رمان بی تار و پود به قلم فاطمه حیدری
داستان رمان در مورد دو زوج است که در یک آپارتمان و در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند. دو زوج با نوع زندگی کاملا متفاوت و دیدگاه هایی که از زمین تا آسمان با یکدیگر فاصله دارند. “دل من زن روستایی است، با چارقد گلگلی و چای که همیشه پای دار قالی سرد می شود… دل من زن روستایی است… دل من از جنس تار است و پود احساس تو… چه قیمتی است این عشق دستبافت؟!”
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۳۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #معمایی #اجتماعی
خلاصه :
داستان رمان در مورد دو زوج است که در یک آپارتمان و در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند.
دو زوج با نوع زندگی کاملا متفاوت و دیدگاه هایی که از زمین تا آسمان با یکدیگر فاصله دارند.
“دل من زن روستایی است، با چارقد گلگلی و چای که همیشه پای دار قالی سرد می شود…
دل من زن روستایی است…
دل من از جنس تار است و پود احساس تو…
چه قیمتی است این عشق دستبافت؟!”
پناه:
جمعه های دوست داشتنی من...جعمه های پر انرژی من...نگاهی به ساعت میاندازم، دوازده و بیست و پنج دقیقه را نشان میدهد . که ما روزهای تعطیل پدرخودمان را با خواب و تلافی دوریهای شبانه درمیاوریم. زیر کتری را کم میکنم و چای را دم. تلوزیون را روشن میکنم وصدای بلندش میپراندم..خنده ام را جمع میکنم و به سرعت صدایش را پایین میاورم . شبکه ها را جابجا میکنم...ورزش و سلامتی...سخنرانی...آرشیو کشتی های تیم ملی...مستند مورچه ها..تکرار به خانه برمیگردیم...هیچ وقت دلیل تنفرم از این برنامه را نفهمیدم..میگویم هیچ شبکه ای به پای برنامه های شبکه محبوب من نمیرسد میگویند نه ! همین هفت نارنجی که کاوه بدجور بدش میاید...مثل من که از سه و فوتبال و خبر ورزشی بیزارم...حسین کلهر طنز نویس با نمک من...با آن شکم برازنده و آستین های همیشه بالازده اش جدی جدی حرف میزند اما ملت شوخی شوخی میخندند...صدایش را زیاد میکنم و باز به آشپزخانه میروم...صدای شرشر آب و صابونی که همیشه خدا از کنار دوش بلندسر میخورد کف سنگ های سفید حمام...صبحانه را روی جزیره گرد وسط آشپزخانمان میچینم و به اتاق میروم...روتختی را مرتب و لباس های شلخته را با غر غر جمع میکنم و به سبد رخت های چرک میاندازم...شلوارکش را که دراورده همانجور روی زمین رها کرده و رفته...اگر دوباره جفت پایش را روی گردی های خالی بگذاردتنها کار دشوارش کشیدن کش شلوار به سمت بالاست...همچین مرد تنبلی داریم ما...دوشهای ساده اش به اندازه هزار ساعت حمام های من طول میدهد..خانه همیشه شلوغمان دهن کجی میکند و امروز صبح هم خوردن و خندیدن و زندگی کردن را به جمع آوری پذیرایی ترجیح میدهم...از کنار تلوزیون رد میشوم که بازاین کلهر شیطان میخندد و میخنداند...من هم مشتاق به صفحه تی وی خیره میشوم. از ترس خانمها میگوید...چه از سوسک...چه از دزد...چه از هواپیما...و من از هیچ کدام ترس ندارم...که من شیرزنی ام به قول سوگند...
حوله فیلی را به کمرش بسته وبا آن دمپایی های راه راه لخ لخ کنان میدود.خنده ام میگیرد...زیاد..عمیق...و دوستر میدارمش...زیاااد...عمیق... داد میزند:
- آخ آخ آخ...
کنترل را از دستم میکشد و مضطرب به ساعت پایه بلند انتهای سالن نگاه میکند..ابرو در هم میکشم و دستم را روی سینه اش میگذارم و به زور هلش میدهم کنار...کاوه ای که در جدال تعویض شبکه است...از ته دل میخندد و با یک دست منِ پیله را عقب میزندوبا دست دیگر محکم و سخت دستگاه را چسبیده...
- کاوه...دارم میبینم!
کنارم میزندوچشم میدوزد به صفحه رنگی:
- هیـــش..بذار ببینم چی میگه...
پا میکوبم و بعد از مشت محکمی که حواله سینه اش میشود به آشپزخانه میروم...فنجان بزرگم را پر میکنم و بدون اینکه منتظرش بمانم شروع میکنم..صدای تی وی را بلندمیکند که حرصم دهد..دادمیزنم:
- خودخواه...
قاه قاه میخندد...که من مومن لبخندهای توام دیوانه...که گاهی از عشق زیاد تماما خودخواهی های دوست نداشتنی اش را به جان میخرم...فقط چون دوستش دارم! چون مردم را با تمام نقصهای کوچک و بزرگش دوست دارم...
یک ربع بعد درست روبه رویم نشسته...بدون اینکه نگاهش کنم با حرص میگویم :
- باید یه تلوزیون جدا بگیرم ..اینجوری نمیشه! باز میخندد و باز مرا دیوانه میکند...که من هنوز بعد از دوسال بنده ی عبد و عبید نگاه های شادش مانده ام...بی هوا کف دستش را به صورتم میکشد:
- قرارمون چی بود؟ روزای تعطیل یک و ربع...دو و ده دقیقه شبکه خبر...یه ربع به شیشم دوباره سه...
خنده ام را قورت میدهم که همیشه سر تماشای برنامه با هم دعوا داریم...که مگر یک خبر را چند بار از چند شبکه گوش میدهند؟ یک شب آنقدر دعوایمان بالا گرفت که تا صبح روی کاناپه خوابید ...در این حد احمقیم ما...البته که دیگر تکرار نشد و فقط محض خنده و خاطره تعریفی شد برای علیرضا و سوگند..زوج واحد روبه رویی که درست یک سال است باهم صمیمی و خانه یکی شده ایم...همان روزهای اول ازدواجمان با سوگند که کلیدش پشت در مانده بود آشنا شدم....دوسال وخورده ایست که ازدواج کرده اند ...سوگند زیاد حرف نمیزند به همین خاطر از رابطه اش با علی آنچنان اطلاعی ندارم...بسیار خوش پوش و زیباست..به خودش میرسدو آخرین بازی اش را در سریال شبکه یک تماشا کردیم...بازیگر حرفه ای نیست...علیرضا شغلش را دوست ندارد و همیشه سر این موضوع اختلاف دارند...تفاوت هایمان قابل قیاس نیست..من دختر بیست و سه ساله ای که با فوق لیسانس آی تی خانه داری را ترجیح داده ام...تا به حال دوازده بازی رایانه ای طراحی کرده ام که به دست هیچ کودکی نرسیده! اهل هیجانم و به گفته کاوه هنوزهم که هنوز است بچه ...اما من میگویم دل شادم وکودک درونم زنده..مسخره ام میکند و دیگر این شوخی های گاه و بیگاهش عادتم شده! روی کانتر را دستمال میکشم و ظرفها را درون سینک میگذارم...معمولا همه را باهم موقع نهار میشویم و باز موجب متلک و خنده کاوه میشوم!
سرکی به اتاق میکشم روبه روی آینه ایستاده موهایش را شانه میزند...دوباره شبکه هفت..دوباره کاوه...نگاه گذرایی میاندازد و به آشپزخانه میرود:
- باز زد اینجا...
میخندم و در دلم داد میزنم که "دوست دارم و به تو هیچ ربطی نداره" فقط دردلم ها...که اگر بلند بگویم سرم روی سینه ام سلام و احوالپرسی میکند..کاوه همانقدر که شوخ و سرخوش و بیخیال است ، سگ و غیرقابل تحمل و دوست نداشتنی هم میشود...نقطه ضعف خاصی ندارد فقط باید حرف حرف خودش باشد و من از همان کودکی سرکش بودم و آزاد...خوب موش و گربه ای هستیم..خـــــوب! کنارم مینشیندو دستم را میگذارد روی رانش...زیر چشمی نگاهم میکندو و با شیطنت میگوید:
- پناه! جمعسا...
و من فکر میکنم یادش رفته که همین دیشب با همین شیطنت گفت "پناه شب جمعستها" شانه بالا میاندازم:
- خوب که چی؟
او هم شانه بالا میاندازد ولبش را میدهد جلو:
- خوب طبیعتا کار زیاد داری....مثلا لازانیای بنده... من هم با لبخند میپرم وسط حرفش:
- مثلا غروب ...چهارتایی...پارک سرخیابون..اینارم شما یادت نره!
هردوهمدیگر را نگاه میکنیم و پقی میزنیم زیر خنده ...با داد و فریاد میخواهد بهانه جویی کند و من میخواهم از زیر لازانیای دیر امروز در بروم...هردو با صدای بلند میخندیم و حرف توی حرف میاوریم ..پیشانیمان را چپ و راست به هم میکشیم ...هلش میدهم عقب و او محکم یقه ام را میکشد..بوسه محکم و گاز پدرمادر داری از گونه ام میگیرد...جیغ میزنم و بین خنده میگوید:
- توله سگ من....
و باز لپم را به دندان میکشد...که ما به خوشبختی های بچه گانمان میخندیم...که ما به دنیا میخندیم...به فحش های پر محبت همدیگر میخندیم ...که ما از بوسه های هم ضعف میکنیم و از دادها میگذریم...مادرم راست میگوید...من و کاوه بیشتر خاله بازی میکنیم تا زندگی !
علیرضا:
دوست دارم از خواب که بیدار میشوم اول تورا ببینم ...بعد هم تورا ببینم...و باز هم تورا...اما نیستی ...هیچ صبحی کنارم نیستی حتی همین جمعه هایی که از بیکاری اش متنفرم...گیج و خسته مینشینم و پی در پی به موهایم چنگ میزنم...صدای شیر آب قطع میشودو قژ در حمام...هنوز انگار خسته ام اما دیگر خوابم نمیبرد...دردستشویی را باز میکنم که با آن حوله سفید وخوشگلش با عطر شامپوی زنانه اش از کنارم عبور میکند و آرام سلام میدهد...دلخور است...خشک است و سرد..چرا؟ چون دیشب کمی بیشتر از یک بوسه...بیشتر از یک بغل خواستم ..چون دیشب بعد از سه هفته دوری یک نزدیکی دلچسب میخواستم و او سرد و یخ کنار کشید...که مرا درک نمیکنی که یک رابطه اجباری برای خودت هم دلپذیر نخواهد بود...و من مردانه ترک خوردم و به روی خودم نیاوردم و تا صبح در آغوشم نگهش داشتم که فقط.................
"درکش کرده باشم".
صبحانه را روی میز چیده و خودش نیست...که هیچ وعده ای تنهایی از گلویم پایین نمیرود ...که سوگند خوب میداند..خـــوب! به چهارچوب در اتاق تکیه میدهم...پایش را روی صندلی کوچک چوبی میز آرایش گذاشته و لوسیون معطرش را که بدجور بوی لیمو میدهد...که بدجور موردعلاقه من است به پاهای کشیده و استخوانی اش میمالد...روی تخت مینشینم و نگاهش میکنم:
- صبحانه نمیخوری؟ تیغه بینی عملی اش را با ناخن انگشت آخر میخاراند و زمزمه میکند:
- نه ..صبح یه لیوان شیر خوردم! او چگونه بی من سیر میشود وقتی من اینقدر از تنهایی و بی او بودن دلگیرم! میخواهد تیوپ کرم را بردارد که پیش دستی میکنم ...چیزی نمیگوید...مایع سپید رنگ را کف دستم میریزم و درست روبه رویش مینشینم و با حوصله دستانم را به پایش میکشم....نگاهم میکند ..من هم...لبخند میزند و من نمیخواهم فرصت پیش آمده برای برگشت لبخندو عادی بودن را از او بگیرم ...من هم لبخند میزنم.هرچند دلگیر ...هرچند دلخور...اما میزنم! درش را میبندم و میخواهم از کنارش عبور کنم که شلوارک گشاد چهارخانه سرمه ایم را میکشد..برمیگردم ..لب میزند:
- ببخشید!
لبخند خفیفی تحویلش میدهم و راه رفته را باز میگردم...لبخند میزنم و نارضایتیم را پنهان میکنم که من دیگر نمیدانم چگونه جواب نیازم را بدهم وقتی بی رحمانه با لباس خواب مورد علاقه ام کنارم وول میخوری و خودت را از شوهرت دریغ میکنی! و من نمیدانم چه شده تورا؟ سر مرطوبش را بغل میگیرم و موهایش را میبوسم...لبم را روی سرش میگذارم و چشم به آباژور اهدایی خواهر زنم میدوزم...همانی که برای ترکی که کلاهکش برداشت تا یک ماه با من قهر بود و حرف نمیزد...که من موقع خوابهای عاشقانه مان هیچ نمیفهمم...که هزار بار پرتش کردم پایین و از صدق سری جنس خوبش از قهرهای طولانی مدت خلاص شدم!
- چی شدی سوگند...هان؟ دستش را به کمرم بند میکند...دست کرمی اش که لیز میخورد و باز روی خط عمیق بین کتفم ثابتش میکند:
- فقط یه کم بی حوصلم...
اگر بذاری من به حوصله ات میاورم...که نمیگذاری...نگاهش میکنم:
- میخوای وقت مشاوره بگیرم؟ صورتش را جمع میکند:
- من دیوونه نیستم... من بعد از دو سال زندگی مشترک هنوز نتوانستم به او بفهمانم که مشاوره صرفا برای آدمهای دیوانه و مشکل دار نیست! نمیفهمد...او نمیـــــفهمد. چشم میبندم و صبورانه نفسم را فوت میکنم...خودش سرش را به شکمم میچسباند و زمزمه میکند:
- فقط خستم!
- تو بگو من چیکار کنم؟ ازت میپرسم چته جواب درست و درمون نمیدی...راهکار میگم اینجوری میکنی..از چی خسته ای عزیزم؟ از زندگیمون؟ از خونمون؟ از تهران؟ از کارت؟ و صدایم آهسته آهسته بالا میرود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از منِ لعنتی؟ از دوریِ کوفتیمون؟ بلند میشود و روبه رویم میایستد...بغض میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داد نزن...سر من داد نزن! او حتی نمیفهمد که من داد نمیزنم...فقط گله هایم را کمی بلندتر از همیشه زمزمه میکنم...همیشه خدا با اشاره و لب زدن حرف میزند و به صدای عادیِ من میگوید داد...میگویــــد داااااااد! شانه افتاده با نگاهی بی رمق چشم در چشمانش میدوزم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکش میچکد و منِ خر هنوز هم طاقت دیدن ازارش را ندارم ...کلافه نچی میگویم و بی هوا و خشن میکشمش سمت خودم..در آغوشم گریه میکند و من به فاصله دنیایمان فکر میکنم...اینکه جدیدا بیش از حد از هم دور شده ایم...اینکه من هرکاری میکنم این دوری ها نزدیک نمیشود...اینکه سوگند هیچ کمکی به علیرضای این روزهایش نمیکند..او باید به زندگی برگردد، آنوقت منم که تلاش میکنم...من خودم را میکشم که فقط بخندد..که قبول کند افسرده شده!...جمعه ها کنار همیم...بی هیچ مشغله و کاری...قرارمان همین بود..که سوگند همه چیز را...صحنه و بازی و گریم کوفتی را بگذارد کنار و فقط خودمان دوتایی...اما حالا فرق کرده..جمعه ها بیشتر خسته میشوم....نه از کار ...از اینکه کنار هم روی یک کاناپه مینشینیم و به اندازه یک خیابان مبل فروشی از هم دوریم...جمعه ها تلختر شدند...شاید همان آخر شبها و پس زدن ها و ترک خوردن ها بهتر از صبح جمعه های پر تنش باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدولا میشوم و گوشی بی سیمی را از روی پاتختی برمیدارم...نام kaveh home نقش میبندد...صدایم را صاف میکنم و لبه تخت مینشینم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم کاوه جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به ... چه عجب خونه ای؟ دستی به پیشانی میکشم و ناخداگاه از انرژی صدایش از موسیقی بلندی که از فضای خانه شان بلند میشود لبخندروی لبانم مینشیند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرد حسابی ما که پریشب اونور بودیم.. سوگند لباسش را تنش میکند و بیرون میرود و من به لباس زیر توریِ قرمزش که جلوی در حمام پرپر میزند خیره میمانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا امروز غروب چیکاره این؟ من به این جغجغه قول دادم بریم پارک..هستین؟ جغجغه...هه...چقدر خوشحال بودند...سوگند کاش تو هم کمی...فقط کمی با صدای بلند برایم میخندیدی! صدایش میزنم و از او هم نظر میخواهم...بیرون میروم به یخچال تکیه میدهد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناهم هست؟ پلک روی هم میگذارم و همانطور که برمیگردد زمزمه میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره بریم! روی راحتی مینشینم و تلوزیون را روشن میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره داداش هستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا پس اون حباب خوشگل قلیونتم بیار این کوچولو از دستش افتاد شکست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میبندم و سرم را به پشتی اش تکیه میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم... امر دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی دیگه...فقط با لبخند همراه شوید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده بی جانی زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمشو...گمشو کاوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او که یکبار دیگر تکرار میکند حباب گرانقیمت مامانی یادت نرود...و باز تکرار مکرر اینکه "پر انرژی باشید" لبخند تلخی میزنم وگوشی را روی میز کوتاه مربع روبه رویم میاندازم...او هم دیگر میداند زندگی ما گاهی آنقدر تلخ میشود که دیگر چرت و پرتهایش هم اثری روی لبامان نمیگذارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپناه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبد فیروزه ای رنگ پلاستیکی را جلوی در میگذارم...به در باز واحد روبه رو نگاهی میاندازم..سوگند سبد هم شکل را کنار در گذاشته ...باهم از خانه و آشپزخانه ..همین هفته پیش خریدیم...علیرضا پاشنه کالج زرشکی رنگش را میکشد و برمیگردد عقب...تازه مرا میبیند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ....سلام.خوبین؟ کاوه کو؟ شالم را مرتب میکنم و با لبخند ملایمی به داخل خانه سرک میکشم و دادمیزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاوه ..بیا دیگه! سوگند کفشهای تابستانه اش را با صدا زمین میاندازد و سلام میدهد...آرایش مخصوص خودش را دارد...به خاطر گریم های متعدد و کرمهای سنگین پوستش پر از لکهای تیره و روشن شده...زیر چشمانش از همه بیشتر...پنکک تیره و رژ لب زرشکی یا قرمز پررنگ...همیشه آرایشش همینقدر است..نه خط چشمی..نه ریملی..هیچ! من اما از آرایش کردن انرژی میگیرم ..رژ دخترانه و صورتی...ریمی که بی نهایت تند تند زدم و رژگونه پررنگم..از قیافه اش پیداست که امروز اصلا حال و حوصله ندارد...البته چندوقتی هست که میبینم آن دختر خاص همیشگی نیست..ساکت تر..منزوی تر شده و مثل هیچ وقت با نیشو کنایه با علیرضا حرف میزند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی سوئیچش را میچرخاند و میپرسد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با ماشین بریم؟ که کاوه همان لحظه بیرون میاید ...در را میبندد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا...یه قدم راه بیشتر نیست ...هوام که خوبه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که در را قفل میکند میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم؟ و چانه بالا میاندازد: - نظرتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با خنده کوتاهی پشت چشم نازک میکند و دکمه آسانسور را میفشارد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاوه خودش میبره و میدوزه..آخرشم نظر میخواد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهد و میخندیم... علیرضا حفاظ آهنی در را میکشد..کاوه مسخره اش میکند که "دزد هیچ کودوم از وسایلو نمیبره...عتیقه خود شما دوتایید" علی میخندد و شانه به شانه کاوه میکوبد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را درمیاورم و پر انرژی میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها یه دقیقه به بالا نگاه کنید...که سقف فلزی آسانسور هر چهار نفرمان را منعکس میکند و در نقش آینه ظاهر میشود...یک سلفی بی هوا میگیرم ...سوگند غر میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه ..مسخره من شالم کج بود...علیرضا میخندد و به چشمکش در عکس نگاه میکنم...کاوه مثل همه وقتها که مسخره بازی درمیاورد...زبانش را کج و چشمانش را چپ کرده... لپم را میکشد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای به حالت اگر چشمام بسته افتاده باشه! آخ که همیشه در عکسها چشمانش نیمه باز و بسته میافتد...عکسهای عروسیمان دیوانه کننده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی و کاوه پشت سر میایند و من و سوگند آرام آرام جلو..سبد آبی را دست به دست میکنم و با تعجب به چهره غم زده اش نگاه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه چرا؟ سوگند خوب...علیرضام راست میگه به یه مشاور مراجعه کنید...خیلی تاثیر داره باور کن! اخم میکند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توام که حرف اونو میزنی...و با صدای ملایم تری اضافه میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فقط یه کم بی حوصلم همین....اگر زمان بده و اینقدر پاپیچم نشه خوب میشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپیچت نشود؟ مگر میشود کنار هم زندگی کرد ...با هم خوابید و بیدار شد...مگر میشود اتاق یکی باشد...رخت یکی...مگر میشود یکی بود و بی تفاوت رد شد؟ مگر میشود پاپیچ نشد؟ پیله بودن یکی از عناصر مهم زندگی ماست...اینکه برای هر ناراحتی اینقدر گیر میدهی و اینقدر پیله میکنی که همه چیز ناخداگاه حل میشود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره علیرضام یه مرده سوگند...غیر از اینکه از دوری کلافه میشه..خوب نیاز داره بهت...خستش نکن.. سرتکان میدهد و به عقب برمیگردد و نگاه گذرایی به مردش میاندازد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا زیر انداز را پهن میکند..سوگند منتظر روی تنه سیمانی درخت مینشیند و کاوه که هنوز نرسیده با شیشه قلقلی به دستشویی پارک فرار کرده...قلیان و اخبار ورزشی جزء لاینفک زندگیش شده! علی کیف پول چرم قهوه ایش را از جیب پشت شلوار بیرون میکشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نمیخورین بگیرم؟ سوگند چانه بالا میاندازد یعنی نه..و من که خجالت را کنار میگذارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بستنی خیلی میچسبه ها...عمیق میخندد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند بی حوصله پرخاش میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی گفتیم که نمیخوایم..برو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار این رفتار را حداقل جلوی من نداشت...من شکست را در چشمانش دیدم و دلم برای مردانگی بی سر صدایش سوخت...چشمانش را طولانی روی هم فشرد و نفسش را بیرون پرت کرد...بی حرف دور شد و نگاه سرزنش گر من ماند و چشم های سوگند که داد میزدند"جون مادرت نصیحت نکن" که من هیچ وقت در زندگی ام نصیحت نکرده ام...تا دلت بخواهد برای بچگی و رفتار های کودکانه اصابت ترکش های پند و اندرز را چشیده ام...اما چون همیشه کوچک خوانده میشدم روحیه نصیحت و حرفهای منطقی را در خودم نمیدیدم! رک بگویم اعتمادبه نفسم بدجور پایین است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند چرا اینجوری شدی؟ دستش را میگیرم و نزدیک تر مینشینم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند جونم جدی میگم...یه کاری بکن..اینجوری علیرضا دل زده میشه...مردم که میدونی اگر از خونه و زن زده بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میبندد و قطره درشت اشک را از روی گونه پاک میکند...علیرضا واقعا مردانگی میکند در برابر بدقلقی های احمقانه سوگند...همین که یک ماه از او دوری میکند برای یک مرد و تحملش خیلیست..کاوه از آن دسته مردهاییست که به قول معروف بی نهایت "هات" تشریف دارد...و گاهی برعکس مرا به خاطر اینهمه خواستن خسته میکند...نه از آن خواستن ها که میگویم و نه از آن خواستن ها که میشنوی...لب به شکایت باز نمیکنم مبادا دلزده شود...مبادا...من بچه ام درست اما گاهی خوب میفهمم که مردم چه میخواهد و چگونه میخواهد...سوگند هم میفهمد و حس میکنم میخواهد به روی خودش نیاورد که توقع علی هم بالا نرود...هرچه هست قضیه به همین جا ختم نمیشود و فکر میکنم مشکل دیگری راهشان را سد کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی شان برعکس ما بسیار آرام و بی نهایت مسکوت است..یکبار صدای بلندتلوزیون..موسیقی و با حتی بلند خندیدنشان را ندیدم و نشنیدم...اینها حتی دعوایشان هم فکر کنم لب میزنند...علی آرام و منطقیست البته اینجور که در این دوسال شناختمش...سوگند آرام است اما آرامشی نه از جنس شوهرش...مثل کاوه من کمی خودخواه میشود گاهی...و علیرضا که حس میکنم بدجور تحملش میکند...اختلاف سنی زیادی دارند...سوگند بیست و یک ساله و مردی که یازده سال نه..انگار یازده قرن از او بزرگتر است! من هیچ وقت نمیتوانم اینجوری زندگی را اینقدر کسالت بار تحمل کنم....سوگند میگفت "اوایل به خاطر پول پدرش و شاید جذابیت های مردانه اش با او دوست شده...اما وقتی تصمیم ازدواج گرفتند وعلیرضا ناگهانی و مردانه گفت از پدرم پولی نخواهم گرفت و میخواهم با استقلال کامل روی پای خودم بیایستم...که سوگند باید یک مدتی با بی پولی ام بسازی...میگفت میخواستم بزنم زیر همه چی...اما فهمید پیش از اینها...پیش از پول و جذابیت و خیلی قبلتر ...خیلی دورتر...بدون اینکه بفهمد دل داده بود به این مرد سی و دو ساله...که تمام چند ماه اول زندگیشان با نداری های علیرضا ساخت و به سختی قناعت کرد که حالا پول مردش با برکت از پارو بالا میرود...نتیجه صبر...مرد بودن و اتکا به خود همین میشود دیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند از خانواده ای ثروتمند است..کاوه هم...و فقط من...من این لابه لا کمی متوسط تر...با پدر بازنشسته ارتش و مادر معلم و برادر و خواهر بزرگتر از خودم...خانواده نیمه سنتی و نیمه مدرن...مایی که نهار ها را روی تخت چوبی حیاط و شام را روی میز شش نفره تراس میخوردیم...روی همان تختی که همیشه یک پایه اش لق بود و من از ترس هیچ وقت آن سمت سطح چوبی نمینشستم....گلدان های سبز مادر و قناری و حافظ و قلم نی های سرخ و سپید پدر ...همه و همه داد میزند که من یک دختر معمولی از یک خانواده معمولی ام... به سختی کاوه را پذیرفتند چرا که از فرهنگ گرفته تا طبقه مالی و خانه و زندگی مان بهم نمیخورد...که زمین تا آسمان فرق داشتیم...که دل روستایی من برای نگاه شهری اش زیادی کوچک بود...که ما نمیخوردیم و هر جوری شده همدیگر را بهم خوراندیم..پدر میگفت "دختر جان منِ پژو سوار را چه به دامادی که کمترین ماشین بنز زیر پایش است؟ حوض فیروزه ای ما کجا و استخر و سونا و جکوزی آنها کجا؟ و من میخندیدم که "پدر جان ما نمیخواهیم با متراژ و استخر و مدل ماشین هم وصلت کنیم..".که ما چیز زیادی جز همدیگر نمیخواستیم..وقتی زمزمه کرد"چه میدونم والا" من فهمیدم که من و کاوه ی آن بالابالاها..هرچند بعید اما مال هم شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه با ژست مسخره لاتی نشسته و شلنگ قلیان را بین دو انگشتش گرفته...درباره دودی کردن شیشه های ماشین حرف میزند...علیرضای مقرراتی و منظمی که فکر میکنم یکبار هم به عمرش جریمه نشده..یکبار هم ماشین قبل از بستن کمربندش روشن نشده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاوه بیشتر از سی درصد دودی جریمه میشیا...مشکل ساز میشه برات... کاوه هم مثل همیشه بی خیال میخندد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال...به جاش ماشینم قشنگ میشه... علی شانه بالامیاندازد و سوگند بی حوصله میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه که مثه تو به خاطر ترس از جریمه و رعایت این مسخره بازیا رو دلشون پا نمیذارن...علیرضا صبورانه لبخند میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم من علاقه ای به این کار ندارم...وگرنا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند چهره جمع میکند و صدایش را جر میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورم کلی بود...نه دودی کردن شیشه ماشین... با صدا حواسشان را پرت میکنم و میوه های خورد شده را توی ظرف مسافرتی میریزم و روبه روی علی و کاوه میگذارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال بچه ها...برنامه مسافرت چی شد؟ شما تصمیمی نگرفتید؟ و با چشم و ابرو شلنگ را از دست کاوه میکشم و زمزمه میکنم"خفه کردی خودتو" سوگند خیاری برمیدارد و پر صدا میجود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه...علیرضا خان که نمیتونن مرخصی بگیرن ...مثه همیشه! علی دندان میفشارد و میدانم چقدر از درون ویران میشود با هر آجر لقی که سوگند از دیوار دلش پرت میکند..کاوه هم سیب کامل را گاز میزند و صاف مینشیند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره علیرضا؟ جدی؟ بابا تو که گفتی جورش میکنم! ژامبون ها را یکی یکی روی هم میگذارم و با خنده صلح طلبانه ای میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا عیبی نداره که ...اینهمه وقت... یه زمان دیگه برنامه ریزی میکنیم...در ضمن تازه مسافرت بودیم! سرم را بالا میگیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا علیرضا اون چاقو رو لطف میکنید؟ قدردان نگاهم میکند و لب میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته...و چاقوی دسته مشکی را به دستم میدهد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی میخواهم چیزی بگویم اما جو سنگین است ...کاوه از بهم خوردن سفر ناراضیست ...سوگند حرص درآر و کلافه کننده شده و و با هر نسیمی بهانه میگیرد...علیرضا که حرفی ندارد و منِ احمق که از بحث عوض کردن پشیمانم...شیشه های دودی ماشین کاوه بهتر بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنانهای باگت را یکی یکی خالی میکنم ...سوگند هدفون بزرگ و قرمزش را روی گوش میگذارد و کاوه همچنان میکشد و با اینترنت گوشی اش مشغول است...علی بی حرف و دلخور با پوستهای موز و سیب و خیار اشکال هندسی درمیاورد...سفره یکبار مصرف را پهن میکنم و خیارشور و گوجه ها را میچینم...کلافه صدایشان میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا ..یعنی چی؟ یه روز اومدیم پارکا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم میکنند سوگند هدفن را روی گردنش میگذارد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به درک که نمیتونیم بریم مسافرت...یه کم همدیگرو درک کنیم...نمیمیریم که...به درک که شیشه های دودی ماشین دردسر ساز میشه...برای چی واسه هر مسئله بی ارزشی خلق خودمونو تنگ کنیم؟ ول کنید تورو خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودم سمت چپ سفره مینشینم و ساندویچ خودم را درست میکنم...با تعجب نگاهم میکنند...گاز محکمی به نان میزنم...دومی را بزرگتر...سومی را به زور میچپانم...حرصم میگیرد از بی ملاحظگی هایشان...مسکوت نگاهم میکنند...با همان دهان پر طلبکارانه سر تکان میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم؟ و باز میپرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیگا داره؟ علیرضا میزند زیر خنده...لبش را با انگشت اشاره میبندد...سوگند هم نگاهش میخندد و به روی خودش نمیاورد...کاوه اما مثل همیشه بلندبلند...محکم بغلم میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون خانم دلقک خودم برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمیخواستم دلقک باشم و اصلا نمیخواستم کسی را بخندانم...اینکه میگویم بیخیال شوید دلقک بازی نبود..حرف کاملا منطقی و دور از شخصیت من بود...مشتی به بازویش میزنم...محل ضربه را میمالد و باز میکشدم سمت خودش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب قربون خانم وحشی خودم برم..خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار من و علی بلندتر از قبل خندیدیم...عیبی ندارد اگر من دلقک و وحشی شوم..عیبی ندارد اگر دغدغه نرفتن به مسافرت و شیشه های دودی پشت حماقت های کودکانه ام قایم شوند...عیبی ندارد که برای سبک کردن یک جو سنگین هم وحشی و هم دلقک نام بگیرم...حتی اگر کاوه اینجور صدایم کند...مهم مقصد است...که هدف من از همان اول غروبِ پر انرژی یک جمعه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهندس منتظری...من هماهنگیای لازم برای آموزش استاتیک و مقاومت مصالح روانجام دادم...مشکلی که نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله دستی به پیشانی میکشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم ازتون جناب مهندس...اما...اگر میشه بندرو معاف کنید...یه چند وقتیِ درگیرم ...با اینکه خیلی دوست داشتم تواین برنامه باشم اما..متاسفانه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به شانه ام میکشد و لبخند میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند وقته خیلی تو فکری...چیزی شده؟ شاید تونستیم کمکی کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم..نه چیز مهمی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتسبیحش را یک دور دیگر میگذراند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه حرفیِ پسر؟ تا هر وقت که اماده باشی همیشه برای تو تواین برنامه جا هست...مشکلی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از اتاق بیرون میرود...خودم را روی صندلی پرت میکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند تمام مرا با خودش برده...کوچولوی من! که هیچ وقت فکر نمیکردم بزرگ کردنش اینقدر سخت باشد...وقتی قبول کردم که همسرم باشد...فهمیدم تازه اول راهم و تازه باید بزرگش کنم..میدانستم حتی شاید دیوانه شوم اما...من دوستش داشتم و قبول کردم..هرچند سخت و اشتباه اما قبول کردم...حالا هم جا زدن درکار نیست..من به خودم قول دادم که از دستش نمیدهم...که من زیادی برای او بزرگ بودم و هرجور که شده خودم را با احساسات هر روز شکفته اش تطبیق میدادم... مهمانی هایی که دوستشان نداشتم..که من زنی را که مشروب بخورد دوست ندارم ...چه برسد بچه ی زندگی ام را...که یک درصد اثرات منفی اش را روی زندگی و حتی بدن خودش نمیداند...که من از دست دادنش با مردهای دیگر بیزارم...که من از مهمانی های مفصلی که میگیرد خسته ام...خسته و ناچار...که نمیفهمد از غذای فست فود دو خیابان بالاتر دیگر معده برایم نمانده...که من با اینجور آرایش کردن و اینجور لباس پوشیدنش ..بعد از دوسال کنار نیامده ام...من نه مومنم نه به شرعی بودن قضایا کار دارم...فقط دوست ندارم همه با شیفتگی به لبهای زرشکی و گاه سرخ خانم معروفم چشم بدوزند...همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من هزار بار برای احساسات بلوغ نشده اش رنگ عوض کرده ام و سوگند حتی....حتی برای دلخوشی شوهرش هم محض رضای خدا تغییر نکرده...او حتی یک قدم کج هم برای دل معلولم برنمیدارد! و من ناگزیرم...ناچار و کمی کلافه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باید کنار بیایم و کنار نروم...باز معده ام میسوزد و باز...باز...باز ...آخ سوگند دارم پیر میشوم انگار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار انگشتم را روی معده ام فشار میدهم...از گوشت و پوست و خون میگذرم...معده ای که داد و فریادش درآمده...که تو مگر زن نداری؟ مگر زنت غذا پختن بلد نیست؟ مگر...مگر...مگر و مرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ متصل به میز نقشه را روشن میکنم و میخواهم درد را از یاد ببرم...و کمی هم سوگند را.. که نمیشود...که دختر بچه ها را نمیشود از یاد برد...که دیگر نمیتوانم امشب بی آغوش گرمش بخوابم....خط کش تی را به پیشانی میکوبم و به هوای تاریک از پشت لورددراپه های چوبی خیره میشوم! کیف چرمی که برای روز مرد خریده بود...کتی که باهم از میلاد نور خریدیم...ما، هم خاطره ایم...خاطره ها را بهم نریز خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار گلفروشی رد میشوم...میزنم روی ترمز و دنده عقب میگیرم..گل که همیشه برای عذرخواهی نیست...میخواهم بو بکشد و یادش نرود من بی توقع هم میتوانم محبت کنم..که سوگند تورا به خدا به من بگو چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفتابگردان هایی که لابه لای کاغذ قهوه ای گراف پیچیده شده را جای خالی اش میگذارم...که آفتابگردان بو ندارد علیرضا! نخ های کنفی اش را صاف میکنم...نفس میکشم...زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند...سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من هنوز هم با نامت آرامش میگیرم...شیرینی ناپلئونی ای مورد علاقه اش را هم صندلی عقب میگذارم...که بدون مناسبت هم میتوان شیرینی گرفت و شیرین کام شد...امشب میخواهم درستش کنم...بگذارد به پای وصالِ دوری چند هفته ایمان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریموت پارکینگ را میزنم...موسیقی آسانسور...چون اولین بار روز اسباب کشی شنیدمش هر وقت دیگر به گوشم میخورد یاد روز اولی میافتم که خانه را میچیدیم...پناه کفشها و کتانی های کاوه ی همیشه بی نظم را در جا کفشی میچیند....با دیدنم کمر راست میکند و عرق پشت لبش را پاک میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام...خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم و جوابش را میدهم...در جعبه را برمیدارم و تعارف میکنم...میخندد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبریه؟ آشتی کنون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشتی کنان؟ چرا پناه باید از فاصله ها و دوری دنیایمان بداند...که مسائل خانه ام را فقط در خانه ام باید حل کنم..که پناه چرا باید فکر کند ما قهریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلید در را باز میکنم و داخل میروم کفش مشکی را کناری جفت میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قهر بودیم مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا میاندازد و بی حرف تو میرود... که من از خانه تاریک متنفرم...که من وقتی هستی و به خودت زحمت نمیدهی چراغها را روشن کنی بیزارم..که چرا مرا در تمام این دوسال نشناخته ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میبندم...باز زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند...سوگند...سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکت و کیف را روی مبل رها میکنم...تو باید الان در آشپزخانه درست مثل همان اوایل با آن لباسهای دیوانه کننده ایستاده باشی و من از پشت هم در آغوشت خستگی در کنم....تو باید الان غذاهای بی مزه ات را به خوردم دهی و من امیدوار شوم به آینده مان...من باید دستهای کار نکرده ات را ماساژ بدهم و به تن خسته نشده ات بگویم خسته نباشی....باید الان قلب خانه ما از چراغ گاز و قابلمه های مشکی بتپد...چرا دیگر سوگند من نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشیده و زیر نور کم جان آباژور عزیزش کتاب میخواند...رمانهایی که دردی از زندگیمان دوا نمیکند...که اینهمه کتاب روانشناسی و علمی جلوی چشمهایت میگذارم و باز میروی از قفسه دقیقا همانهایی را که قایم کردم برمیداری و میخوانی! نگاهم میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام...کی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر حتی متوجه حضورم در خانه هم نمیشوی.باریکلا...چه پیشرفت چشم گیری...گل را روی پاهای دراز شده اش میگذارم...پیشانی اش را میبوسم و مینشینم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قشنگه...گل برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرش میدارد و با نخ کفنی اش ور میرود...میخندم...دراز میکشم و سرم را روی پایش میگذارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به قول این پسرای لوس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش میکنم وبینی ام را زیر شکمش میکشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گل برای گل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد آرام... و بی حوصلگی را از تکه تکه انحنای لبانش حس میکنم...دلم برای خنده های بی حوصله ات هم تنگ شده...میفهمی؟ دستم را دورش حلقه میکنم و سرم را بیشتر به شکمش میچسبانم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیرینی ام برات گرفتما...از همونایی که دوست داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت میکند...و لحظه ای بعد زمزمه آرامش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفتابگردون علیرضا؟ آفتابگردون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکشم عقب...نفسم را فوت میکنم...چرا بغض میکنی آخر؟ گل خنده دار است یا ناپلئونی ها؟ خنده دار تر از گریه است به خدا....به خدا...آخ...سرم را کمی از پایش فاصله میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند...گل برات خریدم....فقط همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکش میچکد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من آفتابگردون دوست ندارم...میدونی...گل مورد علاقه خودتو برای من میخری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را دوباره پرت میکنم روی پایش...هوووووف...چشم میفشارم که آفتابگردان دیگر چه صیغه ایست؟ مورد علاقه من تویی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند...فقط دیدم قشنگه...سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینشینم...نگاهش میکنم..نگاهم میکند و اشکش به دریای زیر پایم میچکد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای یه گل زرد گریه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میخورد زیر پتو و سرش را هم در آن دریای نرم گم میکند...زمزمه میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه برای خودم گریه میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو را کنار میزنم...به پهلو دراز میکشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم..با من حرف بزن...چت شده؟ هوم؟ چرا بلند نمیشی؟ چراغ خونرو روشن نمیکنی؟ شیرینیارو توی ظرف نمیچینی؟ چرا باهم توی تراس قهوه نخوریم؟ سوگند؟ چرا بلند نمیشی گلاروبذاری تو آب...یا اصلا بندازی دور؟ یا حتی...سرم داد بزن...سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم میکند و اشک از گوشه چشمش میاید...از روی بینی اش ردمیشود و آخر خودکشی میکند...قطره های نگاهت هم ناامیدشده اند جدیدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو کنار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار نمیروم...بغلش میکنم...گونه ام را به گردنش میمالم...غر میزند...اشک میریزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیرضا...دردم میاد...نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش میکنم..لب میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه روزی دوست داشتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میبندد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست "داشتم"...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو قبلها...که سالیان دوری...قرنها پیش ته ریش تیزم را دوست داشت...که من خطر را در یک قدمی ام میبینم...که نکند همین علیرضا را هم دیگر "نداشته باشد" ....دوست نداشته باشد...حالم از این فعلها که زندگی را کنف یکون میکنند بهم میخورد! بهــــــم میخورد! معده تیر میکشد...باز به روی خودم نمیاورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را محکم میکشم وپشت گردنم میگذارم...باید یادش بیاورم ...باید یادش بیاید که چقدر خواستنی همدیگر را میخواستیم...که من نه..امشب او نیاز دارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدخلقی میکند...اعتنا نمیکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند...پریشونی...میتونم آرومت کنم...بذار امشب هردومون به یه آرامش روانی برسیم...سوگند..میدونی این بدخلقیا واسه چیه...میدونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسم میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه واسه این نیست...نیست علی...نمیخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بغلش میکنم...که من ناامید نمیشوم...لبش را میبوسم...نمیخواهد و میبوسم...میبوسم ..آنقدر که آرام شود...که من پریشانتر میشوم و شاید او آرام... دیگر دست و پا نمیزند...یه چشمان خشکش چشم میدوزم...لبم را روی لبش میگذارم و زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار آرومت کنم عزیزم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایم را از لبه تخت آویزان میکنم...آینه بزرگ کنار تختمان...چشمهایم که خیلی غیر عادی سرخ شده اند..و سردرد وحشتناکی که نمیگذارد روی پا بایستم...موهای گره خورده اش...نفسهای خس خس داری که میرودو میاید...و شب افتضاحی که به مرگ برایم گذشت...که آخرش شد سردرد و چشمهای متورم..که او آرام نشد...که من بیتاب تر شدم...که انگار از اول برای هم نبودیم...یک شبِ اورا آوردند چسباندن به من ...مرا بردند چسباندن به زندگی او...انگار که دیشب همدیگر را نمیشناختیم...بوسه هایمان هنوز کشف نشده و سوگند نمیدانست وقتی نفس میزنم و میگویم دوستت دارم هرچقدر هم غریبه شده باشیم هنوز قلبم گیسوانش را از یاد نبرده! که هنوز بوی تنش از پرز بینی ام نپریده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه او درک نمیکند...سوگند دیگر علیرضا را نمیفهمد! نمیفهمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنم را یک دور کامل میچرخانم...آباژور باز افتاده...باز ملحفه ای که روی خوش خواب محکم میکشد نصفه از تخت اویزان شده...باز دیشب...همین شب سگی ویران کرده ام اتاقمان را...که اینبار از حرص ودیوانگی ام بود...باور کن! سوگند خودش میداند...خودش خوب میداند که همیشه اینجور نیستم..."میدونه...چرا کاری نمیکنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله را روی شانه میاندازم...چشمهایم را میفشارم بلکه کم کند این درد مزمن را...به چهارچوب در حمام تکیه میدهم...باز خیره اش میشوم...که دیشب انگار آوار کردند حقیقت های جامانده ات را ...که دیشب انگار از چشمهایم نیفتادی ها...کمرنگ شدی...که دیشب باز رام نشدی...که دیشب با تمام وجودت تف کردی توی صورتم "که نمیخواهمت"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من دیوانه شدم...مگر میشود کسی شوهرش را نخواهد؟ مگر میشود سوگند علیش را نخواهد؟ من برای تو...زمین و زمان را بهم دوختم...مادرم را قانع کردم که تو بیشتر از سنت میفهمی... بیشتر ازاینها عاشقمی...من برای تو قیامت کردم...هیچ کسی را آزار ندادم جز خودم... تا مال دلم شوی...سوگند...عشقمان که سوء تفاهم نبود...بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حمام را محکم میبندم که هم من از خواب غفلت بیدار شوم هم او از کابوس دیشب جدا...جدا؟ از کی خوابیدنمان شده کابوس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلیر سرمه ای را مشت میکنم روی مویم و محکم چنگ میزنم...خیلی محکم...خیلی...چشمم میسوزد..نه از کفهای بیخود..من از سوگند شکست خورده ام انگار....غرورم را خورد کرد...دیوانه ام کرد...پسم زد...بد هم زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص دارم...حتی از تار تار موهایش حرص دارم...شامپوی سفیدش را برمیدارم...فشارش میدهم و همه اش کف حمام میریزد...عطر موهایت را فعلا...فعلا..نمیخواهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیست...خواب نیست و برای اولین بار دلم میخواهد چشمم درست همین صبح دربه در توی چشمش نیفتد...که باز اشکهایش اعصابم را خیس میکند...سریعتر حاضر میشوم...موبایلم را از روی پاتختی برمیدارم...پشت صندلی اپن نشسته و چای میخورد به نقطه نامعلومی خیره مانده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را از جاکلیدی لعابی شبزآبی برمیدارم...با دیدنم از جا بلند میشود و نزدیکم میایستد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیرضا...حرف....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش پا میکنم و در را باز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیرم شده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برای اولین بار.. در را زمزمه نمیکنم...در را فریاد میزنم! در را محکم...در را محکم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپناه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهویج های نارنجی و مرطوب را ریز و یکدست خورد میکنم...کاوه تازه از کارخانه پدرش آمده و با آن شورتک قرمز مشکی که خودش میداند چقدر از آرم گنده پومایش بدم میاد لم داده روی راحتی و بالشت بیچاره را زیر آرنجش تا زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهویجی کش میرود و پر صدا گاز میزند...چشم غره میروم و اوی دیوانه صورتش را جمع و بوسه ای در هوا میفرستد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه مامانت اینا بودی عصری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهم و موی روی هویج را با وسواس برمیدارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین راه میری... هرچی مو بود ریخت توش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک میزند...وقتی اینجور سرش را میکرد توی تلوزیون و با اخم خاص خودش از خانه مادرم و خبر هایش میپرسید یعنی شک نکن باز حرفی..نیشی...کنایه ای..تن خاره ای...کاوه من تورا نشناسم که پناه نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهویج آخر را هم خورد میکنم و بلند میشوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که میدونی... این فیلم بازی کردنت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک جهش مینشیند و متکا را میزند روی پایش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این پناه کشیده یعنی " بفهم که من از برادرت خوشم نمیاید...که من نمیخواهم برادر زنم بشود شوهر خواهرم...که من...آخ کاوه...که تو خیلی بیجا برای همه تصمیم میگیری"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو را داخل سینک پرتاب میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه و زهرمار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشود...درست آن طرف جزیره میایستد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیفهمم..رضا کجا و کیمیا کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو درهم میکشم و هردو کف دستم را روی چوب سوخته عمود میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رضا همینجا...کیمیام دقیقا همینجا...تو چرا بیخودی نخود آش شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی میشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخود آش نه عزیزم..برادرشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام را میخورم و با همان اخم مسخره میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این دوتا همدیگرو میخوان...تو چرا کاسه داغ تر از آش میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش میگیرد و میخواهد بدجور انحنای لبش را پنهان کند...انگشت اشاره اش را محکم روی ابرویش میکشد...بعد با ناخن پشت شصت، کنار لبش را میخاراند...چند ثانیه خیره ام میشود...لپش را از داخل گاز میگیرد ...خنده را پنهان میکند...اخم را تصنعی میزند..چشم تنگ میکند..تو در آن واحد چقدر میتوانی باور نکردنی و دوست داشتنی باشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آش دوست داری عشقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستم را روی صورتم میگذارم...چندبار سر جایم میپرم بالا و پایین و همانطور داد میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاوه..کاوه...بذار یه بحث جدی داشته باشیم...بدون مسخره بازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو میخندم...و میخندد...هردو مچم را میکشد و همانطور زیر لب قربان صدقه ام میرود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه دیوونه من...همین مخلفات آش میدونه...خواهرش پر توقع تر از این حرفاست...میدونه داداشت حیفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندم...مخلفاتش را خوب آمد...اما حیف آمدن رضا را نه...دروغگو! عاقل اندر سفیه برایش خوب است دیگر نه؟ ابرو بالا میاندازم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش من حیفه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه این البته اصلا به این کاوه ی دلقک من نمیخورد...میخندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برووو...واسه من فیلم بازی نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله پله میخندد ونفسش را میدهد بیرون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فیلم کجا بود عشقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلش میدهم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اولم از رضا خوشت نمیومد...چرا؟ چون با ازدواجمون مخالف بود...حالام واسه من حسِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا میاندازد و با یک حرکت روی دایره دوست داشتنی وسط آشپزخانه مینشیند ومیپرد وسط واقع بینی ام:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر...خوشم نمیاد چون از انگشترای عقیق و پر اسمی که تو دستش ردیف کرده....چون از اون ریش و پشم و تسبیحی که دور گردنش میندازه...از این نگاه دزدیناش حالم بهم میخوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم میکنم و انگشت اشاره ام را چندبار جلوی صورتش تکان میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوی اوی اوی...قرار نشد به اعتقادات دیگران توهین کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرمیگردم و او نق میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز صورتش را هدف میگیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین به من و تو ربطی نداره...این دوتا همدیگرو میخوان...کیمیا خودش با ریش و پشم و انگشترای تو دستش کنار اومده...در ضمن...فکر نکن الان منم رو ابرام که خواهر شوهرم داره زن برادرم میشه...حالیته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره را در هوا میگیرد و ملایم میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواست هست داره کم کم دعوامون میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره کاملا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زیرینش را گاز میگیرد و ابرو بالا میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطوریاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطان میشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را میکشد...پایین میپرد و من جایگزین جایگاهش میشوم.. هردورانم را بی نهایت فشار میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس دعوا میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره بابا...این چه زندگی واسه من دست و پا کردی...همش خنده..همش شادی..همش ..همش..همش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پرت میکند عقب و قاه قاه میخندد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ که تو بی دلیل خلق نشدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نوچ میشود از حرفش...سر کج میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونوقت دلیلش چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتی به بوسه گاهم میکشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلیلش تنهایی من بود دیگه زندگی...نبودی من بی تو چه میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندبلند میخندم...که این حرفهای رمانتیک به تو نمیخورد دیوانه...گردنم را گاز میگیرد..شاعرانه میسرایم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گر نبودی چه کسی گاز گازی میکرد مرا... وای چه کسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هوا بغلم میکند و من هیچ وقت بلد نبودم جیغهای دخترانه بکشم...وقتی روی کولش میاندازد و میرود سمت اتاق مشت بکوبم به سینه اش و خودم را لوس کنم که بذارم زمین...یا...چه میدانم خودم را یک احمق گول زنک جلوه دهم...چرا دروغ؟ حالا روی ابرام که داریم بدجور خر میشویم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل یک قالیِ لوله شده میزندم زیر بغلش...بلند بلندمیخندیدم و هی تکرار میکنم چه کسی؟ چه کسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده مردانه ای میزند و زیر لب میغرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض و چه کسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را محکم میفشارد و اشک است که میچکد...حرف است که دل میزند...انگار در این یک ماه یک قرن پیر و بی حوصله شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونم...پناه نمیدونم چرا نمیتونم تحملش کنم! حس میکنم چقدر خر بودم پناه...من که میدونستم علیرضا خیلی از من بزرگتره...میدونستم که ... دیشب میخواستم برم تولد یکی از بچه ها...میخواستم از این حال و هوای سگی که توش بودم دربیام... نذاشت برم...به من گفت...گفت توی مهمونیا مثه زنای الکلی خودتو خفه میکنی...سرم داد زد گفت دوست ندارم بری...هرکاری کردم....پناه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجز به آغوشم پناه میاورد و زار میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زدمش..اینقدر زدمش...پناه من زدمش و اون به جای دعوا بغلم کرد...پناه علی خیلی خوبه اما من دیگه نمیتونم تحمل کنم! مشکل بامنه...من مشکلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم میکند و بینی اش را میکشد بالا...انگار در چشمانش فرش قرمز پهن کرده باشند...قرمز و پرزدار...نوک بینی اش هم سرخ شده...با آن شال مشکی و چهره آشفته میفهمم حالا درست پشت این دیوار چه خبر است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فک میکنه..احمق فکر میکنه حالم به خاطر دوریمونه...فکر میکرد میتونه آرومم کنه! پناه..به جون خودم از اون شب حالم بدتر شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را با شرم میاندازد پایین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی خونه نیست خیالم راحته...اونجوری فقط به چشم یه شوهری که سر کاره بهش نگاه میکنم اما...پناه هرچی ساعت به هفت هشت شب نزدیک تر میشه انگار پر از استرس و بدبختیم...نمیتونم ببینم کنارمه...ازدور بیشتر دوسش دارم...حرف میزنه فقط دلم میخواد باهاش دعوا کنم! بهونه گیر شدم میدونم اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم میکند...اشک میریزد و چهره جمع میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم از این همه خوبیش بهم میخوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی انصاف..بی انصاف...تو چی شدی سوگند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتی به پشت راحتی میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بااین کاراش حس میکنم چقدرعوضیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت میکند...اشکش را با دستمال پاک میکند...بینی اش را محکم میگیرد...دسته شالش را میگیرد و چند بار باز و بسته میکند...گرمش شده..لب میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کولرو بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهد...بلند میشوم دکمه ها را باتاخیر فشار میدهم...لیوان پر آب یخ را به دستش میدهم....دامنم را با دست جمع میکنم و مینشینم...نگاهش میکنم...آب میخورد و شاید بغض هایش را هم قورت میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه دو هفتست میخوام با مامانم حرف بزنم...همش میگه سرم شلوغه...امروز مهمونی ام..فردا وقت آرایشگاه دارم...پس فردا داریم میریم مسافرت...پناه...نه خواهری برادری...هیچ کسی رو ندارم..پناه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامم اینقدر غمگین است یا سوگند اینقدر عاجزانه تلفظش میکند؟ بغلم میکند باز :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی تنهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمرش را نوازش میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیش...سوگند...تنها چیه زن حسابی؟ علیرضا...علیرضا به اندازه یه دنیاست برات! دختر نمیدونی چقدر دوست داره...نمیفهمی چقدر میخوادت که اینجوری تحملت میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تحملم نکنه! نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم باش...آروم...بیا عاقلانه حرف بزنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم روی هم میگذارد..با احتیاط میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند ...آدما اگر دردشونم ندونن..درمونشو حداقل، راه تسکین موقتشو میدونن...چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چی میخوای انگار خیلی برایش سنگین بود...انگار با خودش هم رودربایستی داشت...اب دهانش را قورت میدهد و چشم به گلهای سفید روی میز میدوزد ..جان میکند تا لب باز کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید اگر ازش دور باشم حالم بهتر بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم میسوزد...برای علیرضای بیچاره ای که به هر ریسمانی چنگ میزند که این سوگندی دیوانه را از دست ندهد....اما..سوگند چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید ...یه مدت برم خونه بابام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا میاندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میگی سوگند ؟ خوبی؟ علیرضا نمیذاره...امکان نداره بذاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش به حالت ایست بالا میگیرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بذاره پناه...من واقعا کشش ندارم...اعصابم داره متلاشی میشه...نمیخوام...آخه مگه زوره...من نمیفهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره ...واقعا هم نفهمی..سر تکان میدهم و پاروی پا میاندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ناامیدم کردی سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را ناگهانی تخلیه میکند و شانه افتاده با چشمان بسته به پشتی راحتی تکیه میدهد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستم را روی زانو میگذارم و نفس نفس زنان خم میشوم... کاوه در جا میزند و میخندد...محکم میزند پشت کمرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیرشدیا مرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیر شدی...پیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس بد از دست رفتن به وجودم سرازیر میشود! خم شده ام..نه از نفس کم اوردن...نه از دویدن های بی مکث با کاوه...خم شده ام...خم شدنی که راست شدن ندارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف میایستم فکری میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاوه...واقعا پیر شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد...قمقمه مشکی طوسی اش را بالا میاندازد و باز میخندد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جون علیرضا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدیم کاوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش را جمع و جور تر میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خر شدی علی؟ شوخی کردم عمو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه انتهای سنگفرشهای پارک اشاره میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برادر مقصد بس طولانیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرکابی ورزشی را از همان دم در درمیاورم و به سبد رخت چرکها میاندازم...کتانی را در کمد میگذارم...ابمیوه همیشه دهنی سوگند را برمیدارم و یک لیوان برای خودم میریزم...چند بار تکانش میدهم ..از خالی بودنش که مطمئن میشوم میاندازم داخل سطل بزرگ درون کابینت زیر سینک...در اتاق را باز میکنم...خودش را لابه لای ملحفه پیچیده و هنوز خواب است...کنارش مینشینم...به دهان نیمه باز و موهایش که روی بالشت رها شده چشم میدوزم...کنارش دراز میکشم..با همان تن و بدن خیس از عرق دراز میکشم ..دستم را زیر سرم میگذارم و به نیمرخش خیره میشوم...یک دقیقه ...دو دقیقه...پنج...ده...او بیدار نمیشود و من سیر نمیشوم! به ناخنهای بلندش نگاه میکنم...چندروزیست که حلقه اش را درمیاورد...اخم ناخداگاه مینشیند...بلند میشوم ، پا تختی را وارسی میکنم...روی میز آرایش.زیر تخت...روی میز حال...داخل ظرفهای تزئینی که در دکور میگذارد...به دستشویی میروم...جلوی آینه دستشویی خوابیده! سوگند..دستشویی؟ حلقه را کنار آینه دستشویی جا میگذارند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتش را میکشم و آرام و آهسته بی هیچ سر و صدایی حلقه در دست چپش باز به خواب میرود...برامدگی قفسه سینه اش را کوتاه میبوسم وبه حمام پناه میبرم...بیدار است...وقتی رفتم و برگشتم..وقتی حلقه را دستش کردم...وقتی سینه اش را آتش زدم...در همه این لحظات بیدار بود و به روی خودم و خودش و دلش نیاورد...بیدار بود و نمیخواست مرا ببیند! که سوگند به خاطر زندگی دوسالمان مثل دیگر صبحهای زود از خواب بیدار میشد....که سوگند خیلی علیرضایی شده بود..که الان دیگر حتی نمیخواهد صبح ها چشمش به چشمم بخورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب سرد را میبندم ..آنقدر جوش است که تنم را میسوزاند...تکان نمیخورم...موهایم را بالا میدهم و نگهش میدارم...نفسم را فوت میکنم و قطره های آب به جلو پرتاب میشوند..چه اشتباهی ...چه اشتباهی...چرا دوباره مهربان شدی علیرضای احمق؟ باز چرا احساسی شدی دیوانه؟ وجدانم انگار داد زد "خوب اون بچست...سوگند بچست..اشتباه میکنه..خوب..وقتی خوابه نمیتونم ازش صرف نظر کنم...نمیشه" و باز وجدانم کلی بازی درمیارد...تو رو نمیخواهد و بوسه هایت را...حتی دیگر دوست ندارد موهایش را بو کنی..آخر حماقت چقدر دیوانه؟ یک ماه و خورده ایست زندگیت را مثل سردخانه تاریک و زمستانی کرده...دوتا زن و مرد مرده هم روی دست این خانه گذاشته! این زن محبت نمیخواهد، زمستان میخواهد...تا سردش شود..سردش شود و به ژاکت آغوش من پناه بیاورد...این زن بی فکر شده...پررو شده...خوشی زده زیر دلش...میداند منِ خر همیشه مهربانم..میداند نمیتوانم حماقت هایش را ببینم..میداند و اینگونه مرا بازی میدهد! اما...لعنتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از تو راه برگشتی ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را برداشته و به پشتیِ بلند مخملی تخت تکیه داده...این لباس خواب لاجوردی را یادت میاید؟ خودم خریدم..خودم به سلیقه خودم...خوشت نیامد اما خندیدی و محکم گونه ام را بوسیدی...بوسیدی اما طاقت هم نیاوردی ها...شبش که التماست کردم بپوشی به شوخی و جدی گفتی " که آخه من قرمزو بیشتر دوست دارم... که لاجوردی به درد سن من نمیخورد..افسرده و مردست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بگو ببینم لاجوردی مرده تر است یا توی این روزها سوگند؟ کدام افسرده اید؟ حالا هرچقدر هم قرمز برایت بخرم باز به زیبایی این لباس پژمرده توی تنت نمیرسد...من این رنگ بزرگ و افسرده را دوستتر دارم! میداند چقدر بدم میاید به موبایلم دست بزند...موبایل یک وسیله شخصیست و این را همه اطرافیانم میدانند که شخصی هایم فقط برایم خودم مجوز خودنمایی دارند...بالا سرش میایستم...که من هیچ وقت هیچ رمزی روی وسایل شخصی ام نمیگذارم...که خودش هم گفت هم من وسایل شخصی تورا وارسی نمیکنم هم تو موظفی که این کار را نکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را آرام میکشم...محکم نگهمیدارد...آرامتر میکشم و او انگار از این بازی خوشش آمده...زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بده من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کشمکش نگاهی به صفحه اش میاندازم..مسیج هایم سوگند؟ همانجایی که دیگر خیلی خیلی بیشتر بدم میاید؟ با آن مسیج های فضاحت بار کاوه! با آن بی ادبی ها و چرت و پرت هایی که میفرستد و از هزار اتفاق زنانه حرف میزند و هره و کره میکند..خدا لعنتت کند کاوه! اخم میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی چقدر از این کار بدم میاد...میدونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم اخم میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توام میدونی وقتی میگم نمیخوام....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره ...دوباره ...دوباره ....چقدر تو پررویی دختر..دست پیش را میگیری که پس نیفتی؟ من باید از آن شب کذایی شاکی باشم...نه تویی که از اول تا آخرش گریه کردی و بد و بیراه گفتی..نه تویی که...جوشی میشوم و داد میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بیجا میکنی که نمیخوای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه محکمی به سینه لختم میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من شوهرتم و وظیفته...اینو تو اون گوشات فرو کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشود..روی تخت میایستد...از بالا نگاهم میکند...کنار لباس خوابش به کش لباس زیر بدرنگ نارنجی گیر کرده...بغض میکند ومظلومانه گردن گج میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من؟ علیرضا من...تو اینجوری حرف نمیزدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا داد زدن بعد از اینهمه درد و صبر اینقدر لذت دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توام شبا دست و پا نمیزدی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک تر میروم و بلندتر میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی برام سنگینه..خیلی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی که بسختی بالا امده بود را پله پله خارج کردم...ارامتر زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گه زدی به باورام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار سرم را کج و راست میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جای اینکه حس یه شوهر رو با تمام حقوقش بهم بدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفرت انگیز ادا میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حس میکردم یه متجاوزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص نگاهش میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غرورمو له کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکش میچکد و مینالد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو یه احمقی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسش را میکشم و او هم کشیده میشود جلو...با آن فاصله ارتفاعی، شکمش درست روبه روی صورتم نشسته...دستم را دو طرفش میگذارم و با تمام وجود تکانش میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از خواب بیدار شو...بیدار شو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلندتر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو ناسزا نمیگفتی...تو فحش نمیدادی...تو میمیردی برای بوسه هامون...احمق شدی..اونی که احمق شده تویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه اینقدر سیخ میزند گلویم را اسمش همان بغض است؟ چشمانم آبدار میشود...جایی خوانده بودم که بترس اگر مرد بغض کند...سوگند حتی نگاه نمیکند به چشمانم چه برسد به ترس...باز تکانش میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میخوای ؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او بی معطلی فریاد میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام برم خونه بابام..میخوام از هم دور باشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را میگذارد کنار گوشش و دادمیزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام نباشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنباشی...نباشی..نباشی...دستم میافتد کنار بدنم...انگار که از یک جنگ ناعادلانه برگشته باشم...همه وجودم به غنیمت رفته..خالی شده ام ..خالی! اسمش را بی غرض صدا میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوگند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او که با هق هق روی زانو مینشیند و صورتش را پنهان میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار یه مدت همدیگرو نبینیم...بذار یه مدت دور باشیم...من نمیتونم کنارت باشم...بذار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را فوت میکنم ...همان شکست خورده بود؟ مینشیند لب تخت و به فرش ابریشم سرمه ای و طوسی چشم میدوزد ، انگار که زنبوری در میدان جنگ دنبال گل سرخ بگردد...نا امیدم میکند...مایوس...سرخورده...تو چرا با زبان..تو چرا با حرفهایت مغلوبم میکنی؟ و چرا من یکبار هم نتوانستم با منطقم تو را شکست دهم؟ بدون اینکه نگاهش کنم بلند میشوم...شلوار بلند طوسی را چنگ میزنم و حوله را از دور کمرم میکشم و زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هیج جا نمیری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آرام در اتاق را میبندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپناه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلیل سفت را به زور و بلا گاز میزنم...رضا کوه لباس هایش را زیر بغل زده و از کنارم عبور میکند..پیراهنش را میکشم..برمیگردد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم تنگ میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه غلطی بکن این شوور من داره دیوونم میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد و دستی به ته ریشش میکشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکار کنم خواهر جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک تیز هسته شلیل را به بازویش فشار میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسخرم نکن...اگر میخوایش چرا کاری نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحبوبه
00خداقوت نویسنده ی عزیز. هم ایده ی جالبی بود و هم قلمتون فوق العاده. مخصوصا حس آمیزیتون. تنها مشکل توصیفتون بود که گاهی دوم شخص می نوشتین و گاهی اول شخص
۲ ماه پیشMasoome
00فوق العاده بود..هم قلم نویسنده،هم مسیر داستان و هم شخصیت ها عالی بودن..خسته نباشید میگم به نویسنده عزیز
۲ ماه پیشندا
00عالی بود قلم توانای داری خداقوت
۳ ماه پیشخ
00سلام خدا قوت نویسنده عزیز.رمان خوب وغیر قابل پیش بینی ای بود.
۵ ماه پیشمژگان
۳۵ ساله 00فقط میتونم بگم فوق العاده بود، عاااالی بود، خیلی جاهاش تلخ بود،اما واقعیت بود و خیلی احساساتی که گفته شده بود نزدیک به واقعیت بود، سیر داستان عالی بود لذت بردم و حتما بخونید،ممنون از نویسنده ی عزیز❤️
۵ ماه پیشفاطمه حیدری
۳۸ ساله 00در ادامه رفتم سراغ مرگ ماهی از ابتدا این دلهره همراه من بود که این داستان پایان خوشی نخواهد داشت البته با پیش زمینه ای که از رمان قبلی داشتم.
۵ ماه پیشفاطمه حیدری
۳۸ ساله 00سلام به نویسنده عزیز من به خاطر مشابهت اسمی با نویسنده مجذوب نوشته های شما شدم . قشنگ و زیبا بودن بی تار و پود رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که آدم ها اگه نتونن ببخشند انتخابهاشون به مراتب بدتر میشه.
۵ ماه پیشر.ش
00خیلی خیلی عالی بود و قلم نویسنده گیرا و متفاوت از بقیه بود ،واقعا لذت بردم .فاطمه جان منتظر رمانهای بعدیت هستم آرزوی موفقیت برایت دارم
۵ ماه پیشمریم
۳۱ ساله 00یکی از بهترین رمانایی ک خوندم بود خیلی عالی بود
۸ ماه پیشفرشته حبشی
۴۴ ساله 10خیلی لذت بردم ایشون واقعا قلم متفاوتی دارند .
۸ ماه پیشسیما
00قشنگ بود.کیان خیلی خوب توصیف شده بود.درمورد پناه که کاوه همش بهش میگفت زشت،چطوریهویی زیبا ازکاردر اومد؟،و یا علیرضایی که تو زندگی با سوگند اختلاف سنی زیاد داشتن ، کاشکی اینبار همسرش کمی پخته تر بود
۹ ماه پیشزهرا
00کیانو دوست داشتم قشنگ بود قربون صدقه هاش...ولی نویسنده تو زندگی با کاوه یکجوری پناه و توصیف کردی حال منم بد شد.سیاه چاق چشم ریز ..بعد توزندگی با کیان بهتر توصیفش کردی.کاش عکس بزارید واسه شخصیتها
۱۰ ماه پیشزهرا
00خیلی قشنگ بود و خیلی قلم خوبی داشت.ولی خداییش کاوه هم خیلی دوسش داشت زندگیش با کاوه هم قشنگ بود،بنظرم کیان وکاوه فرقی نداشتن باهم جفتشون زن باز بودن.حق علیرضا یکی مثه راحیل نبود طفلک از زن شانس نداشت.
۱۰ ماه پیششبنن
۲۲ ساله 00واقعا قلم زیبایی داره نویسنده ممنون به خاطر همچین رمانی خیلی عالی تموم شد و اینکه واقعا پناه و کیان باید باهم میموندن .
۱۲ ماه پیش
م
00قلمش خوب بود موضوعش هم خوب بود،زندگی چند سال بعد زوجهای عاشق دروغین وبعدطلاق،علیرضا یه مدت بعدطلاق افتضاح بود خیلی ضعیف بی اراده،خیانت هم زیاده توی این رمان