار داری که این چرا از کاوه جدا شده، میگم پسره اهل نبود

مهرناز جیغ کشید:

-اهل نبود؟ پس چجوریه که دو سه هفته دیگه عقدشه؟

با شنیدنِ این حرف، دستش نرسیده به کوله پشتی، در فضا معلق ماند. عقدش بود؟ عقد کاوه؟ با چه کسی؟ با یکی از همان زنان رنگ و وارنگی که هر شب یا یک شب در میان به صبح می رساند؟ از او جدا شده بود برود سراغ یکی از همان از ما بهتران؟

صدای بهت زده ی مادرش را شنید:

-عقدشه؟ با کی؟

مهرناز با حرص گفت:

-با کی؟ با یه زنه، دو سه سال از خودش بزرگتر، یه بچه هم داره، چی بگم حالا؟ بگم خاک بر سرت مهرنوش؟ بگم؟

با شنیدنِ حرفهای تلخ خواهرش، چانه اش لرزید. زنیکه دو سه سال از کاوه بزرگتر بود؟ یک بچه هم به عنوان سر جهازی همراه خودش آورده بود؟

بی حس و حال روی پله ولو شد. صدای ملتمسانه ی مادرش را شنید:

-اشتباه نمی کنی؟

فریاد مهرناز چهار ستون خانه را لرزاند:

-نه اشتباه نمی کنم، ینی من خبر برادر شوهر خودمو ندارم؟ دیروز کامه به من گفت، نمی دونی وفتی داشت به من خبر عروسی برادرشو می داد چه پوزخندی رو لبش بود، گفت زنِ کاوه بودن لیاقت می خواد

حرفهای مهرناز تا مغز استخوانش را سوزاند. از ذهنش گذشت که یعنی او لیاقت زن کاوه بودن را نداشت؟ اصلا زن کاوه بودن چه مزیت و افتخاری بود که حالا هرکسی از راه می رسید بر سرش می کوبید که مرغ را از قفس پرانده؟ یک مرد عیاش و خوش گذران که چهار ماه بعد از ازدواجشان از او سیر شد و هرز پرید. اصلا هر کس که باورش نمی کرد مهرناز که باید حق را به او می داد دیگر. مگر بارها برایش درد دل نکرد و از کاوه نگفت؟ مگر نگفت کاوه چشم چران است و داخل گوشی اش شماره ی چندین و چند زن و دختر ناشناس را پیدا کرده؟ او دیگر چرا نمک به زخمش می پاشید؟ مگر سنگ صبورش نبود؟

سرش را خم کرد و ساعد هر دو دستش را روی زانوهایش گذاشت، تهِ دلش سوخت. هنوز شش ماه از جدایی شان نمی گذشت و کاوه تا دو سه هفته ی دیگر ازدواج می کرد؟

غرق در افکار بهم ریخته اش بود که در ورودی باز شد، صدای فریاد مهرناز را اینبار واضح تر شنید:

-تو که گفتی کاوه پا بند زندگی نیستو نمی تونه پای کسی بمونه، چی شد؟ آقا داره زن می گیره که

سر نچرخاند،دلش نمی خواست نگاهش به نگاه مهرناز بیوفند، تهِ نگاهش پر از تحقیر و توهین بود. صدای مادرش را شنید:

-مهرناز، دوباره شروع نکن، برو به بچه ات برس دیگه

فریاد مهرناز باعث شد صورتش در هم شود:

-چجوری به بچه ام برسم مامان؟ تو خبر زندگی منو داری یا فقط این یکی دخترت واست مهمه؟ یه چشمم اشکه یکیش خون، این طلاق گرفته ولی نیش و متلک و دعوا و توهین خونواده ی شوهرم مونده واسه من

از روی پله ها بلند شد، به اندازه ی کافی روزش با نحسی شروع شده بود، باید حدس می زد وقتی خواهرش ساعت نه صبح به دیدارشان آمده صد در صد اتفاقی در راه است. پوزخند زد، کاوه تا جند روز دیگر می رفت سر زندگی اش. این همه جنگ و جدال و دعوا و کشمکش فقط برای اینکه شوهرش عاشق دیگری بود؟ خوب دیگر چرا از اول آمد سراغ او؟ چرا سه ماه تمام زیر پای مهرناز نشست و گفت خاطر خواهرش را می خواهد؟ اصلا مگر مهرناز برادر شوهرش را نمی شناخت که او را دو دستی تقدیمش کرد؟ زندگی شان به یک سال هم نکشید که جدا شدند.

نفسش را بیرون فرستاد و کوله پشتی اش را برداشت، مهرناز از پله ها پایین دوید و دستش را دراز کرد و به بازویش چسبید:

-کجا داری میری؟ چرا جواب منو نمی دی؟

اینبار سر چرخاند و به صورت گر گرفته ی خواهرش نگاه کرد. خواهرش را درک نمی کرد. سنگ چه کسی را به سینه می زد؟ واقعا برای کاوه نگران بود یا نگران زندگی خودش و شوهرش؟

دستش را پس کشید و زیر لب زمزمه کرد:

-ولم کن

مادرش با عجله پایین آمد و از پشت سر به بازوی مهرناز چسبید:

-دختر سر صبحی اومدی چه آتیشی به پا می کنی؟

و با قدرت انگشتانش را از روی پلیور قهوه ای رنگش جدا کرد. مهرناز سرش را تکان داد و با عصبانیت گفت:

-اگه فردا کامه منو با یه بچه طلاق بده از چشم تو می بینم، عرضه نداشتی شوهرتو نگه داری تاوانشو که من نباید بدم

دلش شکست. از ذهنش گذشت که دیگر باید برای شوهری که دَله بود چه می کرد؟ چقدر مدل مویش را تغییر می داد، چقدر هر شب پیش قدم می شد و حتی به زور خودش را تحمیل می کرد، چقدر بوی عطرهای زنانه را لا به لای ملحفه و روتختی تختخوابش به مشام می کشید و دم نمی زد؟ یادش آمد اواخر به التماس کردن هم افتاده بود که شوهرش دست از کارهایش بردارد. کاوه با بی پروایی گفته بود "جای او محفوظ است، اینجاست" و با کف دست کوبیده بود به سینه اش....

صدای جیغ مهرناز، او را از خاطراتش جدا کرد:

-لیاقت نداشتی مهرنوش

با دلخوری به چشمانِ خواهرش خیره شد. لیاقت داشت، لیاقت شوهرش را داشت، کاوه بود که قدر او را ندانست. بند کوله پشتی را در دست فشرد و با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب تو که عرضه داری...تو خودت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش نیامد جواب خواهرش را بدهد، بچه شیر می داد و عصبی بود. گفته بود شیرش شده زرداب. نفسش را حبس کرد و چرخید و به سمت در حیاط رفت، از پشت سر صدای مهرناز را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من عرضه دارم چی؟ چرا حرفتو نمی زنی؟ شش ماه از طلاق کاوه نگذشته داره دوباره زن می گیره، زن بر و رو داره، دیگه کی میاد سراغ تو؟ ها؟ کی میاد غیر از مردهای پیر کفتار و شایدم مردای دو زنه، دیدی گفتم هر چیزی لیاقت می خواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف های مهرناز دلش را سوزاند، اشک آمد پشت چشمانش، پا تند کرد، می خواست هر چه سریعتر از خانه بیرون برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته بود داخل تاکسی و به زحمت تلاش می کرد جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد. باورش نمی شد که کاوه دوباره می خواست ازدواج کند. بود و نبود کاوه برایش چندان اهمیت نداشت، مهم خودش بود و مهر طلاقی که در نوزده سالگی کوبیده شده بود به صفحه ی شناسنامه اش. هر کس از راه می رسید و می فهمید مطلقه است، طرز نگاهش عوض می شد. یا نگاهش پر از سو ظن و بدبینی می شد و یا پر از امیال ناجور. خسته شده بود از آن همه حرف های ریز و درشتی که پشت سرش قطار می کردند، از مقاومت در برابر مردان چشم ناپاکی که با بهانه و بی بهانه می آمدند سراغش. حالا کاوه خان گندش را زده بود و بی دغدغه می رفت پی زندگی اش؟ اصلا اگر از اول دلش با او نبود چرا به سراغش آمد؟ هجده ساله بود که دیپلم گرفت و قید دانشگاه را زد و زن کاوه شد. مهرناز نشسته بود زیر پایش و گفت مرد زندگی است، عاشقش است. خواهرش به او گفته بود زندگی خودش و کامه را ببیند که خوشبخت است. آن وقت ها دخترش آیسان را حامله بود. اصلا خودش چه می دانست زندگی چیست، فکر می کرد زندگی همین است که لباس سپید عروسی به تن کند و یکی دو سال بعد بزاید و بچه اش را بزرگ کند. "بله" گفت و رفت سر زندگی اش. زندگی ای که مدیریتش با کاوه بود. او می گفت چه بپوشد، چه بخورد، کجا برود، با کی برود، اصلا چه خاکی بر سرش بریزد. شده بود غلام حلقه به گوش کاوه. اگر می گفت بمیر، بدون تردید برایش می مرد. ماریا، دوست صمیمی اش بارها به او گفته بود اینقدر دل به دل شوهرش ندهد، گفته بود اینطور که او خودش را برای شوهرش خار و ذلیل می کند، بعدها از دماغش بیرون خواهد آمد. چند وقت بعد همانی شد که ماریا گفته بود، از دماغش بیرون زده شد و تا به خودش بجنبد شوهرش رفت سراغ حمیرا، نسترن، شیرین. این اواخر از ترس بیماری دیگر می ترسید برود سراغش و حتی به زور خودش را به او تحمیل کند. حالا مهرناز سر صبح آمده بود خانه شان و می گفت کاوه تا چند روز دیگر ازدواج می کند؟ پس هیچ وقت مریض و بیمار نشده بود. شانس داشت، مثل او که بختش سیاه نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای راننده به خودش آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رسیدیم خانوم، اینم میدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورتش کشید و اسکناس دو هزار تومانی را به سمتش دراز کرد، نگاهش رفت سمت دو مسافری که کنارش نشسته بودند. راننده همانطور که پول را به او باز می گرداند، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از همون سمت خودتون پیاده شین، حواستون باشه ماشین نیاد، با احتیاط درو باز کنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا بقیه ی حرف های راننده را نشنید، فقط می خواست پیاده شود و برود سراغ کار هر روزه اش، فکر و خیال کاوه و آن چند ماه زندگی کوفتی رهایش نمی کرد. می خواست برود داخل همان مغازه ی همیشگی که با کمک ماریا آنجا را می چرخاند و آنقدر غرق کار شود تا ازدواج کاوه برای چند ساعت از خاطرش محو شود. پول را از دست راننده گرفت و بی هوا در ماشین را باز کرد، صدای کشیده شدن لاستیک روی آسفالتِ خیابان باعث شد از جا بپرد. به دنبالش صدای نعره ی راننده را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یا حضرت عباس، خانوم، گفتم آروم درو باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مشت شده اش را باز کرد و اسکناس و پول خردها کف آسفالت ولو شد. زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید حواسم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده یک نفس غر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حواسش نبود، غذاش سر گازه آخه، بچه اش گرسنه مونده، پول قسط بانکو و آب و گازو برق داره، پول اجاره خونه داره، واسه همین خانوم حواسش نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لحن بدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو پایین دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله از ماشین پایین پرید و برای برداشتن پول خردهایش خم شد، راننده ی تاکسی گاز داد و رفت. لب هایش می لرزید. مثل آن وقت ها شل و وا رفته بود انگار. توپ و تشر باعث می شد عقب نشینی کند، از جنگ و دعوا می ترسید. هزار تومانی سبز رنگ را از کف خیابان برداشت و دستش را برای گرفتن اسکناس پانصد تومانی دراز کرد که یکباره با شنیدنِ بوق ماشین به هوا پرید و دستش را روی قلبش گذاشت. صدای ممتد بوق در سرش پیچید. هراسان سر بلند کرد، با دیدن پراید آلبالویی رنگ با فاصله ی کمی از خودش، جا خورد. از خیر پانصد تومانی گذشت و با عجله سراپا ایستاد، نگاه شرمزده اش داخل ماشین چرخید و روی صورت پسر جوانی ثابت ماند که با غضب به او زل زده بود و یک سره بوق را می فشرد. به زبانش آمد به راننده بگوید امروز از زمین و زمان برایش می بارد اینطور او را مضحکه ی عام و خاص نکند. پسرک انگار خیال کوتاه آمدن نداشت. مهرنوش با نگرانی به دور و برش نگاه کرد، چند نفر با کنجکاوی به آنها زل زده بودند. آب دهانش را قورت داد و خواست برود داخل پیاده رو که یکباره پسر جوان سرش را از پنجره ی ماشین بیرون آورد و نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مد جدید گداییه؟ وسط خیابون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش از درد پر شد، لب هایش را روی هم فشرد، نگاهش رفت سمت پسر دیگری که دستش را به بازوی راننده بند کرد و او را به داخل ماشین کشید. پلک زد و متوجه ی دختری شد که روی صندلی عقب نشسته بود. سر چرخاند تا برود که صدای راننده دوباره در گوشش پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می گفتی ببخشید نمی مردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری به راننده زل زد. دوستش دستش را برایش تکان داد و انگار موجود مزاحمی را از سر راهش کنار بزند، او را دعوت به رفتن کرد. از ماشین فاصله گرفت و به سمت پیاده رو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای نعره ی پسر را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوره زنیکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پسر دیگری را شنید که با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن دیگه آرمین، رفت دیگه، رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستی به صورتش کشید و فرمان را محکم فشرد. بی حوصله و عصبی بود. انگار خدا هر چه بدشانسی بود در این چند هفته ی اخیر یک جا بر سرش نازل کرده بود. دو سه هفته بیشتر از فوت خواهرش نمی گذشت، خواهر بزرگترش که بر اثر تصادف جا به جا کشته شد. خانه شان شده بود ماتمکده. مادرش از صبح گریه می کرد تا شب. پدرش خیره می شد به یک نقطه و یکباره فریاد می کشید. پسر کوچک خواهرش گاهی می آمد خانه شان، مادرش اصرار می کرد بیاید، پسرک را می دید و خودش را می زد، آنقدر به سر و صورتش می کوبید که بیهوش می شد. خودش هم گرفتار شده بود، در به در به دنبال این بود که از سربازی معاف شود و برود کانادا. بهشت آنجا بود برایش. لیسانسش را گرفت و دلش نمی خواست اینجا سگ دو بزند، در نظرش عشق و حال هر جایی بود غیر از مملکت خودش. سرهنگ معتمد آشنای قدیمِ خانوادگی شان به او قول داده بود برایش کفالت پدرش را خواهد گرفت. گفته بود برود مدارک بیماری پدرش را بیاورد برایش و تا یکی دو هفته ی دیگر کارت پایان خدمتش را می دهد دستش. از خوشحالی روی پای خودش بند نبود. می خواست یکی دو روز دیگر به پدر و مادرش بگوید برای همیشه می رود آن طرف آب که یکباره سرهنگ با او تماس رفت و گفت کمیسیون پزشکی برای معافیتش توافق نکرده. انگار دنیا بر سرش آوار شده بود. پنج شش ماه بیشتر تا اعزام زمان نداشت. نمی خواست برود سربازی و به قول خودش دو سال از وقتش را تلف کند. سرهنگ معتمد به او قول داده بود، او را امیدوار کرده بود. در این آَشفته بازار شنیدنِ این خبر، خارج از تحملش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو دیگه آرمین، راه بندون کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به دوستش یاشار انداخت و دنده را جا زد و زیر لب گت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرده شور این شانسمو بشوره که همه جوره از در و دیوار واسم می باره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار محتاطانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی خیال بابا، پیش میاد دیگه دختره ی بدبخت دلش ترکید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به میان موهای پر پشت و مشکی اش کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این دختره کیه بابا، من گرفتاری های خودمو می گم، سرهنگ معتمد دبه درآورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید پول می خواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهنما زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرار بود بهش پول بدم دیگه، پس مفتی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هق هق گریه باعث شد، از آینه به عقب نگاه کند و بگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه سوگند؟ چی شدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوانی که روی صندلی عقب نشسته بود، دستمال کاغذی را روی چشمانش فشرد و با صدای تو دماغی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی جدی می خوای بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را به کناره ی خیابان هدایت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دیگه، من مرد موندن تو این مملکت نیستم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق دخترک اوج گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من بدون تو چی کار کنم آرمین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه ذره تحمل کن دیگه سوگند خانوم، می رم اونجا جا میوفتم، تو رو هم میارم پیش خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشه ی بینی اش را خاراند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین ورا کار داشتی دیگه؟ منم باید برم تا پیش سرهنگ معتمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند بینی اش را بالا کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، پیاده میشم، کی کارت تموم میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین نگاهی به ساعت مچی اش انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ساعت طول می کشه، کارت تموم شد زنگ بزن به من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به یاشار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیاده شو بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه از ماشین پیاده شدند، آرمین ریموت را زد و رو به سوگند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مراقب باش، پس تا یه ساعت دیگه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اخمی کوچکی بین دو ابرویش نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گریه نکن دیگه، من که هنوز هستم، بخند عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند به زحمت تلاش کرد تا لبخندی روی لب بنشاند. آرمین سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان حالا خوب شد، برو به کارت برس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین و یاشار از سوگند جدا شدند. یاشار دستش را داخل جیب سوشرتش فرو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز معلوم نیست می خوای بری اونور یا نه، چه وعده ی سرخرمنی به این دختره دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین یقه ی کتش را بالا کشید و با بد اخمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت می گی وعده ی سر خرمن، من دارم میرم اونور واسه عشقو صفا، بعد این ینگه رو دنبال خودم راه بندازم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب چرا باهاش کات نمی کنی؟ الکی امیدوار شده که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید کار من تا دو ماه دیگه هم جور نشد، بعد این دو ماهو غاز بچرونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار یکی از ابروهایش را بالا فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که این همه دوست دختر دور و برته، سوگند نشد یکی دیگه، دو ساعت می خوای باهاش روی تختخواب خلوت کنی دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین پوزخند زد و دستش را داخل جیب کتش فرو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر گلی یه بویی داره، یادت نره، سوگند الان گل رزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشی اش باعث شد گوشی را از جیبش بیرون بکشد، با نگاهی به صفحه، به یاشار اشاره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینم گل محمدی پروانه خانومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی را روی گوشش گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم خانوم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله پشت سر سرهنگ قدم بر می داشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرهنگ، دستم به دامنت، خودتون گفتین همه چی حله، بابا سر جدت یه کاری کن واسه من، من سربازی برو نیستما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ معتمد با اخم های در هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر دست من نیست، رئیس کمیسیون پزشکی عوض شده،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین ملتمسانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرهنگ فدای تار سیبیلات، من چی کار کنم الان؟ من رییس کمیسیون نمیشناسم که، من شما رو میشناسم فقط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ معتمد سر جایش ایستاد و با غضب چرخید. آرمین جا خورد و دست و پایش را جمع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ نیم نگاهی به دور و برش انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساکت پسر، می خوای کل اداره بفهمه چی به چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین دستانش را در هم حلقه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت برم سرهنگ، من می خوام برم اونطرف، این کارتِ پایان خدمتِ ما رو ردیف کن بریم، مایه تیله همه چی حله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمکی نثارش کرد.سرهنگ با چشمان درشت شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیا خوب حالا، ننه من غریبم در نیار،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین برگه های در دستش را به سمت سرهنگ دراز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین سرهنگ، اینا این مدارک مریضیه بابا، مشکل کلیه داره، بخدا دو سه روز پیش عکس رنگی هم گرفته، ببین شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ نگاه سرسری به مدارک انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیل خوب، برو از اینا فتو بگیرو بیار ببینم چی کار می تونم بکنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین امیدوارانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا فتو کنم؟ چاکرتیم جناب سرهنگ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیرون از اینجا سمت راست، چند تا مغازه پایین تر برو یه مغازه ست، سه نسخه از هر صفحه فتو می کنی، بیا دو تا فرم هم بهت می دم ببر فتو کن زود بیا که کار داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لب های لرزان ایستاده بود پشت دستکاه کپی و کتاب را ورق می زد و فتو می گرفت. ماریا پشت سیستم نشسته بود و تند تند تایپ می کرد، هر از گاهی نیم نگاهی به او می انداخت. مهرنوش اما آماده بود تا با تلنگری اشک بریزد. بی حواس کتابِ در دستش را ورق می زد و زیر دستگاه می برد و دکمه را فشار می داد و هر از چند گاهی آه می کشید. ماریا همانطور که تایپ می کرد، رو به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم؟ کشتی هات غرق شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کسی را داشت که خودش غریق است، کار از کشتی ها گذشته بود انگار. بینی اش را بالا کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو گفتی منم باورم شد، باز ازون مرتیکه بهت خبر رسیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره آه کشید و این بار به سمت ماریا چرخید. نگاهش روی صورت آرایش شده و موهای بلوندش ثابت ماند. او را از سال ها پیش می شناخت. همسایه شان بود و بعدها از محله شان رفتند. چند سالی از خواهرش مهرناز بزرگتر بود. او هم چند سال پیش با وچود داشتن یک پسر از شوهرش جدا شد و این مغازه ی کوچک را راه انداخت. تایپ و کپی می کرد و پرینت می گرفت. بعدها اتفاقی دوباره او را دید، زمانی که تا خرخره با مشکلات زندگی زناشویی اش دست و پنجه نرم می کرد. ماریا دست تنها بود، خودش به او پیشنهاد داد بیاید کنارش کار کند. با ترس و لرز موضوع را به کاوه گفت و برخلاف انتظارش کاوه به راحتی پذیرفت. همان زمان بود که فهمید دیگر برای کاوه رنگ و بوی هفته های اول زندگیشان را ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوردی منو که، جواب سوال منو بده، از کاوه خبر رسیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکان خورد و از فکر و خیال جدا شد و دستی به صورتش کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره،داره...زن می گیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سختی تلاش کرد جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد. ماریا ابروهایش را بالا برد و پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردم مرده که اینجا عزا گرفتی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه ی مرده اش هم نباید عزا بگیری، اصلا مرد جماعت ارزش خود خوری نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را چرخاند و کتاب را ورق زد، او برای کاوه عزا نگرفته بود. هیچ وقت دلش نمی خواست کاوه زودتر از او ازدواج کند. به اندازه ی کافی حرف های مردم روح و روانش را به اتش کشیده بود. از فردا دوباره می شد سوژه ی فک و فامیل. اصلا چرا در نوزده سالگی باید انگ مطلقه بودن روی او می خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه همین ماتم گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش دکمه ی دستگاه را فشرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی بی موقع ماریا، عصبی اش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احمقی بخدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست چطور علت بی قراری اش را به ماریا بفهماند. ماریا خودش الکی خوش بود، چندین سال بود مجردی زندگی می کرد. هر از گاهی با کسی بود و هر زمان که از او سیر می شد، می رفت سراغ یکی دیگر. ماریا حرف های او را نمی فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقته همین جوری عزا بگیریو زندگیتو حروم کنی، کسی که واسه مرد جماعت غش و ضغف کنه، شوهرو تحویل بگیره، بایدم حال و روزش همین باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را نداد. چه می خواست در جوابش بگوید؟ ماریا بعضی وقت ها بی رحمانه به او می توپید، تهِ دلش صاف و صادق بود، حداقل با او،البته اگر هرز پریدن با مردان مجرد و متاهل را هم فاکتور می گرفت، می توانست دوست ایده آلی هم باشد. آه کشید. اصلا به او چه ربطی داشت که ماریا چطور زندگی می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردو باید تلکه کرد، باید برد لب چشمه تشنه برگردوند، نباید بهش رو داد، باید حسرت شنیدنِ یه دوست دارم تا آخر عمر رو دلشون بمونه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سری تکان داد. گوشش از این حرفها پر بود. ماریا هر از گاهی سوژه ای پیدا می کرد و حماقت هایش را یکی یکی بر سرش می کوبید. به یادش می آورد چقدر هوای کاوه را داشت، آن وقت ها فکر می کرد هر چه به شوهرش محبت کند بیشتر پایبند زندگی می شود. بهترین لباس ها را می پوشید و بهترین غذا را برای شوهرش می پخت. هر چه او می گفت، جوابش یک کلمه بود"چشم".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینقدر خودتو خار و خفیف کردی که مرتیکه هوایی شد گفت حتما منم یه پخی ام، نه جونی، اگه اینقدر لی لی به لالاش نمی ذاشتی، خودش می فهمید تو هیچ مستراحی جاش نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز باز شدن در مغازه و به صدا در آمدنِ آویز، حرف ماریا نیمه تمام ماند. مرد جا افتاده و شیک پوشی وارد مغازه شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش زیر لب جواب داد و بی اختیار نگاهش رفت پی ماریا. انگار می دانست که ماریا چشمش به این مرد خوش پوش بیوفتد، عکس العملش چه خواهد بود. اصلا این سناریو را از بر بود. هر بار کسی می آمد داخل مغازه که سرش به تنش می ارزید، شاخک های ماریا فعال می شد. اصلا شکار را با تک تک سلول های بدنش بود می کشید. ماریا دستش را میان موهای بلوندش فرو برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام، امرتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آنقدر با ناز و عشوه این جمله را بر زبان آورد که حتی تهِ دل مهرنوش هم آب شد. مرد لبخندی به لب آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند صفحه واسه تایپ آوردم، این پلیس به اضافه ی ده هم کار دیده واسمون، اینو تایپ کن اونو فتو کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا قری به سر و گردنش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته شدین، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سر چرخاند و خودش را با کپی کردن برگه های کتاب، مشغول کرد. ادامه ی ماجرا را از حفظ می توانست حدس بزند، یکی دوبار دیگر این مرد خوش پوش می آمد داخل مغازه و ماریا به قول خودش مخش را می زد. چند بار می رفتند سینما و رستوران، یکی دوبار هم دیدار داخل خانه. مردک به آنچه می خواست می رسید و سهم ماریا حداقل یک زنجیر طلا بود. آه کشید، هیچ وقت نمی توانست مثل ماریا باشد. از همه ی مردها بیزار شده بود. کاوه که شوهرش بود در عرض چهار ماه از او سیر شد، چه برسد به این مردان خیابانی که دلشان اتوبان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه گذشت، غرق کار بود و نفهمید مرد خوش پوش کی از مغازه بیرون رفت، با صدای قهقهه ی ماریا تکان خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یارو دو تا شماره داد عوض یکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ماریا را نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیفو حالتو بکن دختر، نه که واسه اون مرتیکه ضجه مویه کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به دنبالش حرف رکیکی بر زبان آورد. مهرنوش نگاه تندی به او انداخت و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز حرف بد زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا پشت چشمی نازک کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خره، تازه اول جوونیته، از بر و روت استفاده کن، گور بابای کاوه هم کرده، اصلا یه جور به گوشش برسون که با یه آدم حسابی ریختی رو هم بذار رو دلش بمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سری تکام داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ول کن ماریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا جوابش را نداد. زیاد پا پی اش نمی شد که مجبورش کند به قول خودش مخ مرد جماعت را بزند. شاید یکی از خوبی های به چشم نیامده ی ماریا همین بود که او را وارد کثافت کاری هایش نمی کرد. از نظرش این جا برای کار کردن امن بود، حد اقل تا زمانی که می توانست جلوی خودش را بگیرد و دل به دل ماریا ندهد. جای دیگری برای کار نمی شناخت که امن باشد کسی مدام برای مطلقه بودنش نقشه نکشد. به سمت قفسه ی کتاب رفت و با من و من پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا می خوای با اینم بخ...بخ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه ی حرفش را نتوانست بر زبان بیاورد. ماریا پوفی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره می خوام باهاش باشم، سه سوته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش نفسش را بیرون فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکن این کارو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کتاب قطوری را از قفسه برداشت، روی آن نوشته شده بود "از صفحه ی شصت و یک تا چهارصد و نود، دو سری"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروانش را بالا فرستاد و به سمت دستگاه کپی چرخید، صدای ماریا کلافه اش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکنم این کارو؟ بعد پول خرده فرمایشات بچمو از کجا بیارم؟ نیم وجبی میگه من اپل می خوام، میگه فلانی با ماشین هیوندا میاد مدرسه، چرا ماشین ما پرایده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش کتاب را ورق زد و داخل دستگاه کپی گذاشت، از حرفی که بر زبان آورده بود پشیمان شد. می دانست ماریا تا یکی دو ساعت برایش موعظه می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگه مارک دی اند جی می خوام، اصلا همین مغازه، کرایه خونه، اینا رو از سر قبرم بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یکباره زبانش تلح شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس، دل به دلشون نمی دم، نیستی ببین تو رختخواب چطوری هتل هیلتون هم به نامم می کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش با خودش فکر کرد اصلا دلش نمی خواست در آن لحظه آنجا باشد و این صحنه ها را ببیند. ماریا دست بردار نبود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی باهاشون میرم رستوران، همچین ادای عاشقا رو در میارن، هر کی ندونه فکر می کنه تازه عاشق شدن مادر به خطاها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های مهرنوش در هم شد، هیچ وقت از فحش دادن خوشش نمی آمد. آن هم فحش های به این رکیکی. هر چه تلاش کرد نتوانست خودش را کنترل کند، به آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وجدانت راهته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره راحته، قبلش صیغه میشم، خلاف شرع نیست نترس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشاره ای به کتاب در دستش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونو بذار سر جاش، اون کتاب آبیه واجبه، دختره صد بار زنگ زده از صبح، اونو فتو کن اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سری تکان داد و دوباره به سمت قفسه رفت، همزمان در مغازه باز شد و باز هم آویز بالای آن به صدا در آمد. خم شد و کتاب در دستش را داخل قفسه گذاشت، صدای پسر جوانی را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اُخ اُخ، چه سرده، یخ زدیم بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب آبی رنگ را برداشت و کمر راست کرد، صدای پسر دیگری در مغازه پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم، فتو رنگی می زنین؟ از عکس کلیه؟ نمی دونم چرا ارگان به اون بزرگی دستگاه کپی نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سر چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن پسر جوان جا خورد. او را شناخت، همین یک ساعت پیش وسط خیابان سنگ روی یخش کرده بود. یادش آمد به او گفته بود "کور"، گفته بود "گدا". حالا دقیقا باید می آمد همین جا داخل همین مغازه برای فتوکپی از عکس کلیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را روی هم فشرد. مطمئن بود که هیچ کدام از سفارشاتش را اجرا نخواهد کرد. حتی غرغرهای ماریا هم برایش اهمیت نداشت. چشم از او گرفت و با اخم های در هم کتاب آبی رنگ را گشود و زیر دستگاه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین هم او را شناخت، به محض اینکه چرخید، به یادش آمد همان دختر جوانی بود که بی هوا در تاکسی را باز کرد و پایین پرید. از قیافه گرفتنش خوشش نیامد. اصلا چرا دقیقا همان دخترک را باید در این مغازه می دید. هیچ مغازه ی فتوکپی دیگری در این خراب شده نبود که این دخترک آنجا کار کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ماریا بین آرمین و مهرنوش در گردش شد، پلک زد و روی یاشار ثابت ماند. پسر جوان خوش قد و بالایی بود. کم سن و سال به نظر می رسید. بیست و سه چهار ساله بود انگار. سن و سالش چه اهمیتی داشت، به دلش نشسته بود. تک سرفه ای کرد و رو به آرمین که بی حرکت مقابل در ورودی ایستاده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امرتون چی بود؟ عکس رنگی؟ بله، انجام می دیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمان خمارش را به یاشار دوخت و نیشخند زد. یاشار ابرویی بالا انداخت. ماریا با عشوه سر چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گلم، ببین آقا چی می گن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش با حرص کتاب را ورق زد و دوباره زیر دستگاه گذاشت. از ذهنش گذشت که این "آقا" به ریش خودش خندیده بود اگر فکر می کرد او خرده فرمایشش را انجام می دهد و در ذهنش روی کلمه ی "آقا" تاکید کرد. ماریا تعللش را که دید، صندلی اش را عقب کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سر چرخاند و دوباره به یاشار زل زد. یاشار نگاه نافذش را به چشمهان ماریا دوخت. آنقدر ساده و هالو نبود تا معنی نگاه خیره ی یک زن را نفهمد. مهرنوش دوباره کتاب را ورق زد و زیر دستگاه گذاشت. ماریا خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیز دلم مگه تو چند سالته که پیرگوشی گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش بدون اینکه چشم از آن کتاب کذایی بگیرد، زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من کار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین چشمانش را تنگ کرد و به مهرنوش خیره شد. این دخترک داشت تلافی یک ساعت پیش را بر سرش خالی می کرد انگار. از مادر زاییده نشده بود دختری که بخواهد برایش قیافه بگیرد، آن هم کارگر یک مغازه ی کوچک. با قیافه ی جدی به سمت ماریا سر چرخاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من عجله دارم خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا لبش را تر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بله، چند لحظه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره رو به مهرنوش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقایون معطل شدنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهِ صدای ماریا آمرانه بود. مهرنوش خوشش نیامد. او که نمی دانست همین به ظاهر آقایان یک ساعت پیش چطور هست و نیستش را وسط خیابان به فلاکت کشیده بودند. دوباره صدای راننده در گوشش پیچید که گفته بود "کوره زنیکه".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایش بیشتر در هم شد و با صدای لرزانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه چهار راه پایین تر فتو رنگی می گیرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان ماریا نیمه باز ماند، این مهرنوش امروز چه مرگش شده بود؟ همیشه از کاوه خبرهای بد می شنید، اما هیچ وقت اینطور به پر و پای مشتری نمی پیچید. صدای پوزخند بی موقع یاشار، باعث شد ماریا سر بچرخاند، دوباره نگاهشان در هم گره خورد. آرمین با غضب به سمت یاشار چرخید و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سیرکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به ماریا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همیشه شاگردتون واستون تعییت تکلیف می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهِ دل مهرنوش از این تحقیر سوخت. این پسر چرا اینقدر تلخ زبان بود؟ از او خوشش نیامد. چرا مردها اینقدر ضعیف کش بودند؟ سر بلند کرد و به چشمان عصبی آرمین زل زد. آرمین با تحقیر براندازش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باش فتو بزن من کار دارم خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک آمد پشت چشم مهرنوش، از همان دو ساعت پیش آماده ی گریستن بود و دیگر بهانه دستش آمده بود، پلک زد و اشک روی گونه اش سر خورد، یک تای ابروی آرمین بالا رفت و پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا مهدکودکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا از پشت میز بلند شد و دستپاچه سمت مهرنوش رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم؟ خسته ای؟ برو کنار من فتو می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش اما سر لج افتاده بود. محکم سر جایش ایستاد و با پشت دست اشک هایش را پاک کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من می خوام این کتابو فتو بزنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا چشمانش را درشت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرتوش با سرسختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم یه چهار راه پایین تر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا با لب های به هم فشرده به مهرنوش زل زد. چه مرگش شده بود این دختر؟ مستاصل به سمت آرمین و یاشار چرخید، یاشار با لب های بسته به او زل زده بود، برای چند لحظه مهرنوش و افتضاحی که به بار آورده بود از ذهنش پر کشید، متقابلا به یاشار زل زد تا جواب نگاهش را بدهد. آرمین کلافه دستی به موهایش کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسخره شو درآوردین، پشت این در بزنین عشقی کار می کنین، نوبرشو آوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چرخید و به یاشار تنه زد و از مغازه بیرون رفت و در را محکم به هم کوبید، یاشار به سمت ماریا چرخید و یقه ی کتش را مرتب کرد و شانه بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه ذره عصبیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بینی اش را چین داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه که مثه شما خوش اخلاق نیستن خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا نیشخند زد، پسرک خوش سر و زبان بود، چه اشکالی داشت گاهی وقت ها برای دل خودش با کسی آشنا می شد و تیک می زد؟ حالا انتهای آشنایی به خریدن طلا و پول گرفتن هم ختم نمی شد مهم نبود. این پسر جوان زیادی چشمش را گرفته بود. ماریا سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم چی بگم، دوستم امروز یه ذره حالش خوب نیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار نیم نگاهی به مهرنوش انداخت، سرش را چسبانده بود به سینه و به آرامی اشک می ریخت. خوب می دانست تلافی کار آرمین را سرش در آورده، از این دختر بدش نیامد. خوب زده بود به برجک آرمین مغروری که فکر می کرد هیچ زن و دختری توانایی مقاومت در برابر او را ندارد. دوباره به ماریا نگاه کرد و از ذهنش گذشت که زیادی جذاب و لوند است، خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزاحم می شیم بازم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا سرش را به عقب خم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مراحمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار همانطور که رو به ماریا ایستاده بود دستش را عقب برد و دستگیره را پایین کشید و عقب عقب رفت، از مغازه خارج شد و در را بست.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین همانطور که با گوشی شماره می گرفت، غر می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختره ی گدا گشنه، واسه من سوسه میاد، به درک، خوبه کارگر مغازه ست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهش رفت پی یاشار که با نیشخند براندازش می کرد و رو به او براق شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار چانه بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره هیچی، دیدم اون زنیکه چشمتو گرفته بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار به ارامی خندید و خواست چیزی بگوید که آرمین لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو، جناب سرهنگ، من الان می خوام برم یه چهار راه پایین تر، ممکنه یه ذره طول...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟ نگفته بودین، خوب این مغازه بسته ست آخه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا، جناب سرهنگ نیستین تا آخر هفته؟ آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیل خوب، باشه یه کاریش می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد و با حرص سر چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دِکی، دیدی گفتم از در و دیوار برام می باره، سرهنگ میگه تا ده دقیقه دیگه میره، تا آخر هفته هم نیست، دختره ی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره چشمش به نگاه تمسخر آمیز یاشار افتاد و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار ابرو بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمردیم و کنف شدن آرمین توکلی رو هم دیدیم، اونم کی کنفش کرد؟ یه دختر کارگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قهقهه زد. آرمین کبود شد، یاشار راست می گفت انگار. دخترک حسابی او را سنگ روی یخ کرده بود. یادش نمی آمد دختری اینطور حال و روزش را به گند کشیده باشد. نفسش را حبس کرد و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خنده داره؟ خودم از پسش بر میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، در افتادن با دختره باعث شد ده دوازده روزی بیفتی عقب،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کنار پیشانی برد و با لودگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام به سربازی، اونم کجا عجب شیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهِ دل آرمین زیر و رو شد. سربازی، آن هم عجب شیر؟ یعنی آن همه نقشه و آرزو برای کانادا دود شد و به هوا رفت؟ فقط به خاطر یک فتوکپی لعنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دندان هایش را روی هم سایید. یاشار دستش را دراز کرد و برگه ها را کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بده من برم فتو کنم بابا، الان پس میوفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین به خودش آمد. این دخترک چرا اینطور قلوه سنگ شده بود وسط برنامه هایش؟ یعنی از پس این دخترک مردنی بر نمی آمد؟ یاشار او را نشناخته بود، به سمت یاشار پرید و برگه ها را کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا ببین حالیت می کنم آرمین توکلی کیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت مغازه چرخید، یاشار صدایش را بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرمین؟ شر به پا نکنیا، ای بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش نشسته بود روی تک صندلی پشت دستگاه کپی و می گریست. فشار روانی زیادی را متحمل شده بود. اصلا خبر ازدواج قریب الوقوع کاوه را که شنید، حس از بدنش رفت. مردک بی انصاف می رفت پی زندگی اش و برایش اهمیتی نداشت چطور روزهای قشنگ زندگی دخترکی را در نوزده سالگی به لجن کشیده بود. ماریا دست به کمر بالای سرش ایستاده بود و به او نگاه می کرد، سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا امروز اومدی سر کار دختر؟ میموندی خونه، هم اعصاب خودت آروم می شد هم به مشتری بدبخت پیله نمی کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سرش را به چپ و راست تکان داد. می خواست به ماریا بگوید اصل قضیه چیز دیگری است، اما نفسش بالا نمی آمد. ماریا ابرویی بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستش چه تریپ خفنی بود، چشممو بدجور گرفت، منو یاد مدلهای تبلیغاتی مینداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت میز کارش رفت و جعبه ی دستمال کاغذی را برداشت و مقابل چشمان مهرنوش تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه ذره باهاش تیک زدم ببنیم بازم میاد اینورا، شش هفت سالی ازم کوچیکتره انگاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذهن مهرنوش گذشت که چرا برای ماریا هیچ چیز مهم تر از پول و طلا و تختخواب خانه اش نبود؟ اصلا زن هم اینقدر دَله می شد مگر؟ نکند همین امثال ماریا بودند که شوهرش را از او گرفتند؟ کاوه او را دوست داشت، خاطرش را می خواست. سه بار به خواستگاری اش آمد. بارها با مهرناز صحبت کرد. باز هم بغضش شکست و به تلخی زار زد. ماریا با اخم های در هم گره شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا، بسه دیگه دختر، بی خیال، اصلا فدای سرت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن یکباره ی در مغازه، ماریا سر چرخاند. آرمین با اخم های در هم وارد مغازه شد، نگاه ماریا پشت سرش روی یاشار ثابت ماند. نتوانست جلوی نیشخندش را بگیرد. پسرک عجیب خوش قیافه بود. چه اهمیتی داشت که بچه سال بود؟ یکی دو ماه خوش گذرانی با او به کجای دنیا برمی خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاشار هم با دیدن دوباره ی ماریا لبخند زد. زنک کِرم داشت انگار، او هم بدش نیامده بود. با صدای فریاد آرمین، همگی جا خوردند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو این برگه های بی صاحابو کپی کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش سر بلند کرد، نگاهش روی صورت در هم آرمین ثابت ماند. فریادش نشسته بود در بند بند وجودش. دلش می خواست خرخره ی این پسرک پر مدعای عصبی را بجود که اینطور او را با حقارت به زمین می کوبید. یاشار دستش را دراز کرد و به بازوی آرمین چسبید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بیرون خودم فتو می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین دستش را پس کشید و رو به مهرنوش فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو، یالله، پول می گیری که کار منو راه بندازی، تکون بده هیکلتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش پشت سر هم پلک زد، ذهنش رفت به گذشته. رفت به یکی از شب هایی که کاوه مست به خانه آمده بود، سر و هیکلش آشفته بود، از او پرسیده چرا اینقدر دیر آمده؟ کاوه فریاد کشیده بود به او ربطی ندارد، میان مستی فریاد زده بود رفته بود پی خوشگذرانی اش، گفته بود او بو می دهد و نمی تواند کنارش بخوابد. فریادهای کاوه آن روز کمرش را تا کرده بود. حالا این پسرک از خود راضی رو به رویش ایستاده بود و نعره می کشید و او هم طور دیگری وجودش را له می کرد. ماریا میانه را گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِوا، آقا؟ دعوا نداریم که، بدین من برگه ها رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاهش روی صورت یاشار ثابت ماند. آرمین روی دنده ی لج افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارگرت باید فتو بزنه، زود باش وگرنه می رم اداره اصناف از رییست شکایت می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا جا خورد، خواست در اعتراض به آرمین چیزی بگوید که مهرنوش از جا پرید و با همه ی قوا جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو از مغازه بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین یکه خورد، جیغ مهرنوش یک لحظه مادرش را به یادش آورد. همین سه هفته پیش وقتی می خواستند خواهرش را دفن کنند، از تهِ دل جیغ کشیده بود. صدای جیغ دوباره ی مهرنوش او را برد آن دنیا و برگرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اینجا برو بیرون،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا سعی کرد مهرنوش را آرام کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم، مهرنوش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک چپ آرمین پرید. یادش آمد خواهرش را داخل قبر گذاشتند و مادرش جیغ کشید و اسمش را صدا کرد. چقدر صدای این دو نفر شبیه یکدیگر بود، اصلا شاید همه ی زنها وقتی جیغ می کشیدند، صدایشان تا مغز استخوان یک مرد فرو می رفت. پلکش را روی هم فشرد، سرش به دوران افتاده بود. مهرنوش نتوانست خودش را کنترل کند، جعبه ی دستمال کاغذی را از دست ماریا کشید و تا او به خودش بجنبد، آن را به سمت آرمین پرت کرد. جعبه تخت سینه ی آرمین کوبیده شد. ماریا جیغ خفه ای کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش دوباره به گریه افتاد. یاشار کف دستش را روی صورتش گذاشت و با لب های به هم فشرده به مهرنوش زل زد. آرمین نفسش تند شده بود. چنین چیزی را حنی در خواب هم نمی دید. دختری سرش هوار بکشد و با جعبه ی دستمال کاغذی تخت سینه اش بکوبد. آن هم جلوی یاشار که منتظر سوژه بود تا بین دوستان مشترکشان او را دست بیاندازد. اصلا با یاشار از اوایل دوستی شان، کل کل داشت. اما اینطور خار و خفبف شدن، ورای تحملش بود. مهرنوش هر دو دستش را مشت کرد و روی رانهایش کوبید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بیرون، از اینجا برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ های هیستریکش باعث شد شد پشت سر آرمین تیر بکشد، با نفرت به دخترک چشم ابرو مشکی زل زد که پوست روشن و صورت کشیده داشت، لبهایش ظریف و بینی اش غوز دار بود و با همه ی قوا فریاد می زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...........................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه ی نیمه روشن شد. همه ی لامپ های خانه خاموش بودند، تنها روشنایی خانه مهتابی داخل راهرو بود. با اخم های در هم از راهرو گذشت و وارد سالن شد. در تاریک روشن خانه،ه هیکل مادرش را شناخت که روی مبل مچاله شده بود. صدای ناله های مقطعش، پنجه به اعصابش کشید. ذهنش رفت سمت دخترک مغازه ی فتو کپی که همه ی برنامه هایش را به هم ریخته بود، از مغازه پرتش کرده بود بیرون. سرهنگ رفت و تا دوازده روز دیگر هم او را نمی دید. دستی به دهانش کشید و ابروهای پر پشتش در هم گره خورد. متوجه ی پسر خواهرش شد که در آغوش مادرش بود. باز هم بچه را آورده بود به این ماتمکده، سرش را در آغوش گرفته بود و می گریست. از فرزام شوهر آیدا لجش گرفت. بچه اش را به امید چه کسی می فرستاد که بیاید اینجا در تاریکی مطلق بنشیند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست برد سمت پریز و برق های سالن روشن شد. صدای ناله ی مادرش را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاموشش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش را مقابل صورت پف کرده اش گرفت تا نور چشمش را نزند. آرمین به سمت پسرک رفت و دستش را کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به مادرش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته نشدی این همه ماتم گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش انگار منتظر همین جمله بود که زار زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم زیر خاکه، تو چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین پسرک را به سمت اطاقش هل داد و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون زیر خاکه بچه اش که زنده ست، می خوای اینم دستی دستی بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک به گریه افتاد، آرمین کلافه شد و نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو تو اطاق به بابات زنگ بزنم بیاد دنبالت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک با چشم گریان به سمت اطاقش دوید. آرمین سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادر خوب بودن ینی این دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش خم شد و جعبه ی دستمال کاغذی را از روی عسلی کنار مبل برداشت. آرمین پلک زد و چهره ی مهرنوش پیش چشمش نقش بست. جبعه را به سمتش پرت کرده بود. یاشار او را به زور از مغازه بیرون کشید. تا لحظه ی آخر نگاهشان در هم گره خورده بود. از آن دخترک زر زروی عوضی بیزار بود. مادرش جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آیدا، مادرت بمیره برات، کاش مادرت جای تو می رفت زیر خاک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در اطاق رو به رو، چشم از مادرش گرفت، پدرش بین چهار چوب در ظاهر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت تکیده ی پدرش زل زد. از این خانه ی شوم بدش می آمد. خدا خدا می کرد برود آن سوی آب ها و دیگر چشمش به در و دیوار این ماتمکده نیوفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتو اش را از تن خارج کرد و رو به پدرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا مهرشادو میارین پیش خودتون؟ اگه دختر تو مرده مادر اون بچه هم مرده،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمسخر اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی وقته به من ثابت شده شما دو تا زیادی پدر و مادر خوبی هستین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره خیره به پدرش نگریست، پای چشمهایش پف کرده بود، مشخص بود مشکل کلیوی دارد. دوباره ذهنش رفت سمت آن عکسهای کذایی که هیچ وقت کپی گرفته نشد. یعنی آن دخترک ریقو کارش را لنگ گذاشت. دندان هایش را روی هم فشرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط ایدا مهم بود دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با صدای لرزانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کار باید برات بکنیم که نکردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانو طلاق بده من کفالتشو بگیرم، از ایران که رفتم دوباره عقدش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش جا خورد، آرمین اما از حرفش پشیمان نبود. دخترک گند زده بود به همه چیز، اصلا شاید سرهنگ را هم روی دنده ی لج انداخته بود. از خجالت حتی با او تماس هم نگرفت. دیگر با چه رویی به صورتش نگاه می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پدرش او را از فکر و خیالات جدا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بمیری پسر، آخه وسط این همه بدبختی این چه حرفیه که می زنی؟ می خوای ما هم بمیریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش باز هم جیغ کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من می خوام بمیرم برم پیش آیدا،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غضب به مادرش نگاه کرد. وزن کم کرده بود، بیش از پانزده کیلو از وزنش در عرض سه هفته کم شده بود. چرا هیچ کدام از آنها به فکرش نبودند؟ او می خواست از این مملکت برود. اینجا به هیچ چیز دلبستگی نداشت، حتی به پدر و مادری که از همان ابتدا آیدا را بیشتر از او دوست داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتو را روی آرنج انداخت و با قدم های بلند به سمت اطاقش رفت. صدای غر غر پدرش را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگه زنه رو طلاق بدم، اگه غیرت داشته باشی میری سربازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمین در اطاق را محکم به هم کوبید، نگاهش روی مهرشاد ثابت ماند که روی تخت نشسته بود و زانواش را به آغوش کشیده بود و می گریست. نفسش را بیرون فرستاد و گوشی را از جیبش بیرون کشید، دوباره فکرش رفت سمت دخترک مغازه و وجودش از شدت خشم لرزید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختخواب اطاقش نشسته بود و به دیوار سفید رو به رو نگاه می کرد. صدای مهرناز را از سالن می شنید که مثل مته در سرش فرو می رفت. از ذهنش گذشت که چرا مهرناز به خانه ی خودش نرفته بود. منتظر بود تا با اعصاب درب و داغان به خانه برگردد و دوباره روی مخش رژه برود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پچ پچ مادرش را شنید که ملتمسانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهرناز، بسه دیگه، تو رو خدا تمومش کن، این حرف همینجا خاک بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مهرناز را شنید که انگار از عمد بلندتر از حد معمول صحبت می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ینی برای شما مهم نیست که من تو خونه ی شوهرم از صبج نیشو کنایه میشنوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم اگه می تونی جواب اونا رو بده، وگرنه نباید خواهرتو بدبخت کنی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش روی تخت دراز کشید، یاد یکی دو ساعت پیش افتاد، پسر جوان را با فضاحت از مغازه پرت کرده بود بیرون. لب هایش را روی هم فشرد. دلش نمی خواست کسی را اینطور له کند. حس خوبی نداشت. اصلا او خودش دنیایی از درد و مشکلات بود، چرا باید به خاطر بدبختی هایش، با دیگری درشتی می کرد. کف دستش را روی پیشانی اش گذاشت، سرش تیر می کشید. چشمانش را بست، اگر یکی دو ساعت می خوابید سر دردش بهتر می شد. با باز شدن یکباره ی در اطاق، از جا پرید. مهرناز خودش را داخل اطاق پرت کرده بود، به دنبالش مادرش وارد اطاق شد. مهرنوش گیج و گنگ به صورت خواهرش نگاه کرد. مادرش به بازوی مهرناز چسبیده بود. مهرناز دستش را به کمر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زندگی منو که به هم ریختی، لا اقل بیا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش به میان حرفش پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگو مهرناز، نگو این حرفو، چه کار به این دختر داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرناز تلاش کرد دستش را از دست مادرش بیرون بکشد. صدای گریه ی آیسان از سالن به گوش می رسید. مهرنوش پلک زد و به مادرش خیره شد که لب هایش می لرزید. صدای مهرناز تکانش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولم کن مامان...ببین مهرنوش، تو باید بزنی تو پوز کاوه و مادرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مهرنوش رفت سمت مادرش که دستش را دراز کرد و روی دهان مهرناز گذاشت، مهرناز خودش را عقب کشید و عصبی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان چی کارم داری؟ همیشه این واست مهم بوده، من که پدر ندارم، می خوای مادر بودنتم واسم جیره بندی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش با شنیدنِ این حرف شل شد و عقب کشید. درد دختر بزرگش را نمی فهمید، همیشه خود رای بود و عصبی. همیشه حرف هایی بر زبان می آورد که تا مغز استخوان طرف مقابل را می سوزاند. مهرناز به سمت مهرنوش چرخید و یقه ی پیراهنش را مرتب کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم اگه ازدواج کنی دهن اونا بسته میشه، دیگه از صبح تا شب سرکوفتم نمی زنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرنوش چشمانش را تنگ کرد، نگاهش بین خواهر و مادرش در رفت و آمد شد.ازدواج کند؟ با چه کسی؟ اصلا این چه پیشنهاد احمقانه ای بود که مهرناز بر زبان آورده بود؟ شش ماه بیشتر از جدایی اش نمی گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من خودم ادمشو سراغ دارم، برادر یکی از همسایه هام، زنش مرده، بچه هاش هم بزرگن رفتن اونور آب، پنجاه و دو سه سالشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هق هق مادرش در فضای اطاق پیچید. مهرنوش پلک زد، نگاه ناباورش روی صورت مهرناز ثابت مانده بود. بشود زن یک مرد پنجاه و چند ساله؟ پدر خودش اگر زنده بود، امسال پنجاه و سه ساله می شد. مهرناز می فهمید چه بر زبان می آورد یا خودش را زده بود به آن راه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رفت پی مادرش که دو زانو وسط اطاق نشست و بی صدا گریست. نفس هایش تند شد. اصلا مهرناز از جان او و زندگی به فلاکت کشیده شده اش، چه می خواست؟ او که کاری به کار کسی نداشت. هر روز صبح می رفت سر کار و می آمد خانه و دو سه ساعت استراحت می کرد و دوباره می رفت سر کار و تا ده شب به خانه بر نمی گشت. آزارش به مورچه هم نمی رسید. اصلا او کی برای مهرناز درد و دل کرد و گفت شوهر می خواهد، آن هم مرد پنجاه و چند ساله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرناز نگاه بهت زده اش را که دید، طلبکارانه دست به کمر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟ نمی خوای که پسر مجرد بیست و پنج ساله بیاد خواسگاریت؟ یادت رفته که مطلقه ای؟ دیگه خواسگارات میشن زن مرده ها و پیرمردها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب های مهرنوش لرزید. از مهرناز متنفر شد. همیشه می آمد به زخمش نمک می پاشید و می رفت و اینبار اما زخم زده بود انگار، زخمش هم کاری بود. دوباره نگاهش رفت سمت مادرش که دستش را گذاشته بود روی صورتش و اشک می ریخت. پشتش را به مهرناز کرد و تلاش کرد اشک هایش را مهار کند، با صدای لرزانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرناز نفس عمیق کشید، از این بی اعتنایی خوشش نیامد. نیم نگاهی به مادرش انداخت و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آرمینا

    10

    من رمان های خیلی زیادی خوندم انتظار داشتم مهرنوش بشه فرشته اون خونه و ارمین درمان کنه و ی خونواده شاد ازشون بسازه کاش داستان با ارمین و مهرنوش تموم میشد و با. هم میرفتن کانادا... موفق. باشی

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    ۱۸ ساله 10

    خب زندگی با ادم مریض سخته و مهرنوش حق انتخاب داشت ولی ترمین میدونست مشکل داره چرا برای درمانش نرفت چرا همون موقع دنبال خوب شدن نرفت چرا یکی دیگه رو بدبخت کرد و مضخرف ترین شخصیت رمان مهرناز و پروانه ان

    ۳ ماه پیش
  • Asal

    ۱۵ ساله 10

    من کلا طرف دار آرمین بودم مهرنوش از همون اولم بد کرد . واقعا که . فرزام چی داشت . انتظار داشتم نویسنده رمان و با آرمین و مهرنوش تموم کنه اونا یه بچه داشتن

    ۴ ماه پیش
  • Hadis

    ۱۹ ساله 10

    ولی آرمین خیلی بیچاره بود .دلم واسش خونه.این بچه فقط محبت میخواست💔

    ۴ ماه پیش
  • زری

    10

    مهرنوش فقط گریه بلد بود.اه بیچاره ارمین

    ۵ ماه پیش
  • عسل

    ۲۲ ساله 00

    چرت ترین رمان قلم نویسنده عالی تخیل عالی ولی چقد مزخرف تمو شد و اینگه مهرنوش خیلی تخیلی بود اون ی بارم ب ارمین محبت نکرد چ برسه بخاد درمانش کنه چرت مزخرفف

    ۶ ماه پیش
  • Sara

    ۱۸ ساله 20

    واااای اعصاب خورد کننن بود اه ۱۰ تا قسمتش خوندم میبینم قرار نبس ب هیچی برسه رفتم اخرش میبینم چرت پرته

    ۶ ماه پیش
  • ھاجر

    00

    بی چارہ آرمین دلم واسش خیلی سوخت ممنون از نویسندہ بابت زحماتتون رمان خوبی بود و متفاوت💟

    ۷ ماه پیش
  • الهه

    ۳۰ ساله 00

    مزخرفترین رمانی بود که خوندم،شخصیت مهرنوش واقعا مزخرف بود و حتی یه بارم برای زندگی با آرمین تلاش نکرد،آرمین فقط عقده ای بود و محبت میخواست و نمی خواست زود بچه دار بشه همین.

    ۹ ماه پیش
  • مهرناز

    ۳۰ ساله 20

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • zz

    21

    ولی اون آرمین عوضی فقط مریض بود گناه داشتتتتت

    ۱۱ ماه پیش
  • امیرعلی

    ۱۴ ساله 01

    عالی بود خیلی خوب از برنامه شما خوشم آمد

    ۱۲ ماه پیش
  • فریبا

    ۱۸ ساله 50

    آخرش خیلییییییی چرت تموم شد بیچاره اوناییی که با کلی ذوق رمانو خوندن

    ۱ سال پیش
  • یسنا

    ۳۰ ساله 13

    رمان بد و مزخرفی بود حیف وقت و اینترنت😡😡😡😡😡

    ۱ سال پیش
  • مینا

    90

    اخرش خیلی بد تموم شد ارمین بیمار بود باید درمان میشد بعد با مهرنوش به خوبی زندگی میکردن ، شخصیت مهرنوش خیلی حرص ادمو در میورد ،

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.