رمان بی قرار قلبم به قلم azidan
همیشه میگن حتی تو بدترین شرایط هم باید راست گفت...من …الآن واقعاً تو شرایط بدی هستم ولــــــــــی...کوررخوندی، عمرا اگه راستشو بگم... الآن معلقم...بین زمین و آسمون...پام و با دست گرفته از پل آویزونم کرده... جریان نرم آب زیر پل حس زندگی و بهم تزریق میکنه ...خون به مخم فشار میاره و لی نه اونقدر که نتونم فکر کنم و گذشته رو به خاطر بیارم... صورتشو میبینم که با پوزخند روم خم شده...عضلات بازوش بخاطر نگه داشتن وزنم بیرون زده...پــــــوف ،واقعاً نفس گیرن و ضربان قلبمو بالا میبرن،ولی... ولی کور خونده...من اعتراف ن م ی ک ن م...مثله اینکه هنوز منو نشناخته...من...آندریا فریادی ... سعی میکنم نگاهمو ازش بگیرم تا جیغ نزنم...ولی چشمام گاهی وقتا دست خودم نیستن...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #کلکلی #طنز
خلاصه :
دختر ایرانی که در خارج از کشور به دنیا اومده و در اونجا با یه پسر ایرانی آشنا میشه...
قسمتی از متن :
همیشه میگن حتی تو بدترین شرایط هم باید راست گفت...من …الآن واقعاً تو شرایط بدی هستم ولــــــــــی...کوررخوندی، عمرا اگه راستشو بگم...
الآن معلقم...بین زمین و آسمون...پام و با دست گرفته از پل آویزونم کرده...
جریان نرم آب زیر پل حس زندگی و بهم تزریق میکنه ...خون به مخم فشار میاره و لی نه اونقدر که نتونم فکر کنم و گذشته رو به خاطر بیارم...
صورتشو میبینم که با پوزخند روم خم شده...عضلات بازوش بخاطر نگه داشتن وزنم بیرون زده...پــــــوف ،واقعاً نفس گیرن و ضربان قلبمو بالا میبرن،ولی...
ولی کور خونده...من اعتراف ن م ی ک ن م...مثله اینکه هنوز منو نشناخته...من...آندریا فریادی ...
سعی میکنم نگاهمو ازش بگیرم تا جیغ نزنم...ولی چشمام گاهی وقتا دست خودم نیستن...
همیشه میگن حتی تو بدترین شرایط هم باید راست گفت...من …الآن واقعاً تو شرایط بدی هستم ولــــــــــی...کوررخوندی، عمرا اگه راستشو بگم...
الآن معلقم...بین زمین و آسمون...پام و با دست گرفته از پل آویزونم کرده...
جریان نرم آب زیر پل حس زندگی و بهم تزریق میکنه ...خون به مخم فشار میاره و لی نه اونقدر که نتونم فکر کنم و گذشته رو به خاطر بیارم...
صورتشو میبینم که با پوزخند روم خم شده...عضلات بازوش بخاطر نگه داشتن وزنم بیرون زده...پــــــوف ،واقعاً نفس گیرن و ضربان قلبمو بالا میبرن،ولی...
ولی کور خونده...من اعتراف ن م ی ک ن م...مثله اینکه هنوز منو نشناخته...من...آندریا فریادی ...
سعی میکنم نگاهمو ازش بگیرم تا جیغ نزنم...ولی چشمام گاهی وقتا دست خودم نیستن...توی نگاهش یک برقس هست که فکنم باید اسمشو بزارم عشق...
حیف که چپه آویزونم کرده وگرنه اونقدر میزدمش تا بمیره...
اولین بار که دیدمش تو شرایط بدی بودم...مممممم...خوب خیلی بد...
چارچنگولی رو زمین ،تو جنگل نشسته بودم ...لباسام از گارما و رطوبت خیس بود،موهای کوتاه جلوم به صورتم چسبیده بود و پام...
اونقدر رو زمین علف رشد کرده بود که تله روباه و ندیده بودم و پام رفته بود توش....
گلوم از جیغ و داد بیهوده خشک شده بود ومی سوخت... بغضم داشت کم کم می رفت که به یک گریه خونه خراب کن و بلند تبدیل شه...
یک ساعتی میشد که تو این شرایط گیر کرده بودم و نمی تونستم کاری بکنم...
درد پام از یک طرف و حس ناامیدی از طرف دیگه کلافم کرده بود...فکر میکردم از خونریزی و درد دارم میمیرم...
پامو با دست فشار دادم تا دردش کمتر بشه و بغضم به گریه تبدیل نشه...چشمامو بستم و از ته دل دوباره فریاد زدم:
- کُمــــــــــــــــــــــ ـــک...
چشمامو که بازکردم بالا سرم بود... اوپس... عزرائیل... وای پروردگارا عجب عزرائیل جذابی...
رکابی سفید پوشیده بود با شلوارک خاکی... و پوتین ...تو گرما ... کم عقل... بازوهای قلنبش زیادی تو چشم بودن و رنگشون... فکر کنم با چرم تفاوت چندانی نداشتن.
نگاهمو به سمت صورتش بردم. داشت تقریباً با چشمای عسلیش قورتم می داد و علاوه بر همه ی اینها... اون پوزخند دیوونه کننده،که حالا دیگه خوب میدونم چه معنی داره،رو لبش بود... بیسیمشو درآورد و همینطور که زل زده بود به چشمام دکمشو فشارداد...
- هی رفیق...فکرکنم پیداش کردم...ریزه میزه، موهای تیره و چسبناک، چشمای کاملاً دراومده...یک تاپ کرم تنشه با شلواره...
نگاهش که به پام افتاد حرفشو خورد... بینی شو چینی انداخت و دکمه ی بیسیمو ول کرد...
نگاهشو تو چشمام قفل کرد و روی دوپا نشست. صدای خش خش بیسیم بلند شد ولی بهش توجهی نکرد و نگاهشو از تو چشام بسمت تله سر داد...
- خوب بزار ببینم اینجا چی داریم...یک روباه ماده...
و نخودی خندید.
اخم کردم و دندونامو روهم فشار دادم.... تو این شرایط فقط مونده بود یک عزرائیل خوش قیافه بخواد سربسرم بزاره. دوباره صداش اومد...
- میدونی...روباهای ماده واقعاً چشمای خوشگلی دارن
و همزمان به چشمام زل زد . تو نگاهش تمسخر به راحتی دیده می شد...
آروم به پام دست کشید. از درد خودمو عقب کشیدم...
دندونه های تله اونقدرا برزگ نبودن، ولی به هرحال توی پام فرورفته بود و بیـــنهایت درد می کرد...
تو چشم بهم زدنی رکابیشو درآورد...عجب بدنی...تقریباً چشام داشت درمیومد...
باز به چشمام زل زد و اون پوزخند عصاب خوردکنشو تحویلم داد...خودشیفته¬ی لعنتی...
- روباهای چشم آبی زیاد تو طبیعت پیدا نمیشن...پس من واقعاً خوش شانس بودم که یکیشونو از نزدیک دیدم.
از حرفش ترش کردم.... رومو ازش گرفتم و اخمامو توهم کشیدم و تا خواستم دهنمو باز کنم تا جوابشو بدم،همه ی بدنم آتیش گرفت...
تله رو باز کرده بود...با دهن بسته جیغی کشیدم و ناخونامو تو دستش که رو پام بود فرو کردم...
سریع دستمو پس زد و بلوزشو دوره زخم پام پیچوند و گره زد، تا از خونریزیش جلوگیری کنه...
با اینکه خیلی سریع تله رو باز کرده بود ولی دردش باعث شد نم اشک تو چشام بشینه...
چند ثاینه بعد من مثل یک گونی سیب زمینی رو دوشش بودم و به سمت کمپ برمیگشتیم...
بدن عضلانیش به خاطر عرق لیز و چسبناک بود اما بوی خوبی میداد و باعث شده بود برای لحظاتی یادم بره پام چه درد وحشتناکی داره...
آرنجمو رو شونش گذاشته بودمو چونمو بهش تکیه داده بودم...می تونستم خط پشتش که دوطرف ستون فقراتش بود و ببینم...
عجیب خوش هیکل بود این عزرائیل...سرمو به سمت نیمرخش چرخوندمو آروم پرسیدم:
- چطوری پیدام کردی؟ فکرکردم کسی دنبالم نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم پوزخند...کاش می شود با مشت بکوبم تو دهنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اطلاعیه¬ی گم شدن یک مو مشکی ریزه میزه رو توی کمپ دیدم...واسه پیداکردنت 1000دلار جایزه گذاشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوضــــــــــی...با مشت کوبیدم تو کمرش که پوزخندشو تبدیل به یک خنده بلند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکرکن...من اون شکارچی ای بودم که تو روباه کوچولو رو به چنگ آورده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم گوشای کوچولوشو با دندونام پاره کنم...منو مسخره میکرد عوضی...خطوط عرق رو که از شقیقش به سمت پایین جاری بود رو میدییم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی گرمای 40 درجه و رطوبت 78% چیز عجیبی نبود... بخش عجیب قضیه فقط من بودم که تواین گرما باید مثل یک گونی روی شونش حمل میشدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام وحشتناک درد می کرد...طاقتم رو به اتمام بود و می خواستم گریه کنم...ولی جلوی اون؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حتی بیشتراز یک بار ندیده بودمش، پس گریه کردن جلوش بیخودترین کار دنیا بود...فحش می دادم به مسیر طولانی و از درد به خودم می پیچیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینقدر وول نخور...اگه چشمای قشنگه گربه ایتو خوب باز میکردی الآن مجبور نبودم تو این گرما رو دوشم اینور اونور ببرمت...تازه از پیاده روی برای پیدا کردنت فاکتور گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با حرص دهنمو باز میکردم که از عضلات گردنش گاز بگیرم که صداش دوباره بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم هویج عزیزتو میبینم...فکر کنم داره به طرفمون می دوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش متعجب و مضحک بود...سریع به امتداد جاده نگاه کردم...جاستین...به جاستین گفته بود هویج؟!!!!!...جاستین با اون موهای برنزی قشنگش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاستین و میدیدم که به سرعت داشت به سمتمون می یومد...اوه!امروز چرا همه ل*خ*ت بودن؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست سفیدش تو نور میدرخشید و رگه های برنزی موهاس انعکاس قشنگی داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش با بغض و خوشحالی دست تکون دادم و خودمو تو ب*غ*ل اون هیولای فوق جذاب تکون دادم. غرغری کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره چند دقیقه دیگه تحمل کنی...قول میدم تو ب*غ*ل هویج فرود بیای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت زدم تو سینش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره حرف دهنتو بفهمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز در جوابم،اون پوزخند مضحک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنی...تو کجایی عزیزم؟چطور می تونی اینقدر منو نگران کنی؟کم مونده بود از نگرانی سکته کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نگران جاستین بود... عزرائیل منو تو ب*غ*لش چرخوند و دستشو زیر پاهام انداخت و بدنمو روی دست دیگش گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا قشنگ تو ب*غ*لش بودم و می تونستم خوب ببینمش...تمام رخش به خوبیه نیمرخش بود...پوست تیره ... بینی تراش دار...چشمای عسلی و براق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای تیره که بخاطر تابش نور خورشید روشن تر از معمول بنظر میومد...ولبای ...ممممم... نمی شه توصیفش کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در نهایت اون پوزخند اعصاب خراش...با خو دش فکر کرده کیـــــه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور چشم تو چشم بودیم که منو تقریباً تو ب*غ*ل جاستین پرت کرد. با خشم بهش نگاه کردمو دستامو دور گردن جاستین گره زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پات چیشده عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روباهتو از تو تله پیداکردم رفیق...فکرکنم ه*و*س کرده بود امشب شام یک عده باشه...و دندونای سفیدشو نشونم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو ازش گرفتم و سرمو تو ب*غ*ل جاستین فرو کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی آنی؟...باید پاتو معاینه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به آرومی تکون دادمو برای بار هزارم بغضمو قورت دادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه راه رو تا کمپ من توب*غ*ل جاستین بودم و نگاهم به یک جفت پوتین بود که کنارمون استوار قدم برمیداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این گرما این پوتینها باعث می شو مغر آدم از کار بیافتته...پس بیخود نبود که مغزش از کار افتاده بود!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاستین پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و دستاشو از دوطرف رو بازوهام گذاشه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک زدم. یعنی خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات کرم آوردم . روی بینی و بازوهات بخاطر آفتاب سوخته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کرمو ازش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای برات بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بروش زدم و در کرم و باز کردم. انگشتشو جلو آورد و من روش کرم گذاشتم و اون شروع کرد به کرم مالی کردن بازوهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورتش دقیق شدم. ..خوش قیافه بود. صورت بیضی ،موهای برنزی فوق العاده ،بینی کوچیک و لبهای خوشفرم…چشاش آبی روشن بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب یک رگ آنگولاساکسونی داشت… در مجموع جذاب بود. بازومو ب*و*سید و یک کم کرم رو بینیم مالید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روش لبخند پسرکشی زدم...ازش خوشم میومد دیگه...انگشتشو پایین آورد و روی لبام کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز به چشمام نگاه می کرد و منتظر عکس العمل من بود...تربیت ایرونی بابا بالاخره یک تاثیرایی داشت روم دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلاً اینکه تو رابطم با پسرا خوددار بودم و بیشتر وقتا پاچه جاستینو میگرفتم...ولی بالاخره که نباید همیشه در برابرش جبهه می گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا الان که به آرامش احتیاج داشتم...حرکتی نکردم و این امیدوارش کرد.آروم سرشو آورد پایین و با احتیاط لبامو ب*و*سید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب ازش خوشم میومد...با این بار، سومین باری بود که می ب*و*سیدمش...کلاً روابط محدودتر زندگی بهتر...این بود شعار ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریباً 10 ثانیه می شد که داشتیم ل*ذ*ت میبردیم که صدای اِهنی رشته ی اتصال رو پاره کرد..عزرائیل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند احمقانش روی لبش می درخشید...هر آدم با شعوری بود وقتی مارو میدید راهشو می کشید و میرفت پی کارش.... ولی این نفهمِ ازخودراضی اعلام حضورم میکرد!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِممممممم....امیدوارم اونقدر طولانی بوده باشه که حالا تو خماریش نمونین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاستین آهانی گفت و خودشو از اون پوزیشن حرکت داد. عزرائیل نگاه داغ و شیطونشو بهم دوخت و پوزخندشو با بازکردن دهنش خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر میکنی بتونی یک کمکی بکنی جاس(مخفف جاستین)؟باید تا 4 ساعت دیگه شهر باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتماً پسر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جاستین عصبی بود...نگاهه عصبیشو از عزرائیل گرفت و با صدای خشنی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنی بهتره تو چادر بمونی.. بیرون گرمه... وقتی کارم تموم شد میام می برمت.چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لبی تایید کردم. آروم گونمو ب*و*سید و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی میز توی چادر نشسته بودم. به پام نگاه انداختم. با باند سفید و تمیزی بسته شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد پام بخاطر مسکنی که جاستین بهم زده بود کمتر شده بود...خوب بود دورمو اونقدر دکتر گرفته بود که بخاطر یک خونریزی ساده نمی مردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریباً نصف بچه های کمپ دکتر بودن و این جای شکر داشت...خودم پرستاری می خوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نظر کارشناسانه، به نظرم یک پرستار بیشتر شبیه فرشته بود تا یک دکتر...البته این دلیل انتخاب این رشته از طرف من نبود ولی شما فکر کنین این بوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر هر حال...برای اینکه به درد پام فکر نکنم سعی کردم خودمو مشغول کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآینه دستیمو از کیفم درآوردم و نگاهی به خودم انداختم...موهای تیرم بخاطر گرما به هم چسبیده بودن. روی بینی و گونه هام لکه های آفتاب سوختگی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی کلی به صورتم انداختم...خوش قیافه بودم ها...صورتم شبه بابام بود.به جز چشای سبزآبیم که شبیه چشمای دایی لوک بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ چشامو از رنگ چشمای ماما بیشتر دوست داشتم. چشمای اون آبی روشن بود، مثل چشمای جاستین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چشمای دایی لوکاس آبی مایل به سبز بود...منم که حلال زاده بودم ...پس تعجبی نداره اگه به داییم رفته باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی در مجموع بیشتر شبیه بابم بودم... البته قدم زیاد بلند نبود .ماما میگفت از بس هله هوله می می خورم مثله بچه های عقب افتاده(البته جسارت نباشه) از طول رشد نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم قد یاد عزرائیل افتادم. ..فکنم اگه جلوش وایستم دماغم تا نافش باشه...دیلاغ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرنکنم دخترای زیادی باشن که به قد دبلاغ اون بیان...بگذریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوستم سفید بود...دوست داشتم یک کم شکلاتی تر بود ولی بعد از آخرین باری که حموم آفتاب گرفتم و سوختم و مثل مار پوست انداختم،کلاً بی خیال شکلاتی تر شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دردو سوزشش نمی ارزید...همین جوریش اونقدری خوشگل بودم که لازم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینیم کوچیک بود . لبام نه مثل آنجلینا جولی ،ولی مثل اون دختر هندیه برجسته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی تونستم یک توت فرنگی رو گاز بزنمو جاستین و برای 3روز بی خواب کنم... البته یک کمی هم اعتماد به نفسم بالا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حموم احتیاج داشتم. تاپ کرمم به بدنم چسبیده بود …خوب بود اونقدری تنگ نبود وگر نه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوارمو با یک شلوارک خاکی رنگ به بدبختی تعویض کرده بودم...ی0
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irک لنگه کفش هنوز تو پام بود ولی پای مجروحم پانسمان داشت و ل*خ*ت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباند پام با لکه های قرمز خون نقاشی شده بود...پامو بالا گرفتم و بهش خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم صدای تله وقتی تو پام قفل شد، تو گوشم بود...از فکرش بدنم مور مور شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3روزی می شود که با بچه های دانشکده برای تعطیلات اومده بودیم جنگل و حالا وقت برگشتن بود...کلی خوش گذشته بود،البته به جر این مورد آخری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کلاً با مقوله ی شکار مخالفم ... ولی این 3روز یک بار از گوشت شکار خوردم و آخرشم خودم به یک طعمه تبدیل شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقی وعده های غذاییم مثله یک گیاه خوار وفادار،غذاهای رژیمیمو خوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم نیست که بگم چقـــــــدر از سبزیجات متنفرم.ولی چه کنم،مجبورم...برای اینکه مثله خاله ساندرا به یک عروسک باربی 90 کیلویی تبدیل نشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو البته برای مراقبت از خودم در برابر سرطان سینه که در خانواده مادریم ارثیه و من مادربزرگمو و خاله مامانمو بخاطرش از دست دادم، باید بفکر خودم باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir20دقیقه ای میشد که جاستین تنهام گذاشته بود... کلافه دستی به موهام کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای داخل چادر مرطوب و گرم بود...سیستم های خنک کننده جمع شده بودن و من دیگه طاقت گرمارو نداشتم که عزرائیل اومد تو چادر!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند به لب بهم نزدیک شد...من می تونستم برق نگاهشو ببینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی بودم... هم بخاطر گرما و هم بخاطر اون حس بدی که از پوزخند اون ازخودراضی بهم منتقل می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص چشمامو تو چشاش دوختم و سعی کردم حالت ترحم انگیزی به صدام بدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سکته مغری داشتی؟آخه دهنت یک وری کجه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد سعی کردم اداش و در بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندش عمیق تر شد و سرشو جلو آورد و چسمای عسلیشو تو چشام قفل کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریباً نوک بینیش به بینیم چسبیده بود ... و ازون جاییکه هیچ کدوممون پینوکیو نبودیم(!)،میشد حدس زد که فاصله لبامون باهم در حد چند اینچ ناقابل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو زبون دراز ترین روباه ماده ای هستیکه تاحالا دیدم...نمی دونی من چقدر عاشق زبون روباهم ...و زبونشو روی لباش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصلمون اونقدر نزدیک بود که فکرکنم لب پایینیم مرطوب شد! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال زیاد نتونستم بهش فکرکنم چون خیلی سریع دستشو انداخت دوره کمرم و از روی میز ،زمین گذاشتم و به سمت در رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون یک کفش پام بود باید تا دم ماشین لی لی میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاستین خر کجا مونده بود نمی دونم...به سمتم برگشت و دید در حال لی لی ام...دیگه دهنش مثله سکته ای ها نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریباً بهش رسیده بودم که در حرکتی قافل گیر کننده احساس معلق بودن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با این طرز راه رفتنت ات فردا صبحم به ماشین نمی رسیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب کی بدش میاد با پادرد توی ب*غ*ل یکی دیگه به سمت ماشین حمل بشه؟!اونم ب*غ*ل کـــــــــی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم زیاد بدنمو بهش نچسبونم... فقط یک دستمو روی بازوش گذاشتم...هممممم،محکم بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ماشین درباره روی پاهام زمین گذاشتم تا در رو باز کنه... نکته مهم اینکه اونقدرام در برابرش کوتاه نبودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک دماغم به جای اینکه تا نافش باشه تا دیافراگمش میرسید!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عقب ماشین پاژیروشو باز کرد و من سوار شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم خم شد و کمربند ایمنی رو بست...حالا باز پوزخندشو میدیدم...یک دستشو رو سقف گذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز روم خم بود و من می تونستم خطوط صورتشو ببینم...توی چشمای عسلیش رگه های زرد داشت ولی از دور عسلی دیده می شدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتشو آروم از روی شقیقم به سمت فکم کشید و باعث شد اخم کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون زمان که مثل یک روباه وحشت زده بودی بیشتر از الآن که مثل یک ماده ببر عصبی بهم زل زدی،خواستنی بودی کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون زمان که مثل یک روباه وحشت زده بودی بیشتر از الآن که مثل یک ماده ببر عصبی بهم زل زدی،خواستنی بودی کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد تو صورتم صدای غرشی خفیف مثله صدای ببر از خودش درآورد و دستشو عقب کشید... انگار می ترسید الآن گازش بگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونم به جوش اومد ،کاش یک بیل با داس دمه دستم بود تا توی فرق سرش بکوبم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزم عکس العمل نشون داد و به سمتش خیز برداشتم تا گازش بگیرم (اصولاً گازگرفتن تنها شیوه دفاعی من در برابر افراد زبون نفهمه)،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی قفل کمربند عمل کرد و من به صندلی کوبیده شدم...جیغم دراومد و با جیغ بهش فحش دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عوضی روانــــــــــــی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقفسه ی سینم داغون شد...صدای خنده ی بلندشو شنیدم ولی دیگه نایستاد و به سمت کمپ رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مریض روانی بود...حرصم گرفته بود و می خواستم گریه کنم...جاستین نفهم معلوم نبود کدوم قبرستونی مونده بود که نتونسته بود خودش منو بیاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سعی کردم تا جلوی بغضمو بگیرم تا تبدیل به اشک نشه . 1کمی هم موفق بودم.فقط چندقطره های اشک اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته دماغم کمی تا قسمتی قرمز شده بود که میتونستم بگم از گرمای هواست و غروره خودمو حفظ کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد پام باز امونمو بریده بود و مجبورم می کرد تو جام تکوون بخورم تا از التهابم کم بشه... زیر لب به همه فحش میدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا به جاستین که چرا با خودش ماشین نیاورده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید5 دقیقه بیشتر نگذشت ولی من انقدر کلافه بودم که برام اندازه 50 دقیقه گذشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره جاستین رو دیدم که با دستی پر از وسایل من ،به سمت ماشین میومد...اخمامو توهم کشیدم و رومو ازش برگردوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی دقیقاً رومو کردم به سمت عزرائیل سکته ای که باز با اون پوزخند مضحکش بهم نگاه می کرد...آخر یک روز می کوبونم تو فکش،ببین کی اینو گفتم!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر راننده رو باز کرد و سوار شد و جاستین هم هن هن کنان به ماشین رسید و وسایلامو توی ماشین گذاشت و بعد در سمتی که من نشسته بودمو باز کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوا بدجور گرمه...خوبی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم جلوی اون مردک مزاحم خوددار باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکرکردم خودت میای دنبالم..!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه..می بخشی باید چادرهارو جمع می کردم...پات که اذیتت نمی کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب غرزدم :اون مزاحم اذیتم می کنه. ولی جاستین حرفمو نشنید... با محبت دستمو ن*و*ا*ز*ش کرد و نگاهی به پام انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم که این اتفاق برای پات افتاد عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش مهربون و آروم بود...به روش لبخندی زدم و اشاره کردم پام درد می کنه... سری تکون داد و با صدای آرومی گفت: الآن میریم خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سمت منو بست و کنار راننده سوار شد. تا شهر 3 ساعت راه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق این جاده بودم ولی الآن هم بخاطر درد پام و هم درگیری های فکری(!) دوست نداشتم بیرونو نگاه کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به پنجره تکیه دادمو به اون نگاه کردم... نیمرخ باشکوهشو می دیدم... با دقت رانندگی می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اسمشو نمی دونستم...یادم باشه بعدا از جاستین بپرسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند فکر نکنم اونم بدونه... تو بعضی چیزا واقعاً گاگول بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزرائیل دست چپشو رو فرمون گذاشته بود و دست راستش رو روی پاش...فکر کنم چپ دست بود... البته در حد یک حدس گیج ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت بدون هیچ حرفی رانندگی کرد و حتی نیم نگاهی نه به من و نه به جاستین که هراز گاهی باهام حرف میزد ، ننداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه به جکسون ویل(شهری که ما توش زندگی می کردیم)، رسیدیم با آدرسی که جاستین داد، مارو رسوند خونه جاستین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم برم خونه جاستین... اونم الآن که به استحمام و استراحت احتیاج داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم ازینکه بخوام خونه دوست پسرم باشم زیاد استقبال نمی کرد... ولی الآن دیگه چاره ای نداشتم...بازم به جاستین بخاطر نیاوردن ماشین فحش دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزرائیل بعد از رسوندن ما بی حرف منتظر شد تا از ماشین پیاده شیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی کمک نکرد بارمون رو از ماشین خارج کنیم... خاک بر سرش... انقدر از دستش حرصم گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چون نمی تونستم بهش چیزی بگم سرِ جاستین بدبخت غرغر می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پیاده شدن هم نشون داد که آداب اجتماعی نداره... فقط سری برای جاستین تکون داد و رفت... همین!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدومین باری که دیدمش تقریباً 5ماه از ماجرای تعطیلات کمپ میگذشت...2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهی هم بود که با جاستین بهم زده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش وقتی دیدم اولیویا رو می ب*و*سه تونستم ببخشمش...خوب اولیویا زیادی جذاب و س ک س ی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شد به خاطر اینکه جاستین ب*و*سیده بودش زیاد باهاش قهر بمونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی 2ماه پیش که دیدم جسیکارو می ب*و*سه حس گرگرفتگی بهم دست داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسیکا با اون دماغ کوفتش که 100%به پدر آفریقاییش رفته بود، هیچ امتیاز مثبتی به جز رنگ پوست شکلاتیش نسبت به من نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته این دوبار رو به چشم خودم دیده بودم!!!.... معلوم نیست چندبارشو ندیده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس با جاستین برای همیشه بهم زدم...پسره ی آشغال...بی لیاقت...احمـــــق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب اعصابمونو خورد نکنم بهتره...داشتم می گفتم...2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهی بود که با اون عوضیِ کثافتِ نفهمِ بی لیاقتِ کوفتی(!) بهم زده بودم و اونشب شبه هالووین بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله نازنین(که من بهش می گفتم نازی) یکی از دوستای خوبمون که 20سالی می شد باهاشون دوست بودیم،یک مهمونی توپ گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِهتا دختر خاله نازی از صبح منو برده بود خونشون تا بهش کمک کنم...منظورم کمکهای دخترونه است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسش یک دکلته ی بنفش سیر با رگه های نقرهای بود که به نقاب نقرهایش میومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی فکر کنم اصلاً بخودش نمی یومد...کلاً به مِهتا بخاطر پوست سبزهی تندش لباسای تیره مثل بنفش نمیومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی به حرفِ کسی که گوش نمیداد پس منم بهش کاری نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی سنگ اوپن نشسته بودمو داشتم ناخونامو لاک قرمز میزدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگابریلا(دوست صمیمی و مشترک منو مِهتا)کنارم نشسته بود و داشت یک بند حرف میزد... ولی من زیاد به حرفاش گوش نمیدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه آنی نمیدونی چه تیکهای بود...فکرکنم چشم مرسدس رو گرفته بود، چون همچین خودشو به طرف چسبونده بود که با خودم می گفتم هرآن ممکنه تو ب*غ*لش غش کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرسدس یک سوپرمدله و اصالتاً مکزیکی...صورت زیاد قشنگی نداره و ولی اندامش...حـــرف نداره...بلند و باریک و حقیقتاً خوش استایل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم مرسدس برای لحظاتی حواسمو پرت کرد... ولی حواس پرتیم زیاد طول نکشید... چون انگشت پام اشتباهی لاکی شد و آهمو در آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب فحشی نثار گابریلا کردم و با دستمال پامو تمیز کردم و کلاً از مرسدس یادم رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت دستام بود...گابی(گابریلا) همچنان حرف میزد و من همچنان تمام حواسم و داده بود به لاک زدنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب لاک قرمز اگه خراب شه واقعاً تو ذوق میزنه!!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تمام حرفایی که گابی مثل وروره جادو بلغور کرده بود، فقط چندتا کلمهی، خوشگل، جیگر، نفس و این چیزارو شنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونشب می خواستم شبیه سفیدبرفی بشم... اول یک لباس دکلتهی کوتاه قرمز انتخاب کرده بودم ولی بابا غرغر کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایرونیه دیگه،کاریش نمیشه کرد...منم برای اینکه شبم بخاطر غرغراش خراب نشه بی خیال اون شدمو تصمیم گرفتم شبیه سفیدبرفی باشم تا یک پرنسسِ س ک س ی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسم مشکی بود با یقهی قایقی که بیشتر شونه های سفیدمو بجای سینه هام نشون میداد... و در نهایت به آستینای پوفی می رسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کمر تنگ بود و از کمر تمام کلوش می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچههای 5 ساله باهاش چند بار جلوی آینه چرخ زده بودمو از دیدن شورتم ذوق زده شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمر پهنی داشت که از پشت توکمرم یک پاپیون گنده می خورد... از فکر لباس خوشگلم غرق ل*ذ*ت شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کار لاک ناخونام تموم شده بود و داشتم ناخونامو فوت میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با تموم شدن لاک ناخونام ،حرفای گابی هم تموم شد و من جرأت نمی کردم ازش بخوام تا دوباره توضیح بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون قطعاً سرمو از تنم جدامیکرد که به حرفاش گوش ندادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی پسر خاله نازی و داداش مِهتا تقریباً حاضر بود و داشت جلوی آینه موهاشو آب و شونه میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه 1کم حوصله داشتم حالشو میگرفتم...مثلاً توی ژلش چسب میریختم...ولی باید خدارو شکر میکرد که حوصله نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیشب گلاب به روتون شده بودمو هنوز یک کمی دل درد داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس بیخیال پرسش دوباره از گابی شدم و خودمو چپوندم تو اتاق مِهتا تا لباسامو بپوشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشورت مشکیمو پام کردم تا توی مهمونی آبروم به خاطر سفیدیه شورتم که ممکن بود تو چرخهای ناگهانیم دیده بشه،نره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو با یک کش خوشگل مشکی دم اسبی بستم و چتریامو توی صورتم ریختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایینِ موهای ل*خ*تمو به بدبختی فر زده بودم... خیلی سخت حالت میگرفتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول آرایش شدم...کرم میک آپ... یک خط چشم پهن مشکی که به چشمای آبیم بینهایت میومد ... یک خط باریک آبی بالاش... مقداری رژ گونه و یک رژ قرمـــز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقاب مشکیمم زدمو جلوی آینه ی قدیه اتاق مِهتا چرخی زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرتم دیگه تو ذوق نمیزد...کفشای مخمل جلوباز و پاشنه بلندم و پوشیدم و از اتاق مِهتا بیرون اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوب بود که خاله تو کارت دعوت نوشته بود لباس مناسب مجلس ر*ق*ص... گرنه معلوم نبود چنتا دراکولا و شبح داشتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز آماده بود و مانی با چندتا از دوستاش در حال بگوبخند بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاً مانی همیشه در حال بگوبخند بود و همیشه صدای خندههاش چندصد دسی بل بود... یعنی حتی از سر کوچه هم شنیده می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کفشام روی کف سنگ خونه عمه انعکاس با شکوهی داشت و اعتماد بنفسم و افزایش می داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب رامیار هم دعوت بود...دوست عزیز مانی و پسر مهندس عادل مهر که چندوقتی بود بهم چراغ سبز میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تقریباً امشب تصمیم داشتم درِ باغِ بهشت نشونش بدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنی ...آنی کدوم گوری موندی؟؟؟؟؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مِهتا بود که با فرکانسی بالا داشت جیغ جیغ میکرد و ادامه داد: بدو دیگه....اومـــــــده!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خنگای گنگ گفتم: کی؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق جان کارِن رو می گم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارِن؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم مثله خنگا اسم کارِن رو تو ذهنم بالا پایین کردم...نه،من تاحالا این اسمو نشنیده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ جیغ مِهتا دوباره بلند شد: گابی مگه بهش نگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگابریلا با نگاهی خصمانه سرک گشید و سر تکون داد، یعنی گفتم. و من لبخند احمقانه ای زدم، یعنی یادم نمی یاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگه شرایط پیش میومد مِهتا گردنمو میشکست ولی شکرخدا نه اونجا جاش بود و نه ناخونای نیم متری مِهتا این اجازه رو بهش میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرنتیجه،خودمو زدم به کوچه علی چپ و رومو به سمت مانی چرخوندم....و بعـــــــــــــــد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب اگه بگم همونجا از تعجب خشک شدم، بدونین 100%دروغ گفتم... چون چند ثانیهای طول کشید تا اون چشمای عسلی که از پشت نقاب به صورتم زول زده بود رو به جا بیارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی باور کنین وقتی بجا آوردم خشکم زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون؟عزرائیل چشم عسلی تو مهمونی ر*ق*ص هالووین خاله نازی چه غلطی می کرد؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم شرط بستم که اونم از دیدن من تعجب کرد چون چند ثانیه بهم خیره بود... بعد دم گوش مانی پچ پچی کرد...آخه درست کنار مانی ایستاده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی به سمتم نگاهی انداخت و بهش چیزی گفت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای عسلیش رو از صورتم کند و دور تا دوره خونه چرخی داد و همزمان به طرفم اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجام تکون نخوردم تا بهم برسه... فکنم مِهتا و گابی داشتن بدلیل بیرون زدگی چشماشون بیچشم می شدن... ولی به اونا توجهی نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط در حال برانداز کردن عزرائیل بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکت و شلوار رسمی مشکی ای که یقه ی باریک ساتن داشت پوشیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوار پاپیونشو نبسته بود و دوره یقش انداخته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم نیست هی بگم چقــــــــــــــــدر خوش تیپ بود...خودم دیگه از بس گفتم خسته شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهاش مثل هپلی ها بود... انگار حتی شونش نکرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به کفشاش افتاد... شاید توقع یک جفت پوتین مشکیو داشتم ولی کفشای چرمش تصوراتمو بهم ریخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجام شامپینشو تو دست چپش گرفته بود...منکه هی می گم چپ دسته!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو البته فراموش کردم بگم اون لبخند نادر،نه ببخشید، پوزخند نادرشو بلب داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهام یک قدم فاصله داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار ببینم اینجا چی داریم؟ روباه ماده کوچولومون با لبهای توت فرنگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو غش غش خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو آب بخندی...اخمامو کشیدم تو هم و لبامو جمع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه نه،حالا تبدیل به ببر زخمی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جلوم مثله شاهزاده ها تعظیم با شکوهی کرد. دستشو دراز کرد و گفت:دوشیزه...؟ومنتظر نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو یه سمتش دراز کردم:سفید برفی هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو تو دست گرفت و راست ایستاد و کمی منو به سمت خودشش کشید:سفید برفی...ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاهی موشکافانه بهم انداخت. از چتریام تا لبام. روی لبام قفل کرد و بعد هـــــوم برزگی گفت. انگار از نظرش لبای قرمزم منو شبیه سفیدبرفی کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای لطیفی که سعی کردم تاثیرگذار باشه گفتم: و شما آقای...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارِن نیک فر هستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پوزخندشو عمیقتر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کارِن این بود؟؟؟!! چشام 4تا شد...اما سعی کردم خودمو کنترل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشتر بهت میاد یک دلقک کم عقل باشی با اون موهای بیریختت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندشو با همون استایل حفظ کرد. انگار نه انگار که من همین الآن با بلدزر از روش رد شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو جمع کوتوله های دوروبرت هویج عزیز رو ندیدم... نکنه می خواد با کلاه سفید یک دفعه بیاد تو و قافل گیرت کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا در مقابل اون اینقدر عصبانی می شدم... می خواستم با پاشنه ی میخی کفشم پاشو له کنم که صداس مِهتا مانعم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارِن عزیز...خیلی خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه...دوشیزه مِهتا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مِهتا رو گرفت و مثل یک جنتلمن ب*و*سید:خیلی خوشحالم که مجدداً می بینمتون...از دیشب خیلی با شکوه تر به نظر میاین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآووووووو...پسره الاغ چه لفظ قلمم صحبت می کرد... و بعد نوبت گابی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوشیزه گابریلا...و دستشو در مقابل چشمای از حدقه درومدهی من ب*و*سید...باورش برایم اصلاً امکان پذیر نبود...این مار زبون چطوری این رفتارو با اون دوتا داشت؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارِن عزیز خیلی خوشحالم که پیشنهاد مانی رو قبول کردی و اومدی...آنی،نگفته بودی کارِن رو میشناسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت به مِهتا نگاه کردم...یک لبخندی رو لباش بود که یعنی بزار مهمونا برن خفت می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من داشتم دراون لحضه فکر می کردم اینا چطوری همو میشناسن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن گفت دیشب؟...اووووه، دیشب تولد مرسدس بود که دوست مِهتا بود...منم دعوت بودم ولی برای همون قضیه گلاب بروتون که قبلاً ذکر شد نرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کارِن اونجا بـــود...کارِن...مرسدس...پس اونی که مرسدس آویزونش شده بود کارِن بود...آوووووووو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت به مِهتا نگاه کردم...یک لبخندی رو لباش بود که یعنی بزار مهمونا برن خفت می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من داشتم دراون لحضه فکر می کردم اینا چطوری همو میشناسن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن گفت دیشب؟...اووووه، دیشب تولد مرسدس بود که دوست مِهتا بود...منم دعوت بودم ولی برای همون قضیه گلاب بروتون که قبلاً ذکر شد نرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کارِن اونجا بـــود...کارِن...مرسدس...پس اونی که مرسدس آویزونش شده بود کارِن بود...آوووووووو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منو سفیدبرفی فقط یکبار همو دیدیم...(انگار زیادی تو هپروت بودم که اون داشت مِهتا و گابی رو روشن می کرد)...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکرکنم ازون زمان 5ماهی میگذره...توی تعطیلات تو جنگل...شما دخترا برای هم چیزای هیجان انگیزو تعریف می کنین، پس حتماً باید جریان زخمی شدن آنی رو بدونین...(ویک لبخند موزی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس خفگی کردم...فکرکرده کیه که خودشو یک حادثه ی هیجان انگیز میدونـــــــــــه؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه، قبول... من به گابی و مِهتا و لوئیز و سارا و چندتا دیگه از دوستام گفته بودم!... ولی این دلیل نمیشه این خودشیفته فکرکنه که خیلی هیجان انگیزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اوه گفتن گابی و مِهتا همزمان اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته که گفته...پس شما ناجی آنی بودین...واقعاً ممنونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِهتای خودشیریـــــــن...احمق...ناج ی؟؟؟؟...به این هیولای دومتری میگه ناجی......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دختر کشی تحویل مهتای داد و سرشو به نشانه تواضع کمی خم کرد... این ژستای جنتلمنانش حالمو بد میکرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست به حرفش ادامه بده که نگاهش به در ورودی افتاد و تکونی خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب خانوما...شب خوبی داشته باشین...من قول یک دور ر*ق*ص و از همین حالا از 3تاتون میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهی دخترا به آسمون هفتم رفت... خاک برسرشون...پسر ندیده ها...و بعد کارِن ما رو ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع بود که مرسدس رو دیدم که داره به سمت کارِن میره و کارِن که... لبخند گَل و گشادی روی لبش بود... ندید بدید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِهتا نیشگونی از بازوم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الاغ...انقدر میگم کارِن، توِ نفهم چرا نگفتی این همون پسره است؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اسمشو نمی دونستم دیوونه وگرنه می گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد به مرسدس اشاره کردم: اون چشه؟مثله گرگ شده قیافش... فکنم کارن و یک گوسفند چاق و چله فرض کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِهتا و گابی ریزریز خندیدن و روشو نو ار مرسدس که مثله منگوله از کارِن اویزون شده بود گرفتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا قبل از اومدن رامیار، هرازگاهی نگاهی به کارن و مرسدس که جیک تو جیک با هم می ر*ق*صیدن می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کردم با اومدن رامیار دیگه توجهم به اون دوتا نباشه، ولی اشتباه فکر می کردم... رامیار کلی خوشتیپ کرده بود... برقی که با دیدن من تو نگاهش نشست مثل همیشه اعتماد بنفسمو بالا برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط یک لبخند برای اثر گذاری رو آدمای بی جنبه کافیه... همون یک نیمچه لبخند من باعث شد 10 دقیقه بعد، با رامیار تو سالن مشغول ر*ق*ص باشم... با آهنگ همگام نمی ر*ق*صید و حرصمو در می آورد ولی روم نمی شد بهش چیزی بگم... تو ر*ق*ص باهام آروم صحبت می کرد... ولی اگه بگم چیزی از حرفاش یادم نمونده اصلا تعجب نکنین... چون حواسم جای دیگه ای بود(!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آخرای شب بزن و برفص براه بود...عزرائیل چشم عسلی، که حالا می دونستم اسمش کارِنه، تقریباً با تمام دخترای مجلس انواع ر*ق*صارو کرده بود و هنوزم داشت اون وسط با سارا که شبیه آناستازیا خواهر بدجنس سیندرلا بود، میر*ق*صید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته منم بیکار نبودم... رامیار از کنارم جم نخورده بود و منم داشتم باهاش بگی نگی خوش میگذروندم...رامیار خوش قیافه بود. قدِ بلند و چشم و ابرو مشکی داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش بدم نمیومد... ولی نمی دونم چرا چشمام همش دنبال اون دلقک مو هپلی بود...البته الآن دیگه میدونم چرا ولی اون موقع هنوز نمی دونستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی با مرسدس می ر*ق*صید کم مونده بود وسوسهی پاره کردن لباس مرسدس که روی زمین این و رو اون ور میرفت برعقلم غلبه کنه و من باپاشنهی کفشم ترتیب لباسشو بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسکه آویزون اون شده بود...فکرکنم اگه مجلس خونوادگی نبود همونجا ل*خ*ت میشد و خودشو مینداخت رو کارِن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 1شب بود . مجلس تقریباً ایرونی شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اونجا مطمئن شدم کارن هم ایرونیه...قیافش که اصلاً ایرونی نبود...بیشتر شبیه آمریکاییهای دورگه با سرخ پوستا بود... بخاطر پوستش می گم...عجیــــــــــــب شوکولانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمونی خودمونی شده بود . من، رامیار ، کارِن و یک دختر مو بلوند، که صد البته موهای خودش نبود و رنگ کرده بود، و چند نفر دیگه داشتیم با یک آهنگ لایت وسط میر*ق*صیدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یکدفه خاله نازی که عاشق سوپرایز کردن بود آهنگ لایت فرانسویمون و به آهنگ اندی تغییر فاز داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامیار بیچاره که ازین حرکت تو عمق خاله شوکه شد... ولی کارِن خیلی سریع ر*ق*صشو عوض کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که عاشق ر*ق*ص قردار ایرونی بودم سریع شروع کردم به قردادن...رامیار یک کم سعی کرد خودشو با ر*ق*ص هماهنگ کنه ولی بخاطر تلاش زیاد و البته بیهودش صورتش از ریخت افتاده بود که برام سری تکون داد و رفت سرجاش مثله یک پسر خوب نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته با شروع آهنگ نزدیک 20 نفری از جمله خاله نازی و شوهر عمه کیومرث ریختن وسط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم واسه خودم قرمیدادم و با دامن سفید برفیم دور میزدمو حال می کردم که بعد از یک دور بسیار عالی، یک اهرم، محکم جلوی چرخمو گرفت و اون کسی نبود جز کارِنِ عزیز...این بار لبخندش همراه با نمایش کلوزشات از دندونای سفیدش بود... کمرمو محکم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سفیدبرفی افتخار یک دور ر*ق*ص رو بهم میدن؟...و با این حرف رو به روم ایستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثله بابا میر*ق*صید...دستاشو از دوطرف باز کرده بود و من بین بازوهاش میر*ق*صیدم...دیگه علناً می خندید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه پررو خوشش اومده بود انگار...البته رفتار جنتلمن گونش زیاد دوومی نداشت و بعد از دو دقیقه تلاش برای رعایت سکوت دیگه نتونست دووم بیاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبلاً خوش سلیقه تر بود...درسته که شبیه هویج بود ولی از این نردبون 40کیلویی خوش تیپ تر بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامـــــــــــــان...به رامیار می گفت نردبون 40کیلویی؟!!...نگاهی به رامیار انداختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرده بود و به کارِن نگاه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامیار قدبلند بود، شاید مثله نردبون... البته خود آقای خودشیفته هم دست کمی از نردبون نداشت!... خوب رامیار لاغرم بود، ولی 40 کیلویی نبود دیگه انصافاً...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم به کارِن نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره سلیقتو برای خودت نگه داری...مثلاً پس زدن اون سوپرمدله فوق س ک س ی(مرسدس) نشون میده چقدر بد سلیقهای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازکجا میدونی ردش کردم گربه کوچولو؟!...و دندوناشو بیشتر به نمایش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمم غلیظتر شد...گربه کوچولو باباته...پسره ی نفهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکدفعه دستشو انداخت دوره کمرمو منو کشید جلو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی از من به تو نصیحت... اینو با یک مَن عسلم نمی شه خوردش، پس تفش کن بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان آهنگ تموم شد و کارِن نزاشت دهنمو باری جواب دادن باز کنم... و رفت سراغ سارا که داشت باهاش می ر*ق*صید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم در اومده بود... به چه حقی درمورد دوست پسرای من نظر میداد؟... مگه من بهش در مورد انتخاب احمقانش، که همون مرسدسه، چیزی بهش گفتم که اون حالا برای من ادای آدمای خیرخواه و در میاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به حرکات نرمش تو ر*ق*ص نگاه کردم... انگار از شکم مامانش رقاص بدنیا اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم دنبال مرسدس گشتم... داشت با مانی صحبت می کرد و می خندید... انگار از جانب کارن خاطر جمع بود... لعنت به جفتشون... اصلا برن به درک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رامیار نگاه کردم... اونم داشت نگام می کرد و احتمالا داشت رفتارمو برای خودش تحلیل می کرد... از لج کارن بهش لبخند پت و پهنی زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با خوشحالی جام شامپاینشو بالا گرفت و بعد یک کله نوشیدش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آخر مجلس من با 3 تا آهنگ دیگه ام ر*ق*صیدم ولی کارِن 10 دقیقه بعد از ر*ق*صش با سارا، با یک شب به خیر صمیمانه ازمرسدس(!) اونجارو ترک کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته باید بگم بعد از چند بار بیرون رفتن با رامیار، فهمیدم اصلا ازش خوشم نمی یاد... ولی وقتی از طریق مِهتا فهمیدم که کارن با مرسدس دوست شده( اونم چه دوستی ای )، منم چون از حرص خفه نشم، به رابطم با رامیار ادامه دادم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرهفته بود ومن بعد از 6ساعت روپا ایستادن توی بیمارستان(چون من نرس بودم)داشتم بر میگشتم خونه... من تو بخش مغز و اعصاب نِرس بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخشی که اعصابی از مغز آدم خورد می کرد... گاهی دچاره افسردگی موضعی(!) میشدم... چون تقریبا 75% مریضای بخش خوب نشدنی بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آبراهام کنز، رییس بیمارستان چندباری گفته بودم که بخشمو عوض کنه... ولی لجباز تر ازش، فقط خودش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای حرفم تره که هیچی، شاهیم خورد نمی کرد... اون روزم روز واقعا خسته کننده ای بود.. پاهام زق زق می کرد... کفشایی که پوشیده بودم زیاد راحت نبودن و انگشتای پام از فشار درد گرفته بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر ترمز و کلاج آهم بلند میشد و فحشی نثار کفشام و بعدم خودم برای اونارو پوشیده بودم میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال کلنجار رفتن با خودم بودم که رامیار بهم زنگ زد و گفت شب میاد دنبالم تا باهم بریم کلوپ "شب بیدار"... اسم پب بیدار گردش خونمو افزایش داد... کلوپ خوبی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه خسته بودم ولی قبول کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون هم آخر هفته بود و من احتیاج به تفریح داشتم و هم اینکه بابا و ماما رفته بودن میامی خونه خاله ساندریا...تا جکسون ویل(شهر من)نزدیک 400 کیلومتر فاصله داشت...البته قبل از رفتن بابا چند تا سند کتبی و شفاهی برای اینکه مراقب خودم باشم ازم گرفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی وقتا زیادی نگران میشد... بنظر من انقدر نگرانی اصلا بهش نمیومد... ولی کافی بود اینو به خودش بگم(!!!)......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خداحافظی از رامیار به مِهتا زنگ زدم ولی هرکار کردم راضی نشد باهامون بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازگیا با لارس دوست پسر دانمارکیش بهم زده بود و پکر بود... منکه خوشحال بودم چون اصلاً از لارس خوشم نمیومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون صورت بیرنگش شبیه روح های قابل لمس بود... خدایی مهتا واسش زیادی خوب بود... به هر حال... به رامیار گفته بودم خودم میرم و اونجا میبنمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اون گوش نداده بود و گفته بود میاد دنبالم ... بعد از رسیدن به خونه سریع یک دوش آب ولرم گرفتم... ب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرای سرحال شدن واقعا جواب میده... برای انتخاب لباس زیا وسواس بخرج ندادم... چون اصلا حوصله نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 9 رامیار اومد دنبالم... خیابونی که کلوپ توش بود مثل همیشه شلوغ و پرهیاهو بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلوپ نزدیک پل بود و از در پشتیش میتونستی به پل برسی... به سختی جا پارک پیدا کردیم و بعد از چک کردن ماشین به سمت کلوپ رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس بزنین دم درکلوپ کیو دیدیم؟!!....مرسدس و عزرائیل جذاب...پیش خودم اعتراف کردم که واقعاً تیکهای بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته فقط پیش خودم...همون نیمچه لبخند زشت رو لبش بود و دستشو دور کمر مرسدس انداخته بود و مرسدس خودشو ازپشت بهش چسبونده بود...اوپس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره مرسدس مارو دید و با بالاو پایین پریدن خواست توجه مارا جلب کنه ... کارن هم مارو دید ولی به روی خودش نیاورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خاصیت فکرکرده چقدر مهمه...مرسدس همچین چسبیده بود بهش که انگار اگه ولش کنه فرار میکنه... هرچند بعیدم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بهشون توجهی نکردم و در حالی که با صدای بلند به چرندیاتی که رامیار زیر گوشم می گفت می خندیدم،از کنارشون رد شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم بدونه اصلاً به حرفش برای دوست نشدن با رامیار توجهی نکردم...که خوب باید بگم اونم اصلاً توجهی بهم نکرد و من (!)م سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار جین سرمهای با تاپ سرخابی تنم بود و کفشای پاشنه بلند سرخابی که حتی با اونها هم رامیار تو دلش بهم می گفت:ریز میبینمت!!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلوپ شلوغ بود...همه توی هم میر*ق*صیدن...من از این کلوپ خوشم میود چون چند قسمت داشت... یک قسمتش بار بود که با چوب دکور شده بود و نورپرزدازیه لایتی داشت... صندلی های بارتقریباً پر بود ولی خوبیش این بود که کسی م*س*ت نبود...قسمت بعدی نور زرد و قرمزی داشت که خیلی بزرگ بود و نزدیک 200 نفری داشتن توش میر*ق*صیدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قسمت سوم یک قسمت نسبتاً تاریک بود برای آدمای نسبتاً خجالتی مثل من که روشون نمی شود توی جمع طرفشونو بب*و*سن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکبار تو این قسمت تاریک جاستین منو ب*و*سبده بود و من به علت هیجان بسیار زیاد و البته عدم دید کافی ناخونمو کرده بودم تو چشمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی توی بار نشستیم و با چندتا از بچه های آشنا گپ زدیم و بعد به سالن ر*ق*ص رفتیم تا خودمونو خالی کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرامیار زیاده خورده بود و 1کم گیج میزد...البته فکرکنم زیاد عادت نداشت چیز سنگین بنوشه و باید در حد همون ککتل می خورد و مارتینی زیاد بهش سازگار نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی ر*ق*صیدیم که دیگه احساس کردم داره تو ب*غ*لم لق لق می خوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با غیظ ازش گرفتم و سرچرخوندم که چشمام از حدقه درومد...مرسدس تو ب*غ*له کارن بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته نه تو یک پوزیشن معمولی!!!!... دکمه های پیراهن کارِن باز بود و مرسدس دستاشو گذاشته بود روی بدن عضلانی و ل*خ*تِ اون...کارن سرشو داده بود عقب و چشماشو بسته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم برای چی؟!!شاید داشت حال می کرد...یک آن یک حسه بدی بهم دست داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا مرسدس باید بدن کارِن و لمس کنه؟!!!....بعد یادم اومد که منم توی اون آ*غ*و*ش محکم و عضلانی بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساده و رک بگم....حسودیم شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به مرسدس حسودیم شد...اعترافش دردناکه ولی من مثله یک مرد اعتراف می کنم که حسودیم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلومو گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه کارِن چشماشو باز کزد و نگاهمون تو هم قفل شد...نگاهمو ازش گرفتم،رامیار وهل دادم عقب و رفتم به سمت دستشویی که انتهای بار بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو انداختم تو دستشویی و به در تکیه دادم...چرا من باید حسودی کنم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب اون جذاب بود و خواستنی ولی اینا دلیل نمی شد که من به مرسدس حسودی کنم!!....بسکه احمقم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه اون خودشیفتهی لعنتی که اونجور از ل*ذ*ت چشماشو بسته بود به من فکر میکرد که من حالا اینجا، توی دستشوییِ بوگندو داشتم از حسادت آتیش میگرفتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت به من که ضعف نشون دادم...الاغ...احمق...به صورتم آبی زدمو از دستشویی اومدم بیرون که سینه به سینه یک یارویی شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبو گند ا*ل*ک*ل سگی میداد...متانول خورده بود انگار... لبخندزشتی زد و دستی به بدنم کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو پس زدم...عوضی فکر کرده بود من شکار امشبشم!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهولش دادم عقب و راهمو کشیدم برم که هار شد و بازومو چشبیدو کوبوندم به دیوار...کمرم تیر کشید... اون وحشیم خودشو چسبوند بهمو شروع کرد به ب*و*سیدنه گردنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir