رمان یک قطره تا خون (جلد دوم گرگینه) به قلم hurieh & ツ ηarsis ℓavani
ژانر : #رازآلود #عاشقانه #تخیلی
خلاصه :
داستان راجبه پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره، تا اینکه …!
اشکهام بی امان می ریختند. بدون اجازه ی من!
این اشکهای من بود؟ ... اشکهایی که هر بار برای ریختنشون باید کلی التماس می کردم تا دو قطره اشک از چشمام بجوشه؟
به صورت شکسته و سالخورده اش خیره شدم. برام مهم نبود که کجام یا چه بویی توی فضا پراکنده شده.
دلم یه دنیا حرف داشت ؛ یه دنیا دلتنگی و سوال و پرسش!
یه دنیا تنهایی و غربت و آغوش خواستن ؛ دلم یک چیز دیگر هم می خواست , دلم سایه ی بالا سر می خواست.
دلم همه ی اینها رو می خواست. همه رو یکجا... همزمان!
پدر از روی صندلی بلند شد و رو به روم ایستاد. هنوز شکه بود. یک قدم به طرفم برداشت. منتظر باز شدن دستانش بودم , منتظر فرورفتن توی آغوشش بودم.
اما با چیزی مثل صاعقه انتظارم نابود شد...خورد شد. پودر شد. سوزش بدی روی گونه ام حس می کردم. صدای عمق وجودم را شنیدم که گفتم:
آخ...
عمو به سمتمون اومد. نگاهی به هردومون کرد.
_آقای طاهریان؟
پدر نگاه بدی به عمو کرد و بعد سرش را انداخت پایین و از بار بیرون رفت. من و بقیه ی آدمها بهت زده به رفتنش خیره شدیم. تنها صدایی که شنیده می شد صدای موسیقی پاپ فرانسوی بود و تنها چیزی که کل فضا رو پر کرده بود بوی الکل و سیگار بود.
_مایا جان؟
نگاهم به روی صورت عمو سر خورد.
_نمی خوای تا آخر عمرت که اینجا بایستی؟
سرم را به علامت نه تکان دادم. آستین لباسم را گرفت و به سمت بیرون رفتیم. پدر با کمری خمیده توی پیاده رو مشغول قدم زدن بود.
_هر دو تون فرصت می خواید همین!
اولین قدم را برداشتم که عمو گفت:
برای رایان یا هر کس دیگه نه! برای خودت و خودش.
صدای عمو توی گوشم زنگ می خورد برای خودت و خودش.
زیر لب گفتم:
برای خودم و خودش.
قدم دوم را با تردید برداشتم. قدم سوم را با ایمان بیشتری و همین طور تا وقتی که با پدر هم قدم شدم. هر دو سکوت کرده بودیم یک سکوت تلخ و زجر آور.
بالاخره صبرم لبریز شد.
+می شه بایستیم؟
ایستاد ولی همچنان به رو به روش خیره شده بود. رو به روش ایستادم و توی چشمای مشکی اش خیره شدم. نگاهم می کرد. منتظر بود حرف بزنم. لبام را با زبونم تر کردم.
+این همه راه نیومدم که فقط نگام کنی!
_نگات کنم؟ ... نگاه هم برات زیاده.
+زیادیمه؟ خیلی عالیه ... براووو براووو. اونی که باید طلب کار باشه و استیضاحت کنه منم می فهمی من!
سیلی دوم را بدتر و محکمتر زد.
+بزن ... اینقدر بزن تا خالی بشی ولی بگو من چه طوری خودم را خالی کنم؟!
روی پنجه ی پام چرخیدم و پشتم را بهش کردم.
اشکهام صورتم را خیس کردند. باد سردی می وزید و گونه های ملتهب و سوزان من رو بیشتر می سوزند. اما دلم رو کارهای گذشته اش و الانش می سوزوند.
_چرا اومدی؟
+...
_با توام!
+...
_برگرد همون جایی که بودی.
از کنارم خواست رد بشه که دستش را گرفتم. دست یخ کرده اش رو.
+به راحتی پیدات نکردم که به راحتی بذارم بری.
دستش را از دستم کشید بیرون.
_شک دارم ماریا تربیتت کرده باشه.
+هه. ماریا؟... هنوزم بعد این همه سال بهش می گی ماریا؟ در حالی که می دونستی عاشق اسم مریمه؟
_من هیچ وقت عشقم را و علایقش را از یاد نمی برم.
خنده ی هیستیریکی کردم.
+عشقت و علایقش؟... جالب بود. می شه بگی عشقت رو چرا ول کردی و رفتی؟ اصن چرا رفتی؟
خواست بره که داد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+می بینی؟ همیشه فرار می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت عین شیر غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت گفتم بر می گردی همون خراب شده ای که بودی. دیگه نمی خوام ببینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم داد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+برنمی گردم. من دخترتم. هرچند هیچ وقت نخواستی این رابطه رو بپذیری. (با بغض گفتم: ) برای اینکه همیشه برات یک موجود اضافی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینطور نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چرا همین طوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من یک بچه داشتم اونم برام خیلی وقته مرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+هه این رو که می دونستم. از وقتی فرار کردی برات مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نــــــــــــــــــــه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صداش لرزیدم. از هیبتش. از اینکه با هیکل نحیف و ضعیفش و وضعیت بدش با این هیبت حرف می زد تعجب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم وقتی مرد که خودش من را برای خودش کشت. دخترم وقتی برام مرد که من برای دخترم مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ولی تو از وقتی رفتی برام مردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه اشتباهت همین جاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+همین طوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهم نیست. شاید خودت یک روزی فهمیدی. حالام برو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+گفتم نمی رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی من دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بله از وجناتت معلومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ادم بی کس همین طوری می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم خیلی تند رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو پایین انداخت و بی اعتنا از کنارم گذشت . بی هدف,به سمت مستقیم,به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام خشکم زده بود.چی شد که بابام به این روز افتاد؟!یعنی ممکنه که همه ی اینا به خاطر رفتارای اخیر من باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو داشت دور و دورتر می شد و من همچنان,مسیر قدمهاش رو با چشمهام دنبال می کردم و دنبال جوابی برای سوالم می گشتم.چرا؟!چرا من؟!خدایا...؟!آخه چه گناهی به درگاهت کردم که باید اینجوری عذاب بکشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدری که تا دیروز حتی نمی خواستم,صداشو بشنوم,حالا روبرومه و تبدیل شده به یه آدم الکلی و بی مصرف!نه..!هرچقدرم که بدی در حقم کرده باشه,اما بازم پدرمه.عشق و همسر مریم,مادرمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که سن و سال کمی نداشتم.اما همیشه شاهد زحمتهایی که برای کارش می کشید و نبوغ خارق العادش,بودم.نه..پدرم نباید اینجا می بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چیزی تو ذهنم صدا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنــــــه...!این حقش نیست.او یه دانشمنده.نباید به اینروز بیفته!من نمیذارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر,به خودم اومدم.مشتهامو گره کردم و با عزمی جزم,به دنبالش دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هرچی صداش می کردم,انگار نه انگار..درست مثل آدمی که مسخ شده باشه و به هیچ چیز دیگه جز,مسیر روبروش,توجهی نداشته باشه,به راهش ادامه می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتمو تندتر کردم و بهش رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش ایستادم و بی اختیار,به آغوش کشیدمش.نمیدونم چرا..اما به آغوشش نیاز داشتم.به حمایتش..به بودنش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم نبود...اما او بود..پس با تمام وجود می خواستم که بودنش رو لمس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا,کمی مکث کرد و لحظه ای بعد,منو از خودش جدا کرد.توی چشمهام زل زد و کمی بعد,بوسه ای به پیشونیم زد و با بغض,گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـچقدر بزرگ شدی دختر!درست عین ماریا..زیبا و باهوش.بوی مادرتو می دی مایا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو آوردم بالا و به صورتش نگاه کردم.با چشمانم تمام اجزای صورتش رو از نظر گذروندم.چشمهایی که زیرش گود رفته بود.لبهایی که از شدت خوردن مشروب و کشیدن سیگارهایپشت سر هم,به کبودی می زد.گرد سفیدی که به رسم گذر عمر,روی موهاش نشسته بود...و دستهای لرزونش...همه و همه رو از نظر گذروندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو سکوت کردیم و تنها به هم نگاه می کردیم.انگار هردو می خواستیم عقده ی این همه سال دوری رو همین چند دقیقه,خالی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ای تو همون حالت بودیم که نفهمیدم چطور گونه ام با قطره اشکی خیس شد و بر خلاف همیشه گونه ام رو گرم کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با دست راستش,گونه ام رو پدرانه نوازش کرد و قطره اشک رو پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجا بودی عمر بابا؟!چرا جواب منه پیر مردو نمیدادی؟!می دونی چقدر بهت نامه دادم؟چقدر زنگ زدم؟!چقدر ایمیل برات فرستادم؟یعنی اینقدر از بابات بیزاری که حتی نخواستی به حرفام گوش بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمنده سرم رو پایین انداختم که ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی به دنیا اومدی,عشق بین من و مادرت,دو چندان شد..من عاشق مادرت بودم.می پرستیدمش..اون یه دختر پاک و مهربون بود.وقتی تو رو به دنیا آورد,تمام زندگیمون از گرمای وجودت پر شده بود.من در این بین,سعی می کردم که تمام حواسم به تو و مادرت معطوف باشه و نذارم آب تو دلتون تکون بخوره.اما...اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ اما چی بابا؟!پس اینهمه عشق و علاقت کجا رفت؟!اینجوری می خواستی آب تو دلمون تکون نخوره؟آره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبر کن دختر..زبون به دهن بگیر بذار منم بعد اینهمه سال,حرف بزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به اقتضای شغلم,ناچار بودم که مدام وقتم رو توی آزمایشگاهم بگذرونم و سفر کنم.انقدر توی کارم غرق شدم که یادم رفت ماریا و مایایی وجود داره..منه احمـــــق..کارمو ترجیح دادم به زن و بچم..به زن و بچه ای که همه زندگیم بودند.درسته منکرش نمیشم که بد کردم.اما ماریا هم تنهام گذاشت.نخواست که بمونه.نخواست که همپام بیاد و توی موفقیت هام,شریک باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو گفت که بهش توجهی ندارم..گفت که عوض شدم...گفت که اگه اینجوری پیش بره..ازم جدا میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش,دنیا رو سرم خراب شد.درسته که زیاد پیشش نبودم,اما خدا شاهده که یه لحظه هم ازش غافل نبودم.من اینو نمیخواستم.من نمیخواستم که ماریا..نه..مریمو از دست بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه....تا اینکه یه روز به یه جایی رسیدم که باید انتخاب بزرگی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم باید چیکار کنم.من عمر و زندگیمو پای این آزمایشات و کشفیات,گذاشته بودم.نمی تونستم به همین راحتی ازش بگذرم.از طرفی هم تو و مادرتو نمی تونستم,رها کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا می دونه که چقدر فشار عصبی روم بود.بین دو راهی کار و زندگی مونده بودم...باید تصمیم می گرفتم..یه تصمیم مهم و سرنوشت ساز.تصمیمی که بعد از اون,زندگیم دگرگون می شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست بدونم چه تصمیمی بود که زندگیمونو از هم پاشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ارزشش رو داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای وجدانم شاید داشت. اما ارزش ماریا و تو بیشتر بود ولی دخترم گاهی باید تصمیمهایی رو بگیری که یک چیزایی یا یک کسایی رو فدای چیزای دیگه بکنی. این تصمیم هم همین بود. ماریا خودش تو گرفتن تصمیم کمکم کرد. خودش گفت بیام خودش گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بابا بغض داشت. بغض بدی که باعث شد منم بغض کنم. یک بار دیگر بغلش کردم و اشکهام ریختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی خواید بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به عمو بهروز کردم , داشت با لبخند و رضایت نگاهمون می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: نمی خوای معرفی کنی مایا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+عمو بهروز بهترین عموی دنیا و کسی که کمکم کرد که پیداتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو باهم مردانه دست دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو: سوار شید هوا خیلی سرد شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: نه مزاحمتون نمی شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+مگه شما خونه دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبلا نه ولی با اومدن تو آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو: یک امشب رو مهمون من و خانومم باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الحق خون ایرانی تو رگ هاته ولی این طوری بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+عمو جون حق با باباست. به اطر زحمتهاتون یک دنیا ممنون. نمی دونم چی بگم وی تا عمر دارم مدیونتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو لبخندش پررنگتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه نشنوم از این حرفها. پس سوار بشید برسونمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر راه یکم خوردنی گرفتیم و وسایل شوینده , برگشتیم به همون آزمایشگاه پروفسور. عمو با دیدن آزمایشگاه نگاهی به بابا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تصمیمت رو گرفتی ولی ای کاش آماده اش می کردیم بعد می موندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مایا هست اونقدرها هم کثیف نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می شد کرد بابا بود وقت تصمیمش را می گرفت عوض کردنش محال بود البته فقط یک نفر می تونست تصمیمیش رو عوض کنه و آن فرد فقط مامان بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عمو خداحافظی کردیم , قرار شد عمو وسایلام رو بیاره. وارد آزمایشگاه متروکه شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حالا چه جوری اینجا رو تمیز کنیم؟ خیلی اوضاعش وخیمه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلم می خواست باهم باشیم . تو خونه ی کس دیگه معذب بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم. مشغول کار شدیم. هر دو غرق فکر کردن بودیم. هر کدوم به گذشته و خطاهایی که کردیم . به تنهایی های این چند ساله. بعد سه چهار ساعت کار هر دو روی زمین نشستیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خسته شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی زمین بلند شدم. آب میوه ای از توی پاکت در آوردم و دادم دستش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+برات خوبه.این مدت با چیزایی که خوردی حسابی به بدنت حال دادی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_طعنه می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حقیقت رو می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودمم نمی دونم چی شد به اون راه کشیده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+گذشته ها گذشته. چه خوبه مامان نیست و این طوری ندیدت وگرنه حتما دق می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم کنارش و به رو به روم خیره شدم. کم کم یک روز دیگه کار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+عمو نذاشت حرفامون رو درست بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اون چه تصمیمی بود بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نظرت چقدر دیگه کار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بابا لطفا حرف رو عوض نکن. هر دومون خوب می دونیم فقط یک نفر می تونست روی تصمیمت اثر بذاره اونم مامان بود. پس چرا مامان نظرت رو عوض نکرد؟ چرا؟ چرا باهات نیومد مگه عاشقت نبود؟ مگه عاشقش نبودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مایا الان وقتش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+پس کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی دونم ولی الان نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+باشه الان نه ولی باید بگی بابا. باید بگی چرا برگشتی فرانسه چرا ؟! اصلا چه بلایی سر نیکلاس اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل برق گرفته ها نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+من همه چیز رو می دونم....یعنی همه ی تحقیقاتت رو خوندم. همه رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی زمین بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت بس نیست؟ تا کی می خوای حرف نزنی؟ من جای تو خسته شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره اینجا رو تمیز کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کنم شنیدی الان چی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و به کارم ادامه دادم. ولی تمام ذهنم درگیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا 4 ساعتی مشغول تمیزکاری بودیم..این آزمایشگاه بیشتر شبیه به یه خونه ی متروکه بود,تا یک محل آزمایش..!همه جا پر از گرد و خاک بود.روی شیشه ها و لوله های آزمایشگاهی تار عنکبوت بسته بود.همه جا حسابی کثیفو درهم ورهم بود.دیوارهاش نیاز به نقاشی داشت.چون در اثر نم در حال ریزش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام سعیمونو کردیم و تونستیم اونجا رو تا حدی که بشه مدتی توش موند,آماده کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسابی خسته شده بودم.با دست راستم گردنمو میمالیدم و دست چپم رو بالا آوردم و خواستم با دندونم دستکش کارم رو در بیارم که بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونو به دهنت نزن.ممکنه مریض بشی.بذار خودم برات درش میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکتر شد و دستکشمو از دستم بیرون آورد.به صورت گرفته اش و اخمی که روی پیشونیش نشسته بود,خیره شدم.این چند ساعته حسابی تو فکر بود.انگار که یه مساله ای فکرشو حسابی درگیر کرده بود و مدام مثل خوره,وجودش رو به تاراج می برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم رو شونش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ خسته نباشی بابا..زحمت کشیدی.به نظرت بهتر نبود بریم توی هتلی..جایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو بلند کرد و با نگاه نافذش,صورتمو آنالیز کرد.انگار که دنبال گمشده ای می گشت و می خواست که اونو توی صورت من پیدا کنه.بعد از مکثی کوتاه,لب باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مایا...!میدونستی چقدر شبیه مادرتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش جا خوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ بابا..!خیلی مامانو دوستداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ پس چرا ترکش کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نمی گفت و فقط و فقط سکوت..سکوتی که گویای خیلی حرفها بود.حرفهایی به حتم,تلخ و دردناک..و حقیقتی که باعث شده بود پدرم به اینجایی که هست,برسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سکوتشو دیدم,دیگه ادامه ندادم و به طرف یخچال کوچیکی که عمو برامون تهیه کرده بود,رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه شیشه آب معدنی برداشتم و یک نفس سرکشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمایا..یه کم بهش فرصت بده.الان وقتش نیست.بذار به خودش بیاد..اون موقع است که همه چیزو برات تعریف می کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم درگیر بودم که صدای بابا رو از پشت سرم شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب...عزیز بابا...نمیخوای تعریف کنی که این چند ساله چی کارا کردی؟!تنهاییاتو چطوری پر کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن جمله ی آخرش,یهو دلم گرفت.پس می دونست که تنهام..میدونست که غریبم و بازم...بازم تنهام گذاشت و رفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرومی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ کار خاصی نمی کردم.فقط درس خوندم و شدم متخصص اعصاب و روان.توی تیمارستان مشغول به کار شدم و الان ام که اینجام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو..و پرسیدید که تنهاییامو چطور پر کردم؟!بابا..تنهایی هیچ وقت پر بشو نیست.یه جور خلائ که هر روز توش دست و پا می زدم.و حس می کردم که هر روز بیشتر از روز قبل,تنهام!نه مادری..نه پــــ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حرفمو ادامه ندادم که خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه پدری؟!آره؟!خیلی بی انصافی مایا..تو و مریم خیلی بی انصاف بودید..با من بد کردید.شما ها منو تنها گذاشتید.اول مادرت و بعد هم تو..تویی که حتی جواب تلفن هامم نمی دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی داشتم بگم؟!بابا حق داشت.اما خب منم حق داشتم..این وسط هر دو مقصر بودیم.اما.. مامان دیگه چرا؟!چرا بابا, مامان و مقصر این جدایی می دونست و مدام اونو گوشزد می کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتمو که دید,مشتی روی میز کوبید و به سرعت از در آزمایشگاه بیرون زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن بابا روی زمین سر خوردم , به دیوار تکیه دادم. دستام رو حائل سرم کردم. دیگه مغزم گنجایش احتمالات و فکر و خیالات مختف را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چقدر روی زمین تازه تمیز شده ی آزمایشگاه نشستم ولی با باز و بسته شدن در آزمایشگاه از روی زمین بلند شدم. دستی به لباسام کشیدم. موهام را بستم و به در ورودی نگاهی کردم. بابا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته ی غذا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام. بیا شام گرفتم بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اوهوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور میز چوبی قهوه ای نشستیم که یکم رنگ و روش رفته بود و با یک دور رنگ زدن عالی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خوردن شدیم هر دو سکوت کرده بودیم. اینبار نوبت بابا بود سکوت را بشکنه و حرف بزنه. من تمام سعیم را کرده بودم به حرفش بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بابا کردم. سنگینی نگاهم را حس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک چیزی رو می دونستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینکه علاوه بر ظاهرت رفتارتم شبیه مایاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+هوففف , بابا مریم. مریــــــــــــــم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+حالا رفتارم چه جوریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی می خواید حرفی را ازم بکشید اینقدر سکوت می کنید و نگاه می کنید که آدم مقاومتشو از دست می ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بر روی لبهام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب نمی خواید شروع کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا...هیچ وقت نمی شه از حقیقت فرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم میز را جمع کردیم و رفتیم بیرون تا هم قدمی بزنیم هم حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم قدم با هم راه می رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_18 سالم بود که پدرم گفت شهاب می خوام بفرستمت فرانسه برای ادامه ی تحصیل. البته توی خانواده ی ما چیز چندان عجیب و غریبی نبود چون اکثرا تحصیل کرده ی خارج بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسطح فرهنگی خانواده امم بالا بود. پدرم دکتر بود و مادرمم معلم بود. من تک پسر خاندان طاهریان بودم و عزیز دردونه. اولش مامانم مخالفت کرد ولی بعد که با قاطعیت پدرم مواجه شد سکوت کرد. خواهرمم اون موقع اینقدر بچه بودند که اصلا این چیزها براشون مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+یعنی من عمه دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی داشتی چون توی 20 سالگی توی تصادف مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن باز به بابا خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+پس چرا قبلا بهم چیزی نگفتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای اینکه هیچ وقت فرصت این حرفها نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب حق با بابا بود. مسلما مامان هم خبر نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با کلی امید و آرزو من راهی فرانسه شدم تا توی رشته ی پزشکی تحصیل کنم. از انجایی که از بچگی پدرم با من و شادی زبان فرانسه و انگلیسی را کار کرده بود از همان سال ورودم درسم را شروع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی همون سال اول بدون اطلاع خانواده ام تغییر رشته دادم. توی همون سالها با مخ رشته ی ژنتیک پروفسور هانگمن آشنا شدم. آدم بسیار مشهور و پری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه سالی از درسم گذشت و به هر ترتیبی بود خانواده ام را دست به سر کردم. سال اخر مامانم طاقتش تمام شد و امد فرانسه.نمی تونستم ازشون بیشتر از این چیزی رو مخفی کنم. چندروزی گذشت و من ماهرانه نقش بازی کردم تا اینکه مامانم ازم خواست برای دیدن مارسی باهاش برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اجبار قبول کردم. برای گردش به مارسی رفتیم. توی مغازه ها می گشتیم که صدای جیغ دختری من را به خودم آورد. دختری 15 ساله کنار مردی روی زمین نشسته بود و مدام کمک می خواست. همه مبهوت نگاه می کردند که مامانم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب مادر داره تلف می شه به دادش برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه وخامت این همه سال انکار کردن و سر دواندن خانواده ام چقدره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت مرد و دخترک رفتم. دخترک نگاهی بهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کمکمون کنید توروخدا پدرم داره می میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطراف مرد پر خون شده بود. به چه علتی نفهمیدم. دستپاچه نگاهی به مرد کردم. اطرافم پر ادم شده بود. دستپاچه شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونم کمکتون کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دختری که کنارم زانو زده بود نگاهی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه شما دکترید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دکتر دکتر نه ولی در آینده می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب ببینید چشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبی بهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه شما دکتر نیستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیس. بعدن توضیح می دم براتون. فعلا جون ایشون واجب تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و مشغول شد. وضعیت مرد تا حدی بهبود پیدا کرد و سریع بردنش بیمارستان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کارتون عالی بود خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماریا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم شهاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما دکتر نیستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم ادامه بدم که مامان صدام کرد. از دختر که حالا اسمش رو فهمیده بودم خداحافظی کردم. ولی صورتش از جلوی چشمانم کنار نمی رفت. معصومتیش...آرامشش...زیباییش.. .متانتش...و خیلی چیزای دیگه که می تونست نظر هر پسری رو جلب کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوب یادمه...پدرم یه خونه کوچیک توی یکی از خیابونهای پاریس،همون اولی که به پاریس اومدم،برام اجاره کرده بود!!صاحبخونه ام،یه پسر جوون هم سن و سال خودم بود!خیلی پسر زرنگ و در عین حال موفقی بود.و طی این مدت،دوست صمیمی من شده بود."جوزف" معماری خونده بود و هیچ خانواده ای نداشت.اون خونه و ثروت رو هم با دسترنج خودش ساخته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه نوامبر بود و هوا رو به سرما و زمستون می رفت!اون شب هوا سردتر از شبهای قبل بود،واسه همینم رفتم تا یه پتو برا مادربزرگت،"کتایون" بیارم، خواستم از کنارش رد بشم و برم که مچ دستمو گرفت و گفت که بشینم!منم چشمی گفتم و نشستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده مامان؟!با من حرفی داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمهام زل زد و با دستش،چونه ام رو بالا گرفت.با صدایی مستبد و محکم،گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چرا به من و پدرت دروغ گفتی شهاب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و حیرون نگاهش کردم و نمیدونستم چی باید بگم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+من میدونم که تو پزشکی نمیخونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرفی بزنم که با دستش شاره کرد که سکوت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اینو امروز فهمیدم.تو اگر پزشکی خونده بودی،میتونستی اون مرد و نجات بدی...اما کنار کشیذی!با من روراست باش.چرا؟!فقط بگو چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با شرمساری پایین انداختم و تو ذهنم دنبال یه جمله برای قانع کردن مادرم میگشتم که یهو لب باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من...من...من به پزشکی علاقه ای نداشتم مامان..من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم،از جاش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ بس کن شهاب!تو که میدونی پدرت چقدر روی این قضیه حساسه!چرا اینکارو باهاش کردی؟!چرا از اعتمادش سو استفاده کردی؟!اون تو رو به پاریس فرستاد تا ادامه تحصیل بدی..نه اینکه وقتتو به بطالت بگذرونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه مادرم فکر میکرد که بیکار میچرخم،خیلی بهم بر خورد!تو چشمهاش زل زدم و با صدایی کنترل شده،گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+مادر من...اخه چرا شماها نمیخواید درک. کنید که علاقه ای به پزشکی ندارم؟!مگه دیکتاتوریه که هرچی بابا گفت،منم مثه این غلامهای خونه زاد،بگم:چشم اقا؟!مامان من داذم ژنتیک میخونم!من از اعتماد بابا سو استفاده نکردم!فقط از اعتمادش برای رسیدن به جایی که دوستداشتم،به نحو احسنت استفاده کردم!من قسم میخورم که یه روز ادم بزرگی میشم و بابا و شما رو سربلند میکنم!مامان...فقط کمکم کن!بابا رو قانع کن که من نمیتونم و نمیخوام،پزشکی بخونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کرد و بعد،دستم رو تو دستاش گرفت و با صدایی اروم و غم زده، توی گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ کی انقدر بزرگ شدی شهاب؟!چطور به پدرت میگی دیکتاتور؟!اونم پدری که واسه تو اینقدر زحمت کشیده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفی که زدم حسابی شرمنده شده بودم.واسه همینم،بوسه ای به روی دستاش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خودم نوکر بابا و مادر گلم هستم!فقط درکم کنید و بهم فزصت بدید!قول میدم که رو سفیدتون کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فکر فرو رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ از همون بچگیتم یادمه که از پزشکی خوشت نمیومد!وقتی پدرت گفت که پزشکی قراره بخونی و تو هم قبول کردی،خیلی متعجب شدم!نگو اقا یه فکرایی تو سرشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فقط نخواستم که بابا رو دلخور کنم!همین!وقتی اومدم اینجا و با رشته پزشکی. اشنا شدم و راجع بهش تحقیق کردم،به این نتیجه رسیدم که واقعا علاقه ای به این رشته ندارم!و این شد که رشته ژنتیک رو انتخاب 'کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سکوتشو دیدم،گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا قانع شدید؟!میشه با بابا هم حرف بزنید و قانعش. کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مکثی کوتاه،گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خیلی خب!حالا که واقعا همینو میخوای،باشه قبول میکنم تا با پدرت حرف بزنم و قانعش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب،تا صبح..از هر دری با مادرم حرف زذم!انقدر که دیگه خسته شد و رفت که بخوابه!اما اون شب...اون شب حتی یه لحظه هم صورت معصوم و خواستنی اون دختر که خودشو ماریا معرفی کرده بود،از جلوی صورتم کنار نمیرفت!انقدری که تا خود صبح،چشم روی هم نذاشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد،مادرم،پاریس رو به مقصد تهران ترک کرد و قرار شد که راجع به نظر پدرم باهام تماس بگیره و باهام صحبت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفتن مامان،منم به دانشگاه رفتم اما چون خیلی عجله داشتم و به خاطر بی خوابی شب قبلش،خواب مونده بودم،بدون اینکه لباس گرمی بپوشم،از خونه زدم بیرون!هوا خیلی سرد بود!کل روز رو من از شدت سرما،به خودم می لرزیدم! وقتی برگشتم خونه،جوزف هم اومد پیشم تا کمی گپ بزنیم!اما من خیلی حالم خراب بود و داشتم توی تب،میسوختم!به اصرار جوزف،به یکی از نزذیکنرین بیمارستانهای شهر رفتیم..من هر لحظه حالم وخیم تر میشد!و. نهایتا از شدت تب زیاد،از هوش رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن یه صدای اشنا،کم کم پلکهام رو از هم باز کردم!اما هنوز درست خالم جا نیومده بود!چقدر این صدا اشناست...خدای من!چه ارامش عجیبی این صدا به جسم و روحم،منتقل می کنه!چشمهام رو کامل باز کردم و از دیدن"ماریا" که کنارم ایستاده بود و داشت توی کارتابلم چیزی می نوشت،جس عجیبی بهم دست داد!چقدر از دیدنش خوشحال شدم خدا میدونه!یه دختری با موهای طلایی و چشمهای طوسی و خوشگل،چشمهایی که معصومیت درش فریاد میزد،در مقابل پسری با چشمهای عسلی و موهایی مشکی،ایستاده بود و نمیدونست که با وجودش،در قلب این پسر چه غوغایی به پا کرده! ماریا از اتاق بیرون رفت و مثل اینکه منو نشناخت!اما من خوب چهره ای رو که چندروز بود، خوابو از چشمام ربوده بود،میشناختم! جوزف کنارم نشست و با صدایی که شیطنت درش موج میزد،گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ پسر...میبینم که گلوت پیش بعضیا گیر کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نرمی به بازوش کوبیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جوزف!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو به حالت تسلیم بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ باشه بابا!من تسلیم!ولی خدایی خیلی خوشگله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگل بود؟!اره خیلیییی!اما. .اما چرا حس می کردم که زیباییش برام معنایی نداره؟چرا حس می کردم،با هربار دیدنش،قلبم تند تند میتپید و میخواست از جا کنده بشه؟!چرا اون یک جفت چشم معصوم،اینقدر گرم بود که منو تو خودش میسوزوند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حال و هوای خودم بودم که جوزف زد به کمرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا!اونوقت میگه من گلوم جایی گیر نکرده!اصلا حواسش اینجا نیستا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا شهاب...تو اسمونا سیر میکنی...ما رو زمین دنبالتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوزف راست میگفت!من با همپن نگاه اول عاشق اون یک جفت چشم طوسی و مهربون شده بودم و خودمم خبر نداشتم!شایدم خبر داشتم!اما به قدری مغرور بودم که نتونم لب باز کنم و احساسات درونیمو بیان کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی بعد پرستار وارد اتاق شد و گفت می تونیم بریم. اما دلم نمی خواست آنجا رو ترک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی به جوزف نگاه کردم. سری تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی جوزف؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهاب من نمی تونم کاری بکنم باید بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما می تونی بری و برام اطلاعات جمع کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاید بتونم برای یک پسر شرقیِ عاشق کاری بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از روی تشکر زدم. نیم ساعت بعد جوزف با خوشحالی تمام به اتاقم برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهاب می تونیم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعدا می گم الان باید بریم وگرنه پرستار پرتمون می کنه بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل توی دلم نبود تا بفهمم جوزف در مورد ماریا چی فهمیده. سوار ماشین جوزف شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ها ها .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جوزفــــــــــ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب. ماریا مونتراگ متولد مارسی. از یک خانواده ی بسیار معتقد . دانشجوی سال دوم پزشکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سال دوم؟ پس چه طوری توی بیمارستان کار می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دقیق نمی دونم اما هد نرس بخش می گفت هوش بالایی داشته و زودتر از موعد وارد دانشگاه و کالج شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین جا کار می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس می تونستم گه گاهی به دیدنش بیام. از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی رفیق! ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این کمترین کاری بود که می تونستم برای مستاجر عاشقم بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_که کمترین تبدیل شد به بزرگترین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نظرم باید از سرماخوردگی بی موقعت هم خوشحال باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر از همه از خدا ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها می گذشت و من اکثر بعد از ظهرها به بیمارستانی که ماریا توش کار می کرد می رفتم و از دور نگاهش می کردم. تا اینکه چند روزی ازش خبری نبود . مثل دیوانه ها شده بودم. از هر کی سراغ می گرفتم چیز زیادی نمی دونست تا اینکه با بدخبتی تمام تونستم دوستش را پیدا کنم و ازش بپرسم سر ماریای من چی آمده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب مامان کجا بود بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رفته بود مارسی. به خاطر مریضی پدرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بعدش چی شد؟...حتما رفتی دنبالش نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دقیقا. توی آن مدت تمام فکرام رو کرده بودم . من می خواستمش همه جوره. می دونستم با مخالفت خانواده ام رو به رو می شم. می دونستم آن یه مسیحیه و من یه مسلمان. ولی با همه ی اینها می خواستمش. با تمام وجودم می خواستمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی مارسی شدم. اولش یکم می ترسیدم. چون از چیزهایی که در مورد خانواده اش مخصوصا پدرش شنیده بودم دو دل بودم که خواستگاری از ماریا در آن شرایط کار درستیه یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جوری بود خودم را راضی کردم. شانس فقط یکبار در خونه ام رو زده بود. ولی اول باید از احساسش نسبت به خودم خبردار می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش نامه ای نوشتم و ازش خواستم راس ساعت 5 توی پارک محلی نزدیک خونشون بیاد به دیدنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعت زودتر از موعد قرارمون منتظرش بودم. راس ساعت 5 با ظاهری ساده و دوست داشتنی امد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن من چهره اش اصلا تغییری نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر نمی کردم بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو لبخندی زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بشینیم یا راه بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توی این فصل مارسی بهتره راه بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خواستید من را ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کجا فهمیدید من نامه رو نوشتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون فقط یک پسر هر روز عصر برای دیدن من به بیمارستان می امد و زیر درخت رو به روی د بیمارستان می نشست و به ظاهر روزنامه می خواند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام ایستادم.کمی نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس...پس باید بدونی الان چی می خوام بهت بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقریبا ولی خودت می گی الان ...مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_البته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمای خوشرنگش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با من ازدواج می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صورتش کردم. لبخندش پررنگ و پررنگتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینو می خواستم بشنوم. من از مسیح می خواستم که همسرت بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط من مسیحی ام و تو مسلمان. پدرم مخالفت می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانواده ی من هم . ولی ما راضیشون می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم با اطمینان،می گفت که راضیشون می کنم!اما ته دلم از وحشت اینکه پدرم مخالفت کنه،لرزید.اما دم نزدم.نمی خواستم این حس شک،رو حتی از تو چشمام بخونه!من میخواستمش.توی همین چند روز اخیر،نیمی از وجودم شده بود!باید با پدرم حرف میزدم،باید راضیش می کردم...از پیش ماریا رفتم!باید فکر میکردم.نمیتونستم ماریا رو از خانوادم مخفی کنم!نمیتونستم.اما پدرم هم ادمی نبود که با این وصلت موافقت کنه!چند روز تمام،تو خونه ام موندم و حتی دانشگاه هم نرفتم.اعصابم خیلی متشنج شده بود،با هربار فکر کردن به ماریا و اینکه نمیتونستم به خانوادم چیزی بگم،بیشتر حرصی می شدم!هرشب با صدای گرم ماریا،اروم میشدم!(شماره اونو همون روز ل دیدارموم،ازش گرفتم)!هر روز می گفتم که فردا با پدرم حرف میزنم!اما غافل از اینکه حتی دستم هم به طرف تلفن کشیده نمیشد،چون عقلم میگفت که سکوت کنم!کل اون شب رو فکر کردم و بالاخره تصمیمم رو گرفتم!صبح روز بعد،با ماریا تماس گرفتم و گفتم که باید خودش و خانوادش رو ملاقات کنم.اون هم بعد از کمی انکار کردن بخاطر بیماری پدرش...قبول کرد!به بیمارستان(محل کار ماریا) رفتم!از هدنرس بخش خواستم تا پیجش کنند،دیری نگذشت که ماریا حاضر و اماده جلوم ایستاده بود.انقدر زیبا بود،که هروقت میدیدمش،به وجد میومدم!اما نه بخاطر زیبایی ظاهرش،بلکه زیبایی درونش و قلب زلالش،منو گرفتار خودش کرده بود!اما چطور حرفمو بهش میزدم؟!چطور میتونستم بهش دروغ بگم؟!ولی مجبور بودم!به خاطر داشتنش..به خاطر عشق بینمون..باید این کار رو می کردم!به همراه ماریا،به طرف مارسی راه افتادیم.در بین راه،بهش گفتم که خانوادم با ازدواجمون موافقن!ماریا،خیلی خوشحال شد،خوشحال از اینکه مورد قبول خانواده ام واقع شده بود!غافل از اینکه اونا حتی روحشون هم از وجود این دختر تو زمدگی من،خبر نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی کوچیکی داشتن،معلوم بود که وضع مالی انچنان خوبی ندارند،تمام در و دیوار خونه،پر از عکس های مسیح به صلیب کشیده شده،بود..خونه اشون بیشتر شبیه کلیسا بود،تا خونه!معلوم بود که تا چه حد،خانواده ی معتقدی داره.و این کار رو سخت تر میکرد.ماریا تک فرزند بود،پدرش مرد سالخورده ای بود،مردی که به گفته خود ماریا،تمام زندگیشو،وقف دینش کرده بود تا حدی که میخواسته "پدر روحانی"،بشه!اما چونکه با ورودش به کلیسا،دیگه باید تا اخر عمر،مجرد میمونده،اینکارو نکرده و به جاش،با عشق زندگیش،یعنی "انجلا"،مادر ماریا،ازدواج میکنه!اما همچنان به دینش،متعصب می مونه!انجلا،برخلاف پدر ماریا،زن خوشرو و خوش صحبتی بود،از همون بدو ورود،کلی ازم پذیرایی می کرد.که البته چشم غره های شوهرش،که اونو از انجام اینکار،منع می کرد...از چشم من،دور نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر ماریا،اکه حالا بیماریش کمی بهبود پیدا کرده بود ،ازم خواست که به همراه ماریا،به اتاقش برم.وارد اتاق که شدیم،پدرش،به من خیره شد و سرتا پام رو با یک نگاه متفکرانه ای،از دید گذروند!بعد هم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا میخوای با ماریا ازدواج کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماریا پیش دستی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ پدر من و شهاب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه با علامت دست پدرش،که اونو به سکوت مجبور می کرد،دیگه ادامه نداد و سکوت کرد.اینبار خودم جواب داد.از عشقم به دخترش گفتم،از اینکه اولین دختری بوده که منو مجذوب خودش کرده و از اینکه قصد دارم باهاش ازدواج کنم!پدرش وقتی که جمله اخرمو شنید،با خشم از روی صندلیش بلند شد و توی صورتم غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما تو یه مسلمونی...ماریا باید با هم دین خودش ازدواج کنه!با یه مسیحی معتقد!میفهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفش خیلی برام سنگین تموم شد!اون نباید اینجوری حرف میزد!من به دین ام افتخار میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام دلخوری و خشمم رو توی چشمام ریختم و با صدایی که سعی در کنترلش داشتم،گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ شما حق ندارید که راجع به مسلمونها،اینطور حرف بزنید،من هم مثل شما به دینم معتقدم و روش تعصب دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که فهمیده بود،تند رفته،به ارومی،و با صدایی که از ته چاه در میومد،شنیدم که از حنجره ی این مرد خشک و متعصب،کلمه "معذرت میخوام" به گوش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همچنان مخالفت کرد که اینبار ماریا پیش قدم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر..مگه نه اینکه خود شما عاشق مادر شدید و بخاطرش دیگه یه "روحانی مسیحی" نشدید؟!مگه این شما نبودید که میگفتید،عشق مقدسه و عاشق،قداست داره؟!بابا..من عاشق این مرد شدم،به قداست عشقم قسم که برای بودن در کنارش،حاضرم هر کاری بکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش عصبانی شد و به طرفش خیز برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی خاضری از دینت و خانوادتم بگدری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماریا سکوت کرد و سرشو پایین انداخت!که پدرش. با عصبانیت فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که اینو میخوای،پس دیگه دور پدر و مادرت و خط بکش،تو دیگه تو این خونه جایی نداری...دختره نمک نشناس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماریا اشک می ریخت،که مادرش حراسون،وارد اتاق شد و اونو به اغوش کشید!نمیتونستم اشکاشو بیشتر از این،ببینم!انگار که داشتند قلبم رو ذره ذره به اتش میکشیدن،دستش رو گرفتم و در حالی که از خونشون بیرون میزدم،رو به پدرش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بد کردید..شما. دختری رو که عاشقانه،دوستون داشت رو از خودتون روندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست ماریا رو گرفتم و از برابر چشمان اشکبار مادرش رد شدیم. اصلا حواسم نبود دستش توی دستمه و دارم محکم فشار می دم. بین هق هقش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی شهاب! دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دستای سفید و بلوریش کردم که قرمز شده بودند. دستانش را به لبام نزدیک کردم. خواستم ببوسم ولی نتونستم. نمی دونم چی شد ولی نیرویی جلومو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم به پاریس برگشتیم. تقریبا هر روز باهم بودیم. قرار گذاشتیم تا آخر ترم صبر کنیم و بعد عروسی کنیم. تمام مدت ماریا فکر می کرد خانواده ی من با ازدواجمون موافقند. در حالی که اگر با خبر می شدند خون به پا می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتحانات رو با هر زحمتی بود دادیم. توی آن مدت رفت و آمدم با پروفسور هانگمن هم بیشتر شده بود. بیشتر وقتم رو توی آزمایشگاه پروفسور می گذروندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم عجیبی بود. کارهاش غیر پیش بینی بود. گاهی حرفهاش باعث تعجب می شد ولی در کل مخ پری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اتمام ترم پروفسور ازم خواست وقت بیشتری رو براش صرف کنم. می دونستم روی یک پروژه ی خیلی مهم کار می کنه. من هم عشق این جور کارا بودم. برای همین قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتیاقم برای زندگی زیاد شده بود از طرفی حضور ماریا و از طرفی پیشنهاد پروفسور !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره روز موعود رسید به همراه ماریا به سفارت ایران رفتیم. فردی که مسئول بود با دیدن ماریا و ظاهرش به فرانسه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما مسلمونید خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماریا: نه من مسیحی ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به من کرد و به فارسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگفتی باید مسلمان باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز به فرانسه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم در دین ما مرد مسلمان باید با زن مسلمان ازدواج کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماریا نگاه گیجی به من کرد. سرم را انداختم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببینید خانم. شما باید مسلمان بشید در غیر این صورت نمی تونید ازدواج کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی و کلافه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهاب این مرد چی می گه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین ماریا یه چند تا جمله ی ساده است می گی اصلا مهم نیست فقط چند تا جمله بعد از آن هر کاری دلت می خواد بکن . کلیسا برو با مسیح حرف بزن. هر کاری؟.. فقط چند جمله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خیره اش رنگ خشم گرفت. شناسنامه اش را از روی میز برداشت و رو به مرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح می دم راهبه باشم تا زن این مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش خشکم زد. مگه نگفت عاشقمه؟...نکنه؟ نکنه یه هوس بودم؟ ...نه نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماریا صبر کن ...صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدرت که بهت گفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره ولی من منتظر بود تو بهم بگی. تو بگی باید مسلمان بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب...من نمی خواستم با شرایط روحیت درگیر این مسئله بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه . واقعا؟ شهاب تو باید می گفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه باشه حق با توئه فقط خواهشا احساساتی تصمیم نگیر. اصلا فکر کن ببین می تونی مسلمان بشی یا نه.؟ باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را با صدا بیرون داد. قرآنی از توی کیفش در آورد و گرفت سمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خیلی وقته فکرام رو کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دست تو چی کار می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست من؟ من هم مثله تو آدمم. انجیل تورات و قرآن برای انسانهاست ...حداقل عقل من اینجوری می گه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir