پسر جوونی به خاطر کار،از آمریکا به ایران میاد. در خلال ِ کار، تصمیم میگیره دنبال ِ بهونه ای بگرده که مادرش رو بعد از بیست و پنج سال به ایران بکشونه. بهونه ای که دنبالشه، هم مربوط میشه به گذشته ی مادرش و هم عاشق شدن ِ خودش… پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۰ ساعت و ۴۲ دقیقه

مطالعه آنلاین آینه ای در برابر آینه ات می گذارم
نویسنده : نغمه و Hank

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

پسر جوونی به خاطر کار،از آمریکا به ایران میاد. در خلال ِ کار، تصمیم میگیره دنبال ِ بهونه ای بگرده که مادرش رو بعد از بیست و پنج سال به ایران بکشونه. بهونه ای که دنبالشه، هم مربوط میشه به گذشته ی مادرش و هم عاشق شدن ِ خودش…

پایان خوش

مقدمه

تکرار می کنی

تکرار می شوی

آینه یعنی تکرار...

دو مرگ... دو تنهایی... نگاهی و اعتمادی!

روحت را صیقل بده!

ساختن ِ ابدیت، درد دارد!

جسور باش! مکرر شو! دعای نومیدارانه ات را در آینه ببین!

-------------------------------

به نام او که همیشه و همیشگی ست

قرعه ی کار، به نام ِ من ِ دیوانه زدند!

تهران/ پاییز 1391

از پس ِ خاکستری ِ آسمان، خورشید در حال طلوع است.

به چراغهای روشن شهر چشم می دوزد.

نگاهش روی برج میلاد ثابت می شود.

آخرین بار این برج وسط تهران خودنمایی نمی کرد. آخرین بار خیلی چیزها مثل حالا نبود؛ بزرگراهها، تاکسی های خوشگل و یکدست ِ فرودگاه، اینهمه آسمان خراش و پل...

اتاق ِ مرتب ِ هتل باعث آرامشش می شود.

پرده را می کشد تا نور وارد نشود و بتواند راحت بخوابد. نیاز به چند ساعت خواب اساسی دارد ولی وسواس موروثی اجازه نمی دهد بی خیال ِ باز کردن ِ چمدانها شود.

لپ تاپ ِ روی لباسها یادش می آورد خبر رسیدنش را هنوز نداده است.

روشنش می کند. خدا را شکر اطلاعات و رمز وای فای هتل، در منوی کنار تلفن هست.

اسکایپ را باز می کند. می رود سر وقت ِ لباسهای مرتب چیده شده.

با دقت و تک تک، لباسها را در کمد آویزان می کند و کفشها را ردیف پایین می چیند.

صدای زنگ اسکایپ بلند می شود.

لم می دهد روی تخت و تماس را برقرار می کند.

جسی، لبهاش را با آن رژ براق چسبانده به دوربین گوشی.

هدفون را به گوشش می زند و خندان می گوید: برو عقب!

جسی، سرش را پس می کشد و سرحال می گوید: هنوز نرفته میس کردمت!

می خندد.

- از قیافه ت پیداس! کجا می خوای بری؟!

به ساعتش نگاه می کند.

- رفته بودیم برای هالووین لباس بگیریم با بچه ها... کِی رسیدی؟ کجایی؟

دست دراز می کند از چمدان ِ باز کنار تخت، بسته ی سیگار و فندک را در می آورد.

- نیم ساعته رسیدم هتل.

جسی با هیجان می گوید: یعنی الان الردی تهران رسیدی؟! برو کنار پنجره، ویوی اتاقتو ببینم.

سیگار را روشن می کند.

- با لپ تاپم. سخته!

جسی چشمهاش را جمع می کند و با شیطنت لبخند می زند.

- سیگارت؟! تنها تنها؟!

اخم می کند.

- باز بهت خندیدم؟!

جسی می خندد.

- جاست کیدین... تِیک ایت ایزی هانی! به مامانت خبر دادی؟ منتظره.

سر تکان می دهد.

- مگه تو مهلت دادی عزیزم؟! تا روشن کردم مزاحم شدی!

جسی خودش را لوس می کند.

- من مزاحمم؟! اوکی... حالا که اینطوره میرم بیرون تا دیروقت شیطونی می کنم! رفتم... بای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند صداش می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جِسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی، مثل همیشه با مزه می گوید: جان جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش پر می کشد برای اینکه ب*غ*لش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب تو هم رفتی شیطونی دیگه! کیدین بابا!... دیگه بیرون نمیرم... قراره با کِیت و جویی فیلم تماشا کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که به سیگار پک می زند، سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی... خوبه... حالا برو پیش دوستات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی، موبایلش را عقب می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز نیستن، ببین؟... می خوای به مامانت خبر بدم رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... الان بهش میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی... پسر خوب باش... بی نایس! اصلنم با دخترای تهران حرف نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دختر! تو کار من دخالت نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی ابرو بالا می اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم به مامانت میگم داشتی به کتی می گفتی می خوای دختر توی تور بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش صدا دار می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی تور بگیرم نه، تور کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی به دماغش چین می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی فارسیت خوبه از من اشکال درمیاری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از فارسی ِ تو خیلی بهتره کیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی لبهاش را جمع می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر کیدی ام، چرا خجالت نکشیدی پارتنرت بشم توی پارتی همکارت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته نمی شود از صحبت هاش؛ هیچ وقت خسته نمی شود. ولی بیش از بیست ساعت در راه بودن و تغییر ساعت، بی حوصله اش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون کیدی ِ شیطون منی... چرا خجالت بکشم؟! جسی! الان خسته ام؛ بعد حرف می زنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی می خندد و چشمک می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو دوستم داری تا برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دود سیگار را به طرف سقف فوت می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لاو یو... حالا برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسی باز دماغش را چین می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجوری قبول نیست بات انی وی... می تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اول مکالمه، دوربین گوشی را می د؛ دست تکان می دهد و تصویرش می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی آیدی ِ مادرش کلیک می کند و کال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومین بوق توی هدفون می پیچد که تصویرش ظاهر می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول می کند.چه زود جواب داد! سریع دود سیگار را با دست پخش می کند و فیلتر را در زیر سیگاری ِ کنار تخت فشار می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاش هم دلتنگ است، هم خوشحال. لبهاش می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامانم... رسیدی به سلامتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هتلم... پای لپ تاپ بودی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظرت بودم... راحت رفتی؟ اذیت نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ راحت رسیدم... از کِی نشستی منتظر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، سرش را می گرداند تا ساعت روی دیوار را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از عصر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهایی هنوز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره لبهاش را می کشد تا لبخند بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میاد.. تازه ساعت دهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید او هم مثل مادرش سعی کند بی خیال لبخند بزند و سر تکان بدهد که " آره! دیر نشده!" ولی نمی شود؛ نمی تواند. فقط خیره می ماند به چشمهای مهربانش و یادش می آید قبل از پرواز دوباره با نامدار تماس گرفته و سفارش کرده مراقب مادرش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوای تهران چطوره؟ سرد نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا می اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه؛ سرد نیست... ولی خیلی کثیفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهر عوض شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش یک سیگار دیگر می خواهد. اولی که نصفه نیمه شد و نچسبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز زیادی ندیدم... فرودگاه که خیلی از شهر فاصله داشت... تاریک هم بود رسیدم هتل... فعلا تنها چیزی که دیدم برج میلاده که با توضیحای راننده تاکسی فرودگاه، حتا میدونم چند تا رستوران توش هست و قیمت غذاهاشون چقدره!...بقیه ی شهر رو یه کم بعد میرم دور می زنم، می بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول استراحت کن، بعد برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش می رفتی پیش عمه کتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر می خندد و او، مصنوعی بودنش را کاملا می فهمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بچه ام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جدیت ِ صورت پسرش را که می بیند، بحث را عوض می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمات خسته س پسرم... برو بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تمام مدت سفر نگرانش باشد؛ مثل همه ی وقتهایی که کنارش نبوده است و حالا بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بلندی می کشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی... سیم کارت گرفتم زنگ می زنم شماره مو داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر، سفارش می کند مراقب خودش باشد و خداحافظی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور دراز کش، یک سیگار دیگر می گیراند و خیره به سقف دود می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور ِ بیرون پنجره بیشتر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می کند به سفر و برنامه های خودش فکر کند، نه تنهایی و حال ِ مادر و بی خیالی های همیشگی ِ نامدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نمی فهمد چه وقت، همانطور با لباس و کفش خوابش می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیم کارت را در گوشی می اندازد و روشنش می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرتون فرموده بودن ورودتونو اعلام می کنید فرودگاه خدمت برسم... به زودی ترتیب اتومبیل و آپارتمانتون رو هم میدیم. مسئولیت اقامت و فراهم کردن امکانات رفاهی شما به عهده ی ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لبخند نیمدار تحویلش می دهد و چشم از گوشی برمیدارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهوه تون سرد نشه آقای ملکی... ممنون میشم زودتر ماشینو تحویلم بدید. عادت ندارم بدون وسیله... عجله ای برای بقیه ی کارها ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی، "چشم" غلیظی می گوید و قهوه اش را می چشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینهمه تملق و احترام، هم حس خوبی دارد، هم بد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب چون موقعیت خانوادگی و جایگاهش را می داند و به رخ می کشد و بد، به خاطر اینکه میداند مخاطبش مثل خیلی از ایرانی هایی که با آنها برخورد داشته، فقط در ظاهر اینطور خالصانه و از صمیم قلب ادای احترام می کنند و به قول ِ عمو جان، "ظاهر و باطن یکی" نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم عادت به اینترنت ِ همیشگی و پر سرعت دارین... این سیم کارتا جدیدن... اینترنتشون به نسبت خوبه... به محض آماده شدن ِ آپارتمان، ترتیب اینترنت پر سرعتو برای اونجا هم میدم... فقط بفرمایید اتومبیل چی مد نظرتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را کنار می گذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طوری می پرسید انگار هر چی بخوام اینجا پیدا میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش ملکی کامل باز می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای شما بعله! اجازه بدید چند لحظه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیپدش را جلو می کشد و مشغول می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیش از سی و پنج سال ندارد. یک انگشتر سنگین طلا در دست راستش دارد و یک ساعت طلا هم به مچ چپ. ظاهر شیک پوشی دارد. دلش می خواهد اسم کوچکش را بپرسد ولی می داند برای ارتباط با یک ایرانی، هنوز زود است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره می شوم به انگشتهای بدون انگشتر ِ خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد جسی می افتد که همیشه حداقل چهار انگشتر می اندازد و بعد مادرش، که فقط همان حلقه ی تک نگین ِ ازدواج را همیشه به انگشت دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از قهوه می چشد. طعمش را دوست ندارد. نمی داند چه چیزش را نمی پسندد ولی مثل قهوه های همیشگی ِ آنابل نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان را کنار می زند و از قوری، برای خودش چای می ریزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی، آیپد را به طرفش می چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا الان توی تهران موجودن... دیگه فکر نکنم بالاتر از این مدلا بشه با این سرعت براتون تهیه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عکسها نگاه می کند. پورش، بوگاتی، بی ام دبلیو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گفتن ماشینای خارجی اینجا پیدا نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی، لبخند مغروری می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار دارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم به صفحه ی آیپد اشاره می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما فقط انتخاب کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به پورش ِ بژ می گوید: می خوام راحت باشم وقتی رانندگی می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عذر می خوام! متوجه منظورتون نشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را برای زندگی در کشوری با امکانات کم و پایین تر از همیشه اش آماده کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی هم باهاش راحت باشم، هم راحت بتونم توی شهر رانندگی کنم...اهل فراری ِ قرمز و پورش ِ طلایی نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو نریمان همیشه از اختلاف طبقاتی فاحش در تهران حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ملکی مثل کسی ست که طرف مقابلش را نمی فهمد. مثل خودش که او را نمی فهمد! حوصله ی این نفهمیدن ِ دو طرفه را ندارد. شاید تقصیر وظیفه شناسی ِ بیش از اندازه ی جیمز باشد که با مدیریتش، کار او و نامدار را انقدر راحت کرده که برای هر موضوعی، فقط کافیست او را در جریان گذاشت؛ خودش می داند همه چیز را چطور پیش ببرد که او و نامدار راضی باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید برای فهمیدن و شناخت ِ هم، قدمی بردارد؛ هر چند با سفارشات ِ نامدار مطابقت نداشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم کوچیکت چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سوالش، در چشمهای ملکی چراغانی می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوچیک شما، وحید هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم از من کوچیکتر باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی سعی می کند نخندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصطلاحا گفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی وحید... بعد از صبحانه، همراهت میام، هم آفیستونو ببینم، هم یه کم خیابونها رو تماشا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکی، دوباره از آن چشمهای غلیظش می گوید و با اشتها، قهوه ی سرد شده ی بد مزه را می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***ساعت دوازده ظهر است و خیابانها شلوغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیدن ِ آدمها و شلوغی ِ بی نظم حاکم بر شهر؛ هم استرس دارد، هم هیجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار این ترافیک ِ غیر طبیعی و آلودگی ِ آزاردهنده، برای مردم تهران عادی ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می داند مادرش خواب است. برایش می نویسد خط جدیدش را وصل کرده و هر وقت خواست، تماس بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید، گاهی درباره ی خیابانها و بزرگراهها اطلاعات می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیم ساعت گشتن در شهر، به این نتیجه می رسد که اهل ِ ماشینی که در تهران ، لوکس محسوب شود نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتر ِ بهداد، در خیابانی شلوغ ولی به گفته ی وحید، "باحال" است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال دلیل ِ "با حال" بودن ِ خیابان می گردد که وحید، ماشین را متوقف می کند و می گوید: چند روز بگذره عادت می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شلوغی و شهر و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی گوید به شلوغی عادت دارم. این شلوغی کجا و رفت و آمد ِ منهتن کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهش وارد ساختمان شیک اداری می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید، تا رسیدن به دفتر، مشغول توضیح و تعریف است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان دیگه بهدادم رسیده... یک سال نیست دم و دستگاهو از پدرش تحویل گرفته ولی ماشالا خوب تونست جمع و جورش کنه... از دیروز خیلی سفارش شما رو کرده. می شناسیدش دیگه!... خیلی پسر باحالیه... با هم راحت کنار میایم... همون وقت که پدرش این دفترو اداره می کرد، وارد تشکیلاتشون شدم... اون زمان بهداد ایران نبود... پدرش گفت جُربُزه داری... بمون تو همین کار... منم یه مقدار سهام شرکتو خریدم تا شریکشون بشم... شرکت ِ ما، واسطه ی بردن جنساتون تا آلمان بود... چند سال با عموتون کار می کردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش روی کلمه های "جربزه" و "باحال" مکث کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آسانسور خارج می شوند. وحید دری را باز می کند و با احترام به او تعارف می کند "بفرمایید قربان!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش از در و دیواری که ملایم نورپردازی شده و نور اسپات روی قالیچه ی کوچک و قاب شده ی دیوار، با سلام ِ ظریفی به سمت راست کشیده می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری که احتمالا منشی ِ دفتر است، ایستاده و روی لبهای سرخ رنگش، لبخند ملایمی نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیکلش در مانتوی مشکی ِ تنگ، راحت قابل دیدن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نوار سفید باریک، روی موهای بلوندش انداخته به عنوان پوشش. صورت برنزه اش، زیبایی دلنشینی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم... مهندس که اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان لبخند، سر تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ده دقیقه س تشریف آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید هم سر تکان می دهد و به طرف یکی از درها می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره باز کردن ِ در و اشاره ی محترمانه ی دستش برای تعارف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق می شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد از پشت میزش بلند می شود و خندان به طرفشان می آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به! رسیدن بخیر! ولکام تو تهران مَن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را می فشارد و تشکر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبل را تعارف می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید خبر ورودت رو از پدرت بشنوم؟! قرار بود وقتی آلمان پروازتو عوض کردی بگی بچه ها بیان استقبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می نشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت چهار صبح رسیدم. وقت بدی بود. با تاکسی تا هتل اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد، گوشی تلفن را برمی دارد و می گوید : پذیرایی می کنید لطفا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد می آید روبه روی او و کنار وحید می نشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانواده چطورن؟... سفرت راحت بود؟... ساعت چهار رسیدی و ده زنگ زدی بهم؟ اصلا استراحت کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جواب همه ی سوالهاش، سر تکان می دهد و فقط می گوید: چند ساعتی خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا هفته ی گذشته رفت پاریس پیش بهناز... کم و بیش در جریان اتفاقاتی که افتاده هستم... انقدر سفارش کرد که قبل از اومدن، امکانات اقامتت محیا باشه، من و وحید استرس گرفتیم... گفتم نهایتش یه چند روزی میای پیش خودم تا خونه ت آماده بشه دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی هتل راحتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد چشمک می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هتل چرا؟! میای پیش خودم تا آپارتمانت تکمیل بشه... نمیذارم بهت بد بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ضربه به در می خورد، بعد همان دختر زیبا با یک سینی وارد می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجانها را روی میز می چیند؛ کیک ِ برش خورده را وسط میز؛ و قوری به دست، خم می شود فنجان ِ طرف او را پر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش بین ناخنهای بلند قرمز ِ دست او و گوشواره های بلندی که در هوا تاب می خورند رفت و برگشت می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر، چشمهاش را بالا می گیرد و از میان ِ مژه های ریمل زده، نگاهی کوتاه ولی عمیق به صورت او می کند و آرام می گوید: بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه عمیق دیگر و یک "خواهش می کنم"؛ بعد می چرخد طرف بهداد و وحید تا فنجانهای آنها را هم پر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد می گوید: پدرت سفارش کرده زود نریم سراغ کار... میگه آدمی نیستی که اینجا موندگار بشی و دفتر تهرانو اداره کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختر آرام تر می گوید "ممنون" و ادامه می دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق هم داره... زندگی توی تهران خیلی متفاوته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی نگرانه نتونم از پس ِ کار بربیام یا فکر کرده نمی تونم مثل عموم دفتر تهرانو اداره کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید هم آرام تشکر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر می ایستد و می پرسد: به چیز دیگه ای احتیاج ندارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد دستش را بالا می گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به او می گوید: مطمئن نیست بتونی اینجا بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختر و راه رفتن ِ پر عشوه اش نگاه می کند. قرار نیست اینجا ماندگار شود. اگر به ایران آمده ، به خاطر مشکلی ست که در روند معمول کار پیش آمده؛ زندگی موقت در تهران، برایش حکم ِ ارضاء حس کنجکاوی دارد و اثبات ِ خودش به نامدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در که پشت سر دختر بسته می شود، با لبخند می گوید: سکرتری ِ خوشگلی داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو نیششان باز می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد با شیطنت می گوید: نرسیده چشمتو گرفته؟!... سلیقه ی وحیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند او هم رنگ شیطنت می گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از سکرتری ِ نامدار خیلی جذاب تره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجانش را برمیدارد و قهوه ی خوشبو را مزه می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم! طعم قهوه ش هم خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید هم فنجانش را زیر دماغش می گیرد و بو می کشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قابل نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی فهمد یعنی چه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخشنده شدی وحید خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید هم می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاطر جناب راد خیلی عزیزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد برای او ابرو بالا می اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهوه تو بخور، دفترو نشونت بدم... وحید جان! به اسی زنگ بزن فورچونر جدیده رو بیاره فعلا زیر پای مهندس باشه... یه آمار هم بگیر ببین بخواد آپارتمان برج افرا رو پر کنه چقدر زمان می بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید از آن چشم های مخصوص می گوید. قهوه اش را بدون کیک می خورد و بیرون می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین ِ خوردن ِ کیک و قهوه، از کارهای روتین شرکت می گوید. بعد دعوتش می کند اتاقهای دفتر را نشانش بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر، با دیدن ِ آنها، گوشی به دست، لبخند می زند. اینبار نگاهش سر تا پای مرد جوان ِ تازه وارد را آنالیز می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا که اتاق وحیده... مدیر امور داخلی ِ دفتره... یه جورایی آچار فرانسه س.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار در می ایستد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آچار فرانسه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد می خندد. دختر هم لبخندش پررنگ تر می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی همه ی کارا رو انجام میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید در حال صحبت با تلفن، سری برای آنها تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد به درهای دیگر اشاره می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتاق حسابداری و بایگانی و این یکی هم کنفرانس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال می شود وارد اتاقها نمی شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم ناهار بخوریم؟ می خوام یه جای توپ ببرمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا می اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهل ناهار خوردن نیستم ولی دوست دارم با تهران زودتر آشنا بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد لبخند می زند و کنار میز دختر می ایستد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز که قرار بخصوصی ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دختر بین او و بهداد می رود و برمی گردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد می گوید "چند لحظه صبر کن" و به اتاقش می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز دختر لبخند ملایمش را می زند. زیباست ولی برای کار و دفتر، زیادی به خودش رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تابلوفرش روی دیوار دقیق می شود تا بهداد برگردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم! ما یکی دو ساعت دیگه برمی گردیم. بگید وحید نتیجه رو بهم خبر بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک رستوران دنج و شیک می روند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می کند چهره ی آراسته ی منشی ِ بهداد، باعث شده بیشتر از صبح، به دخترها دقت کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد سرگرم خوردن استیک ِ حسابی پخته اش است که اصلا دلش نمی خواهد ازش بچشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسابی چشمت به جمال دخترای خوشگل هموطن روشن شده ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند نیمداری می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرم مصنوعی میان! انگار همشون یه ریخت هستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد کمی از لیوان نوشیدنی اش می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینطورم هست... همین منشی ِ خوشگل ِ من؛ صدقه سر ِ پروتز و عمل بینی و لبای تزریقی انقدر دلبر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمک می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب عروسکایی پیدا میشن! بذار یکی دو روز از رسیدنت بگذره، مثل عسل دورت جمع میشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد و یاد حرف جسی می افتد که سفارش کرده با دخترهای تهران حرف نزند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحید تماس می گیرد و کوتاه با بهداد صحبت می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا عصر ماشینت آماده س... میارن دفتر... آپارتمان هم، یه جمع و جور تازگی خریدم، گفتم برات مبله کنن. فکر کنم دو، سه روزی طول بکشه. چند وقت بگذره، جا بیفتی، بعد عوضشون می کنی... یه چیزی که در شان شازده ی نامدار خان باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم هتل، وسایلتو برداریم، بریم خونه ی من. هم آزادتری، هم تنها نمی مونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواهد تا آماده شدن ِ خانه اش، در هتل باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد، مخالفتش را که می بیند، پیشنهاد می کند حداقل شب مهمانش باشد و سه نفری با وحید اولین شب اقامتش در تهران را دور هم بگذرانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبول می کند ولی می خواهد تا عصر استراحت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این تغییر ساعت و جابجایی، بالانس بدنش را به هم ریخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهداد تا هتل می رساندش و می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و کسل، روی تخت می افتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس غربت و ناشناختگی می کند. حتا با بهدادی که چند سال همکلاسی و دوست دوران دانشگاهش بوده و می شناسدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اولین سفر به ایران، چیز زیادی به خاطر ندارد جز دریای شمال ، مهمانی های مردانه ی نامدار و عمو نریمان و دوستانشان؛ و دلتنگی برای مادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومین سفر هم اوایل جوانی بود و اقامت چند روزه در باغ وسیع لواسان ِ عمو نریمان، همراهی ِ نامدار در چند قرارداد کاری، به رخ کشیدن ِ سوارکاری ِ پسرش به دوستان و شرکا و آشنایی با همین بهدادی که امروز برایش ناآشنا شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم می بندد و فکر می کند به اینکه در طرف دیگر کره ی خاکی، تازه آفتاب طلوع کرده و خیابانهای منهتن ترافیک صبحگاهی را به خود می بیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***از پِی ِ دیدن ِ او، دادن ِ جان، کار ِ من است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهران/ پاییز 1360

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب به دست نشسته بود کنج پله ی ایوان، توی آفتاب کم جان ظهر پاییزی. حواسش به همه چیز بود الا درس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما از درگاهی بیرون آمد و همانطور که چادرش را روی سر می انداخت، بلند گفت: ایران خانوم جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق روبه رویی باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانوم، سیما را که دید، گفت: داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... دیگه فکر کنم نوبتمون نزدیکه... کوپنهاتونو بدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانوم دوباره به اتاق برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما نگاهی به هانیه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرما نخوری مادر؟ پاشو یه آب به این ظرفا بزن، درستم تموم شد بشین به ایران خانوم کمک بده... حواستم به غذا باشه آبش تموم نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه به عالیه خانوم اشاره کرد که کنار پاشویه داشت لباسهای لکه دار را آب می کشید. سیما فهمید منتظر است کار ِ او تمام شود. رفت طرف دیگر حیاط، روی سه پله ی ایوان ایستاد تا ایران خانوم بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه گفت: دیروز آقا صابر دم برگشتنی از پایین میدون گوشتای ما رو گرفت. می گفت خلوتم بوده. کاش کوپنهای شمام دستش بود، واسه شمام می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما نگاهش به در باز اتاق ایران خانوم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون دستت... همدم وایساد تا بیام غذا رو بار بذارم... فکر کنم یه ساعته نوبتمون بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانوم کش ِ دور دسته ی کوپنها را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت اونایی که اعلام کردنو سوا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما سرگرم جدا کردن کوپنها شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش میذاشتی بچه ها برن بگیرن... واسه دو مثقال گوشت از زندگی افتادین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما کوپنها را در مشت گرفت و دسته ی مرتب ِ بقیه را به ایران خانوم برگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تو رو خدا... به اندازه ی کافی زحمت براتون داریم... هانیه کارش تموم بشه میاد کمک دستتون تا من برگردم... فعلا با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد همانطور که از جلوی هانیه رد می شد، گفت: زودتر برو کمک ایران خانوم، امروز وقت نکردم یه سوزن بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان داد و رفتنش را تماشا کرد. کتاب را بست و جلوی در اتاقشان گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه ایستاد. لباس یکسره ی آقا صابر را در هوا با صدا تکاند و رفت طرف بند رخت گوشه ی حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرفها را سیما روی هم چیده، گوشه ی پله ها گذاشته بود. برد گذاشت کنار شیر پاشویه. آستین ژاکتش را تا زد و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در و بعد یاا... آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همینطور می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاا... می گفت، چند لحظه مکث می کرد، بعد پرده ی جلوی در حیاط را کنار می زد و وارد می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمدنش طول کشید. از گوشه ی چشم، در را می پائید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده تکان تکان خورد و کنار رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی با دو تا گالن بیست لیتری نفت، وارد حیاط شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ن*ف*س ن*ف*س می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه که سلام کرد، سر به زیر و همانطور که گالن ها را به طرف بشکه ی کنار انباری می برد، جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرفها را زیر شیر برد و از سردی ِ آب، لرز به تنش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی رفت طرف در و خارج شد. خیره به پرده ی جلوی در، دستش را مشت کرد. دل به دریا زد و هر دو دست را زیر آب یخ گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی دوباره با دو گالن دیگر آمد و کنار دوتای اولی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ِ بشکه را برداشت و اولین گالن را در مخزن خالی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه توی قابلمه را آب گرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه خانوم، دستهاش را با گوشه ی چادری که دور کمرش بسته بود خشک کرد و همانطور که تشت و صابون را برمی داشت، گفت: دستت درد نکنه امیر آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی، پشت به آنها گفت: خواهش می کنم. وظیفه س...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شرشر آب حوض و ریختن ِ نفتها توی بشکه با هم قاطی می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم دستش از سرما بی حس شد و راحت تر سیم به ظرفها می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکات امیرعلی را زیر چشمی دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گالن های خالی شده را کنار بشکه روی هم چید. هانیه دوباره سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی یک قدم آمد طرف حوض و ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه می خواست بگوید بیاید دستش را بشوید ولی زیاد همکلام نمی شدند. خجالت می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهاش از میدان دید او بیرون رفت و هانیه توانست نفس راحتی بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قابلمه، حسابی ته گرفته بود. تا نیمه پر از آب کردش و رفت سر وقت بقیه ی ظرفها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای پا آمد. خودش بود. صدای پاها را خوب می شناخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عالیه خانوم دمپایی هاش را خرت خرت روی موزائیکها می کشید. ایران خانوم فقط پای راستش روی زمین صدای ایجاد می کرد ولی امیرعلی،... فقط صدای برخورد نرم کفشهاش باعث میشد بفهمد نزدیک می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف انتظارش، رد نشد به طرف در برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد کنار شیر آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز دلش لرزید. کمی سر بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی با کمی فاصله نشست. هانیه تازه متوجه کتری بزرگی که در دست داشت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد بی توجه، به کارش ادامه دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستات قرمز شده از سردی ِ آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور خیره به بشقاب با لکه ی نارنجی ِ استامبولی و دلی که تند تند می زد، فکر می کرد اولین بار است اینطور خودمانی با او صحبت می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات آب داغ آوردم... بذار بریزم توی تشت، دستتو تو این آب یخ نبری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرات به خرج داد، سر بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به بشقاب و دست هانیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی عقب رفت و امیرعلی آب داغ را توی تشت خالی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخار ِ مطبوعش از همان فاصله هم به دستش خورد و لبخند نشست روی لبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار یه کمم توی این قابلمه بریزم، زودتر خیس بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه ملایم حرف می زد! صداش همیشه نرم و پایین بود. محکم و مردانه ولی ملایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شد به لوله ی کتری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب جوش، اول م*س*تقیم وارد قابلمه می شد ولی مسیرش رفت طرف دیواره و بعد، بیرون قابلمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل کار امیرعلی را نفهمید. دوباره به صورتش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع چشمش را از نگاه هانیه دزدید و مسیر آب جوش به جای اولش برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شده بود به هانیه! امیرعلی ِ همیشه سر به زیر، خیره شده بود به او و حواسش از آب جوش و قابلمه پرت شده بود! انگار در دلش عروسی به پا شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را محکم گزید تا او لبخندش را نبیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتری را کنار گذاشت و آب تشت را با آب سرد، ولرم کرد. خودش ظرفهای کثیف را در تشت گذاشت و گفت: حالا شد!... یه ذره از اون ریکات می ریزی روی دستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این امیرعلی بود؟! سرش به جایی خورده بود؟! در پنج سالی که م*س*تاجرشان بودند، غیر از سلام و خداحافظ، با هانیه همکلام نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاج خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کرد. امیرعلی با لبخند به ریکا اشاره کرد.هانیه باز لب گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از مایع کف دستش ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست دیگرش، از آب ولرم تشت برداشت و مشغول شستن دستهاش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نمی کرد خودش باشد. به نیمرخش که خم شده بود، خیره ماند؛ به چشمهای همیشه سر به زیرش، ابروهای مشکی و ته ریش ِ همیشگی اش. لبهایی که امروز، برای اولین بار به او می خندید، موهای سیاه ساده و صافش که کج، روی پیشانی می ریخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهای کفی اش را برد زیر شیر آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفت: بذارید آب گرم بریزم روی دستاتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خیره به دستهاش لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من پوستم کلفته؛ چیزیم نمیشه... شما فکر دستای خودت باش که تو این سرما اینطوری بهشون ظلم می کنی... یه کتری آب گرم آوردن چه سختی ای داره مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما خواب می دید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این امیرعلی نبود که داشت با هر کلمه، قلبش را می لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب ِ دستش را روی حوض تکاند و بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشور، دوباره برات آب گرم میارم آب بکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر سرما را احساس نمی کرد. نفهمید کِی ظرفها را شست. همین که سبد ظرفهای تمیز را برداشت و بلند شد، امیرعلی با کتری آمد روی ایوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به ظرفها کرد و یک نگاه به صورت او. نگاهش ملامت گر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه گفت: دستتون درد نکنه، تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکان نخورد. سریع به طرف اتاقشان رفت. قبل از وارد شدن، به پشت سر نگاه کرد. نبود. دلخور شد؟! امروز چرا به او انقدر توجه می کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سبد ظرفها را گوشه ی اتاق گذاشت و دستهاش را روی علاءالدین گرفت. باید می رفت کمک ایران خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش امیرعلی بیرون میرفت. چطور می توانست در یک اتاق با او بنشیند و کار کند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آینه ی سر تاقچه ایستاد و باز یادش آمد چطور خیره به او، آب کتری را بیرون قابلمه می ریخت. دست کشید به روسری و گوشه ی صورتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"ممکنه از من خوشش بیاد؟!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تصورش هم قلبش به تپش افتاد. سریع رفت پایین، در آشپزخانه سری به آبگوشت زد و بعد با دلهره به طرف اتاق ایران خانوم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ضربه به شیشه ی در زد. صدای ایران خانوم آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شد. ایران خانوم، تکیه زده به پشتی، کنار چرخ خیاطی داشت پارچه ای را کوک می زد. امیرعلی با همان لبخند خوشگلش، خم شده بود صورت مادرش را می ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رضایت میدی عزیز... رضایت میری... دل پسرتو نمی شکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کرد به هانیه و بدون اینکه لبخندش برود، راست شد و سر به زیر انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا هانیه جان... از شانس، امروز عصر حاج خانوم می خواد بیاد پرو لباسش، هنوز آماده نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حواس، دو زانو نشست نزدیک چرخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی از روی تاقچه تسبیحش را برداشت و گفت: من یه سر میرم تا پایگاه... خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانوم سریع گفت: پس چاییت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بالا برد و گفت: بمونه وقتی برگشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانوم لباس برش خورده را جلوی هانیه باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در پناه خدا... بیا مادر، بالا تنه شو کوک شل بزن تا من دامنشو ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ثنا

    ۱۵ ساله 10

    بهترین رمان بود که خونده بودم بی نظیر بود

    ۱ هفته پیش
  • سمانه

    ۴۱ ساله 00

    رمان زیبایی بود شخصیت نامدار فوق العاده بود صبر و تحملش کار هر نردی نیس عالی بود موفق باشید

    ۲ هفته پیش
  • شیلا

    ۱۷ ساله 00

    دلنشین بودددد حیف که تموم شد🥹🥹

    ۴ ماه پیش
  • زهرا

    ۴۶ ساله 00

    خیلی قشنگ وجالب بود ارزش یک بار خواندن رو دارد عالیبود

    ۴ ماه پیش
  • طلا

    00

    عاااالی بود واقعا

    ۵ ماه پیش
  • ناهید

    ۵۹ ساله 00

    خیلی زیبا وهیجان انگیز ودرعین حال آموزنده نکاتی مفید برای دونسل متفاوت خسته نباشید با این قلم شیواتون منتظر آثار دیگه تون هستم.

    ۷ ماه پیش
  • آیدا

    ۲۴ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی هانیه عشق نامدار به خودش اصلا ندید سی سال با یه عشق الکی زندگی کرد امیر عصا نهال خیلی دوست داشتم خیلی باحال بودن پیشنهاد میکنم حتما بخوندیش

    ۸ ماه پیش
  • الهه

    00

    بشدت زیبا ومتفاوت با رمانهای عاشقانه ای که تا الان خوندم بود خیلی از خوندنش لذت بردم توصیه میکنم حتما بخونید وسرمشق بگیرید از اتفاقهاش.

    ۹ ماه پیش
  • ...‌

    00

    خیلی بی نظیر بود

    ۹ ماه پیش
  • Masoome

    00

    رمان به شدت جذابی بود..پیشنهاد میشه ممنون از نویسنده عزیز و توانا

    ۱۰ ماه پیش
  • زهرا

    ۲۷ ساله 00

    در یک کلام عالی و بی نظیر. به شدت پیشنهاد میشه

    ۱۱ ماه پیش
  • زهره

    ۳۹ ساله 10

    عالی ترین 😍

    ۱۱ ماه پیش
  • رز

    ۳۶ ساله 10

    جالب و خواندنی

    ۱۱ ماه پیش
  • انا

    00

    بسیارعالی

    ۱۲ ماه پیش
  • هانا

    00

    عالی پیشنهاد میکنم بخونید

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.