رمان طنز و عاشقانه عطر نفسات به قلم مریم_21
دختر قصه ی ما حساس و لجوجه ولی در عین حال مهربون و خوش قلب! ولی "هورش" پسر قصه مون یه پسر تنها...اما در عین حال محکم و جسور!! آشنایی و اتفاق هایی جالب و هیجان انگیزی بین این دو در دانشگاه میفته که آخرش ختم میشه به سر آغاز یک عشق ...!! یک عشق پاک و احساسی ناب... یه دختر از جنس احساس،یه پسر از جنس غرور... ولی عشقشون پر از دردسر و ماجراست...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۶ دقیقه
تعداد صفحات : 320
ژانر : #عاشقانه #طنز #درام
خلاصه رمان :
دختر قصه ی ما حساس و لجوجه ولی در عین حال مهربون و خوش قلب!
ولی "هورش" پسر قصه مون یه پسر تنها...اما در عین حال محکم و جسور!!
آشنایی و اتفاق هایی جالب و هیجان انگیزی بین این دو در دانشگاه میفته که آخرش ختم میشه به سر آغاز یک عشق ...!!
یک عشق پاک و احساسی ناب...
یه دختر از جنس احساس،یه پسر از جنس غرور...
ولی عشقشون پر از دردسر و ماجراست...
لمس نفس هایت
ضربان قلبم را به شماره می اندازد!
تو آرام،آرام نفس بکش
من لحظه به لحظه
دیوانه ات می شوم!
سرش را در بالشت گرم و نرمش فرو کرد تا صدای داد و بیداد های او را نشنود!
عادتش شده بود که هر روز با صدای داد و فریاد های او چشم های خواب آلودش را باز کند.
_هورش...بلند شو !
ساعت 7 صبحه! کلاس داری!
پتو را روی سرش کشید و داد زد:
_مامان ولم کن تو روخدا! اگه گذاشتی یه دقیقه بخوابم!
در اتاق به شدت باز شد و مریم وارد اتاق شد!
_بیست دقیقه اس داری همین رو میگی،بلند شو ببینم!
پتو را به دور خود پیچید و خواب آلود جوابش را داد:
_مامان توام بیست دقیقه اس،مدام داری جیغ میکشی!!
کر شدم بخدا،خداییش این جیغهات بدجور رو مخه!
پتو را از رویش کشید و گفت:
_جیغای من رو مخته؟جیغای من رو مخته،اره هورش؟
هورش با چشم هایی نیمه باز نگاهش کرد و گفت:
_آره،خیلی!
مریم بالشت را از کنارش برداشت و به طرفش پرتاب کرد.
هورش با خنده گفت:
_واسه چی میزنی آخه؟
_تا یاد بگیری با بزرگترت درست حرف بزنی!
خیر سرت 25 سالته...هنوز مثل پسر بچه های هیجده نوزده ساله رفتار میکنی!
آخه تو به من بگو،به چی تو دل خوش کنم؟
هورش لبخندی زد و دستی به موهای قهوه ایش کشید و گفت:
_به قیافم!
_الحق که به اون بابات رفتی!
بلند شو صبحونت رو بخور برو دانشگاه،یه نفس راحت از دستت بکشم!
_الان من شدم عامل تنگی نفس؟
مریم چشم غره ای به او رفت.اما او خندید و درحالی که بلند می شد گفت:
_الهی قربون اون نگاهات برم،چشم الان میام!
مریم که بحث کردن با او عادتش شده بود،کلافه جوابش را داد:
_هورش اول صبحی باز شروع نکن!
زودتر بیا پایین صبحونت و بخور تا دیرت نشده!
سپس در را بست و بیرون رفت.
هورش رو به روی آینه ایستاد و دستی به موهایش کشید.چهره ی دلنشینی داشت.
پوستی روشن،لب هایی متوسط،مژه هایی بلند،با چشم هایی طوسی رنگ!
پس از آماده شدن،نگاهی به خودش در آینه کرد و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آشپزخانه شد و پشت میز نشست.نگاهی به ساعت مچی انداخت 7:15 را نشان میداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خوردنش سرعت بخشید،پشت سر هم لقمه می گرفت و نجویده قورتش می داد.استکان چایش را برداشت و یک نفس همه را سر کشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت میز بلند شد و با عجله به سمت در رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان من رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟تو که هنوز چیزی نخوردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به اندازه ی کافی خوردم.باید برم خیلی دیرم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خانه خارج شد.سوار ماشینش شد و به سمت دانشگاه به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از مدتی به دانشگاه رسید.کیفش را از روی صندلی برداشت و از ماشین پیاده شد.در همین حین،کسی با پشت دست ضربه ای به گردنش زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و با دیدن عرفان معترضانه به او غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته دیوونه!مرض داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرفان که از فرط خنده سرخ شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه خبرته بابا؟ زدم تا خواب از سرت بپره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش با دست کنارش زد و به سمت ساختمان دانشگاه به راه افتاد.عرفان تنها پسر عمویش بود که حکم یک برادر را برایش داشت.اما شوخی های گاه و بی گاهش او را سخت کلافه می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا میری هورش؟صبرکن منم بیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با قدم هایی بلند، خود را به او رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش کیفش را در دستش جا به جا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه کلاس شروع نشده؟تو این بیرون چیکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد شمسایی هنوز نیومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدا؟پس شانس آوردم وگرنه مثل دفعه قبل پدرم رو در می آورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرفان در کلاس را باز کرد و با هم وارد کلاس شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین کسی که به چشم هورش خورد،مهتاب بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلجبازترین دختری که تا به حال دیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون خیلی سر لج و لجبازی را داشتند،نام و آوازه شان در دانشگاه پیچیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با پوزخند تلخی نگاهش را از او گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نیز پوزخندی زد و عمدا سری از روی تاسف تکان داد و از کنارش گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب متوجه پوزخند او شد.ساکت نماند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره برای خودت متاسف باشی،آقای حسامی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسامی را با غیظ تلفظ کرد،هورش که خنده اش گرفته بود با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که می دونم دلت از کجا پره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلت از اون چهار تا قورباغه ای که گذاشتم تو کیفت پره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چهار تا قورباغه ناقابل که این حرف ها رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادت همیشگی ته کلاس،پیش سهیل و آرش نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه عجب بابا...کم کم داشتیم به اومدنت ناامید می شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانس آوردی شمسایی هنوز نیومده وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش به میان حرفش پرید و درحالی که با چشم به مهتاب اشاره میکرد رو به هورش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می بینم نیومده باز شروع کردین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر خودشه! هنوز پام رو توی کلاس نذاشتم پوزخند تحویلم می ده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرفان با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه انتظار داری با اون بلایی که سرش آوردی لبخند تحویلت بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری این موضوع همگی شان بلند زدند زیر خنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان نگاه متعجب بچه های کلاس به آنها دوخته شده بود که هورش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم به قضیه قورباغه ها می خندیدیم،مگه نه خانوم کرامتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب بی تفاوت نگاهش کرد.اما نگاه تیز بین هورش،دست های مشت شده از عصبانیت او را دید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش باز هم خواست سر به سرش بگذارد،که با ورود استاد به ناچار سرجایش نشست و سکوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام کلاس به همراه عرفان و دوستانش به بوفه رفتند.آرش برای همه چای گرفت.در حال حرف زدن بودند که مهتاب و دوستانش هم به سمت بوفه آمدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش آرام در گوش عرفان زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من امروز تا این دختره رو اذیت نکنم روزم شب نمی شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرفان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش کن هورش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت،گلویی تازه کرد و او را صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم کرامتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب برگشت و نگاه منتظرش را به او دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من جای شما بودم اون کیف رو می انداختم دور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب ابروان کشیده و باریکش را بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون وقت چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قورباغه ها رو یادتون هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره کثیف اند،میکروب دارند...نکنه فقط همین یه کیف رو دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرد و درحالی که پوزخند بر لبانش نقش بسته بود جوابش را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس شما هم باید با دوستاتون خداحافظی کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته نمی دونم چطور دوستاتون چندشیشون نمی شه که با شما دست میدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال قبل از کیف من،قورباغه ها تو دست های شما بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستی...شباهت چشم گیری بینتون هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ چشم های شما،با رنگ پوست اونا مو نمی زنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش و سهیل به وضوح می خندیدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما عرفان معلوم بود که به زور جلوی خنده اش را گرفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش لبخند مصنوعی روی لبانش نشاند،در حالی که از درون مانند کوره ی آتش،از فرط عصبانیت می سوخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمان مهتاب زل زد و فاصله بینشان را کمتر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رنگ چشم های من با پوست قورباغه ها یکیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله خیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بخاطر این حرفت،تاوان سنگینی پس میدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچ کاری نمی تونی بکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش سرش را کمی پایین آورد و در نی نی چشمان او زل زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سر قضیه قورباغه هام همین حرف رو زدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدی که چیکار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب کمی جلو آمد و به چشمان رنگی او چشم دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توام مثل اینکه یادت رفته چه بلایی سر لاستیک های خوشگل ماشینت آوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش چیزی نگفت.فقط صدای نفس های عصبی اش بود که به گوش مهتاب می رسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب پوزخندی به او زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس منو تهدید نکن،چون صدتای تو رو حریفم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس برگشت و چند قدم به جلو برداشت.هنوز فاصله ی چندانی از هورش نگرفته بود که صدای او را از پشت سرش شنید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی به خودت مطمئنی! باشه...پس بچرخ تا بچرخیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب بدون اینکه برگردد جوابش را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.بچرخ تا بچرخیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همراه دوستانش از آنجا دور شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر خنده ای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به بدبخت گند زدی رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حقش بود! هی من هیچی نمی گم،پررو تر می شه و شاخ و شونه می کشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیال می کنه کی هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواد خفش کنم،پسره ی بد ریخت،بد ترکیب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر درحالی که می خندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکم خودت رو کنترل کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم کجاش بدریخت و بدترکیبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب چشم غره ای به او رفت و چینی به پیشانی اش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه بابا اصلا حرف تو درست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم بدریخته،هم بدترکیب.حالا هم منو اینجوری نگاه نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز تا آخر کلاس به فکر این بود که چه بلایی سر هورش بیاورد،تا به قول خودش اینقدر شاخ و شانه نکشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هرچه فکر می کرد،به نتیجه ی مطلوبی نمی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلاس همراه نیلوفر از نازنین خداحافظی کردند و از دانشگاه خارج و سوار ماشینش شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرعی اول،به فرعی دوم می پیچید که نیلوفر کمی جا به جا شد و از او پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا می خوای با این پسره چی کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی می رم م*ا*چش می کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب معلومه،حقش رو کف دستش می ذارم.اصلا می دونی چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حد مرگ،از خودش و اسمش و هرچی که بهش مربوط باشه بیزارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر در حالی که می خندید با دستش ضربه ای به شانه ی او زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیوونه...یکم به اعصابت تسلط داشته باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو بخند! فردا چنان حالی ازش بگیرم که مرغای آسمون به حالش تالاپ تولوپ تخم بذارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همچین حرف می زنی انگار اونم بیکار می شینه،تا تو هر کاری که خواستی بکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا که حالش رو گرفتم،می فهمی من هرکاری که بخوام رو انجام میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه نیلوفر را رساند به سمت خانه حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه شان نقلی و کوچک بود،اما دلباز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را در پارکینگ ساختمان پارک کرد و سوار آسانسور شد.دکمه طبقه چهارم را زد و پس از مدتی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش هایش را داخل جا کفشی گذاشت و وارد پذیرایی شد.مهرزاد و محیا جلوی تلویزیون نشسته بودند و فوتبال تماشا می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفت و رو به رویشان ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام به خل و چل های خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد درحالی که تخمه می شکست معترضانه جوابش را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه..مهتاب برو اون طرف خیر سرمون داریم فوتبال می بینیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحیا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راست می گه دیگه،آبجی برو اون ور ببینیم چی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارم بهتون سلام می کنم! جواب سلام واجبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد بند کیف او را کشید و درحالی که او را از جلوی تلویزیون کنار می زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حاج خانوم،علیک سلام..حالا برو گمشو بذار بقیه بازی مون رو ببینیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب کیفش را به سمت او پرت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوی درست صحبت کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی خاک تو سر شما دوتا که قدر منو نمی دونین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا آخه من چه گ*ن*ا*هی کردم که باید بشم خواهر این دوتا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد در حالی که می خندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهتاب کم کولی بازی در بیار! بیا برو..برو...آفرین دختر خوب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب سری از روی تاسف برایشان تکان داد و به سمت اتاقش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که مقنعه اش را در می آورد با صدای بلندی از محیا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محیا مامان کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی دو ساعتی می شه.الاناست که برگرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تعویض لباس هایش به آشپزخانه رفت و مشغول گرم کردن ناهار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین،لای در باز شد و سهیلا وارد خانه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب به سمتش رفت و نانی که در دستش بود را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام،کی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقریبا نیم ساعت می شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به آشپزخانه برگشت و مشغول کشیدن غذا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای آلارم گوشی اش از خواب بیدار شد.با تصور بلایی که قرار بود سر هورش بیاورد پوزخندی روی لب هایش نقش بست.به سمت کمدش رفت و بعد از پوشیدن لباس هایش آرایش مختصری کرد و به سرعت از اتاق خارج شد.مشغول بستن بند کفش هایش بود که سهیلا به طرفش آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو که صبحونه نخوردی،کجا میخوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عجله دارم مامان باید برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوز که تا شروع شدن کلاست خیلی مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره می دونم ولی باید یه کاری رو انجام بدم.خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر خداحافظی سهیلا نماند و از خانه خارج شد.بعد مدتی به دانشگاه رسید.در دلش خدا خدا می کرد که محیط دانشگاه خلوت باشد.وقتی وارد حیاط شد، عده ی کمی از دانشجوها آمده بودند و این درست همان چیزی بود که او می خواست.به سرعت خودش را به کلاس رساند و درحالی که زیرلب دعا می کرد کسی داخل کلاس نباشد وارد کلاس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوضاع بر وقف مرادش بود و کسی داخل کلاس نبود.سرخوش به سمت صندلی های آخر کلاس رفت،درست همان جایی که هورش همیشه می نشست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیپ کیفش را باز کرد و یک بسته آدامس بیرون آورد.لبخند موزیانه ای زد و آدامس اولی را جوید و چسباند به صندلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این بخاطر قورباغه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدامس دومی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این بخاطر دست انداختنت سر کلاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدامس سومی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این بخاطر پرروییت توی حیاط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه...حالا ببینیم کی از این به بعد سوژه ی خنده می شه هورش خان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و سر جایش نشست.مدتی گذشت که بچه ها یکی یکی وارد کلاس شدند.هورش وقتی وارد کلاس شد، بی خبر از همه چیز به سمت صندلی های آخر کلاس به راه افتاد و درحالی که با پوزخند به مهتاب زل زده بود سرجایش نشست.مدتی گذشت که استاد وارد کلاس شد،سلامی کرد و به طرف میزش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه های تمسخر آمیز و پوزخندهای پی در پی مهتاب اعصاب هورش را بهم ریخته بود و قدرت تمرکز روی درس را از او گرفته بود.نگاهش را به مهتاب دوخت و متقابلا پوزخندی به او زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای انتظامی باعث شد نگاهش را از مهتاب بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقای حسامی حواستون کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواسم پیش شماست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظامی یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدا؟پس تشریف بیارید کنفرانس بدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش آب دهانش را قورت داد و درحالی که در دلش ناسزا بار مهتاب می کرد بلند شد.اما چیزی مثل یک نیروی جاذبه ی ضعیف او را به صندلی چسبانده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی نکرد و بلند شد.از بین صندلی عبور می کرد که صدای مهتاب از پشت سرش بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ااا...آقای حسامی!پشتتون دکه آدامس فروشی باز کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده بچه ها سکوت کلاس را شکست.هورش برگشت و عصبی رو به بچه ها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر نمی کنم چیز مضحکی باشه که هرهر،کرکر راه انداختین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفر ساکت شدند اما بعضی ها مثل مهتاب هنوز می خندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب با حاضر جوابی پوزخند تلخی به او زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتفاقا هم خود طرف خیلی مضحکه،هم اون چیز.فکر کنم یه بنده خدایی پشتتون براتون علامت گذاشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف او کلاس به یک باره منفجرشد،حتی انتظامی نیز می خندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش هیچ جوره متوجه منظور او نمی شد.با اخم به او زل زده بود که سهیل آرام ضربه ای به پایش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یکی به شلوارت آدامس چسبونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نگاه غضب ناکش را به مهتاب دوخت،از فرط عصبانیت دست هایش را مشت کرده بود و تند و عصبی نفس می کشید.مهتاب که متوجه حال او شده بود برای این که بیشتر حرصش را در بیاورد با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا! چرا ایستادی مثل احمقا منو نگاه می کنی؟خوب برو کنفرانست رو بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش صدای خنده بچه ها و نگاه های تمسخر آمیز مهتاب را نتوانست تحمل کند و به سرعت از کلاس خارج شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی بود و کنترلی روی رفتارش نداشت.با قدم هایی تند و عصبی از دانشگاه خارج شد.به سمت ماشینش رفت،در را باز کرد و تا خواست سوار شود،یاد شلوار آدامسی اش افتاد.پوفی کشید و درحالی که زیرلب، ناسزا نثار مهتاب می کرد،دستمالی از جیبش بیرون آورد و روی صندلی پهن کرد.عصبی در ماشین را بهم کوبید. سوار شد و به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتش را روی فرمان کوبید و با عصبانیت با خود زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ااا...دختره ی احمق رو دیدی چی کار کرد؟ آبرو نذاشت برام!حالا من از فردا با چه رویی پام رو،توی اون دانشگاه کوفتی بذارم؟ کارش رسیده به جایی که مثل این بچه دبستانی ها،آدامس می چسبونه به صندلی!نشونت می دم یه من ماست چقدر کره داره دختر خوب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرعی اول پیچید و وارد فرعی دوم شد.با افکارش در گیر بود که لرزش تلفن همراهش را در جیبش احساس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر زحمتی بود،آن را از جیبش بیرون آورد.عرفان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه اوه،چه بداخلاق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با خنده ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل این که حسابی گند زده به اعصاب مبارکت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عرفان،حوصله مسخره بازیات رو ندارم،به اندازه ی کافی اعصابم خورد هست،تو دیگه بدترش نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب توام! سه چهار تا آدامس ناقابل،اعصاب خورد کردن نداره برادرمن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد بلند زد زیر خنده.هورش که از خنده های او حرصش گرفته بود،گوشی را در دستش جا به جا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عرفان خان.حالا کارت به جایی رسیده که منو مسخره می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرفان خنده ی م*س*تانه ای سر داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه بعد از اون همه هارت و پورتت،این جوری سوسکت کرد!خدایی هورش تو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با حرف های عرفان حواسش نیز به دور و برش بود.نگاهش به کوچه ی باریک منتهی به ورودی پارک کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن صحنه ی پیش رویش،جا خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر صدای عرفان را نمی شنید و تمام حواسش آنجا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو...الو هورش گوشی دستته؟..الو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی راقطع کرد و روی صندلی کناری انداخت و دو مرتبه به آن نقطه خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو نفر به قصد کشت،فردی را زیربار مشت و لگد گرفته بودند.سرعت ماشین را پایین تر آورد،خواست رد شود و توجهی نکند،اما وجدانش قبول نکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام ترمز زد و با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چه کاری از دست من بر می آد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما یه غلطی کرده که این جوری داره توان پس میده!چه دل پری هم ازش دارند،نامردا له و لوردش کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن لحظه شهامت این را نداشت که پیاده شود و به کمک آن جوان بشتابد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آن قد بلند و هیکل ورزیده اش قفل کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین رفتن یا نرفتن مردد بود.بالاخره تصمیم آخر را گرفت و در را باز کرد و از ماشین پیاده شد.درحالی که به آن سمت می رفت،با خود مرور کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرکول بازی موقوف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهاشون صحبت می کنم.اگه حالیشون نشد،از مورد قبلی صرف نظر می کنم،جور دیگه ای حالیشون می کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیابان نسبتا خلوت بود.قدم هایش را تندتر برداشت و وارد کوچه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها متوجه حضور او نشدند،آب دهانش را قورت داد و فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش کنین بدبخت رو،چی کارش دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از آن دو مرد که قد بلندتر و هیکل درشت و ورزیده ای نسبت به دیگری داشت فریاد زنان رو به آن یکی مرد،که موهای سرش کمی ریخته بود و کوتاه قد تر و هیکل ریزتری داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علی خفش کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی به سرعت خود را به هورش رساند و با صدای نسبتا بلندی فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین بچه..ازت خوشم اومده،حیفه با این سر و تیپت زیر مشت و لگدای من از ریخت بیفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهت رو بگیر و برو.شتر دیدی،ندیدی..حالا هم هری!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش چند قدم جلو تر رفت و درحالی که سعی می کرد،آرامش خود را حفظ کند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه باشه...بدون دعوا هم می شه حرف زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس نگاهش را به آن پسر جوان که هنوز درحال کتک خوردن بود،دوخت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه چی کار کرده که باید این جوری تاوان پس بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی دستش را روی سینه هورش گذاشت و او را به شدت،به عقب هل داد و با لحنی پرخاشگرانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این فضولی ها به تو نیومده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش به بهانه این که حواس او را پرت کند،دستش را به نشانه ی "باشه" بالا آورد و راهش را کج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی پوزخند صدا داری زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه...از اولم می دونستم مال این حرفا نیستی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش برگشت و با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشتباه فکر کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس مشت محکمی روی گونه ی او فرود آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت علی به شدت برگشت.خشم در نی نی چشمانش موج می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیراهن هورش را در دست پیچید و با سر ضربه ی محکمی به سر او وارد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد زیادی در پیشانی هورش به وجود آمد.سرش گیج گرفت و دودو می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای علی را شنید که به آن یکی مرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حمید فکر کنم اول باید کار این جوجه رو تموم کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش قبل از این که به خودش بیاید،مشت محکمی از طرف علی به صورتش اثابت کرد.طعم و بوی خون مشامش را پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید از کتک زدن پسر جوان دست کشید و به طرف هورش حمله ور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلگد محکمی به پای او وارد کرد،که باعث شد زانو بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نگاهی به پسر جوان انداخت که داشت تلاش می کرد روی پاهایش بایستد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه لگد محکمی از طرف حمید به کمرش وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه این که نتواند از خود دفاع کند،"نه" می توانست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما می خواست فرصتی برای آن پسر فراهم کند تا از جایش بلند شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو مرد هورش را زیر باد کتک گرفته بودند و مشت های پی در پی، به سر و صورت او حواله می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه،نگاه هورش به آن پسر افتاد که از دیوار گرفته بود و درحال بلند شدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نیز بلند شد و مشت محکمی به شکم علی حواله کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی روی زمین افتاد و از درد به خودش پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش خواست دو مرتبه به سمتش حمله ور شود،که حمید از پشت سر،پیراهنش را چنگ زد و سعی کرد او را به زمین بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش برگشت و او را به طرف دیوار هل داد و چند مشت پی در پی به شکمش وارد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس نگاهش را به سمت پسر جوان چرخاند و داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا این سوئیچ منو بگیر و برو ماشین رو روشن کن، بدو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس سوئیچ را به طرفش پرتاب کرد و آخرین مشتش را در صورت حمید فرود آورد که خون از بینی اش جاری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که از آن ها فاصله می گرفت،با لبخند تمسخر آمیزی فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما می خواستین حال من جوجه رو جا بیارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من جوجه حال شما دوتا قل چماغ رو جا آوردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خنده ی بلندی سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداحافظ بدبختا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش گیج می رفت،اما به هر زحمتی بود خود را به ماشین رساند و سوار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت فرمان نشست و به سرعت از آنجا دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صورت خونین و مالین پسر انداخت.خم شد و جعبه ی دستمال کاغذی را از روی داشبورد برداشت و به طرفش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره صورتت رو پاک کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر سری تکان داد و چند برگ دستمال برداشت و مشغول پاک کردن صورتش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش درحالی که جعبه را روی داشبورد می گذاشت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینا کی بودن؟ چرا داشتن به قصد کشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر حرف او را قطع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_طلبکار بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند وقت پیش،ازشون پول قرض گرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول دادم سر یک ماه بهشون پس بدم.متاسفانه یک ماه کشید به چهار ماه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت خواستم،وقت خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم تا اخر همین ماه جورش می کنم،ولی حرف به گوشیشون نرفت که نرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرش هم کشید به این دعوا و کتک کاری!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش سرش را تکان داد و درحالی که نگاهش به مسیر رو به رویش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب چرا از اینا پول قرض گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه نمی شناختیشون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر آهی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا...ولی چاره ای نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذریم،تو رو هم درگیر مشکلاتم کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دستش را به سمت هورش دراز کرد،لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون که کمکم کردی.من مهرزاد هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نگاه طوسی رنگش را از رو به رو گرفت،دست او را فشرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم هورش هستم.از آشناییت خوشبختم مهرزاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد در حالی می خندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شرمنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز باعث شدم،توام یه دل سیر کتک بخوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دستانش را پشت گردنش قلاب کرد و به صندلی تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی یادش بخیر...آخرین باری که کتک خوردم 12 سالم بود،اونم از دست ناظم مدرسمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتک کاری امروز برام تجدید خاطره شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نگاهش را از مسیر گرفت و به چشمان مهرزاد دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه الان چند سالته که افسوس 12 سالگیت رو می خوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد دستی به صورتش کشید و با شوخ طبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_26 سالمه،پیر شدم نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش تک خنده ای کرد و با دست به شانه ای او ضربه ای زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو دیوونه ای پسر!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار تا همین چند دقیقه پیش داشتی کتک می خوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کنم اون مشتی که تو سرت خورده،مغزت رو جا به جا کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احتیاجی به اون ضربه نبود،مغز من جا به جای خدایی هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش نمی دانست در برابر این همه شوخ طبعی مهرزاد چه بگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد بر خلاف چهره ی آرامی که داشت،شاد و پر انرژی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش غرق در افکارش بود که با صدای مهرزاد از آن ها فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهش فکر نکن،یا خودش می آد یا نامش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی دو تا که نیستن،به کدومشون فکر کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد نیز خندید و با چشم به صندلی که هورش روی آن نشسته بود اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چرا زیرت دستمال پهن کردی برادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست رو دلم نذار که خونه برادر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امروز مثل همیشه رفتم دانشگاه.سر جای همیشگیم نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو اون دختره ی روانی آدامس چسبونده بود به صندلیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از همه جا بی خبر،بلند شدم برم کنفرانس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا کنفرانس دادن من همانا و سوژه خنده شدن هم همانا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس قضیه لج و لجبازیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلومه طرف خیلی ازت شاکی بوده که این مدلی تلافی کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خب...ولی فکرش رو هم نمی کردم همچین کاری بکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتفاقا همیشه همون چیزی که فکرش رو هم نمی کنی اتفاق می افته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش سرش را به معنی تایید حرف او تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا از کدوم طرف برم شازده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می گم خونتون کجاست؟ آدرس بده برسونمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نه...اصلا! همین ب*غ*ل بزن کنار پیاده می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرفشم نزن! آدرس بده می رسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد به ناچار آدرس را داد و بعد از مدتی رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد با دستش ضربه ی آرامی به پای هورش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب پیاده شو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ممنون من باید برگردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه دیگه نشد! مرسی و ممنون،نمی آم و نمی شه و اما و اگر نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به سمت آپارتمانشان اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیاده شو بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهرزاد من که گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیس! پیاده شو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش به ناچار از ماشین پیاده شد و همراهش وارد ساختمان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار آسانسور شدند و مهرزاد دکمه ی مربوط به طبقه ای که زندگی می کردند را فشرد.بعد از چند دقیقه رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرزاد دسته کلیدی از جیبش بیرون آورد و در را باز کرد و با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یا الله... مامان مهمون داریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با لبخند نگاهی به هورش کرد و او را به داخل خانه هدایت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه شان کوچک و نقلی بود،اما قشنگ و دلباز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشپزخانه رو به روی در ورودی بود و کنارش راه رویی بود که منتهی می شد به اتاق ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش درحال بازرسی اطرافش بود که سهیلا سراسیمه جلو آمد و با نگرانی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوا خدا مرگم بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه بلایی سرتون اومده؟ کی این کار رو کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورش به آرامی سلام کرد کرد که سهیلا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام پسرم،توام که حال و روزت هیچ تعریفی از مهرزاد نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرید بشینید تا من برم پانسمان و ضد عفونی بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir