رمان آشوب دل به قلم الف عسکری
بعد از سهسال عاشقی یزدان در یک شب سرد نامزدی رو به هم میزنه. سحر باور نمیکنه که بعد از اون همه عشق و علاقه یزدان اون رو پس بزنه و ازش بخواد که منطقی از هم جدا بشن! اما یزدان دیگه اون آدم عاشق چند سال پیش نیست و از این رو به اون رو شده، علت این تغییر رو هم فقط یک نفر میدونه و اونم کسی نیست جز یاور برادر کوچیکتر یزدان!
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۸ دقیقه
مقدمه:
آشوب، همان حس غريبيست كه دارم
وقتي كه به لبهاي تو لبخند نباشد
درتک تک رگهاي تنم عشق تو جاريست
در تک تک رگهاي تو هر چند نباشد!
لبخند تلخي که زد از چشمهاي تيز يزدان دور نماند، نيمچرخي دور خود زد و پاهاي برهنهاش را روي سراميکهاي سرد سالن گذاشت.
باور نميکرد که يزدان يکدفعه و به اين مقدار تغيير کند! ولي نه به يکباره نبود، يزدان خيلي وقت بود که از اين رو به آن رو شده بود، هيچ کدامشان باور نميکردند، از چهرة همه مشخص بود که جا خورده و حرفهاي شنيده را باور ندارند.
سرش را به طرف چپ برگرداند و به عمه پروانهاش خيره شد، استکان چاي در ميان انگشتهاي ناتوانش ميلرزيد و قهوهاي چشمهايش از قطرات اشک ميدرخشيدند، يلداي مهربانش بدون پلک زدن با کاردي که قبل از اين طوفان سهمگين درحال ميوه پوست گرفتن بود و حال در هوا خشک شده به يزدان زل زده بود و لبهاي صورتي رنگش اندکي ازهم فاصله گرفته بودند.
آقا محمودي که اغلب هيچچيز باعث شوکه شدنش نميشد حال با دهاني باز کاملاً مضحک به نظر ميرسيد! تنها وصلة ناجور جمع ياور بود که با لبخندي مرموز و حرص درار به سياه بختي او خيره شده بود.
دستش را مشت کرد و از ذهنش گذشت کاش ميتوانست به سمت ياور حمله کند و ناخنهاي بلندش را درون درياي چشمهاي ياور فرو کرده و چشمهايش را از حدقه بيرون بياورد! ولي نه ياور که قلبش را ندريده بود، مقصر اصلي کسي بود که با وقاحت تمام خيره در چشمهايش زل زده و او را خيلي راحت درجمع تحقير کرده بود.
خوب شد که پدرش در اين جمع حضور نداشت، وگرنه با اين رسوايي که به بار آمده بود واقعاً نميدانست چه خواهد شد!
با لبهايي لرزان خيره درچشمهاي سرد مقابلش گفت:
_ چيشده عزيزم؟ داري شوخي ميکني ديگه نه؟! بايد بهت بگم که اصلاً شوخي جالبي نيست!
بعد از آن صداي به ظاهر شاد پروانه بود که در سالن طنين انداز شد:
_ معلومه عزيزم، نکنه فکر کردي داره جدي حرف ميزنه؟! چه اشتباهي!
ياور بود که بيرحمانه با شمشير حقيقت قلبش را شکافت:
_ ببخشيد اين رو ميگم ولي بهتره خودتون رو گول نزنيد و واقع بين باشيد! به نظرم براي رسيدن به جواب به چشمهاي يزدان نگاه کنيد، چشمها هيچوقت دروغ نميگن. خاصيت همهشون همينه!
اينبار محمود بود که رو به ياور با عصبانيت و چشمهاي سرخ شده غريد:
_ ساکت شو ياور، نميخواد آتيش بياره معرکه بشي. براي من فلسفي هم حرف ميزنه!
يزدان با صداي محکمي ميان حرف پدرش آمد:
_ چرا ساکت بشه؟ اتفاقاً من با ياور موافقم!
پروانه با شنيدن اين حرف آتش گرفت، عصبي از جايش پريد و خود را به يزدان رساند، بيحرف دستش بالا رفت و روي گونة يزدان نشست، سيلياش درد داشت و قلب همچنان عاشق سحر را به درد آورد.
يک قدم به جلو برداشت و دستش را دور کمر پروانهاي که از حرص ميلرزيد حلقه کرد و سعي کرد آرامش کند:
_ مامان... مامان... تورو خدا آروم باش!
نفهميد کي گونههايش از اشک خيس شدند و نفهميد که چطور صدايش به لرزش نشست.
پروانه رو به سحر با عجز ناليد:
_ ولم کن سحر که دارم تو آتيشي که اين پسر به پا کرده ميسوزم، بذار عصبانيتم رو خالي کنم، وگرنه دق ميکنم!
چشمهايش بياراده به سمت يزدان کشيده شدند، صورتش در جهت سيلي چرخيده بود و دستش را روي گونهاش گذاشته بود، پلکش ميپريد و سحر ميدانست جان ميکَند تا خود را کنترل کند.
محمود خشمگين گفت:
_ حرف آخرت اينه يزدان؟ چون ديگه راه برگشتي وجود نداره! اين راهي که داري ميري هيچ دور برگردوني نداره ميفهمي؟
چشمهاي سحر براي پرت کردن حواسش در سالن چرخيد، روي چهرة افراد حاضر مکث ميکرد و تمام وجودش طلب ميکردند که همة اينها يک کابوس باشند، وليکن حرفهايي که مانند پتک بر فرق سرش کوبيده ميشدند نميگفت که فقط يک کابوس دهشتناک هستند.
يزدان با صدايي بياحساس گفت:
_ حرف اول و آخرم همينه و هيچوقت هم پشيمون نميشم، مطمئنم که سحر اينقدر منطقي هست که خيلي راحت قبول کنه!
به طرف سحر برگشت و با ابروهايي بالا رفته خطاب به او گفت:
_ مگه نه دختر دايي؟
پوزخند ياور عصبياش کرد، او را وسط اين معرکه کم داشت، سعي ميکرد نگاهش به نگاهِ ياور نيفتد زيرا ميدانست که ناراحتتر خواهد شد.
پلک چشم چپش پريد و عضلات معدهاش در هم پيچيدند، ميل زيادي داشت تا جايي را پيدا کند و هرچه که خورده است بالا بياورد، آب دهانش را همراه با مايع ترشي که تا حلقش بالا آمده بود به سختي فرو داد و ناباور گفت:
_ دختر دايي؟!
بعد از سهسالِ عاشقانه که داشتند شده بود "دختر دايي"؟!
بعد از چند لحظه مکث براي اينکه بتواند خود را کنترل کند ادامه داد:
_ يزدان چقدر عوض شدي،م..من م..من ديگه نميشناسمت!
مشتهايش را بالا برد و روي حجم اشکهايي گذاشت که افسارشان از دستش رها شده بود تا شايد بتواند از آنها بکاهد.
نابود شده بود، تمام وجودش نابود شده بود و تا ويراني فاصلهاي نداشت، ولي يزدان همچنان استوار بود، انگار نه انگار که دقايقي قبل حرفهاي قاتلش را به قصد کشت قلب سحر اجير کرده است.
در سالن قدم رو رفت و با لحن بيحوصلهاي انگار که درحال دک کردن مزاحمي است گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دختر دايي ما دوتا آدم عاقليم و من واقعاً ازت انتظار اينکه اينجوري رفتار کني رو نداشتم! درسته ميخواستمت، ولي اين نامزدي هم براي اين بود که باهم آشنا بشيم، ببينيم به هم ميايم يا نه، همو درک ميکنيم، به درد هم ميخوريم و خيلي چيزهاي ديگه و الان من بعد از کلي فکر کردن و بالا و پايين کردن جوانب فهميدم که ما براي هم وصلة ناجوري هستيم و اينکه بايد بگم ديگه مثل اوايل دوستت ندارم، شايد ه*و*س بوده نميدونم ولي اين رو خوب ميدونم که ما براي هم ساخته نشديم و بهتره قبل از اينکه اين ماجرا بيشتر از اين کش پيدا کنه، نامزدي رو تموم کنيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردن اين نبود که پيکر بيجانت را درون قبري بگذارند و روي آن خاک بريزند، مردن همين جا بود که نفس ميکشيد اما ديگر زنده نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را کج کرد و با غمي که همان روز، همان لحظه، مهمان نخلستان چشمهايش شده بود به کسي که ککش هم نميگزيد خيره شد، خواست حرفي بزند اما نتوانست، کلاف زندگياش کاملاً به هم پيچيده شده بود و حوصلهاي نبود براي باز کردن اين همه درهم پيچيدگي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوک انگشتهايش مرواريدهايي که روي گونههايش لغزيده بودند را پاک کرد و با تلخندي که ميدانست هميشگي شده است با زجر، خيره در قهوههاي منجمد شدة يزدان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه، بريم و طلاق بگيريم، خب آره ديگه زوري نميشه که... منظورم اينه خب نميخواي ديگه... من مخالفتي ندارم، ميريم محضر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدمها مگر يکبار نميميرند؟ خاصيتش به همان يک بار است، اما چرا او بعد از اينکه يک بار مرده بود، باز هم داشت جان ميداد؟ به احتمال زياد دنيا وارونه شده بود و مرگ هم دو مرتبه اتفاق ميفتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانش را به زحمت فرو داد و سعي کرد لبخند فاتح يزدان را ناديده بگيرد، خوشحال بود براي اينکه ميتواند از دست او خلاص شود؟ آنقدر عجله داشت که حال برق نگاهش دل سحر را ميزد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ يعني چي نميخوام؟! فکر کردي زندگي الکيِ که دختر مردم رو سه سال بازي بدي و بعد بگي برو نميخوامت؟! اين دختر عقدتِ اينقدر برات راحته پسر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش ميتوانست پروانه را ساکت کند، دوست داشتن که زوري نبود، خب سحر را نميخواست ديگر، چرا نميگذاشتند پرونده اين ماجرا بسته شود! چرا هيزم ميشدند و سحر را بيشتر به آتش ميکشيدند. براي هزارمين بار در آن شب آب دهانش را فرو داد و با صدايي که از بغض و درد ميلرزيد رو به پروانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عمه خيلي راحته اتفاقاً، ميريم و خيلي سريع طلاق ميگيريم! همين محضر سر خيابون هست همونجا رفتيم محضري عقد کرديم...و همو...همون جا طلاق ميگيريم...! عروسي نبود که الان بگيم آبرومون ميره جلو فاميل، هيچي نبود و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدايش رو به خاموشي رفت، خودش هم خوب نميدانست چه بلغور کرده است، فقط اين را ميدانست که عشق اجباري نبود. ميدانست بايد خود به تنهايي با اين آشوبي که به دلش تزريق شده است کنار بيايد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداً وقت داشت تا فکر کند و دليل اين اتفاق را پيدا کند، به اندازة يک عمر وقت داشت تا بفهمد چرا پس زده شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ياور بود که مزه پراند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودتي دختر دايي؟ چه ريلکس تونستي کنار بياي، گفتم اينجا رو با اشکهات غرق ميکني که، نااميد شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمود شاکي به او توپيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ساکت شو پسر، نميبيني حال و روزش رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيتفاوت شانهاي بالا انداخت و با چهرهاي به ظاهر متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چيه مگه چي گفتم؟يکي ديگه اين جريان رو راه انداخته، من بايد تاوون پس بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا ساکت نميشد؟ چرا از همه خوشحالتر بود؟! سرش را در دستانش گرفت و بيتوجه به افراد حاضر به سمت اتاق يلدا پاتند کرد، ديگر نميتوانست در آن هواي مسموم تنفس کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرميانة راه بود که دست سردي او را از رفتن باز داشت، سرش را بالا گرفت و به يلدا که ترحم نگاهش حالش را بهم ميزد خيره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستم رو ول کن يلدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا داري ميري سحر جون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذهنش گذشت چه سوال مسخرهاي و هذيونوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميخوام برم خونه آماده بشم براي فردا که بريم محضر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيلدا با اين حرف ترس نگاهش را به مادرش دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه سراسيمه به آنها پيوست، نگران اين دختر شده بود و خدا باعث و باني آن را لعنت کند، با دلواپسي پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چيه، چيشده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان عجيب ساکت بود و سحر به اين پي برد که هم کلماتش ميتوانند قاتل باشند و هم سکوت معنا دارش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار رو کرد به پروانه که با استرس نگاهش ميکرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هيچي مگه بايد چيزي شده باشه؟! فقط ميخوام برم خونمون همين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به اين نتيجه رسيده بودند که بايد او آنجا را ترک کند، ولي تنهايي نميشد، تنهايي نميتوانست، حال که برق نگاهش خاموش شده بود و نگاه مات و مُردهاش قلب همة آنها را لرزانده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکبار ديگر دستش را کشيد و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِي بابا دستم رو ول کن يلدا، ول کن ميگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيلدا براي اينکه بداند در آن لحظه چکار کند نگاه نگرانش را در جمع بزرگترها گرداند، خدايا چرا هيچکدامشان کاري نميکردند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر بود که پيروز شد و دستش را از زندان دست يلدا آزاد و به طرف مقصد قبل حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شد و در را بست، دستش را روي لبهاي لرزانش گذاشت و هق زد، اشک ريخت و هق زد، دستهايش را محکم روي دهانش فشار داد و باز هم هق زد! چرا قلبش نميايستاد؟ چرا نفسش بريده نميشد تا راحت شود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت به سمت تخت تک نفرة يلدا که در گوشة سمت راست اتاق قرار داشت رفت و شلوار جين آبي رنگش را برداشت، آن را پوشيد و همانطور که اشک ميريخت مانتو و پس از آن پالتوي مشکي رنگش را نيز تن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال همرنگ پالتويش را روي موهاي آشفتهاش انداخت و بعد از تا کردن شلوار راحتياش و گذاشتن آن درون کيف چرم قهوهاي رنگش آن را روي شانه انداخت، لبهايش را با زبان تر کرد و سعي کرد بغضش را فرو دهد، درحالي که ميدانست چکار بيهودهاي است، يقين داشت اين بغض را تا هنگامي که بميرد با خود يدک خواهد کشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روي قلبش گذاشت و نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"يکم آرومتر..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندکي که به احساسش مسلط شد، گونة خيس از اشکش را پاک کرد و در را باز نمود، از اتاق که خارج شد، هيچ کدام متوجه خروج او از اتاق نشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه روي مبل کنار محمود نشسته بود و درحالي که هر از گاهي نگاه بدي به يزدان ميانداخت با او پچپچ ميکرد، ياور بيخيال به فيلم اکشني که از تلويزيون پخش ميشد خيره بود و يلدا درحالي که نگراني روي چهرة گردش سايه انداخته بود، ناخنهايش را يکي پس از ديگري ميجويد و نگاه سرگردانش را به همه ميدوخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرکش و نافرمانش درحالي که نميخواست به سمت يزدان کشيده شد، دست زير چانه زده بود و عميقاً در فکر بود، واقعاً چرا سرنوشتشان به اين جا کشيده شده بود؟ چرا حس ميکرد کسي پشت اين ماجرا است، کسي که عامل اصلي اين اتفاقهاست! احساسش ميگفت که نميشود عشق چندين سالهشان با اين بهانة مسخره که يزدان آورده تمام شده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفهاي کرد و همه نگاهشان به او افتاد، سعي کرد شق و رق بايستد، ولي ميتوانست به خوبي شانههايي که به سمت زمين متمايل شده بودند را حس کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور جدي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من ميبرمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين يک رقم را کم داشت که ياور او را برساند، حاضر بود تا خانه را سينه خيز طي کند ولي با ياور همراه نشود، همين دقايق پيش بود که با زهر کلماتش او را مسموم کرده بود و حال داية مهربانتر از مادر شده بود، مگر کسي ميتوانست همزمان هم درد و هم درمان باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه خيلي ممنونم خودم راهم رو خوب بلدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور خندهاي عصبي کرد و دستي به ابروهاي پرپشتش کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم نگفتم بلد نيستي، ولي خوش ندارم اين وقت شب اين همه راه رو تنها گز کني، اونقدر بيغيرت نشديم، ديگه درسته از اين به بعد زن داشم نيستي ولي هنوز دختر داييمي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقشهايشان بيشک عوض شده بود، اينها را بايد يزدان ميگفت نه ياوري که به سبب پس زده شدن او با خوشحالي ميخنديد و پوزخندهاي حرص درارش را لحظهاي از او دريغ نميکرد، درست که فکر ميکرد امشب بيشک دنيا وارونه شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن بيتفاوتي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قرار نيست اين همه راه رو تنهايي گز کنم، آژانس رو براي همين وقتا ساختن ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور خيره درچشمهاي مردة سحر جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب ميدونم آژانس رو براي چي ساختن، نميخواد تو به من ياد بدي! تو عمرت شده يه بار حرف گوش بدي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه منتظر جواب سحر بماند به سمت اتاقش رفت تا حاضر شود، حرفش دوتا نميشد و سحر هرکاري هم ميکرد نميتوانست او را منصرف کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس موهاي مزاحمي را که روي پيشانياش ريخته بودند کنار زد، تمام توانش گرفته شده بود و ديگر حوصلهاي براي جر و بحث کردن آن هم با ياوري که مطمئن بود کم نميياورد نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيفش را روي شانة ديگرش انداخت و سري به طرفين تکان داد، هنگامي که در طول نشيمن رد ميشد تا به عمه و شوهر عمهاش که با نگراني لحظهاي از او نگاه نميگرفتند برسد، تمام تلاشش را کرد تا نگاهش به بيرحمي و سردي نگاه يزدان نيفتد و موفق هم بود، بدون حتي نيم نگاهي به آنها رسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان کند تا لبخند کمرنگي را روي لبهايش اجير کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب ديگه ببخشيد زحمت دادم ماما...عمه جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به طرف ميزچوبي وسط نشيمن که بشقاب و ميوه و چاي همانطور دست نخورده باقي مانده بود برگرداند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نشد کمک کنم شرمنده، فقط اسبابِ زحمتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحتي از چشمهاي پروانه و محمود ميباريد و ناخنهاي دستي که بيرحمانه توسط دندانهاي يلدا جويده ميشدند و به مرگ محکوم ميشدند خبر از استرس او ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو رحمتي دخترم، ديگه نشنومها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض خنديد و چه تناقص عجيبي وجود داشت بين لبهايي که ميخنديدند و چشمهايي که نيستي را فرياد ميزدند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون خيلي لطف داري عمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت يزدان برگشت و بدون آنکه نگاهش کند خيره به انگشتهاي پايش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پسر عمه يادم رفت که فردا جمعهست و بايد يکم ديگه تا خلاص شدن از دست من صبر کني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عمه جون فعلاً، آقا محمود بايد ببخشيد زحمت دادم خداحافظ، يلدا جون ميبينمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمهاش به سر تکان دادن اکتفا کرد و جواب محمود شوهر عمهاش نگاه خيرهاي بود که فرياد ميزد دردش را ميفهمد، ولي شک داشت کسي بتواند درد او را بفهمد و آن حسي که او با گوشت و استخوانش حس کرده بود را حس کند، يلدا هم بيهيچ حرفي با ناخني که همچنان بين دندانهايش به مرگ محکوم ميشد، مات نگاهش ميکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ميل سرکشش براي خيره شدن به يزدان و هورت کشيدن تمام جذابيتهاي مردانهاش غلبه کرد و بيهيچ حرفي به سمت در رفت، قدمهايش را آرام برميداشت، هنوز هم منتظر بود که يزدان با همان الفاظ گذشته صدايش بزند و با خنده از اين که گول خورده است بگويد، اما خيالي خامي بود و هنگامي که يزدان هيچ نگفت و او به مقصد رسيد تمام خيالبافي هايي که کرده بود دود شد و به هوا رفتند! براي خود و دل سادهاش پوزخندي زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست ياور که از پشت سرش جلو آمد و درِ چوبي کندهکاري شدة خانه را باز کرد، او را از افکار بيانتهايش بيرون کشيد، چه هنگام حاضر شده و از اتاقش بيرون آمده بود که او متوجه نشده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بلند کرد و به چانهاي که منقبض شده بود خيره شد، دلش ميخواست بلندبلند قهقهه بزند، اين چهرة گرگرفته را باور ميکرد يا پوزخندهاي چند دقيقه پيش را؟ نبايد به هيچ چيز در اين دنيا اعتماد ميکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن موسيقي سرد صداي ياور چشمهايش بند نگاهش شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا صبح ميخواي به صورت من زل بزني يا شايد هم منتظر ايني که برات فرش قرمز پهن کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا کفشي، نيم بوتهاي جيرش را برداشت و بيهيچ حرفي از خانه خارج شد، سنگيني نگاه افراد خانه را حس ميکرد، ولي سرش را بالا نياورد و خيره به کفشهايش آنها را پوشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش براي خودش سوخت، الان مگر نبايد يزدان او را ميرساند؟ يا در آغوشش ميکشيد و با محبت او را بدرقه ميکرد؟!! با دستي که روي کمرش نشست و او را به جلو هدايت کرد سر بلند کرد و به ياور خيره نگريست، گويا برق گرفته باشدش سريع قدمي به جلو برداشت تا اتصالي که بين دست ياور و کمرش به وجود آمده بود قطع شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور به مسخره خنديد و حيني که در را ميبست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس جذام ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر دکمة آسانسور را زد و خيره به شماره طبقهها با نفرت لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کبکت خروس ميخونه، خيلي خوشحالي! نميفهمم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي بيخيال ياور باعث شد دست مشت کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو از اولم نفهم بودي سحر جــون، اين که چيز جديدي نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتش گرفت، آنقدر تند سرش را بالا گرفت که صداي نالههاي مهرههاي گردنش را به وضوح شنيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حد خودت رو بدون ياور، فکر نکن چند وقت هر پرتي گفتي من لال شدم و هيچي نگفتم خبريه، احترام نداشتهت رو نگه داشتم، پس نذار دهنم رو وا کنم که امشب بد باختم و يکي که زندگيش رو باخته هيچي براي از دست دادن نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آسانسور باز شد و سحر خواست قدمي به جلو بگذارد و وارد اتاقک خفة آسانسوري که هوايي براي نفس کشيدن نداشت شود که دستي سد شد، دستي که محکم ساعدش را گرفت و او را به عقب برگرداند متعلق به ياوري بود که با چشمهايي که از آن آتش خشم ميباريد، با نگاه مُردهاش ميجنگيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را فشار داد و داخل اتاقک کشاند، در آسانسور که بسته شد، مانند شيري خشمگين غريد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون دهنت رو باز کن ببينم، ميخواي چي برام جيک جيک کني جوجه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را محکم عقب کشيد، اما بيفايده بود، حريف زور بازوي ياور نميشد، هيچوقت حريف او که نه حريف هيچکس نشده بود، همه توي سرش ميزدند و خيلي راحت او را از زندگيشان بيرون ميانداختند. مانند امشب، شبي که تا ابد در گوشة ذهنش ميماند و مانند شکنجهگري بيرحم او را شکنجه ميداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستم رو ول کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور گوش نداد و سرش را جلو برد و درحالي که توي صورتش نفس ميکشيد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دهنت رو ببند و گوش بگير، بهتره بيشتر از کوپنت زر مفت نزني، چون ديگه قول نميدم اينقدر خونسرد بمونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحني لاتي ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ افتاد کوچولو، يا يه جور ديگهاي دوزاري کجت رو بندازم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم اشک ريخت بدون آنکه خودش بخواهد، چرا ياور به اين اندازه از او متنفر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيره درچشمهاي ياور که او را بدون هيچ احساسي "فقط" نگاه ميکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو رو خدا دستم رو ول کن، تو رو توي اين اوضاع احوال کم دارم! دست از سرم بردار و من رو به حال خودم بذار، با زخم زبون زدن چي عايدت ميشه؟ از اين که من رو بسوزوني چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور دستش را رها کرد و به آينة مربع شکل آسانسور تکيه داد، خيره درچشمهايش با سرد ترين حالت ممکن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چي عايدم ميشه؟ اوووم نميدونم! فقط به اين نتيجه رسيدم که خوب شد يزدان اين رابطه رو تموم کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر دم از اين باغ بري ميرسد، تازهتر از تازهتري ميرسد! کر شدن هم به محسناتت اضافه شد دختر دايي؟ فکر ميکنم حرفم رو خيلي واضح زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرف دهنت رو بفهم، تو حق نداري اينطوري با من حرف بزني، تو کي هستي ک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند ناجور ياور مانند سدي جلوي ادامة سخنرانيهايش را گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه حرف بزنم چي؟ لابد اينجا رو با اشکات غرق ميکني نه؟! دربارة حرفي که گفتم يزدان حق داشت اين رابطه رو تموم کنه به خاطر اين بود که تو عرضه هيچ کاري رو نداري جز شکايت کردن از اين دنيا و حرف زدن بدون عمل کردن! منم بودم از دست چنين آدم بي عرضهاي خلاص ميشدم، بهتره بري به رفتارات خوب فکر کني و بگي به چه دليلي پس زده شدم، مطمئن باش توي خودت دليلش رو پيدا ميکني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتماً بيعرضه بود که در مقابل حرفهاي وقيح و توهينهاي تند و تيز ياور تنها کاري که از دستش ساخته بود سکوت پربغضي بود که باعث ميشد از خود متنفر شود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور کجخند معروف خود را از روي صورتش پاک نکرد و خيره به سحر نگاه ميکرد و او با لبهاي لرزان و بغضي که چنگالهاي تيزش را در گلويش فرو کرده بود نظاره گر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آسانسور که باز شد و با شنيدن صداي زني که ميگفت به طبقة همکف رسيدهاند، احساس آزادي کرد و خود را درون پارکينگ انداخت و پا تند کرد، با حرفهايي که شنيده بود به هيچوجه تمايل نداشت يک ساعت راه را با ياور همراه شود و زخم زبانهايش را مانند شلاق بر روي تن نحيف و روح زخمياش تحمل کند، ديگر تاب مقاومت نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور اسمش را صدا کرد، اما او صدايش را نشنيده گرفت و با تتمة تواني که داشت درِ سنگين و فلزي را باز کرد و خود را درون کوچه انداخت، واقعاً نميدانست در اين موقع شب و در اين خلوتي چگونه بايد خود را به خانه برساند، ولي اين را خوب ميدانست که دوست ندارد با ياور همراه شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سحر اون روي سگم رو بالا نيار، وايسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهميد کي سرعت قدمهاي لرزانش روي آسفالت کشيده شد و چه موقع سوز هوا قلب يخ زدهاش را منجمد کرد، بيتوجه بود به ماشينها و به صداي خشمگيني که او را صدا ميکرد و موسيقي قدمهايي که پشت سرش کشيده ميشد، او تنها ميخواست دور شود، چيزي که در آن لحظه به شدت به آن محتاج بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مانند هميشه مغلوب شد، ياور بازويش را چنگ زد و او را متوقف کرد، نفسنفس زنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترة زبون نفهم، فکر ميکني داري چه غلطي ميکني؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبريده بريده جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر غلطي که ميکنم به تو هيچ ربطي نداره، ولم کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيرة سينة ستبر ياور شد که نا آرام به دليل تعقيب و گريزشان تقلا ميکرد و صدايش را شنيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قرص ولم کن، ولم کن خوردي امشب؟ ببين من حوصلة اين ادا اطوارا و نازهاي دخترونه رو ندارم، حرف اضافه بزني با يه تو دهني ساکتت ميکنم و ميندازمت روي دوشم و ميبرمت! پس به نفع خودته باهام راه بيايي و آويزة گوشت کني که من يزدان نيستم که با هر ساز تو قر بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهاني باز به ياور که پشت سر هم اين حرفها را رديف ميکرد خيره بود و اشکهايش ميانة راه يخ زده بودند، از ياور هيچکدام از اين کارها بعيد نبود و سحر او را آنقدر خوب ميشناخت که بداند به حرفي که ميزند عمل ميکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظلومانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميخوام با تو بيام، زنگ بزن آژانس با آژانس برم خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را گرفت و به طرف خانه کشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس اونقدر تحفه نيستي که بخورمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را کشانکشان به پارکينگ برد و روبروي پژوي نقرهاي رنگش ايستاد، در اتومبيل را با ريموت باز کرد و با سر اشاره کرد تا سوار شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست لجبازي کند، دست به دستگيرة عقب برد که براي هزارمين بار دستش به اسارت پنجههاي قدرتمند ياور درآمد، فشار انگشتهايش را زياد کرد و با لحن بيحوصلهاي غريد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرف آدميزاد حاليت نميشه نه؟ هميشه بايد زور بالاي سرت باشه تا حرف گوش بدي و منم که عاشق اعمال زور، پس مطمئن باش گير خوب آدمي افتادي براي مطيع شدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روي سر سحر گذاشت و او را به اجبار سوار اتومبيل کرد، خودش هم با مکث کوتاهي سوار شد و با باز کردن در پارکينگ با ريموت به سرعت وارد کوچه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدليل رفتارهاي شور ياور را درک نميکرد، اين همه افراط براي چه بود؟ بايد خيلي راحت برايش آژانس ميگرفت و او را راهي ميکرد، مانند يزداني که بدون هيچ حرفي او را راهي کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دنيا مگه به آخرش رسيده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به شيشة ماشين تکيه داد و جواب ياور را نداد، به راستي که او بيماري روحي و رواني داشت و متنفر بود از اين همه تغيير خلقي ناگهاني که او از خود نشان ميداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم مانند خوره مغزش را خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حواست به يزدان بود که اصلاً براش مهم نبود اين وقت شب تو تنها برگردي خونه؟ نچنچ چه عشق اساطيري داشتيدها، همون بهتر که تموم شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت به سمت ياور برگشت که با لبخند به روبرو خيره بود و با حرکات آرام اتومبيل را هدايت ميکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ براي چي اينقدر خوشحالي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور ساده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ براي اينکه ازت بدم ميومد، خوشحال شدم که با يه عنوان نزديک تر وارد خونة ما نشدي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدانست، حرف جديدي نبود که او از آن خبر نداشته باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از تصميم امشبِ يزدان خبر داشتي نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور ميداني را پيچيد و وارد خيابان اصلي شد، با دو دست فرمان را محکم گرفته بود، سرعت اتومبيل را پايين آورد و نيم نگاهي به سحرِ منتظر انداخت، سرش را به تاييد بالا پايين کرد و جدي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره ميدونستم، اين تصميم ديروز و امروزِ يزدان نبود، خيلي وقت بود منتظر يه موقعيت مناسب ميگشت تا اين نامزدي رو تموم کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کسي تو زندگيشه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور با تمسخر خنديد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همين تو براي هفتاد پشتش بس بودي عزيــزم! به نظر من که فهميد زندگي مجردي چه لذتي داشته و اون تو چه چاهي افتاده، سر همون انصراف داد و قبل از اينکه بيشتر از اين خودش رو نابود کنه عقب کشيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نيمرخ ياور خيره شد و حس کرد همة حرفهايش دروغ هستند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا اينطوري زل زدي به من؟ تمومم ميکني و چيزي براي باقي طرفدارام نميمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را با حرص به طرف پنجره برگرداند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميشه يه آهنگ بذاري؟ دوست ندارم صدات رو بشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور صريح گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه نميذارم، ميخوام حرف بزنم و بپرسم که الان اين همه اشک ريختنت فايدهاي هم داره آيا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهنما زد و ماشين را گوشة خيابان خلوت و تاريک کشاند، به پشتي صندلي اتومبيل تکيه داد و دست به سينه به سحر که متعجب به اين متوقف شدن نگاهش ميکرد خيره منتظر جواب شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا مات ماتي شدي؟ جوابم رو بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيحوصله توپيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان براي چي نگه داشتي؟ ميخوام برم خونه ياور، اين لگنت رو راه بنداز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور چشمهايش را گرد کرد و صاف نشست، دستي به داشبرد اتومبيل کشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به رخش من ميگي لگن؟ نميگي بهش برميخوره و ديگه روشن نميشه؟! خيلي اشتباه بدي کردي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو هم خيلي وقت بدي رو براي شوخي کردن انتخاب کردي، بهتره لودگيهات رو واسه زمان مناسب تري بذاري و براي فرد مناسبتري لودگي کني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار چانهاش بود که جايگزين دستش به اسارت رفت و هرم نفسهاي داغي که پوست صورتش را ميسوزاند، او را وارد جهنم ياور کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهت هشدار ميدم صبر من رو آزمايش نکني چون من يهو ميزنه به کلهم و قاط ميزنم، اُکي کوچولو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بالا برد و روي دست او گذاشت، سعي کرد انگشتهايي را که مانند ميلههاي زندان براي چانهاش بودند باز کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم به تو هشدار ميدم که دستت رو بکشي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرويش را بالا انداخت و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه نکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدانست از پسش برنميآيد و اين چنين اذيت ميکرد؟! جوابي نداشت بدهد، پس همانطور که با مچ دست ياور کُشتي ميگرفت خيرهاش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور خنديد و دستش را عقب کشيد، اتومبيل را بار ديگر به حرکت درآورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو که حريف من نميشي براي چي الکي اين همه تقلا ميکني جوجه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اينکه نميتواند از پس او بر بيايد و جلويش قد علم کند عصبي شد و با حرص توپيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به من نگو جوجه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور درحالي که از ماشين پرايدي سبقت ميگرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اشتباه کردي و نقطه ضعفت رو برام رو کردي، ديگه از اين به بعد اسمت شد جوجو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص دندان روي هم ساييد و کمرش را به پشتي صندلي کوباند، کمي که از عصبانتيش کاسته شد متوجه شد که ياور کاملاً او را از اتفاق تلخي که افتاده دور کرده است، البته او هيچوقت اين شب را فراموش نميکرد، فقط با اذيت کردنهاي او از شدت تلخي خاطرة بد تحقير شدنش کاسته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نشد چه موقعي ياور جلوي ساختمان خانهشان توقف کرد و وقتي به خود آمد که ياور گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميدونستم اينقدر از کنارم بودن لذت ميبري که حتي الانم که رسيديم دلت نميياد از ماشين دل بِکَني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشة کيفش را ميان مشتش فشرد و بدون آنکه جواب خوشمزهگي ياور را بدهد از ماشين پياده شد، در ماشين را محکم بست که صداي بلند ياور او را از جا پراند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوي، مال بابات که نيست جوجه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاي درشت شدهاش را به در قهوهاي رنگ خانه دوخت و خشک شده برگشت تا جواب اين گستاخي را بدهد که ياور ماشين را با سرعت به حرکت در آورد و با يک پيچيدن حرفهاي از کوچه خارج شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افسوس سر تکان داد و دسته کليدش را از جاي مخفي کيف بيرون آورد و در را باز کرد، با سينهاي سنگين قدم به حياط بزرگ خانه گذاشت و بدون آنکه به درختهاي خزان زده و به خواب رفته توجهي کند، از پلههاي سيماني بالا رفت و خودش را داخل خانه انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت استيلش خيره شد و خدا را شکر کرد که اين ساعت کسي بيدار نيست تا او را بازجويي کند! نميتوانست فعلاً جواب هيچکس را بدهد، او که حتي جوابي براي خودش هم نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش پايين بود و با حالي خراب طول راهرو را طي ميکرد که سايهاي باعث شد قلبش لحظهاي از کار بيافتد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان چشمهاي اشکي و قلبي که بار ديگر به سرعت ميتپيد، سرش را بالا آورد و اولين چيزي که چشمش را زد برق نگاه خيرة رامش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصلة او را ابداً نداشت، دستش را روي قلب پرکارش گذاشت و با اشکي که بياراده روي گونهاش روان شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا يهو مثل جن ظاهر ميشي، سکته کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامش قدمي به جلو گذاشت و لباسخواب صورتي رنگ و عروسکياش که عکس کارتوني تام و جري روي آن نقش بسته بود و اصلاً به سنش نميآمد را به عادت هميشگي پايين کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هيچيم نيست، ولي مشخصه تو چته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر تنهاي به او زد و با سرعت از کنارش گذشت، اما صداي صَندلهاي رامش که روي سراميکهاي کف خانه کشيده ميشد را ميشنيد و فهميد که او را دنبال ميکند! دستش که کشيده شد با عصبانيت رو به صورت کنجکاو رامش غريد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به تو ربطي نداره من چمه! جوابت رو گرفتي؟ حالا برو رد کارت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحريف يزدان نميشد، حريف ياوري که او را تحقير ميکرد و بيعرضگياش را فرياد ميزد هم نميشد، ولي از پس رامش که بر ميآمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز سگ شدي که؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارهاش را روي بينياش گذاشت و درحالي که رامش را داخل اتاق ميکشاند با صداي آرامي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هيس چرا داد ميزني؟ سگ بودن که مختص خودته نه من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را بست و درحالي که اشکهايش را پاک ميکرد، زير نگاه سنگيني که تمام روحش را ميدريد، کيفش را روي ميز توالت گوشة اتاق پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سحر چرا گريه ميکني؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميخواي بري بيرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا لقمه رو دور سر خودت ميچرخوني؟ بگو چي شده خب، چيزي ازت کم ميشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص دکمههاي پالتويش را باز کرد و درحالي که آرنج رامش را ميگرفت، او را به سمت در هدايت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به تو ربطي نداره که چي شده، بهتره بري بخوابي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا اينقدر بداخلاق شدي تو، من گفتم الان که از پيش يزدان جونت برگردي کبکت خروس ميخونه، اما نه انگار يه چيزي شده، چي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم در جايش ايستاده بود و تکان نميخورد و سحر هم بيخود تلاش ميکرد تا او را از اتاقش بيرون کند، پس دستش را رها کرد و با اخمهايي که درگير هم بودند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وقتي جوابت رو نميدم يعني ديگه سوالي نپرس و تنهام بذار، اينقدر فهميدنش سخته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامش او را دور زد و در مقابل چشمهاي مبهوتش روي تخت که با روتختي ساتنِ سورمهاي رنگ پوشيده شده بود لم داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ يه سکوتت اين همه توش معني هست؟ بابا ايول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به خدا عصبيم برو بيرون رامش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامش به او که چشمهايش بار ديگر باراني ميشدند و چهرهاي که پُف کرده بود خيره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه شب بخير!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت و از روي تخت برخاست، به طرف در رفت و سحر سري به جوابِ شب بخيرش تکان داد و نفس راحتي کشيد، تواني براي جواب پس دادن به رامش نداشت و تازه اين اول ماجرا و شروع درد سرهايش بود! پدرش و فريده را چه ميکرد؟ چگونه جواب آنها را ميداد؟ نميگفتند چکار کرده است که يزدان او را نميخواهد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به شدت تکان داد تا افکاري که داشتند او را از پا درميآوردند پنجههاي شومشان را از ذهنش بر دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بيحسي تمام مانتو و شلوارش را در آورد و بدون آن که درون کمد ديواري بگذارد گوشة اتاق پرتشان کرد و سلانهسلانه به سمت پنجرة کوچک اتاق که مشرف به تخت بود رفت، آهي کشيد و پردة سفيد سورمهاي را کنار زد، گوشة پرده را بين ديوار و دستش حبس کرد و به آسماني که با خون رنگ آميزي شده بود خيره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام سرش پر شده بود از چراها و اگرهايي که از ذهنش بيرون نميرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانهاي برف از آسمان فرو ريخت و او بياختيار لبخند زد و دانهها يکي پس از ديگري پس از اولين دانه از هم سبقت گرفتند و آنقدر کوچک بودند که به زمين نرسيده گريهکنان ميمُردند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرنجش را به لبة پنجره تکيه داد و دست زير چانة کوچکش زد، پروانة خيالش پر کشيد به اولين خاطرهاي که هنگام برف آمدن و اولين سال عقد خود و يزدان شکل گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تنبل خانم برو هويج بيار از توي خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانهاي بالا انداخت و با شيطنت جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميرم يزدان خودت برو، تو تز دادي آدم برفي درست کنيم و خودتم بايد وسايلش رو فراهم کني به من ربطي نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان با لبخند مخصوص به خود و ژستي که سحر براي آن ميمرد به او نزديک شد و دماغ سرخ شدهاش را کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اين جورياس؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را عقب کشيد و دست يزدان را پس زد و آن را در دست گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره همينجورياس حالا مثل يه پسر خوب برو يه هويج براي دماغ اين آقا آدم برفي بيار تا کاملش کنيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان با چشمهايي که ميدرخشيدند، دست چپ او را گرفت و با يک حرکت سريع او را روي برفها انداخت، سحر خندهکنان دست يزدان را پرقدرت کشيد و او هم در کنارش پرت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نامردي ميکني؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي برفهاي تازه و تميز غلت زد و سرش را به دستش تکيه داد و خيره در چشمهاي يزدان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نامردي ميکنم؟ کي اولين نفر اون يکي رو پرت کرد روي زمين؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميشه بدونم چکار داريد ميکنيد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت خجالت گوشة لبش را جويد و به سرعت از جا برخاست، دو زانو نشست و به ياور که با نيشخند نگاهشان ميکرد چشم دوخت، يزدان اما آرام و با طمأنينه بلند شد و خطاب به ياور که نزديکشان ميشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مفتشي مگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر به پالتوي قهوهاي رنگ و خوش دوخت ياور و دستهاي مردانهاش که با دستکشهاي چرم مشکي پوشيده شده بودند زل زد، سرش را بالا برد و خيره به درياي چشمهايش شد... ياور خم شد و گلولهاي برفي درست کرد، بدون آنکه جواب يزدان را بدهد آن را به سمت صورتش پرت کرد و همين حرکت آغازي شد براي جنگ برفيشان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي جيغ يلدا بود که لحظهاي متوقفشان کرد، سه جفت چشم به او که جيغکشان نزديک ميشد خيره شد و يلدا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بدون من داريد بازي ميکنيد؟ واقعاً که چطور جرأت کرديد هان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور با ابروهاي بالا رفته با دو گام بلند خود را به او رساند و کلاه بافتني قرمز رنگش را تا روي قهوهاي چشمهايش پايين کشيد و يلدا اعتراض کنان در حالي که کلاه را از روي چشمهايش بالا ميکشيد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ ياور چکار ميکني؟ دستت رو بکش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميخواستي بازي کني نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلولهاي برفي از روي زمين برداشت و از همان فاصلة نزديک توي صورتش پرتاب کرد، يزدان و سحر به چهرة شوکه شده و يخزدة يلدا که پوشيده از برف بود خنديدند و او با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اصلاً خنده نداره، به جاش بيايد من رو ازدست اين غول بيشاخ و دم نجات بديد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور شاکي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با کي بودي تو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو، تو فقط تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اذيتش نکن ديگه ياور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور به طرف سحر که اين حرف را زده بود برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهر خودمِ دلم ميخواد اذيتش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه بگو ببينم به چه جرأتي با خانم من اينطوري حرف ميزني؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهکنان به يزدان نزديک شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جرأت نميخواد برادرِ من،هرچي دلم ميخواد ميگم، ببينم کي ميتونه جلوم دربياد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوباره شما دوتا افتاديد به جون هم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهايشان به سمت پروانه که سيني فلزي و بزرگ، حاوي کاسههاي چيني که بخار از رويشان به هواي سرد بيرون ميخزيد در دست داشت برگشت و ياور گلوله برفي که درست کرده بود تا به يزدان پرت کند را روي زمين انداخت و به سمت پروانه رفت و در همان حال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به آش رشته درست کردي، دمت گرم مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه اما سيني را از ياور که دستش را دراز کرده بود دور کرد و چشمغرهاي به او رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر وقت تو و يزدان اين موش و گربه بازيهاتون رو کنار گذاشتيد، حق داريد آش بخوريد، تا اون موقع شرمندهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اِ مامان! از اين شوخيها نکن من اصلاً جنبه ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر لبخند زنان کاسه را برداشت و رو به پروانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مرسي مامان جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش ميکنم عروس خانم! ولي دفعه ديگه تو بايد درست کني نه من، عروس بودن اين دردسرا هم داره ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان داري خانم من رو ميترسوني؟ نميدوني که چقدر دستپختش معرکهس، يه بار بخوري مشتري ميشي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور با چهرهاي مچاله شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اشتباه نميکني يزدان، همين سحر خودمون؟ من که يادمه يه بار خونشون بوديم يه برنج شفتة بينمک زعفروني درست کرده بود با قرمه سبزي کنسروي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ياور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهکنان به سمت سحر برگشت و توأم با قاپيدن کاسة آش رشته خوش رنگ و لعاب که بويش هوش از سر آدم ميبرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چيه دختر دايي مگه دروغ ميگم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار سحر به سمت يزدان که با عشق نگاهش ميکرد برگشت و با ناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ يزدان نميخواي چيزي بگي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان کاسه آش را از دست ياور که کنار دستش ايستاده بود گرفت و درحالي که با قاشق دهاني او آش ميخورد، بيتوجه به نگاه شاکي ياور خيره در عشقي که در نخلستانهاي سحر رسوب کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عزيزم الان نميشه حسابت رو باهاش صاف کرد، انشاءالله تنها شديم انتقامت رو ازش ميگيرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه همين الان گفتم بس کنيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيلدا با دهاني پر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان، بذار اتفاقاً اين دوتا کلکل کنن، به خدا خيلي حال ميده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان با دستي که آزاد بود دماغ يلدا را گرفت و محکم کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ يعني چي حال ميده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيلدا درحالي که دست روي دماغ دردناکش ميکشيد با ناله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخ دماغم، چته با تمام زورت ميکشي! آخر اين دماغ من ميشه خرطوم فيل، سحر يه کاري کن اين عادت رو ترک کنه، به خاطر خودم نميگم تو هم دماغت دراز ميشه آخر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه سيني خالي را روي پله گذاشت و خودش نيز روي پلة بالاتر نشست و قاشقش را پر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نتونستم از پس اين دوتا پسر بر بيام، از سحر چه توقعي داري!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان به خدا من و يزدان ديو دوسر نيستيم که اينجوري از ما ياد ميکني، مگه نه يزدان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان دستش را به معني اينکه صبر کند بالا برد و درحالي که چشمهايش در نگاه منتظر ياور قفل بود تا محتوي دهانش را قورت دهد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قبول دارم که من ديو دوسر نيستم ولي تو رو قبول دارم که هستي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور خواست بحث را ادامه دهد که پروانه بيحوصله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرمون رو برديد بسه ديگه، آشتون رو بخوريد سرد شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان و ياور همزمان سري به تاييد تکان دادند و سحر لبخند زنان به سمت يزدان رفت و کنارش مانند خود او دو زانو روي برفها نشست، سردش شد اما بودن در کنار يزدان را با هر شرايطي تحمل ميکرد، نه تنها سخت نبود بلکه عشق ميکرد هنگامي که در کنار او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه يزدان هم مملو از عشق بود و قلب سحر را که تنها براي او بود و ميتپيد را گرم ميکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه آن همه عشق نميتوانست ه*و*س بوده باشد، نگاه از برفهايي که با سرعت با يکديگر مسابقه گذاشته بودند تا جايگاهي بهتر روي زمين داشته باشند گرفت و پرده را انداخت، آهي کشيد و به طرف تخت رفت و روي آن دراز کشيد و مظلومانه در خود مچاله شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران بود و دل آشوب لحظهاي راحتش نميگذاشت، باور ميکرد که از فردا يزداني در زندگياش وجود ندارد و او تنها خواهد بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي نبايد اينقدر راحت کنار ميکشيد، تازه داشت رفتار ضعيفي را که از خود به نمايش گذاشته بود به خاطر ميآورد و به اين نتيجه ميرسيد که ياور درست ميگويد، او که حتي عرضه نداشت تا عشق چندين سالهاش را از دست ندهد پس يزدان حق داشت بخواهد از دستش خلاص شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنا آرام روي تخت غلتي زد و خيره شد به تابلوي چوبي که روي ديوار استخواني رنگ نصب شده بود، همان تابلويي که در بازار ديده و خريده بود، هماني که با کمک يزدان به بهانة اين که بالاترين نقطه وصلش کند، به اتاقش کشانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروتختي را در مشت گرفت و پلکهايش را محکم روي هم فشرد، هر چه که در اتاق داشت خاطرهاي را در ذهنش تداعي ميکرد و او ذرهذره جان ميداد و مانند برفهاي ضعيفي که به زمين نرسيده آب ميشدند، آب ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت به گريه افتاد، رگ گردني که بيرون زده بود و با درد او را از وجود خود مطلع ميکرد، باعث شد دست راستش را روي گردنش بگذارد و براي تسکين آن فشاري به آن وارد کند، دم دماي صبح بود که به خواب رفت، خوابي که با کابوسهايش به تلخي زهر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي فرمان ضرب گرفت و لپهايش را از هوا پر کرد، سري براي خود تکان داد و پوفي کشيد، دوست نداشت اصلاً به افکاري که وارد مغزش ميشدند بهايي دهد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپياده شد و بعد از قفل کردن در اتومبيل با ريموت، آن را توي جيبش گذاشت و وارد آسانسور که همان درطبقة همکف بود شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طبقة چهارم رسيد و در خانه را با کليدي که در مشت داشت باز کرد، توقع داشت همه خواب باشند اما وقتي ديد که پروانه و محمود در نشيمن نشستهاند و با حالتي عصبي با يکديگر بحث ميکنند، لحظهاي مکث کرد و بعد در خانه را بست که صدايش باعث شد آن دو متوجه او شوند و صحبتشان را تمام کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه با چهرهاي که موجي از عصبانيت آن را پوشانده بود از روي مبل بلند شد و به سرعت به سمتش رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيشد پسر رسونديش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لودگي در حالي که کليدخانه را در دستش بالا پايين ميکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه خوردمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه با حرص ضربهاي به بازويش کوباند و با صداي خشداري گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان وقت اين شوخيهاي صدمن يه غاز نيست، اينقدر درک موقعيت برات سخته؟ بزرگ شو ياور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدي شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه دقت کن چه سوالايي ميپرسي، به نظرت ممکنه من توي خيابون ولش کرده باشم و خودم الان اومده باشم خونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از تو هيچي بعد نيست، اگه تويي اينکار رو هم کردي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم گشاد کرد و دستي به نبض کوبندة پيشانياش کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکر نميکردم از نظرشما همچين آدم بيغيرتي باشم، بابا دست مريزاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم بس کن، ياور تو هم همين طور، من نميفهمم اين همه جدل چيه هنوز از راه نرسيده باهم ميکنيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور با چند گام بلند به نشيمن رفت و خود را روي مبل بزرگ و سهنفره که در صدر نشيمن قرار داشت انداخت، رو به محمود درحالي که آب دهانش را فرو ميداد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ يزدان کجاست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه هم به آنان پيوست و درحالي که درجاي قبلياش جاي ميگرفت با چشمهايي که باز هم پر اشک ميشدند جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همه رو سوزوند و خودش با خيال راحت گرفت خوابيد، چيه توقع داشتي الان آوارة خيابونا بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد و خونسرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من؟ نه چنين انتظاري نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمود دستي داخل موهاي جوگندمياش کشيد و مشکوک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تنها کسي که از اين خبر متعجب نشد تو بودي، خبريه که ما نميدونيم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه نيز با اين حرف به خودش آمد، محمود راست ميگفت، تنها کسي که بياهميت با اين تصميم ناگهاني يزدان کنار آمده و يک جورايي هم از آن حمايت کرده بود ياور بود، پس پروانه دنبالة حرف محمود را گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اصلاً حواسم نبود راست ميگه بابات، تو از اين تصميم اطلاع داشتي نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگر نميتوانست انکار کند و دوست هم نداشت انکار کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره، من ميدونستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه سرخ شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لال بودي و هيچي به من نگفتي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت محمود برگشت و توپيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چي ميگي مرد، مدام خانمخانم ؟ من بايد تکليفم رو با اين بچه معلوم کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهاي بالا رفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بچه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه خيلي بزرگي، از اين رفتارا مشخصه! دلم خوشه که بچه تربيت کردم، چقدر روي يزدان حساب باز کرده بودم خدا! ميبيني اون از همه بيشتر من رو شرمنده و سرافکنده کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا شرمنده شدي؟ خب اون دختره رو نميخواست، مگه زوره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشونت نگاهش را به نگاهِ بيخيال ياور گره زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميخواست؟ تازه فهميد که نميخواد؟ چند سال بودکه داشت تو تب عشق سحر ميسوخت؟! چندسال بود که ما رو کچل کرد تا براش آستين بالا بزنيم! تازه الان فهميد که نميخواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياور خندهکنان جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا چرا من رو دعوا ميکني؟ مگه من نخواستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا روي پا انداخت و پروانه صدايش را بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از دست تو بيشتر شاکيم که ميدونستي و به من نگفتي، شايد ميتونستم جلوي اين رسوايي رو بگيرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوباره گفت، بابا چه رسوايي؟ اين دوتا فقط عقد بودن، نه جشني بوده نه چيزِ ديگهاي که به قول شما رسوايي به بار بياد! ميرن دادگاه هم درخواست طلاق توافقي ميدن و هم سحر ميتونه شناسنامهش رو عوض کنه و هيچمشکلي هم براش پيش نميياد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه چشمغرهاي رفت و ياور از جايش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخميازه کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوابم ميياد، ببخشيد قبلش اجازه نگرفتم که ميخوام برم تو اتاقم، الانم دير نشده البته اجازه صادر ميکنيد بنده برم بخوابم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان اصلاً وقت شوخي نيست ياور خان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري به طرفين تکان داد و جدي شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم پدرِ من جدي ميشم، حالا ميشه برم بخوابم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پروانه که با قهر رويش را برگردانده بود و به صفحة خاموش تلوزيون خيره بود برگشت و با لحن آرامي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پروانه بانو اجازه هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه سرش را برگرداند جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شب بخير!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري به افسوس تکان داد و کمر راست کرد، جواب شب بخير پروانه را داد و به محمود نيز همينطور..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاقش رفت و در را باز کرد، نفسش را عميقاً بيرون فرستاد و به طرف کمد ديواري سفيد رنگ که روبرويش بود رفت و پالتويش را آويزان کرد، بلوز بافتني و شلوار جينش را هم با يک تيشرت مشکي رنگ و شلوار ورزشي تعويض کرد و درون تختخواب خزيد، از لباس بافتني متنفر بود و ترجيح ميداد تا گردن زير پتو باشد تا لباس گرم بپوشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقهاي امروز را به خاطر آورد، ولي نگذاشت بيش از چند دقيقه افکارش او را تحت سلطه قرار دهند، برخاست و روي تخت نشست، کشوي پاتختي را بيرون کشيد و قوطي قرصهاي خوابش را در دست گرفت، يک قرص بيرون کشيد و با ليوان آب کهنه و نيمخوردهاي که از صبح روي ميز بود بلعيد، روي تخت دراز کشيد و سعي کرد به هيچ فکر کند و موفق هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيره در چشمهاي يزدان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه نگفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيزدان رفت و روي صندلي چرخان اتاق ياور نشست و درحالي که دست به ته ريشش ميکشيد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واي به حالت اگه گفته باشي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir