ایران ابطحی در گذشته قربانی بوده. حالا ایران با تلاش خودش تونسته به موقعیت اجتماعی بالایی دست پیدا کنه. به سختی گذشته تلخش و فراموش کنه. با ورود جاوید نواب به زندگیش دوباره جرات تکیه کردن به مردی و پیدا می کنه. جاوید نواب که مردی با اخلاق خاص خودش از گذشته تلخ ایران چیزی نمیدونه ولی اتفاق های باعث میشه گذشته ایران مخفی باقی نمونه.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۳ دقیقه

مطالعه آنلاین ماه پیشونی
نویسنده: هستی اسکای

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

ایران ابطحی در گذشته قربانی بوده. حالا ایران با تلاش خودش تونسته

به موقعیت اجتماعی بالایی دست پیدا کنه. به سختی گذشته تلخش و فراموش

کنه. با ورود جاوید نواب به زندگیش دوباره جرات تکیه کردن به مردی و پیدا می کنه.

جاوید نواب که مردی با اخلاق خاص خودش از گذشته تلخ ایران چیزی نمیدونه ولی

اتفاق های باعث میشه گذشته ایران مخفی باقی نمونه.

&ایران&

ناتوان به دیوار تکیه زدم سرم و بین زانوهام و دستام زندانی کرده ام. صدای نفس زدنش تنها چیزی بود که سکوت بینمون رو می شکست.

هنوز که هنوزه صدای عربده های مردم تو گوشم پژواک می شد. بین خورده شیشه های که روی زمین ریخته بود قدم های هیستریک برمی داشت. زیر لب با خودش کلامت نامفهومی زمزمه می کرد. روبه روم ایستاد سرم و بلند کردم نگاهم روی قامت بلند بالاش لغزید. نگاه دلخور و غمگینش و تاب نیوردم. با شرم چشم دزدیدم. چشم دوختم به سیبک گلوش که ثانیه به ثانیه بالا پایین می شد. مردم بغض داشت . دلم به خاطر بغض مردانش که از سر غیرتش بود داشت می پوکید.

مرد: چرا نمیگی اشتباه شده؟ چرا نمیگی اشتباه میکنم؟ حرف بزن بگو گلی بگو تا خودم برم بزنم تو دهن همه اشون ، بگو دروغ تا خودم تیکه تیکه کنم کسی رو که پشت ناموس من حرف مفت زده.

جوابم تموم سوال هاش شد شکسته شدن بغضم و صدای بلند هق هق هام هرچی می گذشت امید واهیش کمرنگ و گمرنگ تر می شد.

مرد: محض رضای خدا یه چیزی بگو گلی ، دارم تو برزخ دست و پا میزنم بگو خلاصم کن اخه بی مروت.

مهر سکوتی که به لب هام زده بودم باز نمی شد. برق امید چشم هاش کم سو کم سو تر شد انقدر که رنگ نگاهش کدر شد. ازم فاصله گرفت. قدم هاش دیگه محکم و استوارنبود . پاهاش روی زمین کشیده می شد. لعنت به من، با مردم چیکار کرده بودم؟!

دستش روی دستگیره در خشک شد. به در تکیه زد. صداش می لرزید. کاش ساکت می شد . کاش اینجوری با التماس صدام نمی زد. کاش من می مردم ، کاش!!!!

مرد: گلی ؟! آخ گلی قلبم داره میترکه ، آخ گلی .

به تن بی جونم تکون دادم و ایستادم. گوشه لبم ذوق ذوق می کرد. سمت چپ صورتم به خاطره سیلی که نثارم کرده بود بی حس شده بود.

- من ، من ...

هق هق هام واشکام امان حرف زدن بهم نمی دادن.

مرد : تو چی؟ تو چی گلی؟

انگشتانم و در هم قفل کردم و سعی داشتم زبون فلج شده ام و به کار بندازم.

- من نمی خواستم این جوری بشه . قسم می خورم نمی خواستم.

مرد: خراب کردی گلی ! زندگیمون و با دستای خودت خراب کردی.

با صدای بلند باز و بسته شدن در زانو هام خم شدن و روی زمین افتادم. مردم من رو ترک کرده بود. بازی که راه انداخته بودم دیگه تموم شده بودم . من باخته ام، سرم و روی کاشی های سرد گذاشتم . حالا تا اخر دنیا وقت داشتم برای خودم و زندگی از دست رفتم اشک بریزم.

هومن: کات عالی بود بچه ها ، همگی خسته نباشید.

با پشت دست اشک هام و پاک کردم . سرم و چرخوندم و به هومن که پشت مانیتور نشسته بود نگاهی انداختم. لبخند دندون نمایی بهم زد و لبخندش و با لبخند جواب دادم. هومن: ایران جان چند نمایه بسته باید ازت بگیریم بعدش می تونی بری.

- باشه مشکلی نیست.

***

عطسه ای کردم و با دستمال بینیم و پاک کردم. حساسیت فصلی بلای جونم شده بود. داخل آینه به خودم نگاه انداختم نوک بینیم قرمز شده بود. به قول هومن مثل دختر بچه ها مدام آب بینیم آویزون بود. بازم شده بودم دختر دماغوی هومن ، به خاطر تفکراتم لبخندی روی لبم نشست.

شالم و روی سرم مرتب کردم. در اتاق باز شد. سرم و روی شونه ام کج کردم به پشت سرم نگاهی انداختم. الیکا داخل شد با دیدن من مردد ایستاد. با لبخند گفتم:

- من کارم تموم شده میتونی از رختکن استفاده کنی.

جوابم شد چشم غره ی که نثارم کرد. هنوز که هنوز نمی دونستم این زن چه پدر کشتگی با من داشت . کیف و برداشم و زیر لب خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم.

همیشه سعی می کردم از حواشی دور اطرافم دوری کنم. ولی سر این پروژه با اینکه هومن هم حضور داشت خیلی اذیت شدم. رفتار توهین امیز الیکا یک طرف، پچ پچ های عوامل صحنه که همگی با هم اعتقاد داشتند من با پارتی نقش گرفته بودم طرفی دیگه ، از همه بدتر نگاه عجیب میثم بود که از همه بیشتر آزارم می داد.

کنار نیمکت چوبی که گوشه حیاط زیر درخت قرار داشت ایستاده بودم و با سر جواب خداحافظی عوامل صحنه رو می دادم. منتظرهومن ایستاده بودم. گردن کشیدم تا پیداش کنم. طبق معمول جماعت نسوان دوره اش کرده بودن . قد و بالای هومن و از نظرم گذروندم. کارگردان خوشتپمون این روزها به خاطر موفقیت های چشمگیرش زیادی جلو توجه می کرد. هر چند هومن با پوزخند می گفت: "این توجه ها فقط به خاطره ثروت باد اورده ی بود که تازگی ها به ارث برده بود ."

با نوک کفشم سنگ ریزه های زیر پام و شوت کردم. لرز خفیفی به خاطر سوز هوای پاییزی کردم و خودم و تو اغوش کشیدم. چشم هام و مالیدم از بس که خسته بود پلک هام سنگین شده بودن. از شیش صبح فیلم برداری داشتیم تا الان که نه شب بود. با صدای آلارم دزدگیر ماشین سرم و بالا اوردم.

هومن می خواست اور کتش و بهم بده که دستم و روی بازوش گذاشتم و مانعش شدم.

- من لباس هیچکسی و نمی پوشم مخصوصا آقایون.

هومن با لحن خودخواهی گفت:

هومن: دختر میدونی چند نفر له له این و میزنند که کتم و روی دوششون بندازم.

- من با کمال میل این افتخاره به بقیه میدم مفت چنگشون.

هومن قهقه ای زد که باعث شد توجه بقیه بهمون جلب بشه. در ماشین و برام باز کرد. تعظیم نمایشی کرد.

- بفرماید پرنسس...

پرنسس لقبی بود که از زمان دانشجویی هومن برام انتخاب کرده بود. فقط زمانی که تو جمع پرنسس صدام میزد کمی معذب می شدم هر چی هم تذکر بهش میدادم یه گوشش د و اون یکی دروازه بود.

لحظه ی کوتاهی نگاهم با نگاه میثم همبازی نقش روبه روم گره خورد. پوزخندش نشون دهنده تموم تفکراتش نسبت به من بود. دیگه به ناعادلانه قضاوت شدن عادت کرده بودم .

هومن متوجه توی هم رفتن چهره ام شد. رد نگاهم و گرفت. بدون اینکه نگاهش و از روی میثم بردار با لحن خودمانی منو مخاطب قرار داد.

هومن : عزیزم بشین دلم نمی خواد بهترین بازیگرم سرما بخوره.

از گوشه ی چشم نگاهی به چهره درهم میثم انداختم. دستای مشت شده اش نشون دهنده شدت عصبانیتش بود.

هومن از پیشنهاد دوستی میثم خبر داشت. هیچ وقت اون روز یادم نمیره. تموم راه خود میثم و جد و آبادش و مورد لطف قرار داد. فردای همون روز جلوی من کشیدش کنار و براش خط و نشون کشید و گفت خدایی نکرده ببینه حتی چشمش هرز میره کاری می کنه که این اخرین کار هنریش باشه. هیچ وقت نگاه پر از کینه ی اون روز میثم و فراموش نمی کنم. بلخره اون روز تونست جایی دور از چشمای تیز بین هومن گیرم بیاره و طبق معمول من شدم یه هرزه و تخت خواب گرم کن هومن که خوب بلد بودم تخت خواب کی رو انتخاب کنم. وگرنه به قول خودش چرا باید هومن پشت من و بگیره هومنی که آوازه رندیش گوش فلک و کر کرده.

هومن: جناب مولایی مشکلی پیش اومده؟

میثم کتش و روی صندلی عقب ماشینش پرت کرد و سرش و به دو طرف تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم: نه اقای نامجو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخنده رذیلانه ی زد با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم: شب خوش بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن: حتما می گذره. آهان راستی جناب مولایی پلان های امروزت و فردا دوباره میگریم. راس ساعت پنج می بینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیده ام می تونستم قایفه عصبی میثم و تصور کنم. این دفعه پنج بود که هومن از میثم می خواست پنج صبح سر صحنه حاضر بشه و چهار ساعت بعدش کنسل می کرد. عجیب پدر کشتگی با این مرد پیدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی چرم پر زرق و برق ماشین هومن نشستم و سعی کردم از نگاه کردن به میثم امتناع کنم. تا زمانی که وارد خیابون اصلی نشده بودیم به ناخون های مانیکور شدم خیره موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به خیابون های پر از ماشین تهران بود. این شهر برام پر بود از خاطرات تلخ و شیرین ، روزی که از این شهر و کشور دل کنده ام هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره برگردم. برگردم و دوباره پا گیر این شهر دود زده بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختر و پسر بچه ای که دست هاشون و از شیشه ماشین بغلی بیرون اورده بودن و شیطنت می کردن لبخند زدم. چقدر زود بزرگ شده بودیم. بچه که بودم همیشه آرزو داشتم زود زود بزرگ بشم انقدر که واسه هر کاری دیگه منتظر اجازه بزرگتر ها نباشم. ولی حالا دلم میخواست می تونستم برگردم به اون دوران کودکیم که بزرگترین دغدغه ام نوشتن مشق و دیکته شبم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن: دمغی خانوم سوپر استار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و کج کردم سمتش و شکلکی در و اوردم و گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوپراستار، کی میره این همه راه و فعلا که به چشم همه من یه بازیگر تحمیل شده ام که با پارتی نقش میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی روی پیشونیش نشوند: همه گو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِاِاِاِ، زشته هومن یکم عفت کلام داشته باش. ناسلامتی تو هنرمندی ، تو که اینجوری حرف بزنی از بقیه چه انتظاری میشه داشت. بعدشم حرفشون حقه اگه تو نبودی من باید رویای بازیگری رو می بوسیدم و میذاشتم کنار اقاهه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با حرص توپید : منم تو رو از سر چهار راه بر نداشتم بیارمت جلو دوربین، هشت ساله داری تئاتر کار می کنی. از همه مهمتر هم علمش و هم استعدادش و داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با محبت دستی به بازوش کشیدم : مثل این مامان ها که از بچه هاشون تعریف می کنند میمونی. هر وقت باهات حرف میزنم اعتماد بنفسم بالا میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنش و برام کج کرد: بدم میاد خودت و دست کم میگیری. حالا بیخیال در داشبورد باز کن یه پاکت داخلشه یه نگاهی بهش بنداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و از داخل داشبورد پاکت نامه رو برداشتم. با دیدن چک سوم گوشه لبم و گاز گرفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش همه ی تهیه کننده ها مثل تو خوش حساب بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکت سیگارش و از داخل جیب پالتوش بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو هاش درهم شد: الیاس هنوز باهات تسویه نکرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکت و داخل کیفم گذاشتم و لبخند زورکی زدم : نه هنوز دو قسط آخرم و تسویه نکرده. همش به فردا و پس فردا و هفته دیگه حوالم می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فندک زد و کام عمیقی از سیگارش گرفت: مرتیکه بیشرف کل بودجه رو خورده یه آبم روش ، فردا زنگ میزنم سنگ هام و باهاش وا میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود هومن معرفم بود برای بازی تو سریال الیاس ، نقش اول نبودم. ولی بازم کم کم شناخته شدم. دست مزد آنچنانی نسبت به بقیه نمی گرفتم ولی همون چند میلیون هم برای زندگی من و مشکل هام چاره ساز بود البته اگه فقط باهام تسویه می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی هومن، نمی دونم تو رو نداشتم چیکار می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن: با آژانس این ور اون ور می رفتی. دختر تو چرا ماشین نمی گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و چشمکی هم چاشنیش کردم : تو هستی دیگه ، کجا راننده مفتی و خوش تیپی مثل تو پیدا می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند زد: تو ذات پدر پدرس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله اش و کامل نکرد: کم و کسری هست بگو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق همین توجه هاش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کیفم چنگ انداختم : نه همه چیز خوبه، ولی فعلا وقت ماشین خریدن نیست. بذار کمی چال چوله های زندگیم و پر کنم به ماشینم میرسیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز های اولی که وارد دنیا بازیگری شدم با خودم گفتم دیگه بارم و بستم ولی با گذشت چند ماه تازه متوجه شدم آوازه دهل از دور خوش، زهی خیال باطل موقع پول دادن که می شد تهیه کننده کار ستاره سهیل می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با آرنج به بازوم کوبید و سرم و بالا گرفتم: حالا بیخیال پرنسس ، پایه ای فلافل بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره بهش رفتم: نه چهارپایم ، تو خجالت نمی کشی با این دک و پوزت می خوای به من فلافل بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاش و توی هم کشید: ضد حال نشو، بیا دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترشرویی گفتم: نوبت من میشه یاد فلافل و کوبید اصغر چاچو میفتی. ولی تا نوبت از ما بهترون که میشه سر از هتل هیلتون در میاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش شل شد : عزیزم مخ زدنم خرج داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشدم: برو به عمه نداشتت فلافل بده من میرم خونه مامان دلمه درست کرده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن: جونم دلمه ، حالا که اصرار می کنی میریم دست پخت سمن جونم و می خوریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه پرو ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&جاوید&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نایلکس ها رو به دست راستش داد و با کلید در و بازکرد. کفش هاش و با روفرشی اش تعویض کرد و سمت اشپزخونه راه افتاد. نایلکس ها روی میز گذاشت و از کانتر پایین آبکش و برداشت و داخل سینک گذاشت. توت فرنگی های که قولش رو به نورا داده بود و داخلش آبکش خالی کرد و آب و روشون باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توت فرنگی داخل دهنش گذاشت و چای ساز و به برق زد. سمت نشیمن به راه افتاد . با انگشت پشت پلکش و ماساژ داد. از دیشب تا همین چند ساعت پیش با حسین روی کتاب مشترکشان یه سره کار می کردند. یک ثانیه ام پلک روی هم نگذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت خونه رو فقط صدای تلویزیون می شکست. کوشا دمر روی کاناپه خوابیده بود خم شد و از روی زمین کنترل و برداشت و تلویزیون و خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمِئن بود عسل حریفش نشده و تا دیر وقت بیدار مونده بود. این بی نظمی ها اصلا براش جالب نبود. دستی روی شونه کوشا کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوشا پاش و پسرم باید بری مدرسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا لای پلک هاش و باز کرد وبا دیدنش سر جاش نشست. مشت گره شده اش رو روی چشمش مالید و خمیازه کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا: سلام ساعت چنده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه اول پیراهنش و باز کرد و سمت راه روی اتاق ها به راه افتاد : شیش و نیم، بعدا راجب این بی انضباطی هات حرف میزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق نورا و باز کرد و از لای در نگاهی به اتاق انداخت. روتختی صورتی و بنفش تختش مرتب بود. وارد اتاق شد سمت چادر وسط اتاقش رفت. خم شده و نگاهی به داخل چادر انداخت. طبق معمول وسط عروسک هاش بخواب رفته بود. روی زانوهاش نشست و قاب عکسی رو که نورا بغل کرده بود و از میون دستش بیرون کشید. نگاهش روی لبخند نگار لغزید و آهی از ته سینه اش کشید. دخترش دلش برای مادری که هیچ وقت ندیده بودتش تنگ می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی روی مو های بلند و خرمایش که نرمیش به نگار رفته بود کشید. دست انداخت زیر بدن ظریف و کوچک نورا و بغلش کرد. پلک های نورا تکون خورد. رو تختی رو کنار کشید و نورا رو روی تخت گذاشت. پلک های بازش و که دید خم شد و گونه اش و بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبحت بخیر بابا جان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترکش بد خلق بود. درست مثل نگار اخم می کرد و لب بر می چید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من باهات قهرم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش روی تخت نشست. نورا بغض کرده بود دلیلش و نمی دونست. بغض دخترش باعث می شد هزار فکر مثل خوره به جان ذهش بی افتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نورا ، ببینمت دختر نازم ، چی شده؟! چرا با من قهری ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فس فس کنان جواب داد: قولت یادت رفت. تو اصلا منو دوست نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی به مغزش فشار اورد نتونست به خاطر بیاره چه قولی به دخترکش داده. حداقل خیالش راحت شده بود این گریه دلیل نامربوطی نداشت. نورا تنها دختری بود که نازش و می کشید و قربون صدقه اش میرفت. حتی یک بارم هم یادش نمی امد موقع قهر و دعوا ناز نگار و کشیده بوده باشه. همیشه موقع بحث های جدی رفتارش جدی بود این موضوع دیگه یکی از عادت های رفتاریش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم که دوست دارم عزیزم. حالا بگو چی یادم رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترکش با اون چشم های تیله ایش که بخاطره آب جمع شده تو کاسه چشمش بیشتر از هر موقع می درخشید بهش زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا: قرار بود بریم پارک بعدشم پیتزا بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روز ها به خاطره تغییر برنامه هاش و برگشت به ایران کمی بیشتر از همیشه کار می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز خونه ام عصر میریم قبوله ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهای کوچکش و غنچه کرد : قول دادی ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد: قول، حالا بخواب هنوز خیلی زوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا :تدی هم بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسک خرسش و از وسط چادر بیرون کشید و تو بغل دخترکش گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل روی تختش بخواب رفته بود. در کمد و آروم باز کرد تا عسل و بیدار نکنه. از داخل کمد بلوز و شلوار راحتی بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل: سلام کی امدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمد و بست و حوله اش رو برداشت : سلام چند دقیقه ی میشه ، راستی ممنون بابت دیشب بچه ها حسابی اذیتت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و پتو رو کنار زد. لباس خواب ساتن گلبهی پوشیده بود که بلندیش تا یک وجب پایین تر از باسنش بود. پاهای خوش تراش و برنزش و از تخت آویزون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : نه اصلا، مثل باباشون خیلی هم آروم و دوست داشتنی هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت بهش کرد. عسل در روز های سخت زندگیش همیشه کنارش بود. به خاطر همون روزها رفتار از روی قصدش و نادیده می گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : منم می خواستم دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه به این رفتاره بی پرده عسل عادت کرده بود. دکمه های پیراهش و یکی یکی باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا دوش بگیر منم میرم اتاق کوشا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل: جاوید گاهی به مرد بودنت شک می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن حرص زده عسل لبخند روی لبش نشوند... عسل پا کوبان سمت در اتاق رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل لطفا لباست و عوض کن. دوست ندارم جلوی کوشا اینجوری بگردی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل شکلکی براش در اورده و سمت لباس هاش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل: تعصبتم مثل بقیه رفتارهات خرکیه، کوشا فقط دوازده سالشه هنوز بچه اس!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش نمی خواست راجب تربیت بچه هاش با کسی بحث کنه. برای همین سکوت کرد.سمت حموم راه افتاد که عسل صداش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل: جاوید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواسش جمع شد و جواب داد : بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : بیلیت ها رو گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ، چهارشنبه صبح پرواز داریم. تو هم هفته بعدش دوشنبه پرواز داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه منتظر جوابی از طرف عسل نشد و در و پشت سرش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&ایران&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از درون کیف پولم چند اسکناس ده تمونی بیرون کشیدم و به دست راننده آژانس دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس: قابل نداشت خانوم ابطحی مهمون من باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند کیفم و روی شونه ام انداختم و در ماشین و باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نق زدم : مردک تعارف شاه عبدالعظیمی میکنه. پول و گرفته بعد میگه مهمون من باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون جناب ، با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس: خانوم ابطحی یه لحظه لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد راننده خم شد روی صندلی کناریش واز داخل داشبورد دفترچه ی بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس: ببخشین میشه یه امضا به من بدین. شرکت ما چون با شهرک سینمایی قرار داد داره من امضا بیشتر بازیگر ها رو دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه به امضا دادن عکس گرفتن با طرفدارهام داشتم عادت می کردم اوایل ذوق زده می شدم از محبت مردم ولی حالا این چیزها برام عادی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترچه رو از مرد گرفتم و ورق زدم. راست میگفت امضا خیلی از بازیگر های معروف و مردمی رو گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمتون و لطف می کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس: هادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امضا زدم و دفترچه رو به دست راننده دادم. مرد کارتی به دستم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس: خانو ابطحی این شماره من هر وقت ماشین خواستید من در خدمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جواب سری تکون دادم و پیاده شدم. سرایدار ساختمون داشت کاشی های پا دری جلو در ورودی ساختمون رو تی می کشید. با دیدنم کمر صاف کرد و با لبخند سلام داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام اقای هاتف خسته نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرایدار: ممنون خانوم ابطحی شما هم خسته نباشید. راستی خانوم ابطحی امشب جلسه ساختمون تو لابی برگذار میشه گفتم خبر بدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای فرم و که لجبازانه جلو دیدم و گرفته بودن و پشت گوشم فرستادم : ممنون که گفتید حتما به مادرم میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اسانسور و باز کردم و از اسانسور خارج شدم. با کلید در و باز کردم صدای مادرم و آفرین و شنیدم که داشتن داخل آشپزخونه با هم حرف میزدن. خم شدم تا زیپ پوتین هام و پایین بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : اصلا اشتباه کردم رفتم. برگشته جلو فریده خانوم میگه من عروسم جهیزیه اش و از ایتالیا اورده بعدش نگاه می کنه به من میگه آفرین جون واسه جهیزیه ات چیزی خرید یا قرار خسرو بخره. دلم میخواست آّب بشم برم تو زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : مامان جان ناراحت نباش تو که اخلاق خاله ات و میشناسی تو خانومی کردی جواب ندادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتام روی زیپ پوتینم خشک شد. خانومی کرده!! همیشه از این اخلاق مادرم که می گفت هیس هیچی نگید. اشکال نداره شما خانومی کنید حرفی نزنید. اخلاقش همینه، متنفر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : آخه همه اینا رو جلو نامزد سهراب گفت؛ نمی دونی سمانه چجوری با تحقیر نگام می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون ام به جوش اومد. اگه اونجا بودم حتما یاد خاله خانوم مینداختم سیما رو چجوری شوهر داده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن: مادر یه وقت جلو ایران راجب سهراب و نامزدش حرف نزنی ها نمی خوام بچه ام غصه بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین بود اگه گوش نمی ایستادم خیلی چیزها به گوشم نمی رسید. مادر خوش خیالم فکر می کرد من هنوز با رویا های دوران نجوانیم زندگی میکنم. سهراب سال ها بود که دیگه برای من فقط پسر خاله ام بود. چجوری به مادرم باید میفهموندم دیگر اون دختر بچه رویایی نیستم. این دنیا با تموم بی رحمیش بهم ثابت کرده بود هیچ مردی تو این دنیا نیست که بشه بدون ترس و دلهره بهش تکیه کرد. البته اگه هومن جز مردها حساب نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : تو هم ناراحت نباش سرویس مبلمانت و خریدیم. واسه سرویس اشپزخونه ام وام میگیرم جور میشه خدا بزرگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرین : مامان ، خسرو میگه خودش وسایل خونه رو میخره ولی به کسی نمیگه. قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : تو الان داشتی میگفتی آّب شدم از خجالت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام درهم شدن : خسرو اگه مرد بود به جایه اینکه لال بمیره، میزد تو دهن هر کسی که پشت زنش حرف میزنه لازم نیست دست به جیب بشه مگه من مرده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزار دفعه گفتم ما با این خانواده مثل خط موازی میمونیم نمی دونستم آفرین چی تو این خسرو دیده بود که حرف تو گوشش نمی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین: آخه گفت به هیچکس چیزی نمیگیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوتین هام و کنار گذاشتم و در و بهم کوبیدم تا متوجه حضورم بشند. وارد اشپزخونه شدم آفرین پشت میز نشسته بود و سیب زمین ها رو خلال می کرد و مادرم سر گاز داشت غذاش و می چشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام همگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : سلام مامان جان خسته نباشی . زود امدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم و روی کانتر گذاشتم و سر شالم و گرفتم و کشیدم : امروز برای هومن مشکلی پیش امد کار تعطیل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین: ایران جمعه شب که جایی برنامه نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دریخچال و باز کردم و شیشه آب و برداشتم و سر کشیدم. خنکی آب باعث شد سینه و گلوم یخ کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم چشم غره ی بهم رفت : صد دفعه گفتم اون جوری آب نخور زشته ناسلامتی بزرگ شدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه آب و روی کانتر گذاشتم : اینجوری بیشتر می چسبه. نمیدونم برنامه ام معلوم نمی کنه حالا چرا پرسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهاش کشید: خونه مادر شوهرم دعوتیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه های مانتوی پاییزم و یکی یکی بازکردم: به چه منظور اون وقت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین: جاوید داره میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حواس پرتی پرسیدم : جاوید کیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین از سر جاش بلند شد و سیب زمین های خرد شده رو به دست مامان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین: برادر خسرو دیگه ، یادت نمیاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاوید ؟!اولین تصویری که از جاوید تو ذهنم اومد پسری قد بلند و لاغر و کم حرفی بود که همیشه خدا بد خلق و عبوس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه نوتلا رو از یخچال بیرون کشیدم و از کشوی کانتر قاشقی برداشتم : واسه عروسی شما میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین به کانتر تکه زد : نه میاد که واسه همیشه بمونه. خسرو میگه تو ایران چند تا پیشنهاد کاری خوب بهش شده می خواد برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و دور لبم کشیدم : منهتن زندگی می کرد دیگه ؟! زده به سرش می خواد برگرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم شیشه نوتلا رو از دستم گرفت و سمت یخچال رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن: جوش میزنی ، تو چرا برگشتی ؟ اونم به همین دلیل برگشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و با طنازی گفتم: یعنی اونم اینجا یه سمن خانم خوشگل منتظرشه که زیادی عشقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم با مهربونی نگاهم کرد : کم زبون بریز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : ایران میای دیگه آره؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : باید بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه می تونستم وقتی اینجوری مظلوم نگاه می کرد جواب رد بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینکه کلا از این خانواده خوشم نمیاد ولی به خاطر تو برنامه هام و درست می کنم که بیام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرین : بگو از مرد های خانواده نواب خوشت نمیاد نه کل خانواده ایران خانوم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چینی به پیشونیم دادم : برعکس بیشتر از زن های تو سری خور و اون جو مرد سالاری خونه اشون بدم میاد.سیما نمونه اش دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن :خواهرتم قراره بشه جزی از همون خانواده پس دیگه اینجوری حرف نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم و صاف کردم و پشت میز نشتم: درد منم همینه دیگه اخه خواهر من کجا اون خانواده کجا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرین لب برچید و چشم به زمین دوخت: منو خسرو هم و دوست داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارنج های دستم و روی میز گذاشتم : منم بهت گفتم دوست داشتن برای ازدواج و تشکیل خانواده کافی نیست. تو هنوز بیست سالته حالا حالا وقت داری. در آینده موقعیت های بهتری خواهی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : ایران تمومش کن. ما قبلا حرف هامون رو زدیم تموم شد رفت. حالا که این دو تا بهم محرم شدن درست نیست از این حرف ها بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه سرم و بالا گرفتم : حرف زدیم ولی چه فایده انگار گل لقد کردم .بعدشم عقد نکردن که یه صیغه محرمیت هنوزم دیر نشده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افرین: قرار نیست چون تو اشتباه کردی منم اشتباه کنم. چرا اون موقع خودت به حرف کسی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم میون حرف آفرین پرید و با تشر گفت : افرین این چه مدل حرف زدن با بزگترت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم. از سر جام بلند شدم. خواستم از اشپز خونه خارج بشم که آفرین دستم و گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : غلط کردم ایران ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غمگین نگاهش کردم : راستی میگی منی که گند زدم به زندگیم حق ندارم همچین حرف های به تو بزنم. منم دیگه دخالت نمی کنم هر کار دوست داری بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : اینجوری نگو، مگه من کی رو دارم جز تو مامان و ایمان ... میدونم نگرانمی بخدا همه چی رو می دونم ولی خسرو اصلا شبیه پدر و عموش نیست خیلی منطقیه تازشم خیلی منو دوست داره. اگه سعی کنی کمی بشناسیش میفهمی بی ربط نمیگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر انگشتام خیسی گونه اش و لمس کردم : حالا چرا گریه می کنی عروس خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت کیفم رفتم و چکی که هومن بهم داد بود و هنوز وقت نکرده بودم بخوابنم به حسابم بیرون کشیدم و به دستش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا برو بانک این چک و نقد کن بعدشم برو جهیزیه ات و کامل کن هر چی کم اوردی و لیست کن خودم برات می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین با چشم های درشت شده به رقم چک نگاهی انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین : ولی این خیلی زیاده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری به کم و زیادیش نداشته باش تو برو خریدت و بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش شل شد و از شونه ام اویزون شد و گونه ام رو بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرین: عاشقتم ایران ، من برم زنگ بزنم نسیم ببینم فردا پایه اس بریم خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم سمت مادرم که با مهر خاصی نگاهم می کرد: جونم سمن جون، خوشگل نگاه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : کی میشه خوشبختی تو رو ببینم دیگه از خدا هیچی نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم : مگه خوشبختی تو شوهر کردنه ، من الان دقیقا جایی ایستادم که آرزوش رو داشتم. من واقعا خوشبختم مامان جان نگران چی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : دلم می خواد تو هم خانواده خودت و داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون اون دلت بشم. ولی مامان خانوم من خودم یه پا شوهرم ، شوهر می خوام چیکار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه این بحث و عوض کنم پرسیدم : چخبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم همین طور که سیب زمین های سرخ شده رو داخل ظرف میریخت گفت: صاحبخونه اومده بود ما خونه نبودیم حمیده خانوم همسایه روبه روی می گفت صاحب خونه پونزده تومن کشیده روی پول پیش، فکر کنم برای ما هم انقدر اضافه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفتم : چخبره مگه سر گردنه اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : مامان جان قیمت خونه های این محله همین قدره دیگه،.حمیده خانوم می گفت قیمت های خونه داره نجومی بالا میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه لبم و جویدم. اگه صاحب خونه اجاره و پیش و بالا می برد دیگه دخل و خرجم با هم نمی خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن: چیزه میگم ایران، پول که داری خودت؟ اگه کم داری حالا جهیزیه آفرین دیر نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حسابم فقط چهار میلیون بیشتر نداشتم. کل دستمزد فیلم اولم و داده بودم برای تسویه وامی که از بانک به خاطر عمل و شیمی درمانی مادرم گرفته بودیم. با پول دستمزد سریال هام هم چاله چوله ها و بدهی که داشتیم و صاف کردم. الانم دلم نمی امد چکی که به آفرین دادم و پس بگیرم و ذوقش و کور کنم. باید کار جدید می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوچی کردم : نه پول هست. خودم با صابخونه حرف میزنم تو غمت نباشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن : مامان جان اگه دیدی خیلی می خواد روی پول پیش اضافه کنه بگو بلند میشیم. فوقش میریم چند محله پایین تر آیه نازل نشده که بالا شهر بشینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر بدی نبود با نصف پول پیش این خونه می تونستیم یه خونه وسط های شهر کرایه کنم. هر وقتم دستم باز تر شد یه خونه خوب کرایه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بذار حرف بزنم با صاحبخونه بعدش بهت میگم می خوام چیکار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم وبرداشتم که از آشپزخونه خارج بشم مادرم صدام زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن: میگم ایران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی دست دست کرد و در آخر گفت: می خوای به همایون خان بگم برامون دنبال خونه بگرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست سرم و به دیوار بکوبم. مامان می دونست من از کل خاندان نواب دل خوشی ندارم و بازم این حرف و میزد. "همایون خان" اسم این مرد. سایه این مرد ازبچگیم تا به امروز زیادی روی سرم سنگینی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همایون خان عموی خسرو بود. از وقتی یادم می امد این مرد نقش مهمی تو زندگی من داشت. جالب اینجا بود تا به امروز ندیده بودم تو هیچ کدوم از کار های خواهر و برادرم دخالتی داشته باشه فقط تو زندگی من بود که سرک می کشید. احترامش و داشتم چون زمانی که خودم و با اون اشتباه بزرگم تو دردسر انداخته بودم به دادم رسید و اگه نبود معلوم نبود چه اینده ی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان تو رو خدا مرگ من انقدر پای این مرد به زندگیمون باز نکن. من از پس همه چیز بر میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت اتاقم راه افتادم باید بیشتر کار می کردم. شاید باید روی تدریس بازیگری جدی فکر می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•••

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&جاوید&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کم دهنت و بیشتر باز کن ، آهان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگاه کویترون رو روشن کرد و کنترل جریان آب و هوا و تنظیم کرد. پدال و برداشت لامپ و پایین اورد و تنظیم کرد و روی نیم تنه بیمارش خم شد. ماریان لوله ساکشن و کنار لب زن بیمار گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب تموم شد. می تونی بلند بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی چرخ دارش و عقب کشید و ماسکش و پایین آورد. زن از روی یونیت بلند شد و آب دهنش و داخل کراشوار خالی کرد و دور دهنش و با دستمال کاغذی پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممکن دندونت به گرما و سرما حساس بشه جای نگرانی نیست به مرور رفع میشه. برات دهانشویه تجویز می کنم برای بهبود زخم هات ، دو یا الی سه ساعت دیگه هیچی نباید بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن تشکر کرد با گرفتن نسخه اش اتاق معاینه رو ترک کرد. دستکش هاش و در آورد داخل سطل کنار یونیت پرت کرد بلند شد و به گردنش کش و قوسی داد. نگاهی به ساعت مچیش انداخت عقربه های ساعت شش عصر و نشون می دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت دستش و روی چشم های خسته اش کشید. گوشی موبایلش و برداشت و شماره خونه رو گرفت. کمی طول کشید تا جواب بگیره . کمی عصبی شد بیشتر از عصبانیت نگران شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو کوشا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای ظریف دخترش طرح لبخندی روی لبش شکل گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا : سلام بابایی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابا جان خوبی؟ کوشا کجاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا : خوبم بابا ، کوشا خوابش برده تازشم همه اش خرو پوف می کنه سرم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و روبه روی پنجره اتاقش ایستاد : قربون سرت بشم من ، بابا جان کوشا ناهارت و داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا : نخوردم ، دوست نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه اخمی کرد و چونه اش و خاروند : صبحونه ام که هیچی نخوردی اینجوری که نمیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا: خوب دوست نداشتم. من پیتزا می خوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی لحنش جدی شد : دیروز پیتزا خوردی هر روز که نمیشه پیتزا خورد. حالا هم مثل دختر های خوب غذات و می خوری. بیام ببینم غذات دست نخورده مونده دو هفته از پیتزا خبری نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ناله نورا بلند شد : بابایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضشم باعث نشد کوتاه بیاد : همین که گفتم ، خاله عسل اومد اونجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون بغضش جواب داد : نه نیومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا جان من باید برم. مواظب خودتون باشید در و روی هیچکس باز نمی کنید بیرونم نرید. بشین کارتون نگاه کن منم یکی دو ساعت دیگه میام خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا : باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس و قطع کرد. با اینکه ساختمونی که در آن زندگی می کردند امنیت بالایی داشت ولی بازم دلش پیش بچه ها می موند همه چی از بعد فوت نگار زیادی سخت شده بود. این روز ها زمان کم می اورد ولی تمام سعیش و می کرد از بچه ها غافل نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوت نگار باعث شده بود نظم زندگیش بهم بخوره . کوشا بعد فوت نگار زیادی گوشه گیر شده بود با کمک روانشناسش تازه کمی حالش بهتر شده بود. برای برگشتن به ایران چند دلیل داشت. اینجا زیادی دور و برش خالی بود. دوست و آشنا زیاد داشت ولی کسی که می تونست بهش اعتماد کنه و بچه ها رو بهش بسپاره نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل بود ولی همیشه نمی تونست مزاحم عسل بشه. تو ایران خانواده اش بودن اینجوری می تونست با خیال راحت روی کارش تمرکز کنه. پیشنهاد ریاست دانشکده دندانپزشکی هم چیزی نبود که بخواد به این آسونی از کنارش بگذره. فقط می مونده بود یک چیز " ماه پیشونیش" که این روز ها فکر و خیالش دست از سرش بر نمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید یازده سال سعی کرده بود به ماه پیشونیش فکر نکنه. با دور شدنش و ازدواج با نگار و بچه دار شدن کم کم درگیر مشکلات زندگی شد ه بود و ماه پیشونیش رو فراموش کرده بود ولی حالا هر چی به برگشتش به ایران نزدیک می شد خاطرات ماه پیشونیش تو ذهنش پر رنگ پر رنگ تر می شد. دو راز بزرگ تو زندگیش دادشت یکیش علاقه اش به ماه پیشونیش بود که حتی خود ماه پیشونیش هم از علاقه ای که بهش داشت خبر نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی عطر قهوه محبوبش زیر بینیش زد و تقه ی به در خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریان : آقای دکتر براتون قهوه اوردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه روپش کوتاه سفید رنگش رو درست کرد : لطف کردی. بذارش روی میز ، نوبت مریض بعدی کیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریان : ده دقیقه دیگه ، امری نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه برو استراحت کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سلام و احوال پرسی ماریان با عسل به گوشش رسید. چند ثانیه بعد با بلند شدن صدای تق تق کفش های عسل متوجه حضورش داخل اتاق شد ولی هم چنان به بیرون نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست ظریفی روی شونه اش نشست. فشار خفیفی به شونه اش اورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : به افق خیره شدی آقای دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل همیشه پر عشوه صداش میزد. دقت کرده بود فقط با او بود که پر از عشوه و لوندی حرف میزد. دیگه جوان بیست سال هم نبود که با این مدل حرف زدن آب از لب و لوچه اش آویزون بشه. از سر شونه اش نیم نگاهی به عسل انداخت. لب های جیگریش اولین چیزی بودن که تو دیدش اومدن. موهای مش شده زیتونیش رو باز گذاشته بود. زیر پالتوی چرمش که دکمه هاش رو باز گذاشته بود تاپ قرمزی که یقه شلی داشت. به تن کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتی دانشگاه؟ چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل دسته ی از موهاش رو پشت گوشش داد: اهوم رفتم. دیگه کاری ندارم می تونم با خیال راحت برگردم ایران، هر چند دلم میخواست پرواز مون یکی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردی چونه اش و خاروند: من هنوزم میگم برگشتنت اشتباه . موقعیت شغلی به این خوبی داری حیف نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل کمی بهش نزدیکتر شد و دست هاش و دور بازوش حلقه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : من بخاطره تو موندم اینجا به من بود حتی مرخصی هم نمی گرفتم و استفعا می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوش و عقب کشید و کمی از عسل فاصله گرفت: عسل گفتم تو محل کار انقدر صمیمی برخورد نکن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل لب برچید و گفت : چرا انقدر سردی تو جاوید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا مرد سردی نبود مخصوصا که چند سالی طعم زندگی زناشوئی رو با یکی مثل نگار چشیده بود. پسر پیغمبرم هم نبود که بخواد چشم روی غریز مردانگیش ببنده. تا چند ماه پیش زنی تو زندگیش بود رابطه اشون دور از یه رابطه عاطفی بود چیزی که خواهانش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی عسل فرق می کرد از بچگی میشناختش پدر عسل دوست خانوادگیشون بود بعد فوت نگار پای عسل دوباره به زندگیش باز شد از علاقه عسل به خودش خبر داشت. خوب می دونست عسل دنبال یه رابطه عاطفی، چیزی که هیچ وقت نمی تونست به عسل بده همون طور که نتونست به همسرش بده. دله هم نبود که بخواد از احساسات عسل سو استفاده کنه. تنها کاری که می تونست بکنه این بود که فاصله بین خودشون رو رعایت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : شام و با من می خوری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد زیادی سر حال به نظر می اومد : بچه ها چند ساعتی هست تنها موندن باید برم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل غر زد : جاوید چرا پرستار نمی گیری نمی شناختمت فکر می کردم از روی خساستت که نمی خوای پول خرج کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی گوشه لبش نشست. بچه هاش و می سپرد دست غریبه ، این روز ها نمی شد به آشنا ها هم اعتماد کرد چه برسه به یه غریبه که نمی شناخت. قرار نبود مثل پدر و مادر خودش خوش خیال باشه. زندگی بهش یاد داده بود حتی به چشم های خودشم هم اعتماد نکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبلا پرسیدی جوابت و دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : این همه حساسیت که به خرج میدی رو درک نمی کنم !! بابا زندگی انقدر ها هم که تو سختش می کنی سخت نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلیش نشست : اینکه نمی خوام بچه هام و دست غریبه بسپارم کجاش غیر معقوله ؟!در ضمن زندگی رو سخت نمی گیرم فقط مثل تو زیادی بی خیال نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل نازی به چشم هاش داد و دست هاش وبه لبه میز تکه داد به جلو خم شد جوری که به راحتی می تونست بند لباس زیرش و ببینه.با اخم نگاهش و گرفت و به میز داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : باشه آقای بد اخلاق اصلا تو هم به خاطر این جدیتت که انقدر جذابی ، من میرم دنبال بچه ها میایم دنبال تو بریم شام اون طفلکی ها چه گناهی کردند که همه اش باید تو خونه بموند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمه طفلکی ها به مذاقش خوش نیومد اصلا خوشش نمی اومد کسی ترحم خرج بچه هاش بکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت و صلابت غرید : عسل برای آخرین بار دارم بهت تذکر میدم خوشم نمی یاد بچه های منو با این کلمات خطاب کنی. بچه های من تا منو دارند احتیاجی به ترحم کسی ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل لب برچید نگاه غمگینش و ازش گرفت: می دونی که منظوری از حرفم نداشتم من نورا و کوشا رو خیلی دوست دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و دست کشید پشت پلک هاش: ناراحت نشو برو سراغ بچه ها بیارشون اینجا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوییچ ماشنش و به دستش داد : با ماشین من برو. مراقب هم باش عزیزم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوییچ و از دستش گرفت با دلخوری گفت : مراقب بچه ها هستم نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورم خودتم بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پر رنگی زد : هستم آقاهه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود مریض بعدیش بلند شد و سمت یونیت رفت. عسل کم سن و سال نبود ولی نمی دونست چرا از این علاقه که خودشم هم می دونست راهی به جایی نداشت دست نمی کشید. پوزخند زد مگه خودش با داشتن همسر و دو بچه تونسته بود از علاقه اش به ماه پیشونیش دست بکشه که حالا همچین انتظاری از عسل داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&ایران&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای بار چندم بود که الیکازیر گریه زد. حتی نمی تونست نصف دیالوگش رو کامل کنه. وضعیتش انقدر ترحم انگیز شده بود که همه با تحرحم نگاهش می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : شاهین تعطیل کن. خانوم اکبری شما هم تشریف بیارید این طرف لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن از عصبانیت سرخ شده بود. خشم و می شد از همین فاصله ام تو صورتش دید نگاه تند و تیزش و از الیکا گرفت. کاغذ های تو دستش و مچاله کرد و به گوشه ی از سالن پرت کرد و بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: آقای نامجو یعنی جدی جدی تعطیل کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : نه شوخی شوخی تعطیل کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن از ساختمون خارج شد. قبلا هم پیش اومده بود برداشت ها طولانی بشه ولی هومن هیچ وقت انقدر کلافه و عصبی نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الیکا پشت سر هومن مثل بره ها از ساختمون خارج شد. شاهین دستیار کارگردان بلند داد زد: شنیدین که تعطیل کرد. بچه ها جمع و جور کنید همه هم راس ساعت هفت فردا اینجا باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم سمت اتاق رختکن که با صدای بهارک که صدام می زد ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بهارک کردم : جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم ایستاد و به سختی از جیب شلوار جینش کارتی بیرون کشید و دستم داد. کارت و تو دستم چرخوندم و نوشته بالای کارت و خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آموزشگاه بازیگری و نویسندگی پلاتو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهارک : اینم آموزشگاهی بود که گفتم با اقای رفیع حرف زدم راجب تو هم باهش صحبت کردم. گفت بری اونجا حرف بزنی اگه به توافق رسیدین قرار داد ببندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاهش کردم : مرسی بهارک لطف کردی. فقط گفتی من تجربه تدریس نداشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهارک : مگه من تدریس و شروع کردم تجربه داشتم آدم باید بلاخره از یه جایی شروع کنه دیگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهارک که نقش اصلی رو داشت تو این پروژه صمیمی شده بودم چند روز پیش که داشتم از دست تهیه کننده ها می نالیدم بهارک تدریس بازیگری و رو بهم پیشنهاد کرد. گفت اوایل خودش هم این کار و می کرده. واسه منی که پول لازم بودم هرمنبع در آمدی یه امتیاز محسوب می شد. می دونستم اگه از هومن می خواستم برام دنبال کار بگرده دست چکش و بیرون می کشید و رقم می خواست چیزی که اصلا دوست نداشتم اتفاق بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط خدا کنه در آمدش خوب باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهارک : حقوقش بد نیست این روز ها دختر و پسر ها واسه اینکه بازیگر بشند یا بهتر بگم معروف بشند خوب پول خرج می کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوار شدم. امروز که وقت نمی کنم برم باشه بعد میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهارک : فقط رفتی اونجا مستقیم برو پیش علیرضا رفیع بگو از طرف منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکون ریزی به سرم داد. همراه بهارک سمت اتاق رختکن راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه یه منبع در آمد ثابت پیدا می کردم کمی خیالم از خرج و مخارج روزانه ام راحت می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد سردی که می وزید باعث شده بود چشم هام شیشه ای بشند. پلک هام و بستم تا قطره های اشک یخ زده توی چشم هام پایین بریزند. دو طرف پالتوم و بهم نزدیکتر کردم. هوا گرفته به نظر می اومد منتظر یه بارندگی اساسی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدم نشد که امروز زودتر تعطیل کرده بودیم باید برای فردا شب لباس مناسبی می خریدم. لباس داشتم ولی مناسب خونه نواب ها نبود در قید و بند حجاب نبودم ولی دلم نمی خواست با پوشیدن لباس بازی باعث معذب شدن صابخونه بشم. سر چرخوندم تا هومن رو پیدا کنم. شاهین و میثم در حال صحبت کردن کنار هم ایستاده بودن. نزدیک رفتم و بدون اینکه به میثم نگاه کنم شاهین مخاطب قرار دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای نامجو رو ندیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین نگاهی به اطرافش کرد و گفت: داشت با خانوم اکبری حرف می زد فکر کنم رفتن پشت ساختمون یه نگاه بندازید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از بچه های پشت صحنه صداش زد و من و میثم تنها گذاشت خواستم بی توجه به میثم نگاهی به پشت ساختمون بندازم که میثم با نیم تنه اش راهم و سد کرد و با ریشخند گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم : آخی فکر کنم باید از امروز دنبال یه نفر دیگه باشی تا بری زیر چترش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و پایین تر اورد دستام کنار بدنم مشت شدن با لحن لوده ی ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم : هومن جونت پر، یکی دیگه به قلابش گیر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حرف های این مرد برام اندازه سر سوزنی ارزش نداشت. ولی ظاهرا زیادی سکوت کرده بودم و بی محلی هام و پای نداشتن زبون گذاشته بود نه به حساب نیوردن خودش ، باید حد و حدودش رو یاد آوری می کردم تا فکر نکنه جایی خبریه ، با لحن بسیار مودبانه و لبخندی که ازصد تا فحش هم بدتر بود گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می بینی جوابت و نمیدم برای اینکه حرف هات و میذارم روی حساب بچگیت می دونم نباید از یه پسر بچه انتظار بیشتر از این داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست زده بودم وسط خال این ومی شود از پیشونی و گوش هاش که بخاطره خشمش سرخ شده بودن فهمید، مردونگی اش رو زیر سوال برده بودم. بهم نزدیکتر شد انقدر که نفس های داغش و روی گونه ام حس می کردم.چندشم شد و عقب کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم: نه زبون داشتی فقط رو نمی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه بدی سر تا پام و وجب زد. نگاه خیره و هیزش باعث شد معذب بشم. اخم ها درهم شدن با لحن هرزه ی ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم : بخوای مرد بودنم و بهت ثابت می کنم همین امشب تو خونه ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقش بود یک سیلی پدر ومادر دار نثارش می کردم. ولی دلم نمی خواستم تو محل کارم تنشی پیش بیاد قرار بود حالا حالا ها با این مرد واین جماعت دهن بین کار کنم. اینجوری فقط خودم و انگشت نما می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین پسر جون حتی تو تنها مرد روی این کره خاکی باشی. من حاضربمیرم ولی با یکی مثل تو هم کلام نشم چه برسه بخوام شبم و با تو روز کنم. در ضمن محض اطاعت میگم بچه جون راه پیشرفت من از تخت خواب هیچ نری نمی گذره چه برسه به بچه های که هنوز از شیر نگرفتنشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکش سفت شد و با حرص و خشم اشکاری نگاهم کرد نقطه ضعفش و پیدا کرده بودم و از همون طریق جوابش و می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میثم : تو نیم وجبی به من میگی بچه نه باید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل اینکه از روی خشم کار نا مربوطی انجام بده از کنارش گذاشتم و با لبخند حرص دراری جوابش و دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشد ولی من وقت اضافی ندارم با یه پسر بچه نابالغ سر و کله بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیده ام میتونستم رگ بیرون زده پیشونیش رو تصور کنم. سرگرمی جالبی بود. هر چند اصلا از مدل حرف زدنش خوشم نیومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب با حرص لب زدم : پسره الدنگ انقدر که خودش همه جاش می جنبه فکر کرده همه مثل خودش بیمار جنسی اند. مردک بیشرف آخه تو با این طرز تفکرت الگو کی می تونی باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره هومن و پشت ساختمون پیدا کردم روبه روی الیکا ایستاده بود و حرف می زدن. بهتر بگم هومن حرف می زد و الیکا اشک می ریخت. دست الیکا بند بازوی هومن شد با التماس هومن رو نگاه می کرد. رفتارشون اصلا شبیه کارگردان و بازیگر نبود. اگه هومن و استاندارد هاش و نمی شناختم حتما می گفتم یه چیزی بینشون هست و هم رو به چشم زن و مرد نگاه می کنند نه همکار از اولم باید حدس میزدم حال خراب الیکا بی ربط با هومن نیست. بی خیال خداحافظی کردن با هومن شدم و خواستم تنهاشون بذارم که هومن سر بلند کرد و منو دید قبل اینکه بتونم تنهاشون بذارم صدام زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : ایران جان کاری داشتی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم و از هومن گرفتم و به الیکا دادم. الیکا دستشو از روی بازوی هومن برداشت و با نفرتی عجیب بهم خیره شد. اون لحظه حس آدم های مزاحمی رو داشتم که پا برهنه وسط خلوت خصوصی دو نفر دویده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزه ، خواستم بگم من دارم میرم. مزاحم نمیشم شما به کارتون برسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن یه قدم سمتم برداشت: صبرکن ایران میرسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الیکا مظلومانه و با صدای پایینی هومن رو صدا زد ولی هومن حتی نگاهش هم نکرد و سمت من اومد. الیکا جوری با حسرت به هومن نگاه می کرد که دلم به حالش سوخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم و به هومن دادم : نه لازم نیست. یعنی بهتر من برم ظاهرا حرف هاتون بخاطر من نصفه موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن نگاه جدیش و به الیکا داد: چیزی که باید می گفتم و گفتم. خانوم اکبری حرفی موند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن هومن بیشتر تهدید مانند بود تا سوالی جوری که قشنگ به الیکا فهموند جرات داری حرفی بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الیکا فس فس کنان جواب داد : نه حرفی نمونده. من میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار هومن داخل ماشین نشسته بودم با هومن ندار بودم ولی حریم خصوصیش و رعایت می کردم همون جور که اون رعایت می کرد و سوالی راجب الیکا نپرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : پکری پرنسس؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترجیح دادم راجب دعوا لفظیم با میثم چیزی نگم. هومن که به من می رسید زیادی بی منطق می شد. نمی خواستم این ماجرا بیشتر کش پیدا کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس فردا خونه پدر شوهر آفرین دعوتیم اصلا حوصله اون جمع عصا قورت داده رو ندارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : خسرو که پسر خوبیه اون دو باری که رفتیم بیرون بچه خوب و خاکی بنظر می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم که عقب رفته بود و جلو کشیدم: مشکلم خسرو نیست مشکلم عموش ،به خدا باورت نمیشه هومن هر وقت قرار با این مرد روبه رو بشم استرس میگیرم. حالا باید بشینم و به حرف های تحقیر آمیز خاله ام راجب شغلم گوش بدم و به خاطر آفرین سکوت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : خوب مگه مریضی ، نرو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون هام و روی هم سایدم: چند دفعه که دعوت کردن از زیرش در رفتم این بار نرم زشت میشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن راهنما زد و پیچید تو کوچه پس کوچه غر زدم : کجا میری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن : این ساعت ونک شلوغه حوصله ترافیک و ندارم. حالا مهمونیش به چه منظور هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساختمون های که با سرعت از جلو چشمم رد می شدن خیره موندم و لب زدم : جاوید داره میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اوردن اسم جاوید بی اختیار اخمی روی پیشونیم نشست. ذهنم سفر کرد به گذشته به روزی که برای همیشه از اون مردک دراز و بد اخم متنفر شدم. نظرم راجبش تغییر کرد. با اینکه سیزده سال از اون روز می گذشت و بازم هر موقع یاد اون روز حرف هاش می افتم بغض می گرفت. دلم اون روز بد شکست همون روز قسم خوردم هیچ وقت هیچ وقت نبخشمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&جاوید&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک چشمش به غلطک بود تا چمدون هاشون رو پیدا کنه و چشم دیگه اش به بچه ها که روی صندلی های انتظار منتظر نشسته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خستگی از سر و رویش می بارید. این دو روز آخر کمتر از پنج ساعت چشم روی هم نگذاشته بود.قسمت گوشتی کف دستش و روی پلک هاش کشید. دلش یه دوش آب گرم و یه چند ساعت خواب بی دغدغه می خواست. تمام مدت پرواز ذهنش به گذشته ها سفر می کرد. انگار هر چه به ایران نزدیک می شد خاطراتش پر رنگتر می شدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش به چمدون سیاه خودش افتاد که تلو تلو خوران روی غلطک سمتش می اومد از روی غلطک برش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا: بابا اونم چمدونه منه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای کوشا از پشت سرش، چرخید سمت کوشا و با غیظ نگاهی به کوشا انداخت و با جدیت گفت: مگه نگفتم مراقب خواهرت باش؟ ولش کردی آمدی اینجا چیکار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا با بی خیال شونه ی بالا انداخت : خوابیده جایی نمیره حوصله ام سر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توپید : مگه اومدیم شهربازی برو پیش خواهرت زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های پسرک توی هم رفت و با غرغر روی پاشنه کفشش چرخید و پیش نورا برگشت. چمدونه ها رو روی چرخ دستی گذاشت . دلش نیومد نورا و بیدار کنه. خرسش و که سفت بغل کرد بود و از لای دست هاش بیرون کشید و روی چمدون ها گذاشت و نورا رو بغل کرد و سرش و روی سر شونه اش گذاشت . با دست آزادش چرخ دستی رو به جلو هل داد. نیم نگاهی به شیشه های قدی سالن انداخت بلکه آشنایی پشت شیشه ها پیدا کنه ولی کسی بنظرش آشنا نیومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بین جمعیتی که برای استقبال از مسافرشون اومده بودن برای خودش و چرخ دستیش راه باز کرد. به پشت سرش نگاهی انداخت کوشا سرش و داخل تبلتش کرده بود و بی حواس پشتش قدم بر می داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشر زد: اون بی صاحاب و بذار کنار جلو پاتو نگاه کن نری تو دیوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا: حواسم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوشا همین جور که سرش و تو تبلتش بود از کنارش گذشت زیر لب با خودش غرید : تخم جن و نگاه کن انگار دارم با دیوار حرف میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو: به به خان داداش چه عجب قدم رنجه فرمودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف صدا برگشت و با دیدن خسرو دم ابرویش بالا رفت . چهار سالی از آخرین دیدارشون می گذشت و بردار کوچکش مردی برای خودش شده بود. هیکلش از اخرین دیدارشون ورزیده تر شده بود. خسرو جلو اومد و دستش و دور کمرش انداخت عملا دخترکشم تو بغلش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت کو پس؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو: شرمنده سلام ، بعد این همه مدت دیدمت احساسی شدم . اخ این عروسک ببین خوابه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورا رو بالاتر کشید وبا دست موهاش و که بخاطر عرقی که کرده بود و به پیشونیش چسبیده بود کنار زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره یکم بد خواب شده. تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو: اره تنها اومدم. ولی همه تو خونه منتظرن، راستی کوشا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر به کوشا که به ستون تکیه زده بود اشاره کرد.خسرو دستش و دور گردن کوشا انداخت و بغلش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو : نگاش کن پدر سوخته رو چه بزرگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن جدی غرید : خسرو درست حرف بزن با بچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    ۳۲ ساله 00

    یکی از بهترین رمانایی ک خوندم😍

    ۴ روز پیش
  • راضیه

    00

    سلام جلددوم رمان معامله ای باشیطان چیه؟

    ۴ هفته پیش
  • فاطمه

    ۲۴ ساله 00

    خیلی عالی بود و زیبا

    ۵ ماه پیش
  • Athar Asrari

    00

    خیلی خوب بود ممنون از نویسنده و برنامه خوب شما سازنده برنامه

    ۸ ماه پیش
  • یاسمین

    ۱۴ ساله 00

    رمان خیلی خیلی فوق العاده ای هستش

    ۹ ماه پیش
  • M.kh

    ۳۳ ساله 00

    عالی بود پیشنهاد میکنم بخونید

    ۱۰ ماه پیش
  • حدیث

    ۳۵ ساله 00

    خیلی کم بود بقیش نبود

    ۱۰ ماه پیش
  • مینا

    ۳۲ ساله 00

    قشنگ بود

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه

    ۳۳ ساله 00

    چند سال پیش این رو خوندم رمان خیلی خوبیه ارزش خواندن رو داره ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟

    ۱۰ ماه پیش
  • زهرا

    00

    قشنگگگ بود

    ۱۱ ماه پیش
  • الهه

    00

    خیلی قشنگ وعالی بود همه شخصیتهاش رو دوست داشتم مخصوصا ایران،جاوید وهومن که خیلی زیاد دوستداشتنی وجذاب بودند خوشحالم که این رمان زیبا رو خوندم

    ۱۱ ماه پیش
  • ۰۰۰

    00

    عالی منتظر رمانهای دیگشون هستم

    ۱ سال پیش
  • سلطان غم

    00

    رمان جالبی بود فراز و فرود داشت اما ارزش خوندن داشت.

    ۲ سال پیش
  • آوا

    ۳۰ ساله 00

    خوب بود ...👍🏻

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۱ ساله 00

    چندددددش

    ۱ سال پیش
  • اسما

    ۲۳ ساله 11

    ابکی نبود. قلم قوی داشت. ماجرای جالب و عاشقانه احساسات و فضا رو خوب به تصویر کشیده. هر چی جلو بری قضیه جالت تره.. فول لایک نویسنده

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.