رمان کوچه چهل پیچ
- به قلم پرستو مهاجر
- ⏱️۱۴ ساعت و ۳۳ دقیقه
- 49.5K 👁
- 590 ❤️
- 344 💬
کوچه ی چهل پیچ روایت زندگی یک خانواده ی بزرگ است. حاج مجتبی فرهمند بازاری نامدار پدر خانواده می خواهد که همیشه تمام خانواده اش که شامل همسر، سه پسر و یک دخترش که جز پسر کوچکش بقیه ازدواج کرده و صاحب خانواده هستند در کنارش باشند که با تدبیر خودش خانه ای چند طبقه ساخته و هر کدام از فرزندانش در یکی از واحدها سکونت دارند اما قصه ی اصلی ماجراها و دردسر هاییست که پسر کوچک حاجی و دو نوه ی پسری او ایجاد میکنند. همراه میشویم با یک رمان شلوغ پر از ماجرا و مانند همیشه ، عاشقانه !
-نمی دونم دایی میگن میشه هنوز پرونده ای واسه من درستنشده با این مضمون.
مادر جان دست بر زانو گذاشت ایستاد:
-خدا نکنه مادر
تینا خودش را بیشتر به خسرو چسباند.
- مضمون یعنی چی دائی جون؟ صدای خنده ی بقیه هم بلند شد.
- یعنی معنی و مفهوم تینا سرتکان داد:
-یعنی هنوز پرونده ای با این معنی برات درست نشده.
-آره عزیزم
-کی درست میشه؟ خنده ی طناز جمع شد:
-عه بسه دیگه پاشو پاشو برو بازی بدو.
صدای باز شدن قفل در نگاه ها را به سمت خود چرخاند.
سپنتا در چهارچوب قرار گرفت:
-به به سلام بر خاندان حاج مجتبی.
در را بست و دستانش را از هم باز کرد:
-چه استقبال گرمی.
یکی یکی جواب سلام گرفت و به همه دست داد. حیناحوالپرسی نگاهی به میز شام کرد که نیمه آماده بود؛ ابروبالا داد:
-شام آماده نیست فکر کردم به آخرش می رسم.
تینا قبل همه جواب داد:
-نه نخوردیم آخه دائی امیر رو پلیسا گرفتن، آقا جون همفشارش رفته بالا ولی دائی خسرو میگه خوبه.
سپنتا مکثی کرد تا این گزارش مفصل را در مغزش آنالیزکند...
-امیر رو گرفتن؟ چرا؟
خسرو لب باز کرد که تینا مهلت نداد:
-آخه محرم خدا شده
صدای انفجار خنده ی جمع باعث شد حاج مجتبی هملبخندی برلب بیاورد. سپنتا گیج و گنگ پرسید:
-یکی بگه چه خبره؟ عمه طناز بیا دخترت چی میگه مخمهنگ کرد.
سورنا که جلوی در تراس ایستاده بود خنده اش را مهارکرد:
-بیا بهت بگم.
هر دو آرنج برلبه ی نرده های سفید رنگ تراس گذاشتهخیره ی حیاط بودند. صدای آواز جیرجیرکهای درونباغچه ها حکم موزیک بی کلام فضا را داشت.
- پس با این وضعیت امشب این جا غوغاست.
سورنا سر به علامت مثبت تکان داد:
-آره از وقتی به بابام زنگ زدن رفت کلانتری آقاجون ازعصبانیت کبود شده فشارش هم بالا رفته بود.
سپنتا پوفی کشید:
-بیچاره امیر باز یه داستانی براش درست شد؛ حالا تامدت ها آقاجون بهش گیر می ده.
- فعلا که عمو خسرو سعی کرده آرومش کنه، دیگه بایدببینیم چقدر موفق بوده.
سپنتا نچی کرد:
-فرقی نداره بهرحال آقاجون باز یه بهانه ای پیدا کرد واسهبحث های قدیمی اش و گیر دادن هاش به امیر، ای بابا کاش امشب و دودر می کردم نمی اومدم.
سورنا از گوشه ی چشم نگاهش کرد:
-حتما باز مهمونی دعوت بودی؟
لبخند کجی گوشه ی لب سپنتا جای گرفت زبان روی لبپایین کشید:
-اوف اونم چه مهمونیسورنا ابرو بالا انداخت:
-دو نفره
سپنتا سر دو انگشت شست و اشاره بهم چسباند:
-رومانتیک یه شب رویایی.
سورنا جمله اش را کامل کرد.
-شمع و گل و پروانه و...
سپنتا با خنده سربالا انداخت:
-نه دیگه فقط شمع و پروانه
با انگشت به خودش اشاره کرد:
-شمع که من و اون هم پروانه.
سورنا متاسف گوشه ی لب پایین کشید:
-واقعا که این همه اعتماد به نفس تو منو هلاک کرده.
-دروغ میگم مگه؟ چیکار کنم وقتی مثل پروانه دورممی چرخن؟ یه سپنتا میگن صدتا از دهنشون می ریزه.
سر به سمت پسر عمو چرخاند:
-نمی دونی سورنا، این یکی اصلا یه چیز دیگه است؛ یهدافیه ماه... ماه... چند وقت دنبالم بود؛ منم که می دونیمغرور و از خود راضی.
خندید.
-پا نمی دادم تا دیگه دست از نخ دادن برداشت و رسماتقاضا داد با اون صدای مخملیش گفت "من دوست دارمبیشتر با شما آشنا بشم" من هم که دیدم ناز کردن حدی دارهسریع آغوش و براش باز کردم.
-دهنت سرویس خیر سرت پزشک این مملکتی یه کمخوددار باش.
سپنتا شانه بالا انداخت با بی قیدی جواب داد:
آیگل
20از خواندن رمان حس خوبی گرفتم. از خانواده های به این حد منسجم که در هرشرایطی استوار کنارهم می مونن جلوه زیبایی به زندگی میده. عالی بود.
۱ ماه پیشتینا
01خیلی برا من غمگین بود.ماجرای لیلی و ثمین خیلی غم انگیز بود اخرم نشد اونی که انتظار داشتم یا عشق یک طرفه بهار خیلی اعصابمو بهم ریخت ..رمان بن بست بهشت ،اسطوره ،هیچ کسان پادشاه و. بیشتر حس خوب بهم میداد
۲ ماه پیشدوست نداشتم
01دوست نداشتم
۲ ماه پیشرها
30قشنگ بود ..
۲ ماه پیشفاطمه
20عالی
۳ ماه پیشZoha
20خیلی رمان باحالی بود ارزش خواندن رو داره خسته نباشید به نویسنده محترمش
۳ ماه پیشزهرا
20عااااااالی بود اصلا دلم نمیخواست تموم شه❤
۳ ماه پیشمریم
20بسیار عالی، مخاطب به راحتی با تموم شخصیت ها ارتباط برقرار می کنه... واقعاً لذت بردم 👌
۳ ماه پیشفاطی
10عالی بود شخصیت کوروش خیلی خوب بود ولی حیف به عشق کوروش که به خانوم ناز عشق میداد شخصیت همشون عالی بود رمان خیلی خوب ولی بهار خیلی به عکسو فیلم اعتقاد داشت امیرمون مرده بودا😂😜😜
۳ ماه پیشفاطمه
30ریتم خوبی داشت آموزنده بود من دوست داشتم داستان رو فقط آخرداستان خیلی سریع پیش رفت
۳ ماه پیشمامان
20دومین بار بود که میخوندم.واقعا دوستش داشتم.
۳ ماه پیشسوگل
20من چندسال پیش این رمان وخوندم عالی بود الانم وقتی دانلودکردم دیدم قبلا خوندم امادلم نیومد گوشیموزمین بزارم عالی بود عالی
۴ ماه پیشسونا
00اوایلش خسته کننده بود ولی سه فصل آخر خیلی قشنگ بود به دل نشست
۴ ماه پیشرها
21دست نویسنده ی محترمش دردنکنه،عالی بود
۴ ماه پیش
مریم
00این رمان،رمان عاشق شدن ها و نرسیدن ها بود یکم تو ذوقم خورد ولی در کل رمان بدی نبود