تصمیمات احمقانه‌ام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من مانده‌ام و یک دنیا هراس و پل‌های شکسته‌ی پشت سرم. چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکه‌ی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه می‌پنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آن‌ها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بی‌حاصل بود از همان اندیشه‌ها که فکر می‌کنی هست اما نیست... فکر می‌کنی می‌شود اما نمی‌شود. من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من می‌روم تا کسانی را که از دست داده‌ام نجات دهم من می‌روم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند. آری من ادامه می‌دهم من خود را فدا می‌کنم تا کسی جز من فدا نشود.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین دلبر بلاگردان
نویسنده: آیلار مومنی

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #جنایی

خلاصه:

تصمیمات احمقانه‌ام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من مانده‌ام و یک دنیا هراس و پل‌های شکسته‌ی پشت سرم.

چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکه‌ی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه می‌پنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آن‌ها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بی‌حاصل بود از همان اندیشه‌ها که فکر می‌کنی هست اما نیست... فکر می‌کنی می‌شود اما نمی‌شود.

من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من می‌روم تا کسانی را که از دست داده‌ام نجات دهم من می‌روم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند.

آری من ادامه می‌دهم من خود را فدا می‌کنم تا کسی جز من فدا نشود.

صدای بلند آهنگ روی اعصابم بود. کاش زود‌تر این عروسی مسخره تموم بشه. درسته عروسی بهترین و صمیمی‌‌ترین رفیقم بود؛ اما حس خوبی نداشتم. ویلچر صبا رو تکون دادم و به‌ سمت مادرش رفتم.

- خانم حکمت، صبا بی‌تابی می‌کنه. اگه بشه ما داخل بریم.

لبخندی زد و موافقت کرد. چشمم به برادر صبا افتاد، دانیال.

با دیدنش، خون به‌ صورتم هجوم می‌آورد. ویلچر رو با حرص حرکت دادم. موهام رو یه‌طرف صورتم انداختم و از باغ به‌سمت ویلایی که درست وسط باغ بود، حرکت کردم.

نمی‌دونم چرا عروسی رو توی تالار نگرفتن و اصرار کردن باید همین‌جا برگزار بشه؟! نگاهم به‌ زیرزمین مخوف وسط حیاط پشتی خونه، سُر خورد.

دانیال با چهره‌ای مضطرب، نزدیک زیرزمین ایستاده بود و با گوشی حرف میزد. همین‌جور که به‌ داخل خونه می‌رفتم و نگاهم به دانیال بود، دختری از خونه بیرون اومد و به‌ هم برخورد کردیم.

با این برخورد، دختر زمین خورد و آخی گفت.

نگاهی به‌ چهره‌اش کردم که سعی کرد با شنلی که روی شونه‌اش بود، خودش رو بپوشونه. خیلی مشکوک میزد.

لباسش خاکی بود. ان‌قدر خاکی که انگاری چاه کنده بود. خواستم معذرت‌خواهی کنم، دست‌پاچه و سریع از زمین بلند شد. موهای نسبتاً کوتاه شرابی رنگش رو دورش ریخت. با یه ببخشید ساده از کنارم گذشت و با‌ عجله از ویلا خارج شد.

خیلی بهش شک کرده بودم؛ اما به‌ روی خودم نیوردم. ممکن بود مهمون ویژه باشه و برام دردسر‌ساز بشه.

ساکت موندم. وارد فضای تاریک داخل خونه شدم که چراغی داخل خونه روشن نبود؛ فقط هالوژن‌های سقف، فضای خونه رو روشن کرده بود.

ویلچر رو به‌ سمت سالن فرعی، حرکت دادم.

به‌ جای رفتن سمت اتاق خودمون، راهم رو به‌طرف اتاق خانم جون کج کردم.

شاید تنها دلیل این‌کارم، دید زدن دانیالِ آشفته بود.

این اتاق، دل‌باز‌تر و با روحیه‌م، سازگار بود.

وارد اتاق که شدم، شوکه شدم.

این‌جا چه‌خبر شده؟ چرا همه‌چی به‌هم ریخته است؟ در کمد قدیمی چوبی باز بود. کشو‌های دراور که گوشه‌ی تخت خانم جون بود، باز مونده بود. تخت بهم ریخته بود.

خواستم لوستر بزرگ وسط اتاق رو روشن کنم که صدای مردونه‌ای از پنجره اتاق شنیدم.

صبا رو آروم کردم و عروسکش رو دادم تا باهاش بازی کنه.

لباس بلندی که پوشیده بودم مانع از این میشد که جلو‌تر برم. لباسم رو با‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دستم، نگه داشتم.

در ایوان اتاق رو باز کردم. پشت ستونی که وسط ایوان بود، قایم شدم. نفس‌های تند و گرمم توی هوای گرم تابستون به‌صورتم می‌خورد و برمی‌گشت. تپش قلبم و دست‌های سردم، حالم رو بد کرده بود. همتا رو وسط حیاط پشتی دیدم.

همتا که عروس این جشن بود؛ پس اون‌جا چی کار می‌کرد؟

چرا نزدیک به زیرزمین ایستاده؟

دانیال نزدیک اومد و چیزی به همتا داد. چهره‌ی آشفته همتا، خیلی نگرانم می‌کرد. دانیال طرفم برگشت. دستم از لباسم رها شد.

به ستون تکیه دادم. راه نفس کشیدنم فقط دهنم بود. گلوم خشک شده بود و صدام در نمی‌اومد. با شنیدن صدای دانیال که نزدیک بود، پاهام سست شد.

در یک‌آن، داخل اتاق پریدم و در رو قفل کردم.

وای باز فضولیم گل کرد! باز توی دردسر افتادم.

زود لباسم رو درآوردم و با یه تونیک و شلوار ست صورتی، تغییرش دادم. موهای بلندم رو بالای سرم بستم.

صدای آهنگ به این اتاق، خیلی‌ خفیف‌تر به گوش می‌رسید.

هرلحظه آماده بودم که دانیال در اتاق رو باز کنه و با‌ نگاهش قورتم بده.

بعد گذشت چند دقیقه، کمی به‌ خودم اومدم.

صبا رو آماده کردم تا روی تخت دراز بکشه و استراحت کنه.

داشتم بالشت صبا رو زیر سرش تنظیم می‌کردم که صدای مهیبی لرزه به‌ تنم انداخت. اولین چیزی که با برگشتن صورتم دیدم، شکستن کل پنجره‌های اتاق و پرت‌ شدن شیشه‌ها به‌ وسط اتاق بود.

لوستر وسط اتاق داشت تاب می‌خورد و من مات‌ و مبهوت به ایوان خیره شده بودم.

داشتم می‌لرزیدم. با دستم بالش رو چنگ زده بودم و خون توی رگ‌هام، یخ بسته بود.

صدای زنگ بلندی، گوشم رو خراش می‌داد مثل سوت قطار، آزار‌دهنده و عذاب‌آور بود.

داشتم صدای ضربان قلبم رو می‌شنیدم.

بوم‌بوم... بوم‌بوم... .

نفس‌هام به‌ شماره افتاد. روی چهار زانو به زمین افتادم. در باز شد و جماعت زیادی به داخل اتاق و صبا هجوم آوردن.

چشم‌هام سیاهی رفت و کاملاً روی پارکت‌های اتاق افتادم. آروم‌آروم، چشم‌هام بسته شد. در لحظه آخر، کسی توی گوشم جیغ میزد.

«عروس توی زیرزمین بود، عروس مُرد.»

***

روز خوبی بود. هوا آفتابی و خورشید وسط آسمون بود. من همیشه توی موسسه احساس آرامش داشتم؛ شاید چون بین این‌ همه دختر کوچولو‌های سندرومی بودم.

تنها دوست من داخل موسسه پریا بود. همیشه کمک می‌کرد بهترین باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز هم مثل روز‌های قبل با دنیز کوچولو وارد حیاط موسسه شدیم. این‌روز‌ها، گاهی با‌ هم میایم و گشتی توی حیاط سرسبز موسسه می‌زنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط راه پریا رو دیدم که صدای غرغر‌هاش به‌هوا می‌رفت. حالا باز از دست کی شکار بود، خدا داند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بهم رسید با لبخند پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چی‌شده پری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگاری تلنگری بهش زدم تا همه‌ی عصبانیتش رو سرم خالی کنه. داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدم بابا! این مش سلیمون دیوونه‌م کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره‌ش رو با حرص طرف گلوش برد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به این‌جا رسونده من رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا گاهاً با مش سلیمون، دعوا داشت. هيچ‌وقت هم آبشون توی یک جوب، نمی‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده‌ای زدم. همین کارم سبب شد با حرص تنه‌ای بهم بزنه. از کنارم رد شد و دوباره غر‌غر‌کنان داخل موسسه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌طور که داشتم نگاهش می‌کردم، چشمم به خانمی افتاد که با یه ویلچر وارد موسسه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور قد‌بلند به‌نظر می‌رسید. عینکی به چشم‌هاش زده بود و داخل موسسه می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی ویلچر، دختر کوچولویی با موهایی طلایی نشسته بود. حدس زدم که دختر اون خانم سندرومی هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دنیز کنار حوض وسط حیاط نشستیم. دستمون رو وارد آب می‌کردیم و هورا می‌کشیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیز اسم این بازی رو آب‌آب، تق‌تق گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مدیر موسسه خانم مولافر به‌گوشم رسید. بلند شدم و مانتوم رو مرتب کردم و به خانم مولافر خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مولافر با صدای لرزونی می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهادری؟ رزا؟ اون‌جایی؟ یه لحظه بیا اتاقم کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی تکون دادم و دست دنیز رو گرفتم و با‌ هم تا داخل موسسه، قدم زدیم. دنیز رو به مونا پرستار یکی‌ دیگه از بچه‌های سندرومی، سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌ها پایین اومدم و به اتاق‌ مدیریت رفتم. به پشت اتاق رسیدم، لباسم رو مرتب کردم و در اتاق رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای خانم مولافر وارد اتاق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق خانم مولافر بزرگ بود؛ درست مثل اتاق‌های اداری. یه‌طرف اتاق پر از گل‌ و گیاه بود و در تضاد با طرف دیگه اتاق قرار داشت؛ چون طرف دیگه‌ی اتاق یه میز کنفرانس با صندلی‌های چرخ‌دار و کمد‌های فلزی‌ای بود که پرونده‌های دختر‌های سندرومی موسسه رو داخل اون کمد‌ها، جاساز می‌کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز مدیریت و چند‌تا صندلیِ رو‌به‌روش هیچ‌وقت خالی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه والدین یه‌حرفی برای خانم مولافر داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق که شدم تعجب نکردم. پشت میز مدیریت خانم مولافر نشسته بود و رو‌به‌روش خانم قد‌بلندی که چند‌ لحظه‌ی پیش دیدم. رو‌به‌روی خانم قد‌بلند پریا با چهره‌ای اخمالو و کنار پریا دختر کوچولوی سندرومیِ خانم قد‌بلند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو پشت سرم بستم. سلامی کردم. روی صندلی خالی‌ای که سمت چپ پریا بود، نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مولافر رو‎به من و پریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا جان و پریا! خانم حکمت مادر صبا جان هستند و به‌ دنبال پرستاری هستن تا داخل خونه خودشون به صبا رسیدگی کنه. شما دو‌‌‌‌‌‌ تا یکی از بهترین‌های موسسه من هستین. کدوم یکی می‌خواید پرستار صبا کوچولو بشین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا راحت‌تر می‌تونستم خانم قد بلند رو برانداز کنم. ابرو‌های کوتاه مشکی و چشم‌های کشیده‌ی سبز‌رنگی داشت. چهره‌ش زیاد جوون نبود اما خوب مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چین‌ و چروک‌های اندکی کنار چشم‌هاش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای عسلی و صورت کوچیکی داشت. لب‌هاش هم خوش‌فرم بودن. اما توی چشم‌هاش غم بود. این رو میشد از نگاه اول توی این زن، حس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا بعد حرف‌های خانم مولافر، خشکش زد؛ اما من یه‌کم تو ذهنم فکر کردم و با خودم کلنجار رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نمی‌تونستم این پیشنهاد رو قبول کنم؛ بابا و مامانم سخت‌گیر بودن و اجازه این‌کار رو بهم نمی‌دادن. پس باید زود پریا رو معرفی کنم و خودم عقب‎نشینی کنم که توی بد مخمصه‎ای، گیر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زودتر از پریا با‌ تحکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌نظر من خانم نظری از همه‌ نظر اصلح هستن؛ من کم‎ تجربه‌ا‎م اما دوستم خانم نظری، برای این موقعیت مناسب هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا رو بهم با‌ حرص زل زده بود و من لب برچیدم و نگاهش کردم. کارد می‌زدن، خونش در نمی‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم حکمت فوری رو ‎به پریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از فردا صبح توی خونه‌مون می‎بینمتون خانم نظری. امیدوارم همون‎جور که دوستتون میگه باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌م رو به‎ زور نگه داشته بودم. از‎جا بلند شدم و با‎ اجازه‌ی خانم مولافر بیرون رفتم و پریا تو‌ی اتاق ریاست موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون اتاق دو‌ تا بشکن به‎ خاطر موفقیتم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی اتاق مدیریت صندلی‌های خوشگلی بودن. نشستم روی یکی‌شون و چهره‌ی پریا رو توی اتاق مديريت تصور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌ی سرخ شده از خشم پریا خیلی خنده‌دار می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک‌ربع در اتاق مدیریت باز شد و خانم حکمت و پریا با‌ هم بیرون اومدن. پریا با گونه‌هایی سرخ بهم زل زد. خانم حکمت تشکر صمیمانه‌ای از خانم مولافر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی‌ مچکر سیما جون. خیلی بهت زحمت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌های مارک‌دار خانم حکمت رو برانداز کردم؛ مانتو‌ی یشمی که از کناره‌ها چاک داشت و خیلی شق‌ورق بود. کفش‌های پاشنه‌بلند و روسری مشکی که به‌طرز حرفه‌ای بسته بود. روسریش حریر بود و خیلی‌خاص روی سرش بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترش صبا با‌ صورتی روشن و چشم‌های براق کهربایی و ابروهای طلایی رنگش با لبخند بهم دست تکون می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هاش رو انگار خدا نقاشی کرده بود؛ اما چشم‌هاش از زیر عینک واقعاً فوق‌العاده به‌نظر می‌رسید. لبخندی زدم و متقابلاً براش دست تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم حکمت رفت و پریا با چهره‌ای عصبی نزدیک شد. محکم نیشگونم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ بلندی گفتم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته خب؟ بد کردم تو‌ی ظرف عسل انداختمت؟ از این به ‎بعد دو برابر حقوق می‎گیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا با ناله جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقوق تو سرم بخوره رزا. اون‌بچه رو من نمی‎تونم کنترل کنم. وای از دست تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه حالا. نق نزن! کاریه که شده. برو و خودی نشون بده. حقوقش خوبه در‌ضمن‌، از‌دست مش‌ سلیمون هم خلاص میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره‌ی آشفته‌ش بهم زل زد و لبخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون روز دیگه پریا موسسه نمی‌اومد. خیلی تنها شده بودم و همه‌ش فکر می‎کردم من باعث شدم پریا از موسسه بره. دنیز خوابیده بود و کنارش نشسته بودم. گوشیم روی ویبره بود. حس کردم که داره می‌لرزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً مامانه. نگاهی به شماره کردم. لبخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلال‎زاده‌ست. خودِ پریا بود. تماس رو وصل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو سلام خانوم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام رز. تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر‌ها بگو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله‎ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا اسم خونه‌ی این‌ها رو کاخ مخوف گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خنده‌م گرفت. پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟ چرا؟ بگو. بگو پریا . خونه‌ی اون‌ها چی هست؟ با کی زندگی می‌کنن؟ خونه‌شون کجاست؟ صبا خوبه؟ تو خونه چند نفر هستن؟ صبا داداش داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال‌هام رو داشتم ادامه می‎دادم که پریا با‌ جیغ بلندی صدام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رزا. دونه‎دونه بپرس، اصلاً نپرس، خودم میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی کلافه فوت کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول از‌ همه از صبا شروع می‌کنم. وای رزا دیوونه‌م کرده. این بچه به‌ هیچ صراطی مستقیم نمی‎شه رزا؛ از آدم‌های خونه می‎ترسم، همه‌شون یه‎جورین. تو‌ی این ویلای به‎این بزرگی، هزار‌تا خدمتکار و نوکر دارن. اعضای خانواده هم زیاد نیست. فعلاً امروز فهمیدم که خانم حکمت و شوهرش با‎هم میونه‌ی خوبی ندارن؛ مادر‎‌جون، خانم حکمت، صبا، دانیال، آقای‌فرزان که گاهی میاد خونه و به ‎مادرش سر‎ می‌زنه و میره... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره همین‌ها با صد‌تا خدمتکار توی خونه ‎هستن. رزا لواسانات رو می‌شناسی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی هومی گفتم که پریا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. خونه‌شون لواساناته. برای خودم آژانس بانوان گرفتم؛ شب‎ها با اون به خونه برمی‎گردم. خودت می‎دونی که خونه‌مون چه‌قدر از این‌جا دوره. راستی شنیدم قراره پسر ‎بزرگ خانواده از آلمان بر‎گرده؛ تو‌ی آلمان برج‎سازه. اسمشم چیزه... پ پرناز؟ نه پرفام. عه نه...پرهام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خنده ترکیده بودم که پریا میون جملاتش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رو آب بخندی، پدرام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زیرکی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا؟ دانیال کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا صداش رو آروم کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر بزرگ صباست. شنیدم از پدرام کوچیک‌تره. اما خیلی‌خره. یه نگاه هم تو صورت آدم‌ نمی‌اندازه. فکر کنم همین‎ روز‌ها تولدشه؛ از مامان‌جون شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌جون مادر آقای‌فرزان بزرگه. انگار دانیال سی‌و...فکر کنم دو‌ساله بشه. مامان‌جون میگه می‌خواد زن بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم و پریا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رز. یه چیز‌هایی این‌جا هست، من یکی از ترس پس می‌افتم؛ مثلاً این‌جا دانیال یه ماشین داره، خانم حکمت یه ماشین داره و آقای فرزان یکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به‌جا این‌که، سه تا ماشین داشته باشن، پنج تا دارن. ربابه خانوم خدمتکار خونه است. هر هفته غذا‌های متنوع درست می‌کنه. اصلاً تو کار خدا موندم؛ یکی مثل این‌ها این‌همه نعمت، داشته باشن اما بچه‌شون این‌جوری سندرومی بشه اما یکی مثل من، این‌همه بدبخت باشه که به‌خاطر چندرغاز پول، این‌جا میام و بچه‌شون رو تحمل می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا کفران نعمت نکن، خیلی‌ها همین‌هم ندارن. بگذریم...پس اون‌جا بهت حسابی خوش می‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خوب. حالا خدا‌رو شکر دیگه ببینیم چی پیش میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به‌ دنیز افتاد که از خواب بیدار شد. آروم به‌ پریا اطلاع دادم. زود باهاش خداحافظی کردم؛ کاش به‌جای پریا من می‌رفتم. از کنجکاوی دارم می‌میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت کاریم بالاخره تموم شد و به‌ خونه برگشتم. مامانم‌ بعد رسیدنم گفت که: «دوستم همتا بهم زنگ زده».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خوردن شام تصميم گرفتم سراغی ازش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تختم دراز کشیدم و شماره‌ی‌ همتا رو گرفتم. با‌شنیدن صداش بعد‌ بوق دوم لبخندی به‌گوشه‌ی لبم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام رزا خوبی خواهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرز حرف‌ زدنش تعجب کردم. خندیدم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همتای ناقلا، کسی پیشت هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به فحش‌خوردن عادت داری‌ ها. دوست داری الاغ‌ خوشگلم صدات بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم خودت رو روی من نذار. چه خبر؟ شوهر پیدا نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌دنبال خنده‌ی من جدی شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا... یه‌ خل‌و چل پیدا کردم. حالا ببینم چی میشه؛ می‌گیره؟ نمی‌گیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌کم صداش می‌لرزید. حس کردم داره دروغ میگه یا چیزی رو پنهون می‌کنه. زود حرف‌هام رو جمع کردم و بهش تبریک گفتم، تماس قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی فکر رفتم. یعنی چی شده؟ نکنه باز خانواده‌ش می‌خوان به‌ زور شوهرش بدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همتا دختر حساسی بود. همیشه با خانواده‌ش مشکل داشت. با برادرش دعوا می‌کرد. البته حق بیش‌تر با همتا بود. یادمه یه‌بار باهام قرار داشت که برادرش تعقيبش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر خوشگلی بود؛ شاید خانواده‌اش حق داشتن اما نه در‌ این حد. قیافه‌ی همتا جلو چشم‌هام اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای خرمایی تیره و چشم‌های بادومی قهوه‌ای، لب‌های نازک اما خیلی خوش‌فرمش و صورت قلبی شکلش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم. بعد از این‌که خواهر خودم نیلا ازدواج کرد و به آلمان مهاجرت کرد؛ تنها هم‌کلام من همتا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته‌ای از رفتن پریا به کاخ مخوف می‌گذشت. هر روز زنگ میزد ناله‌ و شکایت می‌کرد. صبا انگاری واقعاً با پریا راه نمی‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی محوطه‌ی حیاط دوباره با‌ دنیز قدم می‌زدم که صدایی از پشت سرم شنیدم؛ صدایی شبیه به گریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم. دختری رو از‌ دور شبیه به پریا دیدم. اگه پریاست‌‌، این‌جا چی‌کار می‌کنه؟ نکنه اتفاقی افتاده؟ سریع، همراه دنیز وارد ساختمون موسسه شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سالن کردم. در اتاق مدیریت باز بود. دنیز رو دوباره به‌ مونا سپردم. در اتاق مدیریت رو زدم و واردش شدم. با دیدن پریا که چشم‌هاش اندازه کاسه‎خون شده بود، می‌تونستم حدس بزنم که چی شده. پریا با دیدنم بغلم کرد. تو‌ی بغلم، هق‌هق گریه‌هاش شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با‌تعجب به خانم‌ مولافر، خیره شدم که خانم مولافر سری با تأسف تکون داد. با‌صدای کمی بلند پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پری؟ چت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازم جدا شد و بریده‌بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌خدا من نمی‌دونستم به‌ سیب حساسیت داره...به‌خدا نمی‌دونستم. اگه می‌دونستم خل نبودم که... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانع حرف زدنش شدم. دلداریش دادم و روی صندلی نشوندمش. نگاهی‌ به چشم‌هاش کردم. دستمال کاغذی دادم تا صورتش رو پاک کنه. یه‌کم آب ریختم، کمی آروم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی دوباره پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا از اول ماجرا رو تعریف کن. چی شده؟ فقط آروم باش پری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا نفس عمیقی کشید و هق‌هق‌کنان، شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو جشن تولد دانیال بودیم. من‌ و صبا با‌هم نشسته بودیم. صبا از اولش هم بد عنقی می‌کرد... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنش رو قورت داد و کمی از لیوان آبی که دستش داده بودم، خورد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کاری می‌کردم، صبا هیچ واکنشی نشون نمی‌داد. همه‌ی حواسم به صبا بود. براش میوه پوست کندم. الهی دستم بشکنه. کاش نمی‌کردم. بچه سیب رو خورد، دست‌هاش بعد نیم ساعت تاول زد. نمی‌دونستم حساسیته، بردم دستاش رو بشورم که صبا دردش گرفت، داد‌و‌هوار کرد. حالا هم که اخراجم کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز پریا گریه‌ش گرفت و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان من چی‌کار کنم؟ اون زنیکه بهم گفت برای جبران خسارت، باید یه پرستاری برای صبا بگیرم؛ تازه، پیش‌پرداخت بهش بدم اون هم از جیب خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به خانم مولافر کرد و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیما جون تو که از وضعیت زندگی من خبر داری. می‌دونی که اگه به پولش نبود، امکان نداشت قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم مولافر با‌تاسف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متأسفم پریا. نمی‌دونم چی باید بگم. اگه می‌تونستم کمکت کنم دریغ نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پریا رو گرفتم و با‌ حالتی جدی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران هیچی نباش. کاری می‌کنم اون زن به‌پات بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با‌حرص ناخون‌هام رو جویدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا به‌جای این‌که حقوقت رو بده زبونش واسه من نیم‌متر دراز میشه؟ دارم براش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و با‌ لبخندی شیطانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...من به‌جای پری میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا خشکش زد. خانم مولافر خواست اعتراض کنه که ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو به خانواده‌ی صبا معرفی کنید لطفاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا با‌ ذوق بغلم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده‌م رزا، من رو ببخش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه‌ش رو بوسیدم و لبخندی زدم. تمام نقشه‌هایی که می‌خواستم انجام بدم رو تو ذهنم مجسم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این‌که از سر‌کار برگشتم؛ همه‌چی رو به مامانم توضیح دادم. همه‌ی رفتار‌هاش رو از قبل پیش‎بینی کرده بودم. برای همه‌ی سوال‌هاش جواب داشتم. بعد برگشت بابا از سر‌کار، باهاش حرف زدم. بابا اصولاً با‌ حرف من زود راضی می‌شد. فقط مامان مخالف بود؛ اون‌هم چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام بلده چه‌طور رضایت مامان رو جلب کنه. آدرس رو از پریا گرفته بودم و خیلی کنجکاو بودم که زودتر به‌ کاخ مخوف برم. توی همین فکر‌ها بودم که گوشیم زنگ زد. اوه اوه. وسط این‌ همه ماجرا فقط همین‌رو کم داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام رو نازک کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برسام، بریده‌بریده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم بهادری. خوبین؟ شناختین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطنت‎آمیزی زدم و خودم رو اون راه زدم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید. اممم...راستش نه. شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا‎امیدی از صداش موج می‌زد، جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برسام هستم. مهندس فکور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری‌که انگار تازه متوجه شدم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آه...بله بله. شمایین؟ ببخشید نشناختمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم. شما ببخشید که بد‌موقع زنگ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه بفرمایید. سر‌کار نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زده بودم، اگه بشه با‌هم، قرار ملاقات اولمون رو بذاریم؛ البته جسارت نباشه‌ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرز حرف‌زدنش من رو یاد فیلم‌های ایرانی می‌انداخت پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم. چه‌زمانی مد‎نظرتون هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر تایمی شما بگین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امممم. همین‌الان چه‌طوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شد، من‌من کرد؛ انتظار این درخواست رو ازم نداشت. جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان؟ ساعت هشته ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم. من همیشه، همه‌رو غافل‌گیر می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زرنگی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه وقت خوبی نیست، پس بعداً قرار می‌ذاریم؛ نه‌ که من فقط این‌ مدت از شبانه ‎روز فرصت دارم؛ خودتون در‌جریانید دیگه، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله در‌ جریانم. نه...من فکر کردم خانواده‌تون شاید اجازه ندن؛ که انگار مشکلی ندارین. حاضر باشین دنبالتون میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری کردم و بعد قطع کردن گوشی وا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستگاری دیوانه بود که قصد داشت، مثلاً آشنا بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم بدبختی خودم داشتم؛ این‌هم روش اضافه شد. هـــوف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زورکی حاضر شدم و از اتاق بیرون زدم. رو به‌بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر‌؟! این خواستگارِ زنگ زد میگه «عشقم بیا ببینمت». من‌ هم بعد کار همین زمان خونه‌م دیگه. لطفاً اجازه بده باهاش به چلو کبابی اکبر جوجه برم. یه‌خرجی رو دستش بذارم تا اول زندگی فکر گل‌ و بلبل نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مراقب خودت باش رزا‌ی بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان تا بخواد اعتراض کنه از در خونه بیرون پریدم. وسطش به‌ بابا یه‌چشمک زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامانم رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا هر‌چی میگه، میگی باشه؟ این نباید بفهمه این خونه قانون داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و دکمه‌ی پارکینگِ آسانسور رو زدم. با خودم فکر کردم که انگار ننه‌ی من بابام رو از زیر‌بوته‌ی علف باغچه‌ی خونه‌شون پیدا کرده بود؛ خودت هم مثل من بودی خب مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان‌ها خودشون یه‌کاری رو انجام میدن بعد به بچه‌ها دستور صادر می‌کنن که تو انجام نده. واقعاً که! خودت انجام نمی‌دادی خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پارکینگ می‌خواستم بیرون برم که گوشیم زنگ خورد؛ خودش بود. صدام‌رو بهتر کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مجدد رزا خانوم. من جلوی در خونه‌تون هستم. اگه امکانش هست، بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چرا رسمی حرف می‌زنه قراره زنش بشم مثلاًها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید من یه‌کم کارم طول می‌کشه. می‌تونید کمی صبر کنید تا بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله‌بله... من منتظرتون می‌مونم. کارتون رو انجام بدید و بعد بیایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی فوت کردم. روی پله‌ها نشستم. می‌خوام ببینم چه‌قدر منتظرم می‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی می‌شد که روی پله‌ها نشستم و با گوشی بازی می‌کردم. بیچاره صداش درنیومده. چه مظلوم! شوهر مظلوم آینده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره از پله‌ها بلند شدم. از دم‌ در بیرون اومدم. چراغ ماشینی بهم علامت داد. در‌خونه رو بستم و خرامان‌خرامان به‌ ماشینش، نزدیک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو‌ی ماشین نشستم. قیافه‌ش واقعاً دیدنی بود، خیلی کلافه و یکم ناراحت بود اما به‌روی خودش نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید دیر شد؛ وقتی زنگ زدین کار‌های نصفه‌ نیمه داشتم، وقت نکرده بودم آماده بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احترامی که تو صداش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم؛ اشکال نداره. شام خوردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خجالت‎کشیده بگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اممم نه! یعنی آماده بود‌ها ولی نخواستم بیشتر‌ از این منتظرتون بزارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برسام چهره‌ی جذابی داشت. پدرش با بابای من تو‌ی نظام مهندسی، همکار بود. از همین‌ طریق با‌هم آشنا شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مو‌های کمی روشن، چشم‌های تیره و ابرو‌های کوتاهش به چهره‌اش، جذابیت داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش کمی استخوانی و لب‌های پهنی داشت. از شغلش هم فقط این‌ رو می‌دونستم که همراه باباش، شرکت مهندسی رو اداره می‌کنه؛ تک فرزند بود و نور‌ چشم خانواده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود وضع مالی‌شون خیلی‌خوبه. سوئیچ ماشینش از طلا بود. حتی قاب‌گوشیش همین‌طور؛ البته ما هم وضع مالی‌مون بد نبود اما برسام، انگار خیلی ناز ‌‎پروده‌ست. نگاهم به سمت لباس‌هاش کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانی پوشیده بود و یه‌ شلوار جین مشکی با کفش‌های نوک تیز. خیلی به‌خودش، رسیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با‌خودم مقایسه کردم. شلوار مشکی با بارونی قرمزم که بابا برای تولدم خریده بود، شالی که مامان برام خریده بود که ترکیبی از قرمز‌ و سیاه بود، با کفش‌های اسپرت و کیف‌دوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم اوکی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه هیچ حرفی نزدیم. فقط صدای آهنگ ملایمی از ماشین به‌ گوش می‌رسید. ماشین رو جلوی یه رستوران شیک پارک کرد و پیاده شد. منتظر شدم بفهمم که در رو برام باز می‌کنه یا نه که خیلی‌ دیر متوجه شد، خودم در رو باز کردم. ازم عذر‎خواهی کرد و در ماشینش رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینش بدک نبود؛ یه سانتافه‌ی مشکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با‌هم، به‌سمت رستوران رفتیم. وقتی کنارش قرار می‌گرفتم، قدش ازم بلندتر بود. در رستوران رو برام باز کرد و واردش شدم. رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میز VIP رزو کردم، لطفاً از این‌طرف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه باهاش رفتم و یه‌ طرف دیگه‌ی رستوران که پنجره‌های قدی داشت و به حیاط سرسبز بهاری باز میشد، رسیدیم. سمت میزی که گوشه‌ی رستوران بود، رفتیم و نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستوران جمع‌و‌جوری بود؛ میز ‌‌‌‌‌و صندلی‌های مدرن‌ و کلاسیک، معماری داخلی زیبا که ترکیبی از نمای رومی ‌‌و کمی سنتی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ فرانسوی، به گوش می‌رسید. به‌ نظر می‌رسه، رستوران منظمی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن غذا و جمع شدن بشقاب‌ها، سوال‌پیچم کرد، در مورد موسسه و بچه‌ها و عموی شهیدم پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی حرکاتش زیر نظرم بود. دم‌به‌ دقیقه، دکمه‌ی پاور گوشی رو میزد. متوجه شدم که کسی بهش زنگ می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرار شد، دیت بعدی رو خودم بهش اطلاع بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم. مامان زنگ زد جوابش رو دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش خوشم اومده بود اما فکرم، درگیر گوشیش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرقه‌ی شیطنت‎آمیزی تو‌ی ذهنم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه از نزدیک دانشکده قهوه بخریم؟ اون‌جا قهوه‎هاش محشره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبول کرد و به‌ سمت دانشکده‌ی توان‌بخشی، حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه، همه‎ی فکرم این بود که اونی‌که داره بهش زنگ می‌زنه کیه و چرا جوابش رو نمیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به‌ دم در کافه رسیدیم و پیاده شد تا دو تا قهوه بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی نا‌محسوس، گوشیش رو که کنار ترمز‌دستی بود برداشتم. تا دکمه‌ی پاورش رو زدم، دیدم یکی پیام داده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برسام گوشی‌ رو بردار. کاری نکن برم به خانواده‌ت بگم که چه‎جور آدمی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش دستم بود که دوباره زنگ زد. نگاهی به کافه کردم، پول رو حساب می‌کرد تا برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو سرِ‎جاش گذاشتم. قهوه رو بهم داد و سوار ماشین شد. سریع غافلگیرش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ام... گوشیتون زنگ می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این جمله، رنگش پرید و هول شد؛ تا خواست گوشی رو برداره قهوه رو لباسش ریخت.‌‌ بال‎بال زد که سوختم و فلان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم اعتنایی نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم راه رو فقط توی فکر بودم که یهو صداش رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا خانوم؟ با شما هستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو برگردوندم که پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟ چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به منظور «نه» تکون دادم و دوباره به خیابون زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه‌مون رسیدیم. خیلی‌ سرد، ازش خداحافظی کردم. اگه بهم زنگ بزنه دیگه جوابش رو نمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت یازده بود و همون‌جور، بی‌حال وارد خونه شدم. مامان‌و‌بابا با دیدنم بلند شدن، مامان سریع پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا چه‌خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش انداختم و ازش عذرخواهی کردم، بهونه آوردم که خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تخت پریدم. نمی‌دونم قضیه رو چه‌طور به بابا بگم. اگه بپرسه چرا نمی‌خوای باهاش ملاقات کنی، چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پیام واقعاً ذهنم رو درگیر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صبح چشم رو‌ هم نذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم درگیر خودم، همتا، حتی خواهرم نیلا، بود. چرا‎هایی فکرم رو درگیر کرده بود که وقتی به‌ دلایل احتمالی اون چرا‎ها فکر می‌کردم، گر می‌گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو‎ی کتاب فروغ نشسته بودم، در افکارم غرق شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشم حاضر شم که امروز کارم زیاده. میرم انتقام خونین بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بابا کلنجار رفتم که من رو نرسونه؛ چون راهش خیلی دور میشد که بالاخره پیروز این کلنجار، من شدم. به آژانس بانوان زنگ زدم و فوری مامان رو بوسیدم. بدون شنیدن غر‌غر‌هاش از خونه، بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه هیچ حس خستگی‌ای نداشتم. انگار‌ نه انگار، شب رو خوب نخوابیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم راننده از آینه، نگاهی بهم کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان‌ و‌ بابات می‎دونن که کجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج شدم. سرم رو تکون دادم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه‌ نفر از جلو‌ی در خونه‌تون، پا‌ به‌پامون داره میاد؛ یه ماشین مشکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ریزی کردم؛ یه‌کم فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راننده‌ش جوونه یا پیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم راننده، نگاهی به‌آینه کرد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه پسر جوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً با‌ یه سانتافه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و با حرص ادامه دادم‌:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسابش رو می‌رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده باز فضولی کرد که تو حرفش پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما رانندگی بکنین. چی‌کار به‌ این کار‌ها دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه... پسره‎ی مافنگی! نشونت میدم رزا کیه. خدا‌ رو شکر من رو نگرفتی که اگه می‌گرفتی که زنده‌ت نمی‌ذاشتم، مهندس فکور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر یه بن‎بست بود. سریع به راننده علامت دادم و همون بن‌بست پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پیچیدن و رسیدن به ته بن‎بست، فوری از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت، جوری که نتونه دنده‌عقب برگرده به ماشینش نزدیک شدم و جلوش، دست‌ به سینه ایستادم. از ماشین بعد چند لحظه پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتماد‌ به نفس خاص خودم، بهش نزدیک شدم. به‌چشم‌هاش، با‌خشم نگاه کردم؛ خدا رو شکر، لال شده بود. پوزخند به‌لب، پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبید آقای فکور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دست‌هاش نگاه کردم، می‌لرزید. پوزخندم بیشتر شد که بریده‎بریده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- م...م...میشه...ب...ب...ش...بشینین...حرف ب...ز...بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا‌داری زدم با‌حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه مزاحمم نشید آقای فکور. من دیگه با شما حرفی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکش زد که توی ماشین آژانس نشستم. از پشت، صدام کرد اما برنگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راننده، دستوری گفتم که برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده، ماشین رو روشن کرد، برگشت و راه خودمون رو رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برسام همون‌جا تو‌ی بن‌بست، ایستاده بود و نگاهم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خیلی بدی نسبت بهش داشتم؛ بعد‌ از جریان دیشب، واقعاً ازش متنفر شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده، وسط راه نگه داشت، رو‌ به‌ من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برم برات آب بخرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌کم حالت تهوع داشتم، از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیابون خیلی شلوغ بود، سرم یهو گیج رفت و تعادلم رو از‌ دست دادم. نشستم زمین که صدای‌ وحشتناک ترمز کردن یه‌ ماشین رو نزدیک گوشم شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خانم‌ راننده، از‌ دور می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خیلی‌ بدی بهم دست داده بود؛ حسی حاکی‌ از ترس‌ و سر‌گیجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه اطرافم شدم. تازه صدای نگران خانم راننده به گوشم رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی دختر؟ خوبی؟ بیمارستان ببرمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش کردم؛ با‌ اشاره‌‌ی دستم مخالفت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً من چرا زمین نشستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی رو‌به‌روم ایستاده بود. یه شلوار کتان مشکی، یه بلوز سرمه‌ای‌ و کفش‌های ورنی نوک تیز پوشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میشد گفت خوش‌تیپ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی فهمید بهش زل زدم نزدیکم اومد با‌ لهجه خاصی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبید خانم؟ زخمی نشدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و کمی آب خوردم. حس کردم خارجیه، لهجه‌ش خاص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌کمک خانم راننده بلند شدم، توی ماشین نشستم. مرد همون‌جوری اون‌جا ایستاده بود. چرا به‌ نظرم آشنا اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های میشی رنگ، با ابرو‌های نازک کشیده، لب‌های نازک، صورتی بیضی‌شکل و روشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ازم برنمی‌داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از خانم راننده پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آقا کیه؟ چرا بالا‌ سرم ایستاده بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم راننده با چهره‌ای آشفته جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سمت خیابون داشتی نزدیک می‌شدی که این آقا ماشینش رو نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند‌ لحظه، خانم راننده آب معدنی رو به‌سمتم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور. رنگ به‌ رو نداری دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آب معدنی رو باز کردم که ماشین رو روشن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش به‌خاطر آب تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده، عین مامانم سرم غر میزد که چرا از ماشین پیاده شدم و توی دردسر انداختمش؟! سرم رو به پنجره ماشینش تکیه دادم و چشمم رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد تقریباً یک ساعت به لواسانات رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم رو ریز کردم. ساعت تازه نه صبح شده بود. خانم راننده جلوی یه ویلا نگه داشت و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پلاک سی‌و دو...خودشه. همین‌جاست دختر جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم رو چرخوندم و نگاهی به ویلا‌ی رو‌به‌روم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ویلای خیلی بزرگ جلوم بود با یه در نرده‌ای فرفوژه، داخل ویلا دیده میشد. درخت‌های بزرگ باغ و سر سبزی خونه خیلی حالم رو بهتر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم و از راننده تشکر کردم. کرایه رو بیشتر حساب کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کل‌کل با خانم راننده در‌مورد کرایه‌ی اضافه، کیفم رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیفون رو خواستم بزنم که ماشینی جلوی در پارک کرد و دو‌تا بوق زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغبون از اون‌سمت ویلا اومد و در رو باز کرد چشمم رو به داخل ماشین دوخته بودم؛ یه ماشین تویوتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین همونی بود که جلوم نگه داشته بود و فکر می‌کرد باهام تصادف کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گازی داد و جلوم نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی پنجره ماشین باز شد، کپ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همون مرده‌ست که تو راه دیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می‌دونستم هم‌ مسیریم، می‌رسوندمت دختر خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من‌‍من کردم که لبخندش بیشتر شد و فوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بپر بالا. ویلا وسط باغه تا بری برسی خسته میشی؛ بپر... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌کم مکث کردم و همون‌جور که مات نگاهش بودم، سوار ماشین شدم. وارد باغی شد که خونه‌ای وسط این باغ بود، راست می‌گفت. تا برم به‌ ویلا برسم، فکر کنم نیم‌ساعتی معطل می‌شدم، یه ویلای دو طبقه خیلی بزرگ، وسط باغ بود که با‌ سطح زمین یه‌کم فاصله داشت. از باغ تا ویلا دوتا پله می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ پر بود از انواع اقسام درخت و چندتا نیمکت زیرش. استخری جلوی ویلا بود و یه راه سنگی خوشگل بود که به پشت ویلا می‌رسید و میشد بگم اون‌جا پارکینگ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیاط پشت هم یه استخر بزرگ داشت که کناره‌اش درخت‌‌، گل و گیاه زیادی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید مساحت این‌جا، هزار‌متر یا حتی بیش‌تر باشه. ماشین رو توی حیاط پشتی نگه داشت و با‌ لبخند رو لبش رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من پدرام هستم. و شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم رو از اون بهشت کشیدم و نگاهی بهش کردم و هل شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ص...ص...صبا...من صبا‌ هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره لبخندش پر رنگ شد و عینک دودیش رو کنار فرمون ماشین گذاشت. چشم‌های سبز خوشگلش نمایان شد. تازه متوجه حرفی که بهش زده بودم شدم و سریع ازش عذر خواهی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرِ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خواهر من تویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. ببخشید. من...من پرستار صبا هستم. صبا فرزان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرام تازه متوجه شده بود، چی میگم. سریع سری تکون داد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس‌ که این‌طور. نمیشه معرفی کنی؟ من همش باید تو رو دختر خانم صدا بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا. رزا بهادری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر‌رنگی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوش اومدی رزا. من برادر بزرگ‌تر صبا هستم. پدرام فرزان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید دارم این‌جا راحت‌تر از موسسه باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به‌ سمتم دراز کرد. با‌تعجب نگاهش کردم که فوری فهمید و دستش رو کشید خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من، ببخش. من از آلمان رسیدم تازه. متوجه رفتارم نیستم. Any way...بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدیم؛ از در‌ پشتی ویلا، وارد خونه شدیم، خونه نه قصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سالن خیلی بزرگ پیش روم بود با کلی مبل و میز که روش پر از مجسمه‌های اشرافی‌ و البته ظروف عتیقه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرام سمت یه گوشه از خونه رفت و کسی به‌ اسم ربابه‌ خانم، صدا زد. یک خانم با‌ دامن و بلوز با روسری گل‌گلی، سمتش اومد و با پدرام حرف زد و برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.