رمان در چشم من طلوع کن به قلم اعظم طیاری
طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو
ژانر : #عاشقانه #پلیسی
خلاصه :
غزاله زنی زیبا که با همسرو فرزند کوچکش در کرمان زندگی میکند برای عروسی خواهر شوهر برای اولین بار به تنهایی راهی شیراز میشود ولی باتوطئه یک قاچاقچی، مواد مخدر جاسازی شده در وسایل او توسط پلیس کشف و او به زندان می افتد و ...
-ببین غزاله! من این حرفها سرم نمی شه. اگه یه هفته، ده روز شوهرت رو ول كنی ،قول می دم هیچ اتفاقی نیفته.
-عزیزم! گفتم كه یه هفته مونده به عروسی می یام...الان اصرار نكن.
-نه جونم! این طوری نمیشه،تا تو نیای، نه لباس انتخاب می كنم، نه سفره عقد... حالا خود دانی. اگه روز عروسی برسه و كارهای من مونده باشه، تو مقصری.
اصرار مهناز فرصت فكر كردن را از غزاله گرفت، از این رو با تامل كوتاهی گفت :
-خیلی خب، با منصور صحبت می كنم، ببینم چی میشه.
-آفرین دختر گل. من هم همین الان زنگ می زنم به اداره اش و سعی می كنم مخش رو بزنم.
وقتی غزاله گوشی را گذاشت،یك نفس عمیق كشید، اما بلافاصله چشمش به دستمال گردگیری توی دستش افتاد، نگاهی به اطراف انداخت. آپارتمان هفتاد متری كوچكش تمیز و مرتب به نظر می رسید.
فرشهای نه متری كرم رنگ ، سالن بیست متری آپارتمان را پوشش داده بود. راحتی های قهوه ای، متضاد رنگ فرشها، متناسب با آنها ست شده بود. با دست پرده حریر با گلدوزی گیپور شكلاتی را مرتب كرد. دستمال كشید روی گلبرگهای فصل پاییز گلدان مصنوعی اش. با آنكه عاشق گل و گلدانهای طبیعی بود، به دلیل كمبود جا، از داشتن گلدانهای طبیعی محروم بود. از همان جا آهسته و بی صدا به اتاق ماهان سرك كشید.
كودك شیرین و زیبا ، در حال بازی با اشیایی بود كه از بالای تخـ ـتش آویزان بود.چرخید و نگاهی به ساعت انداخت.كورس عقربه ها به عدد دوازده می رسید. به آشپز خانه رفت.
خورش كرفس داشت جا می افتاد.آب برای پختن برنج روی گاز گذاشت و تا جوش آمدن آن مشغول تهیه سالاد شد، سپس به سوی حمـ ـام شتافت . گریه ماهان او را سراسیمه از حمـ ـام بیرون كشید. كوچولوی بازیگوش حسابی گرسنه بود و مجال درست كردن شیر به مادرش نمی داد. وقتی غزاله سر شیشه را در دهان كوچك فرزندش فرو برد،كودك لبخندی زد و با ولع مشغول مكیدن شیر شد و مـ ـست قیلوله ، به خواب رفت. بار دیگر نگاه غزاله روی ساعت زوم شد. عقربه ها رسیدن مسعود را نشان می داد و او را در پوشیدن لباس به عجله ای مضاعف وا می داشت.
پیراهن گوجه ای رنگ با اندامش تناسب داشت. ریمل و مداد سیاه، چشمانش را براق تر و ماتیك گلبهی لبـ ـهایش را خوش تركیب تر ساخت. چانه اش را بین انگشتان قرار داد و صورتش را به چپ و راست متمایل كرد . از آرایشش رضایت داشت. گیسوان مرطوبش را روی شانه رها كرد ، اما قبل از برس كشیدن، صدای چرخیدن كلید در قفل، او را وادار كرد با عجله به استقبال همسرش بدود.
منصور پس از استقبال پر شور از سوی همسرش، به شوق دیدار فرزند نگاهی با اطراف انداخت و پرسید:
-ویتامین بابا كجاست؟
-خواب تشریف داره.
-پدرسوخته! نشد یه بار وقتی باباش می یاد خونه، خواب نباشه.
غزاله در مقابل اعتراض منصور به لبخندی بسنده كرد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. میز غذاخوری را از قبل چیده بود.غذا را نیز به آن اضافه كرد و چون وسواس داشت، چشم به گوشه و كنارآشپزخانه چرخاند،كابینت از تمیزی برق میزد. پروانه های روی كابینت را كمی جابجا كرد. دستمال را به لبه استیل اجاق كشید. سپس آنرا تا كرد و كنار گذاشت.
میز غذا، اشتهای هر بیننده ای را تحریك می كرد. خورش جا افتاده، با روغنی كه به سیاهی می زد برنج شمالی درجه 1 كه با زعفران خوش عطر خراسان تزیین شده بود و سالاد كاهویی كه از رنگهای كلم قرمز، هویج و خیار برای تحریك اشتهای قاتلش سود می جست.
وقتی منصور آمد، معطل نكرد. غذا را كشید و با دهان پر شروع به حرف زدن كرد. حال و هوای او، غزاله را به فكر واداشت تا موضوع رفتنش را در میان بگذارد، از این رو، لقمه اش را با جرعه ای نوشابه بلعید، سپس با استفاده از سلاح زنانه اش كه همانا عشوه بود به منصور نگاه كرد و گفت :
-منصور.
-جان منصور.
-امروز مهناز جون زنگ زد، خیلی سلام رسوند.
مهناز در وقت اداری با منصور تماس گرفت و حسابی روی اعصابش راه رفته بود. اسم مهناز كه از دهان غزاله بیرون پرید، منصور با ابروان گره خورده گفت:
-خب! كه چی؟
غزاله با كمی تعلل گفت:
-مهناز اصرار داره كه زودتر بریم. نظر تو چیه؟
معاوم بود منصور كفری است، زیرا با حرص قاشق توی ظرف خورش زد و یك تكه گوشت لخم و چند قطعه كرفس روی پلویش ریخت. به غزاله نگاه نكرد و گفت:
-مثل اینكه این بحث تمومی نداره. چقدر بگم! من باید جوری مرخصی بگیرم كه 3 تا 4 روز قبل و بعد از عروسی بیفته...حالا هی بگو.
-باشه اشكال نداره. من و ماهان میریم، تو هر وقت مرخصیت جور شد بیا.
-دیگه چی! .... از این سر دنیا بفرستمت اون سر دنیا! ! خوبه والله ... اصلا حرفشم نزن.
-همچین میگه اووون سر دنیا! .... از كرمان تا شیراز همش 8 ساعته. صبح بشینی تو اتوب*و*س، ساعت 2، 3 بعد از ظهر شیرازی.
-بگو یك ساعت! دوست ندارم تنها مسافرت كنی. خودت كه اخلاق سگم رو خوب می شناسی... پس دیگه اصرار نكن.
غزاله دلخور شد. با ابروان گره كرده بشقابش رو پس زد و گفت :
-اصلا به من چه..... عروسی خواهر خودته، خودت هم جوابش رو بده.
منصور با مشاهده دلخوری غزاله به قصد دلجویی لبخندی به لب راند و در حالی كه در چشمهای او خیره می شد، انگشت زیر چانه اش گذاشت و گفت :
-نبینم عروسكم ناراحت بشه... جون من بخند.
غزاله گویی می خندد لبش را كمی كج كرد و گفت :
-فكر می كنی نوبرش رو آوردی! ..... این همه زن تك و تنها ! ایران كه هیچی .... می رن اروپا و بر می گردن. ولی تو حتی نمی ذاری من 1 كیلو متر اون طرفتر برم.
منصور نه طاقت دیدن ناراحتی غزاله را داشت و نه می توانست عقیده و تعصبش را زیر پا بگذارد. از این رو برای خاتمه دادن به بحث كه می دانست بی نتیجه خواهد بود گفت :
-فعلا غذات رو بخور تا ببینم چی پیش میاد.
سپس نگاهش را از چشمان منتظر غزاله گرفت. غزاله قصد اعتراض داشت كه صدای گریه ی ماهان او را وادار كرد تا سراسیمه از آشپزخانه بیرون بدود. لحظاتی بعد در حالیكه قربان صدقه می رفت، فرزندش را به سیـ ـنه فشرد و در آشپزخانه به آغـ ـوش باز منصور سپرد.
با مشاهده پدر از شدت گریه ماهان كاسته شد ولی همچنان نق می زد و سرو روی او كه مدام لب به صورتش می سایید و نـ ـوازشش می داد، چنگ می زد. غزاله گرمای شیر را پشت دست آزمایش كرد و ماهان را از آغـ ـوش منصور گرفت.
پسرك با حرص و ولع مك می زد. صدای تند نفسهایش كه از راه بینی خارج می شد مادر را سرمـ ـست از عشق فرزند، وادار كرد به رویش خم شود و بـ ـوسه ای از گونه اش بگیرد.
غزاله به اتاق خواب رفت و ماهان را روی تخـ ـت خواباند و كنار او دراز كشید ،چند لحظه بعد در باز شد و منصور به آرامی جلو آمد و با یك بـ ـوسه به پیشانی عرق زده ماهان كنار او دراز كشید.
غزاله شیشه شیر را به دست منصور داد و گفت :
-مواظب باش غلت نزنه یه وقت بیفته. باهاش بازی كن تا من به كارهام برسم.
جمع كردن میز ناهار و شستن ظروف نبم ساعتی از وقتش را گرفت . می دانست اگر در اتاق خواب را باز كند ماهان اجازه چرت زدن را از او خواهد گرفت از این رو روی كاناپه دراز كشید. با ضربه های یك دست گرم و كوچك چشم باز كرد.خنده های آن لبـ ـهای كوچك نشئه خواب را از سرش پراند . در حالیكه دهانش به قربان صدقه باز بود ، بلند شد و فرزندش را به آغـ ـوش گرمش كشید و بـ ـوسه باران كرد . منصور با لحنی كه حسادتش را آشكار می كرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از وقتی این شیطون بلا اومده ، احساس می كنم علاقه ات به من كم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آدم به بچه خودش حسودی نمی كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا فكر می كنی من به بچه خودم حسودی می كنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون حسادت می كنی. جنابعالی توقع داری مثل ماهان، قربان صدقه ات برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور پیشانی ای را به پیشانی بلند همسر چسباند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشكالی داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irردیفی از صدفهای سفید در لبخند غزاله نشست و گفت : " دیوونه " و به آشپزخانه رفت. كتری آب را روی اجاق گذاشت و فندك زد، در همین موقع نگاهش به منصور افتاد كه در آستانه ی ورود به آشپزخانه، به لبه ی بار تكیه زده و به حركاتش زل زده بود، ابرو بالا داد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگاه كردن به سركار علیه هم اشكال داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله جلو رفت، چشمهای درشت و عسلی اش را در چشمان بیقرار همسرش دوخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگاه كردن اشكال نداره، با حسرت نگاه كردن اشكال داره.! .... نكنه قراره بمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا نكنه.... زبونت رو گاز بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله با شكلكی زبانش را گاز گرفت. منصور به خنده افتاد. بعد تلنگری به پیشانی فراخ او زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میمون خوشگل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ تلفن زبان غزاله را برای جواب دادن بند آورد. این روزها كار منصور در آمده بود تلفن خانه و اداره از دست خانواده اش راحتی نداشت. گوشش از یك خواهش مكرر پر شده بود. همه غزاله را می خواستند. منصور گوشی را برداشت، صدای مادر بر خلاف همیشه این بار دمقش ساخت، زیرا با یك سلام و احوالپرسی كوتاه، رفت زیر استنطاق شوكت كه چرا مرخصی نمی گیرد، چرا زودتر نمی رود و چرا ... ؟ بهانه تراشیهای منصور برای مادر اهمیت نداشت او پایش را در یك كفش كرده و برای رفتن غزاله اصرار داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها رو بفرست بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تنها!؟ .... چند بار بگم، من نمی تونم بیام. در ضمن نمی تونم یه زن جوون و تنها رو با یه بچه ی شش ماهه روونه ی شیراز كنم. باز اگه از كرمان به شیراز هواپیمایی، قطاری بود یه چیزی. با اتوب*و*س اونهم توی این جاده پر خطر!... نمی دونم به خدا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا! یه نگاه به دورو برت بنداز، این همه دانشجو، یه مشت دختر 18، 19 ساله بدون بزرگتر از این سر ایران میرن اون سرش..... تو هم انگار نوبرش رو آوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیز دلم! من به بقیه كار ندارم. من فقط دلم نمی خواد زنم تك و تنها جایی بره.... متوجهی كه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرده شور اخلاق و تعصبت رو ببرن. اصلا لازم نكرده بیای. نه خودت بیا نه زن و بچت... اصلا مادر جان عروسی میای چیكار... بهتر خودت رو توی دردسر نندازی.... بالاخره عروسی رفتن خرج داره من راضی نیستم توی خرج بیافتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور می دانست اگر شوكت دلخور شود تا یكی دو سال آینده با یك من عسل هم شیرین نمی شود، از اینرو تك پسر آقای تابش جا زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه زود به شما برخورد مامان!... باشه باشه. ببینم چی میشه، شاید بچه ها رو زودتر فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هركار دوست داری همون رو بكن من فقط خواستم سر زنت عزت بذارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان منصور به چرب زبانی گشوده شد اما شوكت جنس فرزندش را خوب می شناخت، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو پدر سوخته، تو هم با اونه تحفه ات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چی؟ اگه تمام شیراز رو بگردی نمی تونی لنگش رو پیدا كنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوكت حریف زبان فرزندش نبود، با این وجود قهرش كارساز شد و بالاخره پس از مجاب كردن منصور مبنی بر عزیمت غزاله به شیراز، ارتباط را قطع كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایان یافتن مكالمه، منصور كفری هوای ریه اش را بیرون داد در همان لحظه با مشاهده غزاله كه خرامان با سینی چای جلو می آمد و ماهان كه در روروئك خود بازیگوشی می كرد حرفهای مادر را فراموش كرده و فرزند كوچكش را به آغـ ـوش گرفت و پایین روروئك دراز كشید. غزاله كنار او نست و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا صدا نزدی با مامانت احوال پرسی كنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپ توپولی ماهان لای دو انگشت منصور بود، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخ ... بسكه غر زد، برام حواس نذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی می گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم مادرم چه فكری می كنه! اتوب*و*س برای تو و یه بچه ی كوچیك وسیله ی مطمئنی نیست. اگر بین راه خراب بشه، وسط بر و بیابون اذیت می شی. یا اگه زبونم لال تصادف كنه... از اینا بگذریم تو بد مسافرتی، با حالت تهوع چه می كنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله چشمانش را شیطان كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولا صدقه رفع بالاست، دوما عمر دست خداست، سوما .... چاره ی تهوع قرص و دواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاعرم كه هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه كنیم ما اینیم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتربیت فرزند یكی از وظایف مهم و خطیر هر مادری است و به حق كه فاطمه دخترش را به درستی و شایسته تربیت كرده و پرورش داده بود. غزاله كدبانوی كاملی بود كه تجربیات مادر را با آموخته های روزمره خود در هم آمیخته و محیطی گرم و صمیمی برای خانواده كوچكش به وجود آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو با خونگرمی، صداقت و جمال و زیبایی خیره كننده اش منصور را مفتون خویش ساخته و زنجیری از عشق و محبت بر گردن این مرد متعصب و دل سیاه انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتك پسر خانواده تابش دور از خانواده و در دیار غربت در كنار همسر و فرزندش احساس آرامش و خوشبختی می كرد و به احدی اجازه نمی داد در روابط خانوادگیش خللی ایجاد كند. اما در شرایط فعلی، با ازدواج خواهر، تحت فشار خانواده، حاضر به امری شده بود كه ته دلش به آن راضی نبود. با این وجود با موافقتش، غزاله را حسابی مشغول كرد. شستشوی لباس و اتو كشی، تمیز كردن آپارتمان، پخت و پز ویژه برای ممانعت از غذا خوردن احتمالی همسر خارج از منزل، خلاصه طوری به امور رسیدگی می كرد كه منصور در مدت غیبت كوتاه همسرش، از هر حیث احساس آرامش و رفاه كند. با این وصف آنقدر مشغول بود كه متوجه گذشت زمان نشد تا اینكه راس ساعت دو و نیم، صدای منصور در آپارتمان پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه بو و برَنگی را انداختی خانم ،چه خبره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آن همه كار، دختر كرمانی مه رو، در استقبال از همسرش غفلت كرده بود. با این وجود در آستانه ورود به آشپزخانه با سلام و بـ ـوسه، خوش آمد و خسته نباشید گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا معجونی از انواع بوهای مطبوع كه در آپارتمان پیچیده بود، منصور كنجكاو پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهمون داریم!!!!؟... هوم چه كردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو معطل نكرد،در قابلمه ها را یك به یك باز كرد. پلوی سفید، خورش قورمه سبزی ، كتلت، لوبیا پلو. روی كابینت هم چند عدد شنیسل آماده طبخ كه باید فریزر می شد دید. مجددا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جون منصور مهمون داریم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله حرف كه می زد دل می برد یك لبخند هم چاشنی كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه رو برای تو پختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من!.... مگه می خوای بتركم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله پاكت فریزری برداشت و یك برش شنیسل را بسته بندی كرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببینم!... تو آشپزی بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونی! چرا می پرسی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-كسی كه آشپزی نمی دونه و عیالشم خونه نیست چه كار می كنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور با لبخندی قدرشناس گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره یه كاریش می كردم.چرا این قدر زحمت كشیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلم نمی خواد وقتی نیستم خدای نكرده مریض و مسموم بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـ ـوسه بر پیشانی همسرش زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از خدا می خوام هیچ وقت تو رو از من نگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس بادمجان بم آفت نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد غزاله هرچه بوتیك بود زیر و رو كرد، اما لباس خاصی چشمش را نگرفت از این رو از خرید صرف نظر كرد و از منصور اجازه خواست كه خریدش را در شیراز كامل كند. منصور پذیرفت و به تهیه هدیه عروس اكتفا كرد و راهی بازار طلا فروشی شد. با مدل های جدید طلاهای عربی چشمها مبهوت ویترین مغازه ها شد. غزاله روی گران ترین ها انگشت می گذاشت. منصور اعتنا نمی كردو انگشتر نسان می داد " غزی این چطوره؟ " سلیقه منصور حرف نداشت ولی غزاله دوست داشت كادوی درست و حسابی تهیه كند، از این رو اعتراض كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو می خوای برای خواهرت انگشتر بخری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوره براش سرویس بخرم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم كه جنابعالی فقط یه كارمندی، ولی انگشتر خیلی بی كلاسه . حداقل یه النگو، دستبند یا گردنبند بخر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پیشنهاد سركار علیه چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گردنبند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس زحمت انتخابش با خودت، البته فكر جیب من رو هم بكن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله به هدفش رسیده بود، نگاه مشتاقش این بار در ویترین مغازه ها دقیق بود. بالاخره گردنبندی نظرش را جلب كرد و دقایقی بعد خرسند از تهیه كادویی كه مطایق سلیقه اش بود بازار را ترك كرد و راهی منزل شد و به محض ورود شروع به بسته بندی غذاها كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فراغت از كار بسته بندی ، پس از سرو شام و شستن ظروف ، مشغول بستن چمدان كوچك خود شد. ماهان روی تشكچه كوچكی در حال بازی بود ، چون زمان شیرش فرا رسیده بود رفته رفته بنای بیتابی را گذاشت. نـ ـوازش پدر از گرسنگی طفل نمی كاست، از این رو منصور بالاجبار به سراغ غزاله رفت، اما با مشاهده غزاله كه مشغول چیدن لباس و سوغات در چمدانش بود، با چهره ای دمق گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جدی جدی راه افتادی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه!... نكنه پشیمون شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه جور هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله نگاه پر ملامتی به او انداخت، سپس ماهان را به آغـ ـوش كشید و به آشپزخانه رفت و با صدای بلندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این كارها چیه؟ مثل بچه ها شدی مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون زنم رو دوست دارم و نمی تونم دوری اش رو تحمل كنم، بچه ام!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله پوزخندی زد. ماهان را پهلوی چپش گرفت و با عجله شیر درست كرد منصور آرام جلو آمد، صورتش را میان موهای روشن و پریشان او فرو برد، بو كشید و بـ ـوسه زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من از همین حالا دلم گرفته....نرو. نرو، بمون با هم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله شانه اش را كمی بالا داد و سر به صورت منصور سایید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر خودت رو لوس نكن . تو هفت، هشت روز دیگه پیش مایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه... همیشه حرف خودت رو می زنی. یه ذره احساس نداری. اونقدر كه من برای موندنت بیتابم، تو صد برابر برای رفتن بی قراری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو رو خدا بس كن منصور. سفر قندهار كه نمی رم. دیگه داری حوسه ام رو سر می بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور دلخور، از ادامه بحث طفره رفت و با اقاتی تلخ به اتاق خواب بازگشت. غزاله ماهان را خواباند و بعد از مسواك و تعویض لباس، آرام زیر پتو سر خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قهری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور جواب نداد روی از غزاله گرفت اما غزاله سماجت كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلت میاد با غزی قهر كنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاضری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ،فقط خدا كنه ماهان توی اتوب*و*س بد خلقی نكنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فلاسكش رو آب كردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بین غزی یه بار دیگه ساك و چمدونت رو چك كن.چیزی جا نذاشته باشی. پول ، بلیط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه دیگه منصور. اگه به منصور بود هنوز ادامه می داد، ولی اخم غزاله زبان او را قفل زد، از این رو چمدان را برداشت، ماهان را بغـ ـل كرد و گفت :- چیزی به حركت نمونده زود بیا. و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل ورودی آپارتمان،منصور درون تاكسی انتظار غزاله را می كشید.درون تاكسی نوبت غزاله بود كه سفارش كند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران من نباش.خوب گوش كن ببین چی می گم.بین راه هم وجودت چشم باشه. دوتا صندلی برات گرفتم كه راحت باشی.كسی رو كنار خودت راه نده.مواظب كیف پولت باش. برای دستشویی رفتن ماهان رو دست كسی نسپر... دیگه نمیدونم چی بگم. فقط محض رضای خدا مواظب خودت باش. به شیراز كه رسیدی، منتظر مهناز و سعید بمون. اگه دیر كردن سر خود راه نیفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو داری من رو می ترسونی. یعنی سفر كردن این قدر پرخطره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ... نه سفر پر خطر نیست، اما باید هوشیار و آماده بود. خب اتفاق دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله می خواست زبان به اعتراض بگشاید كه تاكسی مقابل تعاونی... ترمز كرد.منصور مجال نداد با ماهان پیاده شد و چمدان را از صندوق عقب بیرون كشید .كرایه را پرداخت و وارد سالن تعاونی شد. غزاله تقریبا دنبال او می دوید. دالاندار تعاونی فریاد می زد : " 7 شیراز ، 7 شیراز" .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور یك راست پیش متصدی انبار رفت، اتیكت گرفت و به دسته چمدان بست، سپس پای اتوب*و*س رفت و آنرا به دست شاگرد راننده سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی گازوئیل و روغن سوخته مشام غزاله را آزار می داد، اما سرو صدا و هیاهو مانع از تمركز او روی این موضوع می شد. فریاد رانندگان تاكسی، جارو جنجال شاگرد و رانندگان اتوب*و*س، سوار و پیاده شدن مسافران همهمه ی گنگی به وجود آرده بود. شلوغی در آن ساعت به اوج خود رسیده بود. ورود اتوب*و*سهایی از مبدا اصفهان، تهران، مشهد و ... سرو صدای بیشتری به همراه داشت. غزاله از لابه لای جمعیت به دنبال منصور چشم می چرخاند كه منصور از پشت سر نزدیك شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یالا دختر عجله كن. و با سرعت پا در ركاب گذاشت و بالا رفت. ردیف چهارم ایستاد و با نشستن غزاله در صندلی خود، تمام مسافرین را با نگاهی اجمالی از نظر گذراند و با مطمئن شدن از آنكه در صندلی او، مرد جوانی قرار ندار، بغـ ـل دستش نشست و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا مراقب خودت باش. دیگه سفارش نمی كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون من دوباره شروع نكن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به محض اینكه رسیدی زنگ بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه دیگه، دارم دلشوره می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور چند بـ ـوسه ی آبدار به گونه ی فرزندش زد و بی رغبت او را به آغـ ـوش غزاله سپرد و با نگاهی نگران گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، مواظب خودت باش. تنبلی نكن، غذا فقط گرم كردن می خواد. غزاله انگشت به سمت منصور نشانه رفت و با تحكم و بریده افزود بیرون .....چیزی .....نمی خوری..... اگه حوصه ات سر رفت برو خونه ی مامانم یا هادی، تنهایی زیاد خونه نمون. منصور لبخندی زد و برای قوت قلب همسرش گفت : این مسافرت امتحان خوبیه.هردومون یه تجربه ی جدید بدست میاریم، من دوری و تحمل می كنم تو هم سفر رو تجربه می كنی. پلیس راه كرمان – باغین محل كنترل اتوب*و*سها بود. راننده صفحه ای برداشت و به همراه دفترچه ی ثبت ساعت، پیاده شد. چند دقیقه ای مقابل باجه معطل كرد تا آنكه مجدا به اتوب*و*س بازگشت و اتوب*و*س به راه افتاد. به مجرد حركت اتوب*و*س، مرد كهنسالی صدا به صلوات بلند كرد. پیرمرد با عناوین مختلف صلوات داد و مسافرین هر بار با صدای بلند همراهیش كردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفته رفته غزاله احساس می كرد تحمل هوای سنگین اتوب*و*س برایش مشكل شده است، دل آشوبه كمی بی قرارش كرده بود. قرص متوكلوپرامید هم اثر نكرده بود. با پذیرایی مهماندار بی معطلی جرعه ای از نوشابه اش را نوشید و پشت سر هم نفس عمیق كشید و سر به پشتی صندلی تكیه داد و برای آرامش بیشتر چشم بست. اتوب*و*س از گدار پر پیچ و خم خون كوه گذشت و شهرستان كوچك برد سیر را پشت سر گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پیشروی اتوب*و*س تحمل غزاله كمتر شده بود ، احساس می كرد دل و روده اش بالا می آید. ماهان را روی صندلی خواباند، نایلون فریزری از كیفش بیرون آورد. كلافه و عصبی شده بود. كلنجار رفتن هم فایده ای نداشت. بی طاقت بلند شد و خود را به راننده رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم خیلی بده ... می شه توقف كنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده در آیینه زل زد . غزاله رنگ به رو نداشت، از این رو با دلسوزی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چت شده بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلاب به رو، حال تهوع دارم. می شه نگه دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار برسیم به یه پاركینگ، به روی چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله دست جلوی دهانش گرفت و به صندلی خود بازگشت، اما آرام و قرار نداشت تا آنكه صدای زن جوانی در گوشش پیچید : "خانم!" غزاله سر چرخاند بین دو صندلی، زنی جوان و گندمگون از لابلای صندلی سر جلو آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كمكی از من بر می آد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون ... من فقط به هوای تازه احتیاج دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه سختته بده بچه رو نگه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا كه خوابه مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله هر لحظه كلافه تر و عصبی تر می شد. لحظه ای سر به صندلی جلو می چسباند و لحظه ی بعد به شیشه، گاهی هم خم می شد و سر جلوی پاكت فریزر می گرفت، تا آنكه با كم شدن سرعت اتوب*و*س خوشحال سر بالا آورد. تابلوی 200 متر مانده به پاركینگ حالش را بهتر كرد. با متوقف شدن اتوب*و*س سراسیمه برخاست، با این حركت ماهان تكانی خورد و چشم باز كرد و بلافاصله بنای گریه را گذاشت. غزاله مردد ماند ولی حال و نای بلند كردن كودك را نداشت، زیرا حالت تهوع به دستگاه گوارشش فشار می آورد. بی طاقت و بدون توجه به گریه ی فرزند بیرون دوید. چند قدم دورتر از اتوب*و*س به عق زدن افتاد. محتوی معده اش ماده زرد رنگی بود كه در عق زدنها بالا می آمد. مهماندار نگاهش را از غزاله گرفت و رو به راننده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاجی جون این حالش خیلی خرابه ... ببین چطوری تلو تلو می خوره! به جون خودم عینهو كسی می مونه كه چیزی بالا رفته.... ایست بازرسی بهمون گیر نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف مفت نزن. بنده خدا به این حرفا نمی خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خلاصه از ما گفتن. امروز از اون روزاست. مخصوصا كه هفته ی مبارزه با مواد مخدره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده تابی به سبیلهای پهنش داد و با زهرداركردن نگاه در چشمان درشتش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جای این چرندیات برو آب بگیر رو دست و بالش. بذار صورتش رو بشوره یه كم حالش جا بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهماندار بدون اعتراض پارچ آب را برداشت و به سمت غزاله رفت. اگر از حسین آقا نمی ترسید، با چشم غزاله را قورت می داد ولی سر به زیر و با صدای داش وار گونه ای گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آبجی یخده آب بریز رو دس صورتت خونك شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله دست و صورتش را شست و تشكر كرد و بار دیگر با اكراه و از روی اجبار به اتوب*و*س بازگشت. به محض سوار شدن صدای گریه ماهان در گوشش پیچید. با آنكه رمقی نداشت ، از حس و توان مادرانه اش كمك گرفت و سراسیمه بالا رفت. ماهان در آغـ ـوش زن جوان بیتابی می كرد.جلو رفت و با تشكر او را به آغـ ـوش كشید. باید شیر درست می كرد اما توان این كار را در خود نمی دید. زن جوان به دادش رسید. دلسوزانه جلو آمد و روی صندلی بغـ ـل دستش نشست، سپس ساك بچه را بالا آورد و در درست كردن شیر از غزاله اطلاعات گرفت. وقتی ماهان در آغـ ـوش زن جوان آرام گرفت، زن گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سعی كن یه خرده بخوابی . نگران پسرت نباش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زحمتتون می شه.حالم بهتره خودم می تونم بچه را نگه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا تعارف می كنی. دور از جون رنگت عینِ میت شده. بهتر بخوابی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن جوان با گفتن این حرف با ماهان به صندلی خود بازگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله تشكر كرد و ساك ماهان را كنار دسته صندلی قرار داد و سرش را بر روی آن گذاشت و چشم بست. با فشار خون پایین كاملا بی رمق بود، به همین دلیل به جای خواب ، در حالتی شبیه به غش و ضعف بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتوب*و*س با سرعت در محور بردسیر – سیرجان به سمت شیراز در حركت بود. یك ساعتی می شد كه غزاله خواب بود تا اینكه با نق نق ماهان چشم باز كرد و به سختی نیم خیز شد و نشست.سر چرخاند لابلای صندلی ، شرمنده محبت های زن جوان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حلالم كنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن جوان بر خاست و از بین صندلی ها بیرون آمد و كنار دست غزاله نشست و در حالیكه ماهان را به آغـ ـوش غزاله می سپرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمم ژاله است. اسم شما چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله خود را معرفی كرد و بلافاصله نق زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا حالا سفر به این بدی نداشتم. نمی دونم چرا اینقدر اذیت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید حامله باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله به علامت نفی سر تكان داد. ژاله خم شد و شیشه ماهان را بالا آورد. غزاله نگاهی از سر قدرشناسی به او انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا شما رو برای من رسونده . نمی دونم اگه نبودی چكار باید می كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر تعارف می كنی . من كه كاری نكردم. آدم بچه خوشگل و شیرینی مثل آقا ماهان رو بغـ ـل كنه ، نه تنها خسته نمیشه، لذت هم می بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله احساس كرد تحمل سنگینی سر را روی بدن ندارد، از این رو سر به شیشه تكیه داد و با عذر مختصری چشم بست. ژاله با آماده كردن شیر خم شد و فلاسك و قوطی شیر را درون ساك ماهان قرار داد و به صندلی خود بازگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله با خالی شدن صندلی ،ماهان را روی آن خواباند.دستهای كوچك و تپل او را در دست گرفت. حواسش بود كه ماهان از روی صندلی پایین نیفتد. پسرك بازیگوش بدون آنكه بداند مادرش در چه حالی است، پا می كوبید و خنده می كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتوب*و*س همچنان مسیر خود را در جاده سیرجان پیمود تا آنكه پس از عبور از این شهر در كیلومتر سی به ایستگاه ایست و بازرسی رسید. چند دستگاه اتوب*و*س صف طویلی به وجود آورده بودند. حسین آقا پشت سر آخرین اتوب*و*س ایستاد و غزاله بی خبر از قوانین ، با خوشحالی ماهان را بغـ ـل كرد و در سالن اتوب*و*س ، پشت سر راننده ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه در رو باز كنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید حسین آقا یاد دخترش افتاد ، زیرا رنگ و روی غزاله ترحم را در وجودش به غلیان درآورد. اما در آن لحظه از روی ناچاری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطف كن سر جات بشین دخترم. اینجا ایست بازرسیه كسی حق پیاده شدن نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط یه دقیقه ، یه خورده هوا بخورم بر می گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستم كوتاهه. حالا اگه طرح و هفته مبارزه با مواد مخدر نبود یه چیزی ... برو بشین دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود 35 دقیقه طول كشید تا نوبت به بازرسی اتوب*و*س آن ها رسید و این مدت طولانی برای او به سختی و كند گذشت. حسین آقا دكمه ای را زد و درب برقی اتوب*و*س به آرامی باز شد . نظامی جوانی كه گروهبان وظیفه نشان می داد ، پا در ركاب گذاشت و بالا آمد . راننده را می شناخت. سلام حسین آقا را علیك گفت و وارد سالن شد. نگاهش در چهره مسافرین چرخ خورد و چند نفری را برای بازرسی بدنی بیرون فرستاد . از چند نفری هم مدارك شناسایی خواست . ردیف چهارم نگاه اجمالی به غزاله انداخت ،رفت ته اتوب*و*س و مجددا بازگشت ، چشمهای غزاله هنوز بسته بود . رنگ و روی زرد او گروهبان بشیری را وادار كرد تا او را صدا بزند : " خانم " چشم باز كرد اما گیج بود و با صدای خفه ای گفت : " هوم " .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشیری با دقت در چهره او خیره شد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مریضی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه هوا زده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از كرمان سوار شدی ؟ با كی سفر می كنی ؟ مقصدت كجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالات گروهبان بشیری مسلسل وار بود. غزاله به نحوی گیج و گنگ پاسخگو بود كه بشیری بلافاصله از او كارت شناسایی خواست. وقتی دست های لرزان غزاله درون كیف رفت و با شناسنامه بیرون آمد، بشیری خیره به دستهای لزران غزاله گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چی داری بردار ، برو بازرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل از گل غزاله شكفت ، فكر كرد به پایین و هوا بخوره ، ماهان را بغـ ـل زد، كیف دستی و ساك بچه را روی دوشش انداخت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم خنك كه به صورتش خورد احساس كرد از حبس در زندان انفرادی آزاد شده است . نگاهی به اطراف انداخت، نمی دانست برای بازرسی به كجا برود ، از این رو از مامورین یاری خواست . سرباز به اتاقكی اشاره كرد و غزاله با تشكر راهی آن جا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو زن پیچیده در چادرهای سیاه روی صندلی های نیم دار چوبی نشسته بودند و گپ می زدند. سلام داد و كیف و ساكش را روی میز قرار داد . یكی از آن دو كه شمعی نام داشت در حالیكه با ساك ماهان ور می رفت پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا رنگت پریده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر پاسخ غزاله نماند و افزود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چمدونت كو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی اتوب*و*س.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله چرخید كه برود ولی صدای شمعی او را وادار به ایستادن كرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سیـ ـگاری هم كه هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله متعجب به بسته های سیـ ـگار در دست شمعی خیره ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمعی شك كرد . نیم نگاهی به همكارش انداخت و خطاب به غزاله پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه توضیح بدی اگه مال تو نیست توی كیف تو چیكار می كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما اشتباهی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می بینی كه اینجا به جز وسایل تو ، چیز دیگری نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله بی تجربه بود ، در حالیكه نمی دانست چه دام بزرگی بر سر راهش پهن شده ، با تندی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من سیـ ـگاری نیستم. این بسته ها هم مال من نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمل سیـ ـگار آن هم در حد مصرف شخصی، جرم محسوب نمی شود. اما رفتار غزاله شمعی را به شك انداخت و وادار به عكس العمل كرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما مال منه ! برو چمدونت رو بیار ببینم اون تو چی داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حال زار غزاله كلافگی هم اضافه شد . برافروخته سراغ شاگرد اتوب*و*س رفت و تقاضای چمدانش را كرد .لحظاتی بعد مجددا به اتاقك بازرسی بازگشت و با مشاهده گروهبان بشیری كه در اتوب*و*س استنطاقش كرده بود، اخم كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشیری بدون توجه به اخم و تُرش او گوشه پاكت سیـ ـگار را پاره كرد . در این حال غزاله جلو رفت و چمدانش را روی میز گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به خانم ها هم گفتم كه این سیـ ـگارها مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حمل یكی، دو بسته سیـ ـگار كه جرم نیست ، متعجبم چرا اینقدر به هم ریختی ؟!... با این وجود اگه مال تو نیست توی ساك تو چیكار می كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشیری حركات غزاله را زیر نظر داشت . صورت بی رنگ و رو و دستهای لرزان غزاله را كه دید اشاره كرد به آیین و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ضربانش چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بازرس بی درنگ دست روی قفسه سیـ ـنه غزاله گذاشت . قلب غزاله آروم تر از حد معمول می زد. به علامت نفی سر تكان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشیری در حالیكه سعی داشت تا با سوالی ناگهانی غزاله را غافلگیر كند. پاكت را در كف دست دیگرش تكان داد؛ سیـ ـگارها از جای خود جم نخوردند به ناچار ته فیلتر را لای دو انگشت گرفت و كشید . سیـ ـگارها به هم چسبیده بود. كنجكاو به جان پاكت افتاد . نگاهی تند و پر غیظ به غزاله انداخت و بدون تردید پاكت را پاره كرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان حضار از جمله غزاله گرد شد. بسته ای از پودر سفید داخل پاكت بود . غزاله به وحشت افتاد و بی اراده ماهان را بغـ ـل زد و قدمی عقب رفت . بشیری روكش دور بسته را باز كرد . نوك انگشت به پودر سفید آغشته كرد و به نوك زبانش سایید . نگاهش مملو از ملامت شد، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هروئینه !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبـ ـهای غزاله به سفیدی گرایید. دیگر از ترس روی پا بند نبود، رمق از پاهایش گریخت و به زانو افتاد. در آن لحظه حرف نمی زد بلكه با عجز و لابه ، ناله می كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخدا این ها مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه در باز شد و ژاله با ساك دستی كوچكی وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله به مشاهده او ، گویی آشنایی یافته است ، كمی جرات گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ژاله خانم شما به چیزی بگو .به اینا بگو من از هوای اتوب*و*س حالم بد شده و معتاد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژاله هاج و واج در چهره تك تك افراد نظر انداخت ، سپس با تعجب پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشیری با لحنی محكم و جدی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما این خانم رو می شناسی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی بگم ! توی اتوب*و*س باهاش آشنا شدم . حالش بد بود، مجبور شدم یكی دو بار پسرش رو نگه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله ناامید سر به زیر انداخت ، ولی بشیری به تندی پرخاش كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو و خودت رو به موش مردگی نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به شمعی كرد و دستور داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببرش دفتر جناب سروان دهقان. بقیه بسته ها رو هم ببرید دفتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرخوت بر وجود غزاله چیره شده و توان از پاهایش گریخته بود. به سختی و با كمك دست ها از زمین برخاست . شمعی جلو آمد و دستبند آهنی را مقابل چشمان او گرفت. حس بدی در كام غزاله دوید ، به طوریكه دهانش تلخ شد و وحشت زده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوای چی كار كنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستات رو بیار جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا! خودم میام.خواهش می كنم اینو نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف نباشه . دستات رو بیار جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمعی با ادای این جمله مچ دست غزاله را گرفت و یكی از حـ ـلقه های دستبند را دور مچ او قفل كرد. احساس غزاله سقوط در چاهی بدون ته بود. جلوی چشمانش سیاه شد و سرش گیج رفت ، اما به هر زحمتی بود از تمام توانش استفاده كرد تا ماهان از دستش رها نگردد . نگاه دلسوزانه ژاله نیز، دردی از او دوا نمی كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خروج از اتاقك، چشم غزاله به اتوب*و*س افتاد تقریبا اكثر مسافرین از جای خود نیم خیز و تماشاگر او شده بودند. فكر كرد كاش زمین دهان بگشاید و او را در خود ببلعد. سر به زیر شد چنانكه گویی گردنش شكسته است. با احساس خفت و خواری به دنبال شمعی وارد دفتر سروان دهقان رئیس پاسگاه شد. احساس تلخ وجودش را فرا گرفته بود، فكرش را هم نمی كرد روزی چنین النگوی زشت و نفرت انگیزی زینت بخش دستهای لطیف و كشیده اش گردد. دستهای كوچك ماهان را میان دستان سرد و بی رمقش پنهان ساخت. حـ ـلقه ی زیبای چشمانش لبریز آب شد و قطرات شور اشك با احساس دردی تلخ و جانكاه از آنها سرازیر شد. افكار پریشان، آینده ای مبهم را برایش به ترسیم می كشید. با صدای باز شدن در، نگاه سرد و بی فروغش به سمت چپ چرخید. مردی میان سال با قدی كوتاه و هیكلی چاق وارد دفتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سرفه ی كوتاه سروان دهقان غزاله سراسیمه از جای برخاست. سروان دهقان نگاهی اجمالی به او انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله با آشفتگی در حالی كه لحنی پر التماس داشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب سروان به خدا اون سیـ ـگارا مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغبغب دهقان پایین افتاد. براق شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر وقت سوال كردم حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس برگه ای از كشوی میزش بیرون آورد و روی میز گذاشت. تاریخ زد و سوال كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشخصات شناسنامه ای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب سروان به خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف اضافه نباشه. گفتم مشخصات شناسنامه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غزاله هدایت. فرزند قاسم. شماره شناسنامه..... متولد كرمان و بیست و یك ساله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال پشت سوال، سابقه داری؟ اعتیاد چی؟ همسرت چه كاره است؟ و ... از سوی غزاله انكار بود و از سوی دهقان اصرار كه " بهتره راست بگی". دهقان گاهی هم یك دستی می زد."ازت آزمایش می گیریما". جمله آخر برای غزاله سنگین بود. برای همین با تندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چه حقی به من تهمت می زنی؟ من نه معتادم نه اون مواد مال منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این مشكل رو باید در دادگاه حل كنی. تا اینجا كه به من مربوط می شه سركار علیه با یه مقدار مواد اونم از نوع خیلی سنگینش دستگیر شدی. انشاا.... وقتی رفتی دادگاه مبارزه با مواد مخدر سیرجان بی گ*ن*ا*هی خودت رو ثابت می كنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس اتوب*و*س چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت رو زدی به خنگی یا واقعا اینقدر ساده ای؟ كسی اتوب*و*س رو به خاطر شما نگه نمی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟ شما كه نمی حوای منو اینجا نگه داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بجای اینكه روی دقیقه ها و ساعت ها حساب كنی. به ماه و سال فكر كن. شاید حبس ابد، شاید هم اعدام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانه های درشت عرق سر و روی غزاله را پوشاند. احساس رخوت بر وجودش مـ ـستولی شد. یاد منصور افتاد. چهره دوست داشتنی همسرش پشت مردمك چشمانش ظاهر شد. چقدر به دستهای مهربان او احتیاج داشت. اشكش فرو چكید و با التماس گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا رحم كنید. تو رو خدا ... آبروم. تو رو خدا ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهقان به دفعات و تقریبا هر روز با این موارد برخورد نزدیك داشت. یاد گرفته بود به ظاهر افراد اطمینان نداشته باشد، حرف غزاله را برید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره گوشی دستت باشه. جلوی من نه گریه می كنی، نه قسم آیه می خوری. حالا آروم بگیر و فقط تعریف كن ببینم این مواد رو از كی گرفتی و قراره به كی تحویل بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه جوری باید بگم كه باور كنید. به پیر! به پیغمبر! به خدا! اینا مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالات دهقان با جوابهای سر بالای غزاله پایان یافت. برگه موقت بازجویی پر و توسط غزاله امضا شد.سپس دهقان دستوران لازم را به شمعی داد و سراغ اتوب*و*س و بقیه مسافرین رفت و دقایقی بعد با بازرسی كامل اتوب*و*س دستور حركت آن را صادر كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله از پشت پنجره كوچك بازداشتگاه شاهد خروج اتوب*و*س بود ، از این رو ترس به جانش افتاد و با وحشت داد و قال به راه انداخت. هیچیك از مسافرین صدای گریه اش را نشنیدند. مایوسانه بنای گریه را گذاشت. زار می زد و عجز و لابه می كرد. صدای او فقط پسرش را به وحشت انداخت. ماهان خیره به مادر، لب ورچید . یه بار ،دوبار، بالاخره بغضش تركید و بنای گریه را گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله با وجود غم و شرایطی كه در آن گرفتار بود ، نمی توانست از ماهان غفلت كند، از این رو احتیاج به ساك او داشت. به ناچار سر به پنجره كوچك چسبانید و با صدای خفه ای گفت: " سرباز " .خودش به زخمت صدایش را شنید، مجبور شد فشار بیشتری به حنجره اش وارد كند."سرباز،سرباز" ، و وقتی جوابی نشنید تقریبا فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهای یكی پیدا نمی شه به داد من برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربازی كلاه بر سرش گذاست و رفت جلوی در و با ترشرویی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه! قرارگاه رو گذاشتی رو سرت ! چه خبرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی بینی بچه ام داره گریه می كنه. بی انصاف این بچه دو ساعته شیر نخورده . باید پوشكش رو هم عوض كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینم چی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله با نگاه او را دنبال كرد تا از نظرش محو شد. غزاله چشم به اطراف چرخاند . ظل آفتاب بود . گرمی هوا در رطوبتی كه لابه لای موهای ماهان نشسته بود خود را نشان می داد. لابه لای موهای بلوند كودكش انگشت كشید و به صورت او فوت كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظاتی بعد با صدای باز شدن قفل و زنجیر بلند شد. شمعی بود، ساك ماهان را مقابل دیدگان او روی زمین نهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغزاله بدنبال یافتن جای تمیزی برای پهن كردن تشكچه ماهان بود. این كانكس باریك و كثیف كه با یك تكه موكت قهوه ای سوراخ سوراخ مفروش شده بود كجا؛ آپارتمان كوچك و شیكش كجا ! تشكچه را جلوی پایش انداخت، پوشك ماهان را تعویض كرد و چون نای بغـ ـل كردن او را نداشت ، تشكچه را روی پاهایش كشید و با تكان پاها شروع به خواندن لالایی كرد. در حالیكه ذهنش درگیر مخمصه ای بود كه در آن گرفتار شده بود. فكر می كرد كه چطور بسته های سیـ ـگار سر از ساك ماهان در آورده است. توصیه های منصور چون لشكر زرهی بر صفحه مغزش رژه می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس گرما گره روسری اش را باز كرد و پر آن را تكان داد تا شاید خنك شود،اما بی فایده بود ، به همین دلیل روسری اش را از سرش برداشت ، موهای گندمگونش را از اطراف گردنش جمع كرد و با كش بست. سپس نگاهی به چهره معصوم ماهان انداخت. ماهان گیج خواب و از گرما كلافه بود، دستهای كوچكش مدام چشمها و بینی اش را مالش می داد ، روسری را در هوا تكان داد . بادش گرم بود اما در برخورد با رطوبت ، بدن ماهان را خنك می كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید چشم به سكوی شماره 17 داشت. انتظارش از حد معمول خارج شده بود و دلشوره و نگرانی او را وادار می كردكه پنهان از چشم مهناز، از دفتر تعاونی اخبار جدید كسب كند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تاخیر اتوب*و*س به ساعت چهارم رسید، دیگر مهناز هم آرام و قرار نداشت. چشم های هر دوی آنها در جستجوی اتوب*و*س ولووی پرتقالی به هر سو می چرخید. مهناز كلافه سمت چپ و سعید عصبی، سمت راست قدم می زدند تا آنكه صدای زنگ تلفن همراه سعید را بهم ریخت. بار دومی بود كه منصور تماس می گرفت، از این رو دل نگران و سراسیمه بود و سراغ همسرش را گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها رسیدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقیقتش رو بخوای اتوب*و*س بین راه خراب شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می دونستم از اولم نباید می ذاشتم تنهایی سفر كنه. تازه به هوای اتوب*و*س هم حساسیت داره. با بوی بنزین وگازوئیل حال تهوع پیدا می كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید جز دلداری راهی نمی دید. احتیاج نبود به ذهنش فشار بیاورد. چند جمله سر هم كرد و حسابی اطمینان بخشید، سپس ارتباط را قطع كرد. مهناز با بیتابی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان چی شد! چی می گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا این برادر تو خیلی حساسه. هنوز هیچی نشده می گفت كاش اونو نفرستاده بودم. نمی دونم اله و بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا كنه صحیح و سالم برسن. نباید برای آمدنش این همه اصرار می كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از شما خواهر و برادر متعجبم! طوری حرف می زنید انگار طرف غزل خداحافظی رو خونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زبونت رو گاز بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا! خب شلوغش كردین دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو كه نمی دونی. منصور بدون غزاله آب نمی خوره. این پسره یه چیزی از عاشق هم اونور تره. اداره كه میره، روزی سه بار بهش زنگ می زنه و احوالش رو می پرسه. حالا اون رو تك و تنها فرستاده یه شهر دیگه، چه توقعی داری، هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره به جای حرف زدن صلوات بفرستی. منصور كرمان چی كار می كنه؟ چرا همین جا توی شهر خودش زندگی نمی كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منصور واسه خاطر غزاله انتقالی كرمان رو گرفت. مادر غزاله زیر بار ازدواجشون نمی رفت، منصور هم كه بدجوری گرفتار غزاله شده بود برای رسیدن به اون با تمام خواسته های مادرزنش موافقت كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی دلم می خواد غزاله رو ببینم. دختری كه تونسته رو دست شیرازیها بلند بشه، باید خیلی خوشگل باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می دونی سعید! خداوند تمام محاسن رو یك جا به این دختر داده. قد بالابلند و رعنا، فكر كنم قدش 175 سانت باشه. زیبا و با شخصیت. از همه مهمتر یه قلب بزرگ و مهربون داره.... یادمه دفعه ی اول كه منصور راجع به اون با مامان حرف می زد، بهش عسل بانو لقب داد. وقتی دیدمش از تشبیه منصور خوشم اومد. غزاله واقعا مثل عسل بود، با چشمهای درشت عسلی و موهای تقریبا به همون رنگ و لبخند زیبایش درست مثل عسل، شیرین به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس آقا منصور حق داره اینقدر نگران باشه. آخه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد مهناز در حالیكه از جا می پرید حرف سعید را برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سعید اونجا رو .... اتوب*و*س پرتقالی. فكر كنم خودش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهناز مقابل درب اتوب*و*س چشم انتظار بود. سعید شانه به شانه او ایستاد. چند دقیقه بیشتر طول نكشید. كلیه مسافرین پیاده شدند و اتوب*و*س كاملا تخلیه شد. سعید و مهناز با نگاه های متعجب چشم در چشم یكدیگر دوختند، اما سعید خیلی زود به خود آمد و پا در ركاب گذاشت. ابتدا سر چرخاند سمت سالن، خالی بود. چشمش افتاد به راننده كه پشت فرمان نشسته بود با سلام و خسته نباشید پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتوب*و*س كرمانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتوب*و*س دیگه ای هم از همین تعاونی در راه هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتوب*و*س كه زیاد میاد ولی برای ساعت 7 از این تعاونی همین یه دستگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می دونی حاج آقا نشونی اتوب*و*س درسته ولی مسافر ما بین مسافراتون نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسم مسافرتون چی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هدایت. خانم هدایت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون مسافر پر دردسری كه از دقیقه ی اول برامون دردسر درست كرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول بسم ا.... خودش رو به موش مردگی زد. بعد هم اتوب*و*س رو نگه داشت و رفت پایین. آخر سر معلوم شد این اداها از ترس بوده و طرف خلافكارو قاچاقچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف حسن آقا مثل پتك بر سر مهناز فرود آمد، بنابراین عصبانی شد و با تندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف دهنتو بفهم خلافكار جد و آبادته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیف كه زنی و الا بهت می گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید هاج و واج مانده بودكه با سرو صدای مهناز به خود آمد و بلافاصله با تحكم او را وادار به سكوت كرد، سپس رو به راننده كرد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت می خوام. خانمم شوكه شده. شما ببخشید .... تو رو خدا بیشتر توضیح بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این خانم هدایت با یه بچه شیرخوره مسافر ما بود. چون حال و روز درست و حسابی نداشت بازرسی مواد مخدر بهش گیر داد. می دونی كه هفته مبارزه با مواد مخدره! با ساك و بچه بردنش پایین و بین وسایلش هروئین پیدا كردن بعدشم بردنش بازداشتگاه . همین ....بیشتر از این چیزی نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما مطمئنی ازش هروئین گرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، البته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كجا! كجا دستگیر شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاسگاه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهناز رنگ به رو نداشت، پشیمانی در چشمان سیاهش موج می زد، بهت زده پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از من می پرسی. و از پله ها پایین رفت و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غزاله چه جور زنی ست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه شدی؟ فكرای احمقانه نكن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدمیزاده دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به سر غزاله قسم می خورم. اون خیلی پاكه. خدا می دونه چه اتفاقی افتاده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید منصور در جریان قرار بگیره. تا دیر نشده شاید بتونه كاری بكنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می ترسم سعید. منصور طاقتش رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چاره ای نیست نباید وقت رو هدر بدیم.... بهتره هر چه زودتر منصور و خانواده غزاله در جریان قرار بگیرن. پمپ بنزین شلوغ بود ولی چاره ای نداشت، بیست دقیقه معطلی به ماندن در بین راه می ارزید و در این فاصله كفر منصور در آمده بود و به زمین و زمان فحش و ناسزا می داد. هادی نیز تحت تاثیر رفتارهای منصور عجول و سراسیمه بود، به خواهرش غزاله می اندیشید كه حواسش پرت شد و باك پر شد و بنزین سر ریز كرد و پاچه ی شلوارش را آغشته نمود. پشت فرمان كه نشست چنان بر پدال گاز فشرد كه گویی پایش هر لحظه از كاربراتور بیرون خواهد زد. هادی سرد و ساكت اما با سرعت می راند. وقتی به پاسگاه... رسید هوا كاملا تاریك شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز وظیفه اعتمادی پست دژبانی را بر عهده داشت. خبر دستگیری غزاله را تایید كرد. سپس یكی از سربازان محوطه به نام پرتوی را صدا زد. پرتوی دوان دوان جلو آمد. بچه آبادان با لهجه شیرینش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ها ولك.... هوار می كشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جناب سروان بگو بستگان هدایت می خوان بچه رو ببرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز جوان اجازه ورود خواست و به احترام دهقان پا جفت كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربان بستگان هدایت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دقیق و عمیق دهقان به بررسی دو مرد جوان پرداخت. منصور سراسیمه بود، نمی دانست چگونه رشته كلام را بدست گیرد، از این رو آشفته و پریشان روی میز سروان خم شد و به تندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما همسر من رو اشتباهی گرفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراقب رفتارت باش. در ضمن درست و غلطش توی دادگاه معلوم میشه. خانم جنابعالی با هروئین جاسازی شده در پاكتهای سیـ ـگار دستگیر شده. مامورین ما پاكتها رو از داخل ساك بچه بیرون آوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلمه هروئین كه از دهان دهقان خارج شد، رنگ هادی مثل گچ سفید شد. در حالیكه سعی داشت تعادل خود را حفظ كند، به دیوار پشت سرش تكیه داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قطعا كسی اونا رو توی ساكش گذاشته. شما از دیگران هم بازجویی كردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خواد یاد من بدی چیكار كنم. در ضمن من موظف نیستم به شما جواب بدم. اگه اینجایید به خاطر اون بچه ی طفل معصومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس محض رضای خدا بچم رو از اون دخمه در بیارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتی چه نسبتی با بچه داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدرش هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با پرتوی برو. اگه هدایت تاییدت كرد و رضایت داد، بچه رو تحویلت می دم. مراقب باش به بازداشتگاه نزدیك نشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرتوی پا جفت كرد و بلافاصله با منصور خارج شد. هادی نیز به قصد خروج به دنبال آن دو به راه افتاد، اما دهقان مانع شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط یك نفر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرتوی در تاریكی نسبی به اتاقك كانكس نزدیك شد و غزاله را به نام خواند. غزاله تكانی به بدن خرد و خسته خود داد و به زحمت برخاست و به پنجره كوچك سلول خود نزدیك شد. پرتوی با انگشت به منصور اشاره كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون آقا رو می شناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه غزاله در امتداد انگشت پرتوی به منصور افتاد. غم و شادی همزمان مهمان چشمان زیباش شد. اشك ریزان فریاد زد "منصور". فریاد غزاله، منصور را بی اراده كرد، چنان كه به سمت او شروع به دویدن نمود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده غزاله! چه بلایی سر خودت آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تورو خدا نجاتم بده منصور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرتوی كه غافلگیر شده بود، به محض نزدیك شدن منصور، جلو رفت و در حالیكه مانع او می شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین الان بر می گردی توی دفتر. مثل بچه آدم سرت رو بنداز پایین و برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرتوی با اطمینان از دور شدن منصور رو به غزاله كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوهرت می خواد بچه رو ببره. تو رضایت داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. بچه ام توی این جهنم از بین می ره.... خدا خیرت بده. ببر تحویلش بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما لحظه تحویل كودك، تردید داشت. مادر بود و نمی خواست به سادگی از فرزند خردسال خود دل بكند. با بـ ـوسه های پیاپی اشك می ریخت كه پرتوی در پی انتظاری طولانی، حوصله سر رفته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استخاره می كنی؟ اونو بده به من دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامید از دل غزاله سفر كرد. با احساسی به تلخی زهر آخرین بـ ـوسه را از گونه فرزند گرفت و او را به آغـ ـوش پرتوی سپرد. در آن لحظه گریه تنها سلاحش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورود پرتوی به دفتر دهقان ، منصور و هادی پیش رفتند . منصور لبریز از عشق و دل نگران، فرزند را به آغـ ـوش كشید. هادی با لمس دستهای كوچك ماهان، كمی آرام گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهقان پوشه قرمز رنگی از كشوی میزش خارج كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید در قبال تحویل بچه، رسید بدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور كلافه و عصبی ماهان را به آغـ ـوش هادی سپرد .هادی در حالیكه بی صدا اشك می ریخت، خواه*ر*زاده اش را به آغـ ـوش كشید و در جستجوی نشانی از خواهر بویید. منصور رسید ماهان را انگشت زد و امضا كرد. دهقان رسید را لای پرونده غزاله گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچه سریع تر این جا را ترك كنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی همسرم چی میشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب كه كاری از كسی ساخته نیست. فردا برید دادگاه انقلاب . اونجا می تونید پیگیر جریان دادرسی باشید... فعلا برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر ماندن و التماس فایده نداشت تا همین جا هم دهقان محبت بیش از اندازه ای كرده بود، از این رو بدون كلامی، به اتفاق یكدیگر پاسگاه را ترك كردند. ماهان سر به سیـ ـنه پدر ، بدون آنكه بداند در اطرافش چه می گذرد ، در خواب ناز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی دنده ای به پراید داد و دور زد و در سمت دیگر جاده در محور كرمان متوقف شد.نگاهش به تاریك روشن محوطه پاسگاه بود، با دلی اندوهگین گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منصور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غزاله رو دیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كاش می مردم و غزاله رو اونجا نمی دیدم. نمی دونی چیكار كرد . صدای ناله هاش تو گوشمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشك هادی روی گونه اش سر خورد ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طفلك خواهرم... تا حالا اینجور جاها رو ندیده بود ، چه برسه گرفتارش بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چیكار كنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا به كسی چیزی نمی گیم تا ببینیم چی میشه. خدا خودش بزرگه، شاید تا صبح فرجی پیدا شد و بی گ*ن*ا*هیش ثابت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز رنگ غم هاله ای تیره دور چشمان هادی كشید ، پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازداشتگاه غزاله كجا بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیس
۲۷ ساله 00فوق العاده بود....
۲ ماه پیشالهه
00خییییلی رومان خوبی بود از نویسنده اش تشکر میکنم
۲ ماه پیشترنم
00عالیه
۳ ماه پیشبهترین رمان
۳۰ ساله 00بهترین رمان
۳ ماه پیشملک محبت
00بهترین رمان عالى بود
۳ ماه پیشآتوسا
00رمان قشنگی بود واقعا لذت بردم
۳ ماه پیشفا
۳۰ ساله 00رمان زیبای بود ولی خیلی خلاصه شده بود
۳ ماه پیشضحا
00عالی بود کاش ادامه داشت خیلی دوست داشتم از زندگی مشترکشان مینوشتین ولی با این حالم خیلی خیلی زیبا بود خسته نباش،👌🥰🙏
۵ ماه پیشالهام
00عالی بود مثل رمان های دیگه هم تکراری نبود دست نویسندش درد نکن
۵ ماه پیشخواننده
00کتاب بسیار خوبیست و مفهوم دارد. همینطور با خواندن این نوع رمانها چون رویایی نوشته نشده اند ذهن از خواندن خسته نمیشود.
۶ ماه پیشمالیفیسنت
00عالی بود. بدون داستان سرایی اضافه کاملا روان و فوق العاده زیبا
۷ ماه پیشبانو احمدی
۲۱ ساله 00خیلی قشنگ بود واقعا از خوندنش لذت بردم دست مرسی نویسنده جون❤
۸ ماه پیشفاطمه
00بی نظیر بود
۸ ماه پیشیاس
00سلام ،من واقعا لذت بردم از خوندن این رمان ،بعد از مدتها یه رمان خوب خوندم و جا داره تشکر کنم از نویسنده عزیز واقعا عالی بود ،و جای خسته نباشید داره لطفا بازم برامون بنویسید باسپاس فراوان🙏
۹ ماه پیش
سلما
۲۵ ساله 00با لحظه لحظه رمان زندگی کردم واقعاعالی ب قلم دراومده بودهرموقع میخونم برام جذابیت داره، فقط کاش آخرش یکم ادامه میداد