لگد میزنم ، روزگار دهن کج میکند ، دوستانم بی محلی … تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زدی … لبخندی به وسعت آغوشه پدری که گاهی بود و نبودش تفاوتی نمیکند … اما فقط گاهی … شیرم را با عسلی چشمانت نوشه جان میکنم … و بزرگ میشوم … به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم و میفهمم روزی زندگیم به خاطره درده احساس تو فلج خواهد شد! من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام!! من … من هنوزم مومن لبخند های نادره توام! و تو … و تو ای بلندترین آستانه دردهای زمینی، تنها قِبله من، کعبه قلب توست!! پایان تلخ

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۱ دقیقه

مطالعه آنلاین دست خط خدا
نویسنده : فاطمه حیدری

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی‎

خلاصه :

لگد میزنم ، روزگار دهن کج میکند ، دوستانم بی محلی … تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زدی … لبخندی به وسعت آغوشه پدری که گاهی بود و نبودش تفاوتی نمیکند … اما فقط گاهی … شیرم را با عسلی چشمانت نوشه جان میکنم … و بزرگ میشوم … به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم و میفهمم روزی زندگیم به خاطره درده احساس تو فلج خواهد شد! من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام!! من … من هنوزم مومن لبخند های نادره توام! و تو … و تو ای بلندترین آستانه دردهای زمینی، تنها قِبله من، کعبه قلب توست!!

پایان تلخ

مقدمه:

"روزاهای سرد زم*س*تان با معجزه گرمای نگاه تو سپری شد. برگ ریزان پاییز، دلتنگی ها و سوز استخوان سوزش!

رَحِم تو خانه ای شد با هزار شعله اتش، گرم تر ازخورشید پیشانی ات ! روزهایی که از تب، هذیانِ عشق میبافتی...

و چه دلتنگی هایی که بافتی و هیچ کدام اندازه روزگارمان نشد!

کاش بودی . کاش بودی و کمی نمک به زخمم میپاشیدی! میپاشیدی اما فقط بودی. من همیشه زخمِ رفتنت را تازه نگه میدارم سایه ساره من!

از بهار چه بگویم بانوی دردکشیده روزگار؟ بگذار یک جمله بگویم:

" دلِ من هنوزهم برای شکوفه لبخندهایت ضعف میرود"

سر درِ تمام پارک هایی که عشق را کیلویی میفروختند صبر تو مرا وادار کرد که عشق را در دلِ خود پیدا کنم

دستان عجیب تو سپر بلای تمام آفات روح من بود!

و حالا در چشمان نجیبت نگاه نمیکنم، روبه رویت نمیایستم ، بلکه زانو میزنم.

دستانت را نمیگیرم، بلکه احساسم را با نبضِ دستان زحمت کشت هماهنگ میکنم.

بگذار رنگِ چشمانت در ضمیرم بماند. بگذار لحنِ دلسوز نگاهت قلبم را برای عشقی خدایی بلرزاند!

لگد میزنم، روزگار دهن کج میکند...دوستانم بی محلی!

تو تنها کسی هستی که لگدش زدم و از شوق لمسه تکه ای از وجودم لبخند زد.لبخندی به وسعت اغوشِ پدری که گاهی بود و نبودش تفاوتی نمیکند. اما فقط گاهی...

شیرم را با عسلی چشمانت نوشِ جان میکنم، و بزرگ میشوم.

به جای اینکه عصای دستت باشم برای احساسات پاکت زیرپایی میگیرم، و میفهمم روزی زندگیم به خاطره دردِ احساس تو فلج خواهد شد!

من به معجزه نگاهت ایمان آورده ام!!

من...من هنوزهم مومن لبخند های نادرِ توام!

و تو ...و تو ای بلندترین آستانه دردهای زمینی، تنها قِبله من، کعبه قلب توست"

ماه اول: ماه قلب

(در این ماه قلب جنین اولین چیزیست که تشکیل میشود. جنین به گفته قرآن مجید همانند تکه گوشتی جویده در رحم مادر زندگی را آغاز میکند)

آرام آرام سر میخورم و روی صندلی آبی رنگ ازمایشگاه مینشینم. اشک ازچین گوشه چشمانم سرک میکشد!

در بیست و هشت سالگی مرگ جوانی را به چشم میبینم! من زن غم دیده روزگارم...

خط لبخند هایم با حسرت نگاهم میکنند، منحنی لبانم به رایحه لبخند معطر نشده است تا به امروز، وقتی

برگِ ازمایش همراه علامت + روی زمین مینشیند!

و این اشکهای من اند که دانه دانه با سقوط از ناودان نگاهم خودکشی میکنند.

با دستی لرزان زیرِ شکمم را لمس میکنم.بینِ باران نگاهم لبخند میزنم، صورتم تعجب میکند بی شک!

چشمهایم را روی هم فشار میدهم، سرم را به سنگ سردِ دیوار تکیه میدهم.

کلافه چشم باز میکنم . نگاهم به کفشهای جیر کهنه ام میفتد. با لبخند، با شادی از کنارم رد میشوند اما من تنها جنسِ خنده هایم از درد است. لبخند درداور.

بلند میشوم!! راهروی بلند را طی میکنم .

من در آستانه طلاق هستم. آستانه آزادی! هیچ وقت فکر نمیکردم بارداری باعث صلب آزادی من باشد.

اتوب*و*س در حال حرکت است، با داد و فریاد مسافتی را میدوم و سوار میشوم.

نگاهم میکنند، که چه؟ درد که تماشایی نیست!

صندلی ها همه پر اند. یادم میاید وقتی بچه بودم همیشه مادرم بلندم میکرد تا پیرزنهایی که توانایی ایستادن ندارند بنشینند.

دستم را محکم تر به میله بالای سرم فشار میدهم ، دختر بچه به چشمانم نگاه میکند! مادرش کنارش.

ضربه ای به شانه مادر میزنم، با لحنی صلح جویانه ای میگویم:

- میشه دخترتون روی پا بشینه ؟من...

حتی نمیگذارد حرفم به فعل برسد، رویش را برمیگرداند و دسته دخترش را در دستانش میفشارد.

با خجالت چادرم را به دندان میگیرم و سرم را پایین می اندازم. هنوزهم با نگاه گستاخش نگاهِ خسته ام را میپاید.

چیه؟؟ به بی ادبی مادرت، به تربیت اشتباهش افتخار میکنی که اینگونه به من ذل زده ای؟

این روزها آدمها از جنسِ کینه شده اند، حتی حاضر نیستند برای هم دیگر قدمی بردارند. محبت و مهربانی گم شده است، واژه "گذشت" تماما از لغتنامه ذهن مردم پاک شده .

پیاده میشوم. پانصدی را از کیفم درمیاورم و به دست راننده میدهم، منتظر میایستم اما میرود!

مثلِ اینکه این روزها پولها هم بقیه ندارند...

واین یکی از بدترین مشکلات جامعه ماست...معلوم هست چگونه نان بر سر سفره هایمان میبریم؟ فکر میکنیم که مالِ مردم را نخوریم و بچه هامان را حرام خوار نکنیم؟

سری تکان میدهم و راه همیشگی را طی میکنم.

حال معضل زندگی من کرایه تاکسی و بقیه پول و بی فرهنگی مردم و نااگاهی تربیت بچه نیست، درد من اتفاقی ست که در وجودم رخ داده. اتفاقی که لحظه ای مکث برای قدمِ بعدیِ رهاییم بوجود اورده یا شاید هم جهشی برای پشت سر گذاشتن بحران این روزها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه میرسم! درِ قدیمی و کوتاهی که برای وارد شدن باید تا نوکِ انگشتان پایت خم شوی. ناگاه بوی مادر میزند زیر بینی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش هنوز هم مادرم بود.کاش هنوز هم رایحه یاس نگاهش زیره بینی روزگارم میپیچید، کاش بود و راه حلی جلوی افکارم میگذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورتم میکشم،میروم داخل و هیچ صدایی به گوش نمیرسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه...به یقین دنبال مواد روزانه اش میدود. پرده دستشویی را کنار میزنم، نگاهی به آینه گبره بسته میاندازم، مژه های بلندم بهم چسبیده اند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه جای کک و مکهایم را بیشتر میشویم، اینهم اسمش یک جور "امید" است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر میکنم شاید با شستشوی مداوم از بین میروند! نیشخندی میزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه...چهار تا لکه روی گونه های استخوانیم به کجای دنیای پر غوغای من برمیخورد؟ شماهم باشید!! مثلِ همین دردهای همیشگیم که ماندگارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبی به دست و صورتم میزنم و چادرم را از روی بند پوسیده حیاط برمیدارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای اطرافم تار میشود، چشمانم را روی هم فشار میدهم، حس میکنم چشمانم کم کم سوی خود را از دست میدهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای من ، زن بیست و هشت ساله ای که حسِ شیرین و نوپای مادرانگی را درک میکند کمی زود است، کمی نه خیلی زود است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینشینم کنجِ دیوار،خودم را در آغوش میکشم.در آغوش میکشم خودم را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابِ آزمایش را همانجا انداخته ام و با خود نیاوردم! نمیخواهم به هیچ کس بگویم، هیچ کس. زندگیِ من جای سیلیِ روزگار است، من تکه ای از کبودیها و بداقبالیهایش هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بیست و یک سال داشتم ، پدر را در یک سانحه رانندگی از دست دادم، مادرم را اما فقط از دست نداده ام. بعد از او خود کمی از دست رفته ام. و این اولین تکه ای از سرنوشتم بود که به یغما رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو برادر دارم! برادرانی که نمیدانم دلِ این همه بلایی را که سرم نازل کردند از کجا اوردند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بازهم دروغ است که بگویم دوستشان ندارم، با اینهمه بی مهری، با اینهمه زخمی که به ریشه زندگیم زدند اما بازهم دوسشان دارم. اگر روزی پشیمانی را نه در گفتار بلکه در نگاهشان بخوانم ، میبخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور میکنم که هنوز هم کمی از حسِ برادرانه در دلشان زنده است.شعار نمیدهم،عمل میکنم. من گذشت را از مادر آموخته ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیست و یک سال بیشتر نداشتم ، بیست و یک سال! بی توجه به وصیت پدر مرا به اجبار به عقد مردی دراوردند که سنِ پدرم را داشت. اما هیچ نگاهش مثل آقاجان من نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام این هفت سالِ رنج را با خود میاندیشیدم که از نعمتِ مادر شدن محروم بودم. چقدر خوشحال بودم از حسی که داشتم، چقدر خوب است گاهی اجاقِ زندگی ات کور باشد. به او فهماندم... به کثیف ترین مرده زندگیم فهماندم که از من ثمره ای نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدمها چیزهایی را که به نفعشان باشد خوب میفهمند وخدا نکند اگر نفعی داشته باشی ، به روی خود نمیاورند که روزی مسایل سخت هندسه را هم از بر میکردند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن گرفت زنه دوم، اما اینبار به نفع من تمام شد. بگذار اصلاح کنم آدمها گاهی ناخواسته هم به نفع دیگران قدمِ اشتباهی برمیدارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای من ذره ای ارزش ندارد، چه بهتر که گاهی دیر به این خراب شده پا میگذارد،چقدر خوب که سرش جای دیگری گرم است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این دفعه اخر، نمیدانم چرا نمیدانم چرا اینگونه شد. درخواست طلاق داده ام. میدانم حتی برای مهریه و لذتهای شبانه اش هم مرا به دست آزادی نمیدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بد قلقی میکردم،غر میزدم، اعصابش را خورد میکردم، تا جاهایی پیش رفته بودم، اما از این جا به بعد نمیدانستم باید چه کنم؟ تصمیمم را بابتِ پنهان کاری و مخفی نگهداشتن رازِ شکمم گرفته ام. اما ...من خود به تنهایی جایی برای زندگی ندارم چه برسد با یک بچه...بچه ای که نیاز به مراقبت دارد، نیاز به رسیدگی و بیشتر از همیشه محبت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم برگردم کردستان! برگردم پیشِ برادرانم، هرچند مرا از خودشان رانده اند اما هرچه باشد از گوشت و خونه هم دیگریم. شاید اگر بفهمند خواهر زاده ای هم در راه است اغوشِ برادری را به رویم بگشایند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکو وسیروان! اسمهایی بودند که پدر برای برادرانم انتخاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پیشانیم میکشم، بگذار با احساسم روراست باشم، ازاینکه فهمیده ام باردارم بیشتر از ناراحتی شوکه شده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها اتفاقی که مغزِ مرا مشغول کرده ، انرژیِ منفیِ مرتضی ، این م*ر*ت*ی*ک*ه بی غیرت نیست. من تنها به فکرِ این بچه ام. چگونه باید بزرگ شود؟ چگونه باید پرورش پیدا کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرفه های پی در پیش تنم را میلرزاند. از جایم بلند میشوم ، با آن لباسهای کثیف و دِ مُده، موهای جو گندمیِ ژولیده اش خودش را روی تشکی میاندازد که همیشه خدا برای نشئگی اش پهن است. متکای لوله ای را زیرِ دستش میگذارد و با خنده کریهی میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم از گشنگی میمیرم! یه چی بده بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش بمیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخانه میروم. مایع کتلتی که با هزار اوغ و اَه و پیس و فیس درست کرده بودم را بیرون میاورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانستم که همه این پیس و فیسها به خاطره حاملگی ست! غرق فکر ،دانه دانه کتلتها را در دستم تاب میدهم، گاهی که بویش تند زیرِ دماغم میزند سرم را میچرخانم و لبم را جمع میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادِ تکه گوشتی میفتم که حالا در رحمِ من خانه کرده . ناخداگاه با لبخند دستی به شکمم میکشم! من مادرت! یک چهره همیشگی، از چهره غریبه پدرت چه بگویم؟ مردی که خنده هایش به کراهتی که میگویم، موهایش به ژولیدگی که اغراق میکنم نیست، اما وقتی یادِ زخمهایی که به تنه زندگیم انداخته میفتم، جز واژه کریه برای وجوده این مرد که نه، نامرد چیزی نمیابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتلتهای سری اول به کل از یادم میروند، سریع میپرم سمتِ گاز سه شعله ای که روی کته اشپزخانه روغن گرفته است. نگاهی به او می اندازم ، خداکند متوجه نشده باشد. دسته ماهی تابه را برمیدارم، دستم میسوزد اما تحمل میکنم. میگذارم رو خیسی سینک و صدای جلز و ولزش درمیاید، بازهم نگاهی به بیرون میاندازم، مبادا بویی حس کند! سریع کتلتهارا از ته ماهیتابه میکنم و به هر جان کندنی تمیزش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره میگذارم روی گاز، کتلتهای بعدی را در روغن میاندازم .بالاخره صدایش درمیاید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی شد این غذا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد دندانهایم را فشار میدهم. در حالی که تند تند کتلتهارا فرم میدهم داد میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا سفره ای را بیرون میبرم، مینشینم روی زمین و با حوصله پهنش میکنم. بیشتر لفتش میدهم تا کتلتهای طلسم شده سرخ شوند! سبزی خوردن را در ظرف میریزم در حالی که مسافت اشپزخانه تا سفره را طی میکنم خرابهایش را تک تک برمیدارم. کتلتهارا اینرو آنرو میکنم. ای خدا اگر سگ بشود چه؟ اگر خودم بودم و خودم عیبی نداشت، اما حالا اوضاع فرق کرده و یک بچه در وجودم نشسته است. دوباره با یادش دستی به شکمم میکشم. چندتایی سرخ شده ، میگذارم در ظرف ومیبرم سرِ سفره، زیره لب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بقیش سرخ شد میارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواهم برگردم که مچم را محکم میگیرد، دلم هری میریزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز صبح کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم میکوبید. نگاهش نمیکنم که واقعیت را راحت تر انکار کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتم یه خریدی واسه خونه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کو خریدت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی میکنم و برمیگردم سمتش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پول نداشتم چیزی نتونستم بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان میدهد و من همانند گریز صیدی از دام به آشپزخانه پناه میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را فوت میکنم، دستم را روی شکمم میگذارم و برای اولین بار حسِ مادرانه ام را صدا میزنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نترس! باشه خوبِ من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناغافل اشکی از چشمانم میچکد. نگاهی به پشتِ سر میاندازم، صدای در قلبم را میلرزاند. زیرِ گاز را کم میکنم میدوم سمتِ در، روسریم را میکشم جلو، مانتو را تکانی میدهم و در را باز میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسری قد بلند و چهارشانه با لبخند آرامش بخش و کیفه کج رو شونه هایش. بوی کردستان، بوی شهر میرسد به مشامم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخداگاه لبخند میزنم و زیره لب زمزمه میکند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم پویان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایم را تنگ میکنم و گردنم را کج:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله...بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش پررنگ ترمیشود نزدیک تر میاید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز....منم...هیرو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسم زیرو رو میشود....چندبار در ذهنم تکرار میکنم..هیرو؟ با ناباوری نگاهش میکنم...وقتی که من به اینجا تبعید شدم یک پسر بچه 17 سالِ با جوشهای بلوغ و چندتارِ سیبیل سبز شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز نشناختی منو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیرو...تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار میروم و داخل میشود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی؟؟ چقدر شکسته شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر عمویم...نشانه ای از گذشته تباه شده ام...نگاهش میکنم خوب...تازه میفهمم که دلم چقدر برای گذشته ها و همین یه پسر عموی تازه وارد تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف خانه میاندازد...چینِ پیشانیش جمع تر میشود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت میکشم...گوشه لبم را گازمیگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو از کجا پیدا کردی.؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از سیروان گرفتم ادرستو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه...باید جوابِ سوالتم از همون کسی میپرسیدی که ادرسِ اینجارو بهت داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره جوابشو میدونستم اما اینبار میخواستم از زبونِ خودت بشنوم...ساناز زندگیتو...جوونیتو فنا کردی که با این پیر مرد زندگی کنی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهان باز نگاهش میکنم دستم را روی سینم میگذارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من؟ من خواستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مرتضی بلند میشود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا رفتی تو ؟؟؟ بوی گند پیچیده تو خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندانهایم را روی هم فشار میدهم اما لب میبندم..جلوی پسر عموی تازه وارد خجول میشوم...چرا اینقدر تو مایه سرشکستگیه من میشوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند الکی میزنم و با دست اشاره میکنم که برویم داخل...هیرو نگاه عجیبی به من میاندازد وداخل میرود...حتی سلام علیکم نمیکنند...میروم در آشپزخانه که پشتِ سرم می آید...لباسم را میکشد وبا صدای بلندی میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این م*ر*ت*ی*ک*ه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را جلو دهانش نگهمیدارم و با بغض میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تورو به خدا...هیس، آبروم میره...پسر عمومه اومده ببینتم ...هیسس ردش میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانم اشکِ چشمانم را میبیند یا التماس لحنم را....با غر غر بیرون میرود ...دولا میشوم و نگاهی میاندازم، با پایش به بشقابی که روی سفره ست ضربه ای میزند و میرود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرو سیخ سیخ نشسته و به دور و بر نگاه میکند...این را خوب میدانم که جنسِ نگاهش همان نگاه عادی و روزمره ای نیست که باید باشد....چقدر خجالت میکشم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه ای برمیدارم و به حیاط میروم...درختِ خرمالوی پر بار درست کنج دیوارِ روبه رو از بار خم شده است....چهار تا رسیده اش را میچینم...در آبِ سرد حوض دستی به خرمالو های خاک گرفته میکشم...رنگشان تازه میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه را زمین میگذارم و با لبخندی آشنا چهار زانو میشوم...خیره خیره نگاهم میکند و من با نفسهای بلند سرم را تا سینه پایین میکشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز...یعنی اینقدر عشقه تهران بودی؟ اینجا چی داره؟ یعنی اینقدر رهایی از خانواده ای که مونده بود برات مهم بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آهسته تر خم میشود سمتم و حرص آلود میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی خواستی بیای تو این اشغال دونی؟ هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش میکنم قطره اشک از گوشه چشمانم میچکد! آشنای روزهای دور بعد از سالها اولین شکستم را در بغض نگاهم میبیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونا بهت چی گفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینایی که شنیدی...حالا میشه بهم بگی برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه ام میلرزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی بگم؟ از پست فطرتیای داداشام؟؟ هیرو! من فقط بیست و یک سالم بود منو به زور دادن به این حیوون ...حالا تو گوشِ تو چی خوندن؟؟ هان؟؟ تو باور میکنی؟ کودوم دختریه که زندگیه راحتشو از دست بده و راضی بشه بیاد تو این قبرستون؟؟ اصلا با عقل جور درمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی همین...اون چرت و پرتایی که تو گوشت خوندن همش دروغه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیاد هم تعجب نمیکند...اشکم را با زور کنترل میکنم و با اشاره ای به شکمم باچانه جمع شده میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باردارم هیرو...باردار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را عقب میاندازد...آرام آرام چشمانش را روی هم فشار میدهد!! نمیدانم برای کدام خاطره ی نداشته متاثر میشود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم را پاک میکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوام بهش بگم...به هیچ کسی نمیخوام بگم...درخواست طلاق دادم! باید طلاق بگیرم ...دیگه نمیتونم..نمیخوام بچم تو این خونه بزرگ شه!! میخوام سایه شومش از زندگیم محو بشه!!! تنها خواسته من همینه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزهم تو شوک است...شوک که نه سوگوار حقیقتِ به جا مانده ، درمانده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز...اصن نمیتونم هضمش کنم...میخوای کجا بری؟؟ میخوای برگردی پیششون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم...جایی ندارم..شاید برگردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث طولانی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی اومدی اینجا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز من...من دانشگاه تهران قبول شدم...اومدم اینجا...میدونی که بابام پشتیبانیم نکرد....خودم رو پاهای خودم وایسادم با کمکِ یکی از دوستام اینجا خونه گرفتم...الان مدتهاست اینجا زندگی میکنم ..دیگه کارمم همینجاست...چندوقت پیش رفته بودم سقز...رفتم مامان اینارو ببینم!! سیروان ازدواج کرده...رفتم مغازش...از تو پرسیدم..ساناز! اونجا به همه گفتن تو به خاطره رفتن از کردستان و عشقه پایتخت و این چرت و پرتا به زور ازدواج کردی....اومدم ببینمت ...اومدم ببینم تو چه وضعیتی هستی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به عقب پرت میکنم...لبم را به دندان میگیرم و نمیدانم برای کدام حس، اینگونه سرزنش آمیز فشارشان میدهم...اشکهایم بی وقفِ میچکند و ازدرون متشنجم.. مظلومانه زیره لب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی ندارم بگم...من خیلی وقته بازیچه دروغگویای برادرام شدم!! دلیل اینهمه تنفر..اینهمه بی مهری رو نمیدونم!! برنمیگردم...دیگه برنمیگردم!! دیگه آبرویی برام نمونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمیگوید ...از همین سکوت های پر هیاهو میترسم.... موبایلش زنگ میخورد...جوری مینشیند که موبایلش را از جیبِ شلوارِ تنگِ مشکی رنگش دربیاورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنِ صفحه گوشی لبخند محوی میزند و ببخشید گویان برای رد و بدل شاید حرفی خصوصی به حیاط میرود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه...حتما لیلیِ پسرک کرد است...این روزها عجیب است پسری را تنها ببینی...همه یک سری یواشکی هایی برای خود دارند...و یواشکی من عشقی به جنسِ مخالف نیست..یواشکیِ من امیدی است که در دلم لانه کرده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از خرمالوهارا برمیدارم و به مانتوئه مشکیم میکشم!! برق میفتد...چقدر ه*و*س انگیز است... بی شک دیوانه شده ام، سیب سرخ حوا را با خرمالوی حیاط خانه دختر اجباری اشتباه گرفته ام...میخواهم گاز بزنم که یادِ احوالم میفتم...خرمالو مثلِ هویج بتاکارین و ویتامین آ دارد....جایی خوانده بودم که در سه ماه اول برای بچه مضر است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسرت برش میگردانم کناره خرمالوهای دیگر ..برای هیرو چهار قاچ میکنم و میگذارم جلوتر! بالاخره برمیگردد...آثار صدای لیلیش هنوز در گوشه لبانش میپیچد که خنده از یاده منحنی سرخ صورتش نمیرود..من هم محو لبخند میزنم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلامتی هنوز مجردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند خجالت آلودی دستی به پیشانیش میکشد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره فعلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا میاندازم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان فعلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی خبری در راه است .. تکه ای از خرمالورا دهانش میگذارد...چیزی نمیگوید...من هم ساکت میمانم..کارتی را از جیبش بیرون میکشد..حس میکنم چقدر باکلاس شده است این پسر عموی عاشق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز این شماره منه بهم زنگ بزن.خوب؟؟ خودم کارای طلاقتو انجام میدم..یکی از دوستام وکیلِ . فک کنم بتونه کمکت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر میکنم...بلند میشود ...من هم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟ بشین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه باید برم...ساناز حتما یه جوری بهم زنگ بزن خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی اعتمادی سری تکان میدهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی زحمت کشیدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفش را کج میاندازد روی دوشش و با لبخندی از جنس همان نگاه آشنا میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم که پیدات کردم....یه جوری خودم از دسته این م*ر*ت*ی*ک*ه نجاتت میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان میدهم و زیره لب خداحافظی میکند و در را میبندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانجا روی زمین مینشینم...نفس عمیقی میکشم..حس میکنم راهی جدید رو به آزادیم باز شده است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به ساعت میافتاد....چهار بعد از ظهر ، نمازم را میخوانم و مینشینم روبه روی تلوزیون!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برنامه ای ندارد...کارتِ هیرو را میگذارم در جیبه پشتِ کیفم! به مجله قدیمی که پشتِ پشتی مچاله شده است نگاه میکنم...قدیمی ست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برش میدارم..عکس دختر بچه ای موبور و چشم رنگی روی جلدش دلم را برای هزارمین بار برای مهمان ناخوانده ام میلرزاند ...دلم ضعف میرود...چشمم را با لذت روی هم فشار میدهم و یادِ دردی میفتم که قرار است ازش لذت ببرم ...چقدر دلم یک نگاه معصوم و بی ریا از جنسِ روزهای گذشته ام میخواهد...بوی عطر مادر...عطری که تا به حال اسمش را نفهمیدم..شاید هم اصلا نام و نشانی ندارد... بوی مادرانگی سراپایش را فرا گرفته بود و این برای ریه های عاشق من حکم یک عطر گرانقیمت را داشت.... دستم را میگذارم روی دلم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایم را روی هم فشار میدهم از ته دل لبخند میزنم...شکمم را مالش میدهم و زیرِ لب با زیبای کوچکم پچ پچ میکنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزه دلم....چطور هنوز نیومده اینجوری به دلم نشستی؟؟ تو کاره خدا موندم شاید تا همین دیروز خداروشکر میکردم که بچه دار نمیشم...اما حالا خوشحالم..خوشحالم که یه وجوده دیگه تو وجوده دردکشیده من پرورش پیدا میکنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس میکنم تنها نیستم...آن غمِ همیشگی...آن تنهایی دردناک...حس میکنم تنها نیستم!! واین را میفهمم که دلم به چیزی خوش شده است...دلم به آینده ات خوش است عزیزِ تمام عیارِ من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در میاید..محکم کوبیده میشود بهم و من به شدت میترسم..میپرم بالا...دوتا دستم را میگذارم زیره شکمم...خدا ازت نگذرد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش زندگیه دوباره! نترس از مردی که اسمش پدره!! من ازش بیزارم اما....هرچی باشه پدرته!! هرچی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند میشوم...کیفم را برمیدارم ...تتمه ی پولم 75 تومان است...همه اش! تازه این هم با پولهایی جمع کرده بودم که برای خرید خانه میگرفتم و چیزی اضافه میماند...حالا همه اش را با دست و دلبازی تمام خرج جگر گوشه ام میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر را روی سرم میاندازم...میاندیشم که چه چیزی برای تکه گوشتی نو پا مقویست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میروم داخل سوپری....یک شیر پر چرب بزرگ....دوعدد بیسکوییت ساقه طلایی...یک بسته خرما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اولین بار به قیمت هیچ کدام نگاهی نمیاندازم ...میگذارم روی پیشخوان و اکبر آقا با بی تفاوتی میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نمیزنم به حسابت ....دیگه از نسیه مسیم خبری نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندانهایم را روی هم فشار میدهم..چقدر حقارت تلخ است...همانند قهوه هایی که مادرم با نابلدی تمام درست میکرد...تحقیر! آنهم به خاطره نداشتن پول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولهای دستِ شده را از کیفم درمیاورم...دوتا ده تومانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر میشه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوازده و هفتصد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگذارم روی پیشخوان و خریدم را برمیدارم... از در مغازه که بیرون میروم دوتومان از بقیه پول را در صندوق صدقات میاندازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند زمزمه میکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینبار برای تو و سلامتیت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم خوش است...مطمئنا به خاطرِ وجودِ توست.... دوهفتم بود....باید در ماههای اول خیلی به او میرسیدم....حاضر بودم گدایی کنم اما بچه ام را سالم و پروار به دنیا بیاورم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کناره لوازم تحریری رد میشوم...عقب گرد میکنم..نگاهی به ردیف کتابها میاندازم ، میروم داخل کتابی مخصوص هر ماه بارداری، میخرم و میدانم که باید در طول تمام این نه ماه بخوانمش. در راه خانه چندبار باز و بسته اش میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسریم را میندازم روی پشتی لاکیِ رنگ رو رفته...شیر و خرما رادر یخچال و بیسکوییت را میگذارم در کابینت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینشینم لبِ پنجره کوتاه و پاهایم را در شکمم جمع میکنم و شروع میکنم به خواندن کتاب....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان اولین خط کتاب چشمانم را روی هم فشار میدهم ...لعــــنتی...کاش نمیخریدم! تا به حال به این مسئله فکر نکرده بودم...اصلا این پولها از کجا میاید؟؟ نکند حلال نباشد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه نه این حقوق بازنشستگی ست..پس ..حتما حلال است.. اره...سری تکان میدهم. به خط بعدی میرسم...سوره نور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لای کتاب را نشانه ای میگذارم..میخواهم به تک تکشان عمل کنم! قرآن را بر میدارم....خواندن سوره نور، آنهم هرروز برای زنان باردار ضروری ست! البته در ماه اول...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از قسمت ها معنیش را میخوانم تا چیزی ازش بفهمم ..تمام مدتی که قرآن میخوانم دستم را به شکمم میکشم و اشک میریزم...از خدا میخواهم بچه صالح نصیبم کند..نه آن صالحی که میگویم و نه آن صالحی که میشنوی....حس خدایی در روحش دمیده باشد و هر لحظه به احترام آن دمِ لذت بخش از گ*ن*ا*ه فاصله بگیرد ، بی هیچ گوشزد و اشارتی، بچه ای خوش سیرت...همین برای این منِ تنها کفایت میکند! اشکی که روی صفحه قرآن میچکد را پاک میکنم ،نگاهی به ساعت میاندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند میشوم...برنج را میگذارم تا خیس بخورد...یک لیوان شیر میریزم...یک دانه خرما برمیدارم..با ترس در دهانم میگذارم!! خدایا خودت حلالش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به نبات میفتد .. شباهتش مرا یادِ کندُر میاندازد !! در مجله ای خوانده بودم که خوردن کندر بچه را پاکدل و پر تحمل و محکم و باهوش میکند... افسوس میخورم که چرا نمیتوانم خیلی از اینهارا مصرف کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر در هر حالتی که هستم تماما زیره لب سبحان الله و استغفرالله میخوانم...اکثرا دستم رو شکمم میگذارم و نوازشش میکنم...آنقدر بااو حرف میزنم که خودم هم خسته میشوم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برنج را دم میکنم..کاری جز بیکاری ندارم...به حیاط میروم...آب را باز میکنم و شیلنگ را برمیدارم و زمین را تازه میکنم...مینشینم لبِ حوض...دستم را میگذارم روی نقطه احساسم... زیرِ لب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوچولوی من قلبه من خونه کوچیکه توئه...آزادی...تو آزادی...من اسیره دسته زندگیم اما...این دنیایی که توش داری زندگی میکنی من خداشم...بذار از همین جا بهت بگم زیبای کوچکم ازادی...هرکاری دوست داری بکن...لگد بزن...بازم بزن ....و هنوزم بزن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام لذته من از همین نشونه کوچیکه توئه....من عقده ازادی رو تو گلوم بغض کردم...با اشک و گریه خالی نمیشم...هر وقت از این قفس زدم بیرون اون موقع ازادم...تو اما ...نمیخوام مثه مادرت گره خیلی چیزا سره دلت بمونه...تو ازادی ، تو تنفس کن...هرچقدر دوست داری فریاد کن...اینجا دلی به وسعت دریا برای تو میتپه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خریدار تمام نازهای توام...من خریدار همه دردهام...اونم اگر از طرفه همسایه وجودیم باشه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را بیشتر فشار میدهم زیر طلایی ترین نقطه دلم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عطر خوشبختیه من ! وقتی قدم روی چشم دنیا گذاشتی دستم رو بگیر....نکنه برای زندگیه لنگ لنگونم زیرپا بگیری....قدرمو بدون...بهم احترام بذار...این یعنی سعادتمندیه خودت...خوب باش!! این یعنی تا اخره عمر روی بدی رو شرمنده میکنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلت و با نسیم اشنا کن...بگذر از بدیا بگذر...مادر بزرگت گذشت میکرد...از بدیا میگذشت!!! نادیده میگرفت زنجیره پاهاشو....هی کوچولوی من نکنه یه روزی زنجیره دله مردم شی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خودم میدونم ازادی یه نعمت نیست ...یه مسولیته...من مسئوله تمام بلند پروازیای توام..هرچقدر میخوای بال بزن...درگیره میله های قطور زندان افکارم نیستی...راه برو...پرواز کن ...من احساسی رو که بخواد زیادی از حد غلیان کنه رو گردن میزنم...تو راحت باش م*س*تاجره دوست داشتنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا تاریک شده است...همانجا وضو میگیرم و نمازم را میخوانم. برنج را خاموش میکنم..کاش امشب نیاید...کاش بگذارد با مهمانِ جدیدم تنها باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد زورگویی های مردک میافتم..میافتم و کسی دستم را در این ارتفاع پست نمیگیرد. دوباره دستی به شکمم میکشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوچک دوست داشتنیم تو زور نگو...به هیچ کسی زور نگو! نذار ازت متنفر بشن! زور شنیدی اما دم نزن...اینجا به سره همه گَلوها صدا خفه کن نصب کردن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه بیسکوییتم را روی لبه پنجره میگذارم..مورچه ها جمع میشوند...با لبخند نگاه میکنم...به من چکار دارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام میگیرد از خودم... حالا چرا یک روزِ اینقدر دلرحم و خوش اخلاق شده ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته از قصد به همه چیز خوب نگاه میکنم..آرام رفتار میکنم....میدانم که خصوصیاتِ اخلاقی مادر در دوران بارداری تاثیر م*س*تقیم روی خلق و خوی بچه دارد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تکیه میدهم...یعنی تو دختری یا پسر؟؟ هان؟؟؟ تابه حال هیچ وقت به اسمش فکر نکرده بودم...چون خیال نمیکردم روزی بچه دار شوم! از بچگی عاشق اسمِ امیر علی بودم! اما هیچ وقت به اسم دختر فکر نکرده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر علی و.....امیر علی و آرام...هه آره آرام....میخواهم اسمش مثل خودش باشد، اگر دختر شد آرام و اگر پسر شد امیر علی.... آرام را دوست دارم چون از آرامش میاید...واژه ای که در زندگیم رنگش را هم ندیده ام! عیبی ندارد بگذار بچه ام با رنگش زندگی کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در گوشه ی چشمانم جمع میشود...سعی میکنم بی قرار نباشم تا قراره بچه ام شوم! نوازشش میکنم و لالایی معروف کردی را میخوانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاوه لاوه گه م له دیده و له دل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گا پاره گه د بنه م له سای دار گل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاوه لاوه گه م لاوه م دوانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ئرا کورپه گه م شرین زوانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاوه لاوه گه م خوه م ئراد بیوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دگان مرواری قاقول ئووریشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاوه لاوه گه م لاوه م بار باری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوه م بووم وه پاویو کورم ژن باری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که لگ له لانه په لنگ له ده ری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوره گه م وه سه وار پره ت بیو له سه ری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوره گه م کشت یه که ل نو به ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناو زگه گی برشان وه تیول وه ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هیرو زنگ زده ام، همه ی مسائل و زیرآبی های نرفته را برایم توضیح داد. گفت که پدر دوستش همانی که وکیل است آدم کله گنده و کار درست کنیست برای خودش! خیالم را راحت کرد. آن صغیر اضطراب هم به دست فراموشی سپرده میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحالم که دیشب به خانه نیامد!! اگر تا الان اقدامی نکرده ام چون میدانستم جایی برای ماندن ندارم..تا قبل از آمدن هیرو تصمیمم را گرفته بودم که به کردستان برگردم...وقتی فکر میکنم که آنجا با چه دیدی به من نگاه میکنند مو به تنم راست میشود و ترجیح میدهم پیه سختی را به تنم بمالم اما تن به حقارتی بیش از این ندهم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان چهارتا وسیله را هم جمع میکنم و در ساک دستیم میگذارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا دادگاه داریم و نمیدانم میاید یانه...اگر نیاید ... هه.. احتمال نود و نه درصد نمیاید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تا فردا صبح جایی سر کنم تا بعد به هیرو زنگ بزنم! الان او تنها امید من است! نگاهی به اطراف انبار هم میاندازم...نیست...خدایا شکرت...نگاه سرسری به خانه میاندازم...چشمانم به خرمالوهای نارنجی میفتد..دلم میخواهد اما ...ساناز اما و اگر ندارد...برای بچه ام خوب نیست!! شاید خوردن یک عدد از نارنجیهای چشمک زن چنان ضرری هم برایم نداشته باشد اما خودم را خوب میشناسم باید مو به مو هرچند بچگانه و غیر منطقی اما باید انجام دهم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیره لب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافظ اسارت!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم را با گوشه چادرم پاک میکنم و در را محکم میبندم! حسرت میخورم که چرا زودتر از این ها برای آزادی اقدام نکرده ام...حتما حکمتی دارد!!! نمیدانم میخواهم کجا بروم اما اولین کاری که میکنم از این محله کذایی دور میشوم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینشینم روی نیمکتهای متاهل پارک...هه... این جا هم برای آدم تنها جا نیست!! نفسی تازه میکنم! واقعا کجا میخواهم بروم؟ ...من در این شهرِ غریب جایی را ندارم!! کسی را نمیشناسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میروم سمتِ وسیله های بازی بچه ها!!! چشمهایم را میبندم...به صدای خنده هایشان گوش میدهم...عزیزه تمام عیاره من یعنی توهم روزی اینگونه برای مادر قهقه میزنی؟؟ قهققه ازادی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزنم به پسر بچه ای که با چشمان متعجب نگاهم میکند...از چه متعجبی؟ از نگاه حسرت الودم؟؟ ذوقِ مادر شدن وصف ناپذیراست...نمیتوانم شادیم را از چهره ام پنهان کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه پا به زمین میکوبد و اشک میریزد...موهایش را میکند...مادر با بیرحمی سرش داد میزند و میگوید "نمیخرم تا یادت باشه هرچیزی رو بازور نمیگیرن..." لبخند میزنم...چه خوب که با سختی آشنایش میکند...این یکی از نکاتی ست که باید یادم بماند...هرچیزی که بچه خواست "آره" نیست....گاهی باید طعمه "نه" شنیدن را هم حتی به اجبار بچشانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میروم سمتِ یک مسافر خانه...مجبور میشوم اما خوب ....بسوزد پدره پول... مینشینم روی تخت ..قژ قژ میکند...تا به حال مسافرخانه نیامده بودم! هه.. نکه همیشه هتل میرویم. خودم از حرفم خنده ام میگیرد..دیگر میخواهم از این حال مسخره و تکیده و افسرده خود بیرون بیایم...نمیخواهم باهمچین روحیه ای بچه م را پرورش بدهم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم را درمیاورم....درش با چسب نواری چسبیده شده است...با هیرو در مورد برگه آزمایش هماهنگ کرده ام...همان دوست وکیلش میخواهد برایم برگه ای جعلی فراهم کند...نمیدانم چگونه و هرچه فکر میکنم اصلا نشدنیست چون آزمایشگاه وابسته به دادگستری است...اما میگوید امیدی هرکاری بخواهد میکند...میگوید به آن بالا بالا ها وصل است...خداراشکر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نان و پنیری که از خانه آورده بودم را از کیفم در میاورم... لقمه کوچکی میگیرم و کمی مزه مزه میکنم..چشمهایم را میبندم و زیره لب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوشه جونت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام و نهار و صبحانه هم در مسافر خانه هست اما من ترجیح میدهم همین نان و پنیر و بیسکوییتم را بخورم...بسته خرما رو در ساکم گذاشته ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نماز مغرب عشایم را میخوانم و خسته ازپیاده روی برای خودم که نه استراحتی به عزیزه دلم میدهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گر گرفته از خواب بیدار میشوم..کناره لبم خیس است..با انگشتِ اشاره پاکش میکنم !! به ساعت نگاهی میاندازم پنج و نیم صبح را نشان میدهد....صدای اذان در اتاق میپیچد .. حی علی صلاة را که میگوید بلند میشوم...نمیدانم چرا اما در بینِ راه میایستم ..ناخداگاه یادِ مادر میافتم...یادِ نماز صبح های پر دردسرش ...یادِ دعای عهد ساعت شش....یادِ بیدار کردن هایش...میدانم همه از جنسِ محبت بود اما گاهی برای به خود آمدن باید جنسِ همه چیز را تغییر دهی....دوباره بوی همان عطری که نمیشناسمش زیره بینیم مپیچد!! کفِ دستِ راستم را به بازوی دست چپم فشار میدهم!!! اشک در گستاخی چشمانم جمع میشود...اینکه با خاطره ای عمری را سپری کنی...اینکه با صدای آشنایی به روزهایی برگردی که تا عمقِ دلت را میسوزاند...اینکه با بی ربط ترین و با ربط ترین موضوع ، مهم ترین موضوع روزگار من میشوی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذار رک و راست بگویم....با همه کنار میایم...حرفش کمی بی رحمی میخواهد...از دستم برنمیاید اما برای اینکه جلوی خودم کم نیاورم میگویم " به درک" آنقدر آهسته و آرام بی تفاوتی را اعلام میکنم که انگار هیچ زمانی به زبان نیاورده ام!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نگو راحت بگذرم....نگو از رایحه ای که ناجوانمردانه به سمتم حجوم میاورد و جزء به جزء که نه تماما خاطرات را روشن میکند راحت بگذرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی اینهارم کنار بگذاری من از سجاده یادگاری مادر نمیگذرم...از عطری که میشناسم و در عین حال نمیشناسم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تورا به خدا اعتراف کن که این بوی دمه صبح..این بوی دمه ظهر...این بوی خوش دمه غروب...با هر تکان تارهای هنجره اردبیلی برای مادرانگی خودت بوده و من درست و به جا، اینگونه به خاطرات دل داده ام که گویی هیچ مذکری روی زمین وجود ندارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به جلو برمیدارم...بوی بابا میزند زیره همه خاطرات....عطره صفا و توجه بیش از حد گنده قضیه را درمیاورد...کاش بعضی ها اینقدر خوب نبودند...مثلِ مادری که میدانم از همه زندگیش گذشته است...از بدیها ..از ظلم ها...آدمها گاهی همینطور که از کناره فساد عبور میکنند حواسشان نیست و چشمشان خوبی را هم نمیبیند!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیادی از حد وسواس به خرج میدهند...مادر اما به من یاد داد حتی روی هر بدی هزار بار فکر کنم و هزاران بار خوبی را بیشتر ببینم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از وضو سجاده را پهن میکنم...سجاده سرمه ای رنگ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس میکشم با تمام وجود....عجب عطره خوبی زده لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمازم را میخوانم و حکمت این لحظه هایی که بی هوا به یادم میایند را نمیدانم.... همان جا سوره نور امروز را میخوانم!! خدایا خودت کمکم کن...امروز میخواهم همه چیزرا تمام کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در موردش فکر نمیکنم...اینکه به لحظه های ناب آینده بچه ام فکر کنم..اینکه گاهی با گذشته دالی بکنمو یادم بماند چی بودم و چی هستم برایم کفایت میکند...دراز میکشم روی تخت...دیگر خوابم نمیبرد...کتاب را باز میکنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه اولِ بارداری ماه تشکیل قلب است....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس در اولین ماه قلبِ کوچکت تشکیل میشود عزیزکم؟ باید بیشتر از همیشه قلبم را پاک نگهدارم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید کینه هارا بشویم و دلم را صاف کنم...میخواهم تو همیشه ماه و آسمانی بمانی آنقدر که منظومه شمسی نورش را از تو طلب کند..میخواهم خوبِ فردایم تو باشی نقطه طلایی دلم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی میکنم قلبم را به خاطره زندگی آینده تو آیینه ای کنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکته جالبی نوشته ست...پیامبر فرمودن: حتما قبل از تولد باید نامی بر بچه باشد... اگر روزی بچه سقط شود و نامی نداشته باشد خدا والدین را مورد مواخذه قرار میدهد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدارا شکر که اسمی هست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکثر زنان با باردار شدن دچار افسردگی و تنبلی و بی حوصلگی ، تنگی نفس ، سنگین شدن سردرد سر گیجه میشوند...تا اینجا تا همین دو هفته و چاهار روزی که گذشته است هیچ حسی نداشته ام جز عشق و دوست داشتن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین!! و این منو به اوجِ لذت میرساند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود پنجاه صفحه ای میخوانم ...چشمم به ساعت میافتد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت مینشینم روی تختِ صدا دار...ای خداااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 10 دادگاه دارم و الان ساعت 9 و سی و پنج دقیقه است....سریع تر از همیشه لباسی میپوشم و ساک دستیم را بر میدارم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شناسنامه ام را میگیرم و پولِ مسافر خانه را حساب میکنم....یه اینبار را باید ولخرجی میکنم.. دربست میگیرم.... میروم به سوی سرنوشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرسی ندارم...میدانم وکیل معروف هیرو و البته خودش پشتم هستند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد تنها من آزاد میشوم و بعد یک عالمِ بدبختی دیگر مرا تنها گیر میاورند...خِرَم را میچسبند و داد میزنند...میخواهند مرا دستی دستی بدبخت کنند..اسم رویش است "بدبختی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته بازهم زنده زنده مرا میخورد...یادِ چشمهای بدون عینک پدر ...سفیدی پوست مادر بعد از وضو....و گاهی خنده های برادرانم دلم را میلرزاند...دستی به هویت جدیدم میکشم...همه اینها باهم دلم را میلرزانند و افتخاری نیست ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ندیده....یک تنه...هنوز نیامده...فقط با یک احساس....دل که نه سی و سه بندم را با شیرینی آمدنت نوچ میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودت افتخار کن عزیزه کوچکم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض میکنم...حتی فکرش را هم نمیکردم که بیاید...میدانم جعل اشتباه است...خطا است...اما من به خطا از راه خطا بیرون میایم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاج آقا این مرد معتاده....من امنیتی نمیبینم کنارش...تعادل روانی نداره...به دروغ اما میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو کتک میزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شکمم میزنم ...در دل میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش مامانی...ببخشید به خاطره خودتو زندگیت مجبورم که دروغ بگم...گاهی اوقات برای نجات آینده یه چیزایی رو باید اضافه گفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نمیزند..من اما ادامه میدهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو اجباری و زوری دادن به این اقا..برادرام منو مجبور کردن...و من فقط طلاق میخوام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش میکنم...با لبخند کریهی براندازم میکند....بالاخره لب باز میکند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من طلاقش نمیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم بیشتر میکوبد...میدانم دردش چیست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانم درست است یا نه اما میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهریمو میبخشم...فقط ازادیمو میخوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش جمع میشود...هه فکر نمیکردی که اینقدر ازت بیزار باشم نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره تمام میشود...کاری را که یکسالی بود میخواستم انجام بدهم... بالاخره با وجودِ نبضِ زندگیم، به پایان رسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آخری به زندگی گذشتم میاندازم...لگدی به پشت سر میزنم و به اینده نگاه میکنم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه...حتی فکرش را هم نمیکردم که اینقدر راحت بتوانم از دستش خلاص شوم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازز هیرو تشکر میکنم...هزاران بار...وکیلش را نمیبینم اصلا اما انگار با آن کله گنده ای که هیرو ازش حرف میزد توانسته با اشارتی همه چیز را به نفع من برگرداند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را برگشت برای بخشش مهریه ام سرزنش میکند...و من جوابی برای هیرو ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن تورو خدا....داری کجا میبری منو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خونه خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟ خونه خودت؟؟نه نه هیرو نمیام به خدا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگی ساناز؟ خونه من نری کجا میخوای بری هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم اصلا درست نیست ...تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ساناز تو یه زنه 28 ساله ای و من یه پسره 24 ساله...تو بارداری تازه فک نمیکنم این مشکلی داشته باشه...هرکی تورو ببینه فکر میکنه خواهر بزرگترمی...پس جونه هیرو در مورد این مسائل دیگه لوس بازی درنیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمیگویم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیشه که ...تا ابد که نمیتونم پیشه تو باشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرارم نیست باشی...برات کار پیدا میکنم! کم کم پولاتو جمع میکنی وقتی ایشالا کوچولوتم پیاده شد میری خونه خودت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیرو من با بارم چیجوری کار کنمو پول دربیارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چند ماه اولو که میتونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره ولی با دوسه ماه کار کردن پوله یه اجاره خونرم نمیتونم بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز تو غمت نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را فوت میکنم و چیزی نمیگویم! می ایستد..مثلِ اینکه رسیده ایم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده میشوم...میخواهم ساکم را بردارم که پیش دستی میکند!! نگاهی به اپارتمان روبه رویم میاندازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلید در را باز میکند و با لبخند میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه با لبخندی که آبکی بودنش مشهود است داخل میشوم!ٌ! خانه قشنگی ست همه وسایلی که برای یه پسره مجرد لازم است اینجا هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینشینم روی مبل راحتی و نگاه معذبی به اطراف میاندازم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرو درحالی که دگمه های لباس طوسی اش را باز میکند لیوان دستش میگیرد و زیره ابسرد کن یخچال نگهمیدارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را به دستم میدهد....بی جواب با عطش اب را سرمیکشم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی شکمم میکشم هنوز تشکیل نشده ای ...هنوز همان یک تکه گوشت جویده ای...اما چرا اینقدر زود عزیز میشوی؟؟ چرا اینقدر زود دوست داشتنی میشوی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرو با لباس خانه بیرون میاید ...مبل روبه رو مینشیند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساناز تو برو تو اتاق وسایلاتو بذار اونجا...کلا جابه جا شو درست و حسابی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت چی پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اصن خونه نیستم از صبح تا غروب که سره کارم یه شب میام که موقعِ خوابِ دیگه...تو حال میخوابم...کلا من اکثره شبا جلو تلوزیون خوابم میبره...تا صبح تخت میخوابم تو نگران نباش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان میدهم...راه اتاق را پیش میگیرم... ساک دستی را باز میکنم و وسایل هایم را بیرون میریزم.....بدبختی اینجاست که محضِ رضای خدا یک دست لباس درست و حسابی هم ندارم که بخواهم در کمد آویزان کنم تا چروک نشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترجیح میدهم همانگونه در کشوی میز توالت جایشان دهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسریم را درست میکنم و چادرم را هم آویزان...مانتوام گشاد است و حجابم کامل...خرما و بیسکوییتم را برمیدارم و بیرون میروم ..با اجازه ای میگویم و درِ یخچالش را باز میکنم... وسایل را جابه جا میکنم و کنارش مینشینم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زمین دراز کشیده و در حال تماشای فوتبال است.... درواقع سرش توی گوشی مشکی رنگش و لبخند لحظه ای لبانش را ترک نمیکند...تا متوجه حضورم میشود سریع بلند میشود و مینشیند و لباسی را که بالا رفته است را پایین میکشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمش چیه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان لبخندروی لبش میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همونی که مسیجاش با منحنی لبات کوک شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین میاندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه....نیلوفر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیلوفر...چه اسمِ قشنگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیفتگی میگوید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودشم قشنگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا میاندازم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهان...بعـــله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخندد تک خنده ای مردانه...میروم دوباره سمتِ اشپزخانه از همان جا داد میزنم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه میدید بنده یه چیزی درست کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم ...خواهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزنم...کابینتها را میگردم تا یک بستِ ماکارانی پیدا کنم...یک ساعت فقط دنبال وسیله ها هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مایعش را درست میکنم...ماکارونی هارا میشکنم و دسته دسته در آب درحال جوش میاندازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز ندارد....اما سه تا صندلی پایه بلند دو سمت اپن گذاشته است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانجا مینشینم...دستم را زیرِ چانه میگذارم و به فکر فرو میروم !! چقدر سریع از کشمکشهای زندگی فارق شده ام...البته اگر به هفت سال بشود گفت سریع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشتانم ماه ها رو میشمرم تا ببینم بچه ام از جنس کدام باد است...از جنس کدام نسیم...چه رنگ برگی پسنده دلِ کوچکش میشود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرداد ، شهریور ، مهر ، ابان ، اذر ، دی ، بهمن ، اسفند، فروردین..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس خوشگله من از جنسِ بهار است!!! خوشحالم...اکثر فروردین ماهی ها صبورند...پرتحملند!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرو به سمتم میاید و مینشیند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمشو چی میخوای بذاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا میاندازم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز مطمئن نیستم اما اگه پسر شد امیر علی اگرم که دختر شد احتمالا آرام!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قشنگِ..خیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه یه روزی مرده بفهمه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا میخواد بفهمه؟ تازه بفهمه فکر میکنی براش مهمه؟؟ نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبشو کج و کوله میکند و نگاه چرکینش را به لباسهای کهنه ام قرض میدهد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا برو یه چند دست لباس بخر...اینا دیگه کهنه شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت میکشم...چندبار سرم را تکان میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتی سیروان ازدواج کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره...فک کنم یه یک سالی هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی میزنم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه ساکو چی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فک نکنم...واسه کار میره عسلویه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدون من میخواستن به همین جا برسن؟ اون یه مغازه بگیره اون یکی بره عسلویه کار کنه؟؟ مگه من کجای دنیای پرغوغاشونو تنگ میکردم...اگه باهام اینکارو نمیکردن من الان اینجا نبودم..اونم تو این وضعیت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه وضعیتی ساناز..الان خدارو شکر هم حالت خوبه..سلامتی هم یه دنیایی رو با خودت حمل میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان توقع داری غصه هفت سال سختی با جمله تو از دلم بره؟ توقع بیجاییه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خیلی ناامیدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای هیرو...من امید و تو کجای اون خونه میکاشتم که سبز بشه؟؟ به چی امید پیدا میکردم؟ به اینکه شوهره خوبی دارم؟ خوشبختم؟ هه...من حتی گاهی اوقات به خاطره اینکه بچه دار نمیشدم غصه میخوردم..البته فقط گاهی...چون میدونم چه فوایدی داشت نازا بودنم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئن باش خواستِ خدا بوده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جز اینم نیست...مطمئنم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام احتمالا اوایل مهر میاد اینجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟؟ میاد اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره...میخواد یه سری بهم بزنه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا من چی کار کنم؟ هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه باید کاری بکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره خوب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ارامش پلکی میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابای من هیچ وقت اون دیده بسته ادمای اطرافو نداشت...تو این سالا هروقت حرفت میومد وسط با بدی از تو یاد نمیکرد..برعکس میگفت قصه تو شده قصه یوسف و برادراش...تو زیادی عزیزه پدر مادرت بودی...خوب تک دختر بودی و تهتقاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه یعنی میگی از توجه بابا مامانم برادرام تحریک شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام اینجور فکر میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو به قابلمه تفلونِ نواش میدهد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاضر نشد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میروم سمتش...آماده شده است...میکشم توی دیس...کنارم میایستد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آلا

    00

    فقط میتونم بگم با اینکه پایان شادی نداشت ولی واقعا زیبا بودخسته نباشی نویسنده عزیز💛

    ۵ ماه پیش
  • سحر ۳۵

    00

    بد نبود خیلی دوسش نداشتم

    ۱۲ ماه پیش
  • رمان خون همیشگی

    11

    راستش از ساناز بدم میومد ک حسینو همش پس میزد و نادیده میگرفت دلشو میشکوند بعد از مرگ هم واقعا مسخره بود از زبون خودش گفته بود اونجاش خورد تو پرم😂ولی خسته نباشی

    ۱ سال پیش
  • فریده

    ۴۵ ساله 01

    بعد از مرگ رو حداقل از زبان یکی دیگه مینوشتی قابل هضم تر بود بعدش هم مریضی که حرکتی نداره و باید چند بار در روز پوشکش عوض میشد نباید روی ناراحتی ساناز برا حمام بردن اونقدر مانور میدادی

    ۲ سال پیش
  • ندا

    ۳۱ ساله 00

    سلام و عرض ادب من یه مادرم به جرات میتونم بگم رمان بی نظیر بود احسنت به این انتخاب و کلمات جادویی من با تمام جانم حسش کردم اما هنوزم نمی دونم بچه ی من دختره یا پسر بهترینها براتون آرزومندم

    ۲ سال پیش
  • عاطفه بانو

    ۲۸ ساله 12

    صحبت های ساناز با خودش وجنینش زیادی طولانی بود همرو جلو میزدم چون کلافه کننده شده بود.خیلی کشش میداد. چون بیشتر رمان از طرف ساناز نوشته شده بود نباید میمرد. رمان بدی نبود.

    ۲ سال پیش
  • شیرین کارگر

    ۲۳ ساله 13

    نویسنده قلم خوبی داشت ولی نصف بیشتر رمان دلنوشته بود که از حوصله خارج بود داستان هم چنگی به دل نمیزد خصوصا پایان مضحکی داشت در کل نسبتا از وقتی که گذاشتم پشیمونم.

    ۲ سال پیش
  • آیلین

    ۱۹ ساله 20

    خیلی قشنگ و آرام بخش بود،عاشق حس های مادرانه ساناز شدم،تشکر از نویسنده

    ۲ سال پیش
  • الهه

    20

    خیلی قشنگ وآرامش بخش بود . چه عاشقانه های زیبایی با خداو جنینش داشت . کاش آخرش تلخ تموم نمیشد.

    ۲ سال پیش
  • خاطره

    ۳۷ ساله 40

    عالی بود سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم لذت بردم🌹🌹🌹🌹 منم ۹ساله ام اس دارم دعا کنید برای شفای همه بیماران

    ۲ سال پیش
  • تیکا

    10

    خیلی لذت بردم خیلی خوشگل بود

    ۲ سال پیش
  • ....

    00

    چرا من دلم میخواس نوع عشقشون آخر بار مادر و بچه ای نشههههه☹️☹️

    ۳ سال پیش
  • هانیه

    ۳۱ ساله 10

    خوب بود⚘

    ۳ سال پیش
  • هانی

    ۲۱ ساله 50

    رمان به این خوبی واقعا چرا باید انقد تلخ تموم بشه وقتی که آخرای رمان همه چیز درست شد آخه چرا؟ رمان قشنگی بود آرامش بخش ولی خیلی بد تموم شد...

    ۴ سال پیش
  • فطمه

    ۲۰ ساله 30

    رمان آرامش بخشی بود 😊دوسش دارم 😘 مرسی نویسنده❤

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.