رمان عاشقانه پاورقی زندگی به قلم پریبانو
پاورقی زندگی…شاید داستان زندگی همان آدمهایی است که درچند شماره پیاپی مجله وروزنامه ها به منتشرمی شود…شایدنوشتن گوشه هایی از زندگی خودمان در حاشیه دفتر خاطراتمان باشد…نمی دانم شاید منظورش زندگی ادامه دارد بدون من بدون تو… پاورقی زندگی هر چه که هست بگذار باشد مهم برداشت تو از پاورقی است. در این پاورقی زندگی می خوام زندگی دو انسان روایت کنم پسری که بخاطر یک حادثه تلخ بینایی خود را از دست می دهد و دختری که شرایط زندگی اش او را مجبور به ازدواج با این پسر می کند.…گمان نکنید بعد از یک دوره زندگی پر از نفرت وانزجار عاشق می شوند و داستان به خوبی و خوشی به پایان می رسد…زندگی فراز ونشیب هایی دارد،اگر راه درست باشد به مقصد می رسند واِلا….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۴۵ دقیقه
تعداد صفحات : 775
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
پاورقی زندگی…شاید داستان زندگی همان آدمهایی است که درچند شماره پیاپی مجله وروزنامه ها به منتشرمی شود…شایدنوشتن گوشه هایی از زندگی خودمان در حاشیه دفتر خاطراتمان باشد…نمی دانم شاید منظورش زندگی ادامه دارد بدون من بدون تو…
پاورقی زندگی هر چه که هست بگذار باشد مهم برداشت تو از پاورقی است.
در این پاورقی زندگی می خوام زندگی دو انسان روایت کنم پسری که بخاطر یک حادثه تلخ بینایی خود را از دست می دهد و دختری که شرایط زندگی اش او را مجبور به ازدواج با این پسر می کند.…گمان نکنید بعد از یک دوره زندگی پر از نفرت وانزجار عاشق می شوند و داستان به خوبی و خوشی به پایان می رسد…زندگی فراز ونشیب هایی دارد،اگر راه درست باشد به مقصد می رسند واِلا….
قسمتی از داستان
کمی فکر کرد به چهره اش دقیق شد وبا شک گفت:مگر اینکه…مهیار تو که نسبت به من بی احساسی مگه نه؟!!یعنی دوستم نداری درسته؟!!
لبخندی زد از اینکه همسرش توانسته حدسی بزند خوشحال شد:دوست داری چی بشنوی؟
-حقیقت
-حقیقت…اگرحقیقت اون چیزیه که تو دوست داری..نه علاقه ای نیست …..اما اگر می خوای از حس واقعی من نسبت به خودت بدونی (مکثی کرد) آره من دوست دارم زیاد،خیلی زیاد….می تونم الان چهره بهت وتعجب اورتو تصور کنم…(لبخندی زد)حتما الان چشمات گشاد شده نه؟!!
-اَاَما تو..
-تو که منو نمی بینی پس چطور عاشقم شدی ؟!!اونایی که با چشم عاشق میشن حتما یه چیزی دیدن…صورت زیبایی،لبخندی،اندامی خوش فرمی شاید پول ..اما اونی که با قلبش عاشق می شه عشقشو با تمام عیبش دوست داره…من تورو نمی بینم از تعریفایی که دیگران کردن فهمیدم خوشگلی که اینم اصلا برام مهم نیست…میدونم دوستم نداری واز سر اجبار داری من وتحمل می کنی اما من دوستت دارم
هنوزبا ناباوری به مهیار نگاه می کرد باورش سخت بود..سکوتی تلخ بینشان فریاد می زد …صدای غرش رعدو برق هر دوی آن را تکان داد…چراغ حیاط هنوز روشن بود…
مهیار:حرفمو باور نکردی نه؟
مریم از پنجره به دانه های باران که روی گل محمدی می ریخت نگاه کرد..اگر طلاقت نیاورد می شکند.
فصل اول
بار دیگردر اینه به خودش نگاهی انداخت با آن پیراهن چهارخانه ابی و شلوار جین مشکی خوب به نظر می رسید شاید برای یک مرد 50 ساله تیپ جوان پسندی
باشداما چهراش جوان تر از سنش بود...دستی بر موهای مشکی اش که حالا کنار شقیقه هایش سفید شده کشید سوئیچ ماشینش را برداشت، قبل از حرکت
نگاهش به قاب عکسی که روی میز ارایش همسرش بود افتاد آن را برداشت و به همسرو فرزندانش مهیار وسایه چشم دوخت همسری که به بخاطر یک تصادف ،دیگر
دراین دنیا نبود واسیر خاک شده است وفرزندش مهیار بخاطرهمان تصادف بیناییش را از دست داده ... چشمانش ترشد وبوسه ای بر صورت هر سه ی ان زد قاب عکس
را گذاشت واز اتاق خارج شد به سمت اتاق مهیار که طبقه پایین قرار داشت رفت از پله ها سرازیر شد به در اتاق رسید ان را باز کرد... با دیدن نیم تنه لختش اخمی
کرد، هنوز یک ماه پیش یادش نرفته که بخاطرهمین لباس نپوشیدن سرمای سختی خورد وراهی بیمارستان شد،به تختش نزدیک شد صدایش کرد:
-مهیار ....مهیار بابا پاشو دارم میرم
تکانی به خودش دادو بیشتر در جاییش فرو رفت پرویز لبه تخت نشست
-نمی خوای پاشی ساعت 10
مهیار با صدای بمش گفت:خوابم میاد دیشب ساعت 2خوابیدم
پرویز لبخندی زد وگفت:2 که دیگه جز صبح حساب میشه،متوجه شدم کی اومدی.. با اون سرو صدایی که فرزین راه انداخته بود هر ادم خواب سنگینی بود بیدار میشد...حالا خوش گذشت؟
بدون اینکه چشمانش را باز کند لبخندی بی جانی زد:اره خیلی...اونم برای منی که هیچی نمی دیدم
نفس صدا داری کشید: می دونم برات سخته ولی از تو خونه نشستن وگوشه گیری که بهتره اینجوری برای روحیتم خوبه
لبخند خسته ای چاشنی حرفش کرد:برام سخته....برای روحیم خوبه...دو تا جمله متضاد...هیچ سختی برای روحیه خوب نیست....میدونی برام سخته و مجبورم تا اخر
مهمونی فقط شکممو پر کنم وبه حرف های این واون گوش بدم و نتونم ببینمشون ولی بازم میگی برو؟ میدونی فرزین بیچاره مجبوره از خوشگذرونی خودش بگذره و
مراقبم باشه که کسی در حال مستی اذیتم نکنه، بازم می گی برو؟ ..از تو خونه نشستن برات بهتره؟...روحیتم بهتر می کنه؟اینجوری روحیه من بهتر نمیشه بابا..بدتر میشه
-یعنی تا اخر مهمونی تنها نشسته بودی وهیچ کس نیومد پیشت؟
طاق باز خوابید:چه انتظاراتی داری بابا...آخه کی یه پسر کور ومی خواد...
-بی انصافی نکن دیگه تو همه مهمونی ها یی که رفتی اینجوری نبود
- اره خوب چون اگه شما هم می دید یه کورعین بچه یتیما یه گوشه نشسته، از روی ترحمم که شده دو کلام حرف باش می زدید که افسردگی حاد نگیره ....تو
مهمونی دیشبم دوتا دختر اومدن پیشم کمی برام ناز و عشوه اومدن بعد که فهمیدن عرض اندامشون و نمی تونم ببینم راشون وکشیدن ورفتن فکر کنم بقیه هم گفتن چون دیگه کسی نیومد سراغم
پرویز با غم نگاهش کرد می دانست پسرش از تنهایی و بی هم زبانی خسته شده...می دانست روز های تکراری پسرش را خشمگین کرده ... مدت زیادیست حرف هایش رنگ و بوی غم دارد و نیشدار حرف میزند...اما بازهم سکوت کرد.
-فرزین چی؟
مهیار نشست وگفت:اون که از اول مهمونی تنگ دل خودم نشسته بودو جای دخترا بوسم میکرد
پرویزسر پسرش را نزدیک اورد و بوسه ای بر پیشانیش زد وگفت: من دیگه میرم کاری نداری؟
-نه به سلامت... شب میای دنبالم که؟
-اره بابا میام..مواظب خودت باش
پرویزرفت...رفت به همان بیمارستان لعنتی که همسرش را از او گرفت وچشمان پسر زیبایش رانابینا کرد....بعد از رفتن پدرش دوباره خوابید چند دقیقه ای در جایش تکان خورد...خواب از سرش پریده بود با نارضایتی بلند شد به محض برخورد پایش با زمین چیز چسبناکی به پایش چسبید با چندش صورتش را جمع کرد وغر زد:
-فرزین خدا لعنتت نکنه این ادامسه چیه انداختی اینجا ؟اَه ...این بچه چقدر کثیفه
با دستش کمی از ادامس را برداشت اما هنوز مقداری کف پایش بود..بلند شد... با یک پا خودش را به حمام که دقیقا روبه روی تختش بود رساند دستش را روی دیوار کشیدتا به شیر رسید... ان را باز کرد و پایش شست...با خودش فکر کرد «حالا که تا اینجا اومدم یه دوش هم میگیرم »لباس هایش را از تنش جدا کرد وبدنش را به آب سپرد.
ازدوسال پیش که پرویز همسرش را از دست داده بود بخاطر پسرش دست به دکوراسیون خانه نزده بود که رفت آمد برای مهیار اسان تر باشد... اگر قرار بود وسایلی به خانه اضافه یا برداشته شود از قبل به پسرش می گفت..... روزهای اول نابینایش خیلی برایش سخت بود نمی توانست تحمل کند که دنیایش سیاه وتاریک شده...نمی توانست باور کند که دیگر نمی تواند چیزی را ببیند و بد تر ازان مرگ مادرش بود که آزارش می داد وباید دومصیبت راهمزمان تحمل می کرد.اوایل چندین بار دست به خودکشی زده بود که هر دفعه با سر رسیدن پدرش نا کام ماند.او خودش را مقصر مرگ مادرش می دانست شاید اگرآن شب با ان سرعت سرسام اور رانندگی نمی کردالان هم مادرش کنارش بود هم چشمانش را داشت.....بعد از دوش از حمام بیرون امد به سمت کمد لباسیش که سمت راست حمامش قرار داشت رفت دستی روی درکمد کشید...کلید پیداکرد... درش را باز کرد...صدای زنگ تلفن بلند شد.... پوفی کشید واز اتاق بیرون امد به سمت اشپزخانه ارام حرکت کرد مستقیم می رفت که پایش به میز خورد «اخ پام» از درد صورتش را جمع کرد وچشمانش را فشرد... تلفن هم قصد قطع شدن نداشت ...کمربند حوله اش را محکم تربست وبا عجله خودش را به اپن رساند دستش به گوشی بی سیم خورد افتاد با لبخند گفت:بهتر از این نمیشه
نشست... دستش را روی زمین می کشید تا گوشی را پیدا کند..بعد از تلاش کوتاهی بالاخره کناردیواراپن پیدایش کرد برداشت جواب داد:الو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما متاسفانه چند ثانیه قبل تلفن قطع شده بودو دیر جواب داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرکی بود خدا کنه مهمی نداشته باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد ....روی اپن دست کشید...تلفن پیدا کرد... گوشی رادر جایش گذاشت هنوز چند قدم نرفته بود که دوباره صدای تلفن بلند شد دستش را دراز کرد وبا احتیاط گوشی را برداشت وجواب داد:بله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار با لبخند گفت:به سلام خانم ...حال و احوال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کمتر زبون بریز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم...شما هم کمتر اینجا زنگ بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی تونم چون دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر خوب چرا نمی خوای بفهمی من نابینام نمی تونم کسی رو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خسته نشدی اینقدر دروغ گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفت:کاش دروغ بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی گفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره..گفتم اونی که تو می خوای من نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر با لجبازی و شمرده گفت:هستی...چون... من....دوست....دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیارخندید وگفت: تو که تا حالا منو ندیدی از چی من خوشت اومده؟رو هوا میگی دوست دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب صدات از پشت تلفن خیلی خوشگله ..بم وگرم وگیرا ادم تا ده ساعت باهات حرف بزنه خسته نمیشه ..حتما خودتم عین صدات خوشگلی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیاراز تعریفاتش خوشش امد گفت:ممنون ...حالاچند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-17...تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-27...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت تعجب اوری گفت:راست میگی؟ اختلاف سنیمون که خیلی زیاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره منم همین فکرومیکنم پس بهتر دیگه اینجا زنگ نزنی باشه دختر خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..من ازت خوشم میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها دلخوشی این چند روزش هم صحبتی بادختر ناشناس بود... خودش هم می دانست این دختر هم اگرداستان چشمانش را بداند دیگر نخواهد ماند. دلش می خواست قبل از اینکه ملاقاتی با او داشته باشد چند روزی بیشتر او را معطل کند تا روزهای کسل وارش زود تر تمام شود...امانمی خواست دلش را به بازی بگیرد ان هم فقط بخاطر دل خودش . با صدای غمگین وبمش گفت:اگه من و ببینی وبهت ثابت بشه نابینام بازم میگی دوست دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترمکثی کرد ومهیار امید وارگوش هایش را به صدای دختر که بگوید «بله» سپرد.....بعد از مکث کوتاهی با اطمینان گفت:اگه 1درصد احتمال بدم نابینا باشی،که نیستی.... اره بازم میگم ولی بذار بعد از اینکه دیدمت تصمیم بگیرم ولی من مطمئنم که می بینی حالا کی میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب قانع کننده ای نبود اما بازهم مهیار را امید وار کرد و گفت:تو بگو کجا؟...اصلا خونتون کجاست که ادرس وبهت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که تهش مشخص بود دروغه گفت:فرمانیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار فهمید با لبخند گفت:این راستش بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...واسه چی باید دروغ بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی...ببین من با فرمانیه کار ندارم ساعت 11بیا پارک ساعی مسیرت که دور نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر با خوشحالی گفت:نه..نه اصلا میام فقط شمارتو بده اونجا رسیدم بهت زنگ بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودم که تلفن ندارم شماره دوستم بهت میدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه بارکه گفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان حرفش امد:اهان ..اهان فهمیدم چشمات نمی بینه پس تلفن به دردت نمی خوره حالا شماره روبگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن شماره خدا حافظی کردند و تلفن قطع کرد... هنوز سر جایش نگذاشته بود که دوباره زنگ خورد با خنده جواب داد :چیزی یادت رفته بود بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیارخنده اش گرفته بود که بعد از چهار روز امروز یادش امده که اسمش چیست ...گفت:مهیار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قشنگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ژینوس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توهم قشنگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم وضع مالیتون چطوریاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار با خودش فکر کرد چقد ر خنده دار است اگر او را بخاطر پول بخواهد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب نه زیاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس تو دنبال یه بچه پولداری، برات هم فرقی نمی کنه اون کی باشه درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..نه..همه چی که پول نیست... ولی باید کمی پول ته جیبت باشه که برام خرج کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:اره یه کلبه درویشی بزرگ داریم که بالا شهر ...بابام جراح مغز و اعصاب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس خوش به حال زن بابات ..عجب شوهری گیرش اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت چهره اش مغموم شد می دانست منظورش با مادر اوست ..با حالت گرفته ای گفت:دیگه حرفی نداری باید قطع کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِه ناراحت شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نشدم..پس قرارمون باشه برای فردا ساعت 11
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی گفت:باشه تا فردا ساعت 11بدرود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا حافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن قطع کرد وبا دستش روی تلفن کشید بعد از گذاشتن گوشی یک نفس عمیق کشید...به فردا فکر کرد فردایی که اگر ژینوس او را ببیند بازهم خواهد گفت «ازتو خوشم میاد یا دوست دارم؟»با دستش صورتش را مالش داد به سمت اتاقش می رفت که با صدای چرخیدن کلیددر، درایستاد سرش را متمایل به راست کرد اینطور دقت شنیدنش بالا می رفت ...در بازشد با صدای جیک بسته شد...صدای پایی که راه میرفت.... به او نزدیک میشد... ایستاد....با کمی ترس گفت:کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن سوتی بلند و سر خوش... نفسی از سرآسودگی کشید و با اخم گفت:وا قعا که فرزین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین بلند خندید وگفت:قربون اقا حموم تشریف داشتید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بخاطر گندی که جنابعالی زدید بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:آدامس ومیگی؟ اخ شرمنده تو که دیشب فهمیدی حال خودم نبودم یهو دیدم از دهنم یه چیزی افتاد دیگه نگاه نکردم ببینم چیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار ارام به سمت اتاقش می رفت گفت:مجبوری اینقدر بخوری که نفهمی چیکار می کنی؟ بابای بیچارم که با چه اطمینانی من و میسپاره دست تو...باید تو رو بسپاره دست من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین خندید و با قدم های تند خودش را به مهیار رساند واز پشت محکم بغلش کرد واروم دم گوشش گفت:برو خدا رو شکر کن جای دختر اشتباهی نگرفتمت وگرنه کارت تموم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار خندید :برو گمشو منحرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا مرگم بده شلوار کوتاه زیر نپوشیدی، همه چیتو دارم می بینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار فهمید با خنده وبی خیالی گفت:هر چی دلت می خواد نگاه کن ..چون پوشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین با خنده ازش جدا شد وگفت:نه خوشم اومد حواست جمع بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار وارد اتاقش شد وبه سمت کمد رفت فرزین هم داخل شد ورو تخت دراز کشید وگفت:وای ..مهیار کمرم خیلی درد میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم قر دیشب تو کمرت خشک شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا اون که با بیست تا دختر خالیش کردم.. فکر کنم مضرات رقصیدن باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیاردستی به لباس هایش کشید ...یک تیشرت بیرون اورد وگفت:این چه رنگیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین کمی سرش را بلند کرد و با نگاه کردن به تیشرت گفت:یشمی...با رنگ سفید هم به انگلیسی یه چیزایی نوشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو بپوشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره خوبه ..بهت میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین بلند شد وتیشرت را گرفت ولبه تخت نشست وگوشیش را دراورد ...مهیار یک شلوار بیرون اورد وگفت:این چه رنگیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این...سفید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رنگ شلوار خوشش نیامد در جایش گذاشت..یک شلوارجین بیرون اورد:این چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین با حوصله ودل گندگی تمام به سوالاتش جواب می داد:آبی تیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیارحوله اش را از بدنش جدا کرد فرزین با دیدن آن بدن عضله ای با شیطنت سوتی زد وگفت:جیگرتو می خوام هلو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار خندید وگفت:کوفت...شد یه بار من جلو تو لباس دربیارم ندید بدید بازی در نیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین بلند شد واز پشت مهیار را بغل کردوبا حالت شهوتی روی بدنش دست می کشید:نازنازخودمی...چیکار کنم بدنت وکه می بینم هوایی میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلش داد و گفت:برو گمشو اونور یه ذرم خجالت بکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نقاشا نتونست خجالت وبکشن من چه جوری بکشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار سری تکان داد وچیزی نگفت فرزین به او کمک کرد لباسش را بپوشد ... به سمت میز رفت وگفت:چه ادکلنی میزنی جیگر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون که شب تولد برام گرفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین عطرتلخ را برداشت وبه مچ دستای مهیار وکمی به گردنش زد...سرش را زیر گردن مهیار برد یک نفس عمیق کشید وگفت:به به...عجب بویی میدی هلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار: تومثل اینکه قصد آدم شدن نداری شفالتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین خندید وگفت:همون بابامون که آدم بود بسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده از خانه خارج شدند... فرزین تنها دوست وهمدم تنهایی مهیاراست...از میان تمام دوستانش تنها کسی که تنهایش نگذاشته بود... وقتی مهیار بینایش را از دست داد پدرش از تمام دوستانش که از انگشتای دست وپا هم فرا تر میرفت ملتمسانه از انها خواهش کرد که پسرش را تنها نگذارند....انها هم به امید بینایی مهیار چند صبایی ماندن و چشمی گفتن اما هر چه زمان به جلو حرکت میکرد وامیدی به دوباره دیدن مهیار نبود دوستان او دسته دسته از دورش پراکنده می شدن به سه ماه نکشید که 50 دوست به 15 دوست رسید وبعد از گذشت فقط 5ماه تمام دوستانش از دختر وپسر از کنارش رفتن... اری دیگر مهیاری نبود که بخواهد برایشان خرج کند از جشن وخریدو سفر های خارج گرفته تا خرید ن هدایای گران قیمت به بهانه ازدواجشان این مهیار به درد آنها نمی خورد اینجا بود که توانست رفیق واز نارفیق...مرد واز نامرد دوست واز دشمن تشخیص دهد انها دوست نبودن یک رهگذر در زندگی او بودند....فرزین معنای واقعی دوست بودکه در سخت ترین شرایط روحی مهیارکه همه را از خود دور میکرد وبا فریادهایش نمی خواست کسی راببیند کنارش ماند وتنهایش نگذاشت..... اومثل بقیه نشد که نمک راخوردن ونمک دان را شکستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین:چه خبر از مزاحم تلفنیت هنوزم زنگ می زنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره..پیش پای تو زنگ زد می خواد منو ببینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب..توچی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی دیگه برای فردا ساعت 11قرار گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین خندید:نمردیم وقرار گذاشتن مهیار وهم دیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره بخند...خنده هم داره کور چی گفتن به قرار گذاشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین با ناراحتی گفت:ببخش منظورم این نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهم نیست فراموشش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین با کلافگی گفت:بابا منظورم این بود که قبلا با هیچ دختری قرار مدار نمیذاشتی اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه بابا نمی خواد اینقدر به خودت فشار بیاری، فهمیدم چی می خوای بگی به خدا اگه مجبور نبودم این قرار رو هم نمیذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزین وقتی حال گرفته ی دوستش را دید برای عوض کردن جو گفت:میگم بزار من جای توبرم خدارو چی دیدی شاید از من خوشش اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار لبخند بی جانی زد وگفت:بعد از 15 تا دوست دختر اینم می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره..اگه زشت بود میدمش به خودت اگه خوشگل بود واسه من قبول؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار خندید:در هر صورت واسه خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به مقصد حرف میزدن و فرزین با شوخی هایش می خواست حال دوستش را بهتر کند... ماشین را جلوی در بزرگی نگه داشت وگفت:خب داداش رسیدیم اجازه مرخصی می فرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونه دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار با دلخوری گفت:لازم نکرده ناهار و بخور بعد هر جا خواستی برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه قربونت ....تو برو شب میام دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مسخره بازی در نیار بیا پایین،به خدا اگه نیومدی دیگه نه من نه تو درضمن بابام شب میاد دنبالم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا زشته مهیار من هر دفعه میارمت اینجا خودمم باید بیام تو... خودم دیگه خجالت میکشم ..عزیز خانم نمی گه این سر خر چیه هر روز با خودت میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهیار با کمی عصبانیت گفت:عزیز هیچ وقت همچین حرفی نزده...هر وقتم نمیای دعوام میکنه میگه پس دوستت کو ؟زشته تا اینجا اومد ونیوردیش تو...حالا میای یا تنهایی برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون میترسم دوباره دعوات کنه میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار باخنده وهم زمان با فرزين ازماشين پياده شد فرزين به سمت مهيار امد بازويش را گرفت وبه طرف خانه عزيز، مادر پدري مهيار که براي ناهار دعوتش کرده بود حرکت کردند.فرزين زنگ ايفون را فشرد بعد از چند ثانيه صداي مهربان وگرم عزيز از پشت آن شنيده شد:کيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزين سر مهيار را به آيفون چسباند مهيار با خنده گفت:منم عزيز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الهي قربونت برم مادر بيا تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرزده شد مهيار با خنده گفت: تو يه روز کرم نريزي فرزين نيستي نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم وارد خانه باغي شدند فرزين بازوهاي مهيار را سفت گرفته بود مهيار گفت:فرزين عزيزم، به جان خودم وخودت قصد فرار ندارم ...ول کن اين بازو رو ماهيچه هاشو له کردي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزين صورت مهيار را بوسيد و گفت:عزيزم اينقدر خوشگلي مي ترسم ازم بقاپوننت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار سريع بازويش را از دست فرزين آزاد کرد وخواست چيزي بگويد که فرزين گفت:مهيار عزيز داره مياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز زني با قد متوسط واندام رو فرم با صورت چين وچروک که نشانه گذر زمان بر پوستش بود ودر عين حال نرم با خوشحالي وقدم هاي تند به طرف مهيار مي رفت به محض رسيدن، نوه اش را در اغوش کشيد وگفت:الهي قربونت برم...فداي اين قد وبالاي رشيدت بشم(به چشمام هاي مهيار که ديگر نمي بيند خيره شد ودوباره گريه اش از سر گرفت وسرش را روي سينه پهن ومردانه نوه اش گذاشت)الهي قربون چشمات بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار خم شد وسر مادربزرگش را بوسيد وگفت:بازم من اومدم شما گريه وزاری راه بندازید ؟بعد می گید چرا بهم سر نمی زنید...خب گریه نکن دیگه قربونت برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيزسرش را بلند کرد ودستانش را دو طرف صورت مهيار گذاشت قامت بلند ش را خم کرد وچند دفعه صورتش را بوسيد وگفت:چه کار کنم مادر وقتي مي بينمت اشکم در مياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين حرف رازد وتازه متوجه حضورفرزين شد که نظاره گر آن دو بود...گفت:سلام عزيز خانم احوال شما؟مارو که فراموش نکردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز با شرمندگي گفت:شرمنده فرزين جان اينقدر از ديدن مهيار خوشحال شدم که شما رو نديدم..خوبي مادر؟خانواده خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسي ممنون...همه خوبن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار خنديد وگفت:اينقدرعزيز قربون صدقم رفت که يادم رفت سلام کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز:شما سلام نکرده براي من عزيزي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال اين حرف عزيز به جاي فرزين دست مهيار را گرفت وسمت خانه برد. عمه اش راحله دست به سينه به چهار چوب در تکيه داده بود وبه مادر وبرادرزاده اش نگاه مي کرد... نزديک تر که شدند فرزين پيش دستي کرد وگفت:سلام راحله خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام اقا فرزين گل گلاب چطوري خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون..خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله تکيه اش را از در برداشت رو به روي مهيار ايستاد وگفت:به آقاي ستاره سهيل چطورن؟قدم رنجه فرمودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار خنديد وگفت:واي عمه تورو خدا شما ديگه گلايه نکن شما که ديگه هفته اي يه بار خونه مايي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با لبخند ورويي گشاده برادرزاده اش را به اغوشش سپرد وصورتش را بوسيد ودر گوشش گفت:چه کارم خيلي دوست دارم، زود به زود دلم برات تنگ ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار خنديد وعزيز خانم گفت:بياين توبچه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش زودتررفت بعد از کمي تعارف که بين راحله وفرزين رد وبدل شد .. راحله دستش را دور شانه مهيار انداخت وبا خود به داخل بردفرزين پشت سر آنها وارد شد.به محض ورود مهمانان مستانه دختر راحله از روي مبل بلند شد وسلام کرد فرزين متواضعانه جواب داد:سلام مستانه خانم خوب هستيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسي متشکرم... خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار:سلام دخترعمه جان خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستانه با ديدن مهيار بغض کرد خاطراتش روبه روي چشمانش به صف کشيدن... تابستان است،لب حوض نشسته و هندوانه مي خورد يک دفعه با دستي که هلش مي دهد در حوض مي افتد ...بالا مي ايد و با چشمان گشاد و ترسيده به مهيار که بي خيال مي خندد نگاه مي کند با عصبانيت جيغ مي زند..."ديونه اين چه کاري بود کردي نمي گي مي ميرم، مهيار با خنده مي گويد"سنجاب کوچولو از اب مي ترسه ؟"مستانه ا زاين لقبي که مهيار به او داده خشمگين از حوض بيرون مي ايد و با همان لباس خيس دنبالش مي دود ..مهيار از خنده نمي تواند بدود مستانه به او ميرسد لباسش مي کشد...مهيار نمي تواند خودش را کنترل کند وهر دو در حوض افتادن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاييزبود...بعد از تلاش يک ساعته تپه اي از برگ درست کرده مهيار از پشت پنجره نظاره گر تلاش يک ساعته ي دختر عمه اش بود با لبخند موزيانه از اتاق بيرون امد و با دو خودش را به ان برگ ها رساند با يک لگد محکم نصف برگ ها از هم پاشيد ...مستانه از تعجب دهانش را باز کرد..."چي کار مي کني ؟..نکن مهيار"اما مهيار بدون توجه به جيغ و داد هاي مستانه به کارش ادامه ميداد و همه برگ ها پخش کرد..مستانه پيراهنش کشيد مهيار او را گرفت ودرون برگ ها انداخت وبا دستش برگ هاي ديگر را جمع مي کرد و روي او مي ريخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز هاي اخر بهمن ماه ،مستانه در کوه مشغول درست کردن ادم برفي است ....سرش را که به زحمت درست کرده روي تنش مي گذارد که مهيار با خنده از راه ميرسد وسرش را بر ميدارد و مي گويد"سر ادم برفيتو لازم دارم"مستانه به دنبال مهيار براي به دست اوردن سر ادم برفي ميدود.. مهيار پشتش نگاه مي کند که به يکي ميخورد و مي افتد و سر نابود مي شود دستش را بالا مي اورد و مي گويد:جون بابات فقط گريه نکن خودم يه سر خوشگل برات درست مي کنم عين سر خودم ..مستانه اخمش را باز ميکند وبا صداي بلند ميخندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي راحله مستانه را از خاطرات مچاله شده گذشته بيرون مي اورد:مستانه کجايي؟ مهيارحالتو پرسيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان نم دارش وگلوي پرازبغضش گفت:خوبم مرسي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله:بچه ها بشينين تا يه چيزي براتون بيارم بخوريد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه سمت آشپزخانه حرکت کرد ..فرزين به مهيار کمک کرد که روي يکي از مبل ها بنشيند با اشک هايي که خارج از کنترل مستانه بود از چشمانش سرازير شد وتند تند مشغول جمع کردن دفترو کتابهاي نقاشي سايه شد ...فرزين متوجه حالش شد وگفت:مي خوايد بهتون کمک کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اينکه سرش را بالا بياورد گفت:نه..ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ي آنها را در بغل گرفت و براي فرار از زندان خاطراتش به سمت يکي از اتاق ها رفت در راباز کرد وبعد از بسته کردن پشت در نشست وبي صدا گريه کرد خودش هم نمي دانست چرا بعد از دوسال هنوز نتوانسته به شرايط مهيار کنار بيايد ...نمي خواست يا نمي توانست؟ خودش هم نمي دانست...راحله با دو فنجان چاي برگشت يکي از آن دورا روي ميز جلوي مهيار گذشت بعد از تشکري که از مهيار شنيد سيني را جلوي فرزين گرفت بعد از برداشتن آن هم تشکر کرد.دوباره به اشپزخانه برگشت...مهيار براي برداشتن فنجان دستش را جلو برد اما نمي دانست فنجان کجاست روي ميز دست مي کشيد... فرزين متوجه شد فنجان خودش را روي ميز گذاشت وفنجان مهياررا برداشت و در دستانش قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش مي کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مستانه هنوز نيومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته شدن صداي در مهيار سرش را بلند کرد فرزين به اتاقي که مستانه از ان بيرون امده بود نگاه کرد مستانه با لبخندي که به زور روي لبانش نشانده بود به سمت انهاآمد.روي يکي از مبل ها نشست.راحله با ظرف ميوه برگشت وروي ميز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزين:دستتون درد نکنه زحمت نکشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه زحمتي..مهيار که ماهي يه بارمياد اينجا اونم افتخاري، بايد از خجالتش در بيايم يا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار با اعتراض گفت:عمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله هم خنديد وگفت:باشه بابا (به مستانه نگاهي انداخت )خوبي مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها...؟اره اره خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا چشمات قرمز شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پايين انداخت فرزين که چند قطره اشک او را ديده بود چيزي نگفت... مهيار هم از دلنازکي دختر عمه اش خبر داشت و با شنيدن اين جمله متوجه شد باز هم گريه کرده آن هم بخاطرهيچ.. با لبخندي گفت:حتما از شوق ديدن من گريه کرده مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستانه لبخند تلخي زد:اره...اخه دير به دير مي بينمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ادرس خونمون هم که بلد نيستي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستانه نگاهش کرد....چطور بگويد ديگر نمي خواهد به ان خانه نفرين شده بيايد .همان خانه ي امني که بعد از قهر و دعواهايي که بابرادرش داشت به آن پناه مي برد.نه به خانه به مهيار، خانه بهانه اي بود براي ديدن مهيار...اما بعد از نابينايش با اوغريبه شد...انقدرغريبه که حتي ماهي يک بار هم همديگر را نمي ديدن و اين دوري را خود مستانه مي خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با لبخند دستي به شانه مهيار کشيد وبه اشپزخانه رفت بعد از چند دقيقه سکوت خفه کننده فرزين گفت:مستانه خانم با درساتون چي کار مي کنيد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستانه همان طور که سيب پوست مي گرفت گفت: دارم رو پايان نامم کار مي کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موفق باشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار دستش را روي ميز گذاشت تا موقعيت ميز را پيدا کند فنجانش را روي آن گذاشت وبلند شد فرزين نگاهي به او انداخت و گفت:کجا مي ري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مي رم پيش عزيز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزين بلند شد وگفت:صبر کن مي برمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمي خواد بار اولم که نيست که ميخوام برم آشپزخونه، راحت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيارمي خواست آن دو را تنها بگذارد تا راحت تر صحبت کنند فرزين نشست، مهيار راهش را به سمت اشپزخانه کج کرد.از پذيرايي تا آشپزخانه در ذهنش بود سمت راست ميز ناهار خوري جلوتر يه دست مبل.... سمت چپ در هال وکنار ديوارها تا اشپزخانه گلدان گذاشته بود پس بايد مابين اين دو حرکت مي کرد آرام وبا احتياط به جلو ميرفت دستش را جلويش حرکت مي داد بعد از طي کردن مسيردستش به چهار چوب در خورد.با لبخند گفت:اجازه هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله که مشغول اشپزي بود سريع دست ازاشپزي کشيد وبه سمت مهيار رفت بازوهايش را گرفت وگفت:اخه قربونت برم براي چي اومدي اينجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله صندلي را عقب کشيد مهيار نشست وگفت:اگه بخوايد ميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز که مشغول سالاد درست بود گفت:قدم شما رو چشم اما کاش اون دوتا رو تنها نمي ذاشتيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار خنديد وگفت:نترس عزيز اگه بخوان کاري کنن صداشون ميشنوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيزبا اعتراض گفت:اِه مهيار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمه کم کم بايد به فکر شوهر دادن مستانه باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله:مستانه فعلا بايد درسش رو بخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله يک تکه سينه مرغ لاي نان گذاشت وبرگاي ريحان و خيارشور اطرافش چيد لقمه را پيچاند وکنار مهيار ايستاد وگفت:بيا عمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بالا اورد وگفت:چيه عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه را در دستانش گذاشت:اين لقمه رو بخور تا ناهار حاضر بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار با خوشحالي برداشت وگفت:دستت درد نکنه صبحونه هيچي نخورده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز:الهي من بميرم... همش تقصير اون بابات اگه زودتر بيدارت کنه ميتوني چند تا لقمه بخوري، هر چي هم بهش ميگم بياين اينجا زندگي کنيد به خرجش نميره که نميره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله از يخچال يک بطري دوغ برداشت و در حالي که در ليوان خالي مي کرد گفت:بزار بياد خودم حسابش ميرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار:اخه تقصير بابام چيه من ديشب ساعت 2از مهموني برگشتم صبحم دير بيدار شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله دوغ را کنار دست مهيار گذاشت وگفت:اين دوغم بخورعمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار کمي دستش به سمت چپ روي ميز کشيد وآرام به ليوان خورد وبرداشت يه قلپ خورد ..راحله:حالا ديشب مهموني بودي..روزاي گذشته چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-روزاي گذشته هم منيره خانم بود...يه چهار روزي رفته مشهد وبرگرده بعدشم ايشاالله گشنه نمي مونم....سايه هنوز خوابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز:اره..ديشب اينقدر جيغ کشيد وسرو صدا کرد تا اخرش تو آشپزخونه سر ميز شام خوابش برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار:اينم از خواهربي معرفت ما دوروز رفته نمي گه داداشي هم داريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه همان لحظه با اخم وموهاي بهم ريخته ودست به سينه به چهار چوپ در تکيه داده بود وبا صداي خواب آلودي گفت:کي بي معرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله وعزيز با تعجب به سمت در برگشتن مهيار هم سرش را به طرف صدا چرخاند و با لبخند گفت:سلام ابجي خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه جلوتر آمد کنار برادرش ايستاد دستش را با حالت عصبي به ميز زد وگفت:جواب منو بده کي بي معرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله وعزيز خنده شان گرفته بود ومهيار که سعي ميکرد خنده اش را کنترل کند با حالت مظلومي گفت:خب ببخشيد..دوروز رفتي پيش عمه حتي يه زنگ هم بهم نزدي نمي گي دلم برات تنگ ميشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه به چهره مظلوم برادرش نگاه کرد ودلش به رحم امد با ان دستان کوچکش مهياررابغل کرد صورتش را بوسيد وگفت:منم دلم برات تنگ شده بود يه عالمه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيارموهايش را بوسيد وگفت:قربونت برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه به طرف در يخچال رفت وبا ان صداي پراز شيطنت وبچه گانه اش گفت:عمه خانم...عزيزدلم..نفس زندگيم صبحونه چي داريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با خنده در يخچال بست وروبه رويش زانوزد وگفت:فداي اين شيرين زبونيت بشم من، تو بزرگ بشي چه آتيش پاره اي ميشي... الان وقت صبحونه نيست چون يکي دو ساعت ديگه بايد ناهار بخوري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه اخمي کرد وگفت:من تا ناهار چيزي ازم نمي مونه (به مهيار نگاه کرد)پس چرا به داداشم صبحونه دادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون که صبحونه نيست يه لقمه کوچولو بهش دادم که تا ناهار دل ضعفه نگيره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب به منم از اين لقمه هاي کوچولوي خوشمزه بديد که تا ناهار دل ضعفه نگيرم ....اخه يه نگاه به من بنداز به گفته عزيز شدم پوست واستخون اگه چيزي نخورم ميشم اسکلتا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيزومهيارخنديدن عزيز گفت:مادرپاشويه لقمه براش بگير،اين تا يک ساعت ديگه اينقدر ورجه وُرجه ميکنه که دوباره گشنش ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه با خوشحالي دست زد وگفت:ايول عزيز خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با لبخند سرش راتکان داد...سايه کنارمهيار نشست وخودش را براي يک صبحانه گوشتي امده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين سرش را مثل آنتن به همه جاي نوشت افراز مي چرخاند واز ان همه لوازم تحرير به وجد امده بود ولبخندي به پنهاي صورت زد مريم از اين حالتش خنده اي کرد وگفت:خب داداش گلم چيزي انتخاب کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين هنوز محو تماشاي مداد رنگيا بود وبدون نگاه کردن به مريم گفت:ميشه همه اينار و بخريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با لبخند دستي به موهاي امين کشيد وگفت: مثل اينکه سوم دبستانيا چرا عين مهد کودکيا ذوق کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين با ان صورت گردوسفيدش که گونه هايش قرمز شده بود به مريم چسبيد وگفت:حد اقل خوشگلاش وبخريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم گردنش را کج کرد وگفت:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين با ان وزن زيادش که چاقيش به چشم مي خوردودستان تپل وچاقش هر چيزي را که مي خواست بر ميداشت واصلا به فکر پولش هم نبود يعني به او مربوط نيست که آن چهار جعبه مداد رنگي يا آن همه دفتري که فقط ازطرح روي جلدش خوشش امده برداشته يا آن هشت پاکن و يک جعبه مداد و.....قيمتش چقدر است؟ با خوشحالي همه چيزهايي که مي خواست برداشت وبه خواهرش داد تا حساب کند.مريم با تعجب به همه آنها نگاه کرد وگفت:همه اينها رو ميخواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن سر گرد وصورت سرخ شده اش را با لبخند تکان داد مريم خواست بگويد زياد است اما وقتي به چهره معصوم وپراز خواهش امين رو به رو شد با لبخند گفت:فکر کنم دستت ديگه جا نداشته وگرنه کل اينجا رو بارميزدي نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين فقط خنديد...بعد از حساب کردن آن همه دفتر وپاکن ومداد وجعبه هاي مداد رنگي از مغازه بيرون امدن پلاستيک هاي خريد دست مريم بود وامين با خوشحالي به آنها نگاه ميکرد يک دفعه به مريم نگاه کردوگفت: ميخواي يکي از پلاستيکارو بده به من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با لبخند گفت:ممنون اقا... سنگين نيست خودم ميارمشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين از کلمه اقا که براي او به کار مي برد خوشحال شد احساس مرد بودن وبزرگ شدن مي کرد.او جلوتر از مريم راه ميرفت چون مي دانست اين مسير به کجا ختم مي شود رو به روي بستني فروشي ايستاد با گردن کج ولبخند انگشت شصتش رابه مغازه اشاره کرد مريم از اين کارش خنده اي کرد و سرش را به نشانه موافقت تکان داد امين با خوشحالي رفت تو مريم هم پشت سرش رفت.پشت ميز دونفره اي نشستند.بعد از دادن سفارش واوردن بستني ها مشغول خوردن شدن امين تند تند مي خورد مريم گفت:ارومتر امين... کسي قرر نيست بستني تو بخوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين دست از خوردن کشيد وگفت: خيلي خوشمزه است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با لبخند گونه افتاده ي امين را کشيد ...بعد از خوردن بستني به سمت خانه حرکت کردن ....کرايه را حساب کردند واز ماشين پياده شدند.در کوچه پس کوچه هاي پايين شهر تهران قدم برمي داشت هيچ وقت از شرايط وموقعيت زندگي اش ناراحت نبود هيچ وقت آه وحسرت بالا سري هايش را نخورد چون مي دانست آنها هم مشکلاتي دارند که پشت تجملاتشان پنهان کرده اند،ولي خودشان هر چه داشتن عيان بود.کليد از کيفش بيرون اورد ودر را باز کرد امين با عجله خودش رابه داخل پرت کرد.مريم در را بست امين به خانه نرسيده داد زد:مامان گشنمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با خريد هابه اشپزخانه رفت ودم در ايستاد امين آستين مادرش را مي کشيد ومي گفت: مامان....ناهار بده گشنمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش در حالي که ماکاروني را در بشقاب مي کشيد گفت:بچه امونمو بريدي صبر کن الان بهت ميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم:پريسا هنوز نيومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهش زنگ نزدي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهيد بشقاب به امين داد او هم روي زمين نشست ومشغول خوردن شد...ناهيد:نه...زنگ بزنم شب مياد الم شنگه به بپا ميکنه و ميگه چرا زنگ زدي؟آبرومو پيش دوستام بردي ..مگه من بچم دم به دقيقه زنگ ميزني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با جديت به حرفاي مادرش گوش مي داد وچيزي نمي گفت نفس صدا داري کشيد وگفت:خودم الان بهش زنگ ميزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين را گفت وبه سمت تلفن حرکت کرد مادر از اشپزخانه بيرون آمد وگفت:ولش کن مادر هر جهنمي هست بزار باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم بدون توجه به حرف مادرش گوشي را برداشت وشماره پريسا را گرفت بعد از چهاربوق صداي خواننده خارجي در گوشي پيچيد بعد صداي پسري گفت:الو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم چيزي نگفت و ازعصبانيت چشمانش را بست وزير لب گفت:بازم شروع کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو بفرماييد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم تلفن را گذاشت و انقدر دستش را روي گوشي تلفن فشار داد که رگهاي دستش از زير پوست سفيد وظريفش بالا امد...ديگر ازصحبت کردن باخواهرش خسته بود...خسته از گفتن ها ونشنيدن ها، چقدر بگويد "اين ره که مي روي به ترکستان است ،با پسرها دوست نشو...اونا اگه تورو مي خوان بايد بيان خواستگاريت نه اينکه پيشنهاد دوستي بهت بدن اونم به چه بهانه اي...اشنايي بيشتر اونا اگه فکر اشنايي بيشترن نامزدي رو براي اين جور موقع ها گذاشتن، خواهر من اونا فقط به فکرخودشونن يه مدت با يه دختر سرگرم بشن بعد ولش کنن برن سراغ يکي ديگه "مريم به سه ماه پيش فکر کرد ...همان سه ماهي که پريسا در يک پارتي گرفتن واو قول داد که ديگر سراغ دوست پسربازي نرود اما زير قولش زد وباز شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مادرش اورا از فکر کردن آزاد کرد:چي گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها؟...هيچي گفت خونه يکي از دوستاش داره درس ميخونه اگه درسش تموم بشه يکي دو ساعت ديگه مياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهيد پوزخندي زد وگفت:يک ساعت اون يعني شب...پاشو برو لباست وعوض کن يه چيزي بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم به نقش ونگارهاي فرش خيره شد...نگاهش به فرش بود وفکرش پيش پريسا نفسي کشيد وبلند شد براي عوض کردن لباسش به اتاق رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نزديک 7 بود که پريسا آمد به امين نگاهي انداخت وگفت:سلام امين کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامين اين کلمه هيچ وقت خوشش نيامده بودوپريسا اين را مي دانست ولي از عمد اورا اينطور صدا ميزد امين با اخم نگاهش کرد ،پريسا از حرص خوردن امين لذت برد لبخندي زد و يک راست به اتاق مشترکش با مريم رفت امين با همان اخم به اشپزخانه رفت روبه روي مريم که با مادرش مشغول سبزي پاک کردن بودايستاد وبا عصبانيت گفت:مگه به پريسا نگفتي ديگه بهم نگه کوچولو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم:مگه اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرش راتکان داد مريم بلند شد ناهيد گفت:مامان دعوا نشينا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم دستش را شست وگفت:نه مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم به اتاق رفت تقه اي به در زد و وارد شد...بعد از بسته کردن به آن تکيه داد رو به پريسا که رو تخت نشسته بود وادامس مي جويد نگاه کرد پريسا از کوله اش موبايل را بيرون مي اورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم: کجا بودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پيش دوستام ...ها چيه؟باز اومدي پاچه گيري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست حرف بزن پريسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوووووه...کي ميره اين همه راه رو مودب شده واسه من...خب چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را در گوشي لمسيش کرد مريم با طعنه گفت:گوشي نو مبارک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا سرش را بلند کرد متوجه طعنه اش شد وبا اخم گفت:قابل نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرش را به گوشي دوخت مريم فقط نگاهش مي کرد چون جواب سوالش را نگرفته بود دوباره پرسيد: گفتم کجا بودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا کلافه پوفي کرد وگفت:برو سمعکتوبزار تا دوباره تکرار کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه تو قول ندادي دور وبر پسرا نباشي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه زير قولم زدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمي دونم خودت بگو...نزديک ساعت دوازه زنگ زدم يه پسري گوشيتو جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا که منتظرهمچين غافلگيري نبود با نگراني به مريم نگاه کرد وبعد از چند ثانيه فکر کردن ودنبال فرار از اين شرايط گفت:پسر؟ اها...برادر دوستم بود رفته بودم ابميوه بگيرم اون جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا دوستت جواب نداد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا کمي عصبي شد وگفت:نگاه، ميگم اومدي پاچه گيري ناراحت ميشي تو فرض کن اونم با من اومد ه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پريسا اين دفعه اگه گرفتنت وزنگ زدن گفتن خواهرت تو پارتي گرفتن يا نمي دونم با يه پسري گرفتنت به بابا التماس نمي کنم بياد تعهد بده ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا با بي خيالي شونه اي بالا انداخت وگفت:من کي محتاج تو بودم که اين بار دوم باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با دلخوري گفت:خيلي بي چشم ورويي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض دررا باز کرد...قبل از رفتن برگشت ورو به پريسا که روي تخت دراز کشيده بود گفت:پريسا اين کارت اخر وعاقبت نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا خنده سرخوشي کرد وگفت:تو مامان بزرگ بشي هيچ نوه ونتيجه اي دور وبرت نمي مونه از بس نصحيت ميکني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با تاسف سري تکان داد وگفت:اين نصيحت نيست حرفاي خواهري که داره از سر دلسوزي بهت ميگه نه دشمنت خونيت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم ديگر نماند وبه اشپزخانه رفت...پريسا شماره دوست پسر جديدش را گرفت ومشغول حرف زدن شد.....از نظر قيافه پريساي 19ساله خيلي زيبا ترو لوند تراز مريم 23ساله بود چشمان قهواي درشت وکشيده با پوستي سفيد وموهاي خرمايي بلند وقدي بلند وبيني خوش تراش ولبايي کوچيک که واسکلت صورتي که بين اجزاءصورتش هماهنگي ايجاد کرده بود ..امامريم چشماني مشکي گرد درشتي داشت وابروهاي اسپرت که فاصله ي ان با چشمانش زياد بود وميشد دران فاصله يک تابلو نقاشي کشيد وبيني کوچک وموهاي لخت شلاقي مشکي با قدي نسبتا بلند ولب هايي خوش فرم نه کوچک نه بزرگ .... پريسا بخاطر زيبايش توانسته بود تعداد خواستگاران خود را افزايش دهد وان هم فقط بخاطر ظاهرش اما مريم خانم تر با شخصيت تروبا وقارتر ومتين تر بود و در برخورد با مردها مرزهايي مشخص کرده بود وانقدر سنگين برخورد مي کرد که همه حد وحدود خود را در برخورد با مريم مي دانستند...و در حرف زدن به حدي جذبه داشت که هر کسي به خودش اجازه نزديک شدن به آن را نمي داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ خانه به صدا درامد امين که مشغول تماشاي تلويزيون بود با شنيدن صداي در بلند شد ودر را باز کرد با ديدن پدرش گفت:سلام بابايي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد:سلام به روي ماهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم از آشپزخانه بيرون امد وگفت:سلام بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام گل دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بريد حموم الان براتون لباس ميارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستت درد نکنه..خير ببيني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد به سمت حمام رفت وآن لباس رفتگري را از تنش جدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 9شب سفره شام پهن کردند همه مشغول خوردن وبودند که پريسا با حالت لوس مانندي گفت:بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد ميدانست اين لهن گفتن پريسا بي غرض نيست ولي با اين حال گفت:جونم بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهم پول ميدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با ناراحتي وعصبانيت نگاهش کرد پريسا با اخم زير لب ارام گفت:چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش با شرمندگي سرش را پايين انداخت وگفت:هنوز بهم پول ندادن بابا هر وقت دادن چشم اول به تو ميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم:پولو ميخواي چيکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظر تو پول وبراي چي ميخوان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به غير از خريدن چيز هاي غير ضروري ديگه نمي دونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من مانتو ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهيد:تو که اين همه مانتو داري...همين يه هفته پيش يکي ديگه خريدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا:يه مدل جديد اومده همه دوستام خريدن منم ميخوام بخرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم:دوستاتوعوض کن تا مجبورنشي مدل مانتو تو عوض کني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا با عصبانيت به مريم نگاه کرد ودر مقابلش امين که مريم را خيلي دوست داشت با خشم به پريسا مي نگريست فقط اماده يک حرکت از پريسا بود تا يه کتک کاري درست وحسابي راه بيوفتد مريم متوجه نگاه هاي خصمانه امين شد با لبخند گونه اويزانش را کشيد وگفت:فدات شم شامتو بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسي که حالش از همه خراب تر بود جواد بود که شرمنده زن وبچه اش شده ... اگر موقع کار کردن در نجاري حواسش جمع بود الان هم چهار انگشتش را داشت هم کارش که صاحب مغازه به بهانه نداشتن انگشت اخراجش نکند...ناهيد به شوهرش که با بغض نامحسوسي غذا را پايين مي فرستاد نگاه مي کرد.کاري از دستش بر نمي امدنمي توانست به شوهرش بگويد برو يک کار پر امد پيدا کن نه مي توانست توقعات دخترش را پايين بياورد...بعد از شام مريم مشغول شستن ظرفها بود که پريسا وارد شد يک راست به سراغ يخچال رفت درش را باز کرد مريم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا بابا رو اينقدر اذيت مي کني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا پوف بالا بلندي کشيد وبعد از بسته کردن در يخچال دست به سينه به ان تکيه داد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چيکار کنم ديگه حرفاي دلسوزانه ونصيحت گونتو نشنوم؟چيکار کنم که دست از سرم برداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم شيررا بست وگفت: من اهل نصيحت نيستم اين براي صدمين بار....دارم راه واز چاه بهت نشون ميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اينقدر شعور دارم که وقتي چاهي مي بينم توش نيوفتم وراهمو ادامه بدم..پس راه واز چاه بلدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم کمي عصبي شد وبا تن صداي پاييني گفت:اگه بلد بودي تو اين بي پولي به بابا نمي گفتي پول بده....تو که ميدوني الان بابا دو ماه حقوق نگرفته تو اين مدت خرج خونه با منه چرا بابا رو لاي منگه ميذاري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پولتو تو سر من نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين را گفت واز اشپزخانه خارج شد.مريم به ظرفهاي کثيف نگاه کرد... با عصبانيت لبه سينگ را به مشت گرفته بودو ضربه محکمي به ان زد...بعد از شستن ظرف ها براي پدر ومادرش چايي برد بدون نشستن به سراغ پريسا رفت روي تخت دراز کشيده بود وبا هنزفري موسيقي کوش مي داد کنارش ايستاد پريسا يک نگاه قهر اميزي به او انداخت ورويش را برگرداندمريم گفت:چقدر مي خواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي نداد..مريم هنزفري را از گوشش بيرون کشيد با غم نگاهش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا:چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم چقدر مي خواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هيچي...يعني پولايي که بخواي با منت بهم بدي رو نمي خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره هنزفري در گوشش گذاشت دوباره مريم درش اورد وگفت: من کي اين کار وکردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکردي؟دو دقيقه پيش کي ميگفت دوماه با پول من خرج اين خونه مي چرخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدرپريسا بي انصاف بود انگار يادش رفته مريم براي او لباس هاي گرون قيمتي خريده که حتي خودش هم نديده... مريم با دلخوري ولبخند لبه تخت نشست وگفت:خواهر گلم منظورمن اين بود که تو اين اوضاع وشرايط بابا رو زير فشار قرار نده خودش به اندازه کافي مشکل داره تو ديگه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگرادامه نداد "تو ديگه نشو قوز بالا قوز" در عوضش گفت:تو ديگه بزرگ شدي بايد بفهمي ما بايد به اندازه نيازمون خرج کنيم يعني همون اندازه دهنمون لقمه بگيريم ميدونم که مانتويي که تو ميخواي بگيري کمتر از صد تومن نيست...خودت که شاهدي بابا دياليزيه اگه خداي نکرده به عمل کشيده بشه کي مي خواد پول عمل وبده؟ چند تا فاميل درست وحسابي داريم که اين جور موقع ها کمکمون کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي مريم سکوت پريسا رو ديد با لبخند دستي به موهايش کشيد وگفت:حالا نميخواي بگي چقدر مي خواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريسا ازاينکه مريم اينگونه نازش را مي کشد در دلش جشن برپا کرده بود و بيشترخودش را لوس مي کرد ناز کشيدن هاي مريم رادوست داشت... يعني بيشترمواقع همين گونه بود پريسا ناز مي کرد ومريم خريدارش بود.مريم وقتي سکوت پريسا را ديد نفس غميگين کشيد وبلند شد به سمت در رفت دستش به دستگيره نرسيده بود که پريسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-300تومن مي خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم با تعجب برگشت وگفت:اين همه پولو مي خواي چيکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لازم دارم ...ميدي يا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يعني با اين همه پول فقط مي خواي مانتو بخري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه چقدره که مي گي اين همه ؟همش 300تومه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-براي ما فقيرا300تومن خيله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخواستم برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند روز ديگه که حقوقمو گرفتم بهت ميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهار پنج روز ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي ديره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشيد ولي نمي تونم به رئيسم بگم خواهرم ميخواد مانتو بخره حقوقمو زود تر بديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيل خوب باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مشغول گوش داد موسيقي آرامي شد..مريم از اتاق خارج شد مي دانست خواهرش قرار است با اين پول پيش دوستاي بالا شهري خود کم نياورد....تا کي ميخواست خانواده اش را از ديگران پنهان کند؟تا کي مي خواست پيش دوستانش به پدر رفتگرش بگويد...مهندس...دکتر....تاجر...؟از اين همه نقش بازي کردن ها خسته نشده بود؟اما مريم هيچ وقت از گفتن شغل پدرش عبايي نداشت هر چند بعد از آن با نگاه هاي ترحم اميز ديگران رو به رو مي شد اما برايش مهم نبود چون مي دانست نمي تواند پدرش را عوض کند و هميني که هست بايد قبولش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ خانه عزيز به صدا درآمد مستانه از روي مبل بلند شد گوشي آيفون را برداشت:کيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز:منم دايي باز کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستانه در را باز کرد راحله که پيش سايه خوابيده بود از اتاق بيرون امد و گفت:کي بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دايي پرويز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد پرويز وارد شد مستانه با خوشحالي گفت:سلام دايي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز بوسه اي بر پيشاني آن زد وگفت:سلام به روي ماهت (به مهيار وعزيز که نشسته بودند سلام کرد)سلام بر اهل منزل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز:سلام مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهيار:سلام خسته نباشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله هنوز سلام نکرده بود و با اخم به پرويز نگاه مي کرد او هم لبخندي زد وگفت:خواهرهميشه طلبکار من چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله به سمت آشپزخانه رفت وگفت:پرويز يه دقه بيا کارت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز تعجب کرد وگفت:خير انشاالله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز با همان تعجب وارد اشپزخانه شد را حله دست به سينه به کابينت تکيه داد بود و سرش را پايين انداخته ...وقتي متوجه ورود پرويز شد سرش را بلند کرد و دراشپزانه را بست وگفت:بشين باهات حرف دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويزخسته از حرف هاي تکراري گفت:راحله جان اگه قرار دوباره سر موضوع زن گرفتن من....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اين نيست...چون مي دونم تو زن بگير نيستي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو بشين تا من شروع کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز لبخندي زد کتش را روي ميز گذاشت ونشست وگفت:بفرماييد خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله رو به رويش نشست وبه پرويز نگاه مي کرد... نمي دانست بايد از کجا شروع کند که اخرش به دعوا ختم نشود پرويز لبخندي زد وگفت:چند سال من ونديدي خواهر کوچولو؟گفتي بيام اينجا بشينم که نگام کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول اينکه 50سالت شده وديگه به من نگو کوچولو دوما من فقط سه سال از تو کوچيک ترم خان داداش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز خنديد وگفت:90سالتم بشه بازم براي من همون خواهر کوچولويي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با اخم نگاهش کرد اما دوستش داشت زياد...بيشتر از برادر کوچکشان شهرام... پرويز براي راحله يک چيز ديگر بود اگر با شوهرش اختلافي داشت فقط پرويز مي دانست ..اگر مشکل مالي داشتند فقط پرويز مي دانست...اگر غصه داشت فقط پرويز از حال راحله با خبر بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندي که پرويز به راحله نگاه مي کرد شروع به گفتن کردوگفت:يادته وقتي گفتي يه دختر خوب پيدا کردي و مي خواي باهاش ازدواج کني مامان مخالفت کرد ؟و گفت" نه" بايد دختر از اقوام باشه تو هم پاتو کردي تو يه کفش که غير از شادي نمي خواي؟... بعد از سه ماه قهر و دعوا هموني شد که تو مي خواي... وقتي شادي شد عروس اين خونه با رفتار هاي خوبش خودش و تو دل همه جا کرد ومامان بهت گفت پشيمون نميشم که بهت اجازه ازدواج دادم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمي مکث نفس عميقي کشيد وادامه داد: وقتي شادي رو از دست دادي ديدم چطور شکسته شدي، وقتي خبر نابينايي پسرت و بهت دادن کمرت شکست و خميده شدنت وديدم وقتي مهيار چند دفعه خود کشي کرد ذره ذره ذوب شدنت وديدم ..ديدم چطور دست وپا مي زدي ومي ترسيدي که اينم از دستت بره من 6ماه پيشتون بودم سايه پيش مامان بود يادته؟(پرويز دستانش را زير چانه اش حلقه زده بود و با چشمان پر از اشک فقط سرش را تکان داد که يک قطره افتاد روي دستش)يادته که همون موقع ها گفتم برو زن بگيرهم خودت از تنهايي ميايي بيرون هم اين بچه ها اينقدر اذيت نميشن؟ گفتي بعد از شادي دنيا رو نمي خواي اگرم تا الان زنده اي فقط بخاطر بچه هاته وگرنه تا الان بايد پيش اون دفنت مي کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز دستانش را از زير چانه اش برداشت و دست به سينه به صندلي تکيه داد ونفس صدا داري کشيد وگفت: با ياد اوري گذشته ها مي خواي به کجا برسي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله بايد خودش را اماده هر گونه برخورد پرويزمي کردچون ميدانست اين کوه صبر و مهرباني عصباني شود فوران خواهد کرد نفس عميقي کشيد وگفت:ببين پرويز...تو اگه به فکر خودت نيستي به فکر مهيار باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز موشکافانه نگاهش کردوگفت: منظورت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله با ارام ترين لحنش گفت:منظورم اينکه مهيار تو اون خونه درن دشت تنهاست...تو که صبح ميري بيمارستان بعد از ظهرم مطبي شبم خسته وکوفته بر ميگردي مي خوابي باز خدا رحمت کنه اموات اين فرزين که اين بچه رو تنها نذاشته..اگه خدايي نکرده تو اون خونه اتفاقي براش بيوفته ميخواي چيکا رکني؟ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولا تو اون خونه تنها نيست سايه ومنيره خانم هستن دوما الان دوسال داره با اين شرايط زندگي ميکنه خدار وشکر تا الان مشکلي براش پيش نيومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراحله شاکي نگاهش کرد وگفت:جسمي اره وروحي چي؟..فکر نمي کني به يه همزبون احتياج داره؟اون الان 27سالشه به يکي نياز داره که کنارش باشه من وتو ومامان تا کي پيشش هستيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز با عصبانيت وخستگي صورتش را مالش داد وگفت:راحله خيلي خستم ...فردا هم بايد برم به مريضام سر بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز بلند شد راحله بالحني که پر از عصبانيت بود گفت:بچت مهم تر يا مريضات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز با لحن خسته وارام گفت:بچم، پاره تنم،عمرم، همه زندگيم، نفسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرويز قدمي برداشت که راحله صدايش کرد:پرويز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوهم با همان لحن وبلند تر داد زد:پرويز چي؟کدوم دختر حاضر ميشه با مهيار ازدواج کنه؟ ...اصلا خودت حاضري با يه مرد کور ازدواج کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا
۱۷ ساله 40سلام ممنون از رمان قشنگتون ولی ای کاش وقتی دارید اینطور رمانها رو میذارید، یه کم به فکر مخاطبین نابینا تون هم باشید. من یه دختر نابینا هستم و با خوندن این رمان احساس سربار بودن پیدا کردم. دلم شکست
۱ سال پیشپریبانو
00من نویسنده رمان هستم معذرت میخوام که باعث ناراحتیتون شدم... قصد بدی نداشتم نمی دونم پیاممو می خونید یا نه! ولی منو ببخشید
۳ ماه پیشزهرا
00رمان خیلی قشنگی بود درس زندگی میداد.اینکه چوب خدا صدا نداره و مرین تو غربت به لذت عشق واقعی نرسید. اینکه کامیار کور شد خدا بهش فهموند که تو سرنوشتت زندگی با یک فرد کور بوده. این که چرخ زندگی میچرخه و
۶ ماه پیشFateme
00چرا اینجوری شد
۷ ماه پیشتورو سننه.
20واقعا عالی بود اما در جلد دوم امیدوارم مریم و مهیار بهم نرسن چون مریم لیاقت مهیار نداره مریم خیلی خواخواهی مرد و مهیار نباید ببخشیدتش
۱ سال پیشNafas n
۲۰ ساله 10من به عنوان یه نابینا اصلا رمان رو نپسندیدم چون ادم نابینا رو تبدیل به یک آدم بیخود که هرجا میره بی احترامی میکنن بهش و ناتوانه اصلا قشنگ نبود
۱ سال پیشمهدیس
00اول اینکه رمان خیلی قشنگی بود درسهای زیادی توش بود نویسنده سعی کرده بود شخصیت ها رو واقعی جلوه بده ایرادی که میشه ازش گرفت این بود که یه خورده طولانی بود بعضی از قسمتها رو میشد کوتاه تر کرد یا حتی حذف
۱ سال پیشنور
۳۱ ساله 00چراااااااا واقعا چراااا جلد دومش اسمش چیه ؟ اومده؟ یعنی چی چرا اینجوری تموم شد خواهش میکنم پایان قشنگ بنویس
۱ سال پیشمهدیه
30وایی چقد از مریم کفری شده بودم از نویسنده واقعا درخواست میکنم تو جلد دوم بهم نرسن چون اون مریم ... لیاقت مهیار و نداره 😠😠
۱ سال پیشزهرا
۲۴ ساله 50مریم خیلی بی فکر و مزخرفه دختر هرزه بی لیاقت
۲ سال پیشفهیم
۱۵ ساله 00اسم فصل دومش چیه
۲ سال پیشصدف
۴۲ ساله 20عالی عالی حتما بخونید ممنون از نویسنده
۲ سال پیشماریا
۳۵ ساله 20خسته نباشی نویسنده عزیز بسیار خوب
۲ سال پیشحورا
۱۸ ساله 41رمان بسیارعالی هست ولی مریم چقدر بیشور واقعا دلم برای مهیار میسوزه و منی که تو رمان ها طرف دار دختراهستم تو این رمان طرفدار مهیارم 🤗😁
۲ سال پیشیاسمن
20چقد گریه کردم سر اینجاش که مهیار نمیتونه دخترشو ببینه😔😔
۲ سال پیش
ارزو
۲۶ ساله 00داستان خوبی بود ولی اخرش خیلی بیخود بود