رمان آنتی عشق به قلم ~sun daughter~ و ~shahrivar~
میشا یه دختر مستقله که خیلی سرزنده و شاده و دوست داره خودش برای زندگیش تصمیم بگیره اما دیگران با ابراز نظراتشون مانع میشن . هامین پسریه که ۱۲ ساله خارج از ایران زندگی میکنه و حالا میخواد برگرده ، که از قضا اونم دوست داره خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #کلکلی #طنز
خلاصه :
میشا یه دختر مستقله که خیلی سرزنده و شاده و دوست داره خودش برای زندگیش تصمیم بگیره اما دیگران با ابراز نظراتشون مانع میشن . هامین پسریه که ۱۲ ساله خارج از ایران زندگی میکنه و حالا میخواد برگرده ، که از قضا اونم دوست داره خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره
مقدمه:
...
تو که ماه بلند در آسموني
منم ستاره ميشم دورت مي گردم
تو که ستاره ميشي دورم ميگردي
منم ابري ميشم روت رو مي گيرم
تو که ابري ميشي روم رو مي گيري
منم بارون ميشم تُن تُن مي بارم
توکه بارون ميشي تن تن مي باري
منم سبزه ميشم سر درميارم
توکه سبزه ميشي سر در مي آري
منم گل مي شم و پلوت مي شينم
اگه گل بشي پهلوم بشيني ... اون وقت منم بلبل ميشم چه چه مي زنم...
يه نگاهي به قيافه ي خسته ي بچه ها انداختم...
دستامو بهم کوبيدم و گفتم: کيمه نت( تمام شدن تمرين)...
همچين با ذوق ايستادن و نگام کردن که انگار دنيا رو بهشون داده بودم.
خندم گرفت .اما ه*و*س يه نمه کرم ريزي داشتم... ولي باز دلم سوخت و گذاشتم براي يه وقت ديگه...
انگارکوه کنده بودن. دستامو بهم کوبيدم و گفتم: خوب تمرين براي امروز کافيه... تا شنبه. اوس...
بچه ها با خوشحالي گفتند: اوس...
- ميشا جون؟
-جانم؟
- ميشا جون من ميتونم شنبه نيام؟
-اره عزيزم... مشکلي نيست...
-تمرين جديد که نميدي؟
-نه گلم هنوز بدنتون آماده نيست...
دل ارام يکي از شاگرداي پاي ثابتم بود. ازم خداحافظي کرد و منم به رختکن رفتم. مثل چي عرق کرده بودم. تاپ و شلوارکمو در اوردم و مانتو و شلوار پوشيدم.اوف... چه بوي سگي ميداد ... هميشه عادتم همين بود... از شنبه که ميومدم باشگاه يه دست مانتو شلوار تر تميز تنم ميکردم... تا اخر هفته با همون ميچرخيدم... جمعه ميشستمش واسه ي شنبه... اسپري فوجيمو از کوله ام در اوردم و يه دوش گرفتم... تابرسم خونه و يه دوش آدمانه بگيرم.
صداي خانم تاجيک بلند شده بود. کل باشگاه وگذاشته بود رو سرش...
- ميشا... ميشا جان...
روسريمو سفت وسخت زير گلوم گره زدم و رفتم سراغش.
پشت ميزش که شتر با بارش گم ميشد نشسته بود... داشت پول ميشمرد.
اي خدا خودم يه دونه دستگاه پول شمار براي اين باشگاه بخرم... انگشت شصتشو به زبونش زد و با دستهاي تف مالي باز مشغول شمردن شد. اييي.... چندش... الان حتما ميخواست اون پولو بده به من... واي حالت تهوع گرفته بودم. هنوز حواسش به من نبود.
تلفن زنگ زد ... يه ثانيه جواب داد وگفت: تعطيله و فوري هم کوبيدش رو دستگاه.
تا خواست باز منو صدا کنه ديد جلوش ايستادم. تو روم خنديد و گفت: ميشا جان ... اين خانم براي ثبت نام دخترش اومده... منم هرچي بهش گفتم که تو خيلي وقته کارتو شروع کردي تو گوشش نميره که نميره.
به قيافه ي زنه که رو به روي ميز خانم تاجيک نشسته بود خيره شدم وگفتم:براي ثبت نام دخترتون اومديد؟
زنه پوفي کشيد وگفت: دختر من کمربند قهوه اي داره...
ابروهامو بالا دادم و بهش نگاه کردم. من با بچه ها هنوز کمربند زرد و کار ميکردم ...چقدر جلو تر بود.اصولا اين تيپا دنبال دان يک و مربي گري بودن...
مثل روژان که تنها دان يکم بود و به عنوان کمک مربي و روزايي که من نبودم اونجا حضور داشت و يه درصد کمي هم از باشگاه ميگرفت.
اروم گفتم: اين جا يه باشگاه تفريحيه.... حرفه اي عمل نميکنه ها....
نذاشت حرفمو تموم کنم... ميون کلامم پريد وگفت: ميدونم... دختر من ماه اينده يه مسابقه ي استاني داره... يه مدتي مسافرت بوديم نشد که تمرين کنه... حالا اومدم بايه مربي صحبت کنم که به صورت خصوصي ميتونه بهش اموزش بده يا نه...
هان... دردش اين بود. خوب زودتر زبون باز کن... اخه الان من جلوي خانم تاجيک که زل زده بود توصورتم و در واقع چشم دوخته بود به دهنم و اخم کرده بود چي ميگفتم؟
اروم و شمرده گفتم: خوب ميبينيد که من با اين باشگاه قرار داد دارم و تابه حال ورزشکار خصوصي هم نداشتم...
زن يه لبخندي بهم زد وگفت: پس نميتونيد....
-شرمنده...
سرشو تکون داد و ازما خداحافظي کرد و از باشگاه خارج شد.
منم با بچه ها و خانم تاجيک خداحافظي کردم و از باشگاه زدم بيرون.
داشتم تو پياده رو ميرفتم که ديدم بند کتونيم بازه... خم شدم تا بند و دور مچ پام ببندم که صداي بوق بوق يه ماشين باعث شد تا هفت هشتا فحش تو دلم بدمش... دوباره بلند شدم برم که باز بوق ميزد...
محلش نذاشتم. ديگه داشتم به سر خيابون ميرسيدم که يه انتر جلوم ترمز کرد و صداي جيغ لاستيکاش دراومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم وخواستم ببندمش به رگبار فحشاي خوشگلم که ديدم ... همون خانمه است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانمه شيشه ي 206 شو که برقي بود وپايين داد وگفت: مطمئني نميخواي خصوصي با دخترم کار کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لبخند تحويلش دادم و گفت: ميرسونمت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کردم و گفت: چند ساله مربي هستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم وگفتم: هشت ماهه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درس خوندي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دانشجوي ارشد مديريت ورزشي ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارت مربي گري هم داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله... دان شيش کاراته هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخند تصديق کرد وگفت: عاليه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شمارتو ميدي عزيزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش شماره تلفنمو دادم تا بعدا باهاش حرف بزنم و قرارامونو بذاريم. باز تعارف کرد که برسونتم خواستم سوار شم... اما بيخيال شدم .تشکر کردم و گفتم:اگه تمايل داشتيد بهم زنگ بزنيد... من روزاي فرد وقتم ازاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموافقت کرد و برام بوق زد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينم از روزي امروز ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خونه پياده رفتم. هنزفري تو گوشم بود و با اهنگاي انريکه صفا ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهنگ ديملو يه لحظه قطع شد... اسم ام اس اومده بود... مهراب بود که برام نوشته بود: سلام خانمي خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم:اره...دارم ميرم خونه.... خستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد: خسته نباشي ... چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشگاه بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم ورزشکار..آرم لبخند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چاکريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما بيشتر....مراقب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نترس هستم... باي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باي عزيزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدتي که داشتم با مهراب اس ام اس بازي ميکردم اصلا حواسم نبود که از خونمون رد شدم. مجبوري دوباره دنده عقب پياده اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي خونه يه پرادو مشکي و يه تويوتا کمري پارک شده بود... جفتشونم جلو ي پارکينگ خونه ي ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه ماشين نداشتيم... اما در هر صورت حق ندارن جلوي در خونه ي ما پارک کنن... حتما مهمون يکي از همسايه ها بودن. کل اين محل ميدونستن ما ماشين نداريم به خاطر همين هميشه جلوي خونه ي ما ماشيناي لکنتشونو پارک ميکردن... و البته هميشه هم من از خجالتشون در ميومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصي شدم و از تو کوله ام تيغ موکت بري صورتيمو در اوردم... به بهونه ي بستن بند کتونيم دخل دو تا تاير تويوتا رو دراوردم... يه قدم ديگه هم جلو رفتم و دو تا تاير اون يکي پرادو هم لت و پار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخيش ... چقدر ميشد راحت نفس کشيد...با يه لبخند شيطوني کليد انداختم و در و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا وارد حياط خونه شدم... يا الله.. چه خبره اين همه مهمون... در واقع ميمون. اينا از کجا اومدن... ما تو تير طايفمون همه رو با هم جمع کنيم ده نفر هم نميشن... اما حالا... يکي دو تا سه تا چهار تا... اوووو.... نه جفت کفش... همه هم نو واکس خورده...چه خبره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله و شوهرخاله ام که نبودن.. چون ديشب اينجا بودن.. عمه پوري عمه ي مامانم هم که نبود... طفلک نه شوهر داشت نه بچه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام که تک فرزند بود و پدر ومادرشم فوت شده بودند وجز عمو رسول و عمو راشيد و عمورضا که سه تا پسرخاله هاش بودن وسه تاشونم از قضا باهم برادر بودن کسي ونداشت... مامانمم که جز خاله م*س*تانم کسي و نداشت. هان شايد پسردايي مامانم اقا ضيا اينا باشن... اخه اونا که شيرازن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس فضوليم فرمان دادا ز در اصلي وارد بشم... اما منطق نداشتم گفت نه... منم از تراس اشپزخونه رفتم تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم تو اشپزخونه بود و تا منو ديد اومد يه جيغ بنفش که موقع سوسک ديدن ميکشيد بکشه که من جلوي دهنشو گرفتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان... اينا کين؟ مهمون داريم؟ (من خرم؟ يا خنگم؟خوب مهمون که داشتيم... سواله ميپرسما) ادامه دادم: براي چي اومدن؟ از رفيقاي بابان.... مامان .. چرا جواب نميدي؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم مامانم داره هي بال بال ميزنه.... يادم افتاد کف دستمو گذاشتم رو دهنش... بدبخت کبود شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينجور داشت نفس عميق ميکشيد... يه لبخند زدم وگفتم: سلام جيگر طلاي من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس نفس گفت: سلام و زهرمار... سلام و کوفت... سلام و درد... دختر داشتي خفم ميکردي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو گاز گرفتم و هيچي نگفتم. مامانم فوري گفت: بدو برو لباساتو عوض کن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهميدم که دعوا و تنبيه موکول شد به بعد... چقدرم هول بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند ليوانا رو ميذاشت تو سيني و گفت: اين سيني چايي و هم بيا ببر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيني چايي... هي... بوي توطئه مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيني چايي... هي... بوي توطئه مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو ريز کردم و گفتم: نميخواي بگي که اينا خواستگارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم يه لبخند خر کننده زد وگفت: اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا پا داشتم دو تا پا هم ميخواستم قرض کنم که از همون راهي که اومدم برگردم برم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم در تراس و باز ميکردم که مامان بازومو کشيد وگفت:کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان... نگو که ميخواي منو نگه داري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم مهربون گفت: عزيزم خواستگار برات اومده... زشته.... بيا برو لباس هاتو عوض کن.... اين سيني چايي و هم ببر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان غلط زيادي کردن که اومدن.... اصلا واسه ي چي گفتي که بيان؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم يه عزيزم و دخترم تحويلم داد. از اون عزيزم و دخترم هايي که از صد تا فحش بد تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرشم دندون قروچه کرد وگفت: ابرو ريزي نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خواستم برم که بازومو بشکون گرفت که يه ناله ي ريز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اينقدر با ابروي من بازي نکن... بيا براي يه بارم که شده سر سنگين بشين تو مجلس... من جلوي خانم عزتي ابرو دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهان بگو اين نقشه ي شوم و کي کشيده... همون همسايه ي فضول سرکوچمون که بنگاه شادي شادماني باز کرده... اي الهي بترکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم عزتي لنگ در هوا مونده فقط من شوهر کنم؟ خيلي هنرمنده بره جفت دختراي ترشيده اشو شوهر بده... مامان به خدا نذاري برما جيغ ميزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختره ي پتياره... روتو کم کن خجالت بکش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابامن شوهر نخوام کيو بايد ببينم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه بسه.... اينه ي دق من و بابات شدي بسه... حالا ميخواي ابروي منم ببري؟ يا مياي ميشيني تو مجلس... يا هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من در هر صورت با دومي موافقم.. براي هر تنبيهي نيز امادگي دارم... به خدا تا عمر دارم غلامتم... گير نده بذار من برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با يه قيافه ي متاسف گفت: پسره خوش تيپيه... تحصيل کرده است... خانواده داره... ميگه تو صدا و سيما مجريه... حداقل يه دقه بيا ببينش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام هفتاد وپنج تا شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مجري صدا و سيما فاميل خانم عزتي ميشه؟ اخه خانم عزتي عدد اين حرفاست؟ مامان يه چي ميگي ها؟ خواستگاراي قبلي که برام فرستاده بود چه گلي به سرم زدن؟ يادت رفته همين خانم عزتي جونت يه مرد زن دارو فرستاده بود خواستگاري دختر شوهر نديده ات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين دفعه فرق داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يا همين هفته ي پيش... مگه پسره معتاد نبود... بابا کلي تحقيق کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کن اين دفعه ادم حسابيه... اصلا از فاميلاش نيست... يه دوستي قديمي داره با مادر پسره... بالاي شهر ميشينن... پولدارن.... ماشيناشونو ديدي جلوي در پارک کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيا باب الحوائج... زير لب گفتم: خاک بر سرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان شنيد... حالا در حالت معمولي ولوم صدامو بايد ميبردم رو 100 ها... اما تو مواقع بحراني مثل چي ميشنيد... تو صورتم نگاه کرد وگفت: چي کار کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هيچي به خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست بگو خون به جيگرم نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خدا کاري نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قسم دروغ نخور.... باز خط کشيدي رو تنه ي ماشين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگو چه مصيبتي به سرم اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هيچي بابا يه دونه تايرشو پنچر کردم... لبامو گاز ميگرفتم که مامان د و تا مشت زد به سينه اش و منو نفرين کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يا امام هشتم منو از دست اين دختره ي فتنه.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي بابام اومد که مامانم و خطاب ميکرد: طاهره... طاهره خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم ابروشو بالا دا دو با غرش گفت: برو لباساتو عوض کن چاييو ببر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پايين و سعي کردم با مظلوم نمايي مامان و منصرف کنم. اما نشد. اخرشم خرم کرد و مجبوري سيني چايي وداددستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم تريپ خودشيريني اومدم که بذار لا اقل صورتمو بشورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان موافقت کرد و از اشپزخونه رفت بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونستم چه خاکي به سرم بريزم... کولمو رو ميز گذاشتم... يه اينه ي کوچيک دراوردم و تو صورتم زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاي عسليم يه برق شيطنت داشت... اخ جون. تو کوله ام يه رژ جيگري جيغ داشتم. بيشتر براي چرب کردن لبم ازش استفاده ميکردم... همونو با تموم قدرت روي لبم ماليدم... يه ذره هم بالا و پايين که لبام کج و کوله به نظر برسه... يه سايه ي سه رنگ سياه و سفيد و نقره اي که تازه خريده بودم هم برداشتم و پشت چشممو سياه سياه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژگونه نداشتم همون رژه رو به گونه هام کشيدم...وايي شبيه اين دختراي سر چهار راهي.. خاک برسرم..خواستم صورتمو بشورم... اما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياد عطر اشانتيوني افتادم که ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفته ي پيش براي تولد دوستم براش يه عطرزنونه خريدم... چون نسبتا گرون بود يه عطر کوچولوي مردونه هم اشانتيون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي عزتي الهي گور به گورشي...سنگ قبرتو بشورم. رخت عزاتو بپوشم.ببين ما رو تو چه هچلي انداختي...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه ذره از اون عطر مردونه هه هم به خودم زدم... ديگه واقعا فکر ميکردن که من... يا امام غريب پس فردا پشت سرم حرف درميارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا... چه حرفي... اصلا من به عطر مردونه علاقه ي وافر دارم چي کنم... از کارم پشيمون شدم. يه ذره سايه ي چشممو پاک کردم... لبم و هم با دستمال خواستم پاک کنم... اما پاک نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستي تو سرم کوبيدم... رژش 48 ساعته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چه غلطي کنم... ؟ اروم لاي در اشپزخونه رو باز کردم.... هي گندتون بزنن دقيقا نشسته بودن رو به روي پله ها که تهش مي رسيد به اتاق مارال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدونستم مارال هميشه تو اتاقش ميمونه تا مجلس تموم بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اگه ازش ميخواستم برام شير پاک کن بياره بايد از جلوي مهمونا رد ميشد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و بستم و بهش تکيه دادم... اي خدا من چه کار کنم؟ صورتمو با مايع ظرفشويي شستم..... اي وايييي.... خواستم اسکاچ بزنم دلم نگرفت اونو بمالم به لبم...اوف روش تفاله چايي هم بود.... بيخيال شدم... اما لبام هنوزوحشتناک قرمز بود. سيم ظرفشويي هم عمرا. مگه از جونم سير شدم اينطوري خودمو شکنجه کنم.... گونه هام.... خدايا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجام بلند شدم و کولمو برداشتم و از خونه زدم بيرون... تا سر کوچه يه کله ميدوييدم... با اين قيافه... خاک برسرت ميشا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسيدم سر کوچه... تو يه بريدگي که از خود ديوار بود... وايستادم و زنگ زدم به مارال خواهرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا صد تومن بيشتر شارژ هم نداشتم... خدايا هر دم از اين باغ بري ميرسد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال بالاخره جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله و بلا... گوشيت مگه هميشه ي خدا دستت نيست؟ پس چرا يک ساعته ميزنگم جواب نميدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال غرغري گفت: زهرمار... دستشويي بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد يه نمه تفکر با هيجان گفت: هوووي ميشا مگه الان نبايد پايين باشي؟ خواستگار اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پايين کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درد.. .طبقه ي پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان... ببين مارال... من الان سر کوچه ام... اون شيرپاکن و وردار بيار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چيييييييييي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زهر مار... جيغ نزن... گفتم شيرپاک کن و بردار بيار سر کوچه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميشا خل شدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواي حالا براي اين کره خر چطوري توضيح بدم که چي شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفتم: مارالي... خواهرم... بي زحمت شير پاکن تو بردار... لباس بپوش بيا سر کوچه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال گيج گفت: ميشا تويي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو فوت کرد مو گفتم: پ نه پ خواهر زا ده ي شاه عباس صفويه هستم از بيستون مزاحمت ميشم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال وسط حرفم پريد وگفت: کودن... پايتخت ايران زمان صوفيه اصفهان بود نه شيراز....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايا... به قران اگه اين دانشجوي کارشناسي تاريخ باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بيستون مال شيرازه؟؟؟ نه بيستون مال شيرازه؟... مارال بيستون مال شيرازه...؟؟؟بيستون مال شيرازه؟ دانشجوي تاريخ؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خوب نيست... مال اهوازه نه يعني همدان... فکر کنم... اه... چه ميدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برات متاسفم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-براي خودت متاسف باش... جيغ نزن.... اصلا تو شيرپاک کن ميخواي چيکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال احمق .. سنگ قبرتو بشورم... کاري که ميگم و بکن. بيا سر کوچه منتظرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تماس قطع شد. مسخره اين ايرانسل خز هم که اصلا ادم نيست. اخه من نميفهمم چرا هي فرت فرت بايد شارژ بخرم.به خدا اين دو تومن دو تومنا رو بذارم رو هم جمع کنم ميلياردر ميشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بيستون مال کجا بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال بيا ديگه.... يعني خدا نخواد که من از اين بشر يه تمنايي... خواسته اي... کاري بخوام برام انجام بده... گيسام سفيد شد تو همين يه ربع...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدن يه پسري که برام سوت ميزد کلافه روسريمو کشيدم جلوتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دست روشونه ام اومد. خواستم بزنم طرفو نفله کنم که ديدم خواهرمه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اي بميري مارال خدا زبونتو ازت گرفته؟ نگفتي سنگ کوپ کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم هيچي نميگه... اصولا ازش بعيده که جواب منو نده و خفه خون بگيره... يه ذره که گذشت گفت: ميشا اين چه قيافه ايه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دو دقيقه زد زير خنده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشير پاک کن و از دستش گرفتم و از تو کوله ام دستمال کاغذي در اوردم و مشغول شدم... خدايا پاک بشه... من غلط کردم. اصلا ميرم تو مراسم عين بچه ي ادم ميشينم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال ميخنديد و منم با فحش و بد و بيراه به خانم عزتي مشغول بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالت معمولي هيچ رژي لبمو ساپورت نميکرد.... چون هميشه رژا رو ميخورم.... اخه خيلي خوشمزه ان... ولي اين يکي... ايي سنگ قبر صاحب کارخونه اشونو بشورم... چه مارک در به دريه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال پرسيد: چرا اين شکلي کردي خودتو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خريت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نيومدي بشيني تو مجلس... نميدوني پسره چقدر خوشگله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و گفتم: حماقت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال حرصي گفت: اي بي لياقت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشير پاک کن و دادم دستش و گفتم:حالا خوب شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اووف چه رژ ضايعي... باز بهتره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گونه هام خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قابل تحمله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خوب... من ميرم خونه ي خاله م*س*تان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان پرسيد چي بگمش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگاهي به خواهر گل مشنگم انداختم و گفتم: بگو از عشق سر به بيابون گذاشت ... رفت بيستون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد وگفت: يک ثانيه ميتوني جدي باشي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو ميتوني براي عالم و ادم بسه... خل وضع بهت گفتم که دارم ميرم خونه ي خاله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه گفتم شايد نخواي مامان اينا بدونن که کجايي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه کم نگاهش کردم و اونم زل زد تو چشمهاي من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا فقط رو صورتش کار کرده بود. يه جو عقل بهش نداده بود. با اون چشمهاي عسلي روشن و موهاي خرمايي ل*خ*ت وپوست گندمي و لباي کوچولو.... بي شرف خيلي خوشگلتر از من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو خونه مارال اينقدر منو حرص نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس به مامان اينا ميگم که رفتي خونه ي خاله م*س*تان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و رفتم سمت خيابون... ترسيدم با اين قيافه سوار تاکسي بشم... تا چهارراه پياده رفتم و تيکه شنيدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اژانس شدم و درخواست ماشين براي قلهک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي خودم انريکه گوش ميکردم که موبايلم زنگ خورد... يا قمر بني هاشم...مامان بود. يعني از خونه بود ولي من ميدونستم کي پشت خطه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irريجکت کردم و به مهراب گفتم که بايد گوشيمو خاموش کنم. اصولا اگه بهش نگم پدرمو در مياره ... وقتي جواب داد چرا... باز مامان زنگ زد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مهراب گفتم: مامانم از دستم قاطيه دارم ميرم خونه ي خالم... بعدا بهت زنگ ميزنم عزيزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون عزيزم کار خودشو کرد . چون مهرابم جواب داد :باشه جوجو. مراقب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان باز زنگ زد و منم گوشيمو گذاشتم تو حالت خط خاموش. حد اقل اگه زنگ زدن فکر کنن خاموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خونه ي خاله يک ساعت تو راه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحساب کردم و پياده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو جلوي ايفون تصويري گذاشتم و زنگ و زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلــــــه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان به اين بله ي کش دار گفتن خالم....عاشق صداي نازش بودم. صداش مثل دختراي هفده هجده ساله است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلومو باد دادم و گفتم: از کلانتري يوسف اباد مزاحمتون ميشم.... حکم جلب اقاي رسول هدايت رو دارم....ايشون منزل هستند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي لرزوني گفت: ب ...ب... بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نيومد بيشتر کرم بريزم...دستمو برداشتم و پقي زدم زير خنده وگفتم :جيگر خاله ي ترسوي خودم... وا کن درو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اي نميري ميشا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و منم وارد قصر اعيوني خالم اينا شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهر خاله ام اقا رسول يه بيزينس من درست و حسابي بود. شم اقتصادي خوبي داشت.با اينکه با باباي خودمم پسر خاله بود ولي وضع توپي داشتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش تو کار ماشين بود حالا هم که سه چهار تا نمايشگاه ماشين داشتن... کلا سه تا هم بچه داشتن که جز يکيشون هامين که بچه ي دوم بود و در ان سوي مرزها مثلا خير سرش به کسب علم مشغول بود آذين و آرمين رفته بودن سر خونه زندگيشون... اذين که همين امسال عروس شده بود و هم اکنون د ر ماه عسل به سر مي برد. خاله جلوي در ايستاد ه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده دويدم تو ب*غ*لش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلي ب*و*سم کرد وگفت: قربونت برم که اينقدر شيطوني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواست يه حرفي بهم بزنه که ساکت شد وزل زد تو صورتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو جلوي قيافه ي نابودم گرفتم و گفتم: خاله نگاه نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي کار کردي ميشا ؟ و شروع کرد به خنديدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله ماجراش مفصله... راستي مامانم اينجا زنگ نزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا نه... باز چي کار کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرار کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله چشمهاش سي و سه تا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دادم با يه لحن ناله دار گفتم: اگه اجازه نديد اينجا اسکان گزينم ميرم تو چهار راه ميخوابم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله همينطور داشت منو نگاه ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي الهي فداي اين چتري هاي مش کرده اش که رفته بود تو چشماي سبزش و اون لباي تپلي ور قلمبيده اش بشم... خنديدم و گفتم: از خواستگاري فرار کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله يه سري تکون داد وگفت: امان از دست تو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم وارد خونه شديم.. عمو رسول تو روم خنديد و منم رفتم جلو باهاش دست دادم و سلام و عليک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلک عمو رسول اصلا نگام نکرد. منم از خاله خواستم اجازه بده برم حموم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله سرشو تکون داد وگفت: اخه بگو اين چه ريخيته.... رژتو چرا اين شکلي زدي حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله نگو و نپرس... حالا بعد حموم برات تعريف ميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: لباساتو بده بندازم تو ماشين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه سري تکون دادم و رفتم تو اتاق هامين پسرخاله ام... دراورشو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون خاله هميشه تو خونه تنها بود و گاهي عمو رسول ميرفت ماموريت ...منم ميومدم خونه اشون ميموندم تا تنها نباشه.. واسه همين هميشه کلي لباس داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر از زير و رو عاجز نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ اِ اِ.... اين شلوارک خرسي ام اينجاست... واي من از کي دنبالشم... گنمم اينجاست که... ببين واسه عروسي آذين چقدر التماس مارال و کردم. يه شلوار مشکي و يه استين کوتاه و دو تا لباس ديگه که دخترا يکي شو ميدونن چيه و اون يکي هم که همگاني بود برداشتم و رفتم تو حموم اتاق هامين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلي صورتمو با شامپو و صابون شستم.... واي اب داغ چه حالي ميداد. تو وان براي خودم دراز کشيده بودم و صفا ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيم هم برده بودم تو حموم و با مهراب اس ام اس بازي ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چند تقه اي که به در خورد چشمام که خمار شده بود و باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تانم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميشا جان چيزي لازم نداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خاله... الان ميام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهراب خداحافظي کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودي کارامو انجام دادم و گربه شوري کردم و حوله اي که خاله قبل اينکه بيام تو حموم برام تو کمد گذاشته بود و دورم پيچيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه به خاطر اينکه ماه پيش موهامو تا روي گردنم زده بودم و کوتاه بود خيلي زود خشک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخي...چقدر خنک بود. رو تخت هامين نشستم. تختش درست رو به روي دريچه ي کولر بود.همينجور داشتم از سرما ميلرزيدم و کيف ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم منجمد ميشدم که حس کردم بايد لباس بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله رو انداختم روي صندلي کامپيوتر هامين و از اتاق اومدم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با يه ليوان اب طالبي ناز تو نشيمن نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم و گفتم:چه خبرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: خبرا که پيش شماست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاب طالبي و يه نفس سر کشيدم ...دلم ميخواست اروق بزنم اما جلوي خاله نميشد. ميبستتم به نصيحت که دختر فلانه... بهمانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينجور ساکت و مودب نشسته بودم که خاله م*س*تان گفت: حالا تعريف کن ببينم چي شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از سير تا پياز ماجرا گفتم. از نقشه هاي خانم عزتي و اينکه ميخواستم با چه قيافه اي برم جلوي خواستگارا اما بعدش منصرف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچي بيشتر ميگفتم... خاله بيشتر تو هم ميرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرشم ساکت بلند شد و به سمت تلفن رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهميدم ميخواد زنگ بزنه به مامانم.خوشم مياد خاله مدافع هميشگي منه.... هيچ وقتم از اينکه خواستگار برام بياد خوشحال نميشه.... بابا بيست و سه که سني نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي کاناپه ولو شده بودم. چشمام داشت گرم ميشد که صداي اروم خاله رو شنيدم که داشت با مامانم حرف ميزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به اتاق هامين رفتم. روي تختش دراز کشيد م و به سقف نگاه ميکردم. حالا من هر چي ميخوام ادم باشم نميشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب خاله ي منم مجبوره اونطوري پچ پچ کنه منو تحريک کنه که فضولي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه غلتي زدم و تلفن توي اتاق هامين و اروم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مامانم اومد که گفت: حالا م*س*تانه جان تو چرا جوشي ميشي....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالم: طاهره ... اخه براي چي هر روز هر روز اين دختر ه رو جز ميدي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرسي يک هيچ به نفع من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم: والله من که کاري از دستم برنمياد... خوب دختر جوونه براش خواستگار مياد. من که نميتونم بگم نياين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کدومشون ادم حسابي بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله.. داشتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم: به خدا منم دلم رضا نيست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلت رضا نيست اينطوري منو بشکون ميگرفتي؟ دلت رضا بود چي ميکردي؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: اي بابا طاهره جون... تو رو خدا اين حرفا رو بذار کنار... الان براي ميشا زوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم: دل نگرونشم م*س*تان... اين الان که يه ذره برو رو داره چهار نفر طالبشن.... پس فردا که سنش بره بالاتر .... و اهي کشيد و جمله رو بي فعل گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي ول... مامان هيچ وقت تو روم نميگه من خوشگلم. خوب يعني من الان خوشگلم.. يو هو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تان اروم گفت: ميشا دختر خوبيه.... حيفه اينقدر زود شوهرش بدي... بذار يه کم جووني کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با خنده گفت: بلدم نيست جووني کنه... به خدا من نديدم يه بار با يکي بگه و بخنده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيا اينم مامان ما... اي مامان جان کجاي کاري... خندم گرفته بود. هرچند کاري نميکردم اما همين رابطه ي کوچولويي که با مهراب هم داشتم و به مامان نگفته بودم. در واقع به هيچ کس نگفته بودم. اينم جووني ما بود ديگه... پاستوريزه جووني ميکرديم. ديگه حرفاشون چرت شده بود. منم بد خوابم ميومد. تلفن و اروم روي دستگاه گذاشتم و خزيدم زير پتو... اخ چه قدر رخت خواب خوب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس لرزش و توهم زلزله فوري از خواب پريدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي سنگ قبرتو بشورم هي... مارال بود که مثل اين يارو کيسه هايي که کره درست ميکنن و دو طرفشو تکون تکون ميدن داشت منو تکون تکون ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز قيافه ام خنديد و گفت: چه عجب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه خميازه ي گنده کشيد م و گفتم: مريض روحي رواني چرا بيدارم کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت هفت شبه الاغ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشو ب*غ*ل کردم و گفتم: دوس دارم باز بخوابم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو بيا پايين دست مامان و بب*و*س که بد جوري از دستت شکاره... پاشو ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لگد تو شيکمش زدم وگفتم:خيلي خوب گوسفند... برو الان ميام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که رفت خواستم دوباره بخوابم ... اما خوابم پريده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و تخت خواب و مرتب کردم و چيدم تو دستشويي ... پس از عمليات مربوطه از دستشويي هم اومدم بيرون. صداي خنده هاي مامانم وخاله م*س*تانه کل سالن و پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلک هلک داشتم از پله ها پايين ميومدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله تا منو ديد فوري از جاش بلند شد و رفت تا برام يه ليوان چايي بياره از همون اشپزخونه گفت: خاله قربون روي ماهت بشه .... ساعت خواب.... خوب خوابيدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جاتون خالي خاله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رومو سمت مادر فولاد زره چرخوندم... فداي اين اخماي کيشميشيش بشم که سعي ميکرد عصباني باشه و نميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم و دست انداختم دور گردنش وگفتم:دختر گل من چطوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم غش کرد از خنده... صورتشو ب*و*س کردم وگفتم: ماشالا هزار ماشالا چه دختر ي دارم ... دهنشم بوي گلاب ميده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم مامانم بد خوشش اومده منم ديگه ول نکردم ورو به بابام گفتم: پسرم بايد بريم واسه اين دختر پي شوهر.... ماشالا از خانمي هم هيچي کم نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تان با سيني چايي برگشت و منم تريپ خود شيريني برداشته بودم گفتم: اين دخترمم که هزار الله اکبر چشمم کف پاش با کمالاته....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رسول کيف ميکني چه دخترايي تربيت کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله انگار داشت رو ابرا پرواز ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رسول هم که ميخنديد. بابا هم با چشم و ابرو ميگفت: کم نمک بريزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد يه ربع سخنراني من خواستيم رفع زحمت کنيم که خاله اصرار اصرار که شام و بمونيم.... من که از خدام بود. چون ميدونستم مامان شام مام درست نکرده ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان موافقت کرد اما گفت: براي پس فردا شب شام حتما بايد بياين خونه ي ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تان هم از خدا خواسته قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو مارال مشغول درست کردن سالاد شديم که مامانم پرسيد: از هامين چه خبرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله اهي کشيد وگفت: پسره رفته اون سر دنيا .. نه زنگي ...نه حالي نه احوالي.... و سرشو تکون داد وگفت: درسشم که تموم شده... نميدونم چرا نمياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با لحني دلجويانه گفت: سرش گرم کارشه خوب...هامين که خودش يه پارچه اقاست... نگراني نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله لبخندي زد وگفت: اره بچم نا اهل نيست... ولي سر به هواست... از بچگي بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووو بعد دوازده سال خاله ي ما تازه فيلش ياد هندستون کرده... ميدونستي سر به هواست فرستاديش رفت. والله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا يادم نميومد هامين چه شکليه... من مارال و دو روز نبينم روز سوم تو خيابون برام اشنا هم نميزنه.... واي به حال پسرخاله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاهو ها رو توي ظرف ريختم که ديدم باز بوي توطئه مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم داشت از خواستگاراي امروزم حرف ميزد و مدام ازشون تعريف ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تان فوري گفت: بابا طاهر ه براي اين دختره زوده... تو چه اصراري داري ميشا همين چند وقته شوهر کنه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم يه نگاهي به من انداخت وگفت: چي بگم.... اخه نميشه که تااخر عمرش بشينه ور دل من که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله : کسي نگفت تا اخر عمرش... ولي حالا زوده... بچم تازه داره درس ميخونه.. بذار ارشدشو بگيره.. بذار يه کم بگرده ... يه کم بچرخه... اخه چرا ميخواي اول جووني بندازيش تو خط مسئوليت زندگي و پياز داغ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچين زدم زير خنده که دو تا خواهر يهو ساکت شدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين پياز داغ و خيلي خوب اومدي خاله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله : فداي خنده هات بشه خاله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به مامان گفتم: تو اينقدر دوست داري دخترات عروس بشن... چرا مارال و سر و سامون نميدي؟ اين خيلي دلش ميخواد شوهر کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که داشت گوجه فرنگي خرد ميکرد زد انگشتشو ناقص کرد وگفت: هين.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون و اب گوجه با هم سرازير شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خندم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم با نگراني گفت: حواست کجاست دختر؟ ببينم انگشتتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله م*س*تان براش چسب زخم اورد تا دستشو ببنده. منم گوجه هاي خون الود و مجبوري ريختم دور و خودم مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدونستم مارال تو دانشگاه خاطر خواه يکي شده .... پسر بدي هم نبود. قبلا تحقيقات لازمه رو انجام داده بودم. فقط ميدونستم رو نداره به مامان اينابگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار انگشت مارال که تموم شد مامان حرصي گفت: اين که نميتونه چهار تا گوجه خرد کنه رو شوهر بدم...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اينکه من خيلي ميتونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره که بايد ياد بگيري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان گير نده ديگه... اگه اينقدر مزاحمم بگو بيام پيش خاله م*س*تان... خاله اتاق هامين کرايه اش شبي چند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با خنده گفت: عزيز دلمي... اين خونه مفت مسلم براي خودت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرومو دادم بالا و فاتحانه به مامانم نگاه کردم... مامانم سرشو تکون داد وگفت:من از دست تو چه کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاهو رو برداشتم و دادم دستش وگفتم: فعلا کاهو بخور.... فردا رو خدا بزرگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله خنديد و منم ظرف سالاد و بردم که بذارمش روي ميز نهار خوري... چشمم به عکس خانوادگيمون افتاد. پنج تا بچه جلوي پدر مادرامون ايستاده بوديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سمت چپ اذين ايستاده بود و بعد ارمين و بعد من و کنارم هامين بود که برام شاخ گذاشته بود و اخرشم مارال بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلابد خيلي گنده شده... وقتي چهارده سالش بود رفت پيش عموش لندن اونا هم خيلي سريع کاراشو راه انداختن و فرستادنش فرانسه تا براي خودش کسي بشه... تو اين دوازده سالم حتي يک بارم نيومد ايران.هرچند ميگفتن از بهترين دانشگاه فرانسه فارغ التحصيل شده... ما چه ميدونيم......... الله اعلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه فکر کردم چرا من يه عمو نداشتم که منو ببره خارج تا اونجا ادامه تحصيل بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و باز به چشمهاي هامين خيره شدم.لابد هيچ کدوم از ماها يادش نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره که چيده شد دور هم نشستيم به صرف شام... بابا مثل هميشه در مقابل پر حرفي هاي عمو رسول ساکت بود و بالبخند سرشو به معني تاييد تکون ميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم بي توجه به زرق و برق النگوهاي خاله م*س*تان به حرفهاش ميخنديد و همراهيش ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول بوديم و من مثل هميشه فکر ميکردم چرا بايد بين خانواده ي خالم و ما اين همه اختلاف باشه... اما ميدونستم که تا دنيا دنياست من حاضر نيستم يه تار موي مامان و بابا و اون مارال چلمن و با کسي عوض کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهميشه از نتيجه ي اخري که از فکرام ميگرفتم خوشحال ميشدم... اين نهايت خوشبختي خانواده ي کوچيک چهار نفره مون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نصف شب خونه ي خالم بوديم و گفتيم و خنديديم.... و بعدش هم عمو رسول لطف کرد و مارو به خونه رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه عصر خوابيده بودم اما تا سرم به بالش خودم رسيد عين خرس بيهوش شدم.اصلا هم نفهميدم که مهراب صد تا اس ام اس داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام به ادرسي بود که خانم مظفري بهم داده بود تا برم و به دخترش تمرين بدم . خوبيش اين بود که نزديک خونه ي خاله اينا بود. با يه خيابون فاصله... اما تو کوچه هر چي ميگشتم خونه ي مورد نظر و پيدا نميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه کم دور خودم چرخيدم تا بالاخره به روح ايرانسل چهار تا فحش دادم و زنگ زدم به خانم مظفري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو...سلام.... حال شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبي ميشا جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه سريع دختر خاله شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم... خانم مظفري من الان تو کوچه ي گل ها هستم... پلاکتون و متاسفانه پيدا نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخ ميشا جان پلاک ما رو شهرداري عوض کرده اصلا يادم رفت بهت بگم... عزيزم در قهوه اي رنگ... تقريبا انتهاي کوچه.... در و برات باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي ول درست روبه روي خونه ايستاده بودم که در باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خونه شدم ... حياط بزرگي داشت .... يه سمتش سراشيبي تندي داشت و به پارکينگ ميرسيد انگار.... يه خونه ي ويلايي با نماي اجري بود. خانم مظفري جلوي در ايستاده بود و منتظرم بود. منم رفتم جلو و باهاش سلام و عليک کردم و منو راهنمايي کرد که برم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتوني هامو دراوردم و رفتيم تو.... يه دختر با موهاي بلوند و ارايش غليظ با تاپ و شلوارک رو به روم ايستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لبخند بهش زدم و گفت: عسل هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختم . .. ميشا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نوشيدن يه ليوان اب پرتقال قرار شد بريم پارکينگ که هم فضاي سر پوشيده داشت هم راحت ميشد تمرين کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم لباسامو عوض کردم و لباس مخصوصمو پوشيدم ... اونم همينطور... کمربندش قهوه اي بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس خيلي هم ناوارد نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمي خودمو ن و گرم کرديم و حرکات نرمشي انجام داديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد داد زدم: کميته...(اماده براي مبارزه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچين صدام تو پارکينگ پيچيد ذوق مرگ شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل هم مثل من با هيجان گفت: کيااااااااااااااااي.....(اما ده بودن-خالي کردن نفس به صورت يکجا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم به شمردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ايچ... ني...سان... (1... 2...3....)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز شروع نکرده با دوتا اپر نقش زمين شد. اوووف... اين خيلي کار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و سعي کرد بهم حمله کنه ... با وازاري جوابشو دادم و باز پرت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين اينطوري ميخواست مبارزه کنه که هيچي... همون ست اول ناکار ميشد. بعد از چند تا تذکر قرار شد که به درخواست خودش باز هم بيام و بهش تمرين بدم و باهم مبارزه کنيم. من که مشکلي نداشتم. با توجه به قيافه ي عسل کلا خلق و خوي ساده و بچه اي داشت... دو سه سال ازم کوچيکتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعت تمرين کردم و سي هزار تومن کاسب شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينم دشت امروزمون بود. از خونشون اومدم بيرون و رفتم سمت ايستگاه تا برم تره بار و يه کمي براي شب که خاله اينا ميان خريد کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام سي تومن و به اضافه ي چهل تومن هم گذاشتم روش همش شد خرج سبزيجات و ميوه جات... چقدر گرونه... خير سرم اومدم تره بار که ارزون خري کنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون کيسه ها که هر کدوم وزنشون مثل دمبل صد کيلويي بود باز سوار اتوب*و*س شدم و به خونه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي جارو برقي و صداي تلويزيون و رفت و امد مارال و مامان و بوي پياز داغ و خورش فسنجون و .... همه با هم مخلوط شده بود ... خريدا رو دادم مارال جا به جا کنه.. خودمم رفتم تا يه دوشي بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون هميشه خاله م*س*تان سنگ تموم ميذاشت مامانم ميخواست کم نياره. اين بوي غذا نويد اين ميداد که تا دو هفته بايد همينا رو نوش جان فرماييم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دوش ديگه کسي کاري به من نداشت. تو اتاقم روي تختم ولو شده بودم و چرت ميزدم و با مهراب اس بازي ميکردم.داشتم سعي ميکردم از دلش دربيارم که ديشب نتونستم پياماشو جواب بدم.خدايي خيلي اقا بود...فرتي ميبخشيد. حين اس بازي ديدم ديگه جواب نميده.. فهميدم خوابيده.. منم که ديگه م*س*تعد خوابم هميشه... اين شد که کم کم هم خوابم برد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر و صداي باز و بسته شدن در اتاق از جام پريدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماموماليدم و گفتم: اومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجوري با تي شرت و شلوار خواستم برم بيرون که مارال کشيدم وگفت: اينطوري نه... يه لباس خوب بپوش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگاهي به ريختش کردم... شلوار جيني که تازه خريده بود و با يه بلوز سفيد خوشگل پوشيده بود. کلي هم ارايش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خبر بود؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال کمدمو بازکرد و يه شلوار قهوه اي دم پا گشاد و يه بلوز شيري رنگ جذب پرت کرد تو ب*غ*لم و گفت: اينا رو بپوش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي نگفتم که مارال فوري گفت: زود باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو بپوش بهت ميگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچارا قبول کردم ... يعني اگه مارال به خودش نرسيده بود عمرا قبول ميکردم...اما چه کنم که ميخواستم کم نيارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال منو نشوند وگفت: بذار موهاتو اتو بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم هيچي نگفتم... يه کمم کرم و رژ و سايه ي مسي به صورتم ماليد . ارايش خودش غليظ بود منو عين ميت درست کرده بود. اخ ميرفتم اون رژ خوشگلمو مياوردما... خواستم خط چشم بکشم که مارال نذاشت وگفت:همين ساده خوشگلتري...و با خنده گفت: اين رنگا خيلي به چشمات مياد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال زير سنگ لهد هم ميرفت عمرا از من تعريف ميکرد... باز چيزي بهش نگفتم و نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال يه هد بند قهوه اي روشن هم به موهام زد و چتري هامو ريخت تو صورتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخر سر يه دور منو چرخوند وگفت: چي شدي... اي ول...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم پايي رو فرشي انگشتي مشکي هم داد من بپوشم و دستمو کشيد و با هم از اتاق خارج شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله و عمو رسول تو هال نشسته بودن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله با يه کت و دامن سدري که بد به چشمهاي سبزش ميومد نشسته بود. موهاشو بالاي سرش جمع کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رسول هم کت و شلوار شيکي پوشيده بود و به من نگاه ميکرد.بابا مامانم هم شيک کرده بودن.. بابا هم پيراهن ابي و شلوار مشکي پوشيده بود ومامانم يه بلوز دامن مجلسي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم ميخکوب دنبال مارال ميومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir