رمان دختر خون بس به قلم فاطمه
راجب دختری به نام فاطمه که به علت دعوایی به بین دوخونواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه کیارش پسری مغرور و خودخواه ،بداخلاق ،شیطون،زورگو فاطمه٬دختری معصوم و مظلوم ،صاف بی ریا و پاکدل و.. فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به رابطه های خشن کیارش میشه و......
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۹ دقیقه
ژانر:#عاشقانه #ازدواج_اجباری
خلاصه:
راجب دختری به نام فاطمه که به علت دعوایی به بین دوخونواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه
کیارش پسری مغرور و خودخواه ،بداخلاق ،شیطون،زورگو
فاطمه٬دختری معصوم و مظلوم ،صاف بی ریا و پاکدل و..
فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به رابطه های خشن کیارش میشه و......
کنار پنجره وايستاده بودم داشتم به قطره هاي بارون که ميباريد نگاه ميکردم روزاي آخرسال بود ومن سال جديدم
رو بايد با زندگي جديدم شروع کنم يکم دلم گرفته !به خاطر اين سرنوشت شومم. من فاطمم اين بهمن رفتم تو 16سالگي خانواده متوسطي دارم .زندگيمم يه زندگي عاديه تمام فکر وذکرم درسمه اما16سال پيش با تولدم برام فکرایی کردن وبا اون فکرا زندگي من خراب شد !بايد با کسي که ازش از همون بچگي ميترسيدم ،پسر خاندان ميرزائي کيارش ميرزائي ازش ميترسم ولي بايد باهاش ازدواج کنم. تا قبل از اون دعوا شايد زندگيم باش خوب ميشد ولي با يه جنگ کوچک و کشته شدن عموش که هم دوستش بود هم عموي عزيزش بايد با زندگي خوش
خداحافظي کنم ،خودش گفت زندگي خوش برام نمي سازه به قول خودش پامو که بزارم تو خونش جهنم برام به راه ميکنه. ميترسم از اين جهنمي که در انتظارمه و از شکنجه گري که دوساله با فکر انتقام منتظر منه...
کيميا:فاطمه فاطمه دختر بيدارشو ديگه چقد ميخوابي عزيزم! ؟
_واي کيميا بزار بخوابم خدايش خستم ديشب خوابم نبرد!
_باش بخواب ولي وقتي داداشم اومد سراغت از من گله نکني يا !!!نفهميدم چه جوري بيدار شدم عين قرقي سرجام سيخ نشستم.
_من که بيدار شدم عزيزم _ اخي اگه ميدونستم به داداشم انقد ارادت داري زود تر بيدارت ميکردم عزيزم!
_واي کيميا از دست تو چرا انقد منو حرص ميدي ؟؟؟ها!؟؟
_خب عزيزم خواهر شوهرما ،خواهرشوهر! شما هم عروس تشريف دارين.. حالا پاشو ،پاشو بايد بريم آرايشگاه که آمادت کنن همه منتظر همچين روزي هستيم بلند شو دختر.
_باشه ای آروم زير لب گفتم
خوبه عروس خون بس هستم انقد خوش حاليد اگه عروس عادي بودم که خدا ميدونه چه حالي داشتين اما از شانس بدم کيميا شنيد!
_عزيزم براي من وپدر ومادرم اين چيزا مهم نيست اگه بود بابا انقد اصرار نميکرد که زودتر شماها ازدواج کنيد و يه عروسي،باشکوه هم نميگرفتن حالا پاشو اماده شو صبحونه بخوريم راه بيوفتيم که تو يه عالمه کارداري...
بلند شدم رفتم دستشوي پس از عمليات مربوط و شستن دست و صورت ،مسواک زدن اومدم بيرون و پيش مامان
گلم که صبحونه درست کرده بود اشتها نداشتم ولي يکم خوردم که حالم بد نشه رفتم .آماده شدم و رفتم بيرون آقاي خوش اخلاق دم در منتظر واستاده بود تا بيام همچين اخم کرده انگار حقشو خوردم!
زير لب يه سلام دادم که پسر بي ادب جواب نداد.
_يه دوسه ساعت ديگه تشريف مياوردين من عجله نداشتم!
_خب به من چه خواب بودم!
_ساعت يازده ،وقت خوابه ؟
_ديشب تا صبح بيدار بودم واس همون خواب موندم.
چپکي نگام کرد و گفت بتمرگ که من عجله دارم
رفتم بشينم پشت که کيميا خانم نشسته بود و يه لبخند مليح به من ميزد منم از ناچاري جلو نشستم اخه چندتا جعبه
کنار خودش گذاشته بود جا نبود کنارش توماشين که نشستم هنوز درو نبسته بودم که ماشين حرکت کرد پسر خل !ماشين تو سکوت بود جز صداي موزيک چيزي به گوش نميرسيد دم در آرايشگاه ایستاد .پياده شدم درو بستم
هرچي منتظر شدم کيميا خانم تکون نخورد داشتن باهم حرف ميزدن بعد ده دقيقه کيميا اومد جعبه ها رو هم دونه دونه ورداشت سه تا داد دست من چهارتارو خودش برداشت.
_کيميا اينا چين؟؟
_لباس عروس شما با کفش تاج وتوره ومخلفات ديگه ولباس منو کفش ومخلفات ديگه
رفتيم تو آرايشگاه وآرايشگر،اومد استقبال....
_خب تموم شد عزيزم ميتوني بلند شي بري خودتا ببيني.
جلوي آينه که واستادم باورم نميشد اين من باشم قيافم به کل عوض شده بود
_مرسي
_خواهش ميکنم عزيزم خيلي ناز شدي !
کيميا با ول ولش اومد
_به به سلام به همگي شيدا خانم) خانم آرايشگر (من يه زن داداش زشت داشتم نميدونيد کجاست ؟؟
_اذيتش نکن دختر عروس به نازي ببينش
_اي واي عروسمون همين ملوسکه من که باور نميکنم يعني درست ميگن که آرايش از يه لولو يه هلو ميسازه واس همونه پس.
اصلا حوصله شوخياش رو نداشتم رفتم جلو آينه قدي که درست ببينم چه شکلي شدم لباس عروس به رنگ شيري
تنم بود با يه عالمه نقش طرح لختي بود اما خداراشکر شيدا خانم کتي که بهش بخوره را داشت وگر نه من با اين
لباس تو مجلس نميرفتم آرايش صورت موهامم خوب بود ولي هيچ کدوم به سليقه خودم نبود حتي لباسم اما بايد ياد بگيرم که تحمل کنم بقيه برام تصميم بگيرن!
با دستي که روي شونم قرار گرفتم از فکر بيرون اومدم کيميا بود.
_پاشو عروس خانم شنلتو بپوش که شاه داماد اومد.
_باشه اومدم.
باکمک کيميا اماده شدم که بريم از آرايشگاه رفتيم بيرون رفتيم سمت ماشنينش که به خودش زحمت نداد پياده بشه کيميا درو باز کرد من نشستم تو ماشين
_خب بريد به سلامت
_مگه تو با ما نميايي؟
_نه عزيزم من با بابا ميام شما بريد، فقط داداش آروم بري که ما اول برسيم باشه؟؟؟؟
کيارش_باشه وروجک
_من رفتم فعلا.
_به سلامت مراقب خودت باش
منم آروم يه خداحافظي گفتم ماشين که حرکت کرد عين گنجيشکي که تو قفس شدم از اين آدمي که کنارمه از همه عالم بيشتر ميترسم بحث الان نيست از همون اول ازش ترس داشتم!
با صداش از،فکر اومدم بيرون
_جلوي بقيه زبونت درازه ولي به من که ميرسي جيک نميزني حکايتش چيه خون بس ؟؟
باز گفت، دوساله که من شدم خون بس اسمم رو صدا نميکنه هميشه بهم ميگه خون بس
_هيچي من هميشه ساکتم
_ولي تا جايي که من يادمه ميگفتن از ديوار راست بالا ميري
چيزي نگفتم چون جوابي نداشتم چون همين جوري بود خيلي خيلي شلوغ بودم اما ديگه نيستم
ماشين که ایستاد نفس راحت کشيدم و به همراه کيارش رفتم سمت تالار که قوشون قوشون ادم دروبرمون جمع شدن
کيارش _
خندم ميگيره که انقد خوب نقش دختر مظلوما رو بازي ميکنه اما صبر کن يه خوابايی براش ديدم که شب روز بشينه گريه کنه دختر پاپتي
دم در تالار نگهداشتم يه گله آدم دورمون جمع شدن چون خانوادش تعصبي بودن واجازه نميدادن عروسي مختلط
باشه مجبور شديم مردونه زنونه کنيم به ناچار دستش رو گرفتم رفتيم تو قسمت زنانه بهترين تالار شهرشونو بابام کرايه کرد بهترين عروسي رو گرفت ولي اين دختره لياقت هيچ کدوما نداره اگه اجبار بابا نبود حتي حاضر نبودم تو روش نگاه کنم ولي اينم خوبه که ميتونم عقده هامو سرش خالي کنم وقتي يادم ميوفته امير رو دستام جون داد خون جلو چشمامو ميگيره يه جوري همشونو زجر ميدم که به فکرشون نرسه از همين امشبم ميخوام شروع کنم
اونا رسم دارن عروس سه روز تو خونه پدرش بمونه و روز سوم مراسم پاتختي بگيرن و راهيش کنن خونه شوهر ولي چه حالي ميده که از تالار عروس رو با خودم ببرم خونه خودم!
آخ که چه حالي ميده وقتي فکر ميکنم همشون تو حسرت ديدنش کور ميشن ولي حتي نميبيننش!
خون بس کوچولو چقد زجر ميکشه تو حسرت ديدن خانوادش زجراي که ميدمش يه طرف اين يکي يه طرف...
دوساعت طول کشيد تا رسيديم به جايگاه عروس داماد وقتي نشستيم مجبور شدم تورشو عين عاشقا بالا کنم
ازحق نگذريم قيافش قشنگ شده بود
سرش پايين بود به من نگا نميکرد مثلا خجالت ميکشيد صورتمو اون طرف کردم تا نبينمش همه دورمون جمع بودن و تبريک ميگفتن وآرزوي خوشبختي میکردن، اونم چه خوشبختي هه!
از تو آينه روبه رو نگاش کردم اونم داشت تو آينه نگاه ميکرد ولي فکرش جاي ديگه بود
چشاش ولي مظلوم بودن فقط برای يه لحظه دلم براش سوخت اما فکرشو از خودم دورکردم
کيارش:خوشحالي؟
فاطمه:بايد خوشحال باشم به نظرتون!؟
کيارش: اره ديگه پسر به اين خوشتيپي گيرت اومده تو خوابم همچين عروسي نميديدي شما پاپتيا عمرأ اگه همچين عروسي بتونين بگيرين مگه نه؟؟
چشاش اشکي شد نگام کرد گفت:فکر کن من وخانوادم پاپتي هستيم البته اينم بگم عروسي خواهرم وبرادرمم تو همين تالار بود خيليم باشکوه تر از اين عروسي کوفتيت
دلم ميخواست با پشت دست چنان بکوبم تو دهنش که دندون سالم توش نمونه ولي به جاش خيلي عادي گفتم: پس همشونو خوب نگاه کن چون امشب آخرين شبيه که ميبينيشون بعد مراسم راه ميوفتيم.
چشاش اشکي شد نگام کرد اما برام مهم نبود بلند شدم برم پیش مردا
فاطمه _
تو هنگ بودم که چي گفت واي خداي من يعني همين امشب قرار منو ببره !
بغض بدي تو گلوم نشست دونه دونه اعضاي خانوادمو سير نگاه ميکردم مطمئنم اين آدم منو ببره خونش ديگه اجازه دوباره ديدنشونو بهم نميده
برادرزاده هام دورم جمع بودن صورته نازشون رو نگاه ميکردم فکر دور شدن ازشون ديونم ميکرد!
مامانم رو صندلي نشسته بود با بغض نگام ميکرد چشاي نازش باروني بود حالم بدتر شد واي جونم به جون اونو بابا وصل بود يه روز نميديدمشون ديونه ميشدم حالا چه جوري طاقت بيارم دوريشون رو خدايا خودت بهمون صبر بده!
دونه دونه اعضاي خانوادم ناراحت غمگين بودن مطمئنن همشون ميدونن قراره چه بلاي سرم بياد!
چندساعت نشسته بودم تمام بدنم کوفته بود خسته شده بودم اما دعا دعا ميکردم ساعت دير بره عقربه هاش کند
بشن اما ديرشده بود ساعت دوازده بود کيارش وپدرش وارد تالار شدن اي خدا يعني وقت رفتنه؟ داشت با پدرش
بحث ميکرد يه اخم گنده هم روپيشونيش بود فکر کنم درمورد اين که امشب داريم ميريم حرف ميزنن ، پدرش خيلي مهربونه مادرشم همين طور اي کاش يکم از اخلاق خوبشون رو به ارث ميبرد پدرو برادرام وارد سالن شدن فاميلاي دور رفته بودن فقط خانواده هاي نزديک موندن بلند شدم رفتم تو بغل بابا دل کندن از اين مرد برام سخت بود همين طور داداشام دلم واسه اشکاي مامانم ميسوخت بغض کرده بودم اشکام گوله گوله ميريختن بدرقم کردن تو ماشين
نشستيم حتي نتونستم برم خونه بادوستام خداحافظي کنم تو ماشينش نشسته بوديم داشتم به شهرمون که کم کم دارم ازش دور ميشم نگاه ميکردم بيصدا اشک ميريختم
_خفه شو مغزمو خوردي
با دادي که زد سکته کردم ساکت شدم سرما پايين انداختم حتی اشکامم ترسيدن وخشک شدن که دوباره با صداش بهش نگاه کردم:
_هنوز مونده گريتو دربيارم بايد زار بزني خون گريه کني تازه ميخوام ببرمت تو جهنم!
ترسيده داشتم نگاش ميکردم که روشو برگردوند نگام کرد وپوزخند زد و دوباره به روبه رو نگاه کرد .
ازش ترس داشتم الان بدتر شد خدايا خودت کمک کن چشاي يخيش خالي از هر احساسي همينش منو ميترسونه داشتم به بدبختيم فکر ميکردم که چشام بسته شد خوابم برد.
_دوباره که چشمامو باز کردم يه گوشه پارک کرده بود وخودشم خواب بود .صندليا خوابونده بود و غرق خواب بود به صورتش نگاه کردم
صورت جذابي داشت اما تو خوابم انقد اخمو بود که آدم ميترسيد .هوا گرگ وميش بود دوباره چشمامو بستم که خوابم ببره راه زيادي مونده تا برسيم.
با تکونايی که خوردم چشمامو باز کردم کيارش داشت نگام ميکرد فاصلش باهام کم بود بازم اخم داشت انگار حقشو از حلقومش کشيدم بيرون پسر پرو
_چه عجب چشاتونو باز کردين يه چند ساعت ديگه ميخوابيدي!
_درهمه حالت بايد طعنتو بزني نه؟
_آفرين کم کم زبونت داره باز ميشه بلند شو بيا پايين يه چي کوفت کن حوصله قش وضعفه تو را ندارم.
_الان ميام صبرکن
رفت پايين منم پشت سرش پياده شدم واي لباسام ديونم ميکنن دامنش انقد بلندو پفکيه که نميدونم کجاشو بگيرم خجالت ميکشم با اين سرو وضعم برم تو رستورانه دم ماشين واستادم کيارش برگشت طرفم
_چرا واستادي ؟د بيا ديگه.
_با اين لباسام نميتونم بيام اون جا پر از آدمه!
_اوف برو بشين برات غذا بيارم . دوباره نشستم تو ماشين که بياد آينه جلو را کشيدم سمت خودم نگا کردم خداراشکر چيزي به هم نريخته زنه گفت ضد آبن ولي چشام باد کرده بود وقرمز شده بودند.
کيارش دوباره اومد غذارو داد بهم که بخورم بعد خوردن غذا دوباره راه افتاديم سرعتش خيلي زياد بود!
نزديکاي ساعت شيش وهفت دوباره به يه رستوران توراهي رسيديم غذا را دوباره تو ماشين خوردم اين دفعه
سرعتش خيلي خيلي بيشتر شده ولي من عاشق سرعتم خيلي ريلکس نشسته بودمو به جاده نگاه ميکردم چشام دوباره گرم شده بودند ...
با توقف ماشين به دوروبر نگاه کردم که يه ساختمون ديدم رفتيم تو پارکينگ ماشينو پارک کرد رفت پايين منم عين جوجه اردک پشت سرش راه ميرفتم تو آسانسور بوديم دکمه طبقه16 را زد فکر کنم طبقه آخر بود با توقف آسانسور ازش اومديم بيرون
درا باز کرد و گفت: برو تو
زيرلب بسم الله گفتم ورفتم تو.
خدايا خودت کمکم کن !
صداي چرخيدن کليد اومد يعني درو قفل کرده
جلوتر از من راه افتاد منم پشت سرش ميرفتم دريکي از اتاقارو باز کرد رفت توش منم پشت سرش رفتم يه اتاق خيلي شيک که يه در سر راه بود فکر کنم سرويس بهداشتي باشه يه تختم يه طرف اتاق بود ميز توالت يه طرف با يه آينه قدي گذاشته شده بود سر تا پا اتاق سفيد بود خيلي قشنگ بود يه ديوارشم فقط با شيشه کار شده بود که پرده هاي حرير سفيدش تکون ميخوردن سرجمع اتاق خوبي بود
واي دارم از خستگي ميميرم کيارش برگشت سمت من
_خودت خوب ميدوني که نه بهت علاقه دارم نه مشتاقم که باهات زندگي کنم ولي الان مجبورم پس الان که مجبورم کردن تحملت کنم منم هر کاري دلم بخواد ميکنم ازت طوري که دلم ميخواد استفاده ميکنم!
يکم ساکت شد دورم يه چرخ زد و دوباره گفت:سر تا پاتو نگاه کن . ميبيني که هيچيت به من نميخوره من هم تيپ وقيافم هم خانوادم سطح بالان اما تو چي؟!؟؟
يه پوزخند زد وگفت: هيچي نداري اها فقط قيافت بگي نگي قابل تحملي داري.
سرم پايين بودو دستامو مشت کرده بودم دلم گرفت چه بي رحمانه راه تحقير ميکنه دوباره با صداش از فکر اومدم بيرون
_اما ميدوني ميخوام باهات چيکار کنم ؟؟!!؟ها ؟؟ميدوني ؟؟؟
_آره ميخواي تا ميتوني عذابم بدي اذيتم کني زندگيمو سياه کني مگه.نه؟؟؟
_آفرين پس زرنگم هستي اره درست حدس زدي ولي از يه عذاب عادي خيلي بالا تره اينم بدون..
سکوت کرد ودوباره گفت:ويه چيز ديگه تو الان مهمترين وظيفت سرويس دادن به منه که شوهرتم اگه فکر کردي ميزارم راحت باشي کورخوندي اومد نزديکم منم کمي عقب رفتم.
دامن لباس عروسم زير پام گير کرد وبخاطره کفشاي پاشنه دارم ليز خوردمو کوپ خوردم رو يه چيز نرم دوروبرمو
نگاه کردم روتخت افتادم کيارش بلاسرم واستاده بود نگام ميکرد پوزخند زدو گفت:تا پنج ميشمرم تمام لباساتو ميکني ،فهميدي ؟همين جور منگولي داشتم نگاش ميکردم که شمارش رو شروع کرد..
_يک
_دو
_سه
_چهار
بلند شدم واستادم نگاش ميکردم که نگام کرد وآروم گفت:پنج و به سمتم
خيز ورداشت منم يه جيغ زدم و در رفتم رفتم سمت درکه باز کنم ولي بسته بود اي واي اينو کي بست؟ حالا چهغلطي بکنم؟ برگشتم نگاش کردم که ديدم کمربندش دستشه وبالا سرم واستاده
سرما پايين انداختم لبامو گاز گرفتم با کمربند يکي،زد رو کمرم که نفسم رفت واي اين انقد وحشي بود من نميدونستم !
_از دست من فرار ميکني ؟؟ها؟؟؟
نگاش کردم که گفت: دلم نميخواد با تن زخمي باهات رابطه داشته باشم پس برو مثل بچه آدم لباستو دربيار بلند شو
بازومو گرفت و منو سمت تخت هل داد رفتم اون طرف دست پام ميلرزيد ولي بايد منتظر همچين روي ميبودم ولي از اين آدم ميترسم!
همون جورکه کمربندش دستش بود بالا سرم ایستاده بود و نگام ميکرد وقتي ديد کاري نميکنم دوباره داد زد
_لباساتو بکن ،!سري!
با گريه لباس عروسمو درمياوردم اشکام گوله گوله رو صورتم ميريخت
خدايا خودت به خير بگذرون زيپ لباسمو که کشيدم لباس يهو افتاد روزمين مردم از خجالت سرمو پايين انداختم
خيز برداشت سمتم چشامو بستم که پرتم کرد روي تخت و شروع کرد . اشکام همين جور از چشام ميريخت
ديگه نميتونم تحمل کنم و چشام تار ميشن وتو تاريکي فرو ميرم. .
کيارش_
وقتي بي هوش شد دلم براش سوخت ميدونم اذيت ميشه اما بازم آتيش درونم خاموش نشده !
بردمش رو تخت زنگ زدم به يکي از دوستام
ميلاد:الو؟ داشي جونم آقا کيارش چطوره ؟
کيارش:الو سلام ميلاد ،خوبي؟ باهات کار داشتم..
ميلاد:خوبم مرسي اون که ميدونم تو تا کار نداشته باشي بهم نميزنگي جونم بگو..
کيارش:يادته يه دارويی برا بازوم که زخمي شده بود اوردي ؟جاي زخمام خوب شد ؟
ميلاد:اره اره دارو گياهي بود .خب؟؟؟
کيارش:از اونا ميخوام برام بياري فقط سري تا يک ساعت ديگه مياريش افتاد؟
ميلاد:بله داشي سه سوت اونجام..
کيارش:باش فعلا.
رفتم تو اتاق زخماش خيلي بد بودن تا ميلاد بياد زخماشو تميز کردم
خودم رفتم يه دوش گرفتم اومدم بيرون.
ساعت ده صبح بود داشتم از بي خوابي ديونه ميشدم ولي بايد صبر کنم ميثم بياد زخماي اين دختر رو درست کنم بعدبخوابم
گوشيم زنگ خورد برداشتم ديدم ميلاده
کيارش:الو اومدي ميلاد ؟
ميلاد :اره داشي بدو بيا درو باز کن.
کيارش:اومدم
رفتم درو باز کردم.
ميلاد: بفرما کيارش خان اينم دارو تعارفم نکن بايد برم.
کيارش:دستت درد نکنه!
پولشو بهش دادم رفتم تو اتاق
باند گاز استريلم با خودم بردم گره پلاستيکشو که باز کردم يه بوي بد پيچيد تو دماغم از بوش صورتمو جمع کردم
بعد گذاشتن دارو وپانسمانش ،بغل دستش دراز کشيدم که يه چشم به هم زني خوابم برد...
فاطمه _
وقتي چشمامو باز کردم دو رو برو نگاه کردم کيارش بغل دستم خواب خواب بود بلند شدم برم بيرون که يه درد بد تو کمرم و شکمم وزير شکمم پيچيد که مجبور شدم دوباره دراز بکشم
نگاه که کردم شکمم باند پيچي شده بود
با هزار زور و ضرب بلند شدم ميخواستم برم حموم با اولين قدم پاهام سست شد و دوباره بي حال نشستم
نميدونستم ازکدوم دردم بنالم همه جام درد ميکرد
اي واي الان يادم اومد من که لباس ندارم اي خدا حالا چي کارکنم
يکم که استراحت کردم بلند شدم رفتم سمت کمد هر دوتا رو که باز کردم لباسای کيارش بودن به ناچار از لباساش
برداشتم يه شلوارک مشکي و يه پيرهن دکمه دار سفيد وقتي تنم کردم به تنم زار ميزدن شلوارک که برا من مثل شلوار بود همش میرفت پايين باز من بايد ميکشيدمش بالا پيرهنم مجبور شدم دوتا گوششو بهم گره بزنم تا از بلنديش وگشاديش کم بشه
به هزار زور وضرب رفتم تو اشپز خونه وقتي ساعتو ديدم نزديک بود شاخ در بيارم ساعت چهار بعد ظهر بود من ساعت شيش يا هفت فک کنم بي هوش شدم
يعني ده ساعت خوابيدم او از گرسنگي رو به موت بودم دردم که داشتم!
به حال خودم خندم ميگيره چقد تنهام الان مثلا شب زفاف بود ديشب ، يکي نيست حالمو بپرسه چه برسه که برام غذاهاي رنگا رنگ درست کنه!
تو يخچال همه چيز بود يه بسته گوشت برداشتم گذاشتم بيرون که برای شب چيزي درست کنم
سنم کم هست ولي غذا پختنو بلدم ميتونم يه غذاي دست پا شکسته درست کنم خودمم يه نون پنير خودم جلو دلضعفمو بگيره.
بعدم براي خودم آب پرتقال درست کردم يه ليوان بزرگ پر شد از آب پرتقال اي جان
اه اين شلوارم ديونم کرد داشتم با شلوارم ور ميرفتم که وقتي سرمو بلند کردم ديدم ليوان آب پرتقال خالي داره بهم دهن کجي ميکنه!
نگاه کردم آقا کيارش با يه قيافه مرموز داره نگام ميکنه
آي حرص خوردم آي حرص خوردم !در همون حالي که حرص ميخوردم يه فکر به ذهنم رسيد
اين همه اين آقا اذيتم کرد يه دفعه هم من
من:نوش جونت عزيزم ميخواستم برات بيارم نکه ديشب خون زيادي از دست دادي بايد تقويت ميشدي!
موزيانه خنديد وگفت:مرسي عروسک طعنه هاتم بزار در کوزه آبشو بخور به جاش شلوارتا بگير نيوفته
اي واي آبروم رفت اخه جلوي اين چرا تو ليز ميخوري ؟
من:چشاتو در ويش کن.
کيارش: خوبه ديشب همه شونو ملاحظه کردم از من قايمشون ميکني بعدشم کي بهت اجازه داد لباساي منو بپوشي ها؟؟
باز اين اخم کرد يه بار که خوب ميشه باز سگ گازش ميگيره بد ميشه
من:اولا شما بهم اجازه نداديد از خونه بابام يه پيرهن بيارم پس مطمئن باش لخت نميشه گشت دوما بفرمايد بريد
لباس بگيرين وگر نه مجبوري باهام لباساتو شريک بشيا ! سوما پرتقالي که برای خودم درست کردمو خوردي بايد بري برام بخري و بياري بايد تقويت بشم آقا واسه روزاي ديگه چهارما..
کيارش: بسه بسه نيم وجب بچه برا من اولن ودومن راه انداخته تحديدمم ميکنه !اين زبونتو کجا قايم کردي بودي تو ?
من:خب به من چه من لباس ميخوام !آب پرتقالم ميخوام برا تقويتم اخه نکه ديشب خون ازم رفت کسيم ندارم به فکرم باشه بعدشم براي دفعه هاي ديگه بايد جوني داشته باشم يا نه؟
قشنگ از قيافش معلوم بود تعجب کرده از بي حياييم!
من: چرا اين جور نگاه ميکني خب من دختر رکيم!
کيارش: خانم رک اينم يادت نره ديگه دختر نيستي ديشب زن شدي..
آخ که زورم اومد از حرفش ولي تحمل کردم
داشت ميرفت بيرون که قيافمو کج وکوله کردم که خيط شه
کيارش:قيافتو اون جور نکن که زشت ميشي!
بسم الله پشت سرشم چشم داره از کجا ديده که ادا در اوردم ؟
پوف وللش آب پرتقالمم که پريد حالا ديگه چيکار کنم ؟
رفتم سر وقت غذام يه چي بايد درست کنم..
کيارش:من دارم ميرم برات لباس بخرم سايزتو ميدوني ؟؟
من:نوچ صبر کن خودم بيام
کيارش:لازم نکرده خودم يه چيز ميخرم..
من:وا خب بيام اندازمو بگيرم!
کيارش:نياوردمت که بگردونمت حق بيرون رفتن از خونه نداري!
من:بد اخلاق زمخت...
کيارش:امروز دارم باهات خوب حرف ميزنم پرو نشو
من:بايد بزني تو برجک آدم!
کيارش:من رفتم فعلا.
بعد رفتن کيارش شروع کردم درست کردن غذا بعدم سالاد را آماده کردم
بعدشم رفتم تو سالن حتي نميشه بشينم روي مبل دراز کشيدم حمومم که نميشه برم.
اوف خيلي درد دارم زخمامم پدرمو در اوردن، دکترم که نميشه برم!
صداي در اومد فکر کنم کيارش اومد
من:سلام
کيارش دستش کامل پر بود سرشو تکون داد ، همه ي وسايلا گذاشت رو زمين
کيارش: بردار ببين خوبن ؟
لباسارا رو در اوردم همشون تاپ وشلوارک و دامن کوتاه بودن!
من:يه شلوارم يا مانتو ميخريدي خوب بود!
کيارش:لازم نکرده جلوي خودم ميگردي بيرون نميري که بپوشي کسيم نمياد اينجا..
من:خب شايد کسي بياد بعد چي ؟
کيارش:اومد ميري تو اتاق بعدم به مامانينا گفتم برات بيارن لباس
من: اها باشه
پاکتاي ديگرو که باز کردم.....
يه پاکت پر بود از لباس خواباي لختي يکيم از لباس زير اينا را که ديدم از خجالت نزديک بود برم تو زمين
کيارش :برو بپوش ببين اندازته ؟؟؟
من: حالا ميرم عجله اي نيست
کيارش:نخير عجله نيست ولي اون شلوارک من الان از پات ميوفته
مردم از خجالت پاکتارو سري برداشتم رفتم تو اتاق يه تاپ قرمز با شلوارک آبي نفتي برداشتم پوشيدم بقيه روم تو کمد جا دادم لباس زيرامم که ازشون نگم بهتره اخه اين از کجا اندازه ي منو اورد؟ خلاصه ،فقط پانسمان زير تاپم خيلي تو چشم بود
از اين فکرا اومدم بيرون رفتم جلو آينه تا موهامو شونه کنم آخ که وقتي شونرو به موهام نزديک کردم از ريشه سوختم...
خدا بگم کيارش چيکارت کنه که زدي به کل نابودم کردي ريشه سرم درد ميکنه انگار موهاي من تناب بودن آقا همش ميکشيدشون!
کيارش: کم غر بزن بيا شامو بکش من گرسنم.
من:هي تو کي اومدي ؟؟؟
کيارش:از وقتي که سرکار داشتين نفرينم ميکردين.
من:اها خب الان ميام شامو ميکشم صبر کن.
رفتم شامو کشيدم يه ميز خوشملم درست کردم که هرکي ميديد کيف ميکرد!
اي کوفتت بشم کيارش که از هر انگشتم يه هنر ميريزه و دارم زير دست تو حيف ميشم( اعتماد به سقفت تو حلق کيارش)
کيارش:کم کمپوت گلابي برا خودت باز کن اگه به اينا ميگن هنر ،هنر بايد بره سرشو بذاره بميره! غذارو بکش.
ايش اين بازم که شنيد اي خدا
داشتيم غذا ميخورديم که با حرفش نزديک بود سکته ناقص کنم غذام بپره تو حلقم
کيارش:لباس خواب سفيدتو امشب بپوشي
با هزار زور زحمت لقمه رو قورت دادم و تو چشاش نگاه کردم.
کيارش:چرا چشماتو مثل وزق کردي نکنه فکر کردي اوردمت اينجا که بشينم تماشات کنم ها؟؟؟
من:نه ميدونم من رو برای چي اوردي اما اندازه سر انگشت انصاف داشته باش ديشب تا صبح سه تا رابطه کم نبود ماشالله از حيون وحشيم که رد کردي
با اين حرفم کفري شود و اومد سمتم فکما محکم تو دستش گرفته بود و فشار ميداد بهش
کيارش:مواظب حرف زدنت باش امروز باهات مهربون بودم دليل نميشه هميشه همين جور باشه که برام دم در بياري!!
با هزار زورو زحمت فکمو از بين دستاش کشيدم بيرون
من:طوري داري ميگي مهربون بودم انگار دنيارو گلستون کردي اخلاق گندت همونه يه چيز خوب که ميگي پشت سرش پنجاه تا طعنه بارم ميکني!
کيارش:د لياقتت در همون اندازست بيشتر از اون گنجايش نداري بچه گدا
من:من بچه گدام ؟؟؟؟
خداراشکر هيچ وقت دستمون پيش هيچ خري دراز نبوده به اندازه کافي ميخورديمو ميپوشيديم
تازه به دوران رسيده ها عقده زياد دارن
سرشو سري برگردون خيلي بد نگام کرد که نزديک بود خودمو خيس کنم.
کيارش:خفه شو مثل اين که سرت و تنت سنگيني ميکنه دلت که نميخواد دوباره دست روت بلند کنم ديشب آدم نشدي! ؟امدم خونه لباس تنت نبود تيکه تيکت ميکنم
خيلي خشن اين حرفا زد نميشد حرفشو گوش نکرد از اين شکي نبود بزنه ناقسم کنه
وقتي از اشپز خونه رفت بيرون يه نفس راحت کشيدم
بعد شستن ظرفا رفتم تو اتاق تا لباس بپوشم دلم براي حال روز خودم ميسوخت اما چه ميشه کرد الان دور دور اونه!!
واي خداي من اين که يه وجب پارچه بيشتر نداره نپوشمش سنگين تره!
موهامو باز گذاشتم خزيدم زير پتو تا خر خره کشيدمش بالا يه نيم ساعت بود دراز کشيده بودمو چشامم داشت گرم ميشد که پتو از روم يهوي رفت کنار
وقتي چشامو باز کردم ديدم کيارش داره نگاه ميکنه!
ديدم اومد کنارم دراز کشيد و سرشو گذاشت خوابيد
خوابم نميبرد برگشتم سمت کيارش نگاش ميکردم
اي خدا اين مرد چرا قيافش وقتي ميخوابه انقد قشنگ ميشه که به دل ادم ميشينه اما وقتي بيداره وحشتناک ترين مرد دنيا ميشه؟
همين طور داشتم به زندگي خودمو کيارش فک ميکردم و به فکر آخر اين زندگي بودم که خوابم برد....
کيارش_
وقتي اون جوري خشن وخشک تهديدش کردم ترسا تو قيافش ديدم فهميده اگه حرفما گوش نده بلا ميارم سرش!
از در واحد که اومدم بيرون از پله ها رفتم بالا رو پشت بوم، عاشق اين جا بودم از هر طرف تهران زير پات بود ،تنها جايي که بهم آرامش ميداد همين جا بود سکوت مطلق شباش خيلي قشنگ بود!
آسمونش مهتابي ستاره بارون
وقتي پايين رو نگاه ميکردي شهر چراغوني زير پات بود يه جاي قشنگ رمانتيک
چون تمام واحداي طبقه آخر مال خودم بود کسي اين جا نميومد
واسه همون بي سر خر اين جا لذت ميبردم
روي لبه ديوار نشستم و به فکر فر روفتم
چه روزاي که من امير اين جا دونفره عشق وحال ميمرديم! دلم آتيش ميگيره وقتي يادم ميوفته چقد با نامردي تمام کشتنش!
چقد بهش گفتم مثل باباخودشو تو مشکلات طايفه فرو نکنه!
چقد بهش گفتم مثل من دور از اين چيزا زندگي کنه قبول نکرد که نکرد....
حالام زير يه خروار خاک بود اخ که دلم چقد ميخواست باعث وبانيشو تيکه تيکه کنم!
تمام خاطرامون همش زير چشمم رژه ميره
همه اين تاوانا رو بايد اون دختره پس بده وقتي مرداي فاميل ريش سفيداشون نتونستن اون قاتلا را بهمون بدن به جاش اين دختر را انداختن وسط!
من چرا براش دل بسوزونم؟ تازه ميخوام باهاش بازی ای رو شروع کنم صبر کن و ببین فاطمه خانم بلا هاي به سرت بيارم که مرغاي آسمون به حالت خون گريه کنند!
يه ساعت از وقتي اومدم اين جا ميگذره فک کنم تا الان آمادست.
رفتم پايين در واحدا که باز کردم رفتم تو تمام چراغا خاموش بود
رفتم سمت اتاق در اتاقا باز کردم در بالکن باز بود پرده ي حريرشم همش تکون ميخورد
خانوم خانومام راحت خوابيده بود رفتم بالا سرش ملافرو از روش برداشتم.
کنارش دراز کشيدم
چشامو بستم و بشمار سه خوابم برد...
فاطمه_
وقتي چشمامو باز کردم کيارش نبود.
رفتم حموم تو اتاق ميخواستم يه دوش بگيرم اما پانسمان نميزاشت خودمم حس دوباره پانسمان کردنو نداشتم براي همون فقط شير آبو باز کردم که موهامو بشورم اخه آرايشگر يه تافت روسرم خالي کرده بود.
موهام ديگه وز شده بود بعد شستن موهام اومدم بيرون موهامو با حوله مثل هنديا پيچوندم.
لباس برای خودم برداشتم يه تاپ کرمي با دامن کرمي
وقتي پوشيدمشون سشوارو به برق زدم موهامو سشوار کردم
سشوارو که خاموش کردم صداي قهقه يه زن بود .
خوب گوش کردم که شايد من اشتباه کرده باشم ولي درست بود صداي قهقه وخندهاي بلند يه زن بود.
دست پام سست شده بودن سشوار از دستم افتاد قلب تند تند خودشا به قفسه سينم ميزد.
يعني قرار يکي از شکنجه هاي که برام درنظر گفته ديدن خيانت باشه.
با دست پاي سست رفتم سمت در ،در را که باز کردم صدا از آشپز خونه ميومد خدا خدا ميکردم که اون طور که فکر ميکنم نباشه
به در آشپز خونه که رسيدم داشتن باهم حرف ميزدن
دختر:واي کيارش عاشقتم خريديش ؟؟؟؟
کيارش:اره وروجک خريدم اما الان تا جناز اون يکي را تحويل نگيرم نميدمش
دختر:باشه باش همين الان سيمکارتا رو درميارم ميدم بهت خوبه؟؟؟؟
کيارش: آفرين دختر خوب ولي هفته بد اومدي ميدونم تو فهميدي نبينم بيايي بگه خراب شد صفحش شکست؟؟افتاد!؟؟
دختر:بله بله افتاد خوبم افتاد مرسي!
صداش برام خيلي آشنا بود ولي هرچي فکر ميکردم يادم نميومد کيه ؟؟؟؟
ديگه طاقت نياوردم رفتم جلو تر که کامل تو ديدم بودن
کيارش سرشو بلند کرد من را ديد پشت سرشم اون دختره برگشت...
اين که کتايون خواهر کوچيکه کيارشه!
وای خدا يعني انقد خنگ بودم که نشناختمش!
کتي:سلام زن داداش جون خودم چه طوري مطوري ؟
من:سلام عزيزم خوش اومدي !سوپرايزم کردي ؟
اومد سمتم هم ديگرا بغل کرديم وروبوسي کرديم.
کيارش صورتشو از اين کارمون جمع کرد ،مثلا چندشش شد پسره قزميت!
من:تنها اومدي کتي؟
کتي:نه بابا مامان وکيميام هستن تو پذيراي نشستن که براشون چاي ببريم.
رفتم تو پذيرايی و بعد سلام واحوال پرسي وماچ وموچ و عمليات هاي مربوطه نشستيم وحرف زديم...
مامانش:خب دخترا کم کم آماده بشين که بريم راستي شمام فردا اماده باشيد که بعد سال تحويل شب بايد بيايين خونه ما!
من:چرا انقد زود ميريد يکم ديگه ميموندين ؟
مامان:نه عزيزم برم که کمي کار دارم فردا انشاالله همو ميبينيم.
کيارش:خب صبر کنين لباس عوض کنم برسونمتون.
کيميا:فاطمه لباساي تورو اوردم گذاشتم تو اون يکی اتاق از توش برداري و وسايل سفره هفت سينم هست وردار برا خودت بچين.
من:واي مرسي دستتون درد نکنه
کتي:خواهش عزيزم وظيفه بود
مامان:بروچرب زبون برو!
بعد رفتن مهمونا شروع کردم چيدن سفره
يه ساعتي کار برد بعد که اماده شده خيلي قشنگ شده بود عاشق سفره هفت سينم شدم!
رفتم تمام لباسامو تو اتاق ديگه گذاشتم ون لباساي کيارش خان همه جايي کمدارو گرفته بودن!
از يخچال گوشت برداشتم که قرمه سبزي درست کنم
حدود دو یا سه ساعت کارام طول کشيد رفتم باخيال راحت رو کاناپه دراز کشيدم خيلي خوابم میومد...
باصداي در چشمامو باز کردم کيارش اومده بود.
من:سلام چيزي شام ميخوري ؟؟؟
کيارش:سلام اره تا دوش بگيرم ميزو حاضر کن.
وقتي داشت رد ميشد گوشه پذيرايی سفره هفت سين را ديد
کيارش:از وقتي مستقل زندگي ميکنم اين اولین سفره هفت سينيه که تو اين خونه پهن ميشه!
گفت و رد شد رفت توي اتاق بلند شدم ميز رو چيدم اومد شام خورد رفت دوباره توي اتاق.
بعد شستن ظرفا نشستم پاي تلوزيون يه فيلم سينمايي نگاه کردم حدود دوساعتي طول کشيد بعد تموم شدن فيلم رفتم اتاق
کيارش نبود از اتاق اومدم بيرون تو اتاق کارش بود در باز بود رفتم دم در واستادم سرش تو کامپوترش بود ، داشت باهاش کار انجام ميداد
گاهي هم دست ميکشيد رو شونه وگردنش سرشو تکون ميداد.
رفتم پشت سرش واستادم ميخواستم ماساژ بدم شونه هاشو
دوسه ساعت به کوب کار ميکنه همون جور خشک بالا سرش واستادم نميدونستم شونه هاشو ماساژ بدم يا نه؟
ميترسيدم عصباني بشه
دستام بالا سرش بود اونم انقد سر گرم کارش بود وجود من را حس نميکرد
ولکن جنگ عصاب با خودم شدم دستامو گذاشتم رو شونش وشروع کردم به ماساژ دادن.
يه لحظه دست از کار کشيد سرجاش خشکش زد!
شايد باورش نميشد که من باشم ؟!
منم به صورت فوق حرفه اي داشتم مشت ومالش ميدادم فکر کنم خوشش اومده بود که چيزي نميگفت!
خيلي ريلکس لم داده بود منم مشت ومالش ميدادم حدود نيم ساعت ميشد داشتم مشت مالش ميدادم که گفت:
کيارش:بسه مرسي دستت طلا!
من:خواهش ميکنم ديدم خسته اي روکارت تمرکز نداري خواستم يکم از خستگيت در بره.
کيارش:چه جوري وقتي انقد اذيتت ميکنم بازم بهم خوبي ميکني ؟؟؟؟
ميخواي اين جوري من را شيفته خودت بکني؟؟؟
به نظر خودت ميتوني؟؟
من:کي گفته من همچين فکري دارم ؟؟
وقتي خودت من را نخواي با اين کارها نميشه شيفتت کنم!
پس نگران نباش من اوج کينت را از خودم ميدونم.
وقتي نگام ميکني چشماي سراسر خشمت بهم ميفهمونه که تو اين خونه قرار نيست من بخندم يا شاد باشم..
اينا گفتم واز اتاق زدم بيرون رفتم توي اتاق خواب خودمون.
بازم بغض گلوم رو گرفت خزيدم زير پتو واشکام بود که راه خودشونو پيدا کردن .
در تعجب هستم که اين همه اشک از کجا ميارم سرهرچيز کوچيکي چرا بغض ميکنم واشک ميريزم !
خيلي دل نازک شدم شايد به خاطر اين که اوج بي کسيو الان درک ميکنم!
خدايا خودت کمکم کن الان جز تو کسيو ندارم!
صبح که از خواب بيدار شدم اصلا حوصله هيچ چيزيو نداشتم.
براي سال نو هيچ شوقي نداشتم روزا ديگه کسل کننده شده بودن.
داشتم ميرفتم توي آشپز خونه که ديدم کيارش روي ميز کامپوترش نشسته و خوابش برده.
خواستم يه چيزي بيارم روش بکشم که حرفاي که ديشب بهم زد يادم ميفته.
از کاري که ميخواستم بکنم پشيمون شدم ورفتم توي آشپز خونه صبحانه را آماده ميکنم و خودم خوردم.
داشتم ميزا رو جمع ميکردم که کيارش اومد تو آشپز خونه
دوباره ميز را چيدم کيارشم اومد نشست ،براش چايي دم کردم گذاشتم جلوش خودمم رفتم تو پذيراي،يکم جمع وجور کردمش و رفتم سفره رو جلوي تلوزيون پهن کردم.
کيارش:چرا آورديش اينجا اون جا بهتر بود وسط پذيراي گذاشتي ؟
من:امروز که سال تحول ميشه اين جا باشه امشب دوباره ميبرمش سر جاش
اينجا قرآن يا ديوان حافظ داري؟
کيارش: اره توي اتاق کارم هست برو بردار.
من:باش
رفتم تو اتاق کارش توي قفسه کتاب قرآن روي ريل گذاشته بود بردمش گذاشتم سر سفره دوباره رفتم انقد گشتم تا ديوان حافظ رو پيدا کردم.
گذاشتمش رو سفره بعد تموم شد کارام رفتم باند روي شکممو باز کردم که يه ماده سبزه بد بو رو شکمم چسپيده بود و کامل خشک شده بود.
صورتم از ديدن وضعيت شکمم جمع شده بود رفتم حموم، انقد شکممو سابيدم که اثرش پاک شد يه دوش گرفتم
اومدم بيرون ، پشت سر من کيارش رفت حموم رفتم از بين لباساي که کيميا برام آورده بود يه کت ودامن شيک سفيد مشکي برداشتم پوشيدم موهامو سشوار کردم وآزاد دورم پخش کردم.
يه آرايش ملايمم کردم نيم ساعت بيشتر به سال تحويل نمونده بود.
کيارش هم از حموم اومده بود بيرون داشت موهاشو سشوار ميکشيد.
کارش که تموم شد اونم يه پيرهن سفيد و شلوار کتون مشکي پوشيد اومد نشست سر سفره منم تلویزيون را روشن کردم رفتم نشستم رو به روش
ديوان حافظ را سمتش گرفتم گفتم: ميخوني؟
ديوانو از دستم گرفت و چشماشو بست وبازش کرد شروع کرد خوندن...
_درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد
_نهال دشمني بر کن که رنج بيشمار آرد
_چومهمان خراباني به عزت باش بار زنداني
_که درد سرکش جانا گرت مستي خمار آرد
_شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگارما
_بسي گردش کند گردون بسي ليل ونهار آرد
_عماري دار ليلي را که مهد ماه در حکم است
_خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
_بهار عمر خواه اي دل وگرنه اين چمن هرسال
_چون نسرين صد گل آرد بار وچون بلبل هزار آرد
_خدارا چون دل ريشم قراري بست با زلفت