رمان چشم سیاه دوست داشتنی به قلم اعظم حسین پور
نورا تنها دختر مغرور و سرسخت و زیباییه که چشمان سیاهش زیباترین رکن چهره اشه. اون پدرشو در بچگی از دست داده و به سختی امورات زندگی خودش و برادر و مادرش می گذره نورا با جدیت درس می خونه.و کار می کنه تا بتونه پزشک بشه اون هدف بزرگی توی زندگی داره که می خواد بهش برسه در حین رسیدن اون به هدفش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنه بیماری مادرش بی پولی و عشقی که ناخواسته سر راهش قرار می گیره و اونو تو تنگنای بدی می ذاره در حالی که اون اصلا وقتی برای عاشق شدن نداره... باید با نورای مغرور همراه بشیم و ببینیم آیا می تونه از پس رسیدن...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۳۲ دقیقه
ژانر:#عاشقانه #درام #کلکلی
خلاصه :
نورا تنها دختر مغرور و سرسخت و زیباییه که چشمان سیاهش زیباترین رکن چهره اشه. اون پدرشو در بچگی از دست داده و به سختی امورات زندگی خودش و برادر و مادرش می گذره نورا با جدیت درس می خونه.و کار می کنه تا بتونه پزشک بشه اون هدف بزرگی توی زندگی داره که می خواد بهش برسه در حین رسیدن اون به هدفش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنه بیماری مادرش بی پولی و عشقی که ناخواسته سر راهش قرار می گیره و اونو تو تنگنای بدی می ذاره در حالی که اون اصلا وقتی برای عاشق شدن نداره... باید با نورای مغرور همراه بشیم و ببینیم آیا می تونه از پس رسیدن...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
با قدم های آرام و مطمئن طول پیاده رو را طی می کردم. وجودم سرشار از شور هیجانی خاص و بکر بود. پس از مدت ها کارو تلاش بی وقفه به آرزوی دیرینه ام رسیده بودم . ایستادم. درست روبه روی درهای بزرگش. دانشگاه تهران! نگام به سوی آسمان کشیده شد.صاف و بی ابر بود. یک صبح دل انگیز پاییزی ؛ انگار که بابا جانم از آن بالا مرا می دید و بهم لبخند می زد.لبخندی بر لبام نشست و زیر لب نجوا کردم:
ــ بابا جونم بالاخره تونستم همون رشته ای که تو دوست داشتی قبول شم ؛ پزشکی اونم دانشگاه تهران !
لبخند از لبام محو شد و آهی از سینه ام بیرون آمد. ای کاش تو هم بودی....با صدای ترمز ماشینی از عالم خودم بیرون آمدم و بی اختیار نگام به آن سو رفت. با دیدن ارغوان که با چهره ای شاد و خندان داشت از ماشین پیاده می شد ، لبخند باز با لبام آشتی کرد و به سوی او روان شدم. هم زمان با رسیدنم به ماشین در سمت راننده هم باز شد و ارشیا برادر ارغوان پیاده شد و بدون اینکه به من فرصت بدهد با خوش رویی سلام کرد. لبخندم پر رنگ تر شد و گفتم:
ــ سلام آقا ارشیا صبحتون بخیر.
ارغوان زود مرا در آغوش گرفت و با لحن شادی گفت:
ــ وای نورا خیلی هیجان دارم. دیشب تا صبح از استرس نتونستم حتی یه لحظه بخوابم. آرام او را از خودم جدا کردم و گفتم:
ــ چرا مگه قراره امروز چیکار کنی؟
اخمی میهمان ابروهای پهن و عسلی رنگش شد و با ترشرویی گفت:
ــ چقدر بی ذوقی تو.
صدای خنده ى ارشیا خنده را به لبان من دعوت کرد واین محرکی شد برای اخم های ارغوان که بیشتر در هم فرو رفت . با لحن معترضی گفت:
ــ حرف خنده داری زدم؟ انقدر تو بی احساسی یعنی؟ بعد این همه سال رفاقت زد و باهم دانشگاه قبول شدیم ؛ اونم یه رشته ، یه دانشکده، هیجان نداره؟ دیدم حسابی دلخور شده . زود بغلش کردم و صورت سفید مفیدش را بوسیدم و عذرخواهانه گفتم:
ــ الهی من قربون این احساسات غلیظت بشم ، معلومه که هیجان داره. منم تا صبح تخت گرفتم خوابیدم !
ابروهایش که کم کم از هم باز شده بود ، با شنیدن جمله ى آخرم باز در هم گره خورد و تنه ای بهم زد که باعث خنده ام شد .ارشیا در ماشینش را باز کرد و در حالی که به آن تکیه می داد گفت: بهتره زودتر برین داخل دیرتون می شه. نگام به سمتش روانه شد . سه ماهه تمام من و ارغوان مزاحم وقت و بی وقتش بودیم برای رفع اشکالات درسی. باید یک تشکر درست و حسابی از او می کردم . تبسمی شیرین بر لبام نقش بست و رو به او گفتم:
ــ آقا ارشیا بابت این مدت که همش مزاحم شما بودیم هم ممنون و هم شرمنده. خیلی لطف کردین در حق ما بتونم جبران کنم براتون وجدانم یکم اروم می شه .
چشمان سبزش که هم رنگ چشمان ارغوان بود برقی زد . لبان خوش فرمش به لبخندی به پهنای عرض خیابان از هم باز شد:
ــ اختیار دارین خانم هر چی بود انجام وظیفه بود. خیلی خوشحالم که نتیجه داد .بهترین جبران
برای من همینه که الان شما دوتا رو اینجا جلوی این در می بینم.
نگام بی اراده سمت در دانشگاه رفت و باز یادم آمد که از کجا دارم به کجا می روم. یه حس قشنگ در قلبم جوانه زد. ارغوان دستم را گرفت و کشید و رو به ارشیا گفت:
ــ ممنون که رسوندیم داداشی در مورد جبران هم بعد با هم به توافق می رسیم.
نگاه ارشیا روی نگاه من سر خورد و گفت:
ــ اون که حتما.... یک چشمک حواله ى چشمان من کرد و دست راستش را کنار پیشانیش برد و به طرز قشنگی حرکت داد:
ــ فعلا با اجازه.
ارغوان اجازه نداد بیشتر او را نگاه کنم . مرا چرخاند و به دنبال خود کشید به سمت در آرزوها. با هم از زیرش گذشتیم و کلی ذوق مرگ شدیم واسه این شق القمر کردنمان. دانشگاه پزشکی آن هم تهران! در خاندان کم جمعیت ما یک پدیده بود. که من نورا تنها توانسته بودم این پدیده باشم. با شوخی و خنده بالاخره توانستیم کلاسمان را پیدا کنیم. یک کلاس بزرگ با حداقل صد تا صندلی. از آنجا که من همیشه شاگرد زرنگ و خرخوان بودم ، سریع کیف مشکی نوام را که در یک حراجی به قیمت خیلی مناسبی خریده بودم؛ روی اولین ردیف صندلی ها گذاشتم و زود نشستم. کفر ارغوان درآمد و من ریز خندیدم.
چشم غره ای به من زد و غرغر کنان گفت:
ــ یعنی کمه کم صد تا صندلی اینجاست ها ، باید بذاری بیای اینجا تو دهن استاد بشینی؟
کمی جابه جا شدم و با گوشه ى مقنعه ى مشکی نوام که مامان برایم با یک پارچه ارزان قیمت دوخته بود ور رفتم و گفتم:
ــ چیه مگه؟ من دوست دارم موقع درس دادن چشمم تو دهن استاد باشه تا خوب مطلب رو بگیرم. تو اگه ناراحتی برو یه جای دیگه بشین.
با حرص کیف مارک دار قهوه ای اش را روی صندلی کناریم پرت کرد و پهلویم نشست :
- بله شما باید از الف تا اون ى آخر رو از دهن استاد بقاپی تا راضی شی. حیف که نمی تونم جدا ازت باشم ،توام اینو فهمیدی هی می کوبونی تو سرمن !
به رویش خندیدم:
- خب حالا تو که آخرش ور دل خودمی پس چرا از اون اول مثل بچه آدم پیروی نمی کنی و انقدر غر می زنی؟
باز نگاش چپ چپ شد و گفت:
ــ تو روت باز خندیدم؟ صدای خنده ام در میان صدای جذاب و دل انگیزی گم شد:
ــ به به چه لعبت هایی! چه شود این ترم مانی ! سرم ناخداگاه به سمت صدا چرخید و نگام در میان نگاهی خاکستری قفل شد.ابروهای پرپشتش به سمت بالا متمایل شد و لبخندی اغواگرانه بر لباش نشست. چهره ای کاملا شرقی و اصیل. موها مشکی و حالت دارش را به یک سمت شانه کرده بود که فکر می کنم ساعت ها برایش وقت گذاشته باشد . چهره اش آفتاب سوخته و بسیار دلنشین بود. قلبم برای لحظه ای از حرکت ایستاد .زمان و مکان را گم کردم . نمی دانم چند دقیقه به همان حالت ماندم که با سقلمه ای که ارغوان به پهلویم زد، باز برگشتم به این دنیا، دنیای واقعی نورا تنها. نگام را دزدیدم. صدای روح نوازش باز به گوشم رسید:
ــ مانی موافقی همین ردیف جلو بشینیم؟
مرد همراهش که فرصت نداشتم خوب چهره اش را ببینم ، با رگه هایی از تعجب در صدایش گفت :
ــ تو که همیشه می رفتی ردیف های آخر، چی شده حالا؟
صدای زیبا گفت :
ــاین جلو ملوها یه خبرای قشنگی هست.حالا تو که کشته مرده ى جلو نشستن بودی چرا دیگه سوال جواب می کنی؟
با قدم های بلند آمد و صاف رو صندلی کناریم نشست. بی دلیل ضربان قلبم بالا رفت. از حیرت
نمی دانستم چه کار کنم. چه مرگته نورا؟ تو ، نورا تنها با دیدن یه پسر اونم از این پسرهایی که معلومه صدتا دوست دختر تو بساطشونه اینجوری قلبت به تالاپ و تولوپ افتاد؟ جمع کن خودتو دختر ! تو اصلا قد این حرفا نیستی! اگرم باشی وقت این کارا رو نداری. روشنه نورا خانم؟ وجدانم کار خودش را کرد و مرا با خودش کشان کشان به دنیای واقعی آورد.دنیایی که برای من سیاه بود و خاکستری. بدون هیچ رنگ و لعابی. پر از کارو تلاش و بی هیچ پشتوانه ای. صدای زیبا از فاصله نزدیکم گفت:
ــ سلام عرض شد خانم های زیبا.
اخمی به چهره ام نشاندم و بی اعتنا به او به سمت ارغوان برگشتم و زیر لب گفتم :
ــچه پررو!
مانی خان که هنوز مثل مجسمه ى ابوالهول جلویمان ایستاده بود قدم رنجه کرد و رفت کنار صاحب صدای زیبا نشست. با صدایی که خنده در آن موج می زد گفت :
ــ خوشم اومد ضایع شدی امیرعلی خان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اسمش امیرعلی بود. بهش می آمد . به آن چشمان خاکستری رنگ براقش که شیطنت در آن شدید شناور بود.امیرعلی خان فرصتی پیدا نکرد تا جواب مانی را بدهد چون استاد وارد کلاس شد و همهمه ى دانشجوها خود به خود به زمزمه های کوتاه رسید . با وجودش معذب بودم. استاد بعد از معرفی خود شروع به حضور و غیاب کرد. کاری که از آن متنفر بودم .سکوت کلاس به من این اجازه را می داد تا زمزمه های ریز امیرعلی را بشنوم. اولین تصوری که از او در ذهنم نقش بست وقاحت بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای استاد به گوشم رسید که نامم را خواند .دستم را بالا بردم و گفتم حاضر. بلافاصله اسم امیرعلی را خواند.امیرعلی تهرانی ... او با لحن شیطنت آمیزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ معرف حضور هستم استاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعی از دانشجویان که گویا ترم های بالاتر بودند خندیدند. لبان استاد هم به خنده از هم باز شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ البته کیه که شما رو نشناسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس او هم سال بالایی بود و قرار نبود حضورش را در همه ى کلاس ها تحمل کنم. از این تصور نفس راحتی کشیدم. آهسته زیر گوشم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فامیلیت بهت می یاد ، تکه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم به به جانبش چرخید و باز نگام فرو رفت در نگاه خاکستری شیطانش. یک ابرویش را بالا داد و خیره نگام کرد. بی هیچ حرفی سرم را برگرداندم. چون انگار نگاهش مستقیم وارد قلبم شد که باز آن را بی قرار کرد.این حس و حال برایم نا آ شنا بود.لحظات به کندی می گذشت.تمام تلاشم را کردم تا حضورش را فراموش کنم و به دهن استاد زل زدم. اولین نفری که از صندلیش برخاست من بودم. به سرعت خودم را به درکلاس رساندم و از آن خارج شدم. نفسم را به شدت بیرون فرستادم و کشیده ای آرام به صورت گر گرفته ام نواختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نورا نورا تو چت شده؟ بی خیال خب؟ تو اومدی که درس بخونی و دکتر بشی تا برای مامان و نیما یه زندگی راحت بسازی . تا روح بابا آروم بگیره. تو واسه عشق و عاشقی وقت نداری ،بفهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و چشام را برای چند لحظه بستم. باید تمرکز کنم باید تمرکز کنم...چند دقیقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشت . نفس بلندی کشیدم و هم زمان چشام را گشودم. نگام باز در نگاش نشست. لبخند عمیقی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چشم سیاه دوستداشتنی! دلم هری ریخت پایین. ضربان قلبم به وضوح شنیده می شد .نمی توانستم حتی یه لحظه چشم ازش بردارم واقعا امروز چه مرگم شده ؟ این سوالی بود که مثل خوره داشت ذهنم را می خورد . لبخند خاص و جذابی بر لباش خودنمایی می کرد.چشمکی زد و پشت بهم کرد و با دوستش جناب مانی خان رفت. من اما هنوز مسخ شده سرجایم ایستاده بودم. باز ارغوان بود که به داد منه بینوا رسید و یکی زد به بازویم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هی کجا سیر می کنی امروز خانم شما؟ یه آه از سینه ام بیرون آمد که بدجوری قلبم را سوزاند. دستی به چشام کشیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ همین جام ارغوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم قرار گرفت و با هم رفتیم سمت کلاس بعدی. نگاه دقیقی بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من که شک دارم .بدجور مشکوکی امروز خانم دکتر آینده ! آهان ،انگار این تلنگر لازمم بود و چقدر ظریف ارغوان بهش اشاره کرد .من آمدم اینجا که خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتربشم نه عاشق. یه قرار همان لحظه با خودم گذاشتم. عاشق شدن ممنوع. تو فقط باید دکتر بشی نورا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله از اتوبوس پیاده شدم و به آن سمت خیابان رفتم. نگاهی به ساعتم کردم و نفسم را فوت کردم بیرون. خداروشکر به موقع رسیده بودم. داخل شرکت رفتم و پشت میزم نشستم. چندتا پرونده قطور آنجا نشسته بودند و انتظارم را می کشیدند. بی فوت وقت یکی شان را باز کردم و شروع کردم به حساب و کتاب. چند ماهی بود که در این شرکت کار گیر آورده بودم .آن هم با یک عالمه دنگ و فنگ. برای هزینه های دانشگاه نیاز به پول داشتم و مامان گلی با آن حقوق بخور و نمیر که از کارخانه ریسندگی می گرفت ، نمی توانست جوابگوی مخارجم باشد. با هزار جور ترفند و خواهش و التماس راضی اش کرده بودم که کار کنم تا حداقل مخارج خودم را در بیاورم. تازه نیما هم بود. یک جوان شانزده ساله آن هم تو این دوره و زمانه چه می فهمید نداری یعنی چه ؟ هر چند از انصاف نگذریم داداش نیما آرام ومهربان و بادرک بود ولی باز یه مخارجی داشت که اجتناب ناپذیر بود. بعد از فوت بابا جانم زحمت بار زندگی افتاد رو شونه های نحیف مامان گلی. قوم و خویش آن چنانی نداشتیم .هم مامانم تک فرزند بود هم بابام. حالام که باباجانم رفته بود مامان گلی ام تنها شده بود. چون مامان و باباش چند سال پیش در یک تصادف جانشان را از دست داده بودند. رسما مامان گلی بی کس و کار شده بود. کس و کارش بابا جانم بود و من و نیما. حالام فقط من مانده بودم و نیما. افکار درهم و برهمم را سرو سامان دادم و شیش دنگ حواسم را به پرونده ها دادم. حالا که رئیس شرکت راضی شده بود چهارروز در هفته آن نیمه وقت بروم شرکت باید کارم را خوب و بی نقص انجام می دادم. تا این کار خوب را از دست نمی دادم. حتی با وجود راه دورش از خانه و رفت و آمدهای طولانی با اتوبوس و مترو. بله ، این زندگی و دنیای واقعی منه ، نورا تنها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از ده گذشته بود که کلید را در قفل چرخاندم و وارد خانه شدم. چراغ های خانه خاموش بود و فقط چراغ آشپزخانه که گوشه ى حیاط کوچکمان قرار داشت ،روشن بود. نگا م به اطرافم کشیده شد ؛یک خانه قدیمی کلنگی با دو اتاق و یک راهروی کوچک ، آشپزخانه شش متری گوشه حیاط ، تمام خانه ى مارا تشکیل می داد. ولی خب حداقلش مال خودمان بود و برج به برج مجبور نبودیم کرایه های نجومی به صاحبخانه بپردازیم. این گفته ى مامان گلی بود که به این شکل می خواست راضی مان نگه دارد که داشتن همین خانه کلنگی و کوچک با دیوارهای درحال فروریختن در پایین ترین نقطه شهر،از سرمان هم زیاد است. انقدر خسته بودم که نا نداشتم خودم را به حوض کوچک کنج حیاط برسانم.با قدم های آرام به سمت آشپزخانه رفتم. از پنجره ى کوچک رو به حیاطش نگاهی به داخل انداختم.مامان گلی کنار سفره ی کوچک شام نشسته خوابش برده بود . چند عدد کوکو سبزی در میان ظرفی ملامین خود را درون سفره به رخ من می کشید . تسبیح خاک کربلایش دستش بود و موهای سفیدش از زیر روسری نمایان بود. موهای مامان گلی کی انقدر سفید شده بود که من نفهمیدم؟ یادم است که وقتی باباجانم زنده بود موهای مامان گلی از سیاهی برق می زد.آهی از سینه ام بیرون پرید. باباجانم که رفت انگار همه چیزمان را با خود برد. دست زیر چانه ام بردم و مقنعه را که از صبح کله سحر روی سرم بود برداشتم. کش مویم را کشیدم و با دو دست به جان موهایم افتادم. دردی شیرین روی پوست سرم جاری شد.موهایم بلند و سیاه است و نگه داریش سخت.هر از چند گاهی وسوسه می شوم کوتاهشان کنم یک مدل خیلی کوتاه مثل کرنلی . ولی بعد لبخند باباجانم به یادم می آید که موقع شانه کردن موهایم روی لباش می نشست. باباجانم عاشق موهای رنگ شبم بود و هیچ وقت نگذاشت کوتاهشان کنم. حالا این موها تنها یادگار باباجانم شده.عطر دست های پینه بسته اش هنوز روی این موها جا مانده.وارد آشپزخانه شدم و کنار سفره نشستم. درست روبه روی مامان گلی ام .صدای نفسهاش بلند بود و سینه اش خر خر می کرد.مامان گلی مریض بود. ریه اش مشکل داشت و باز هم در کارخانه نساجی کار می کرد. برای لحظه ای تصویر چشمان خاکستری امیرعلی از ذهنم گذشت. اخم شدیدی میهمان چهره ى خسته ام شد.نورا خانم به همین دلیل مسلم و زنده که روبه روت نشسته حق نداری بهش فکر کنی باید مامان گلی رو از کار کردن تو اون کارخونه لعنتی نجات بدی.هدفت اینه ! مامان گلی انگار متوجه نگاه سنگینم به خودش شد که لای پلک های پر چروکش را از هم گشود.کی صورتش پر از چروک شده بود که من نفهمیدم؟ بله ،درست از زمانی که باباجانم رفت.تبسمی به رویش پاشیدم و با لحنی شاد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام خانم خانما چرا گرفتی اینجا خوابیدی؟ مامان گلی با دلواپسی که در صدا و چشماش موج می زد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نگرانت شدم مادر، تا این موقع شب کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی تصنعی کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کجا بودم؟ سرکار دیگه مادر من! و در همان حال تکه ای از نان بربری که دیگر خشک شده بود کندم و مقداری کوکو سبزی را رویش گذاشتم . یادم آمد از غروب دستم را نشسته ام . تردید لحظه ای خوره ى جانم شد اما گرسنگی و خستگی توجیهی شد برای اینکه آن لقمه را به دهان ببرم و با لذت آن نان خشک را بجوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هووووم چه کوکویی شده مثل همیشه دستپخت مامان گلی ام حرف نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گلی نگاهی به دستام کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ با دست و روی نشسته؟ لقمه ى دیگری آماده کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بی خیال گشنمه بعد می شورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خیره ى مامان گلی داشت بهم می گفت که نمی توانم از زیر توضیح و توبیخش شانه خالی کنم .لیوان آب را به لبام نزدیک کردم و لاجرعه سر کشیدم و همان زمان طاقت مامان گلی طاق شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ از صبح کله سحر از خونه رفتی بیرون و الان برگشتی .کدوم دختریه که این وقت شب بیاد خونه نورا ؟ موافق کار کردنت نبوده و نیستم . از پا می افتی مادر. وقتی این موقع رسیدی خونه پس کی می خوای درس ات رو بخونی ؟ اونم رشته ى به این سختی ! چشام را برای لحظه ای بستم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ دوروز در هفته بیکارم درس هام رو تو اون دو روز می خونم . تو نگران این چیزا نباش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گیریم به درس هات برسی. فردای زمستون می خوای چیکار کنی ؟ شبای بارونی و برفی من چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاکی تو سرم بریزم . چقدر باید دلم مثل سیر و سرکه بجوشه تا تو از اون سر شهر برسی این سر شهر؟ لقمه ى آخر را فرو دادم و نگاه مستقیمم را فرو کردن در نگاه شب رنگ مامان گلی .دقیق رنگ چشمام را از او به ارث برده بودم . همان چشم ها و همان ابروهای پرپشت مشکی را. باید همین امشب این بحث را فیصله می دادم. حرف یک روز و دو روز که نبود. من هر شب بعداز این همه دوندگی دیگر اعصابی برایم باقی نمی ماند که سر بحث با مامان گلی داغان ترش کنم. با لحنی جدی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فکر می کنی اینایی رو که گفتی خودم نمی دونم ؟ نه مادر من فکر همه جاشو کردم و پا گذاشتم تو این راه...من دختر نازک نارنجی آفتاب مهتاب ندیده نیستم. می تونم از پس خودم بربیام .یعنی مجبورم که بر بیام. اگه نرم سرکار چندرغازی که اون لعنتی ها بهت می دن خرج هر سه نفرمون رو می ده ؟ تازه دانشگاه من هم اضافه شده . نیما دیگه جوونه نیاز داره بیشتر خرج کنه مخارج خونه و قبض ها تازه به همه این ها دارو های خودتم اضافه کن . یکم فکر کن بین می شه ؟ نمی شه مادر من !حالا که می تونم ، بذار کمکت کنم . بذار نیما حداقل تو آرامش درسش رو بخونه و زندگیش رو بکنه . چشمای مامان گلی براق شد و دو قطره اشک از نهان خونه چشماش بیرون ریخت . دلم آتش گرفت . ولی چاره ای جز اینکه انقدر سرد و سخت باهاش حرف بزنم نداشتم . وگرنه هر شب این بساط ما بود . صداش گریه ای بود و خش داشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ می دونم ، می دونم که این توانایی رو ندارم که بچه هام رو اداره کنم . تو هم مجبوری به این آتیش بسوزی . خدا هیچ پدر و مادری رو شرمنده ی اولادش نکنه . یکی انگار به قلبم چنگ انداخت . خودم را از کنار سفره کشیدم کنارش . سرش را بغل کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نگو مامان گلی دشمنت شرمنده باشه . تو تاج سرمایی نگو این حرفا رو دل نورا رو خون نکن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام می سوخت اما نمی خواستم اشک بریزم . سالها بود که اشک نریخته بودم درست از وقتی که بابا جانم رفت .هیچ کس از آن موقع اشکم را ندیده بود. غرورم این اجازه را بهم نمی داد. ****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چرا هر روز با اتوبوس می یای؟ اینطوری که خیلی برات خسته کننده می شه نورا. حداقل گاهی وقتا با تاکسی بیا .این را ارغوان در حالی که با هم به سمت کلاس می رفتیم گفت. سرم را کمی به سمتش متمایل کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من عادت دارم ارغوان خانم مثل شما ته تغاری خونه ى بابام نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دختر بزرگه و عزیز کرده ى بابات که هستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام کشیده شد به روبه روم و به نقطه ى نا معلومی زل زدم .اینکه ارغوان بعد چهار سال رفاقت هنوز نمی دانست باباجانم رفته بدجنسی که نبود ، بود؟ خب البته به اضافه اینکه آدرس خانه ام را نداشت و هیچ چیز از اوضاع زندگیم نمی دانست . این که فریب در رفاقت نبود ، بود؟ انقدر مغرور بودم که نتوانستم از همان روز اول حقیقت را به ارغوان بگویم. آن موقع هنوز ذات پاک و مهربانش را نشناخته بودم . به اصرار خودم مامان گلی را نامم را در دبیرستانی در بالای شهر نوشت آن هم با کلی دوندگی. برای ادامه تحصیل و رسیدن به هدفم نیاز داشتم در یک دبیرستان خوب درس بخوانم . رفت و آمدهای خسته کننده با مترو و اتوبوس هم نتوانست در آن سن و سال مرا از این کار باز دارد.آنجا با ارغوان آشنا شدم و دوستی عمیقی میانمان شکل گرفت. او تمام زار و زندگیش را برای من روی دایره ریخته بود و در عوض از من فقط همین را می دانست که یک برادر دارم و مادری سخت گیر که دوست ندارد با دوستانم رابطه ای غیر مدرسه داشته باشم و بس! انصافا هم ارغوان آدم گیر و کنجکاوی نبود و صادقانه دروغ هایم را باور می کرد و این گه گداری بر شدت عذاب وجدانم می افزود، ولی چه کنم که شدیدا پایبند غرورم بودم. صدایم ناخداگاه از گلویم خارج شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته که هستم ولی باباجانم دوست نداره منو نازک نارنجی بار بیاره ! می گه من دختر روزای سختم!خب این حرف می توان گفت آنقدرها هم دروغ نبود. این حرفی بود که همیشه باباجانم بهم می گفت . ارغوان کنار در کلاس لحظه ای ایستاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ وای خیلی حوصله و جون داری نورا ! من که دختر روزای آسونم .منو بکشی نمی تونم دو روز اتوبوس سواری کنم.لبخند تلخی می رفت روی لبام بنشیند که زود جمعش کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این فرق منو توئه دیگه خانم لوس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای میهمانم کرد و وارد کلاس شد.آهی از سینه ام بیرون پرید. پشت سرش وارد کلاس شدم و روی اولین صندلی خالی نشستم. ارغوان که داشت با یکی از دانشجوها حرف می زد، نگاهی بهم کرد و چشم غره ى دیگری زد . خندیدم و رویم را برگرداندم. خدارا شکر صندلی کناریم توسط یکی از دخترها اِشغال شده بود. که حالا داشت بهم لبخند می زد. من هم اتوماتیک وار لبخند زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام من نورا تنهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که منتظر این حرکت من باشد سریع دستش را به طرفم دراز کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فاطمه موسوی .از آشناییت خوشحالم. چه چشای خوشگلی داری رنگش خیلی سیاهه ، مثل یه گودال عمیق می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اظهار نظر در مورد چشمام عادت داشتم . دستش را فشردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لطف داری فاطمه جون بپا تو این گودال غرق نشی ! به شوخیم خندید و لبه ى چادر مشکی اش را به صورتش نزدیک کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خیلی ازت خوشم اومده ! می تونم تو همه کلاس ها کنارت بشینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خدا خواسته قبول کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ البته خوشحالم می شم !ضربه ای که ارغوان به دستم زد باعث شد به طرفش برگردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ معرفی نمی کنی نورا خانم؟ به طرف فاطمه سر چرخاندم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ فاطمه جون ، ارغوان ! سرم دوباره رفت طرف ارغوان و ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ارغوان ، فاطمه جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجفتشان از نحوه ى معرفی ام خنده شان گرفت و صدای خنده در کلاس پیچید . با آمدن استاد و شروع درس نفس راحتی کشیدم از نبود امیرعلی! بعداز پایان کلاس به سرعت خداحافظی کردم و زدم بیرون. رفتم آن سمت خیابان و منتظر اتوبوس ایستادم. باران نم نمی شروع به باریدن کرد.دست در کیفم کردم و چترم را که همیشه همراهم بود بیرون کشیدم. به محض باز کردنش پرشیای سفید رنگی زیر پایم ترمز کرد. چتر را بالاتر گرفتم تا بتوانم راننده را ببینم. با دیدن امیرعلی دلم باز به تالاپ و تولوپ افتاد. لبخند ویران کننده ای زد و کمی به طرفم متمایل شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام چشم سیاه ! بیا بالا می رسونمت.از لحن گستاخش کفرم درآمد. صدای قلبم را به دست فراموشی سپردم. با پرخاش گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برو عمه ات رو برسون! صدای شلیک خنده اش مرا مات و متحیر برجا گذاشت . پایش را روی پدال گاز فشرد و در همان حال که ماشین از جا کنده می شد فریاد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پس انقدر اینجا بمون که موش آب کشیده شی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینش به سرعت ازم دور شد. تمام سلولهای بدنم داشت از حرص و عصبانیت منفجر می شد .پسره ى گستاخ و وقیح . دوست داشتم می توانستم یک کتک مفصل می زدمش. با حرص پایم را به زمین کوبیدم که باعث شد آبی که کنار خیابان جمع شده بود به روی شلوار مشکی پارچه ایم بپاشد در این زمان بود که خشمم به اوج خود رسید. زیر لب بلند گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لعنتی ، لعنتی به حسابت می رسم ، حالا ببین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته از آغاز سال تحصیلی گذشته بود. کم کم داشتم به برنامه ى فشرده ام عادت می کردم.با عجله ی همیشگی ام از اتوبوس پیاده شدم و با سرعت پا تند کردم به طرف در ساختمان دانشگاه. از ارغوان خبری نبود. نگاهی به ساعتم کردم و آه از نهادم بلند شد. یک ربع تاخیراتوبوس حسابی از کلاس عقبم انداخته بود. به طرف کلاس مورد نظر رفتم. لحظه ای پشت در ایستادم. ضربان قلبم تند بود و نفسم بریده بریده از سینه ام بیرون می پرید. ضربه ای به درزدم و آن را آهسته گشودم. با دیدن کلاس خالی آن چنان توی ذوقم خورد که برای دقیقه ای همان جا به تماشای کلاس خالی ایستادم .اشتباه آمده بودم؟ سرم را بلند کردم و شماره ى کلاس را دیدم . گیج و منگ سرجایم ایستاده بودم که صدای گوش نوازی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ درسته اشتباه نیومدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت چرخیدم .درست پشت سرم ایستاده بود. یک دستش داخل جیب شلوار خاکستری رنگ خوش دوختش یود و دست دیگرش یک کیف چرم مشکی خودنمایی می کرد.نگام بالا آمد. بلوز مردانه ی سفید پوشیده بود که آستین هاش را تا زده بود .یک ابرویش را بالا داد و با لبخندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پسندیدی؟! به تندی ابروهای پرپشت مشکی ام را درهم گره کردم و درحالی که از کنارش می گذشتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه از خود راضی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده اش در فضای خالی راهرو پیچی دو صداش متعاقب آن به گوشم خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کلاس از اون طرف نیست خانم تنها ، که تنها موندی. رفیق شفیقت بهت نگفت که کلاس روزای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشنبه منتقل شده؟ برگشتم طرفش .چند قدم فاصله را طی کرد و روبه روم ایستاد.با همان اخم پرسیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شماره کلاس جدید؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را از جیبش بیرون آورد و چنگی به موهاش زد. درهمان حال نگاه خاکستری رنگ براقش خیره ی چشمام شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه دلیل بیار که چرا باید جوابتو بدم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیال بازی داشت؟ آن هم با من؟ نورا تنها؟ خب بدم نمی آمد کمی با او بازی کنم .زندگیم پر شده از کاروکارو کار. خیره به او نگریستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دوسنداری نگو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاه خیره ام جا خورد. برای لحظه ای نگا ش را دزدید. دوباره برگشتم تا بروم از واحد آموزش بپرسم شماره کلاس چند است .درتمام طول هفته به اندازه ى کافی نگاه های خیره و متلک هایش را به جان خریده بودم .صداش باز به گوشم خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ طبقه بالا شماره هفده . چرخیدم و در همان حال که از کنارش می گذشتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دلیلی نداشت که جوابمو بدی! از حاضرجوابیم خوشش آمد گویا، چون باز صدای خنده اش بلند شد و ریز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چشم سیاه دوشتداشتنی حاضرجواب !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نفسم حبس شد در سینه .برنگشتم و به راهم ادامه دادم . صدایش را شنیدم که دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امیرعلیم ؛ خوشحال می شم به این اسم صدام کنی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پررویی اش حیرت زده ایستادم و به عقب برگشتم . خنده روی لباش جا خوش کرده بود . با لحنی متعجب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ همیشه انقدر زود خودمونی می شی ؟! امیرعلی نگاه خاکستریش را در نگام فرو کرد و و با لبخند ویرانگرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اصولا اهل تشریفات نیستم . و بعد آهسته تر ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دوست دارم راحت باشم .تو هم می تونی باهام راحت باشی . از لحنش تنم مور مور شد و حس بدی بهم دست داد. بدون اینکه جوابش را بدهم پا تند کردم و خودم را به پله ها رساندم .سنگینی نگاش روی قلبم سنگینی می کرد . ****** جمعه همان هفته هوای آفتابی من و نیما را کشاند به حیاط فسقلی مان .یک زیرانداز رنگ و رو رفته پهن کردیم زیر تنها درخت تو حیاط که یک بید مجنون جوان بود. بابا جانم چند هفته قبل از رفتنش آن راکاشته بود به امید اینکه سایه بان باشد برای من وقتی از صبح تا شب در حیاط درس می خواندم.تکیه ام را دادم به دیوار سنگی که سنگ هاش از هزار جا ترک برداشته بود.نگام را دادم به نیما که روبه رویم دراز کشیده بود و کتاب ریاضی محبوبش در دستاش خودنمایی می کرد.رنگ موها و چشماش به باباجان رفته بود .خرمایی روشن. پوستش مثل من سفید بود و جوش های ریز و درشت جوانی بیشتر صورتش را پوشانده بود. چیزی که به حد مرگ نیما را عصبانی می کرد.هوس سربه سر گذاشتنش وادارم کرد که سکوت میانمان را بشکنم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نیما جوشهات خیلی بیشتر از قبل شده ها ! این پماد که گرفتم برات رو مگه نمی زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ثانیه نکشید که سرش را از توی کتاب بیرون آورد و نگاه برزخی اش را به من دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باز گیر دادی به جوشای من؟ ریز خندیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بده انقدر به فکرتم داداشی؟ این جوشا ممکنه جاش بمونه ها ! گفته باشم . بعد نگی نگفتی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر تیر خلاص را زده بودم که نیما به حالت نیمه نشسته در آمد و خیز برداشت سمتم .جیغ کوتاهی کشیدم و اضافه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــچرا رم می کنی حالا؟ بهت خوبی نیومده؟ موهام را که مامان گلی صبح برایم بافت خوشکلی زده بود کشید و در میان دستانش نگه داشت و با حرص گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حالا خیلی مونده خانم دکتر بشی .از الان رو مخ راه نرو لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام را به زور از دستاش خارج کردم و دوباره تکیه زدم به دیوار .شانه ای بالا انداختم و با لحن حرص درآری گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ وظیفه ى من به عنوان پزشک اینه که این چیزا رو یادآ وری کنم .حالا می خوای گوش کن، می خوای نکن . صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما را کارد می زدی خونش در نمی آمد. فقط شانس بزرگم در زندگی این بود که دو سال از او بزرگ تر بودم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می کشمت نورا تو می دونی رو جوشام حساسم هی گیر بده به اونا . الهی من فدای اون صدای خش دار برادر کوچولوم بشوم .نه دلخورش کردم .برای دلجویی دستی میان موهای پرپشتش کشیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حالا گریه نکن من قربون اون جوشای خوشکلت بشم که با اونا هم داداشیم از همه سره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را از زیر دستام بیرون کشید و چنگی به موهاش زد. نگاش کاملا کلافه بود و حالت چهره اش عصبی :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای از دست تو نورا حالا نوبت موهای بیچاره ام شده؟ از صبح کلی تو آینه بهش ور رفته بودما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی ذاری که دو ساعت همین شکلی بمونه. این ژل جدید که گرفتم اصلا موندگاری نداره، تو هم تا تقی به توقی می خوره چنگ بنداز تو موهای من ! با لحنی صلح جویانه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تسلیم بابا ، تسلیم . چه حساس شده بچه ام خودم برات یه ژل با موندگاری 24 ساعته می گیرم که وقتی دست می اندازم تو موهات ککت هم نگزه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ یعنی در هر صورت چنگ زدن به قوت خودش باقیه بله ؟ چشمی براش چرخاندم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این جز سرگرمی های مفرح منه ! لحنم باعث شد خنده ی خفه در گلوش را آزاد کند . من هم با او خندیدم. چه خوب بود که صدای خنده مان هنوز در این خانه می پیچید .صدای مامان گلی نگاه جفتمان را به سمت خود کشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها بیاین ناهار حاضره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما مثل برق از جا جهید و دستش را به طرفم دراز کرد. دست در دستش نهادم و بلند شدم. خوبی نیما این بود که هیچ وقت از شوخی هایم ناراحت نمی شد. دور سفره کوچک اما با صفایمان نشستیم. مامان گلی لوبیا پلو پخته بود.غذای مورد علاقه من . نیما دوست نداشت . اما هیچ وقت نگذاشت مامان گلی این را بفهمد.من ولی می دانستم . خودم کشف کرده بودم . از حالات چهره ى نیما موقع خوردن لوبیا پلو دلم براش سوخت. نگاش کردم .لحظه ای چهره اش درهم رفت اما زود لبخندی بر لبانش کشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دستت درد نکنه مامان گلی یه روز استراحتت رو افتادی تو زحمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله ؛ داداش نیمای شانزده ساله ى من همچین جوانی بود. فهمیده و تودار .مامان گلی ذوق زده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کاری نکردم عزیزم بخورین نوش جونتون. گوشت بشه الهی به تنتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین قاشق را به دهانم بردم و از طعم و عطر لوبیا لبریز شدم. نگام زیر چشمی حرکات نیما را نظاره می کرد. نامیل قاشق قاشق لوبیا پلو می گذاشت در دهانش و با آب فرو می داد. دلم گرفت. دیگر عطر و طعم لوبیا از خاطرم رفت و غم در دلم نشست. داداشی گلم فقط یه مدت دیگه تحمل کن نمی ذارم وضع همین طوری بمونه .من این زندگی رو عوض می کنم.اونقدر پول در می یارم که هر وقت هر چی دلت خواست رو بتونی بخوری. قول می دم بهت داداشی اون روز حتما میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شد. درست به رویم نشسته بود و یک لبخند شیطنت آمیز بر لباش خودنمایی می کرد.روز دوشنبه بود. مثل همه دوشنبه ها یه روز شلوغ و سخت. فکر نمی کردم تا این ساعت تو دانشکده باشد. ولی گویا این جناب امیرعلی خان هر جا من بودم مثل جن بوداده ظاهر می شد.برای مطالعه کتابی که استاد معرفی کرده بود آمده بودم کتابخانه دانشکده. به بهانه ای ارغوان را فرستاده بودم دنبال نخود سیاه. این برج برای لباس زیادی هزینه کرده بودم و آهی در بساطم نمانده بود که کتاب را بخرم. هیچ هم تصمیم نداشتم بگذارم ارغوان این مطلب را بفهمد. حالا آخرین دقایق حضورم در اینجا تازه متوجه او شدم که درست روبه رویم روی صندلی چوبی نشسته. یک پایش را گذاشته رو پای دیگرش و یک دستش را گذاشته روی دسته صندلی و با نگاه عجیبی زل زده به من. درآن واحد چند احساس گوناگون درونم به قلیان در آمد. حرص و عصبانیت. استرس و یک حس عجیب دیگر که تازگی ها با دیدن این جناب بدجور در قلبم قیلی ویلی می کرد. ضربان قلبم هم که داشت برای خودش دایره دنبک می زد. نگاه خیره ام را که دید، از جایش بلند شد و به سویم آمد. زود وسایلم را جمع کردم و قبل از اینکه بهم برسد بلند شدم و به طرف در رفتم. او هم مسیرش را کج کرد و دنبالم روان شد.صدای قدم هاش در آن سکوت عجیب کتابخانه واضح به گوش می رسید. وارد راهرو که شدم به من رسید و با صدای دلنشینش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام غزال تیز پا خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام به سمتش کشیده شد و به تندی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اینجا هم دست از سر من بر نمی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا انداخت و نچی کرد. کفرم بالا آمد. هر چقدرم دلم با دیدنش سمفونی بتهوون راه می انداخت ولی من نورا تنها بودم شهره بودم به غرورم. اجازه نمی دادم مرا به بازی بگیرد. دستم بند کیفم را روی شانه ام جابه جا کرد و چشام زوم کرد توی چشمانش :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره تورت رو یه جای دیگه پهن کنی این غزال شکار شدنی نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی آرامش بخش بر لباش جاری شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تخصصم رام کردنه غزاله شک نکن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست باهام بازی کند و من چقدر بیچاره بودم با این حس عجیبی که بهش پیداکرده بودم. موهام را فرستادم زیر مقنعه و پوزخند صدا داری زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مگه اینکه خوابشو ببینی ! لحظه ای ایستاد من هم بی اختیار ایستادم و نگاش کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن و ببین دختر چشم سیاه، رامت می کنم .هنوز مونده تا امیرعلی رو بشناسی، تا رامت نکنم دست از سرت بر نمی دارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم نیاوردم و با پررویی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پس تمام تلاشت رو بکن آقای صیاد ! ببینم کی موفق می شه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره اش را گذاشت روی سینه اش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من ولا غیر! پوزخند دیگری مهمانش کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیالشم باطله. باز به راه افتادم اوهم مانند جوجه اردک زشت دنبالم می آمد. به محوطه دانشکده رسیدیم. هوا تاریک شده بود. نگاهی به ساعتم کردم از هفت گذشته بود.اگرشانس می آوردم و اتوبوس به موقع می آمد ؛ تا ساعت ده خانه بودم. صداش را شنیدم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بیا من می رسونمت غزال ، دیروقته. پوزخندم شدت گرفت. این ساعت برای من سرشب بود .آن هم سرشبه پاییز.سوز سردی که آمد باعث شد لحظه ای بر خودم بلرزم و امیرعلی بُل گرفت و دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نگران نباش ، دنبال عمه خانم هم می ریم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا خنده ام گرفت. این پسر چشم خاکستری به معنی تمام کلمه جذاب بود و صدای گوش نوازش به مانند موسیقی می مانست. به سویش چرخیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس همون بری دنبال عمه خانمت بهتره من خودم راهو بلدم می تونم برم . شما برو به داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه خانم و خواهر و مادر خودت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهاش به خنده ای شیرین از هم باز شد و مرا مبهوت بر جای گذاشت.این بشر غیرت نداشت گویا. اخم کردم و او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خداییش خیلی حاضر به جوابی. خوشم می یاد ازت ! با من باشی خیلی بهت خوش می گذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین فرصتو از خودت نگیر. در یک لحظه تمام وجودم به مانند کوه آتشفشان زبانه کشید. با لحن کاملن خشنی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه از خود راضی ! من برای آدمایی مثل تو حتی تره هم خورد نمی کنم. برو دنبال یکی مثل خودت الاف و بیکاربگرد ، این فرصت طلایی رو بهش بده که حسابی از با تو بودن خرذوق شه ! رعد و برقی در چشماش به وقوع پیوست که گویای عصبانیتش بود. نگذاشتم چیز دیگری بگوید و به سرعت از دور شدم. نورا نورا من به تو چی بگم؟ دلت رو گیر کی کردی ؟ فقط به فکر شکاره.لابدم دو روز بعد شکار دلشو می زنی . باید این حس لعنتی ریشه کن بشه هر چه زودتر بهتر.از شانسم اتوبوس همان لحظه آمد و من از عرض خیابان دویدم تا بهش برسم. اتوبوس صندلی خالی نداشت میله را محکم گرفتم و در همان حال نگام افتاد به آن طرف خیابان و دیدم امیرعلی ایستاده و با نگاه مستقیمش مرا بدرقه می کند . بعد از یک اتوبوس سواری جانانه پشت در خانه کوچکمان ایستادم . نگام سمت کوچه ی کم عرضمان رفت که یک جوی باریک از میانش روان بود. یک تیر چراغ برق اول کوچه قرار داشت که یک چراغ لامپ100 بهش آویزان بود. تنها روشنی و نور تمام کوچه مان از همین لامپ تامین می شد. لحظه ای از فکرم گذشت اگه بچه ها موقع بازی با سنگ بزنن بشکوننش من اون وقت این وقت شب که می یام خونه چه خاکی به سرم بریزم تو تاریکی؟ موجی از نگرانی همه ى وجودم را گرفت اما زود به خودم آمدم و پوزخندی به افکار آشفته ام زدم. در همان حالی که کلید را در قفل می چرخاندم به خود ِ وجودم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ عزای قبل واقعه گرفتی ؟ همینت فقط کمه تو این بلبشوی زندگیت که غصه ى لامپ سرکوچه رو هم بخوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که بستم صدای سرفه های بلند مامان گلی باز موج نگرانی را بر وجودم پاشید که این دفعه ماندگار شد. به سرعت خودم را به آ شپزخانه رساندم و دلواپس پرسیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چی شده؟ مامان گلی نشسته بود زیر سینک ظرف شویی و تکیه داده بود به تنها کابینت موجود در آشپزخانه مان که طی سالیان دراز رنگ و رویش رفته بود اما از ته رنگی که برایش باقی مانده بود می شد حدس زد در روزگاران قدیم آبی بوده است. چند قدم فاصله بینمان را طی کردم و کنارش نشستم به شدت سرفه می کرد و رنگش به کبودی می زد. قطره های اشک بر اثر سرفه از چشمان شب زده اش روان بود.زخم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای زندگیم یکی دوتا که نبود. در حالی که آرام پشتش را ماساژ می دادم نگام به نگاه اشکی و نگران نیما افتاد. لیوان آبی دستش بود و داشت تمام سعی اش را می کرد که قاشق قاشق به حلق مامان گلی بریزد. دوباره پرسیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــچی شده نیما؟ نگاه گذرایی به من کرد و پوف بلندی کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــچی می خواستی بشه آبجی، تو اون کارخونه ى لعنتی آدم سالم هم بره مریض می شه چه برسه به مامان گلی که ریه هاش ناراحته .تاسف در تمام اجزای صورتش به خوبی مشهود بود و رگ گردنش هر لحظه بیشتر بر جسته می شد. سرفه های مامان گلی آرام تر شد و توانست کمی از لیوان آبی که نیما جلویش نگه داشته بود بنوشد. موهای مامان گلی را که روی صورتش ریخته بود کنار زدم و اشک های قد طلا ارزشمندش را پاک کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ الهی من قربونت برم بهتر شدی مامان گلی؟ سرش را به سمت پایین تکان داد و نفس عمیقی کشید ولی من از ماساژ پشتش اش دست نکشیدم .نیما که تا الان چهار زانو و تقریبا چسبیده به مامان گلی نشسته بود ،کمی عقب رفت و راحت تر روی زمین نشست سرش را پایین انداخت و آهی عمیق از سینه اش خارج شد. من اگر نمی فهمیدم که داداشی تازه پشت لب سبز شده ام الان به چی فکر می کند که به درد لای جرز دیوار نمی خوردم ،می خوردم؟ چند لحظه بعد صدایش بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دیگه خسته شدم از اینکه من راحت زندگی کنم و شما دوتا از صبح تا شب واسه یه لقمه نون سگ دو بزنین .شرمنده ام. ناسلامتی من مرد این خونه ام و خودمو زدم به بی عاری. به خدا، جون جفتتون اگه اجازه بدین ازهمین فردا می رم دنبال کار و قید درس و دانشگاه رو می زنم. کار می کنم تا شما دوتا راحت تر زندگی کنین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام سریع به هم گره خورد و با لحن تندی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــشما بیخود می کنی! نصف شبی شرو ور تحویل من ندها؛ من الان ظرفیتم پره نیما. چشمان خرمایی رنگش بالا آمد و صاف نگاه مرا نشانه گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ وضع مامان گلی رو نمی بینی و این حرفا رو می زنی؟ من که سالمم هیچ کاری نکنم و مامان گلی که براش سمه کار تو اون خرابشده صبح تا شب اونجا جون بکنه و شب تا صبح از زور سرفه بالشتشو گاز بزنه ؟ فکر می کنی من اونقدر بچه ام که این چیزا رو نمی فهمم؟ صدای نفس بلند مامان گلی را که شنیدم رو کردم طرفش ،دستش را گذاشت روی شانه ى من که آرام بگیرم و سربه سر این شازده نذارم ،اما من طاقت نیاوردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کسی نگفت شما بچه ای و نمی فهمی .از قضا چون می فهمی ازت بعیده این چرت و پرت گفتنا .ترک تحصیل کنی بری چیکار کنی؟ فکر میکنی به یه نوجوون شونزده ساله چه کاری می دن تو این شهر درندشت و بی در و پیکر؟ یا باید بری پادوی مغازه ها بشی یا شاگرد گاراژ . تازه اینا بهترین نوع شغله !یا باید سر از پارک ها در بیاری و بشی ساقی مواد. شانه ام فشرده شد توسط دست نحیف مامان گلی ،از کی دستش انقدر سیاه و پوست پوست شده که من نفهمیدم ؟ دستم را گذاشتم روی دستش و فشاری آرام به آن وارد کردم . مامان گلی رقیق القلب بود و نمیتوانست مثل من دُم این جوانک صورت جوشی را بچیند. پیرو حرف هایم اضافه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ برادر خوبم ، می فهمم که در فشاری ! هر سه مون تو فشاریم و بجز همدیگه کسی رو نداریم .منم اندازه تو نگران مامام گلی ام . دلم نمی خواد اصلا کار کنه . ولی فعلا چاره ای جز این نداریم ؛ یکم دیگه دندون رو جگر بذار تا سه درسم رو بخونم و برم بیمارستان ؛اون وقت اوضاع بهتر می شه می تونم یه کار بهتر پیدا کنم . تو هم به سلامتی دانشگاه قبول می شی؛ می تونی بری سر یه کار نیمه وقت. خیلی از دانشجوها هم کار می کنن هم درس می خونن ،ولی فقط به شرط اینکه دانشجو شدی !یه کار در خور شان خودت .مرد خونه ى ما ، فقط چند سال دیگه تحمل کن ، هیچی همین جوری باقی نمی مونه . زندگیمون عوض می شه ؛ به جفتتون قول می دم این زندگی رو تغییر بدم . این خونه رو عوض می کنیم می ریم چند محله بالاتر، با همسایه های بهتر. زندگی راحت تر! به شرفم قسم این کارو می کنم . فقط کمی دیگه صبر کنین .بغض داشت از همه طرف به حنجره ام فشار می آورد و اشک نیشتر می زد به چشام ولی من اهل گریه نبودم . اشک مامان گی ولی دم مشکش بود و سریع شُر شُر ریخت . صدای گرفته از سرفه اش به گوشم خورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خدا منو بکشه که تا این حد شرمنده ی بچه هامم . یه سوزن بزرگ فرو رفت تو گلوم زود بغلش کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تو رو خدا اینطوری نگو مامان گلی تو نباشی ما دو تا بچه یتیم چیکار کنیم از بی کسی ؟ باید برامون بمونی قول بده همین الان ! دستای گرمش مرا در آغوش کشید و گریه اش به هق هق تبدیل شد . نگام با نگاه اشکی مرد کوچک خانه مان مماس شد و بغض سنگین گلوش منتقل شد به گلوی من . دستم را به طرفش دراز کردم و او خودش را کشید سمت ما و با دستهای مهربانش ما را زیر چتر حمایتش به آغوش کشید . یک آغوش سه نفره که از لذت بخش ترین لحظه های زندگیم شد . بله درسته که ما پول نداریم ،مامان گلی مریضه و باباجانم رفته . ولی ما سه نفر همدیگر را داریم و حاضریم واسه هم جانمان را هم بدهیم . این قوت قلب تنها و خسته ی من شد . این دو تا عزیز دوستداشتنی که در آغوشم بودند و چشماشان می بارید برایم با ارزشترین چیزها در این دنیای بزرگ بودند . آنها را داشتم ؛ پس همه چیز داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**** .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران شدید و بی وقفه می بارید. از روزهای بارانی بیزار بودم. به زحمت چترم را بستم و وارد شرکت شدم. بابا ولی آ بدارچیمان مرا دید و به سویم آمد. در حالی که چتر را از من می گرفت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خیس آب شدی که بابا جان بیا تو خودت رو خشک کن سرمانخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز محبتش دلم لبریز از حسی آرامبخش شد و لبخند شیرینی به رویش زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من فدای مهربونی شما بابا ولی ، چشم . قبل از اینکه بابا ولی چیزی بگوید صدای بمی از پشت سرم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ راه رو بند آوردین خانم تنها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه قدمی جلو رفتم و چرخیدم. آقای بهادری رییس شرکت پشت سرم ایستاده بود بدون چتر و خشکه خشک. فاصله طبقاتی بود دیگر.لابدم جناب رییس با ماشین گرانقیمتش تا داخل پارکینگ آمده و نیازی به چتر نداشت. اخم ظریفی روی ابروانم نشست و با دستمالی که بابا ولی داده بود مشغول خشک کردن بعضی از قسمت های لباسم شدم. بهادری نگاه خیره ای به من کرد و دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اگه قربون صدقه رفتناتون تموم شد پرونده ى شرکت بها گستر رو بردار بیار به اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاه مستقیمش تمام وجودم لرزید . جوری نگام می کرد که حس می کردم هیچ لباسی تنم نیست. با حرص دستمال را به لباسم کشیدم و به سمت میز کارم رفتم . در همان حال رو به بابا ولی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ممنون بابا ولی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که اصلا در باغ نبود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ الان برات یه چای داغ می یارم که گرم شی دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمه دخترم لایه های قلبم را شکافت و بی هیچ زحمتی به اعماقش دست یافت و درست در وسطش نشست. آه حسرت از سینه ام بیرون پرید. سالها بود که این کلمه را نشنیده بودم، از باباجانم که تا وقتی بود همه چیز بود ؛ خوب هم بود.هر چند اگر کم هم بود. پرونده را برداشتم و به سمت اتاق رییس رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ضربه به در زدم و بعد از کسب اجازه وارد اتاق شدم. اتاق بزرگ و نورگیر با رنگ بندی کرم و بنفش بسیار دلباز و زیبا بود. یک میز بزرگ ته اتاق درست جلوی پنجره های قدی اش قرار داشت که جناب رییس روی صندلی بزرگ و گردانش پشت میز نشسته بود. خودم را به میزش رساندم و پرونده راجلویش گذاشتم. نگاه تیزی بهم کرد و لبخند مرموزی بر لباش راند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه زود و سریع! اخم جز لاینفک چهره ام بود وقتی که در این اتاق بودم. سری تکان دادم و او پرونده را ورق زد و چند نکته را یادآور شد. هنگامی که پرونده را به دستم داد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ روزای بارونی می تونی نیم ساعت دیرتر بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحبت قلمبه شده صداش زنگ خطری بود که شصتم را خبردار کرد. با جدیت پوشه را در بغل فشردم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نیازی نیست جناب رییس مشکلی در این زمینه ندارم با اجازتون. و سریع پا تند کردم سمت در. وقتی در را بستم برای لحظه ای به آن تکیه دادم و نفس حبس شده در سینه ام را با فشار بیرون فرستادم. نگام به سمت در بسته اتاق کشیده شد و زیر لب زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مرتیکه لعنتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود به طرف میزم روان شدم چون سالن مجهز به دوربین مدار بسته بود و بی شک الان زیر نظر جناب رییس بودم و هیچ دلم نمی خواست که از رفتارم برداشت اشتباهی بکند. تا ظهر سرم تو پرونده ها بود. دیگر فرصت نکردم به هیچ چیز دیگری فکر کنم.ساعت از دوازده گذشته بود که بلند شدم. کش و قوسی که بدنم دادم. بی معطلی کیفم را برداشتم و رفتم سمت در. ساعت یک کلاس داشتم و حسابی دیرم شده بود.چترم را از تو جاچتری کنار در برداشتم و یا علی گفتم و پیش به سوی دانشگاه .از اتوبوس که پیاده شدم باران نم نم شد. نگاهی به ساعتم کردم فقط5 دقیقه به یک مانده بود . به نظرم یکم بعید بود که این فاصله را بتوانم در 5 دقیقه برو م اما عزمم را جزم کردم که این تصمیم را به اجرا در بیاورم. خیلی تند و به حالت دو از خیابان گذشتم و وارد محوطه شدم. اصلا همین که از این درها می گذشتم حالم خوب می شد. حال دلم که خوب تر از خوب می شد. در عالم خودم غرق بودم که صدای قدم های تند و پر شتاب از پشت سرم شنیدم . قدم ها بالاخره بهم رسید و با قدم های من هماهنگ شد. چترم را کمی بالا گرفتم و نگام افتاد تو یه جفت گوی خاکستری . عجیب خورد تو برجکم. دلم حسابی حالی به حالی شد ولی ابروهایم آبروداری کرد و تو هم پیچید. صدای زیبا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام چشم سیاه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او رو برگرداندم و به قدم هام سرعت دادم . ولی قدم های زنانه من با آن کفش های پاشنه سه سانت کجا به قدم های مردانه جناب امیرعلی خان می رسید؟ خودش را بهم رساند. چتر بزرگش بالای چتر من قرار گرفت . دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ کجا با این عجله؟ تو احیانا قهرمان دوی ماراتن نیستی؟ نفسم گرفت دختر تا از دم اتوبوس اومدم اینجا بهت برسم.بازهم هیچی نگفتم . بهترین راه برای دک کردن اینجور آدم های سیریش فقط سکوته نورا ! اگه پر به پرش بدی و حاضر جوابی کنی بیشتر جری می شه و خیالات ورش می داره . جلوی در ورودی چتر را بستم و یه کیسه نایلونی از کیفم در آوردم و چتر را با عجله توش گذاشتم. کیسه به دست کیفم را گذاشتم رو دوشم و راه کج کردم سمت پله ها. نگاه دیگری به ساعت کردم یک تمام. امیرعلی همان طور درتعقیب من بود. شایدم تعقیب کلمه ى درستی نباشد . چون روزهای چهارشنبه کلاسمان مشترک بود. باز صداش تو گوشم رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ زبونت رو خونه جا گذاشتی؟ چند روز پیش که خوب حاضر به جواب بودی ! چه بلایی سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونت اومده غزال؟ نگاه سردی بهش انداختم و قبل از اینکه به در کلاس ضربه بزنم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ زبون من خودکاره هر وقت دلش بخواد تو دهنم می چرخه ، الان جز وقتاییه که دوست نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچرخه. خنده تو صورتش این را بهم فهماند که باز باید لالمونی می گرفتم. نفسم را فوت کردم و چند ضربه به در زدم . با صدای استاد در را باز کردم و یه با اجازه استاد گفتم. سرش را تکان داد و با انگشت زد به ساعت مچی اش. من هم که اصلا اهل عذر خواهی نبودم. لبخندی زدم و گفتم چشم. و زود روی اولین صندلی خالی نشستم که از شانس بدم امیرعلی خان پررو هم درست نشست رو صندلی کناریم . تمام طول دو ساعت تدریس استاد زیر گوشم مانند یک مگس ویز ویز کرد. نه از حرف های او سر در آوردم و نه از حرف های استاد. همه ى حواسم به استاد بود که مبادا به این حرکت گیر بدهد . امیرعلی خان هم که بدجور رویش از سنگ پای قزوین پیشی گرفته بود. استاد که بیرون رفت نفس راحتی کشیدم. کیفم را برداشتم و از جایم بلند شدم .نگاش با من بالا آمد و لبخند جذابی زد. این جناب پررو تمام هدفش شکار من بود و بس. اگر من این نگاه را نمی شناختم که نورا نبودم ،بودم؟ نفس بلندی از حرص کشیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آقای به ظاهر محترم ، این دفعه ى آخرته می یای صاف می شینی رو صندلی کناری من و بدتر از اون منو از درس و کلاس می اندازی و مثل مگس دم گوشم ویز ویز می کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان با شتاب و لحن عتاب آلودی جمله ها را پشت سر هم براش ردیف کردم که برای یه لحظه شوکه شد اما بعد در کمال تعجب و ناباوری من زد زیر خنده. ابروهایم در هم گره خورد و به تندی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـــ می خندی؟! سرش را تکان داد و به زحمت در میان خنده ى دیوانه وارش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این تیکه رو خیلی تمیز اومدی واقعا یه لحظه کُپ کردم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ارغوان که کنارم ایستاده بود در گوشم پیچید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دهن به دهنش نزار نورا بیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوم را گرفت و کشید. من همان طور هاج و واج داشتم به امیرعلی نگاه می کردم. واقعا که این جناب در پررویی و وقاحت سر آمد همه بود. نگاه تیز و برنده ام که در نگاش فرو رفت خنده بر لباش خشک شد. بارها از دیگران شنیده بودم که نگام سگ دارد و بارها این بهم ثابت شده بود . نگاه مستقیم و عصبی ام طرف مقابل را می گرخانید. امیر علی بالاخره دست از خنده اش برداشت .حس کردم حسابی جا خورد. چنگی به موهاش زد و سرش را پایین انداخت. که حاکی از کلافگی اش بود. دیگر نیاز به حرف دیگری نبود. همراه ارغوان از کلاس بیرون رفتیم .ارغوان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پسره ناتوییه! تمام طول کلاس حواسم بهتون بود. یکریز داشت تو گوشت حرف می زد.حالا چی می گفت پسره؟ سرم را به طرفش گرداندم و شانه ای بالا انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ باورت می شه حتی یه کلمه از حرفاش رو نفهمیدم؟ چشمان ارغوان درشت شد و حالت بامزه ای به خودش گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شوخی نکن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــجون تو می خوام دنیام نباشه ! انقدر حواسم به استاد بود که یه بار گیر نده آبرو حیثیتم به باد بره که نه فهمیدم این چی می گه نه اون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان با صدا خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پس چوب دوسر طلا شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی بلند کشیدم و کیفم را رو دوشم جابه جا کردم. چپکی نگاش کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اونم ناجور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کلاس بعدی شدیم. شکر خدا این کلاسمان مشترک نبود. ****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم توی پرونده ها بود و زمان را از یاد برده بودم. با شنیدن صدای زمخت بهادری سرم بالا آمد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدمش که بالای سرم ایستاده. کیف چرم قهو ه ای مارک اش در دست چپ اش خودنمایی می کرد.همیشه کت و شلوار می پوشید. امروز کت و شلوارش کرم بود و پیراهن قهوه ای اش با کیف دستی اش ست بود. پوزخندی ناخواسته بر لبام نشست. دغدغه این دست از آدم ها چه بود و دغدغه آدم هایی امثال من چه؟ از این تفاوت ها وشاید تبعیض ها برای لحظه ای قلبم گرفت و اخم ناخداگاه میهمان پیشانی ام شد .دوباره صداش را شنیدم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ساعت کاری تموم شده خانم تنها تشریف نمی برید منزل؟ نگام به ساعت مچی ساده بند مشکی ام که مامان گلی برای قبولی دانشگاه برایم خریده بود افتاد.آه از نهادم بر آمد. به سرعت برخاستم. تنها فکری که از ذهنم گذشت این بود که اتوبوس را از دست داده ام و تا آمدن اتوبوس بعدی چقدر زمان دارم. بهادری با چشمان قهوه ای اش که گویا آن هم با کیف اش ست بود، حرکات مرا زیر نظر داشت. کوله ى سورمه ای محبوبم را که هدیه ى ارغوان برای تولدم بود روی دوشم انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ با اجازتون من می رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز دو قدم بر نداشته بودم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دیر وقته اگه اجازه بدین می رسونمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز زنگ خطر در گوشم به صدا در آمد.اصلا مگر سلام گرگ بی طمع بود، نبود؟ برگشتم و با صورتی جدی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ممنون از پیشنهادتون ولی واقعا نیازی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی دیگر برداشتم که با من هم قدم شد. بوی عطر تلخی از او به مشامم رسید .حتی عطرهایشان هم با ما فرق داشت . حس مرگ بهم دست داد وقتی با من وارد آسانسور شد. دختر دست و پا بسته ای نبودم اما فُرم نگاه این جناب عجیب آزار دهنده و منظور دار بود. این را از همان روز مصاحبه فهمیده بودم اما حیف که به این کار به شدت نیاز داشتم. من دکمه ى یک را زدم و او دکمه ى پارکینگ. خدارا شکر ساختمان چهار طبقه بود و خیلی سریع به طبقه ى اول رسیدیم. شتاب آلود و سریع یک با اجازه گفتم و تقریبا خودم را از آسانسور به بیرون پرتاب کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک شده بود و شب چادر سیاهش را بر سر آسمان کشیده بود. سوز سردی می آمد با اینکه تنها یک ماه از پاییز می گذشت. سرما امسال زودتر شروع شده بود انگار که بخواهد به من دهن کجی کند.با قدم هایی بلند خودم را به ایستگاه اتوبوس رساندم و روی نیمکت نشستم. تا آمدن اتوبوس بعدی یک ربع زمان باقی بود. کتاب درسی ام را ازکوله خارج کردم و مشغول مطالعه شدم. برای مرور درس هایم زمان خیلی کم داشتم. واین تازه اول ترم بود .صدای بوق ماشینی نگام را از روی سطرهای کتاب جدا کرد. در کمال حیرت بهادری را دیدم که پشت فرمان ماشین شاسی بلندش نشسته بود و خیره به من لبخند می زد.از همان جا با صدای بلندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من هنوز رو پیشنهادم هستم خانم تنها ! فرصت رو از دست ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشمم جوشید اما با ظاهری خونسرد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ممنون جناب اینطوری راحت تر هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ای بالا انداخت و بوقی زد و به سرعت از من دور شد. دستان مشت شده ام حاکی از عصبانیت زیادم بود. باید حدس می زدم که داستانم با این آقا همچنان ادامه دارد. وقتی به خانه رسیدم ساعت ده و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم بود.دیگر رمقی در من وجود نداشت. دلم می خواست یکسر به رختخواب بروم. اما معده ى بیچاره ام بدجور به قار و قور افتاده بود. این روزها فرصت غذا خوردن خیلی کم گیرم می آمد و معده دردهای مقطعی جز لاینفک زندگیم بود. لب حوض رفتم و شیر آب را باز کردم. مشتی آب سرد به صورتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشیدم. باید یک جوری خواب را از سرم می پراندم و برای فردا درس می خواندم. صدای مامان گلی از آشپزخانه مأمن گاه همیشگی اش مرا به آن سو فرا خواند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نورا تویی مادراومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همان جا با صدای بلند گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام مامان گلی جونم . بله اومدم با یه شکم گشنه. تو بند و بساطت خوردنی پیدا می شه؟ کنار پنجره ى کوچک آشپزخانه آمد . لبخند مهربانش از این فاصله هم پر از انرژی بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ معلومه که پیدا می شه عزیزم .زود بیا که ما هم شام نخوردیم منتظرت بودیم. رفتم سمت آشپزخانه و سرکی کشیدم .دیدن نیما که پیش بند بسته بود و کنار سینک ایستاده بود به ظرف شستن ،لبخند به لبام آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ به به مرد خونه رو باش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و نگام کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام آبجی خانم . دوره و زمونه عوض شده ! جاهامون جابه جا نشده به نظرت؟ مقنعه ام را از سرم کشیدم و به طرفش پرتاب کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ببند لطفا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده اش خواب را به کل از سرم پراند. دکمه های مانتوی مشکی ساده ام را باز کردم و از تنمدر آوردم. پوشیدن این لباس ها از صبح تا شب واقعا کار سختی بود.کش و قوسی به بدنم دادم و کنار سفره ى کوچکمان نشستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چی داریم؟ انقدر گشنمه که می تونم یه گاو درسته رو بخورم. نیما دستاش را با حوله خشک کرد و در حالی که پیش بند را باز می کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شرمنده از گاو خبری نیست ! به جاش سیب زمینی های خوشکل آب پز داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گلی جانم دیگ سیب زمینی ها را وسط سفره گذاشت و چهره ى چروکیده اش به قرمزی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ الهی من قربونتون برم . دیگه نزدیکه برجه و کفگیر به ته دیگ خورده ، حقوق که بگیرم براتون یه چیز درست و حسابی درست می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای چشام را بستم و به خودم دو سه تا لعنت حسابی فرستادم که با حرف نسنجیده ام گرد خجالت را بر صورت پر چروک و مهربان مامان گلی ام نشاندم. چشم که گشودم نگاه خیره ى نیما رویم ثابت بود. با نگاش توبیخم کرد انگار. دست پیش بردم و با اشتیاق یک سیب زمینی داغ برداشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حرفا می زنی مامان گلی !سیب زمینی مگه چشه ؟ پر از خاصیت و ویتامینه .آقای گاو رو به حال خودش بزار و این سیب زمینی های مامان پز رو دریاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما هم به تبعیت از من یک سیب زمینی برداشت و با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ این سیب زمینی ها نیما پزه خانم دکتر! بخور و شکر خدا کن که یه داداش مهربون داری که برات شام شب بپزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقداری نمک و فلفل روی سیب زمینی پاشیدم و همان طور داغ گازی زدم. واقعا آن لحظه آن سیب زمینی برام حکم لذیذترین غذاها را داشت. شکم گشنه فرق بین سیب زمینی و گوشت حالی اش نمی شد ،می شد؟ لبخندی کوچک روی لبان مامان گلی نشست و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آروم مادر نسوزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما آن چنان به سیب زمینی اش گاز می زد که اشتهایم دو برابر شد. با خنده و شوخی های من و نیما غذا تمام شد و شکم هایمان امشب هم سیر. مامان گلی در حالی که داروهایش را از لفاف آلومینیومی اش بیرون می کشید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خدارو شکر هر چی نداشتم و ندارم عوضش بچه های اهل و صالح دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستهاش را بالا برد و رو به آسمان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خدایا شکرت .حفظشون کن و هر دوشون رو به عالی ترین درجات که صلاح می دونی برسون منه مادر ازشون راضیم. راضی تر از راضیم. دعای مامان گلی عجیب بهم چسبید و در دلم نشست و امید را در دلم پروراند. در دلم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خدایا هر چی ندارم شکرت. مامان گلی ام را دارم. مامان گلی ام راضی و خوشحاله ، شکرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام تو نگاه نیما افتاد و حس کردم او هم این جمله را در دلش گفت. جفتمان لبخند زدیم .آن شب هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشت و به خاطره ها پیوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا آفتابی بود . از آن آفتاب های وسط پاییز که نه گرماش حالیت می شود و نه سرماش. یک لطافت خاصی در نسیم ملایمی که در هوا جاری بود موج می زد. که البته این لطافت از هوای همیشه آلوده ى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهران کمی بعید به نظر می رسید. کوله ام را روی دوشم جابه جا کردم و رو به ارغوان که کنارم قدم برمی داشت گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چه هوای خوبی ارغوان، آدم هی دلش می خواد نفس عمیق بکشه. و بلافاصله یک نفس عمیق کشیدم. حق و النصاف در این تهران درندشت همیشه مشتی هوای تازه قحطی می آمد.ارغوان به حالتم خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خب حالا کُشتی خودتو انقدر نفس اضافه کشیدی. اکسیژن هوا تموم شد. واسه بقیه هم بزار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شوخیش خنده ام گرفت و گفتم ک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نترس کم نمی یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان جزوه های تو دستش را به سینه فشرد و بعد با گوشه ى مقنعه اش ور رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوضاع چطوره نورا؟ سرم را به جانبش برگرداندم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوضاع چی؟ اوهم به تبعیت ازمن سرش را به سویم برگرداند . حالا در حال قدم زدن کاملا چشم تو چشم هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودیم. جدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اوضاع و احوال خودت رو می گم . نگام را از نگاه دقیق و پرسشگرش دزدیدم و عجولانه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوبه خداروشکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی بازوم گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نورا منو نگاه کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده باز به سویش برگشتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چیه ،چرا اینجوری نگام می کنی تو ترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به لباش دعوت شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بهت سخت می گذره مگه نه؟ قلبم از لحن نگران صداش لرزید. حق او دروغ هایم نبود، می دانستم ؛اما غرورم برام بیش از این ها مهم و با ارزش بود. نمی خواستم حتی ارغوان که رفیق شفیق و به اصطلاح فابریکم بود ،سر از زندگیم در بیاورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ منظورت چیه؟ با اصرار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ داره بهت سخت می گذره.این درس های سنگین ، حجم کار شرکت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ى اینا ثابت می کنه داره بهت سخت می گذره رفیق. شاید خودت متوجه نباشی اما تو همین مدت لاغر شدی ، پای چشات گود افتاده . اغلب رنگ پریده ای. نوارا واقعا چرا؟ چرا می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوای همه ى این کارا رو با هم انجام بدی؟ چه اصراری برای کار کردنت هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان به یکباره حمله ای همه جانبه بر علیه ام ترتیب داد. شوکه شده بودم. هیچوقت طی این4 سال ارغوان هیچ سوالی ازم نپرسیده بود و من در کمال حماقت فکر می کردم هرگز هم نخواهد پرسید. حالا رفیق و یار غارم رو به رویم ایستاده بود. با چشمانی دلواپس و پر از سوال. بالاخره سوالش را پرسیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود و این مرا آزار می داد. زیرا هیچ جواب دلخواهی براش نداشتم. نگاه سرگردانم برای لحظاتی به اطرافم معطوف شد. و ذهنم به حلاجی سوال های ارغوان پرداخت. با صداش که دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نورا با تو بودم ،نمی خوای چیزی بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره چشام دوباره با چشاش مماس شد و با صدایی که سعی داشتم لرزشش را پنهان کنم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چی شده که تو بعد این همه وقت کنجکاو شدی این چیزا رو بدونی؟؟ اخمی در صورتش پدید آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ من همیشه کنجکاو بودم اما از اون جایی که توهرگز دوست نداشتی از خودت چیزی بگی منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصراری نکردم. چون اونقدر دوست داشتم و به دوستی باهات افتخار می کردم که می ترسیدم اگه زیاد کنجکاوی کنم قید دوستی باهام رو بزنی. ولی حالا فرق می کنه نورا خانم. تو داری به خودت صدمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی زنی و من نمی تونم اینو تحمل کنم که رفیقم اینطوری جلوی چشام روز به روز آب بشه و من سرمو مثل کبک بزارم زیر برف و بی خیالش بشم ،مفهومه؟ لبخندی ناخواسته رو لبام پرید و اخم ارغوان بیشتر شد. دست خودم نبود. اینکه یکی انقدر به فکرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشد حالت را خوب می کند. خوب تر از خوب می کند. این لبخند واقعا بهم چسبید. با لحن شوخی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ جان من انقدر خاطرمو می خوای؟ ارغوان به تندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نیشت رو ببند ! دارم باهات جدی حرف می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی تا کلاس نمانده بود و انگار این یار غارم تصمیم نهایی اش را گرفته بود و می خواست تمام کنجکاوی هایش در طی این سالها را همین حالا و همین جا در حیاط دانشکده علوم پزشکی تهران رفع و رجوع کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی بازوش گذاشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ یه دنیا ممنونتم و خوشحالم که انقدر به فکرمی ارغوان ولی باور کن همه چی برای من داره خوب پیش می ره. نمی گم سخت نمی گذره ؛ می گذره ،ولی این سختی هم بهم می چسبه. چون واسه یه هدف بزرگه. نپرس چی که نمی تونم بگم. حداقل الان نمی تونم بگم .نپرس چرا باید حتما برم سرکار که اینم نمی تونم بگم. شاید بعدا ، ولی حالا نه !بهتم قول می دم که مراقب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هستم و نمی ذارم بهم فشار بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به طرفش تکان دادم و فوتی کردم و ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نمی دونم چقدر تونستم کنجکاویت رو ارضا کنم اما می خوام بدونی این صادقانه ترین جوابی بود که می تونستم بهت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای دقایقی خیره نگام کرد و عاقبت با نا امیدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تقریبا هیچی رفیق ! کنجکاویم به قوت خودش باقیه. منتظر اون روزی که بتونی باهام حرف بزنی می مونم. و شاید آن روز واقعا از راه می رسید. اینطور که ارغوان داشت پیش می رفت و در دلم برای خودش جا باز می کرد، ممکن بود به همین زودی ها تمام ناگفته ها را بگویم و قدری از بار دلم را سبک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم. چه اشکالی داشت؟ ارغوان بهترین دوستی بود که داشتم .می توان گفت تنها دوستم در تمام عمرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت بینمان تا رسیدن به کلاس و نشستن روی صندلی های ردیف جلو هم چنان ادامه داشت. فاطمه از ته کلاس به سویمان آمد و کنارم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام خانم های گل چطوره احوالتون؟ مانند او با لحن شادی پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام فاطمه جون خوبیم تو ولی انگار بهتری. واسه امتهان آمادگی کامل داری گویا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خندید. وقتی می خندید روی گونه اش چال بامزه ای می افتاد که واقعا دلنشین بود. چشماش عسلی رنگ بود و صورت گرد و تپلی داشت. چادر واقعا برازنده اش بود بهش می آمد.جزوه را برداشت و نگاهی به آن کرد. بعدآن را در هوا تکان تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هیچی ازش نمی فهمم. من نمی دونم چرا مغز خر خوردم و پزشکی زدم. جدا تو این تصمیم تاریخی خودم موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ى ارغوان دلم را گرم کرد و نگام را به سمتش سراند. چشمک بامزه ای بهم زد و خودش را به طرف صندلی من خم کرد و رو به فاطمه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ هنوزم دیر نشده برو انصراف بده! فاطمه برای لحظه ای شوکه شد. چشمان درشتش کمی از حد معمول درشت تر شد و صدای خنده ى ما را درآورد. صدای روح نوازی از پشت سرم آمد که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خدایا از این خنده ها نصیب ما هم بکن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم دوباره بنای بی قراری گذاشت و خنده بر لبام خشک شد. فاطمه و ارغوان هم زمان به او نگاه کردند. من اما همان طور سیخ سرجایم نشستم. قدرت برگشتن و دیدن آن چشمان خاکستری جذاب را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشتم. سر دلم داد زدم که آروم بگیر دیوونه! چرا حرف آدم حالیت نمی شه؟ می گم عاشق شدن ممنوع! ارغوان با لحن تندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دو کلوم از مادر عروس !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ى جناب مانی از پشت سرم حضور اور ا نیز اعلام کرد. امیرعلی آهسته رو به او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــلطفا خفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خنده ى مانی قطع نمی شد. ارغوان برگشت و سرجاش صاف نشست. آرام گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نباید هیچی می گفتی، بهشون رو نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خاصی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوشم نمی یاد از این یارو، نگاش به تو یه جور خاصیه ،دلواپسم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش کردم . یار غارم گویا حدس هایی زده بود و تحت تاثیر شخصیتش نمی خواست کنجکاوی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حضور استاد تقریبا سکوت برقرار شد و لحظاتی بعد برگه های سوال میان دانشجویان توزیع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد. خودکار بیک آبیم را از کوله خارج کردم. نفس عمیقی کشیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نورا خانم فعلا همه چیز رو فراموش کن و فقط رو این برگه تمرکز کن. هیچی مهم تر از درس برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو وجود نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوجدانم مثل همیشه کارش را به نحو احسنت انجام داد و تمام حواسم رفت پی سوال ها. نیم ساعت بعد برگه ها دست استاد بود و او داشت همین جا اوراق را تصیح می کرد. فاطمه زیر گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آخی یهو یاد دوران ابتداییم افتادم که معلممون تو کلاس ورقه ها رو تصیح می کرد.چقدر هول ور می داشتیم اون موقع !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ یعنی الان نداری؟ رنگت مثل گچ دیوار سفید شده فاطمه خانم. نگو که خراب کردی؟ اخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اگه یکم اون ورقه ی کوفتیت رو درست نگه می داشتی الان رنگ منم مثل تو و اون مادمازل سرخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاناری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و ارغوان ریز خندیدیم . ارغوان از همان فاصله رو به فاطمه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ می خواستی بخونی و محتاج این خسیس خانم نشی! صدای امیرعلی که از پشت سرم آمد تازه یادم افتاد به حضورش آن هم درست پشت سرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لیدی های زیبا بلندتر پچ پچ کنین ما هم بشنویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان باز جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ می ترسم رو دل کنی جناب !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ شما نگران رو دل کردن من نباش. رفیقت زبونش رو امروز خونه جا گذاشته که جیکش در نمی یاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان بُراق شد طرفش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ رفیقم با هر کی دهن به دهن نمی یاد جناب ! حتما در حد پاسخگویی نبودی! خنده ام را قورت دادم و یک سُقلمه ى ظریف به ارغوان زدم که تمامش کند. آهسته گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ جوابشو نده پررو می شه، آبرومون می ره تو کلاس. ارغوان چشم غره ای به من رفت. با حیرت گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حالا چرا به من چش غره می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان با حرص گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوب می کنم چون تو روشو زیاد کردی ! اگه چهارتا جواب دندون شکن بهش بدی دیگه جرات نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنه انقدر شر و ور بگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو از کجا می دونی ندادم؟ این بشر روش از پارو بالا می ره ؛ به هیچ صراطی مستقیم نیست. با سُقلمه ی فاطمه به سمتش برگشتم و او به طرف استاد اشاره کرد. استاد نگاه مستقیمی بهم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خانم تنها؟ بلند شدم و ایستادم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بله استاد. برگه ام را بالا آورد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نمره ى کامل گرفتین. تنها نمره ى کامل کلاس. دلم قنج زد از خوشحالی؛ در حالی که می نشستم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ممنون استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و برگه ى دیگری برداشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آقای تهرانی شماهم با یک نمره اختلاف نفر دوم شدین. صدای امیرعلی را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــبله استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار به عقب برگشتم و لحظه ای نگاش کردم. نگاش مستقیم افتاد توی چشمان من.. برخودم لرزیدم و زود برگشتم و سیخ نشستم سر جام .دو کلاس بعدی بی دردسر گذشت ،چون جناب دردسر با ما کلاس نداشت. از در دانشگاه که بیرون زدیم ارشیا جلویمان ظاهر شد. مثل همیشه لبخند جز لاینفک صورتش بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ سلام خانم دکترای آینده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با خوشرویی سلام کرد ولی ارغوان خودش را به او آویزان کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــسلام داداشی چه خوب که اومدی داشتم از خستگی می مُردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و رو به او گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ای دختر لوس !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا تقریبا بغلش کردو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خسته نباشی آبجی کوچیکه. امروز کارم زود تموم شد، داشتم از این مسیر رد می شدم گفتم بیام شما رو هم برسونم. بعد بلافاصله رو به من گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ درس ها خوب پیش می ره؟ سبزی نگاش فرو رفت تو سیاهی چشام و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خوبه ، یعنی عالیه من عاشق این رشته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارغوان سریع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ امروز نفر اول کلاس شد. نمره ى کامل گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تحسین آمیز ارشیا مرا یاد نگاه باباجانم انداخت که وقتی مدرسه می رفتم و نمره بیست می گرفتم با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین نگاهی مرا ورانداز می کرد، که افتخار در آن موج می زد. از این تصور لبخندی بی موقع به لبام دعوت شد و لبخند لبان ارشیا وسعت گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بریم سوار ماشین شیم من امروز شما رو می رسونم. نه ، این آخرین خواسته ى من بود که ارشیا سر از زندگی پیچیده ام در بیاورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمیه
00سلام من چندین ساله رمان میخونم ومیتونم به حتم بگم یکی از عالی ترینننن رمانهایی بود که خوندم واقعا ممنونم از نویسندش . وبازم برامون رمان بنویسین بخصوص از نوع رمان پرستار یا هم خونه یا ازدواج اجباری .🙏
۳ هفته پیشسوگند
00عالیه عاااللی
۳ هفته پیشAsma
10خییییلییییییی قشنگ بود ولی ارشیا گناه داشتت:((( نداشت؟
۱ ماه پیشساچلی
۳۲ ساله 00خیلی عالی بود بی نظیر
۲ ماه پیشمحرابی
۳۴ ساله 20سلام وقت بخیر باتشکر از نویسنده عزیز واقعا رمان خیلی قشنگ وزیبایی بود.باعث شد با خنده نورا بخندم وباگریه اش گریه کنم.واقعا لذت بردم .خسته نباشید
۳ ماه پیشفرا
20پیشنهادش میکنم شدیدا
۳ ماه پیشایمانم
۴۸ ساله 20خیلی قشنگ بود خیلیییییی
۳ ماه پیشBahar
00رمان خیلی قشنگیه تو این سبک رمان دیگه چی پیشنهاد میدین؟
۴ ماه پیشاسلامی
00عالی بود ♥️
۴ ماه پیشمهناز
۳۸ ساله 00بسیار عالی توصیه میکنم حتما بخوانید
۴ ماه پیشطلا
00خوب بود.ارزش خوندن داره
۴ ماه پیشفاطمه
۰۰ ساله 00عالی بود😍
۵ ماه پیشهانیه
00عالی بود من که خیلی ازش خوشم اومد😍
۶ ماه پیشمهتاب
۲۹ ساله 01برای بیماری مادرش چند جا چنان توضیحی میداد که آنگار مرده بود ولی..درضمن وسطای رمان کشش داده بودولی آخر رمان زود جمش کرده بود بهتر بود آخر رمان رو تا جشن عروسی پیش می برد و عاشقانه های بیشتری می نوشت
۷ ماه پیش
صدیقه از نیشابور
۴۱ ساله 00با سلام،منم رمان زیاد خوندم اما این عالی بود قلم نویسنده فوق العاده قوی بود منم با بغض شخصیت های رمان بغض کردم و با شادی شون شاد شدم خدا قوت خانم حسین پور