رمان چشمان آتش کشیده به قلم Fatemeh78
یه مرد، مردی از تبار خون مردی با چشمان ماورایی. مردی که قدرت و سرعتی فراتر از انسانهای دیگه به ارث برده بود. مردی متفاوت از تمام انسانهای دیگه. مردی که متمایز بود و ناگریز از تغییری هزارساله، مردی که هزاران سال پیش در تابوت خود چشمانش را باز کرد و به دنیای تاریکی خوشامد گفت. ابرای خاکستری و تیره که سرتاسر آسمونو پوشونده بودن، کم کم قطرهها رو مهمون زمین کردند. صدای رعد و برق بلندی به گوش رسید و شُر شُرِ آروم قطرهها، تندتر از تند شد. خیابون و پیادهرو ها خلوت شدن همهی مردم سریع حرکت کردن تا از دست سیل و طوفانی که به راه بود در امان بمونن. ولی زیر اون قطرههای تند و تیز یک نفر بر خلاف بقیهی مردم آروم قدم میزد؛ پالتوی مشکی رنگش زیر بارون تیرهتر شده بود. موهاش نمناک شده بودن و چند تار، روی پیشونی سفیدش تاب میخورد. نگاهشو به زمین دوخت و به گودالای لباب از آب نگاه کرد. با استشمام بویی لباشو بهم فشرد. دستاشو مشت کرد و نگاهشو بالا گرفت. - ببخشید آقا میشه بهم کمک کنید؟ اون دختر ازش کمک میخواست، از مردی که برخلاف بقیه بود. یه چیزی اون رو متمایز میکرد . نگاهشو به پای زخ
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۴ دقیقه
ابراي خاکستري و تيره که سرتاسر آسمونو پوشونده بودن، کم کم قطرهها رو مهمون زمين کردند. صداي رعد و برق بلندي به گوش رسيد و شُر شُرِ آروم قطرهها، تندتر از تند شد.
خيابون و پيادهرو ها خلوت شدن همهي مردم سريع حرکت کردن تا از دست سيل و طوفاني که به راه بود در امان بمونن.
ولي زير اون قطرههاي تند و تيز يک نفر بر خلاف بقيهي مردم آروم قدم ميزد؛ پالتوي مشکي رنگش زير بارون تيرهتر شده بود. موهاش نمناک شده بودن و چند تار، روي پيشوني سفيدش تاب ميخورد. نگاهشو به زمين دوخت و به گودالاي لباب از آب نگاه کرد. با استشمام بويي لباشو بهم فشرد. دستاشو مشت کرد و نگاهشو بالا گرفت.
- ببخشيد آقا ميشه بهم کمک کنيد؟
اون دختر ازش کمک ميخواست، از مردي که برخلاف بقيه بود. يه چيزي اون رو متمايز ميکرد . نگاهشو به پاي زخم شدهي اون دختر دوخت. قطرههاي سرخ فام از زانوش تا ساق پاش خطي صاف ساخته بودن. همزمان که به چشماي اون دختر نگاه کرد، دستش رو روي گلوش گذاشت چشماشو بست و بازدم عميقش رو رها کرد. آروم کنارش نشست و دستشو نزديک زخم برد.
و آيا اين مرد توانايي پنهان کردن نيشهاي برافراشتهي سفيدشو که در تاريکيِ شب برق ميزد و بيطاقتش ميکرد رو داشت؟
مقدمه :
به من نگو انسان، انسان صدايم نزن اين نام برازندهي من نيست. چشمان آتش کشيدهي من، اين اسم را توهين به خود ميداند.
زماني که در سکوت و سياهي شب قدم ميگذارم. زماني که شعلههاي آتش چشمانم، تنها روشناييِ تاريکي است. زماني که قلمروي شب گسترده ميشود نامم در وحشت و سکوت شب، فرياد زده ميشود.
تمام موجودات شعلهي آتش کشيدهي چشمانم را جشن ميگيرند. همگان به سويم تعظيم ميکنند. برگاي درختان، با آميختهاي از اضطراب با سمفوني ترس شروع به رقص و پاي کوبي ميکنند.
وحشت نسيم که در دام شاخهي خشکيدهي درختان، براي رها شدن تلاش ميکرد، لبانم را به پوزخندي غرور آميز مهمان کرد. قطرههاي سرخ فامِ خون از گوشهي لبم جاري شد و ردي تا چانهام بر جا گذاشت. با چکيدن آخرين قطرهي خون بر روي برگ سرخ نشان، رعشهاي بر آسمان افتاد. تاريکي بر ماه غلبه گفت و تنها شعلههاي آتشين چشمانم، روشن کنندهي سياهي بود.
و حال قدم در تاريکي بگذار دعوت سياهي را بپذير. چشمهايت را در سياهي به ديدنم وادار کن. به آتش چشمانم خيره شو. شعلههايش را دنبال کن و به آغوش تاريکي و من بشتاب. صدايم کن تا در رقص اتش چشمانم در تاريکي محض، به سويت آيم. دستانم را برگير و همراه با شعلهها رقصندهي من باش. رقصندهاي براي آتش. رقصندهاي براي چشمان آتشين من، رقصندهاي با چشماني که بازتاب وحشت آميز شعلههاي آتش است. من وحشت تو خواهم بود. کابوس شبانهاي که تنها در قلب نيمه شب زنده ميشود. تو در برابر من ناتوان خواهي بود، در برابر شعلههاي آتش.
قبل از اينکه کمربند اسلحهام رو بذارم روي ميز، نيک بي هوا جلوم پريد و باعث شد ابروهام توهم بره.
- متأسفم يوهان، همين الان يه گزارش ديگه داشتيم.
چشمام رو تو حدقه چرخوندم و منتظر شدم تا ادامه بده.
- گزارش از طرف يه زنه؛ گفته نزديک جادهي سيترسون که به جنگل منتهي ميشه، جنازهي يه مردو پيدا کرده. چشمام رو ريز کردم و مشتاق و جدي تر گوش دادم.
- به طرز وحشتناکي کشته شده اينجوري که زنه تعريف ميکرد از گردن تا سينهي چپش شکاف بزرگي برداشته، به نظر مياد کار يه حيوون وحشي بوده.
از نيک که آشفته و مضطرب نگام ميکرد چشم گرفتم. نميفهمم اين پسر با اين روحيش چطوري جرئت کرده پليس بشه. بارونيِ قهوهاي رنگم رو از روي صندلي چنگ زدم و تنم کردم. کلاه هم روي سرم مرتب کردم و همزمان با سرکشيدن قهوهام، سوييچ ماشين زو از روي ميز برداشتم و تو دستم چرخ دادمش.
- ميرم يه نگاهي بندازم نيک، اون زن هنوزم اونجاس؟
نيک همزمان که ميزو دور ميزد گفت :
_ نه وقتي رسيده شهر تماس گرفته يه ساعتي ميشه.
قبل اينکه درو بازکنم شوکه چرخيدم طرفش و گفتم :
_ چي يه ساعت پيش؟ اونوقت الان بهم ميگي ؟ اصلا چرا به کريس نگفتي بره؟ با اين بارون اگه مدرکي هم بوده باشه از بين رفته.
سرش رو با پريشوني انداخت پايين و با صدايي ضعيف شده گفت :
_متأسفم امروز جِيْک و کريس مرخصي بودن و فقط تو امروز شيفت داشتي، به خاطر بارون هم خطوط قطع شدن و نتونستم باهات تماس بگيرم.
نفسم رو کشدار رها کردم تا کمي از عصبانيتم فروکش کنه. ليوان قهوهرو تو سطلي که کنار در وروديه پرت کردم و به بخارايي که رويشيشه نقش بسته بود، نگاه کردم. سوييچ رو تو مشتم فشار دادم و در ماشينو باز کردم.
قبل اينکه ماشين رو راه بندازم نيک دويد سمتم. شيشه رو پايين کشيدم که گفت :
_ نقشهرو فراموش کردي.
با گرفتن نقشه سري براش تکون دادم که برگشت تو اداره . نقشهرو باز کردم و دنبال خيابون سيترسون گشتم.
اوم فکر کنم تا اونجا بيشت دقيقهاي راه باشه. سوييچ رو جازدم و راه افتادم.
صداي برف پاک کن سکوت ماشين رو ميشکست، چراغ جلوي ماشينو زدم تا بهتر بتونم ببينم. به خاطر بارون آسمون تيره و خاکستري شده بود و ديدنو مشکل ميکرد. با فرو رفتن ماشين تو گودال، سرم با سقف برخورد کرد. عصبي فحشي دادم و به بيرون نگاه کردم. لعنتي ماشين گير کرده بود. فشار بيشتري به پدال آوردم که نتيجهاش فقط گلي شدن بدنهي ماشين بود . کمربندو بي حوصله باز کردم و از تو داشبورد چراغ قوهرو برداشتم. نقشهرو تو جيب بارونيم فرو کردم. کناراي جاده تک و توک درخت بود، پس تا جنگل نبايد زياد فاصله داشته باشم. شايد فقط چند مايل. درو که باز کردم صداي بارون واضح و بلند شد. با احتياط چکمهام رو از روي گدال رد کردم و درو بستم. با ديدن چرخ عقب ماشين که تو گدال کامل فرو رفته بود لبام رو جمع کردم، يقهي بارونيمو صاف کردم تا کمتر خيس بشم و کمي هم گرم.
کنار جاده حرکت کردم و نور چراغ قوه رو جلو انداختم. اصلا دلم نميخواست خودمم تو گودال فرو برم. بعد ده دقيقه پياده روي جنگل تاريک رو ديدم. نورو روي برگاي خيس و بزرگ درختاي کاج انداختم.
خوب بهتره يهکم برم جلوتر. با اين فکر دستم رو به تنهي خيس شدهي درخت زدم و به کمکش از روي تيکه سنگي رد شدم. بوتههاي زيادي اطرافو پر کرده بود. از کنار يکيشون که رد شدم شلوارم بهش گير کرد، خم شدم تا شاخهاش رو جداکنم که چند قطره خون اطرافش ديدم. نور چراغو روش انداختم. به نظر تازه مياومد، برگاي بوته مانع از مخلوط شدن آب بارون با خونا شده بود. ولي چرا لخته نشدن؟ اين نميتونه امکان داشته باشه. از اينجا تا شهر يک ساعت راهه و با توجه به اين بارون از زماني که اون زن تماس گرفته تا برسم دوساعتي گذشته. پس چرا خونا لخته نشدن؟
با اين سوال ابروهام تو هم رفت. دستمو به طرف اسلحهام بردم و از غلاف درآوردمش، چراغ قوه رو بالاتر گرفتم و رفتم جلو. به خاطر برگا شدت بارون کمتر شده بود ولي بازم به اندازهاي بود که ديدمو کم کنه، چشمامو ريز کردم و با ديدن تودهي سياهي که جلوم بود اسلحهامو بالا گرفتم. با احتياط نزديکش شدم. به نظر يک مرد مياومد، نشسته بود رو زمين و تکوناي خفيفي ميخورد.
- هي آقا، حالتون خوبه ؟
بدون اينکه جوابمو بده خم شد پايين. دوقدم ديگه مونده بود بهش برسم که يه دفعه برگشت طرفم.
با ديدنش شوکه شدم. چشماش سرخ بود با رگههاي نارنجي. انگار انگار که اونا آتيش گرفتن و دارن ميسوزن. خداي من اين ديگه چه موجوديه ؟ نفس تندي کشيدم که به خاطر سردي هوا پيچ و تاب خورد و ناپديد شد. چشمام رو ردخوني که تا روي چونش جاري بود و قطره قطره رو زمين ميچکيد، موند. قطرهها رو صورت جنازهي مردهاي که بالا سرش نشسته بود، ميريخت. قرمزي رد خون شکلاي ناهمواري رو صورتش ساخته بود. به قفسهي سينهي جنازه نگاه کردم که از گردنش زخم عميقي برداشته بود. با تکون خوردن اون موجود اسلحهرو به سمتش گرفتم. انگشتمو رو ماشه گذاشتم تا شليک کنم ولي قبل اينکه حتي ماشه رو بتونم لمس کنم پريد جلوم و دهن خون آلودشو باز کرد. نيشاي بلند سفيدش تو تاريکي آخرين چيزي بود، که ديدم.
با سياه شدن همه جا، جيغ بلندي کشيدم که صدام پخش شد. واي خدا چرا همه جا تاريک شد؟ دستمو به طرف گوشيم که روي ميز بود دراز کردم. اَه پس کدوم گوريه؟ آها اينجاس، با زدن دکمهاش نور کمي اتاقو روشن کرد کتابو که روي تخت افتاده بود بستم و به اسمش نگاه کردم. "چشمان آتش کشيده" اه تو روح اين برق الان وقت رفتن بود؟ رسيده بود به جاي حساسش. واي خدا يعني چه اتفاقي ميافته براي يوهان؟ وسوسهي خوندنش مثل يک خوره تو وجودم افتاده بود. نگاهي بين گوشي و کتاب ردوبدل کردم و آخر سر با پرويي تمام کتابو باز کردم.
پس بقيهاش کو ؟ با ابروهاي گره خورده و درهم به سهنقطهاي که جملهي قبلي رو تکميل ميکرد. خيره موندم . پس بقيهاش کو ؟ يعني چي؟ دپرس نشستم رو تخت و کتابو جلوم گذاشتم. نميفهمم چرا بقيهي برگهها سفيده؟ بايد فردا برم پيش مامان بزرگ و ازش بپرسم، شايد بقيهاش تو يه کتاب ديگه باشه. شايد قفسهها رو خوب نگاه نکردم، پوف چه ضدحالي!
سر خورده به صفحهي گوشيم نگاه کردم، ساعت پنچ صبح بود. خوب شد چمدونم رو زود بستم وَاِلا مامان خفم ميکرد که از پرواز جا ميموني و اينا. کتابو روي ميز گذاشتم و کورمال کورمال رفتم طرف کمدم. نور گوشيرو، روش تنظيم کردم و دست به چونه به رگال لباسا خيره شدم. و حالا ميرسيم به اون سوال معروف که چي بپوشم؟
بعد زد و خورد کوتاهي بين لباسا، آخر سر مانتوي کرمي رنگي که تا پايين زانوم بود و کمربندي با سگک شکل ماه داشت، بيرون آوردم. شلوار دمپا و شال مشکي رنگي هم برداشتم و کنار مانتو روي تخت انداختم. بِلفور و سريع با گوشي پريدم تو سرويس اتاقم و مشغول تخليه مثانه عزيز شدم که خدايي نکرده موجب آبروريزيم نشه. خلاصه که بعد خشک کردن دست و صورتم اومدم بيرون، نميدونم چرا الان برق رفته؟ سابقه نداشت اين موقع بره. شونههام رو با بي تفاوتي بالا انداختم و لباسام رو در آوردم و مانتوم رو از روي تاپِ بندي سفيد رنگي پوشيدم. چشمام کور شد تو اين تاريکي بابا اه، شال رو نفهميدم چطور سرم کردم خدا کنه پشتو رو ننداخته باشم فقط. کتاب و گوشيم رو توي کولهي مشکيم انداختم و با کشيدن چمدونم در اتاقمو باز کردم. راهرو نسبت به اتاقم روشن تر بود. نور خيلي خيلي کمي از پنجره، راهرو رو روشن کرده بود و ميشد اطراف رو ديد. آهسته دره اتاقو بستم و شمرده شمرده با اون چمدون سنگين رفتم پايين. وقتي پايين پلهها رسيدم پيشونيم خيس عرق بود. اوه فکر کنم چند کيلو کم کردم. تو سالن يه دور چشم چرخوندم، هيچ جنب و جوشي به چشم نمي خورد . ايول هنوز خوابن پس. قبل اينکه برم فرودگاه ميخوام يه دور برم پيش مامان بزرگم واسه خداحافظي (مديونيد فکر کنيد، فقط واسه اون کتابه ميرم پيشش) سلانه سلانه درو باز کردم که باد خنکي تو صورتم خورد نفس راحتي کشيدم و به طرف ماشينم پا تند کردم. چمدونمو تو صندوق جا دادم . قلبم تند تند ميزد و استرس تو وجودم غوغا کرده بود.
چند بار نفس عميق کشيدم و همزمان که سوييچو چرخوندم، درو با قفل الکتريکي باز کردم و با فشردن پدال گازش رو گرفتم و رفتم. يوهو چه حالي داره پيچوندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شيشهي طرف خودم رو کمي پايين کشيدم که نسيم خنک و مطبوعي پيچيد تو ماشين. با کشيدن نفس عميقي، وجودم مملوء از هواي تازه شد. آسمون کمکم شروع کرده بود به روشن شدن. نفسم رو آروم رها کردم و لذت ديدن طلوع خورشيدو مزه مزه کردم. هميشه از طلوع اون پرتوهاي زرد و طلايي باشکوه، خوشم مياومد. يه جورايي سحر آميز و جادويي به نظر ميرسيد. کنارههاي جاده درختاي سبز خوش رنگي رشد کرده بودن، که با سرعت ازشون عبور ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا روشن شدن صفحهي گوشيم نگام بهش افتاد. اسم مامان روشن خاموش ميشد. خندهي ريزي کردم و بدون اينکه جواب بدم رو پدال فشار بيشتري وارد کردم. مطمئنن جواب دادن به مامان چيزي جز دردسر نداره؛ وقتي رسيدم ، بهش زنگ ميزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهي به نماي بيرونيه ساختمون ماشين رو خاموش کردم. اوه خداروشکر اينجا نزديک فرودگاه هست وگرنه حتما از پرواز جا ميموندم. کولهام رو از رو صندلي عقب برداشتم و يه وري رو دوشم انداختم. با زدن دزدگير به طرف زنگ دستمو دراز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تويي آنيدا ؟ بيا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم با صداي متعجب مامان بزرگ پررنگ تر شد. بيچاره از دستم امون نداره، دستمو رو در آهني که رنگ سورمهاي داشت گذاشتم و با فشار کوچيکي به عقب روندمش. اولين چيزي که تو ديدرسم اومد، باغ بزرگي بود که با انواع گل و درخت پوشيده شده و من شخصا کشته مردهاش بودم. درو پشت سرم بستم و رو سنگ ريزههايي که سرتاسر فضاي بيروني خونه رو پوشونده بودن، قدم گذاشتم. بوي ياس با وزش نسيم ملايمي، تو بينيم پيچيد و فضا رو معطر کرد. وقتي به در ورودي رسيدم، لبامو کش دادم و لبخند بلندبالايي به روي مامان بزرگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درود بر سفيد برفي خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(چون موهاي يه دست سفيد بلندي داشت اينطوري صداش ميزدم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غرهي بامزهاي بهم رفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درود بر خروس بي محل صبحگاهي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِوا دلتون ميآد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر مگه تو امروز پرواز نداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که رفتم تو گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا، ولي واسه خدافظي و يه چيز ديگه اومدم. تازه اينجا به فرودگاه هم نزديکتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هاش رو با نشونه ندونستن بالا انداخت و درو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب شيطون خانم بگو چي ميخواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندون نمايي نثارش کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم ماماني جونم اون کتابهرو که برداشتم هفتهي پيش، جلد دومي نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو کمي ريز کرد و پيشونيشو چين داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کدوم کتاب رو ميگي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تو کولهام کتابو در آوردم و نشونش دادم. وقتي گرفتش، دستي به روي جلد خاکستري رنگش که طرح و نقش شعلههاي آتيش داشت کشيد. بين اون شعلهها اسم کتاب نوشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تا حالا اينو نديدم از کجا برداشتيش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جوابش آهي از ناراحتي کشيدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از تو زيرزمين، از اون قفسههاي آهني که به ديوار وصل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
- اونا وسايل آقاي بهادر خانِ. خيلي وقته اونجان، ميخواي برو يه نگاه خودت بنداز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب رو از دستش گرفتم و به راهپله هايي که به زير زمين ميخورد نگاه کردم؛ به خاطر مدل ساختمون اون قسمت هيچ پنجره و نوري نداشت و تماما تاريک بود. پوف آرومي کشيدم و لرزون لرزون رفتم جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست راستم رو به نردههاي زِوار درفته تکيه دادم و با بسمالله رفتم پايين. هر يه پلهاي که پايين ميرفتم، تاريکي بيشتر ميشد. ناچار چراغ گوشيم رو روشن کردم و نورشو انداختم رو پلهها. اوه يهمن خاک رو هر کدوم نشسته بود. وقتي پلهها تموم شد، عملا از ترس نفس نفس مي زدم. تنها نورِ موجود، نورِ کم سوي گوشيم بود. مثل ديدن ستاره تو آسمون تيره و سياه شب از سطح زمين. واقعا در عجبم سري قبل چطور اومدم اينجا آروم باش آنيدا ترس نداره که. با زيرلب گفتن نترس، دست رو ديوار کشيدم و رفتم جلو. بعضي قسمتا گچاش ريخته بود زمين. وقتي به قفسههاي آهني رسيدم، نفسي از سر آسودگي رها کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب اول به طبقهي سوم نگاه کنم چون اگه جلد دومش باشه، بايد تو همون طبقهاي باشه که جلد اولش رو برداشتم. با يه دست شروع کردم به برداشتن تک به تک کتابا. اولين کتاب با جلد سورمهاي رنگ به اسم خفقان بود، چند صفحهي اولش رو نگاه کردم که ديدم اصلا رمان نيست . کتاب دوم جلد مندرسي داشت و نصف بيشتر کتاب جدا شده بود. با اخماي درهم و گره خورده طبقههاي ديگه رو نگاه کردم ولي هيچي گيرم نيومد. لعنتي پس کجاست؟ به ساعت گوشيم که نگاه کردم اعصابم بيشتر خراب شد، بايد برم. نادم و مغمون برگشتم برم که يهو آستين مانتوم به گوشهي يکي از طبقهها گير کرد و گوشي و کتاب از دستم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاريک شدن همه جا ، نفسم بند اومد. واي خدا، يک دفعه چيشد؟ آب دهنم رو آروم فرو فرستادم. دست رمو رو قفسه کشيدم و به کمکش نشستم زمين. روي زمين دست کشيدم تا گوشيمو پيدا کنم. هرثانيه که رد ميشد بيشتر نگران ميشدم از بابت دير شدن پروازم. من امروز بايد برم لندن پيش پدربزرگم بهادر خان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
البته اين اسم واقعيش نيست، اسم اصليش پيتره و شهروند لندنه. پدرم که ميشه بچهي ايشون روزي از روزها براي ديدن مقبرهي حافظ هلک و هلک به همراه بهادر خان از اون ور دنيا پا ميشه مياد ايران و به طور کاملا اتفاقي تو خيابون نزديک بود مامانمو زير بگيره. و به اين ترتيب اين ديدار منجر به ازدواج و به دنيا اومدن من ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما تو ذهنتون اين سواله که پس اون مادربزرگه کيه اين وسط؟ خوب عرضم به حضورتون که مامان بنده مادرش رو سر به دنيا اومدن، برادرشون وقتي چهارسال داشت از دست دادن و يکه و تنها وردل پدر عزيزشون موندن و چون نگهداري از دوتا بچه براي پدرجان سخت بوده، اين ميشه که خاتون جون که خدمتکار خونه بوده، از مامان بنده و برادرشون از همون کودکي نگهداري ميکنه و ميشه يه مادر نمونه براي اونا. و بعد ازدواج بابا و مامان و فوت پدرجان، خاتون جونم تصميم ميگيره تنها تو اين ويلا که براي پدرجانه بمونه و از وسايل و خونه نگهداري کنه و چون من خاتونو مادر مامانم ميدونم بهش ميگم مامان بزرگ البته گاهي اوقات بيشتر وقتا خاتوني جونم صداش ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سروسامون گرفتن بابا، بهادر خان با خيال راحت برميگردن لندن و عشق و صفا (چرا صفحه ميذاري پشت سر مردم آخه؟) و چندتا وسايلي که با خودشون تو ايران داشتنو شوت ميکنن تو اين ويلا و دِبرو که رفتيم. بعله و ميرسيم به اين سوال که من کيم؟ اين بندهي خوش بر و رو آنيدا مشايخي نام داره که تک دردونهي باباشه؛ واقعا اين همه فک زدم گوشيه پيدا نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
لعنتي قسم ميخورم دفعهي بعد اينجارو چهل چراغ کنم. بي حال آهي از روي خستگي کشيدم که صداي دينگ دينگ زنگ گوشيم بلند شد. عين برق گرفتهها پريدم بالا و گوشامو تيز کردم تا منبع صدارو تشخيص بدم. اي الهي من قربون اوني که زنگ زده برم، قبل اينکه زنگ قطع بشه با کشيدن دست روي زمين کنار جعبهي کارتوني که نزديک قفسهها بود، پيداش کردم. اوه خدايا مرسي، مرسـي. قبل اينکه جواب مامانو که زنگ زده بود بدم قطع شد. واي ساعت رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهُل هُلکي کتابو که کنارِ گوشي افتاده بود برداشتم و با حالت دو رفتم سمت پلهها. قبل اينکه برم بالا يه نگاه کلي به سياهي پشت سرم انداختم و دوتا يکي پلهها رو رد کردم. وقتي رسيدم تو سالن همزمان خاتون هم از اتاقش که يکي از پنج اتاق سالن طبقهي اول بود، بيرون اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من ديگه ميرم، کاري ندارين خاتون جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دخترم، کتابي که ميخواستي رو پيدا کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيم و کتاب مرموز رو گذاشتم تو کوله و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه وقتي رسيدم از خود بهادر خان ميپرسم خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون تا دم در سالن پشت سرم اومد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا به همرات دخترم، سفر به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستي براش همونطور که به طرف ماشين ميرفتم؛ تکون دادم و نشستم تو ماشين. آسمون روشن شده بود و رنگ خوش رنگ آبي همه جا ديده ميشد ؛. سوييچرو سريع جازدم و تمام زورمو رو پدال وارد کردم، که بي.ام.و مشکي رنگم با يک غرش از جا کنده شد و به پرواز دراومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جيب کوچيک کولهام گوشي رو برداشتم و زنگ زدم به مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو آنيدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حفظ خونسردي براي نخنديدن به صداي نيمه عصبانيش گفتم : _سلام مامي، صبحت به خير خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين سوال رو من بايد ازت بپرسم تو مگه نيم ساعت ديگه پرواز نداري؟ تو خيابونا رژه ميري واسه خودت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو تو حدقه چرخ دادم و با صدايي که لحن آروم و مجاب کنندهاي داشت، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کي دور دور ميکنه مادر من؟ واسه خداحافظي از خاتون اومدم يه سر ويلا. تا يه ربع بيست دقيقهي ديگهام ميرسم فرودگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسي که کشيد از پشت تلفن خيلي بلند و واضح بود. فکر کنم تمام حرصش رو رو تلفن داره خالي ميکنه. واقعا خوشحالم که دمه دستش نيستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوم ديگه کاري نداري مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه فقط سعي کن بلايي سر خودت نياري و وقتي رسيدي بهم زنگ بزن، درضمن رانندهي شخصي بهادر خان تو فرودگاه دنبالت مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروم با شنيدن اسم راننده به موهام نزديک شد. با يک خداحافظي تماسو قطع کردم و گوشي رو روي داشبورد انداختم. شايد فکر کنيد احساس ندارم، چون قبل اينکه برم لندن ازشون خدافظي نکردم ولي اصل قضيه دقيقا بر عکسه. چون آدم احساساتي هستم، اينکارو نکردم. احساس ميکنم با گفتن اين کلمه ممکنه ديگه نبينمشون و دليلش به خيلي سال پيش برميگرده. به محض گفتن اين کلمه به صميمي ترين دوستم در عرض چند ثانيه با ماشين تصادف کرد و براي هميشه تنهام گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوتاه مدت چشمام رو باز و بسته کردم. با مکثي نفسم رو طولاني رها کردم. هيچ وقت صحنهي جسم بي جونش از جلوي چشمام کنار نميره، دستمو به طرف ضبط دراز کردم که صداي آهنگ تو ماشين پيچيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irI praise allah for sending me you my love
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سپاسگذار خدام که تو رو براي من فرستاده عشق من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
You found me home and sail with me
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خونهي من رو ساختي و همراه من حرکت ميکني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And I'm here with you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من اينجا با تو هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now let me let you know
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا به من اجازه بده که بذارم بدوني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
You've opened my heart
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو قلب منو باز کردي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I was always thinking that love was wrong
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هميشه فکر ميکردم که عشق اشتباهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
But every think was changed when you came along
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي همه چيز با اومدن تو تغيير کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
oooo
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And there's a couple words I want to say
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوتا کلمه هست که من ميخوام بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be with you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام با تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll stay by you'r side honest and true
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام در کنار تو صادق و خالصانه بايستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Till the end of my time
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پايان عمرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be loving you . loving you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام عاشقت باشم . عاشق تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Thru days and night
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغاز تا انتهاي روزها و شبها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll thank allah for open my eyes
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام از خدا تشکر کنم براي اينکه چشمان من رو باز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now and for ever I... I'll be there for you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا و براي هميشه من ... ميخوام در اينجا براي تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I know that deep in my heart
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در اعماق قلبم اينو ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I feel so blessed when I think of you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن احساس خوشبختي زيادي ميکنم وقتي در فکر توأم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And I ask allah to bless all we do
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از خدا ميخوام همه کارهايي که ما انجام داديم رو ببخشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
You're my wife and my friend and my strength
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irAnd I pray we're to gether eternally
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همسر من ، دوست من و نقطه ق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چشمان آتيش کشيده, [??.??.?? ??:??]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوت من هستي و من دعا ميکنم که ما تا ابد با هميم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now I find my self so strong
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا من خودم رو خيلي قوي ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Everything changed when you came a long
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اومدن تو همه چيز تغيير کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
oooo
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And there's a couple words I want to say
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوتا کلمه هست که من ميخوام بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be with you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام با تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll stay by you'r side honest and true
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام در کنار تو صادق و خالصانه بايستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Till the end of my time
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پايان عمرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be loving you . loving you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام عاشقت باشم . عاشق تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Thru days and night
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغاز تا انتهاي روزها و شبها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll thank allah for open my eyes
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام از خدا تشکر کنم براي اينکه چشمان من رو باز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now and for ever I... I'll be there for you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا و براي هميشه من ... ميخوام در اينجا براي تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I know that deep in my heart
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در اعماق قلبم اينو ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now that you're here
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که تو اينجا هستي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
In front of me I strongly feel love
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روي من ، من شديدا احساس عاشق بودن ميکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And I have no doubt
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من هيچ شکي ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
And I'm singing loud that I'll love you eternally
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من بلند ميخونم اينو ، که ميخوام تا ابد عاشقت باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be with you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام با تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll stay by you'r side honest and true
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام در کناره تو صادق و خالصانه بايستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Till the end of my time
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پايان عمرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll be loving you . loving you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام عاشقت باشم . عاشق تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
For the rest of my life
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ادامهي زندگيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Thru days and night
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغاز تا انتهاي روزها و شبها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I'll thank allah for open my eyes
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ميخوام از خدا تشکر کنم براي اينکه چشمان من رو باز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
Now and for ever I... I'll be there for you
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا و براي هميشه من ... ميخوام در اينجا براي تو باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
I know that deep in my heart
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در اعماق قلبم اينو ميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
(For the rest of my life آهنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز maher zain )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دستام رو با ريتم آهنگ به فرمون ميزدم و به سفرم فکر کردم. اينکه پيشنهاد کي بود براي ادامهي تحصيل برم پيش بهادر خان، تو لندنو دقيقا نميدونم. ولي طرفداري از پيشنهاد به طور جدي و مشتاقانه کار بهادر خان بود. براي اينکه واسه دانشگاه برم لندن، حسابي پافشاري کرد. البته منم از خدام بود، اينکه مدرکه تحصيليت از بهترين دانشگاه باشه پوئن خيلي خوبي به حساب مياومد. ولي دليل اصليم اون کتابي بود که از اول تابستون ذهنم درگيرش شده. کتابي که هيچ اسم نويسنده و انتشاراتي نداشت و نه حتي تاريخي براي چاپ، تنها تو صفحهي آخر کتاب يه امضاي عجيب و حرف انگليسي y بود. نوشتهها طوري بودن که انگار واقعيت دارن و تو برههاي از زمان اتفاق افتادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
زماني که زياد دور نبوده، زماني که تمدن و ماشيناي صنعتي پا به عرصهي جهان گذاشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشينم رو تو پارگينگ پارک کردم تا بعدا بابا يکي رو بفرسته دنبالش. کولهرو رو شونهام ميزون کردم و از تو صندوق چمدونم رو درآوردم. با يه حرکت دستشو بالا کشيدم و صاف کنارم نگه داشتمش. با دست چپ درِ صندوق رو بستم و راهي پلههاي برقي شدم؛ بعد پنج دقيقه به صندلي انتظار لَم دادم تا پروازم رو اعلام کنن. فقط اميدوارم تأخير نداشته باشه. بليطو چپ و راست تکون ميدادم، که حرکتش وزش ملايم باد رو به طرف صورتم سوق ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسافرين محترم پرواز لندن ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اسم لندن شاخکام تيز شد و سريع بلند شدم، دستهي چمدونم رو فشار خفيفي وارد کردم و راه افتادم. هر يه قدم که برميداشتم قسمتي از خاطراتم با خانوادهام عين فيلم جلوي چشمام حرکت ميکرد. وقتي که ده سالم بود و همگي رفتيم شمال، وقتي دايي امير کيک تولدم رو پرت کرد تو صورتم و معلوم شد کيک اصلي اون نبوده. وقتي با ريش تراش نصف شبي به جون سپند افتادم. و آخرين خاطره مال يه ماه پيشه که تولد هجده سالگيمو تو ويلا پيش خاتون جشن گرفتيم و اين ماشين هديهام بود، آه چه روزايي بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا يک حسي که تو سينم جنب و جوش ميکرد و هيجان انگيز بود پا تو هواپيما گذاشتم. مهماندار که خانوم شيک و خوش سيمايي بود بهم خوشامد گفت. با لبخندي جوابش رو دادم و رو صندليم که کنار پنجره بود جا گرفتم. کتاب رو رو پام گذاشتم و کولهرو فرستادم بالا و با يهکم مکث به آسمون زل زل نگاه کردم. تا چند دقيقهي ديگه قراره برم جايي که مسير زندگي و آيندهامو زير و رو کنه، يهکم ترسناک به نظر مياد. هوايي که تو ريههام بودو عميق و کشدار رها کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسافرين محترم، خلبان ارشيا سَرمدي هستم. ساعت هشت و شش دقيقه به وقت ايرانه، پرواز خوبي رو براتون آرزومندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بستن کمربند به صندلي تکيه دادم و چشمام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظ مامان، خداحافظ بابا و خداحافظ نرگس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صداي مهماندار که اعلام ميکرد درحال فروديم، چشمام باز شد. اوه من چهار ساعت رو کامل خوابيدم؟ نگاهي به دور و ورم انداختم يهکمي کش و قوس دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشيد خانم ميشه يه ليوان آب برام بياريد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهماندار با شنيدن صدام نگام کرد و لبخندي بهم زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان عزيزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ولع تمام آب خنکو سر کشيدم. آخيش گلوم خشک شده بودا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي هواپيما نشست، جيلينگي بلند شدم و کولهرو برداشتم. خير سرم ميخواستم يه بار ديگه کتابِ رو نگاه کنما، ولي خوابم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چمدونم رو رو زمين با آرامش ميکشيدم و به اونايي که دنبال مسافراشون اومده بودن نگاه ميکردم؛ که نگاهم رو برگهاي که اسم آنيدا مشايخي نوشته شده بود، موند. به کسي که اون برگه رو گرفته بود نگاه کردم. يک مرد با کت و شلوار مشکي که تمام دکمههاي کتش بسته شده و موهاش يکي دوتا خاکستري و سياه بود. کراوات خاکستري رنگ و پيراهن سفيدش هم معلوم بود و از همه عجيب تر دستکشاي چرم سياهش بود که برگهي سفيدو داشت. وقتي بهش رسيدم نگاهشو بهم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من آنيدا مشايخي هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قد چيزم من، چرا فارسي گفتم بهش!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع اومدم درستش کنم و انگليسي بگم که در کمال تعجب و بهت من گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوش آمديد خانوم مشايخي من سايمون رانندهي شخصيه آقاي ريتسان هستم (مشخصات اصلي بهادر خان پيتر ريتسانِ وقتي که اومدن ايران عوض کردن و شد مشايخي)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو شگفت زده تکون دادم. خيلي عجيبه، چطور فارسي بلده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون و خوشبختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که با دستش چمدونم رو گرفت، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لطفا از اين طرف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش با همون شگفتي و تحير حرکت کردم که به ماشين سياه رنگي رسيديم. چمدونو تو صندوق جا داد و درو برام باز کرد : _بفرماييد خانوم مشايخي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام بين دره باز شده و سايمون چرخ خورد، و حدود صدتا يا شايدم هزارتا سوال تو مغزم پيچ و تاب خوردن . وقتي تو ماشين نشستم يادم اومد هنوز با مامان تماس نگرفتم. اومم بايد يه سيمکارت جديد براي خودم بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صداي آهنگ بي کلامي که تو ماشين پيچيد، از تو آيينه به سايمون نگاه کردم که جدي و مصمم خيره به خيابون بود و اخماي درهمي پيشونيشو چين انداخته بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نياز دارم سيمکارت جديد بگيرم و به مادرم زنگ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل اينکه جملم رو تموم کنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه چي براتون از قبل آماده شده به محض اينکه رسيدين ميتونين تماس بگيرين خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو دادم بالا و به صندلي تکيه زدم کمي هم به طرف راست مايل شدم تا از پشت شيشه بيرونو بتونم ببينم برعکس ايران اينجا هوا باروني بود، يعني چند دقيقهاي ميشد که شروع شده بودن و قطرهها از بالا تا پايين رو شيشه خط ميکشيدن. نفسم رو شيشه فوت کردم که بخار کمرنگي روش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشين، تکيهام رو از رو در برداشتم و صاف نشستم. سايمون بدون اينکه حرفي بزنه پياده شد و رفت سمت دراي آهني بزرگ که لولههاش زنگ زده بودن. با دو دستش درا رو هل داد که باز شد، وقتي به اندازهي رد شدن ماشين درا باز شدن باعجله برگشت تو ماشين . با يه استارت راه افتاد و رفتيم تو . منتظر بودم پياده بشه ودرو ببنده ولي همينطور ادامه داد از بين درختايي که اطراف بودن يک دفعه مردي بيرون اومد و درو بست. کاپشن پشمي سبزِ تيره رنگي به تن داشت که کلاهش رو سرش افتاده بود و نميذاشت چهرهاش معلوم باشه. وقتي ازش دور شديم سرم رو چرخوندم و مشغول نگاه به اطراف شدم. محتوطه خيلي باز و درندشت بود که درختا ميل به ميلشو پر کرده بودن؛ درختاي قد بلندي که مثل چتري عمل ميکردن و از شدت برخورد قطرهها ميکاستن. با توقف دوبارهي ماشين به ساختمون رو به روم مات موندم. نور خاکستري رنگي که از آسمون بارون زده رو عمارت افتاده بود کمي حس ترس رو به آدم منتقل ميکرد اينجا حتي از خونهي ويلايي هم بزرگتره. با بازشدن در ماشين به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايمون سري برام تکون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بفرماييد خانم مشايخي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولهام رو از کنارم برداشتم و آهسته پياده شدم، نور زرد چراغ از پشت پنجره عبور ميکرد و سايههايي رو زمين مينداخت. سايمون چمدونم رو در آورد و به طرف درِ قهوهاي سوخته حرکت کرد. دوتقهي محکم به در کوبيد و بي حرکت موند. با صداي بازشدن در، سرمو کج کردم تا بهتر بتونم ببينم. خانمي با لباس فرم که شامل کلاه سفيد رنگ کوچيک و پيراهن سياهي که پيشبند سفيدش دور اون وصل شده بود و قسمتايي از اون پيشبند با تورايي به طرح گل تزئين شده بود. کنار در ايستاده و با سايمون انگليسي حرف ميزد. حواسم بيشتر به لباسش بود و دقت نکردم چي ميگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرماييد داخل خانم، ماري تا اتاقتون شما رو همراهي ميکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سايمون بدون اينکه منتظر حرفي از جانبم بمونه، چرخيد و رفت طرف ماشين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش آمديد خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي ماري نگاش کردم جوابشو انگليسي دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهي چمدونم رو گرفت و برد داخل. پشت سرش حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب خونهاي، سالن بزرگي رو به روم بود که از دو طرف چپ و راست پلههايي به سمت بالا ميخورد و راه داشت. مبلاي سلطنتي تو سالن چيده شده بود که ميزاي عسلي جفتش قرار داشتن . روي تمام ديوارا بدون استثنا تابلوهايي بود. بعضياشون طرحِ منظره و بعضياي ديگهشون طرحي از مکانايي معروف با آدمايي درحال عبور يا ايستاده کنارِ اون مکانا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تغيير مسير ماري به سمت پلههاي راستي، پا تند کردم . با آرامش و دقت چمدونمو بلند کرد و رفت بالا. به متعابت ازش، دست به نردههايي که همرنگ در ورودي عمارت بودن؛ پشت سرش با فاصلهي يک پله حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي متوقف شد، دري رو باز کرد و کنار ايستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا اتاقتونه آقاي ريتسان ساعت پنج منتظرتونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين رو گفت و در عرض يه ثانيه تو پلهها ناپديد شد. چمدون رو کشيدم و کنار تخت گذاشتمش. کولهرو هم روي تخت انداختم و مشغول ديدزدن شدم. تمام ديوارا با کاغذ ديواري به طرح گلاي آبي رنگ، پوشيده شده بودن تخت دونفرهاي گوشهي اتاق، کنار کمد آبي روشني قرار داشت. سمت چپ اتاق و رو به روي تخت پنجرهي قدي بود که پردهي نازک آبي پوشونده بودتش. ميز آرايش و ميز سادهاي هم کنار کمد بود. به طرف پنجره رفتم که کف چوبي اتاق زير پام صدا داد. از پنجره فقط ميتونستم درخت ببينم رو درخت. اينجا تا خيابون اصلي بيست دقيقهاي راه داشت فکر کنم. خواستم لباسام رو تو کمد بچينم که چشمم به ميز خورد. سيمکارت جديد، گوشيم رو در آوردم و در عرض چند ثانيه سيمکارت جديدو توش انداختم. به مامان زنگ زدم و گفتم که رسيدم. سر هم اگه بخوام حساب کنم تو اين هجده سال پنج بار بهادر خانو ديدم، فکر نکنم زياد تغيير کرده باشه هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همين فکر لباسي رو آماده کردم و گذاشتم رو تخت. الان فقط آب گرم ميتونه حالم رو جا بياره. شال و مانتوم رو در آوردم و به طرف دري که فکر کنم براي سرويس بود رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه چه حموم بزرگي، لبخند دندون نمايي رو صورتم جا خوش کرد. آخ جون به طرف وان سفيد رنگ که به شکل بيضي بود قدم برداشتم. آب گرمو باز کردم تا وان پر بشه، براي ولرم شدن آب سردو هم اضافه کردم. شامپو بدن معطري رو توش خالي کردم و نشستم توش تمام پوستم گرماي دلپذير آبو لمس کرد و به استقبالش رفت. سرمو به بالاي وان تکيه دادم و چشمام رو بستم، هوم خيلي عاليه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک ساعتي تو حموم موندم و آخر کار با حولهي کوچيک سفيد رنگي که پُرزاي لطيفش آب بدنم رو ميگرفت؛ بيرون اومدم. حولهرو دورم محکم تر گرفتم و لباساي انتخابيم رو پوشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار جين آبي تيره با تونيک سورمهاي رنگي که گلاي سفيد و آبيش طرف راستش بودن به تن کردم. موهامو آزاد دورم رها کردم. بلنديش تا کمرم بود. از همون بچگي بالاش سياه بود وقتي به نوکش ميرسيد بلوند تيره ميشد، يه جورايي انگار طلايي با زمينهي مشکي. چشمامم خاکستري روشن بود که دورش هالهاي خاکستري تيره گرفته بود. بينيم به مامانم کشيده بود، قلمي و باريک. يک جورايي انگاري که عمل کردي. پوستم سفيد و روشن بود و عاري از هرگونه جوش و لک، در کل چهرهي خوبي داشتم. با برس موهام رو شونه کردم و دم اسبي بستمشون. کمي رژ صورتي به لبام زدم و با کشيدن مداد سياه تو چشمام کارم تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به طرف در رفتم و همزمان که بازش کردم، ياد حرف ماري افتادم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساعت پنج بهادر خان منتظرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي نگفت کجا، ساعتم که تقريبا پنجه الان کجا برم خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راهرو که موکت باريک سورمهاي رنگي پوشونده بودتش نگاه کردم و به جواب سوالم فکر کردم. اگه قراره دنبال اتاقش بگردم بهتره از همين راهرو شروع کنم خوب تهش به کجا ميرسه؟ آروم درو پشت سرم بستم و به طرف راست قدم برداشتم. نور کمرنگي رو ديوارا و زمين افتاده بود و روشنايي قابل ديدني ايجاد ميکرد .نيمهي ديوارا با کاغذ ديواريه شيکي پوشيده شده بود و نيمهي ديگهاشون از سمت زمين طرح چوب قهوهاي سوخته پوشونده بودشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآباژورا سمت چپ و نزديک به سقف روي ديوارا وصل بودن . فقط يکيشون روشن بود، از کنار دري رد شدم که با شنيدن صدايي مکث کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا چيکار ميکني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور يه دفعهاي کسي رو پشت سرم حس کردم و از ترس جيغ آرومي از گلوم خارج شد. يهو از کجا پيداش شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما کي هستيد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمي نزديکم شد که چهرهاش رو واضح تر ديدم، اوه بايد اعتراف کنم هيچ تغييري نکرده. با صداي تحليل رفته که ناشي از تعجبم بود گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادر خان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي رو لباش ظاهر شد و گفت : _آنيداي عزيزم، چه قد خوشحالم که ميبينمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاي باز شدهاش به طور ناخودآگاه به طرفش کشوندتم. وقتي تو آغوشش محکم گرفتتم نفس حبس شدهام آزاد شد. سفت و عميق شونههام رو در بر گرفته بود. موهام رو با آرامش و پدرانه بوسهاي زد و کمي عقب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سفرت چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه، اتفاقا اومده بودم که ببينمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دست چپشو به طرف سمتي که اومده بودم (يعني پشت سرم) اشاره زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره بريم اتاق من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که کنارش قدم برميداشتم، زير چشمي چهرهاشو تجزيه و تحليل ميکردم چشماي عسلي تيره با رگههاي سبز، ابروهاي سياه و موهاي لخت خاکستري صورتش به طور قابل توجهاي بدون خط مونده بود فقط کنار گوشههاي چشمش دوتا خط چين انداخته بودن. پليور قهوهاي روشن با شلوار کتون قهوهاي تيره رنگي به تن داشت که با کفشاي ورنيش کاملا ست بود. قد بلند و کشيده، با قدماي محکم و بدون ذرهاي خميدگي راه ميرفت. ميشه نتيجه گرفت که قد بلند و هيکلم به خانواده پدريم کشيده شده. قيافهاش که از دفعهي قبلي هيچ تغييري نکرده و بايد اعتراف کنم حتي بهترم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقفش جلوي در ايستادم. اتاقش تقريبا نزديک پلهها بود. بعد مکثي بازش کرد و کنار ايستاد تا اول برم تو، آهسته و قدم زنان پا روي پارکت ابريشمي سياه سفيد اتاقش گذاشتم. ولي اول از همه گرماي مطبوع شومينه به صورتم خورد و پوستم لمسش کرد. اتاق نسبتا بزرگي بود، رو به روي در ميز کار مشکي رنگي بود که با آرامش پشتش نشست و رو صندلي چرخ دارش جا گرفت. رو به روي ميزشم مبلاي چرم L شکل چيده شده بود. روي نزديک ترينشون به ميز نشستم و پا روي پاي ديگهام انداختم. دستاشو گره زد و روي ميز گذاشت. طرف ديگهي اتاق کتاب خونهي بزرگي قرار داشت که تمام ديوارو پوشش ميداد. واو خدا ميدونه چه قد کتاب اون توعـه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزيزم، هفتهي پيش مدارکت رو تحويل دانشگاه دادم. فقط خودت بايد براي امضاي يه سري پرونده بري دانشگاه؛ همونطوري که دوست داشتي تو دانشگاه مورد علاقهات و رشتهي محبوبت. براي رفت و آمدتم يه ماشين در نظر گرفتم، فردا صبح قبل رفتن سايمون ميارتش. اگه خوشت نيومد کافيه بگي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلنا دهنم بسته شده بود. فکرش نميکردم. اوه يعني واقعا فردا رسما ميتونم برم دانشگاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوم، اين خيلي عاليه. نميدونم چي بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لازم نيست چيزي بگي عزيزم. فقط موفق شو و تو رشتت بهترين باش. من ميرم بيرون يه سر به شرکت ميزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه به چيزي احتياج داشتي به ماري بگو، عصرونهام نيم ساعت ديگه سرو ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين يعني محترمانه برم ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اهوم، من .. اِمم يه سر فعلا ميرم اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري برام تکون داد و مشغول جا به جايي چندتا برگه از روي ميز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته درو بستم و به ديوار تکيه دادم. از همين الان براي فردا استرس دارم. وقتي نشستم رو تخت ياد کتابه افتادم، اه کاش همون موقع ازش ميپرسيدما. اشکال نداره فردا ميپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
تا وقت عصرونه تو اتاقم چرخ زدم و وسايل و چيدمانشو تغيير دادم. چندتا جعبه و گوي کريستالي، روي قفسههايي که به ديوار وصل بود گذاشتم. کتاباي مورد علاقهامم بالاي قفسه جا دادم. مبلاي راحتي رو چرخوندم و به طرف ديگهي اتاق بردم. پارکت کوچلويي هم، که رنگه کاغذ ديواري بود کج نزديک در انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سينه به ديزاين اتاق نگاه کردم و راضي و خرسند رفتم بيرون. از همه بيشتر اون آيينه قدي که جفت کمدم، وصل به ديوار بودو دوست داشتم. هوم همش دلم ميخواست برم جلوش و عين اين مدلا ژستاي عجيب غريب بگيرم. وقتي پايين رسيدم، تو سالن سر چرخوندم و آسه آسه رفتم آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگسم پر نميزد. از بالاي شونهام به ساعت نگاه کردم. پنجو چهل دقيقه بود. مگه عمو نگفت عصرونه ساعت پنجو نيم سرو ميشه؟ تو فکر جا تَرِ و بچه نيست بودم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم بفرماييد حياط پشتي عصرونه ميل کنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو پاشنهي پام چرخ زدم و به ماري نگاه کردم. نکنه اهل اين خونه عادتشونه که بي هوا ظاهر بشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اهوم، بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش قدم برداشتم که به طرف دري که نزديک آشپزخونه بود رفت. دري کشويي، که شيري رنگ با رگههاي قهوهاي بود. وقتي کنار رفت تا اول برم تو دهنم اندازهي غار حرا باز موند. اوه اينجا بي نظيره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس فضاي بيروني که از جاده به خونه راه داشت و درختاي کهن پرش کرده بودن، اينجا يه تيکه از بهشت بود. سبزي چمنا، رنگِ لطيف و جذاب گلاي رز که هر گوشه و کناري به چشم مياومد خيلي عالي تر از عالي بود. ميز و صندلي سفيد رنگي گوشهي حصارا قرار داشت که ماري به طرفش ميرفت. سقف چوبي که طرح آلاچيق داشت مانع از فرود قطرهها به زمين ميشد. از بين حصار نردهها، خونهاي که کنار عمارت بودو ديد زدم. نميدونم به همين وسعته يا نه، ولي پيچکايي که ديوار طرف حياط پشتي رو پوشونده بودن، نشون ميداد تازگيا کسي هَرسشون نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق و شوق روي صندلي نشستم و به درخت بيد مجنون نگاه کردم. وزش ملايم باد برگاي سبزشو تکون ميداد. و اين حسو به آدم ميداد که انگار با موسيقي بارون ميرقصن و پايکوبي ميکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماري قوري چيني رو که طرحي از قصر و نقش چين بود، بالا آورد و داخل فنجونم خالي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاراي بيرنگ چاي تو هوا پيچ و تاب خورد و نامرئي شد. با لبخند ملايمي که نشون از دلپذير بودن اين فضا و چاي ميداد فنجونو به لبم نزديک کردم. بوي معطر نارنجو حس کردم. اوم کمي زبونم سوخت ولي مزهاش بکر و بي نظير بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
تا وقتي که عصرونه با کيک تمشک تموم بشه، از بودن تو اون فضا لذت بردم. سري براي ماري تکون دادم و برگشتم تو اتاقم. خستگي راه کامل از تنم نرفته بود و براي فردا هم بايد به موقع بيدار ميشدم؛ به خاطر همين تصميم گرفتم بيخيال شام بشم و بخوابم. وقتي تو تخت دراز کشيدم هوا تاريک شده بود. اين تاريکي زود هنگام به خاطر بارون بود و من ممنونش بودم. از اينکه هوا روشن باشه و بخوابم اصلا خوشم نمياومد. نفسي عميق کشيدم و بعد گذاشتن زنگ گوشيم چشمام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صداي ريتم وار زنگ، چشمام نيمه باز شد. پنج دقيقهي طول کشيد تا اطرافم رو آناليز کنم وبفهمم کجام. دستم رو به طرف ميز عسلي تخت دراز کردم و بالاخره آلارامو قطع کردم. پتو رو کنار زدم و نشستم. حس هيجان ذره ذره تو بدنم پخش شد و باعث جنبيدنم شد. سريع از تخت پريدم پايين و رفتم تو سرويس . حسابي از خجالت مثانه در اومدم و با آب ولرم دست و صورتمو شستم. مسواکو سراسيمه با خمير دندون نعنايي به دندونام کشيدم و به آيينه نگاه کردم، مثل اون پياماي بازرگاني لبخند فريبندهاي زدم تا دندونم ستاره بزنه. خل شدم رفت حولهي آبي خوش رنگيو براي خشک کردن به صورتم کشيدم، که از نرميش لبخند به لبام اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي جلوي آيينهي ميز توالتم ايستادم، قلبم تالاپ تلوپ ميکرد. برسو برداشتم و به موهام کشيدم. با کش مشکي رنگي دم اسبي بستمشون و چتريهام رو کج تو صورتم ريختم. رژ لب صورتي کم رنگي با خط چشم هم کشيدم. احتمالا امروزم بارون مياد، براي همين کاپشنم رو که تا کمرم بود از کمد درآوردم. جين مشکي با پيراهن زرشکي رنگي پوشيدم. کتونياي آديداس مشکي هم به پام کردم و نشسته بنداش رو محکم کردم. خوب اينم از اين، بارونيم رو سريع تنم کردم و با برداشتن کوله تا آشپزخونه دويدم . ماري و سايمون مشغول بودن. با عجله براي خودم قهوه ريختم و با کيکي خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سايمون کليد ماشين پيش توعـه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خانم، آقا دستور دادن روز اول باهاتون بيام تا مسيرو ياد بگيريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو متفکر تکون دادم و پشت سرش رفتم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
وقتي ماشينو جلوي در ديدم چشمام گرد شد. اوهو کي ميره اين همه راه رو؟ بهادرخان حسابي ولخرجي کرده. سايمون با همون لباس فرم ديروز به طرف لامبورگينيِ مشکي رفت و درو برام باز کرد، نفسم رو فوت کنان رها کردم و نشستم رو صندلي جلو. سايمون موقرانه ماشينو دور زد و پشت فرمون جا گرفت. ووي باورم نميشه اين ماشين مال خودم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بستن کمربند، سوييچ رو جا زد و ماشين راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره جادهي جنگلي و نردهي آهني رو رد کرديم و به خيابون اصلي رسيديم. همونطور که حدس زدم با ماشين تا خيابون اصلي بيست دقيقه راه بود. قطرههاي بارون آهسته و بي صدا روي شيشه فرود مياومدن و خطي صاف به عنوان ردي از خودشون به جا ميذاشتن. ترافيک کمي رو پشت سر گذاشتيم که در ورودي دانشگاه رو تونستم ببينم، هيجان درونم به غليان افتاد و ورجه وورجه کرد. سايمون ماشين رو متوقف کرد و برام درو باز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم کليد ماشين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کليداي دستش نگاه کردم و با مکث کوتاهي گرفتمش، يعني خودم بايد برگردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم برگردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشو مستقيم تو چشمام دوخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه مسيرو بلد شديد، بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب سرراست بود تقريبا . سري براش تکون دادم و کولهامو رو شونم انداختم. دختر و پسراي ديگهاي هم اطراف محوطه بودن. بعضيا مشغول حرف زدن، بعضيا هم درحال رفتن و بعضياي ديگهام نگم بهتره. وقتي داخل ساختمون شدم، نگاهي به اطراف کردم. شلوغ نبود ولي خلوتم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف مديريت پا چرخوندم. وقتي پشت پيشخوان ايستادم نگاه خانم مو بلوندي که به صندلي تکيه زده بود، بالا اومد. از پشت شيشهي عينکش، چشماي آبي روشنشو آناليزوار بهم دوخت. سرفهي کوتاهي براي صاف کردن صدام ، کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانم، من آنيدا ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي واي يادم رفت بپرسم بهادر خان فاميلي خودشو براي ثبت نام گفته يا اونيکي عوض شده. زنه منتظر بود ادامهي جملم رو بگم. خوب تيري در تاريکيه ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آنيدا ريتسان هستم، دانشجوي جديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ريتسان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان که برگههاي زير دستشو تند تند نگاه ميکرد اين رو گفت. ديگه داشتم نا اميد ميشدم که بيهوا سرشو بالا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پيداش کردم، آنيدا ريتسان درسته عزيزم هفتهي پيش ثبت نام کرده بودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اِم بله، البته به طور دقيق پدربزرگم براي ثبت نام اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه برگهرو روي پيشخوان گذاشت و به خودکار اشاره زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس يه چندتا امضاي کوچيک بايد بکني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي سه تا امضاهاي مونده رو کردم؛ برگه رو گرفت و برگهي ديگهاي داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا کلاسا و ساعتش نوشته شده، موفق باشي عزيزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي بهش زدم که مشغول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب خوب اولين کلاس براي ساعت نُه يه ربعي وقت دارم. کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس b طبقهي سه، به راه پلهها نگاه کردم. خوب به نظر ميرسه از اينجا بايد برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از پلهها بالا رفتم و بالا رفتم. سالن طبقهي سوم خالي بود. ابروهام کنجکاو پريد بالا به طرف در کلاس b رفتم و دستگيرهاشو آهسته کشيدم پايين. وقتي رفتم تو نگاه همه چرخيد سمتم، اوه مگه ساعت نُه شده؟ بي اختيار به ساعت مچي اسپرتم نگاه کردم. دو دقيقه از نه گذشته بود آب دهنمو قورت دادم و به طرف ميز استاد نگاه کردم ولي کسي پشتش نبود. ابروي چپم رو انداختم بالا و دو قدم رفتم تو که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي که اومد به کنار در نگاه کردم. مرد ميانسالي با عينک طبي زل زل نگام ميکرد، چه قد شبيه جغد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام، من دانشجوي جديدم آنيدا ريتسان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکيهاش رو از ديوار پشتش گرفت و قدمي بهم نزديک شد. نگاهي به سرتاپام کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوشاومديد خانم ريتسان بفرماييد بشينيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir