دلارام به قلم هکر قلب
داستان در مورد دختری است به اسم دلارام. طی اتفاقاتی، با یه پسری مغرور و البته مهربون به اسم شاهین آشنا میشه. دلارام، برادری به اسم داریوش داره که دانیال پلیسه و برای دستگیری شایان (برادر شاهین) و عموی شاهین که رئیس باند چشم عقاب هستند، وارد باندشون میشه و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۳ دقیقه
نوید گفت:
-سلام داداش.
نوید پزشکه که تو دانشگاه توی دو تا درس عمومی باهاش آشنا شدم. من هم داروسازی خوندم. نوید گفت:
-داداش، بیا بریم معاینه اش کنم. امروز نرفتی آزمایشگاه؟
-نه.
(دلارام)
با احساس سوزش معده ام، چشمام رو باز کردم. باز تو همون اتاق بودم. جیغی از سر حرص زدم که در اتاق با ضرب باز شد و دو تا پسر هم وارد شدن.
پسر اولی، قدش بلند تر و هیکلی تر از دومی بود و پسر دومی هم چشماش خاکستری بود. پسر اولی که چشم و ابروش مشکی بود و جذاب بود و پسر دومی هم به قول شیدا دوستم، هلویی واسه خودش بود.
پسر دومی گفت:
-مادمازل زیبا، کدوممون پسند شدیم؟
پسر اولی هم گفت:
-چه عجب به هوش اومدی!
به خودمم اومدم و شروع کردم به جیغ زدن که این دفعه، همون دختره وارد شد و گفت:
-چته دلارام؟!
پسر دومی با شنیدن اسمم، نگاهش غمگین شد.
با جیغ و گریه، جواب دادم:
-شـما کـه مـن رو بیرون کردین. چی از جونم میخواین؟
هق هقم بود که امونم رو بریده بود.
پسر اولی هم گفت:
-شراره، تو بیرونش کردی؟ مگه من نگفتم که این دختره تا زمانی که خوب نشده، مهمون ماست و اینجا میمونه؟ هــان؟
هان رو با داد گفت که منم صدام قطع شد.
دختره که فهمیدم اسمش شراره بود، با گریه گفت:
-داداش، من بیرونش نکردم. خودش بیرون رفت.
پسر دومی هم گفت:
-شاهین جان، میشه بحث رو تموم کنید؟ شراره خانم، شما هم برین یه سوپ بیارین.
من خواستم حرفی بزنم که شاهین گفت:
-بهترین دلارام خانم؟
گفتم:
-مرسی.
پسره که هنوز اسمش رو نمیدونم، گفت:
-اسمت دلارامه؟
من با خجالت گفتم:
-بله.
پسره باز چشماش غمگین شد، اما نمیدونم چرا. در باز شد و شراره با یه سینی وارد شد. شاهین از دستش گرفت و گفت:
-برو بیرون شراره.
و رو به پسر دومی کرد و گفت:
-نوید، من برم تکلیفم رو با شراره روشن کنم.
دلم سوخت. لب زدم:
-خواهش میکنم کاریش نداشته باشید. من هم مقصر هستم.
بدون توجه به حرف من، رفت بیرون.
اشک سمجی از چشام افتاد روی صورتم که نوید اومد و اشکم رو پاک کرد. ظرف سوپ رو برداشت و قاشق رو پر کرد و جلو لبم گرفت.
خجالت کشیدم و گفتم:
-میشه خودم بخورم؟
نوید گفت:
-باشه.
ظرف رو به دستم داد. به خاطر معده ام که میسوخت، کامل خوردم.
_ممنون به خاطر سوپتون.
_خواهش میکنم.
در اتاق باز شد و یه پسری که معلولیت جسمی داشت، وارد شد و گفت:
-دکتر، حال مریضمون چه طوره؟
نوید هم جواب داد:
-خوب میشه، اگه باز نره بیرون.
پسره، رو به من کرد و گفت:
-داداش شاهین گفت که تو مهمونی و بابا هم گفت که مهمون حبیب خداست. پس تو هم تا هر وقت دوست داشتی، میتونی اینجا باشی.
از مهربونیش، گریه ام گرفت.
گفتم:
-مرسی آقا.
پسره هم گفت:
..محمد
۲۰ ساله 00ممنون ازبابت نویسندش عالی بود
۲ ماه پیشناشناس
۱۲ ساله 00واقعا اون چیزی که در مورد این رمان شنیدم تا این چیزی که خواندم زمین تا آسمان فرق داشت خیلی مسخره بود معلوم نبود کی ب کی اسما همشون تو هم بودن به نظر من هر کی این داستان چیزی ازش فهمیده باشه دانشمنده
۳ ماه پیشAli
10باید از زبون شاهین یا دلارام حرف زده میشد منکه قاطی کردم کلا رمان چرتی بود از حسنا که کلا بدم میومد
۳ ماه پیشرویا
10واقعا برای نویسنده متاسف ام کاش حداقل برای اسم رمان کمی خلاقیت ب خرج میدادی چشم عقاب اسم گروهی تو سریع و خشنه
۶ ماه پیش..
40الان کل رمان ول کردی گیر دادی اسمش کپی یه گروه تو فیلم سینمایی؟ بیا برو تو کوچه
۵ ماه پیشbita
02خیلی قشنگ بود من که دوسش داشتم ارزش خوندن داشت
۵ ماه پیشندا
10راضیه نباید میمرد ولی ممنون
۷ ماه پیشزهرا
۲۶ ساله 20افتضاح بود تا حالا همچین رمان ابکی نخونده بودم
۸ ماه پیشزهرا
۳۰ ساله 20ای بابا این چه جور رمانیه من که فقط فصل اولشو خوندم،،اینقدر اسم تو اسم آورده که نمیفهمی کی کی بود
۹ ماه پیشزهرا
20والا من که از خلاصش هیچی نفهمیدم چه برسه به خود داستان پ دکمه سیکتیرش میزنم
۹ ماه پیشحسینی 21ساله
10رمان خوبی بود ولی همه چی واضح گفته نشده بود
۱۰ ماه پیشسوگند
10چرت و پرتتتتتتنن در یک کلام افتضاح
۱۰ ماه پیشM
10اتفاقات خیلی پشت سر هم افتاده قلم نویسنده ضعیفه
۱۰ ماه پیشحدیث
۱۹ ساله 00😐
۱۲ ماه پیشیسنا
۱۲ ساله 70اصلا من نفهمیدم چی شد یعنی یه داداش داره اسمش داریوش دانیال پلیسه 😐😐😐😐😐😐😐😑😑
۱۲ ماه پیش
درنا
۲۲ ساله 00همین تو خلاصه مشخصه که چجوریه😐😐😐