بر باد رفته داستان زندگی عاشقانه و پر فراز و نشیب یک دختر زیبای جنوبی به نام اسکارلت را روایت می کند که در شرایط نابسامان جامعه و جنگ های داخلی توانست روی پای خود بایستد و کسب و کار خودش را راه بیندازد. او در زندگی خصوصی اش سه بار ازدواج می کند، با چالش های عاشقانه متعدد روبرو می شود و روابط نا موفقی را تجربه می کند در حالی که تا پایان کتاب بار یک عشق شکست خورده روی قلبش سنگینی می کند.

ژانر : عاشقانه، خارجی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین بر باد رفته قسمت سوم
نویسنده و سیاستمدار انگلیسی.- م.)تفاوت بسیار دارد ولی حتماً باید به آثار این آقایان نیز توجه کند. دیری نگذشت که او جوان ترین عضو فعال این انجمن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در شب های اواخر تابستان، خانه کوچک او پر از میهمان می شد. گاهی حتی صندلی به حد کافی برای نشستن وجود نداشت و خانم ها روی پله ها می نشستند یا مردان جعبه ای برای آنها پیدا می کردند و روی چمن ها می گذاشتند و آنان را به نشستن دعوت می کردند. گاهی اوقات که اسکارلت می دید از میهمانان فقط با چای پذیرایی می شود با حیرت از خود می پرسید که ملانی چرا این طور فقر خود را به نمایش می گذارد و هیچ شرمی از این بابت احساس نمی کند. قبل از جنگ، اسکارلت خانه عمه پیتی را با اثاثیه گرانبها تجهیز کرده بود و از میهمانان خود با شراب، شربت، گوشت خوک و گوشت آهوی دودی پذیرایی می کرد، اما اکنون که هیچ یک از این کارها را نمی توانست بکند خیال پذیرش میهمان نداشت- به خصوص میهمانان سرشناسی که به خانه ملانی رفت و آمد می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهرمان بزرگ جورجیا، ژنرال جان، ب.گوردون (john brown Gordon(1904-1832). ژنرال ارتش جنوب در جنگ های انفصال. سناتور ایالات متحده (1880-1873) و فرماندار ایالت جورجیا (1890-1887) در بخش آپسول/جورجیا زاده شد و در دانشگاه این ایالت درس خواند و به کار وکالت اشتغال داشت. هنگام جنگ با درجه سرگردی وارد ارتش شد و به ژنرالی رسید و به عنوان یکی از اصلی ترین چهره های ارتش شناخته شد. او از مدافعان سرسخت کوکلوکس کلان بود و از آنها دفاع می کرد و از رقبای سرسخت توماس گریکی در نامزدی حزب دموکرات برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود- م) و همسرش و فرزندانش بارها به خانه ملانی آمده بودند. پدر رایان، کشیش و شاعر طرفدار کنفدراسیون جنوب هر وقت به آتلانتا می آمد حتماً سری به خانه آنها می زد و با سخنان گرم و نرم خود میهمانان را مشغول می داشت و چکامه «شمشیر لی» را می خواند و قطعاتی از سرود بلند «بیرقی در خاک» را قرائت می کرد و بانوان مجلس را به گریه می انداخت. آلکس استیونس، معاون سابق رییس جمهور کنفدراسیون جنوب هر وقت در شهر بود به ملاقات آنها می آمد و مردم هر وقت می شنیدند که او به خانه ملانی آمده است به سرسرای کوچک آن خانه محقر هجوم می آوردند و ساعت ها می نشستند تا او را ببینند و سخنانش را بشنوند. در این گونه مواقع بچه ها در آغوش والدین خود به خواب می رفتند. پدران و مادران دلشان می خواست که معاون ریاست جمهوری بر گونه فرزندان آنها بوسه زند و دست آنها را بفشارد تا بعدها بتوانند لاف بزنند و افتخار کنند که با معاون محبوب رییس جمهوری از نزدیک سخن گفته اند و مورد محبت او قرار گرفته اند. تمام مردان مشهوری که گذرشان به آتلانتا می افتاد به خانه ویلکنزها می رفتند و معمولاً یک شب را در آنجا می گذراندند. با چنین هیاهویی، دیگر جایی برای استراحت ایندیا نبود و ناچار به اتاق بو می رفت و در کنار او و پرستارش می خوابید و صبح دیلسی را به خانه عمه پیتی می فرستاد تا چند دانه تخم مرغ از آشپز قرض کند. ملانی از همه با خوشرویی پذیرایی می کرد، رفتارش به شکلی بود که گویی کاخی داشت و در راحت و امان می زیست. هیچ وقت به ذهنش خطور نمی کرد که فقر تنها ملازم همیشگی آنان است. آن مردم می آمدند و می رفتند ولی فقر همیشه با آنها بود، جزء اثاثیه منزل شده بود. هیچ وقت فکر نمی کرد که ممکن است مردم پشت سرش چیزی بگویند. به این ترتیب وقتی دکتر مید زبان به تحسین او گشود، دچار حالتی از حیرت و دستپاچگی شد. بعد از اجرای بخشی از نمایشنامه مکبث، دکتر دست او را بوسیده بود و درباره افتخار و عظمت وطن عزیز سخن رانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خانم ملانی عزیزم، حضور در خانه شما، همیشه موجب خوشحالی و رضایت من است- زیرا شما- و خانم هایی چون شما- قلب ما هستید، تنها چیزی که برایمان مانده. آنها گُل مردانگی ما و خنده های زنان جوان ما را گرفتند. سلامتی ما را گرفتند، زندگی ما را ریشه کن کردند و رسوم ما را درهم شکستند. خوشبختی و سعادت ما را خراب کردند، پنجاه سال ما را به عقب بردند و باری سنگین بر دوش پسرهای ما که باید در مدرسه باشند، و پیران ما که باید استراحت کنند، گذاشتند. اما دوباره همه چیز را می سازیم، زیرا ما قلب هایی مثل شما داریم. و تا شما را داریم، بگذار یانکی ها بقیه را ببرند!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا وقتی که اسکارلت می توانست حاملگی خود را با شال بزرگ عمه پیتی پنهان کند او و فرانک اغلب از حیاط پشتی به خانه ملانی می رفتند تا در مجالس تابستانه آنان شرکت کنند. اسکارلت اغلب در تاریکی می نشست که هم شکم بزرگ خود را از دیدها دور دارد و هم آزادانه بتواند هر چقدر که دلش می خواهد اشلی را در روشنایی نگاه کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط به خاطر اشلی بود که به آن خانه می رفت، وگرنه آن صحبت های خسته کننده اصلاً برایش جذابیت نداشت. شکل صحبت ها همیشه یکسان بود. از مشکلات شروع می شد و بعد نوبت سختی ها و بدبختی ها می رسید و آنگاه مسایل سیاسی پیش می آمد و عاقبت به جنگ منتهی می شد. این یک روند همیشگی بود که هیچ وقت تغییر نمی کرد. سر فصل صحبت هم معمولاً گرانی قیمت ها و کمبود کالا بود. مردها سؤال می کردند آیا می شود امیدوار بود که قیمت ها پایین بیاید و زندگی راحت تر شود. و آنگاه برای دلخوشی جواب می دادند، بله، باید امیدوار بود، باید صبر کرد. زمان لازم است. دوران سختی موقتی است، همه چیز درست می شود. خانم ها می دانستند که مردها دروغ می گویند و مردها نیز می دانستند که خانم ها می دانند که آنها دروغ می گویند. ولی با این وجود دروغ، جزیی از امیدشان بود و خانم ها وانمود می کردند که باور می کنند. همه می دانستند دوران سخت پایانی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از موضوع گرانی خسته می شدند، به سراغ جسارت و گستاخی سیاهان می رفتند و از لجام گسیختگی خانه به دوش ها و اوباش سخن می گفتند و نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده ها را لعن و نفرین می کردند و از پرخوری سربازان یانکی در ملاءعام حرف می زدند. آیا مردها فکر می کردند که یانکی ها روزی بالاخره کار احیای جورجیا را تمام می کنند؟ آنان زیاد مطمئن نبودند و فکر می کردند که کار احیای جنوب تمامی ندارد- مگر اینکه دموکرات ها پیروز شوند. و وقتی این حرف های سیاسی تمام می شد، دوباره صحبت از جنگ پیش می آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دو طرفدار حکومت ائتلافی به هم می رسیدند فقط صحبت هایی از این قبیل رد و بدل می شد و اگر تعدادشان به یک دوجین یا بیشتر می رسید، بحث کمی از واقعیت ها فاصله می گرفت و همه از ادامه جنگ از راه مقاومت منفی و مبارزه روحی سخن می گفتند. در این گونه صحبت ها کلمه «اگر» نقش مهمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اگر انگلستان ما را به رسمیت شناخته بود-»، «اگر جفرسون دیویس توانسته بود پنبه جنوب را قبل از محاصره دریایی به انگلستان برساند-»، «اگر لانگستریت در گتیس برگ از دستورات اطاعت می کرد-»، «اگر جب استوارت به موقع به کمک مارس باب آمده بود-»، «اگر جکسون دیوار سنگی را از دست نداده بودیم-»، «اگر ویکسبرگ سقوط نکرده بود-»، «اگر یک سال دیگر مقاومت کرده بودیم-» و بالاخره: «اگر جانستون را با هود عوض نمی کردیم-» یا «اگر در جنگ دالتون هود را به جای جانسون نگذاشته بودند-»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر! اگر! در آن فضای تاریک خانه ویلکز، مدام این کلمه شنیده می شد و در نهایت به جنجالی عظیم منتهی می گشت. مردانی که آنجا بودند، سواران، سربازان، افسران و هر کس که به نوعی در این جنگ خونین چهار ساله شرکت داشت، خاطرات خود را مفصلاً با صدای بلند تعریف می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با خود فکر می کرد: «آنها راجع به هیچ چیز به جز جنگ صحبت نمی کنند. همیشه جنگ. و هرگز هم غیر از جنگ به چیز دیگری فکر نمی کنند. حتی تا وقت مرگ.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطرافش نگاه کرد، بچه های کوچک روی دست پدرها خواب بودند. این بچه ها ساعت ها بیدار مانده بودند و به این داستان ها، به ماجراهای خونین مبارزات تن به تن گوش داده بودند و با گوش خود فریاد حمله و صدای طبل و شیپور را شنیده بودند و این افراد را دیده بودند که زیر آفتاب سوزان، یا در سرمای برف و بوران به سوی میدان نبرد می رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این بچه ها هم اگر بزرگ شوند، درباره چیزی به جز جنگ صحبت نمی کنند و به خود می گویند، جنگ با یانکی ها چه باشکوه و افتخارآمیز بوده و برگشت به خانه، آن هم کور و چلاق- یا هرگز بازنگشتن، چقدر افتخارآمیز بوده است. دوست دارند که همیشه جنگ را در خاطر داشته باشند و راجع به آن حرف بزنند. ولی من چنین کاری نمی کنم. حتی نمی خواهم دربارۀ آن فکر کنم. اگر بتوانم همه چیز را فراموش می کنم. اوه- اگر می توانستیم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبت های ملانی را می شنید. راجع به تارا، راجع به خودش. ملانی می گفت که چطور وقتی یانکی ها آمدند، اسکارلت مثل قهرمانان ایستاد و اجازه نداد شمشیر چارلز را ببرند و با جسارت تمام آتش را خاموش کرد. اسکارلت می دید که ملانی از او یک قهرمان ساخته است ولی خوشحال نبود، افتخار نمی کرد. مایل نبود هیچ درباره آنها فکر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، چرا فراموش نمی کنند؟ چرا نمی توانند به آینده فکر کنند و به عقب نگاه نکنند؟ ما احمق بودیم که جنگیدیم. هر چه زودتر فراموش کنیم، برایمان بهتر است.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هیچ کس نمی خواست فراموش کند. مگر خودش، بنابراین وقتی صادقانه برای ملانی تعریف کرد که از آمدن به این مجالس کمی عصبی و دستپاچه می شود، خوشحال بود. و ملانی صداقت او را باور می کرد و مثل بچه ها هر چیز را که دور از ذهنش بود به سرعت قبول می کرد. اما بی حوصلگی او را به پای حاملگی اش می گذاشت و تا حدی هم به او حسادت می کرد. ملانی بچه دیگری می خواست، اما دکتر مید و دکتر فونتین گفته بودند اگر دوباره حامله شود، خواهد مرد. پس خود را به سرنوشت سپرده بود و سعی می کرد اغلب اوقاتش را با اسکارلت بگذراند، چون از دیدن حاملگی او لذت می برد. اسکارلت که هرگز بچه نمی خواست، وقتی به یاد حاملگی خود می افتاد ناراحت و عصبی می شد و رفتار و افکار ملانی را جز حماقت به چیز دیگری نسبت نمی داد و در دل خوشحال بود که ملانی دیگر نمی تواند بچه دار شود، زیرا روابطش با اشلی محدودتر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت، اشلی را زیاد می دید، ولی هرگز پیش نیامده بود که تنها باشند. اشلی سر راه خود، هر شب به خانه اسکارلت می رفت تا گزارش کار روزانه کارگاه را به او بدهد و در این ملاقات ها، فرانک و پیتی هم غالباً حضور داشتند یا گاهی حتی ملانی و ایندیا هم بودند. اسکارلت فقط می توانست راجع به کار حرف بزند و آخر سر هم فقط «چقدر محبت کردی که اومدی. شب به خیر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه می شد اگر حامله نبود! آن وقت فرصتی خدا داده داشت، سوار می شد و هر روز صبح با او به کارگاه می رفت، از میان بیشه های خلوت، دور از چشمان مزاحم. و آن وقت هر دو می توانستند آن روزهای خوش قبل از جنگ، آن سواری های عشق انگیز و فراموش نشدنی را دوباره در خاطر زنده کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه، نمی خواست او را وادار کند که حتی یک کلمه در مورد عشق بگوید. دیگر نمی خواست به سوی عشق بازگردد. قول داده بود که هرگز این کار را نکند. اما شاید یک بار دیگر- یک بار دیگر بتواند با او تنها باشد. شاید اشلی این بار ماسک تظاهر را از صورت خود بردارد و همان اشلی قبل از جنگ شود، همان اشلی قبل از کباب خوران دوازده بلوط. شاید بتواند به روزهایی برگردد که هر کلامشان بوی دلپذیر عشق می داد. اگر نتوانند عاشق باشند، دوست که می توانند باشند و او می توانست قلب سرد و تنهای اشلی را گرم کند و با انوار سفید دوستی سراپای او را به آتش بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی بی قراری به خود می گفت: «چه می شد اگر می توانستم از شر این بچه راحت شوم! آن وقت می توانستم هر روز با او بیرون بروم. آن وقت با هم صحبت می کردیم-»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این تنها آرزوی معاشرت با اشلی نبود که او را آزار می داد، بلکه دلش برای کارگاه هم تنگ شده بود کارگاه به او احتیاج داشت. از وقتی که در خانه نشسته بود و فعالیتش کم شده بود، درآمد کارگاه هم کاهش یافته بود. کارگاه را به هیو و اشلی سپرده بود ولی آنها مثل خودش نبودند و زرنگی او را نداشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیو آدم بی عرضه ای بود، ولی زحمت زیادی می کشید. او فروشندۀ ناتوانی بود و در اداره کارگاه ناتوان تر. همه می توانستند با او چانه بزنند و قیمت را پایین بیاورند. اگر مقاطعه کاری حقه باز و زرنگ پیدا می شد و اعتراض می کرد که الوارهایی را که خریده به آن قیمت نمی ارزد، هیو فوراً از او معذرت می خواست و قیمت را پایین می آورد. وقتی اسکارلت شنید که هزار فوت الوار کف را به قیمت نازلی داده، از عصبانیت به گریه افتاد. بهترین چوب ها را این مرد مفت از دست می داد و بدتر از همه این بود که در اداره کارگران هم یک پایش می لنگید. سیاهان اصرار می کردند هر روز غروب دستمزدشان پرداخت شود و غالباً شب ها می رفتند و مست می کردند و روز بعد دیگر سر کار حاضر نمی شدند. از این رو هیو تقریباً هر روز دنبال کارگر می گشت و نتیجه این می شد که کارگاه دیرتر از حد معمول شروع به کار می کرد. با این گرفتاری هایی که خود غالباً پیش می آورد کارگاه وضع درستی نداشت و هیو فرصتی پیدا نمی کرد که به شهر برود و الوارها را به مشتریان چرب و نرم بفروشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت وقتی می دید که این همه منفعت دارد از زیر دستش سر می خورد و حماقت پشت حماقت و ضرر پشت ضرر از راه می رسد، از عصبانیت و ناراحتی کلافه می شد. می خواست به محض اینکه از شر این بچه راحت شد و به کارگاه بازگشت فوراً هیو را اخراج کند و یک آدم کاردان و مسئول را به جای او استخدام نماید، و دیگر اجازه ندهد سیاهان هر کاری دلشان می خواهد بکنند. چطور کسی می توانست از یک مشت سیاه آزاد شده انتظار کار درست داشته باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک دعوای توفانی با هیو بر سر از دست دادن کارگر به فرانک گفت: «فرانک، تصمیم دارم از محکومین برای کار در کارگاه استفاده کنم. مدتی پیش با جانی گاله گر سرکارگر نامی ولبورن صحبت می کردم. وضع کارگاه را براش شرح دادم و مشکل سیاه ها رو گفتم. اون گفت چرا از محکومین استفاده نمی کنم. به نظرم پشنهاد خوبی اومد. می گفت میشه اونهارو در مقابل غذا به کار گرفت و هر طور بخوام می تونم با اونها رفتار کنم و تازه گرفتاری دفتر بردگان آزاد رو هم ندارم. دیگه اونها نمی تونند در کارم مداخله کنند و به بهانه آزادی سیاها هر روز مزاحمم بشن. تصمیم دارم به محض اینکه قرارداد جانی گاله گر تمام شد، اونو استخدام کنم و عذر هیو رو بخوام. کسی که می تونه از یک مشت کارگر کله خر ایرلندی کار بکشه، مسلماً می تونه از پس محکومین بر بیاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکومین! فرانک سخن نمی گفت. استفاده از محکومین و اجیر کردن یک عده بدبخت در مقابل هیچ، در میان پیشنهادهای بد اسکارلت، بدترین بود، حتی بدتر از پیشنهاد ساختن میخانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حلقه محافظه کاران که فرانک نیز از آنان به شمار می رفت این، بدترین کارها بود. قانون استفاده از محکومین، بعد از جنگ به علت فقر ایالتی برقرار شده بود. چون دولت و نظامیان اداره کننده ایالت، نمی توانستند هزینه های نگهداری این گروه را بپردازند، آنان را به کارگاه های بزرگ اجاره می دادند و در ساختن راه آهن، بهره برداری از جنگل های کائوچو و سقّز و تهیه الوار برای قرارگاه نظامی استفاده می کردند. اگرچه فرانک و دوستان کلیساروی او لزوم این روش را تشخیص می دادند ولی به شدت از آن رو گردان بودند. برخی از آنها حتی به برده داری هم اعتقاد نداشتند و حالا این کار را حتی بدتر از برده داری می دانستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اسکارلت می خواست که محکومین بدبخت را اجاره کند و به کار اره کشی و چوب بری بگمارد! فرانک می دانست که اگر اسکارلت به چنین کاری دست بزند، دیگر قادر نخواهد بود سرش را در میان همگنان و محافظه کاران راست نگه دارد. این کار برای او بدتر از این بود که کارگاه مردانه ای را یک زن اداره کند، بدتر از هر کار بدی بود که تاکنون انجام داده بود. بارها در گذشته از خودش پرسیده بود: «مردم چه می گویند؟» ولی- این بار بیش از گذشته از حرف مردم می ترسید. احساس می کرد به کار گرفتن توش و توان این محکومین بدبخت و استفاده از قدرت بدنی آنان، کاری در حد فاحشگی است. اگر به او اجازه این کار را می داد این گناه تا ابد بر گردنش سنگینی می کرد. از آنجا که این کار را جداً یک گناه و یک اقدام غلط و غیرانسانی می دانست، تمام شجاعتش را جمع کرد و اسکارلت را از انجام آن منع کرد و فرمانش آن قدر قوت داشت که اسکارلت را یارای سخن گفتن نماند و سکوت کرد و عاقبت برای اینکه صدای فرانک را خاموش کند گفت که واقعاً نمی خواسته چنین کاری بکند. اما هنوز بسیار از هیو و عملکرد او در مورد سیاهان آزاد خشمگین بود و هنوز به استفاده از کارگران اجاره ای فکر می کرد. کارگران محکوم خیلی از نگرانی های او را رفع می کردند، ولی فرانک همچنان سخت می نمود و ممکن نبود در این مورد کوتاه بیاید-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت آهی کشید.اگر باز هم یکی از کارگاه ها سود کافی می داد، می توانست تا حدی چشم پوشی کند ولی کارگاه اشلی هم تفاوت چندانی با کارگاه هیو نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت از اینکه اشلی به سرعت نتوانسته بود به رموز کار آشنا شود به شدت ناراحت بود و می دید که پرداخت هایش دو برابر زمانی است که خودش کارگاه را اداره می کرد. او باهوش بود و کتاب خوانده بود و دلیلی نداشت که نتواند به فوریت استعدادهای درخشان خود را نشان دهد و سودهای سرشار به دست نیاورد. ولی اشلی هم چیزی در حد هیو بود و بیش از او موفقیت نداشت. بی تجربگی ها، اشتباهات و نداشتن قوه تمیز و قضاوت حرفه ای و گذشت های بی مورد و بی دلیل او درست مثل هیو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما عشق، به سرعت اشلی را نجات داد و اسکارلت نتوانست آنها را در یک ردیف قرار دهد. هیو به طرز ناامیدکننده ای احمق بود در حالی که اشلی فقط تازه کار بود. ولی اسکارلت اساساً می دانست که این مرد در کار حساب و کتاب اصلاً استعداد ندارد و قادر نیست نفع و ضرر را از هم تشخیص دهد. آینده خوبی برایش پیش بینی نمی کرد. میان چوب های بد و خوب هیچ فرق نمی گذاشت. به درستی نمی دانست چوب خوب چیست و چوب بد کدام است. و از آنجا که نجیب زاده بود، به سرعت به همه اعتماد می کرد، تخفیف های بی مورد می داد یا به صورت اعتباری معامله می کرد و به این ترتیب اشخاص پست و کلاهبردار از سادگی و اعتمادش سوءاستفاده می کردند. عیب دیگرش این بود که وقتی از کسی خوشش می آمد دیگر فکر هیچ چیز را نمی کرد و هرچه می توانست قیمت را پایین می آورد و یا اعتبار بیهوده می داد بدون اینکه تحقیق کند و میزان پول آنان را در بانک یا مقدار املاک و مستغلاتشان را بداند. در این مورد درست مثل فرانک عمل می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مطمئناً یاد می گرفت. و در مدت یادگیری، اسکارلت اشتباهات او را ندیده می انگاشت و ضررهایش را می کشید. هر روز غروب که اشلی نزد اسکارلت می آمد، خسته و بی اعتماد می نمود و اسکارلت در کمال حوصله راهنمایی های مفیدی در لباس پیشنهاد به او ارائه می کرد. ولی علی رغم آن همه شهامت و نشاطی که در جان اشلی می ریخت در چشمانش اثری از ادراک نمی دید، فقط دو چشم شیشه ای سرد، هراسان و خاکستری مشاهده می کرد که خیره چون نگاه مرده، می نگریست. از این حالت چیزی دستگیرش نمی شد الا اینکه ترسش افزایش می یافت. اشلی تفاوت کرده بود، دیگر آن اشلی سابق نبود. اگر می توانست تنها با او حرف بزند، شاید دلیلش را پیدا می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این وضع برایش نتیجه ای جز بی خوابی های شبانه نداشت. نگران اشلی بود، می دانست که خوشحال نیست و می دانست اندوه او مانع بزرگی است و نمی گذارد در تجارت الوار موفقیتی کسب کند. رها کردن کارگاه ها در دست دو مرد بی تجربه و ناشی برایش شکنجه ای شده بود. شاهد بود که رقبایش مشتری های پر و پا قرصش را یکی یکی از دستش خارج می کنند، مشتری هایی که این همه برای جلبشان زحمت کشیده بود. ماه ها زحمت داشت پیش چشمش دود می شد و به هوا می رفت. اوه، چه خوب می شد هرچه زودتر می توانست سر کارش بازگردد! اشلی را کاملاً در اختیار می گرفت و همه چیز را به او می آموخت. و جانی گاله گر هم کارگاه دیگر را اداره می کرد و خودش هم کار فروش را به عهده می گرفت و بالاخره همه چیز درست می شد. و اگر هیو هنوز می خواست برایش کار کند می توانست گاری را بردارد و الوارها را به خریداران تحویل دهد. فقط به درد همین کار می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته گاله گر آدم بی همه چیز و بی مرامی بود ولی هوش سرشاری داشت، اما- از کجا می توانست آدم دیگری را پیدا کند؟ چرا آدم های باهوش و درستکار باید این قدر احمق باشند که بیایند برای او کار کنند؟ اگر می توانست یکی از آنها را پیدا کند بدون هیچ تردید او را به جای هیو می گذاشت و هیچ احساس پشیمانی و دودلی هم نمی کرد، ولی-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تامی ولبورن چلاق پرکارترین مقاطعه کار شهر بود و به قول مردم سکّه می زد. خانم مری ودر و دامادش رنه وضع مرتبی داشتند و اکنون دکان نانوایی خود را در مرکز شهر تأسیس کرده بودند. رنه دکان را می گرداند و نان و شیرینی فرانسوی درست می کرد و پدربزرگ مری ودر که از بیکاری به حان آمده بود به جای او کار راندن گاری پیراشکی را عهده دار شده بود. پسرهای سیمون هم کار و بارشان گرفته بود و در کوره آجرپزی خود سه شیفت کارگر را اداره می کردند. کلس وایلتینگ هم در سلمانی خود پول پارو می کرد و مرتب به سیاهان می گفت اگر موی نامرتب و کثیف داشته باشند جمهوری خواهان نمی گذارند آنها در انتخابات شرکت کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم های دیگری را هم می شناخت که کار و بارشان سکه بود، دکترها، وکلا و فروشندگان مغازه ها. آن فقر و بدبختی و نکبتی که بعد از جنگ آنها را فراگرفته بود اکنون از میان رفته بود و دیگر همه داشتند برای خودشان سری توی سرها در می آوردند، تنها مردانی چون هیو یا اشلی بودند که همچنان در جا می زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه بدبختی بزرگی بود که آدم استعداد و عرضه تجارت داشته باشد، آن وقت حامله شود و خودش را گوشه خانه پنهان کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اراده ای قوی تصمیم گرفته بود و به خود می گفت «دیگر بچه دار نخواهم شد. تصمیم ندارم مثل زن های دیگر، هر سال یک بچه پس بیاندازم. خدای من! معنی اش این است که با هر بچه، من شش ماه از سال را دور از کارگاه هایم خواهم بود! می دانم هر روز که سرکارم حاضر نباشم کلی ضرر خواهم کرد. به فرانک می گویم که دیگر حاضر نیستم بچه دار شوم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک یک خانواده بزرگ می خواست، ولی اسکارلت می توانست او را بالاخره به زانو درآورد. تصمیمش قطعی بود. این آخرین بچه او بود. کارگاه های چوب بری برایش مهم تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهل و دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه اسکارلت دختر بود، یک کرم کوچک و طاس، میمونی زشت و بی مو، بی نمک و نامربوط مثل فرانک. هیچ کس به جز پدر شیفته اش، نمی توانست چیز زیبایی در او پیدا کند و همسایگان آن قدر مبادی آداب بودند که بگویند، بچه های زشت بالاخره روزی زیبا خواهند شد. او را الا لوره نا (Ella Lorena)، نامیدند. الا به یاد مادربزرگش الن و لوره نا به خاطر اینکه مُد روز بود. حتی اسامی دیگری چون رابرت لی و جکسون دیوار سنگی نیز برای پسرها و آبراهام لینکلن و آزادی (Emancipation) برای بچه های سیاه پوست، مد روز شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختر در روزهایی به دنیا آمد که هیجانی خشم آلود آتلانتا را در برگرفته بود و انتظار وقایعی تلخ می رفت. سیاه پوستی که مرتکب تجاوز شده بود دستگیر شده، در زندان به سر می برد ولی افراد کوکلوس، زندان را مورد حمله قرار داده بودند و تجاوزگر را قبل از محاکمه بیرون کشیده، بی سر و صدا دار زده بودند. کلان، این کار را به خاطر حفظ آبروی قربانی و مستور نگه داشتن نام او کرده بودند، زیرا اگر نام او فاش می شد پدر و برادرانش حتماً او را با گلوله می زدند، از این رو دار زدن سیاه پوست تجاوزگر بهترین و منطقی ترین راه ممکن به نظر می رسید. اما مقامات نظامی بسیار خشمگین بودند. آنها دلیلی نمی دیدند که دختری در دادگاه بر علیه مجرمی، شهادت ندهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازها، چپ و راست توقیف می کردند. مقامات نظامی سوگند خورده بودند که حتی به قیمت زندانی کردن تمام مردان سفید پوست آتلانتایی، حساب کلان را یکسره کنند. سیاهان نیز ترسیده بودند و خشمگین تهدید می کردند که خانه سفیدها را آتش خواهند زد. شایعات داغ ابری متراکم فضای شهر را پوشانده بود. می گفتند یانکی ها نمایشی از اعدام برپا خواهند کرد، و سیاهان درصدد هستند علیه سفیدها اقدامات دسته جمعی انجام دهند. مردم شهر در خانه، پشت درهای بسته مانده بودند و پنجره ها را بسته بودند. مردان می ترسیدند سر کارهایشان بروند و همسران و فرزندان خود را بدون مراقب رها کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت رنجور در بستر افتاده بود و در سکوت خدا را شکر می کرد که اشلی آن قدر شعور داشت که عضو کلان نشود و فرانک هم آن قدر پیر بود که قدرت این کارها را نداشت. چقدر وحشتناک بود اگر هر لحظه انتظار توقیف آنها را می کشید! تصور اینکه یانکی ها به خانه آنها بریزند و آن دو را دستگیر کنند ارکان وجودش را به لرزه درمی آورد. جوانان عضو کلان چقدر احمق بودند که با چنین اقدامی، خشم یانکی ها را برانگیختند و برای خود دردسر درست کردند؟ اصلاً شاید به این دختر تجاوزی نشده بود. شاید از ترس چنین ادعایی کرده بود. و حالا باید به خاطر چنین ادعای پوچی، عده ای جان خود را از دست بدهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همان روزهایی که فضای ناامنی و هراس بر مردم شهر فشار وارد می کرد و همه شاهد نزدیک شدن فتیله شعله ور به بشکه باروت بودند، حال اسکارلت به سرعت رو به بهبود می رفت و نیروی خود را باز می یافت. نشاط و سلامتی و شوقی که در روزهای سخت تارا در او جمع آمده بود او را کمک می کرد تا ذهن خود را به کار اندازد. درست دو هفته بعد از تولد الا لوره نا از بستر برخاست و از بیکاری خود شکایت کرد و یک هفته بعد گفت که دیگر نمی تواند در منزل بماند و می خواهد به کارگاه برود. هیو و اشلی هر دو کار را ترک کرده بودند زیرا نمی خواستند خانواده های خود را در آن وضع تنها بگذارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک با افتخار و غروری که از جمعیت خاطر و شهامت نیرو می گرفت به او دستور داد و قدغن کرد که تا اوضاع به این منوال پیش می رود حق خروج از خانه را ندارد. اگر فرانک اسب و درشکه را در اصطبل توقیف نمی کرد باز هم اسکارلت بر آن نبود که دستور او را به چیزی انگارد و اطاعت کند. اما فرانک دستور داده بود هیچ کس حق ندارد به درشکه و اسب دست بزند مگر اینکه با اجازۀ او باشد. به علاوه او و مامی تمام سوراخ سنبه های خانه را گشته و پول هایی را که اسکارلت در گوشه و کنار پنهان کرده بود یافته بودند. و فرانک پول ها را برده بود و به حساب خود در بانک گذاشته بود و حالا اسکارلت حتی یک سنت هم نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت ابتدا خشمگین شد و بعد به التماس افتاد و در نهایت هر روز صبح مثل یک بچه لجوج گریه ای سوزناک سر می داد. ولی تنها چیزی که می شنید این بود: «خُب، شیرینم، تو دختر کوچولو، هنوز حالت خوب نشده.» و «خانوم اسکارلت اگه بخوای همش گریه کنی و این جوری جوش بزنی شیرت خشک می شه، آخه این بچه چه گناهی داره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نهایت خشم از حیاط خلوت گذشت و نزد ملانی رفت و با آخرین توانی که داشت فریاد زد و اعلام کرد که پیاده به کارگاه خواهد رفت. گفت، در تمام شهر فریاد خواهد زد که با یک آدم موذی، یک جانور پست ازدواج کرده و نمی خواهد با او مثل یک بچه احمق رفتار کنند. و بعد با تمام قوت داد زد که اسلحه ای برمی دارد و هر کس را که بخواهد مانعش شود با تیر می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملانی از غوغایی که در ایوان خانه اش به راه افتاده بود سخت وحشت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه تو نباید خودت رو به خطر بندازی. اگه بلایی سر تو بیاد من از غصه می میرم. اوه، خواهش می کنم-»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«میرم! میرم! پیاده میرم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملانی به چهرۀ او نگاه کرد و دریافت که چنین حالتی اصلاً به عصبیت دوران بعد از زایمان شباهتی ندارد. در چهرۀ او همان حالت گردن کشی و گردن فرازی و اراده ای را می دید که بارها در سیمای جرالد اوهارا دیده بود، همان سختی و قوت و عزم را. دستش را دور کمر اسکارلت حلقه کرد و محکم او را در آغوش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این تقصیر منه اسکارلت. چقدر من ترسو هستم. من بودم که نذاشتم اشلی بره سرکارش، چون می ترسیدم، اوه عزیزم! چقدر من خودخواهم، چقدر ترسو هستم! عزیزم، همین الان میرم و به اشلی میگم که دیگه نمی ترسم، میرم پیش عمه پیتی می مونم. اون هم می تونه برگرده سر کارش، و-»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت به خوبی می دانست که اشلی به تنهایی از عهده کارها برنمی آید ولی حاضر نبود چنین چیزی را بر زبان آورد، به علاوه، خودش هم نمی خواست این واقعیت را بپذیرد. «نه، تو چنین کاری نمی کنی، ممنونم. اشلی اگر هم سر کار بیاد به درد من نمی خوره چون همش باید حواسش پیش تو باشه، حق هم داره. همه بد شدن، حتی عمو پیتر هم حاضر نیست با من بیاد! خُب باشه، من اهمیت نمیدم، مهم نیست. تنها میرم. تموم راهو پیاده میرم و خودم کارگر جمع می کنم، از همین سیاه ها. بالاخره از یک جایی پیدا می کنم...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، نه! تو همچین کاری نمی کنی! ممکنه اتفاق وحشتناکی برات بیفته! میگن حلبی آباد جاده دکاتور پر از سیاه های بدجنسه و تو باید از اونجا رد بشی. بذار فکر کنم... عزیزم، به من فرصت بده امروز رو فکر کنم، قول بده هیچ کاری نکنی. قول بده، حالا برو خونه و استراحت کن. معلومه که ضعف داری. قول بده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت به ناچار قول داد. رنجورتر از آن بود که بتواند کاری بکند. به خانه رفت ولی با اهل خانه قهر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهر همان روز غریبه ای از حیاط خلوت خانۀ عمه پیتی گذشت و به ایوان خانه ملانی خزید. بدون شک او هم از کسانی بود که به قول مامی و دیلسی «خانوم ملانی اونارو جمع می کنه و توی سرداب بهشون جا میده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زیرزمین ملانی سه اتاق وجود داشت که قبلاً مستخدمین در آن اقامت داشتند و بخشی از آن نیز انبار شراب بود. اکنون یکی از آنها در اختیار دیلسی بود و دو اتاق دیگر را به آوارگانی می داد که چون سیل می آمدند و می رفتند. بدبخت هایی که جایی برای زندگی نداشتند، شبی را بیتوته می کردند و غذایی می خوردند و صبح روز بعد می رفتند. هیچ کس به جز ملانی نمی دانست که این آدم ها کی می آیند و کی می روند و هیچ کس جز او آگاه نبود که از کجا می آیند. شاید مامی و دیلسی راست می گفتند، شاید آنها را از خیابان جمع می کرد. تعدادشان زیاد بود، بیش از گنجایش سرداب، گاهی مجبور می شد آنها را به سرسرا بیاورد. آنان در نهایت بدبختی به خانه او پناه می بردند و او به آنها غذا می داد، جای خواب می داد و با بقچه ای نان روانه می کرد معمولاً این افراد، سربازهای حکومت ائتلافی بودند، سربازهای ساده، بیمار، بی خانمان، بی کس، بدون یار و یاور، بدون زن و فرزند، که پیاده سفر می کردند و به امید یافتن کار، تمام ایالت را زیر پا می گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اغلب زنانی هم با چند بچه قد و نیم قد که از روستا آواره شده بودند در آنجا اقامت می کردند. این زنان بیوه بودند. جنگ آنها را بیوه کرده بود، شوهرانشان را گرفته بود و آنها را با بچه های کوچک و بی دفاع تنها رها کرده بود. آنان از مزارع خود خارج می شدند و به دنبال خویشان گمشده می گشتند. بعضی اوقات مقابل خانۀ ملانی غوغایی به راه می افتاد، غریبه هایی می آمدند که به زحمت انگلیسی صحبت می کردند یا اصلاً به زبان دیگری حرف می زدند، اینان کسانی بودند که داستان هایی درباره ثروت جنوب شنیده بودند و اینکه به امید دستیابی به آن، به این سو سرازیر شده بودند. یک روز یک جمهوری خواه آمده بود. مامی اصرار داشت که او جمهوری خواه است. می گفت بوی جمهوری خواهان را از یک فرسخی تشخیص می دهد، مثل اسبی که بوی مار زنگی را احساس می کند. ولی هیچ کس نظر مامی را نپذیرفت چون اعتقاد داشتند که حتی ملانی هم در رحم و شفقت خود اندازه معقولی را نگه می دارد. حداقل این طور فکر می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت هم این طور فکر می کرد و در حالی که آفتاب رنگ پریده نوامبر به او می تابید در ایوان نشسته بود و بچه را در دامنش گذاشته بود و با خود می گفت این یکی هم حتماً از سگ های دست آموز ملانی است، مثل اینکه پاش هم می لنگد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی که داشت از حیاط پشتی بیرون می آمد، می لنگید، مثل ویل بتین، با آن پای چوبی. بلند قد بود، لاغر اندام و طاس و کثیف می نمود. ریش تُنُکش آن قدر بلند بود که به کمرش می رسید. حدود شصت سال داشت یا لااقل از ریشش این طور معلوم بود، سخت صورت و خشک بود، چین های زیادی بر چهره اش دیده می شد ولی در اندامش اثری از ضعف پیری وجود نداشت. دراز و لاغر و لندوک و زشت بود ولی علی رغم پای چوبی اش چون مار سریع و چالاک به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها بالا آمد و به سوی اسکارلت نزدیک شد. حتی قبل از اینکه حرفی بزند، اسکارلت از غرغر نامفهومی که با خود می کرد دریافت که روی حرف «ر» تأکید می گذارد، کاری که دشت نشینان نمی کردند، پس از اهالی کوهستان بود. برخلاف ظاهر کثیف و لباس پاره اش، مثل کوه نشینان دیگر غرور محکم و خاموشی داشت که به هیچ کس اجازه نمی داد تحقیری نشان دهد. روی ریشش آثار جویدن تنباکو مشهود بود. تکه بزرگ تنباکویی که در دهان داشت چهره اش را بیشتر از ریخت انداخته بود و گوشه چشمش را پایین کشیده بود. بینی اش باریک و ناصاف بود. ابروهایی پرپشت و نامرتب داشت و بخشی از موهایش چون منگوله ای روی گوشش را پوشانده بود و شباهتی به سیاه گوش (Lynx: گونه ای گربه وحشی که اغلب در تمام نیمکره شمالی دیده می شود. از شکارچیان ماهر به شمار می رود- م) پیدا کرده بود. زیر ابرویش به جای چشم، گودالی وجود داشت و اثر زخمی که تا روی گونه اش می رسید و زیر ریشش پنهان می شد. هفت تیر بزرگی به کمر آویخته بود و چکمه اش برجستگی بزرگی داشت که معلوم بود چاقویی در آن پنهان کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نگاه خیره اسکارلت، با سردی جواب داد و قبل از اینکه شروع به صحبت کند آب دهانش را میان ردیف ستون های گچی طارمی خالی کرد. تحقیری از چشمانش دیده می شد، این تحقیر به خاطر اسکارلت نبوده بلکه نفرت او را از جنس مخالف نشان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خانوم ویلکز منو برای کار فرستاده.» با سختی حرف می زد. مثل کسی بود که به حرف زدن عادت ندارد، کلمات به زشتی و رخوت از دهانش خارج می شد. «اسم من آرچیه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«متأسفم. ولی من کاری برای شما ندارم، آقای آرچی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آرچی اسم کوچیک منه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ببخشید، اسم خونوادگیتون چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره آب دهانش را خالی کرد. «به نظرم مربوط به خودم باشه. همون آرچی کافیه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«برام مهم نیست که اسم خونوادگی شما چیه! من کاری ندارم به شما بدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به نظرم دارین. اون نگران شماس که نکنه یک وقت مث دیوونه ها تنها این ور- اون ور برین. منو فرستاد که درشکه شما رو برونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت از دخالت ملانی و بی تربیتی آن مرد زشت خشمگین شده بود. «واقعاً؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد غریبه، با دشمنی دیرینۀ خود با زن ها، با یک چشم نگاهی به اسکارلت افکند. «بله. هیچ زنی نباید مزاحمت برای شوهرش فراهم کنه، حالا اگه شما می خواین این ور- اون ور برین، من می برمتون. من از سیاه ها بدم میاد... از یانکی ها هم همین طور.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنباکو را به گوشۀ دیگر دهانش راند، و قبل از اینکه اسکارلت به او اجازه دهد، روی پله ها نشست. «نمی خوام بگم دوس دارم راننده زن ها بشم. ولی خانوم ویلکز به من خیلی محبت کرده، به من جای خواب داده و منو فرستاده که درشکه شما رو برونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت که بی طاقت شده بود، گفت: «ولی...» و بعد حرفش را قطع کرد و به او خیره ماند. آن گاه لبخندی به لب آورد. از این آواره پیر اصلاً خوشش نمی آمد ولی حضور او ممکن بود کارها را آسان کند. با همراهی این مرد می توانست به شهر برود، به کارگاه سری بزند و سراغ مشتریانش برود. دیگر کسی نگران سلامتی و امنیت او نخواهد بود و حالا ظهور ناگهانی این مرد از ایجاد جنجال و هیاهو هم جلوگیری می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: «البته شرط داره. شوهرم باید موافقت کنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک چندی به طور خصوصی با آرچی صحبت کرد و با اکراه موافقت نمود و دستور داد از اسب و درشکه رفع توقیف شود. از اینکه نصایح مادرانه اش نفوذی در اسکارلت نکرده بود ناراحت و ناامید می نمود ولی به خود می گفت، حال که او اصرار دارد به کار خود مراجعت کند، پس می شود این طور تصور کرد که این مرد را خدا فرستاده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظهور مجدد او در آتلانتا حیرت همه را برانگیخت. آرچی و اسکارلت جفت عجیبی بودند. یک پیرمرد زشت و وحشی با پای چوبی جلوی کالسکه نشسته بود و زنی جوان، زیبا و خوش لباس اما درهم و اخم آلود، با پیشانی گره خورده و سیمایی عبوس پشت سرش لمیده بود. آنها در آتلانتا، همه جا دیده می شدند، کمتر با هم سخن می گفتند، بدون شک از هم خوششان نمی آمد، و احتیاج، آن دو را به هم پیوند داده بود، یکی برای پول و دیگری برای امنیت. خانم های شهر می گفتند، حداقل این کارش بهتر از این است که کنار رت باتلر بنشیند و همه جا خودش را در شهر به نمایش بگذارد. آنها با کنجکاوی می پرسیدند که چرا این روزها این مرد پیدایش نیست؟ از سه ماه پیش که با عجله آتلانتا را ترک کرده بود دیگر اثری از او نبود و هیچ کس حتی اسکارلت از او خبری نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی مرد ساکتی بود، فقط وقتی حرف می زد که سؤالی از او می شد، و اغلب با اکراه جواب می داد. هر روز صبح از زیرزمین ملانی خارج می شد و روی پله های خانه عمه پیتی می نشست و منتظر اسکارلت می شد و تنباکو می جوید تا عمو پیتر درشکه را آماده نماید. عمو پیتر تقریباً به اندازه ابلیس از او می ترسید و مامی هم که در جسارت ید طولایی داشت با احتیاط و سکوت دور و بر او می پلکید. او از سیاهان نفرت داشت و آنها می دانستند و به شدت از او وحشت داشتند. طپانچه و چاقوی خود را عوض کرده و طپانچه و چاقوی تازه ای خریده بود و همین شهرتش را میان سیاهان افزایش داده بود. هرگز یک بار هم اسلحه خود را بیرون نیاورده و حتی آن را لمس هم نکرده بود. همین رفتار ظاهری او کافی بود. وقتی آرچی حضور داشت هیچ سیاهی حتی جرأت خندیدن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار که اسکارلت علت تنفر او را از سیاهان پرسید، از جوابش تعجب کرد چون او اغلب در جواب هر سؤالی می گفت: «به نظرم به خودم مربوط باشه؟» اما این بار طور دیگری جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من از این کاکا سیاها بدم میاد، چون همه کوه نشین ها بدشون میاد. این سیاها بودن که جنگ لعنتی رو شروع کردن. ما هیچ وقت از اونا خوشمون نمی اومد، حتی یه برده سیاه هم نداشتیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ولی تو خودت هم تو جنگ بودی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به نظرم این وظیفه هر مردیه. من از یانکی ها هم بدم میاد. بیشتر از سیاها. همون قدر که از زن های پر حرف بدم میاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم ناگهانی بر او مستولی شد ولی چیزی نگفت. یک لحظه فکر کرد که بهتر است از شر او خلاص شود و عذرش را بخواهد، اما بدون او چه کاری از دستش ساخته بود؟ از کدام راه جز این می توانست آزادی خود را به دست آورد. این مرد خشن، بی تربیت و کثیف بود و گاهی بوی گند از او متصاعد می شد، اما وظیفه خود را به خوبی انجام می داد. او را تا هر دو کارگاه می برد و باز می گرداند و وقتی نزد مشتری ها می برد، دائماً نزدیک او ایستاده بود و هر وقت اسکارلت با مشتریانش حرف می زد یا به کارگرانش دستور می داد، آب دهان خود را خالی می کرد. در این گونه مواقع معمولاً بیش از یک قدم با او فاصله نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زودی آتلانتا به اسکارلت و محافظش عادت کرد و خانم های شهر از اینکه می دیدند بدون ترس و هراس هر جا دلش بخواهد می رود، به او حسادت می کردند. از وقتی که کوکلوکس ها سیاه متجاوز را لینچ کردند، همه خانم های شهر تقریباً منزوی شدند، حتی دیگر برای خرید هم به فروشگاه ها نمی رفتند و اگر کار واجبی پیش می آمد، ده پانزده نفری با هم می رفتند. البته از این بابت سخت در ناراحتی به سر می بردند، پس ناچار شدند غرورشان را در جیب بگذارند و گاهی آرچی را از اسکارلت قرض بگیرند. و وقتی اسکارلت به او احتیاج نداشت خوشحال می شد که او را از خود دور کند و در اختیار بانوان دیگر قرار دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زودی آرچی به صورت یکی از چهره های سرشناس آتلانتا درآمد و بانوان شهر برای اجیر کردن او با هم رقابت می کردند. تقریباً هر روز صبح پسربچه ای با خدمتکار سیاهی هنگام صرف صبحانه در خانۀ اسکارلت را می کوبید و پیغام بانویش را می داد: «اگر امروز بعدازظهر با آرچی کاری ندارید، او را به من قرض بدهید، می خواهم به گورستان بروم و گل ببرم.»، «باید امروز نزد کلاهدوز بروم.»، «لطفاً آرچی را در اختیار ما بگذارید تا عمه نلی را به هواخوری ببرد.»، «باید امروز به خیابان پینرز بروم. پدربزرگ حالش خوب نیست و نمی تواند همراهم بیاید اگر آرچی...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آرچی همه را همراهی می کرد، خدمتکاران، خانه داران، بیوه ها، همه را، و دوباره با همان خلق و خوی گرفته و سنگین خود به خانه بازمی گرداند. روشن بود که از زن ها خوشش نمی آید، اما در نظر او ملانی چیز دیگری بود، ولی از سایر زن ها به اندازه سیاهان و یانکی ها متنفر بود. بانوان اول از بی ادبی او در شگفت بودند ولی کم کم آشنا شدند و عادت کردند. اصلاً سخن نمی گفت، فقط گاه و بیگاه صدای وحشتناکی از خود بیرون می داد و آب دهانش را پرتاب می کرد ولی وجودش برای خانم ها حکم اسب درشکه داشت و اغلب وقتی با او بیرون می رفتند وجودش را جدی نمی گرفتند. حتی یک بار خانم مری ودر بدون اینکه ملاحظه آرچی را بکند تمام جزییات زایمان برادرزاده اش را بلند بلند برای خانم مید تعریف کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در هیچ زمانی ممکن نبود چنین وضعی پیش بیاید. قبل از جنگ، آدمی مثل آرچی حتی حق نداشت به آشپزخانه وارد شود. غذایش را از در پشتی می دادند و او را دنبال کارش می فرستادند. اما حال حضور آزاردهنده او را طلب می کردند. این مرد گستاخ، بی سواد و کثیف بود ولی مثل سدی محکم میان خانم ها و وحشت احیای جنوب ایستاده بود. او نه دوست بود و نه نوکر. یک محافظ اجیر شده بود. هنگامی که مردان سر کار بودند و یا شب ها غیبت می کردند از زنان آنان محافظت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت می دید، از وقتی آرچی آمده، فرانک اغلب شب ها در خانه حضور ندارد. می گفت حساب و کتاب های فروشگاه باید سر و سامان پیدا کند، کارها به قدری مغشوش است که باید وقت بیشتری صرف آنها بشود. و دوستان مریضی هم بودند که باید سری به آنها می زد. و به علاوه تشکیلات حزبی دموکرات ها هم بود که هر چهارشنبه شب جلسه داشتند و در مورد انتخابات و حق رأی صحبت می کردند و فرانک نمی خواست این جلسات را از دست بدهد. اسکارلت می دانست که این جلسات چیزی نیست مگر سخنرانی های بی پایان ژنرال جان، ب گوردون درباره لیاقت خود و ژنرال های دیگر، به جز ژنرال رابرت لی. می دانست که این جلسات چیزی نیست جز تکرار جنگ. مطمئن بود که هیچ اقدام مؤثر و مفیدی در جهت احقاق حق رأی صورت نمی گیرد. ولی فرانک آشکارا از شرکت در این جلسات اظهار شادمانی می کرد و تا ساعت ها بعد از نیمه شب به خانه بازنمی گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشلی هم سرگرم مریض ها بود و دائماً از آنها عیادت می کرد و در جلسات حزب دموکرات شرکت می نمود، او نیز معمولاً چون فرانک تا دیروقت بیرون می ماند. در این شب ها، آرچی، عمه پیتی، اسکارلت، وید و الای کوچک را از حیاط پشتی تا منزل ملانی همراهی می کرد و دو خانواده شب را با هم می گذراندند. خانم ها مشغول قلابدوزی می شدند و آرچی در سرسرای پایین دراز به دراز روی نیمکت می افتاد و خُرخُر می کرد و ریش بلند و خاکستری اش حرکت می کرد. هیچ کس به او نگفته بود که می تواند روی نیمکت به آن زیبایی بخوابد. این قشنگترین اثاثیه آن خانه بود و آرچی هر وقت می خوابید با چکمه های کثیفش آن را آلوده می کرد و اهالی خانه از دست او ناراحت می شدند. ولی هیچ چیز نمی گفتند، تازه خوشحال بودند که می خوابد چون خودش بارها گفته بود که از وراجی زن ها بدش می آید و اگر بیدار می ماند ممکن بود حرف های عمه پیتی را تحمل نکند و قدقد مرغانه اش او را از کوره به در کند و فرار را بر قرار ترجیح دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت فکر می کرد که این مرد از کجا آمده و زندگی گذشته اش چه بوده و چطور از سرسرای ملانی سر درآورده است، ولی از ترس هیچ نمی پرسید. اسکارلت بیشتر دلش می خواست بداند صورتش چرا به آن روز افتاده و چه اتفاقی برای چشمش افتاده است. آنچه می دانست این بود که او از اهالی شمال جورجیاست و کوه نشین است و در جنگ شرکت کرده و در اواخر جنگ یک چشم و یک پایش را از دست داده است. اما چیزی که باعث کشف گذشته آرچی شد انتقاد سخت اسکارلت از هیو السینگ و طرز اداره کارگاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک روز صبح وقتی پیرمرد او را تا کارگاه هیو همراهی کرد، هر دو دیدند که هیو زیر درخت نشسته و کارگرها همه کار را رها کرده و رفته اند. اسکارلت سخت برآشفت، چون اخیراً با استفاده از زیبایی و جذابیت خود، سفارش چرب و نرمی گرفته بود و باید به موقع تحویل می داد، ولی اکنون که کارگاه را خالی می دید، خشمگین شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن محکمی به آرچی گفت: «منو ببر به اون یکی کارگاه. بله، می دونم که ممکنه وقت ناهار بگذره ولی من برای چی به تو پول میدم؟ باید به آقای ویلکز بگم هر کاری داره زمین بذاره و این سفارش رو دست بگیره. مثل اینکه کارگرهای هیو دلشون نمی خواد سر کار بیان. کثافت های آشغال. تو زندگی احمقی مثل هیو السینگ ندیدم! به محض اینکه جانی گاله گر قراردادش تموم شد استخدامش می کنم و از شر هیو راحت میشم. چه اهمیت داره که جانی در ارتش شمال خدمت می کرده؟ او اینجا کار خواهد کرد. من هنوز در عمرم یک کارگر تنبل ایرلندی ندیدم. جانی برام کارگر میاره، از محکوم ها اجیر می کنه. میدونه چه جوری از پسشون بربیاد...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی به طرف او برگشت. از تنها چشمش شراره نفرت و خشم بیرون می ریخت و وقتی سخن گفت، سردی تکان دهنده ای در صدای بی موجش آشکار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اون روزی که کارگر محکوم استخدام کنی، دیگه من اینجا نیستم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت به او خیره ماند: «خدای من، چرا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«برای اینکه من از حال این بدبخت ها خبر دارم. این اجیر کردن اونا نیست، من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش رو گذاشتم کشتن اونا. خریدن مردها، مثل قاطر. رفتاری که با اونا میشه بدتر از قاطره. کتک می خورن، گرسنگی می کشن، کشته میشن، ولی کی اهمیت میده؟ آیا دولت اهمیت میده؟ این پول خونه. اونایی که محکومین رو اجیر می کنن به هیچ اهمیت نمیدن. یک خورده غذا بهشون میدن و مثل خر ازشون کار می کشن. چه جهنمیه، خانوم. من از زن ها اصلاً خوشم نمی اومد ولی حالا دیگه بدتر شد، بیشتر بدم اومد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این چیزها به تو مربوط میشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به نظرم،» کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: «من خودم چهل سال محکوم بودم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت آب دهانش را فرو داد و به پشتی درشکه تکیه داد. پس جواب معمای آرچی این بود، برای همین نمی خواست اسمش را بگوید و زندگی گذشته اش را شرح دهد. جواب سکوتش و نفرت عمیقش به دنیا، همین بود. چهل سال! حتماً وقتی به زندان می رفت، جوان بود. چهل سال! خودش یک عمر است، تمام عمر در زندان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«جرمت چی بود... جنایت؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی افسار را تکان داد و مختصر گفت: «بله، زنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان اسکارلت از ترس چند بار به هم خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان آرچی زیر سبیل بلندش تکان می خورد و حرف می زد، گویی متوجه ترس اسکارلت شده بود. لبخندی زد و گفت: «ترسیدین؟ من که قصد ندارم شما رو بکشم، خانوم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو زنتو کُشتی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«با برادرم همبستر شده بود. برادرم فرار کرد. ولی زنیکه رو کشتم. اصلاً هم متأسف نیستم. زن های بدکاره باید کشته بشن. قانون حق نداره برای این کارها مردهارو مجازات کنه. ولی من زندانی شدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ولی... چطور شد بیرون اومدی؟ فرار کردی؟ بخشیده شدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«میشه اسمش رو بخشش گذاشت.» چهره اش درهم شد. به فکر فرو رفت. سخن گفتن برایش مشکل می نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«سال شصت و چهار بود که شرمن اومد. من تو زندون میلج ویل بودم. زندانبان مارو جمع کرد و گفت یانکی ها دارن میان، می تازن و می کشن. من از یانکی ها خیلی بدم می اومد. بیشتر از سیاه ها، بیشتر از زن ها.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چرا؟ قبلاً با یانکی ها برخوردی داشتی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه خانوم. فقط راجع بهشون زیاد شنیدم. شنیدم اونا تو کار همه دخالت می کنن. من از مردمی که سرشون تو کار خودشون نباشه بدم میاد. اونا تو جورجیا چکار داشتن؟ سیاه ها رو آزاد کنن، خونه هامونو بسوزونن، اسب و قاطرمونو بکشن؟زندانبان گفت ارتش بدجوری به سرباز احتیاج داره، گفت اگه ما بریم تو ارتش، بعد از جنگ آزاد میشیم، اگه زنده بمونیم. ولی زندانی ابد بودیم- جنایتکار بودیم- ارتش مارو نمی خواست. زندانبان گفت که ارتش مارو نمی خواد. ولی من بهش گفتم درسته که من زندونی ابدم ولی مثل دیگرون نیستم. گفتم درسته که زنمو کشتم، ولی اون باید کشته می شد. و من می خواستم با یانکی ها بجنگم. زندانبان هم موافقت کرد. منو کشید بیرون و فرستاد تو ارتش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد. آب دهانش را فرو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ها. راستی که مسخره س. منو به خاطر آدم کشی زندونی کرده بودن و حالا تفنگ به من می دادن و می گفتن برو بازم آدم بکش. راستی چقدر خوب بود که من دوباره آزاد بودم، اون هم با یک تقنگ. همشهری های من تو ملیج ویل خوب جنگیدن. خوب کشتن و خوب کشته شدن- خیلی از ما کشته شدن. هیچ کس فرار نکرد. وقتی جنگ تموم شد و همه تسلیم شدن، ما آزاد بودیم. من این پا و این چشممو از دست دادم. ولی متأسف نیستم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با صدای ضعیفی گفت: «اوه،» سعی کرد چیزهایی را که درباره محکومین میلج ویل و تسلیم آنها به ارتش و استفاده از آنها در جنگ شنیده بود، به یاد آورد. در کریسمس 1864 فرانک به آنها اشاره کرده بود. چه گفته بود؟ ولی خاطراتش درهم و برهم بود. دوباره خاطرات آن روزها برایش زنده شد. دوباره گاری هایی را که از آنها خون می چکید و در جاده سرخ حرکت می کرد به یاد آورد. گارد ملی را می دید که عبور می کنند، پسرهای جوانی مثل فیل مید، پیرمردانی مثل عمو هنری و پدربزرگ مری ودر. محکومین هم گذاشته بودند تا در گرگ و میش حکومت کنفدراسیون کشته شوند، تا در سرمای اردوگاه تنسی بمیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظه ای فکر کرد که چه دیوانه است این پیرمرد، که به خاطر ایالتی جنگیده بود که چهل سال او را به زندان افکنده بود. جورجیا جوانی و میان سالی او را گرفته بود، به خاطر جنایتی که در نظر او جنایت نبود. کلمات تلخی را که رت در روزهای اول جنگ گفته بود به یاد آورد، یادش آمد که می گفت حاضر نیست برای مردمی بجنگد که او را طرد کرده اند. ولی وقتی آن لحظه خطیر آمد، او رفته بود و برای همان مردم جنگیده بود- همان کاری که آرچی کرده بود. در نظر اسکارلت مردان جنوبی همه از بزرگ و کوچک، از بالا تا پایین همین طور بودند. احمق های احساساتی که بیشتر فریب ظاهر را می خورند و به حقیقت و معنی اصلاً توجهی ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دست های چروکیده آرچی، به طپانچه و چاقویش نگاه کرد و دوباره ترسی سرد او را در بر گرفت. آیا در فهرست حکومت انقلابی باز هم آدمکشانی چون آرچی بودند که آزاد شده باشند؟ آیا دزدها و چاقوکشانی بودند که اکنون ول می گشتند. آه، شاید تمام غریبه هایی را که در خیابان می دید همه آدمکش و سارق و چاقوکش بودند. اوه اگر عمه پیتی می دانست- ولی ممکن است از ترس بمیرد. و همین طور هم ملانی. کاش می توانست اصلاً داستان آرچی را برای ملانی بگوید. آن وقت می فهمید که نباید هر آشغالی را به خانه راه دهد و خود را این طور نزد دوستان و خویشان معصوم جلوه دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من- من خوشحالم که به من گفتی آرچی. به کسی- به کسی نمیگم. اگه خانم ملانی یا خانم های دیگه بفهمن ممکنه خیلی ناراحت بشن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هه! خانم ویلکز می دونه. همون شب اول که به من جا داد بهش گفتم. چطور می تونستم بهش نگم. اگه نمی گفتم کار درستی کرده بودم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با صدای بلند گفت: «خدایا مارو حفظ کن.» پس ملانی می دانست که این مرد جنایتکار است و او را از خانه بیرون نکرده بود. پسر، عمه و زن برادرش را به او سپرده بود تمام دوستانش را. و خودش، خودش که ترسوترین زن ها بود، از اینکه با این مرد در خانه تنها باشد نمی ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خانم ویلکز با اینکه یه زنه ولی خیلی چیزها رو می فهمه. فهمید که من آدم بدی نیستم. می دونه که یه دروغگو همیشه دروغگو می مونه، دزد همیشه دزده. اما یک قاتل، فقط یک دفعه آدم می کشه، مث من. خانوم می دونه هر کی که برای کنفدراسیون جنگیده باشه تموم گناهاش بخشیده میشه. اگرچه من با کشتن زنم کار بدی نکردم... بله، خانوم ویلکز یه زنه، اما همه چی رو می فهمه... من دارم به شما میگم اگه یه دونه از اون محکوم ها رو اجیر کنی، دیگه منو نمی بینی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت جوابی نداد ولی با خود فکر می کرد: «هرچه زودتر بری بهتره، برای من بهتره. قاتل!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملی چطور می تواند این همه- این همه- خُب، مثل اینکه نمی شود برای این کار او لغتی پیدا کرد، قاتلی را آورده و به عزیزان خویش رحمی نکرده و او را همین طور آزاد اینجا- آخر مگر می شود به دلیل اینکه در جنگ شرکت کرده، بخشیده شود؟ ولی این ملانی! این ملانی چه تعصبی نسبت به حکومت کنفدراسیون دارد. پیوسته یانکی ها را لعنت می کرد و در سکوت به آنها بد و بیراه می گفت. آنها بودند که این همه بدبختی را به بار آورده بودند. این ها بودند که او را مجبور کرده بودند که یک جنایتکار را کنار خود نگه دارد تا از او محافظت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی در آن گرگ و میش سرد با آرچی به سوی خانه می راند، تعداد زیادی اسب زین کرده و ارابه های بزرگ را مقابل میخانه دختر دوران دید. اشلی روی اسبش نشسته بود، از دور ناراحت به نظر می رسید. پسرهای سیمون از درشکه خود به بیرون خم شده بودند و حالت آشفته ای داشتند. هیو السینگ که موهایش توی صورتش ریخته بود مشت خود را به سوی او تکان می داد. گاری پیراشکی بابابزرگ مری ودر در وسط آنها بود. آن سوتر تامی ولبورن و عمو هنری هامیلتون کنار پدربزرگ مری ودر ایستاده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با خشم به خود گفت: «کاش دیگر این عمو هنری با این ها همپیاله نمی شد. باید با این سن و سالش خجالت بکشد که در یک همچین جایی دیده شود. تنها کاری که بلد است این است که با این پیرمرد هر شب به میخانه برود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کمی نزدیک تر شد احساس کرد که باید موضوع دیگری اتفاق افتاده باشد. قلبش فشرده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، امیدوارم به کس دیگه ای تجاوز نشده باشد. اگه کوکلوکس ها یکی دیگه رو دار زده باشن، یانکی ها همه مارو جارو می کنن.» و به آرچی گفت: «وایسا. اتفاقی افتاده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی گفت: «شما نباید برین اونجا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«شنیدی چی گفتم، وایسا. شب به خیر همگی، اشلی... عمو هنری... اتفاقی افتاده؟ همه شما مثل اینکه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعیت به جانب او برگشت. کلاه های خود را برداشته بودند و لبخند می زدند، ولی هیجانی در چشمانشان موج می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو هنری گفت: «هم افتاده، هم نیفتاده. بستگی داره چطوری نگاش کنی. اون طور که من می بینم، هیئت قانونگزاری کار دیگه ای نمی تونست بکنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت کمی آرامش یافته بود. با خود گفت: قانونگزاری؟ اصلاً علاقه ای به هیئت قانونگزاری نداشت. احساس می کرد اقدامات این هیئت کمتر می تواند روی او اثر داشته باشد. این از کارهای یانکی ها بود. افسران یانکی عضو آن بودند. حتماً دوباره تصمیمی گرفته بودند. سخت ترسیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این هیئت قانونگزاری حالا مگه چکار کرده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اونا از اصلاح قانون خودداری کردن.» پدربزرگ مری ودر با افتخار ادامه داد: «حالا به یانکی ها نشون میدیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشلی گفت: «اون جاکش هایی که این ماده اصلاحی رو رد کردن باید تاوانش رو هم بدن. معذرت می خوام اسکارلت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت در حالی که سعی می کرد خودش را مطلع نشان دهد گفت: «اوه، اصلاح قانون؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً از سیاست سر در نمی آورد و وقت خود را برای درک آن تلف نمی کرد. سیزده ماده اصلاحی تاکنون تصویب شده بود، شاید هم شانزده ماده، اما هیچ کدام برای او مفهومی نداشت. مردها غالباً راجع به این چیزها حساسیت نشان می دادند. در چهره اش حالتی بود که نشان می داد اصلاً چیزی نمی فهمد. و اشلی خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«این یک ماده اصلاحیه که به سیاه پوست ها اجازه رأی میده. تصمیم گیری درباره اون به هیئت قانونگزاری محول شده بود و اونا هم ردش کردن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چقدر احمق. حالا یانکی ها فشارشونو روی ما بیشتر می کنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«همینه که میگم تاوانشو خواهند داد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو هنری داد زد: «من به این هیئت قانونگزار افتخار می کنم. کارشون عالی بود. و یانکی ها هم نمی تونن گلوی مارو فشار بدن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشلی گفت: «می تونن و می کنن.» صدایش آرام بود ولی در نگاهش نگرانی موج می زد. «رد این ماده، کارها رو برای ما مشکل تر می کنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، اشلی، این طور نیست. دیگه اوضاع از این بدتر که نمیشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چرا، میشه. حتی بدتر از این که هست. فکرشو بکن، ما یک هیئت قانونگزاری سیاه پوست داشته باشیم، یا فرماندار سیاه پوست، اگه یک فرماندار نظامی خشن بیاد چی میشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت داشت چیزهایی می فهمید. چشمانش از وحشت گرد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دارم فکر می کنم که چه چیزی برای جورجیا بهتره.» اشلی با حرارت حرف می زد ولی هنوز نگرانی در چهره اش بود. «آیا باید مثل هیئت قانونگزاری جلوشون وایسیم و بجنگیم، دوباره شمال رو تحریک کنیم و کاری کنیم که یانکی ها با تمام ارتش خودشون بریزن تو جورجیا و هر بلایی می خوان سرمون بیارن و رأی سیاه ها رو فرو کنن تو حلقوم ما، چه بخوایم، چه نخوایم. یا اینکه ما غرورمون رو قورت بدیم و بردباری داشته باشیم و موضوع رو از ساده ترین راهش حل کنیم. البته نتیجه هر دو یکی ست. ما درمانده ایم. باید اون کاری رو بکنیم که اونا میگن. شاید برای ما بهتر باشه که بدون اردنگی اونو قبول کنیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت به زحمت حرف های او را می فهمید. ذهنش گنجایش نداشت. می دانست که اشلی، مثل همیشه، هر دو روی مسئله را می بیند. ولی خودش فقط قادر به دیدن یک روی آن بود- این سیلی جانانه ای که به صورت یانکی ها خورده بود آیا می توانست تأثیری در کار او داشته باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدربزرگ مری ودر گفت: «اشلی، یعنی میگی می خوای مثل رادیکال ها به جمهوری خواهان رأی بدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتی افتاد. اسکارلت دید که دست آرچی به سوی اسلحه رفت ولی همان جا متوقف شد. آرچی بارها گفته بود که این پدربزرگ آدم احمقی است و حالا نمی توانست تحمل کند که این پیرمرد احمق به شوهر خانم ملانی توهین می کند، حتی اگر شوهر خانم ملانی حرف احمقانه ای زده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتش خشم جای نگرانی را در نگاه اشلی گرفت ولی قبل از اینکه حرفی بزند عمو هنری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مرتیکه احمق، لعنتی. معذرت می خوام اسکارلت. پیرمرد خرف، الاغ. نباید به اشلی از این حرف ها بزنی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدربزرگ به سردی گفت: «اشلی می تونه بدون کمک تو هم از خودش دفاع کنه. مثل خونه به دوش ها و اوباش حرف می زنه. به درک، هر طور میشه بشه، به جهنم. معذرت می خوام اسکارلت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشلی با صدای لرزانی گفت: «من از اول به خارج شدن جورجیا از اتحادیه شمال عقیده نداشتم. مخالف بودم. ولی جورجیا از این اتحادیه خارج شد. به ناچار من هم قبول کردم. به جنگ هم عقیده نداشتم ولی جنگیدیم. حالا هم معتقد نیستم که یانکی ها رو جری تر کنیم، بیشتر از اونچه که الان هستن. ولی اگه قانونگذارها این تصمیم رو گرفتن، خُب من هم کنارشون ایستادم. من...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو هنری گفت: «آرچی، خانم اسکارلتو ببر خونه. اینجا براش جای مناسبی نیست. سیاست کار زن ها نیست. الان اوباش و مست ها پیداشون میشه. برو آرچی. شب به خیر اسکارلت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خیابان پیچ تری رسیدند، قلب اسکارلت به شدت تپیدن آغاز کرد. این کار احمقانه قانونگزارها روی تجارت او اثر می گذاشت؟ آیا خشم یانکی ها زیاد می شد و او کارگاهش را از دست می داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی غرید: «خُب شنیده بودم خرگوش وقتی عاجز میشه به سگ حمله می کنه، ولی تا حالا ندیده بودم. این اعضای قانونگزاری مثل اینکه دارن فریاد می کشن "زنده باد جفرسون دیویس و کنفدراسیون جنوب" و این یانکی ها که عاشق سیاه ها هستن می خوان اونارو ارباب ما کنن. واقعاً باید این قانونگزارها را ستایش کرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ستایش کرد؟ باید گلوله گرم بهشون داد! ستایش کرد؟ باید با تیر زدشون. کار اونا باعث میشه بیفتن به جون ما، مثل اردکی که به جون سوسک میفته. چرا اونا نمی تونن راتی... رادی... هر چی که هست باشن. شاید با این کارشون می خوان محبت یانکی ها رو جلب کنن. ما که خشم اونارو نمی خوایم. اونا همیشه خواستن مارو زمین بزنن. شاید با این کار محکمتر زمین بخوریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرچی نگاه سردی به او انداخت. «زمین بزنن؟ بدون جنگ؟ چه حرف ها. غرور زن ها هیچ وقت نمی تونه بیشتر از غرور یک بز باشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی که اسکارلت ده نفر از محکومین را اجیر کرد و آنان را در دو کارگاه به کار گمارد آرچی به تهدید خود عمل کرد و دیگر حاضر نشد در خدمت او باشد. حتی التماس های ملانی و قول مساعد فرانک برای اضافه دستمزد باعث نشد که مجدداً افسار درشکه را در دست بگیرد. او با روی باز ملانی، پیتی، ایندیا و دوستان آنان را همراهی می کرد ولی محافظت از اسکارلت را نپذیرفت. از همراهی بانوان دیگر که در معیت اسکارلت بودند، خودداری می کرد. وضع درهم و برهمی پیش آمده بود. حالا دیگر این جانی پیر می خواست دربارۀ او قضاوت کند، و آنچه اسکارلت را بیشتر آزار می داد این بود که خویشان و دوستانش از پیرمرد آدمکش جانبداری می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانک برای مرتبه چندم از اسکارلت خواست که از تصمیمش منصرف شود. اشلی ابتدا از کار کردن با محکومین سر باز زد ولی اشک های اسکارلت و قول او برای به کار گرفتن مجدد سیاهان و رها کردن محکومین، کار خود را کرد. قول داد بعد از اینکه اوضاع کمی بهتر شد محکومین را رها کند و مجدداً از کارگران سیاه استفاده نماید. همسایگان مجدداً انتقادهای شدید خود را شروع کردند و اسکارلت را از اینکه باعث ننگ فرانک، عمه پیتی و ملانی شده است سرزنش نمودند. حتی پیتر و مامی هم مخالفت خود را اعلام داشتند و گفتند که این کار زشت عاقبت خوشی ندارد. همه می گفتند که بهره کشی از یک مشت آدم های بدبخت و درمانده کار اشتباهی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اسکارلت با عصبانیت می گفت: «وقتی شما خودتان از برده ها استفاده می کردید کار خوبی بود؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه، ولی این فرق می کرد. برده ها هرگز بدبخت و درمانده نبودند. وضع سیاهان در بردگی بهتر از دوران آزادی آنان بود. و اگر اسکارلت باور نداشت بهتر بود به اطراف خود نگاهی می انداخت. ولی طبق معمول این اعتراض ها و مخالفت ها باعث پافشاری بیشتر او می شد. هیو را از سرپرستی کارگاه خلع کرد و کار راندن گاری و تحویل الوار به مشتریان را به او سپرد و اقدامات نهایی را برای استخدام جانی گاله گر به عمل آورد. به نظر می رسید که او تنها کسی است که می تواند با محکومین کار کند. او سر گلوله شکل خود را به علامت تصدیق تکان داد و گفت بهترین کار ممکن را کرده است. اسکارلت نگاهی دقیق به سرتاپای او انداخت. پاهای کوتاه و سیمای کوچکش را نگریست و به خود گفت: «این سوارکار سابق، آدم با عرضه ایست ولی هیچ کس حاضر نیست اسب هایش را بدون نگرانی به او بسپارد. من هم باید احتیاط کنم. بگذارم براند ولی خودم مراقب اوضاع باشم. نباید زیاد نزدیک شود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تردیدی وجود نداشت که عرضه اداره محکومین را دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانی گفت: «کار من نظارت کامل بر این هاست؟» چشمانی سرد و شیشه ای داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اختیار کامل در مورد کارگرها بهت میدم. چیزی که من می خوام اینه که الوارها درست سر وقت حاضر بشه. هر چقدر که من گفتم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانی گفت: «من کارگر توام. به آقای ولبورن میگم که دیگه براش کار نمی کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جانی گاله گر در میان خیل سنگ تراشان و نجاران و ناوه کشان فرو رفت اسکارلت لبخندی از سر راحتی زد و روحش شکفت. جانی دیگر واقعاً کارگر او بود. او کارآزموده و سخت کوش بود و هیچ نگرانی در موردش وجود نداشت. فرانک از روی تنفر می گفت: «ایرلندی کثافت هم آدم شده.» اما اسکارلت ارزش های او را خوب می شناخت. می دانست که ایرلندی ها صاحب اراده اند و هر کس که آنها را اجیر کند صاحب کارگری پرکار و مسئول خواهد بود و دیگر کاری به خصوصیات شخصی او نداشت. به علاوه با او بیش از دیگران احساس نزدیکی و همفکری می کرد، او را کارآموخته تر از مردان طبقه خودش می دانست، چون آگاه بود که جانی ارزش پول را به خوبی می شناسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین هفته ای که جانی کارش را در کارگاه شروع کرد امیدهای تازه ای در قلب اسکارلت به وجود آمد. نشان داد که کارش عالی است و با محکومین به خوبی می تواند کنار بیاید و از آنها کار بکشد، خیلی بیشتر و بهتر از هیو. این جوان بی عرضه استعدادی در استفاده از کارگران سیاه نشان نداده بود. به علاوه اسکارلت اکنون فرصت و فراغت بیشتری داشت، هرگز از وقتی که به آتلانتا آمده بود، چنین مجال و فراغتی را در اختیار نداشت و جانی چندان علاقه ای به حضور او در کارگاه نشان نمی داد و صراحتاً به او گفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو به کار فروشت برس و منهم به کار الوار. اردوگاه محکومین جای مناسبی برای یک خانم نیست، و اگه تا به حال کسی این مطلب را به تو نگفته، جانی گاله گر حالا میگه. من دارم الوار برات تهیه می کنم، درسته؟ خُب دلم نمی خواد هر روز بیای از من مثل آقای ویلکز حساب بکشی. اون به راهنمایی احتیاج داره. من ندارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با بی میلی خود را از کارگاه جانی دور نگه می داشت. می ترسید اگر زیاد اصرار کند همه چیز خراب شود. حرف او که اشلی نیاز به سرپرستی دارد آزارش داده بود، زیرا بیش از آنچه که فکر می کرد حقیقت داشت. اشلی با محکومین حتی بهتر از سیاهان آزاد رفتار می کرد و این روزها کمتر حرف می زد. به علاوه به کار گرفتن محکومین را ننگ می دانست و چیزی برای گفتن به اسکارلت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت از تغییراتی که در اشلی به وجود آمده بود تعجب می کرد. حالا موهای روشنش خاکستری شده بود و شانه هایش به طرز زشتی فرو افتاده بود. و به ندرت می خندید. حالا دیگر از آن اشلی مهربان و با نشاطی که سال ها پیش دل او را برده بود اثری باقی نبود، به مردی شبیه بود که پنهانی از غمی مکنون می شکست. دردی پنهان داشت و سیمایش را اندوهی عظیم فرا گرفته بود که او را گیج و درمانده کرده بود و آهسته آهسته می خراشید. اسکارلت دلش می خواست که سر او را در دست بگیرد و از روی شانه های فرو افتاده اش بلند کند و بپرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به من بگو تو را چه می شود؟ هرچه هست بگو. من کمکت می کنم. همه چیز را درست می کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی حالت خشک و رسمی اشلی همیشه بین آنان فاصله می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهل و سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسامبر آمده بود. آن روز یکی از روزهای نادری بود که خورشید تقریباً چون تابستان های سرخ پوست کُش داغ بود. برگ های سرخ و خشک هنوز بر درخت بلوط خانه عمه پیتی آویزان بود و علف ها داشتند به زردی می زدند. اسکارلت بچه به بغل به ایوان آمد و خود را درون یک صندلی گهواره ای که در آفتاب گذاشته بودند ولو کرد. پیراهن سبز گلداری که چند ذرع تور در آن به کار رفته بود به تن داشت و کلاه توری خانگی تازه ای را که عمه پیتی برایش دوخته بود به سر گذاشته بود. هر دوی این ها به او می آمد و احساس نشاطی به جانش می ریخت. چه خوب بود که دوباره زیبا به نظر می آمد. بعد از آن ماه های وحشتناک که از دیدن خود در آینه، با آن شکم برآمده، هراسناک شده بود، اکنون خود را شاد و سرزنده و با نشاط می دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان که نشسته بود و کودک را در بغل داشت و با خود زمزمه می کرد، صدای سم اسبی را شنید که از آن سوی خیابان نزدیک می شد. با کنجکاوی از میان پیچک های خشک شده نظری انداخت. رت باتلر را دید که به سوی خانه می آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار ماه از آتلانتا دور بود، درست بعد از مرگ جرالد و مدت ها پس از تولد الالوره نا. اسکارلت دلش برای او تنگ شده بود ولی اکنون دنبال راهی می گشت که خودش را از او پنهان کند. دیدن سیمای سبزۀ او احساس گناهی به دلش انداخته بود. این احساس ترس مسلماً درباره اشلی بود و او اکنون دلش نمی خواست در این باره با رت درگیر شود، ولی می دانست که رت او را مجبور می کرد. اگر هم اسکارلت دلش نمی خواست، رت او را وادار به صحبت می کرد. اسب را کنار در نگه داشت و به چابکی بیرون پرید و اسکارلت با ناراحتی او را می نگریست و می دید که درست شبیه یکی از نقاشی های کتاب وید است، وید اغلب او را مجبور می کرد که کتاب را بلند برایش بخواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود فکر کرد: «او یک گوشواره لازم دارد و یک چاقو میان دندانهایش. خُب چه دزد دریایی باشد چه نباشد، خیال ندارد امروز گلوی مرا ببرد، اگر حدسم درست باشد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بالا آمد، اسکارلت خوشامد گفت و شیرین ترین لبخندش را تحویل داد. چه خوب بود که رت او را در این لباس تازه می دید! وقتی نگاه رت بر او لغزید، یقین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرد که او هم پیش خود به این همه زیبایی اعتراف کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، بچه تازه! خُب اسکارلت، غافلگیر شدم!» خندید و خم شد و پتو را از صورت زشت الالوره نا پس زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمای اسکارلت سرخ شد. «لوس نشو رت. خُب بگو ببینم حالت چطوره؟ خیلی وقته پیدات نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«بله، درسته. بذار بچه رو بغل کنم اسکارلت. بلدم بچه هارو نگه دارم. من هنرهای غریبی دارم. خُب، کاملاً شبیه فرانکه. همه چیش به جز سبیل هاش. خوب باید بهش وقت داد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«متأسفم. دختره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دختره؟ خُب دیگه بهتر. پسرها مایه دردسرن. دیگه هیچ وقت پسر نزا، اسکارلت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست بگوید که دیگر خیال ندارد بچه دار شود، چه دختر، چه پسر، ولی خودش را نگه داشت و لبخند زد. فکر کرد بهتر است کاری نکند که دامنه صحبت به مسایل ناراحت کننده برسد و چیزهایی که از نظر او هولناک بود مطرح شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«سفرت خوب بود؟ این دفعه کجاها رفتی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«کوبا- نیواورلئان- جاهای دیگه. بیا اسکارلت، بچه رو بگیر. آب دهنش داره می ریزه، من هم نمی خوام دستمالمو کثیف کنم. بچه خوبیه، یقین دارم، ولی دلم نمی خواد پیرهنمو خیس کنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت بچه را گرفت و در دامن نهاد و رت با بی قیدی روی طارمی نشست و سیگاری از قوطی سیگار نقره اش بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت کمی اخم کرد و پرسید: «همش میری به نیواورلئان و به من نمیگی اونجا چکار داری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من فرد فعالی هستم، اسکارلت. برای کار میرم اونجا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فعال! تو!» با گستاخی خنده ای سر داد. «تو هرگز تو زندگیت کار نکردی. تو خیلی تنبلی. تنها کاری که می کنی اینه که با این خونه به دوش های کثافت رفیق میشی و نصفی از منافع اونارو ازشون می گیری، یا اینکه به یانکی ها رشوه میدی تا بتونی ما بدبخت هایی رو که مالیات میدیم لخت کنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رت سرش را عقب برد و خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«و اگه خودت هم پول داشتی حتماً به یانکی ها رشوه می دادی، درست مثل من.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت گفت: «کاملاً درسته...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خُب پس می بینم که یواش یواش داره وضعت خوب میشه. مثل اینکه رشوه هم دادی. شاید این محکومین بتونن یک روزی تورو پولدار کنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت کمی دستپاچه شد. «این خبرهارو به این زودی از کجا آوردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من دیشب اومدم. چند ساعتی رو در بار دختر دوران گذروندم، اونجا مرکز اخبار شهره. برای شنیدن اخبار جای خوبیه. بهتر از جلسات دوخت و دوز خانم هاست. می گفتن کارگر محکوم اجیر کردی و اون طاعون زده زشت، گاله گر رو گذاشتی رو سرشون که تا آخرین نفس ازشون کار بکشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با خشم گفت: «دروغه. از این خبرهام نیس. خودم دیدم. خودم مواظبشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«راستی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«البته، چطور می تونی همچی حرفی بزنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، معذرت می خوام خانم کندی. می دونم که انگیزه های شما مافوق هر انتقاده. به نظرم این جانی گاله گر گاو بی رحمیه، اگه درست گفته باشم. بهتره مواظبش باشی وگرنه اگه بازرس ها بیان، ممکنه دردسر درست بشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با خشم گفت: «تو بهتره، به کار خودت برسی، من هم به کار خودم. و دیگه نمی خوام حتی یک کلمه راجع به این محکومان بشنوم. همه از اونا بدشون میاد، چطور شده حالا براشون دلسوزی می کنن. کارگرهای من به خودم مربوطن... و تو هنوز به من نگفتی که در نیواورلئان چکار داری. میگن اغلب میری اونجا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد. دیگر مایل نبود زیاد حرف بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چی میگن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«میگن... اونجا معشوقه داری. مگین می خوای ازدواج کنی. درسته؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدت ها بود که اسکارلت می خواست کنجکاوی خود را در این مورد ارضا کند. از اینکه شنیده بود رت قصد ازدواج دارد کمی احساس حسادت می کرد. اصلاً چرا نباید می دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان شوخ رت به سوی اسکارلت برگشت و به او خیره ماند. و آن قدر ثابت ماند تا سرخی مختصری روی گونه های اسکارلت نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چه اهمیتی برای تو داره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خُب، من نمی خوام دوستی تورو از دست بدم.» سعی کرد خودش را بی اعتنا نشان دهد. مشغول بازی با الالوره نا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«می تونی به دوست های کنجکاوت بگی من وقتی ازدواج می کنم که زن مورد علاقمو پیدا کرده باشم. تا حالا اصلاً هیچ زنی رو دوست نداشتم که بخوام باهاش ازدواج کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت حالا دیگر دستپاچه و پریشان شده بود و آن شب هولناک را در ایوان همین خانه به خاطر آورد که رت گفته بود: «اهل ازدواج نیستم.» و پیشنهاد کرد که معشوقه او شود. و باز آن روز وحشتناک را که در زندان به ملاقاتش رفته بود به یاد آورد، که حاضر شده بود برای مختصر پولی خودش را در اختیار او قرار دهد. نگاه کینه جوی رت گویی افکار او را می خواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ولی برای ارضای کنجکاوی وحشتناک تو میگم من معشوقی در نیواورلئان ندارم. به خاطر یک پسر کوچولو میرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پسر کوچولو؟» این خبر ناگهانی حیرتش را افزود و نگرانی اش را برطرف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«بله. او قانوناً تحت سرپرستی منه و من مسئول هستم. تو نیواورلئان به مدرسه میره. من اغلب میرم ببینمش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت گفت: «و هدیه هم براش می بری؟» پس برای همین بود که همیسه می دانست چه هدیه ای برای وید بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رت گفت: «بله.» مثل اینکه دلش نمی خواست در این مورد صحبت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خُب، من نمی دونستم! خوشگله؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«در حد خودش خیلی خوشگله.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پسر خوبیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه. زیاد شیطونی می کنه. دردسر درست می کنه. آرزو می کردم کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومد. پسرها، زیادی دردسر دارن. چیز دیگه ای هم هست که بخوای بدونی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش چندان مهرآمیز نبود. مثل اینکه اصلاً نمی خواست چنین حرفی به میان آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگرچه اسکارلت دلش می خواست باز هم بیشتر بداند ولی با متانت گفت: «نه، اگه خودت نمی خوای بگی. ولی اصلاً به تو نمیاد از این کارها بکنی.» بعد خندید. سعی کرد او را خشمگین کند. و ادامه داد: «فکر نمی کنم بتونی. دیدت محدوده، چیزی در این باره نمی دونی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رت هیچ نگفت. مدتی در سکوت سیگار کشید. اسکارلت مثل خودش حرف زده بود و مایل بود باز هم کلماتی از این قبیل بگوید ولی چیزی یادش نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبت رت گفت: «خیلی ممنون میشم که راجع به این موضوع به کسی حرفی نزنی. اگرچه می دونم خیلی مشکله که آدم از یک زن بخواد که ساکت باشه و هیچی نگه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت با غرور نه چندان سرافراز گفت: «من راز دارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«واقعاً؟ چه خوبه که آدم به استعدادهای دوستانش پی ببره. خیلی خُب، حالا دیگه اخم نکن، اسکارلت. معذرت می خوام کمی بی ادبی کردم اما قبول کن حقّت بود. خُب دیگه تا موضوع ناراحت کننده دیگه رو پیش نکشیدم، اخماتو واز کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکارلت به خود گفت، اوه خدای من، حتماً می خواد درباره اشلی و کارگاه حرف بزنه. آن وقت کوشید لبخند بزند و چاه زنخدانش را نشان دهد تا حواسش را پرت کند. «دیگه کجا رفتی رت؟ همش نیواورلئان بودی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه. یک ماهه اخیر رو در چارلزتون بودم. پدرم مرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه، متأسفم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«متأسف نباش. می دونم که خودش هم که داشت می مرد، متأسف نبود. خودم هم متأسف نیستم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«رت، چه حرف وحشتناکی می زنی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اگه وانمود می کردم که متأسف هستم وحشتناک تر بود. نه؟ علاقه ای بین ما نبود. اصلاً به یاد ندارم که حتی یک دفعه منو ملامت نکرده باشه. من خیلی شبیه به پدرش بودم و اون از پدرش بدش می اومد، اونو سرزنش می کرد. و وقتی من بزرگتر شدم، سرزنش های او تبدیل به نفرت شد، تا اونجایی که یادمه، من نمی تونستم خودمو عوض کنم. کارهایی رو از من می خواست که من بدم می اومد، می خواست جوری باشم که اصلاً دلم نمی خواست و عاقبت منو بدون یک سنت پول انداخت توی دامن این دنیای کثافت، ولی من یک آقای چارلزتونی، یک تیرانداز خوب و یک پوکرباز بی نظیر دراومدم. فکر می کرد من این کارها رو می کنم که فقط شکممو سیر کنم اما وقتی دید من آدم مشهوری شدم و قمارباز عجیبی از کار دراومدم بیشتر عصبانی شد. وقتی بعد از ماه ها دوری از خونه رفتم که مادرم رو ببینم، اجازه نداد. در تمام مدت جنگ که مرتب به چارلز می رفتم، مادرم یواشکی به دیدنم می اومد. طبیعیه که با این کارهاش نمی تونست علاقه منو به خودش جلب کنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سولماز

    00

    بی شک بهترین رمان این اپلیکیشن ویکی از شاهکارهای ادبیات جهان

    ۶ ماه پیش
  • M

    00

    عالی بود

    ۲ سال پیش
  • سامیه

    ۳۷ ساله 30

    سلام من این رمان چندین بار خوندم واقعا عالیه یه شاهکار وحتما حتما توصیه میکنم یه بارم که شده بخونیدکتاب تا متوجه تفاوت نویسنده با سواد و قدرتمند با نویسندهایی که روزا فقط اسمش رو یدک میکشن چیه .

    ۲ سال پیش
  • میشه اسممو ننویسم

    ۰۰ ساله 11

    وای فیلمشو دیدم خیلللللللللللللللی طولانیه😩😫😫😫😫😫

    ۴ سال پیش
  • فاطمه

    10

    طولانی خوبه غمناکه نامفهومی آخر داستان چی میشه عشقشون به هم میرسه یا نه

    ۳ سال پیش
  • یاسمین

    21

    این رمان خیلی قشنگه ،،ولی کاش ادامه رمان یعنی رمان اسکارلت هم میزاشتین

    ۳ سال پیش
  • محدثه

    10

    فکر کردم گفتید قسمت سوم ادامشه من قبلا این کتاب و خونده بودم. پس منظورتون از قسمت سوم چی بود؟

    ۳ سال پیش
  • نازی

    ۲۶ ساله 10

    عالی بود

    ۳ سال پیش
  • Mohadese

    20

    این رمانو من قبلا خوندم و میتونم بگم واقعا فوق العادست

    ۳ سال پیش
  • هلیا

    20

    من کتابشو دارم محشره عالی

    ۴ سال پیش
  • ۳۰

    20

    یکی از بهترین رمانهایی که خوندم خیلی زیباست

    ۴ سال پیش
  • Rrrr

    00

    لطفا قسمت اول و دوم رو هم بزارید داستان ناقصه

    ۴ سال پیش
  • تبسم

    ۱۶ ساله 10

    وای مرسی که اینو گذاشتین برم که بخونم 😍😍😍

    ۴ سال پیش
  • الهه بهاری

    ۳۲ ساله 70

    یکی از بهترین رمان هایی که خوندم

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.