رمان زاده عمارت تاریکی به قلم مهتا زند
ژانر : #عاشقانه #معمایی #پلیسی
خلاصه :
در مورد دختر یکی از خانهای بزرگه که مثل پسرها بزرگ شده و لطافت دخترونه در وجودش کمه... آیا آدرینای رمان تا آخر به همین صورت میمونه یا نه؟...
ادریــــنا ادریـــــنا
بازم پیدام نکرد صداش انداخت رو سرش این داداش ما
من: بله باشگاه هستم بیا پایین
ارتان:سلام بیا بالا کارت دارم
من: دوش بگیرم میام
بعدم بدونه اینکه منتظر حرف دیگه ایی باشم اومدم بالا خونه منو داداشم یه خونه دو طبقه تو بهترین محله شهر ونکورکانادا هست قبلا تورنتو زندگی میکردیم پنح سال اول ولی بعدش بخاطر کارطبابت ارتان به ونکور اومدیم اونم بخاطر کار ارتان که تونستیم اینجا زندگی کنیم وگرنه اصلا نمیدونم بابامون میدونه زنده هستیم یا ن ارتان که میگه به فکرمون هست ولی من که فقط به اندازه ده سال بابامو شناختم مامانم بخاطر بیماری مرد وقتی خیلی بچه بودم رسیدم اتاقم یه اتاق بزرگ با دکور سیاه بخاطر اینکه همیشه دور اطرافم پسر ومرد بودن زن فقط خدمتکار بود که اجازه نزدیک شدن به منو نداشتن منم روحیم اخلاقم پسرونس رفتم حولمو ورداشتم رفتم حموم خب کجا بودم هوم روحیه پسرونه من حتی علایقم هم پسرونس مثلا بدن سازی که بدنم الان شبیه پسراس عضله ایی قوی تیر اندازی که ماهرترین هستم تو تیر اندازی حولمو ور داشتم رفتم بیرون در کمد باز کردم یه شلوار برمودا یه رکابی برداشتم دکور اتاقم سیاه طوسی هستش پرده روتختی طوسی بقیه سیاه لباس هارو پوشیدم رفتم پایین خونه جوری بود که سالن غذا خوری مهمان اشپزخونه پایین بود طبقه بالا اتاق خواب ها سرویس بهداشتی بود رسیدم اشپز خونه ارتان داشت قهوه تو فنجون میریخت ارتان دکتر بود ولی من میگم هیکلو قیافش بیشتر به بادیگارد میخوره تا دکتر صورت خوشکلی داشت ولی بیشتر هیکل تنومندش جلب توجه میکرد اخلاقش سرد بود دیر جوش مهربونی هاشو ففط من دیده بودم با کشیده شدن موهام از فکر بیرون اومدم به ارتان نگاه کردم میدونست بدم میاد موهامو بکشن منم شروع کردم به زدنش با وجود اینکه منم چیزی از هیکل اون کم نداشتم ولی خب زور اون بیشتر بود یکم همدیگرو زدیم تا خسته شدیم رفتیم روومبل های سلطنتی پذیرایی نشستیم گفتم؛ خب میخواستی چی بهم بگی
ارتان هم جدی شد گفت؛ باید برگردیم ایران
من با چشمای گردشده صدای داد مانند گفتم؛ چـــــــــی؟؟!!
ارتان عادی توچشمام نگاه کردو گفت؛ گفتم باید برگردیم ایران
گفتم؛ یعنی چی ما همه زندگیمون اینجاس کارت تو باشگاه من کجا بریم
گفت ؛ بعدا میگم چرا فقط وسایلتو جمع کن برای مدت طولانی میریم ایران فرداشب پرواز داریم
اینو گفت بلند شد رفت هرچی صداش کردم توجه نکرد رفت تو اتاقش منم رفتم اتاقم یعنی چی چه اتفاقی افتاده که ارتان اینجوری عجله داره برای برگشتن به ایران کشوری که ده سال از اون دور بودیم رفتم جلوی اینه میز ارایشم نشستم پوست صورتم سفید بود مثل برف که حتی مویرگ های زیر پوست صورتم مشخص بود موهام رنگش زیتونی رگه های طلایی توش وجود داشت تا زیر شونم میرسید چشمام سبز بود با رگه های طوسی ابرو های پر و هشتی دماغ کوچیک سربالا لبای قلوه ایی در کلا صورت جذابی داشتم ولی صورتم به هیکل ورزش کاریو عضله اییم نمیومد صورت ظریف بدن تنومند بازم یاد ارتان افتادم یعنی چی شده ده سال پیش یادمه بابام که ارباب یکی از روستا ها بود رفت بیرون شب وقتی برگشت اشفته بود فرداش گفت باید ما بیایم کانادا پیش یکی از دوستانش که اینجا زندگی میکنه من ده سال بود ارتان بیست دلیلشو فقط به ارتان گفت تا به امروز هم ندونستم چرا یهویی اومدیم اینجا وسایل هامو جمع کردم تو چمدون گذاشتم وای خدا من چطور وقتی برگشتیم ورزش کنم باشگاه بدن سازی اصلا واسه زنها اونجا وجود نداره و ممنوعه باید به ارتان بگم خودش یه فکر بکنه وگرنه نمیتونم برم با فکر خیال خوابم برد صبح با صدا بلند ارتان که صدام میکرد بلند شدم دست صورتم شستم رفتم بیرون
من: سلام چه خبره اول صبحی
ارتان: سلام وسایل هاتو جمع کردی همه چیزو مدت طولانی ایران میمونیم
من : اره ارتان؟
ارتان: جونم
من : وقتی بریم اونجا من بدونه وسایل ورزشی چیکار کنم خودت که میدونی
ارتان: نگران نباش اونجا باشگاه قدیمی من هست فقط باید یه سری وسایل جدید براش بخریم
من : باشه
دیگه هیچی نگفتم رفتم بیرون یکم ورزش کنم وقتی برگشتم ارتان رفته بود بیرون یاداشت گذاشته بود که سه ساعت دیگه برمیگرده آماده باشم تا وقتی برگشت بریم فرودگاه منم رفتم سراغ درست کردن معجونم شیر سه تا تخم مرغ عسل با موز قاطی کردم تو مخلوط کن وقتی مخلوط شد تو لیوان خالی کردم یه سره خوردمش رفتم باشگاه یکم تمرین کنم کار هرروزم بود روزانه..........
داشتم نهار میخوردم که ارتان برگشت کلافه به نظر میومد گفتم ؛ بیا نهار بخور
گفت: نمیخورم توام زودتر بخور کارهاتو انجام بده باید حرکت کنیم غذارو خوردم ظرف گذاشتم ماشین ظرفشویی رفتم اتاقم همه چیز چک کردم اماده بود رفتم بیرون تو سالن منتظر ارتان نشستم ده دقیقه بعد مرتب شیک اومد پایین
گفت؛ بریم زنگ زدم ماشین اومده
منم بدون حرف بلند شدم چمدونم ور داشتم فقط یه چمدون بود مثل بقیه دخترا نبودم که واسه یه مسافرت چندتا چمدون ببرم رفتیم بیرون تو تاکسی نشستیم حرکت کرد طرف فرودگاه تو راه هیچ کدوم حرف نزدیم من استرس رویارویی باخانوادم داشتم و اینکه زبان فارسی خوب بلد نبودم وقتی اومدیم کانادا ارتان بخاطر اینکه من زبان اینجارو یاد بگیرم فارسی حرف زدنو ممنوع کرد الان خیلی خوب جملات فارسی ادا نمیکنم یه سری کلمات اشکال دارم میترسم بریم اونجا من نتونم کلمات خوب ادا کنم مسخره کنند البته جرات ندارن صداشون در بیاد گردنشون میشکنم ارتان هم نمیدونم چرا انقدر ساکت تووفکر بود وقتی رسیدیم فرودگاه به قسمت تحویل بلیط پاسپورت رفتیم پاسپورت بلیط ها پیش ارتان بود تحویل داد بعد بازرسی بدنی و چمدون رفتیم سمت ونی که مارو تا هواپیما میبرد حرف زدن منو ارتان فقط چند کلمه بود که
گفت؛ کاری نداری بری سرویس بهداشتی
منم گفتم؛ نه
بعدم روصندلی هامون نشستیم قبلا هم سوار هواپیما شده بودم واسه مسافرت هام ولی مسیر کوتاه بود الان هم مشکلی با هواپیما نداشتم بهتره یه بیوگرافی از خانوادم تاجایی که یادم میاد بگم پدرم اردشیر خان الان ۷۰ سالش باید باشه ارباب یکی از ابادی های ایران صاحب زمین های زیادی هست ارتان میگفت که یک عمو داریم که تهران زندگی میکنه ۶۰ سالشه تاجر هست و یه پسر هم سن ارتان داره و اسم عموم اردلان هستش زن عموم منیژه پسر عموم پارسا اطلاعاتی که دارم ارتان داده و من فقط شغل اسم پدر وعموم رو میدونم که خیلی کمه ازمدت زمان پرواز 26ساعتم براتون نمیگم چون بیشترشو خوابیدم یا چشمامو بسته بودم اهنگ گوش میدادم با صدایی که اسممو صدا میزد چشم باز کردم ارتان بود بلند شدم رفتم لباس هامو تو سرویس هواپیما عوض کردم یه بلوز بلند شبیه به مانتو فیروزه ایی که تا روی رون پام میومد یه شال ابی با شلوار جین ابی پاره رفتم بیرون همراه ارتان رفتیم چمدون هامون تحویل بگیریم از ارتان پرسیدم؛ کسی میدونه ما اومدیم
گفت ؛ نه فقط بابا میدونه گفته واسمون ماشین میفرسته
گفتم ؛ باشه
وقتی رفتیم بیرون از فرودگاه یه مرد پیر که یه کاغذ روش بزرگ نوشته بود نتونستم بخونم به ارتان اشاره کردم به زبون کانادایی گفتم؛ روی اون کاغذ چی نوشته
گفت ؛ اسم فامیل ارتان اریان پور نوشته راننده باباس بیا بریم
دنبالش راه افتادم ارتان نمیدونم به پیر مرده چی گفت که لبخند زد سرشو به نشونه مثبت تکون داد.......
ارتان بهم اشاره کرد برم جلوتر رفتم پیرمرد اومد جلو
پیرمرد(راننده) ؛ سلام خانوم خوش اومدید من مش رجبم
فقط سرموتکون دادم هم خسته بودم هم نمیخواستم حرف بزنم چون جمله بندیم زیاد خوب نبود.
پیرمرد یا همون مش رجب گفت؛ اقا خانوم بفرمایید سوار ماشین بشید من چمدون هارو بزارم صندوق
و به یه BMW سیاه که عشق من بود اشاره کرد سوار شدیم حیف جنسیس خودم اونجا موند واسه یه مدت طولانی وقتی چمدون هارو گذاشت صندوق عقب اومد سوار شد حرکت کردیم
بهتره تا رسیدن به خونه یکم درمورد خانواده ایی که داریم سوال بپرسم ازش پس گفتم؛ ارتان
گفت؛ بله
گفتم بهتر نیس یکم درمورد خانواده خودمون توضیح بدی درسته که ده سال پیششون زندگی کردم ولی اونقدر یادم نمیاد ( تو دلم گفتم هه خانواده اگه مارو میخواستن نمیفرستادنمون جایی که کیلومترهاازشون دوریم ) با صدای ارتان که گفت؛ اره بهتره واست بیشتر توضیح بدم تا رسیدیم اونجا شوکه نشی بهتره از اول واست توضیح بدم
ببین تو وقتی چهار سالت بود مامان سرطان ریه داشت فوت کرد بابا هم مجبور شد بعد فوت مامان با خاله یعنی خواهر مادرمون که با ما زندگی میکرد ازدواج کنه
حرفشو بریدم گفتم؛ صبر کن چرا خان مجبور شد با خواهر زنش ازدواج کنه
ارتان گفت ؛ اول اینکه مادرمون فقط خواهرشو داشت پدر مادرشون فوت کرده بودن بخاطر زیبایی و مهربونی مادرمون خان عاشقش شد باهاش ازدواج کرد ما از خانواده مادری فقط یه خاله داریم که اونم بعد ازدواج اومد با خان و خواهرش زندگی کرد خاله از مادرمون چن سال کوچیکتر بود بعد فوت مادرمون بابا که نمیتونست خاله رو از خونش بیرون کنه و از طرف دیگه هم مردم پشت سرشون حرف میزدن وباعث ناراحتیشون میشدن اگه بابا خاله رو عقد نمیکرد مجبور بود خاله رو از خونش بیرون کنه ولی بابا بخاطر اینکه مامان وصیت کرده بود که مواظب خواهرش شیرین باشه پس عقدش کرد وقتی ما اومدیم خارج اونا شیش سال ازدواج کرده بودن و یه دختر داشتن که اون موقعه سه سالش بود الان دقیق یادم نمیاد بعدم ما بخاطر یه سری مسائل مجبور شدیم بیایم خارج از کشور
دوباره وسط حرفش پریدم گفتم؛ ما برای چه مسائلی مجبور شدیم بیایم پس چرا اونهاهم نیومدند فقط ما باید میومدیم پس خان و زنش چرا نیومدند
ارتان که از سوال های من کلافه شده بود گفت؛ ما دوتا باید میومدیم هروقت وقتش شد میفهمی
دوباره گفتم؛ وقت چی الان چرا نمیگی
ارتان با صدای کلافه ایی گفت؛ وای ادرینا بزار به وقتش بهت میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم گفت ؛ وایسا تو چرا انقدر میگی خان و زنش خان بابا مونه زنش هم خالمون نباید جلوی خودشون اینجور بگی ناراحت میشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛ اولا بایدی واسه من وجود نداره هرطور بخوام میگم دوما من اونارو جزو خانواده خودم نمیدونم خانواده من فقط تویی سوما چرا وقتی اصلا چیزی ازشون نمیدونم دقیق بهشون بگم خاله بابا بعدم یه سوال دیگه پس من وقتی بچه بودم کی بزرگم کرد؟؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان گفت؛ واسه تو بابا دایه گرفت یه زن به اسم ملیحه ولی بابا نزاشت که ملیحه لباسای دخترانه تنت کنه یا رفتارای دخترانه یادت بده همیشه بابا تورو پسرش میدونست بخاطر اینه که توام همه رفتارات پسرونس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم پریدم وسط حرف زدنش گفتم ؛ خب خان چرا انقدر دوست داشت که من روحیم اخلاقم پسرونه باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان گفت؛ چون من بهش گفته بودم که نمیخوام اداره زمین هارو به عهده بگیرم جانشین بابا بشم اون موقع هم من دانشگاه رشته مورد علاقم قبول شده بودم پس بابا تصمیم گرفت که وقتی من نمیخوام کارهای زمین هارو به عهده بگیرم تورو عصای دستش و همه کاره کنه بعد خودش به این خاطر اخلاقت و ضاهرت اینجوریه خب من میدونستم که روزی برمیگردیم تورو اموزش دادم خودت توام علاقه زیادی داشتی به کار مربوط به پسرها و این علاقت بود که باعث شد تو اینجور سرد و خشن بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفشو گفتم؛........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفشو گفتم؛اخلاق من اینه هیچ کسی هم نمیتونه تغییرش بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان دستاشو برد بالا گفت ؛ باشه تسلیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه هیچی نگفتم ارتان هم دوباره رفت تو فکر منم تصمیم گرفتم یکم استراحت کنم تا برسیم مغزم کشش این همه شوک خستگی نداشت وقتی رسیدیم ایران عصر بود الان شب شده بود چشامو بستم تا یکم اعصابم اروم شه و تحمل رویارویی با ادم هایی به اصطلاح خانوادم رو داشته باشم بازم تو فکر رفتم درست بود ده سال باهاشون زندگی کرده بودم ولی هیچ محبتی ازشون ندیدم منم وقتی رفتم خارج اونهارو به فراموشی سپردم مثل خودشون که ما ده سال خارج از ایران بودم ولی فکر نکنم اصلا دونسته باشن زنده هستیم یا مرده انقدر فکر کردم تا خوابم برد بی خبر از اینده پیچیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا زدنم توسط ارتان بیدار شدم گفتم؛ چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ پیاده شو رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پیاده شدم روبه روم عمارتیو دیدم که بیست سال پیش درش متولد شدم عمارتی که واسه من بجز تاریکی هیچ چیز نداشت عمارت بزرگ و سفید رنگ مقابلم که هر بیننده اییو به خودش جذب میکرد ولی واسه من فقط و فقط عمارت تاریکی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستی که رویه شونم قرار گرفت از فکر بیرون اومدم به دست ارتان روی شونم نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ چندبار صدات کردم جواب ندادی بریم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف در ورودی عمارت حرکت کردم چهار پله از سنگ مرمر و دو پایه بلند که دو طرف پله ها قرار داشت در ورودی که از چوب بود رو باز کردم وارد شدم ارتان هم پشت سرم اومد یه زن که لباس های خدمتکار تنش بود به استقبالمون اومد هه خان حتی به خودش زحمت نداد بیاد استقبال دختر و پسرش که ده سال ندیده بودشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن خدمتکار ؛ سلام اقا سلام خانوم خوش اومدید رسیدن بخیر بفرمایید خان منتظرتون بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف در قهوه ایی رنگی که اشاره کرده بود راه افتادیم درو باز کرد منتظر شد تا ما بریم داخل وقتی وارد شدیم درو بست یه نگا به اطراف کردم لوستر بلند و زیبا ، مبل های سلطنتی سفید وطلایی ، پرده ها سلطنتی طلایی وسفید حوصله زیاد نگا کردن نداشتم با صدایی نا اشنا واسه الان ولی اشنای ده سال پیش به سمت رأس مبل های سلطنتی نگاه کردم خان رو دیدم که بلند شده بود و زنی زیبا کنارش ایستاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان نگاه ها بهش کشیده شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام بابا و خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( هه پس این خاله یا شیرین هستش و خـان)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان با صدای که هیجان درش پیدا بود با قدم های محکم و بلند به سمتمون اومد ارتان خواست دست بده که خان با یه حرکت بغلش کرد ارتان هم بجای دست دادن دستاشو دور شونه خان که با وجود سن بالایی که داشت هنوز مقتدر بود نگاهم به زن یا همون خاله کشیده شد چهره زیبایی داشت ولی تو چشماش چیزی بود که واسه من خوشایند نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغل کردن ناگهانیم توسط خان نگاهم از شیرین گرفتم خان بغلم کرده بود ابراز خوشحالی میکرد ولی من فقط سرد و مغرور نگاهش میکردم تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد وقتی بغلم کرد فهمیدم که شوکه شده چون انتظار نداشت چنین عضله هایی مال یه دختر باشه ولی خودشو کنترل کرد که تعجب تو رفتارش نباشه با صدای زن نگاهمون بهش جلب شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین؛ خوش اومدید خواهر زاده های عزیز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان که بیشتر از من مردم دار بود جواب داد ؛ ممنون خاله خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین؛ بله آدرینا جان خوبی خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا ولی احساس میکردم همه رفتارش تظاهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تکون دادم سرم اکتفا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان ؛ حتما خیلی خسته اید اتاق هاتون امادس برید استراحت کنید فردا هم دیگرو میبینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند اسم یکیو گفت؛ بـــــانو بــــانو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون زنی که مارو راهنمایی کرده بود با قدم های بلند اومد؛ بله قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان؛ دخترم وپسرمو راهنمایی کن به اتاق هاشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانو؛ چشم قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان و زنش ؛ شبتون بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم شب بخیر گفت ولی من فقط سرمو تکون دادم دنبال بانو راه افتادم از یه سری پله که به طبقه دم میرفت رفتیم اتاق خواب ها بالا بود چون در های زیادی وجود داشت دست چپ به یه در اشاره کرد گفت ؛ اقا اینجا اتاق شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به در روبه رویش اشاره کرد گفت خانوم اینم اتاق شما هرکاری داشتید کافیه صدام کنین سرویس بهداشتی هم تو اتاق ها هست شبتون بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه ارتان گفتم؛ .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارتان گفتم؛خوب بخوابی شبت بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم گفت؛ شبت بخیر عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هرکدوم رفتیم تو اتاق هایی که واسمون انتخاب کرده بودن وقتی وارد اتاق شدم یه اتاق بزرگ بود با کاغذ دیواری های سفید و خاکستری با تخت دو نفره خاکستری پاتختی های سفید دوتا در تو اتاق بود که صد در صد سرویس بهداشتی بود با یه پنجره بود که پرده هاش کشیده شده بود چراغ اتاق خاموش کردم اباژور روشن کردم لباسمو با یه تاب یه شلوار نازک عوض کردم تابستون بود و گرم انقدر خسته بودم خیلی زود خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با سرو صدای طبقه پایین و صدای خروس بیدار شدم بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی دستو صورتمو شستم موهامو که تا زیر شونه هام میومد شونه کردم بستم رفتم سراغ چمدونم لباس های ورزشیم برداشتم پوشیدم یه روسری کوچیک که بردم پشت سرم بستم فقط روی سرم یه قسمت از موهامو میپوشوند بعد رفتم بیرون از اتاق که ارتان هم مرتب اومد بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ سلام صبحت بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت ؛ سلام خواهر عزیزم صبحت بخیر خوب خوابیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ اره خوب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به لباسم انداخت گفت میخوای بری پیاده روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ خب باهم بریم ممکنه گم بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرمو تکون دادم باهم از پله ها اومدیم پایین که دیدم ادم های زیادی در حال رفت امد هستند بانو بدو بدو اومد سمتمون درحالی که نفس نفس میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ سلام اقا جان سلام خانم جان صبحتون بخیر بفرمایید سالن غذا خوری خان دستور دادن هروقت از خواب داشتید صبحانه اماده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای چقدر حرف میزد منو ارتان صبحونه نمیخوردیم بعد ورزش صبحونه میخوردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ نه میریم پیاده روی بعد میام صبحونه میخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانو هم گفت ؛ چشم هرچی شما بگید پس با اجازه من برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت سمت جایی که فکر کنم اشپزخونه بود با ارتان راه ورودی عمارت رو پیش گرفتیم که صدایی از پشت متوقف مون کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش ارتان ابجی آدرینا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کی بود دیگه داداش ابجی راه انداخته بود وقتی نگاه کردم یه دختر حدود سیزده چهارده ساله داشت باقدم های بلند صورت خوشحال میومد سمتمون وایسادیم تا بهمون برسه وقتی رسید خودشو تو بغلم انداخت شوکه شدم این دیگه کی بود که به خودش جرات میداد بیاد بغل من زود از خودم جداش کردم ولی اون انقدر خوشحال بود که اصلا توجهی نکرد به طرف ارتان رفت با اونم دست داد ارتان هم با تعجب نگاهش می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمو خشم غریدم ؛ تو کی هستی چطور جرات چنین رفتاری و به خودت میدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه ناراحت شد لباش اویزون شد گفت؛ ببخشید من مهرو هستم مثل اینکه منو یادتون نمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فقط سرد نگاهش کردم ولی ارتان اینبار بغلش کرد از رفتار ارتان تعجب کردم ولی بیشتر از حرفش توی شوک رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان؛ پس تو مهرویی خواهر دوم من و آدرینا و دخترخاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این دختر شیرین و اردشیر خان بود هه حتما چطور جرات کرد اینطور رفتار کنه وقتی دید من همینطور نگاش میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ ببخشید از رفتارم چون هیجان زده شدم همیشه بابا از شما واسم میگفت چون من بچه بودم رفتید ندیده بودمتون خیلی دوس داشتم از نزدیک ببینم تون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زبان فارسی که بعضی از کلماتش هم خوب نمیتونستم تلفظ کنم گفتم ؛ جالب است که کان ( خان) تعریف کردن هم دونست ولی من فکر کردم که ما واسه اش مرده اییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر حرف زدنم و سردی ، غروری که تو رفتارم بود شوکه بود ولی ارتان میدونست که نباید دخالت کنه دونستم که ناراحت شده ولی به روی خوش نیاورد گفت ؛ وای چقدر جالب حرف میزنی خیلی قشنگه حرف زدنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان که می دونست الان عصبی میشم حرفو عوض کرد گفت؛ صدامون زدی کاری داشتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت؛ اره میخواستید برید بیرون ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم گفت ؛ اره داریم میریم پیاده روی یکمم روستارو ببینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهروبا صدایی هیجان زده خوشحال گفت؛ اشکال نداره منم بیام تموم روستارو نشونتون میدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا وقتی اونها با هم حرف میزدند من صورت مهرو رو نگاه کردم چشمای درشت قهوه ایی کشیده مژه های بلند خوش حالت قدش کوتاه بود ولی اندام خوبی داشت جذاب بود با وجود سن کمش ولی طرز پوشیدن لباسش جالب بود خنده دار یه بلوز میکی موس ابی با شلوار لی ابی و روسری که روی شونه هاش انداخته بود حجاب واسم جالب نبود چون عادت نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان که گفت؛ اره میتونی بیای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر بیرون اومدم ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر بیرون اومدم بهشون نگا کردم دوس نداشتم باهامون بیاد ولی نمی خواستم رو حرف ارتان حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو باخوشحالی دستاشو بهم کوبید و گفت؛ عالیه میبرمتون همه جای روستارو بهتون نشون میدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم با لبخند سرشو تکون داد مهرو هم بدونه توجه به ما اولین نفر از در خارج شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ اول از روستا میریم که همه جارو ببینید بعد میریم زمین هارو با رودخانه ببینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم گفت ؛ باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو راه افتادن منم ناچارا دنبالشون راه افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد روستا شدیم زن ها همه چند نفری جلوی خونه هاشون وایساده بودن باهم حرف می زدند همه لباس های محلی تنشون بود و خونه هاشون از سنگ گل بود ولی نماش جالب بود وقتی مارو دیدند شروع کردند به پچ پچ کردند حتما بخاطر اینکه غریبه بودیم و طرز لباس پوشیدن مون باهاشون متفاوت بود یه دختر دیدم که داره میاد سمتمون به ۱۹ ۲۰ ساله ها میخورد وقتی بهمون رسید سلام کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ارتان سرد جوابش دادیم چون با غریبه ها اینطور بود رفتارمون فقط با خودی ها صمیمی بودیم منم اینجا فقط با ارتان صمیمی بودم و خودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مهرو از فکر بیرون اومدم ؛ معرفی میکنم دوستم سارا و برادر و خواهرم که تازه از خارج اومدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا بازم سلام کرد ابراز خوشحالی ارتان فقط سرشو تکون داد ولی من فقط نگاش کردم سنش از مهرو زیاد تر بود معلوم بود صورت گردی داشت با قد بلند و پوست گندمی چشمای سیاه گرد و لبهای معمولی قرمز دماغ کوچیک در کل صورت خوبی داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه مهرو با صدایی سرد گفتم ؛ خوبتر بود دوست تو هم سن خودت باشد گفته اند کبوتر با کبوتر موش تو سوراخ نمی رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خنده مهرو و خنده ریز ارتان بهشون نگا کردم دونستم که کلمات اشتباه گفتم وقتی نگاه به دوست مهرو کردم دیدم ناراحت سرشو اندخته پایین واسم مهم نبود حقیقت گفته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی با خشم به مهرو نگاه کردم نیش گشادش جمع کرد بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ اجی درسته سارا از من بزرگتره ولی دوست خیلی خوب واسه من بوده و هست تازه سارا دانشگاه داره پزشکی ترم اول میخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم با حرفش یعنی اینجا اجازه میدادن که دختر هاشون درس بخونن ولی دیگه حرف نزدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره راه افتادیم اونا جلو بودند منو ارتان عقب روبه ارتان به زبان انگلیسی گفتم ؛ چرا خندیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ اخه ضرب المثل اشتباه گفتی درستش کبوتر با کبوتر باز با بازه گفتم ؛ هرچی خنده نداشت من با ضرب المثل های اینجا اشنا نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ خب بهتره ضرب المثل استفاده نکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مهرو که میگفت از سمت راست بریم حرف زدنمون قطع شد به دنبالش راه افتادیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواو چقدر زیبا.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواو واقعا زیبا عالی بود یه جایی شبیه به دره ولی شیبش کم بود که بشه ازش پایین رفت کنارش از روی تپه ابشار کوچکی پایین میومد بخاطر اینکه تابستون بود درخت ها زمین همه سرسبز بود واقعا زیبا بود مهرو که دید منو ارتان محو اونجا شدیم اومد جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ داداش اجی بیاید جلوتر قشنگتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم جلوتر کنار برکه سنگ گذاشته بودن واسه نشستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت؛ اینجا زمین باباس خودش اینجا رو درست کرد به یاد خاله میگفت که خاله رودخانه ابشار خیلی دوس داشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ارتان هردو شوکه بهم نگاه کردیم ارتان نمیدونم ولی من فکر نمیکردم خان مادرمون یادش مونده باشه چه برسه واسش این چیزا رو درست کنه مهرو که دید منو ارتان حرفی نمیزنیم روبه سارا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ سارا بیا بریم سیب بچینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد باهم پاشدن رفتن نمیدونم چقدر به ابشار خیره بودیم که اون دوتا برگشتن دامن لباس محلی سارا پر از سیب های قرمز تازه بود مهرو که همون اول با شیطنت یه سیب واسه خودش برداشت تو برکه شست رویه تخته سنگ نزدیک به برکه نشست ولی سارا واسه منو ارتان سیب شست اورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا؛ بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سیب واسه من یه سیب واسه ارتان گرفته بود ارتان سیب گرفت تشکر کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من عادت تشکر کردن نداشتم فقط سرمو تکون دادم اونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن ؛ نوش جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت پیش مهرو نشست وقتی نشست مهرو تند برگشت تخته سنگ لیز بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو لیز خورد افتاد سارا که نزدیک بود بیوفته خودش گرفت ولی مهرو افتاد تو برکه کاملا خیس شد ارتان با قدم های تند رفت نزدیکش از اب بیرون اوردش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتن نزدیکتر گفتم؛ چرا مواظب خودت نبود وقتی با ما امد بیرون مسئولیتت بر عهده ما است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو هم بخاطر اینکه ترسیده بود هم من دعواش کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفت؛ ببخشید حواسم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه دلم واسش سوخت ولی با همون رفتار قبلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛ زود برگردیم خانه خیس است لباس هایت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جلوتر از همشون راه افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن یه نفر کنارم نگاه کردم مهرو رو دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرمو نگاه کردم سارا بود بعد اونم ارتان یکم دورتر از ما داشت میومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حلقه شدن دست مهرو دور بازم نگاش کردم مثل اینکه از رو نمی رفت صبح بهش گفته بودم با من صمیمی نشه دباره به خودش جرات داده بود بازومو بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بازومو گرفت دونستم که تعجب کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من خیلی زود دستش از بازوم جدا کردم یه نگاه عصبی بهش انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش دونست که خوشم نمیاد انقدر کنه باشه زود صمیمی بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اون باهمون تعجب گفت؛.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با همون تعجب گفت؛ اجی چرا بازو هات اینجوریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ چه طوری است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ گنده سفت مثل بازوی این ورزش کارا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ باید هم اینطور باشد چندین سال تلاش کرد تا این شده است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از حرفای من گیج شده بود گفت ؛ یعنی چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بخاطر اینکه بدونه که من کی هستم با افتخار گفتم ؛ من بدن ساز است از یازده سالگی ورزش بدن سازی انجام دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که با حرف های من شکه شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ یعنی مثل این مرد هایی که بدن ساز هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت ؛ اخه من تا الان ندیدم که دختری بدن ساز باشه بدنشم مثل ورزش کارای مرد باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه با سوال هاش حوصلم سر رفته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ حالا ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم دونست که حوصله حرف زدن ندارم هیچی نگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم توی ابادی که سارا جلوتر اومد گفت ؛ من دیگه برم خیلی از اشنایی با شما خوشحال شدم خونه ما یه کلبه درویشی است خوشحال میشوم قدم رنجه بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بخاطر اینکه تا الان ادم بدی نشون نداده بود گفتم ؛ مرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه تعجب کرد چون اول انطور باهاش حرف زده بودم الان اینجوری خب من وقتی دیدم که ادم بدی نیس تا الان در برابر حرف های من هم هیچی نگفت معلوم است ادم بی ادبی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ارتان و مهروخداحافظی کرد رفت تو یه خونه کاه گلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم که الان کنار ما بود گفت ؛ بهتره زودتر برسیم خونه مهرو ممکنه سردش بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم سرمو تکون دادم کنار اون ها راه افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدیم خونه خان روی تراس خونه روی صندلی نشسته بود با دیدن ما سه نفر لبخند عمیقی روی لباش نشست هه فکر کرده من به عنوان خانواده قبولشون کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با دیدن لبخند خان به طرفش دوید جلوش ایستاد گفت ؛ سلام بابا ، بابا اجی داداش بردم ابشار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خان کمرنگ شد چشماش غمگین یعنی بخاطر شنیدن اینکه ما رفتیم اونجا ناراحت شد مهم نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان نزاشت که این نگاه غمگین ادامه پیدا کنه رفت جلو سلام کرد خان جواب سلامشو داد منم از اجبار یه سلام زیر لبی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان روبه مهرو گفت ؛ چرا لباسات خیسن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو هم گفت ؛ افتادم تو اب حواسم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان گفت ؛ برو تو لباسات عوض کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو هم با گفتن چشم رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم با گفتن با اجازه رفت منم دنبالش رفتم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ ارتان حالا من چیکار کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ چیو چیکار کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از بی توجهیش کلافه شده بودم گفتم ؛ باشگاه چیکار کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با گفتن اهان ادامه داد ؛ فردا میرم شهر وسایل هایی که میخوای واسه باشگاه میارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم باشه ( مکالمه ارتان و آدرینا به زبان انگلیسی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه اشپزخونه رو پیش گرفتم واسه درست کردن معجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد شدم همه دست از کار کشیدن با دیدن بانو که به طرفم میومد گفتم ؛ من باید معجون درست کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم که از کلمه معجون و طرز حرف زدن من سر درنیاورده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ چی خانم جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دختر جونتر که یکم از خودم بزرگتر نشون میداد سنش گفت ؛ بانو معجون بزارید ببینم چه وسایلی میخوان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اومد جلو گفت ؛ سلام خانم جان من ندا هستم چه چیز هایی واسه درست کردن معجون میخواید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم گفتم ؛ تخم مرغ ، شیر ، موز و مخلوط بکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر گفت ؛ چشم خانم جان الان میارم واستون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت وقتی برگشت وسایلی که گفته بودم اورده بود بجز مخلوط کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛ مخلوط بکن واسه این ها خواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ مخلوط کن چشم الان میارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت مخلوط کن اورد گذاشت رو میز و گفت؛ چیز دیگه ایی نمیخواید خانم جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکون دادن سر مرخصش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خوراکی هارو تو مخلوط کن ریختم وقتی خب مخلوط شد تو یه لیوان خالی کردم خواستم بخورمش بانو که از اول داشت نگاه میکرد با دست زد رو گونش گفت ؛ اوا خانم جان بدید بپزم واستون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با چشمای علامت سوال نگاش کردم گفتم ؛ چه کنید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ این هارو بپزم واستون تخم مرغ که خام خورده نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دونستم چی میگه گفتم ؛ نخواست من اینجور خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید نمیخوام حرف بزنه گفت ؛ باشه خانم جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم جلوی چشمای گرد شده کار کنای اشپز خونه لیوان معجون خوردم کامل بعد اومدم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتم ، رفتم تو اتاقم لباس هامو ورداشتم که برم حموم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی یه دفعه در بدون زدن باز شد مهرو اومد داخل عصبانی بودم که بدون در زدن وارد شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای عصبانی رفتم جلو گفتم؛ یاد تو نداد که باید در زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از عصبانیت من جا خورده بود با یه لبخند که همه دندوناش نشون میداد گفت ؛ اجی منو تو که دختریم در زدن نمیخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا من بودم که با چشمای گرد نگاش میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ یعنی چه اینجا اتاق من بود دگر بدون در زدن وارد نشود فهمید مهرو با همون لبخند ژکوند گفت؛ چشمممممم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛کار داشت که اینجور وارد شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت ؛ اجی بابا قرار مهمونی بگیره به مناسبت برگشت شما بعد هم خانواده عمو دارن میان اینجا واسه دیدن شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سردی گفتم؛ من مهمونی دوست نداشت بعد برادر خان به من چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از این حرف های من تعجب کرده بود گفت؛ اجی چرا مهمونی دوس نداری چرا به بابا میگی خان چرا یه خانواده عمو میگی برادر خان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از چرا های زیادش کلافه شده بودم گفتم ؛ کم سوال بکن حوصله نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با لب های اویزن گفت ؛ باشه اجی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه گفت ؛ اجی چرا اینجوری حرف میزنی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم فقط نگاش کردم خودش دونست بدم اومد از حرفش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه لحن خوشحال گفت؛ اجی من بهت میگم که کلمه هارو چطور تلفظ کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش شوکه شدم مثل اینکه ناراحتی دلخوری تواین دختر وجود نداره خودمم دوس داشتم که حرف زدنم خوب بشه بتونم بهتر فارسی حرف بزنم ولی به روی خودم نیاوردم که مشتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه لحن بی تفاوت گفتم؛ مهم نیس خود یاد گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو اصلا انگار صدای منو نشیند گفت؛ از همین الان شروع میکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان باید میگفتی مهم نیس خودم یاد میگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم گفت؛ من که یه اجی بیشتر ندارم داداش آرتان که فارسیش عالیه فقط اجی تو چرا اینجوری حرف میزنی تورو خدا عصبی نشو فقط کنجکاو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم گفتم ؛ کنجکاو ن فضول شد بعد من ارتان مجبور کرد که زبان انگلیسی فرانسه از ده سالگی حرف زد فارسی ممنوع شد من فارسی اشکال پیدا کرد الان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که جوابشو داده بودم با یه لحن عجیب گفت؛ خودم دربست نوکرتم همه چیزو یادت میدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف زدنش تعجب کردم گفتم ؛ درِ بست یعنی چه توکر یعنی چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با خنده گفت ؛ اجی دربست یعنی تا آخر اینکه یادبگیری باهات هستم توکر نه نوکر یعنی خیلی بهت ارادت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از حرفاش کمی متوجه شده بودم فقط سرمو تکون دادم گفتم ؛ باشه قبول است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با شنیدن حرف من از خوشحالی جیغ کشید پرید بغلم منم که شوکه شده بودم انتظار نداشتم زود گرفتمش که نیوفتم بعد از خودم جداش کردم گفتم ؛ مهرو چند دفعه گفت که صمیمی نباش بدم آید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت ؛ اولا اجی خودمه دوس دارم صمیمی باشم بعد هم باید بگی صمیمی باهام رفتار نکن درسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که چیزی یادش اومده باشه گفت ؛ وای اجی تو گفتی مهرو اسم منو صدا زدی این اولین باره که اسممو گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتی نگا چطوری باهاش رفتار کردم که الان فقط اسمش گفتم انقدر خوشحال شده این دختر تموم قوانین منو میشکنه این دختر و خواهر مجبورم قبول کنم خواهرمه چون هرچی من قبول نکنم همه حتی خون هم میگه خواهریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه نگاهم به حوله افتاد گفتم ؛ بیرون من خواست حموم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو در حینی که بیرون میرفت گفت ؛ اجی باید بگی برو بیرون میخوام برم حموم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم درو پشت سرش بست معلوم بود سرمو با تاسف تکون دادم خیلی شیطونه معلوم نیس اینجا چه بلاهایی از دست مردم این خونه سرم بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از فکر کردن برداشتم رفتم حموم اب سرد سرحالم آورد حوله رو دور خودم پیچیدم اومدم بیرون چمدون که هنوز وسایل هام توش بود اوردم یه شلوار چسب با یه بلوز آستین بلند گشاد با لباس های ضروریم بیرون آوردم تازه چشمم به گوشی همراهم افتاد از وقتی اومدیم یادم رفته بود البته کسی هم نبود که بهم زنگ بزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری ازم بگیره من کلا دوست صمیمی نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرونش اوردم خاموش بود زدمش به شارژ لباس هامو پوشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بیرون اتاق که مهرو رو تو راه رو دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهروکه منو دید اومد جلو گفت؛........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرووقتی منو دید اومد جلو گفت ؛ اجی میخواستم بیام صدات کنم داداش داره میره شهر منو تو هم باهاش بری خرید واسه جشن ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از اجی گفتن های مهرو کلافه شده بودم گفتم؛ کم گفت اجی بد آمد بعد جشن من نیامد خرید هم نیامد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو ژست معلم هارو گرفت گفت؛ اگه نگم اجی چی بگم بعد اجی باید بگی دیگه بهم نگو اجی بدم میاد بعدم باید بگی من واسه جشن نمیام خرید هم نمیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از ژست و طرز حرف زدنش که خیلی جدی بود چشام گرد شده بود انگار نه انگار تا دو دقیقه پیش ازم اویزون بود مثل بچه کوچولو ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن من که چشام متعجب بود یه لبخند گنده رو لبش نشست با خوشحالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ بعد من میگم باشه بخاطر اینکه دوس نداری بهت میگم آدری واسه جشن هم توروخدا بیا بعدم با داداش بریم خرید من فقط با مامان میرفتم خرید الان دوس دارم با تو داداش برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم مثلا اومد خودش مظلوم کنه چشاش گرد کرده بود لبش غنچه بحای اینکه مثلا تحت تاثیر مظلومیتش قرار بگیرم خندم گرفته بود ولی تو ظاهرم تغییری ندادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ سخنرانی تموم کرد الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که با همون حالت خنده دار فقط سرش پشت سرهم تکون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛ باش میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که گفتم میام دهنش تا آخرین حد باز کرد جیغ کشید پرید بغلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ وای آدری عاشقتم اجی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از مخفف کردن اسمم بدم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم ؛ اول آدری نه آدرینا بعد نگفت اویزون نشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت ؛ باشه آدرینا جون من میرم آماده شم داداش گفت عجله کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رفت منم رفتم تو اتاقم یه بلوز بلند گشاد تا پایین باسنم تنم کرد با شلوار چسب کتان که عضله های پامو قشنگ نشون میداد با یه روسری شالی که گوشه هاش آزاد انداختم رو شونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که آرایش نمی کردم پس رفتم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها رفتم پایین که زن اردشیر خان دیدم شیرین کسی که احساس میکردم همه رفتار هاش تظاهره چشماش حس بدی بهم میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس دخترش که احساسش همه واقعی بود و من که همه به بی احساس بودنم پی برده بودن خنده رو لبام جا نداشت ولی مهرو تو یه روز خنده محو رو لبم آورده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاش رو خودم دیدم رفتم تو سالن مبل روبه روش نشستم تا ارتان مهرو بیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار منتظر بود سلام کنم فقط سرمو تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه اون با لبخندی که مصنوعی بود گفت؛ عزیزم خوبی دیشب خوب خوابیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با یه لحن سرد چشمای سرد مغرور نگاش کردم گفتم ؛ ممنون خوب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که انتظار داشت صمیمی جوابش بدم هه هنوز منو نشناخته بود من که زاده عمارتی بودم که فقط تویش تاریکی بود هرچند روشن باشه خوب واسه من تاریک بود تاریکی که منو سرد کرد منومغرور کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مهرو که داشت با صدای بلند واسه ارتان که کنارش راه میومد حرف میزد ارتان هم سرشوتکون میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم شیرین که با دیدن ارتان بلند شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با گفتن سلام ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با دیدن مادرش گفت ؛ مامان منو داداش اجی میریم شهر خرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با گفتن اجی نگاهم کرد منم با اخم نگاش کردم خوبه بهش گفته بودم از اجی بدم میاد با اخم من لبخندش بزرگتر شده تو دلم گفتم پرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین گفت؛ مهرو جان شاید آدرینا ارتان جان خودشون بخوان برن تونمیخواد بری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهروکه با گفتن حرف مادرش لبخندش محو شد لباش اویزون نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان گفت ؛ نه اشکال نداره بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو دوباره لبخند زد در حالی که تند قدم بر می داشت گفت؛ من رفتم بگم ماشین بیارن خودمون بریم زود رفت بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با تکون دادن سر از سالن خارج شدم اراتان هم بعد من اومد بیرون مهرو پایین پله ها ایستاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ما برگشت زود اومد لپ ارتان بوسید گفت؛ مرسی داداشی گذاشتی بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان که لبخند زد گفت؛ خواهش میشه توام مثل آدرینایی واسم خواهر کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که با حرفش خوشم نیومد ولی مثل اینکه مهرو خیلی خوشش اومد که لبخند گنده زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگه داشتن یه ماشین لندکروز سفید ک جلو پامون نگه داشت نگاه مون رفت سمتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با خوشحالی گفت؛ داداش گفتم این بیارن اخه من عاشق لندکروز هستم بلنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با خنده گفت ؛ باشه سوارشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو زود رفت عقب نشست منم جلو نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان وقتی پشت فرمون نشست با لبخند گفت؛ مهرو خانوم من خوب خیابون ها یادم نیس باید خودت راهنمایی کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه تو این نصف روز مهرو رو ارتان هم تاثیر داشته چون کمتر ما دوتا لبخند می زدیم اونم لبخند محو ولی حال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مهرو که گفت؛ نوکرتم هستم داداشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با صدای بلند خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتانی که من فقط لبخند محوش دیده بودم الان داشت بلند می خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خندیدنش تموم شد با یه لبخند به مهرو گفت؛...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با لبخندی که اثر خنده بلندش بود روبه مهرو گفت؛ مهرو خانم دختر نباید اینطوری حرف بزنه زشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با مظلوم نمایی گفت ؛ داداشی توام مثل مامان بابا نگو دیگه جلو غریبه ها که اینجوری حرف نمیزنم فقط پیش شماو اجی سارا اینجوری حرف میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با لبخند گفت؛ من حریف تو آدرینا نمیشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با چشمای گرد شده برگشتم طرف ارتان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؛ چیکار به من داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو دوباره مثل معلم ها گفت؛ اجی باید بگی چیکار به من داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با خنده بلندی گفت ؛ هیچی اینطوری نکن خودتو میترسم مهرو که معلمت شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با حرف ارتان بلند خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم برگشتم سمتش با اخم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه لبخندشو ژکوند کرد واسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم درست سر جام نشستم از رفتار ارتان شوکه بودم چون تا جایی که یادم میاد اینجور خنده شوخی نکرده مثل اینکه مهرو تاثیر خودش گذاشته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تا رسیدن به شهر هیچ کدوم حرفی نزدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط مهرو به آهنگ مسخره ایی که داشت پخش می شد گوش میداد خودش با آهنگ تکون میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم شهر من از شلوغی و آلودگی هوا تعجب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان که گفت ؛ مهرو خانم الان باید راهنمایی کنی که از کجا برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی مهرو به یه پاساژ بزرگ رفتیم منو مهرو پیاده شدیم تا ارتان بره ماشین بزاره پارکینگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پیاده شدیم مهرو اومد کنارم چند دقیقه بعد ارتان برگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت کردیم نگاه دختر هارو رو ارتان میدیم و نگاه پسر هارو رو خودم و مهرو تعجب کردم این ها چرا اینطوری نگاه میکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه مهرو گفتم ؛ چرا اینطور نگاه کرد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با صدای من سرشو بلند کرد گفت؛ بخاطر اینکه خوشکل هستین هم تو هم داداش ارتان خوشتیپم هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از حرف های مهرو گیج شده بودم گفتم ؛ خب اونها به ما چیکار داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ ولشون کن آدری اهمیت نده ببین این لباس خوشکله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که با مخفف کردن اسمم کلافه شدم گفتم ؛ مگه نگفت کامل بگو آدرینا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با کشیدن دستم گفت؛ باشه بیا بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم سر جای خودم ایستادم اون هم هرچی تلاش کرد نتونست تکونم بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت گفت ؛ بیا دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه افتادم رفت طرف مغازه لباس شب فروشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره به یه لباس گفت؛.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره به یه لباس گفت؛ چطوره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لباس نگاه کردم یه دکلته سبز آبی که رو قسمت بالا تنه با سنگ های کوچیک بزرگ نقره ایی کار شده بود خوشکل بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم گفتم؛ خوب است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که تایید گرفته بود با ذوق دستموگرفت با خودش برد تو مغازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دختر با آرایش زیاد دهن خیلی گنده که انگار زنبور دهنش نیش زده بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن چندشی گفت؛ چیکار میتونم براتون انجام بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با اشاره به لباس گفت؛ سایز منو دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر با نگاه دنبال کرد دست مهرو به لباس رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ بله همون رنگ میخواید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با تکون سر گفتن بله جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر رفت که لباس بیاره که مهرو دوباره با ضربه هایی که به بازوم میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت؛ آدری نگاه اون لباسه واسه تو خوشکله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاه کردم چشمام گرد شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چه فکری کرده که من این لباس عجق وجق بپوشم لباس انتخابیش یه لباس که بالا تنش با دوتا بند رو شونه وایمیستاد با رنگ زد نگین های قرمز دامن لباسم قرمز سیاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش گفتم؛ توبهتر است انتخاب واسه من نکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو اومد حرفی بزنه که با صدای دختر لباس واسش آورده بود رفت طرفش که لباس پرو کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان به طرفش برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان؛ کجایید کل طبقه رودنبالتون گشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم؛ اوه مهرو اینجا لباس دید اومدیم لباس امتحان کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای دختره فروشنده برگشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره؛ وای شما خارجی هستید ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با چشمایی چراغونی نگامون میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با قیافته جدی و لحن سردی گفت ؛ خیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره انگار که با سوزن بادشو خالی کرده باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو از اتاق پرو سرک کشید گفت ؛ اا داداش توام اومدی بیاید ببینید لباسم چطوره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ارتان رفتیم جلو لباسش خوب بود بهش میومد ارتان با لبخند و صدای مهربون گفت ؛ عالی خیلی بهت میاد خواهری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از شنیدن تعریف ارتان ذوق زده شد روبه من گفت ؛ آدری چطوره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا باز این اسممو مخفف کرد با حرص گفتم ؛کامل گفت آدرینا بد نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که دید من مثل ارتان ازش تعریف نمیکنم لبخندش کم شد ولی دوباره با لبخند گفت ؛ پس همین میارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت تو اتاق پرو درو بست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم رفت طرف پیشخوان روبه دختره گفت ؛ همین لباس ورمیداریم حساب کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره هم با یه لحن لوس عشوه مسخره گفت ؛ مهمون ما باشید قابل نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان با همون لحن سرد و جدیدت گفت؛ چقدر شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم که دیدید نمیتونه کاری کنه قیمت گفت ارتان حساب کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو اومد بیرون لباس داد دختره گذاشت تو ساک مهرو ساک به دست و خوشحال راه افتاد گفت؛ خب کفش مونده اونم بخریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان گفت ؛..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان گفت ؛ اول بریم اون مغازه انتهایی من وسایل هارو سفارش بدم بعد در خدمت شما خانوم ها هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا موافقت منو مهرو ارتان راه افتاد به مغازه انتهایی وقتی نزدیک شدیم فهمیدم میخواد وسایل باشگاه رو سفارش بده منم که عاشق وسایل ورزشی دنبال ارتان رفتم تو مغازه وقتی وارد شدیم دوتا پسر هیکلی که یکم هیکلشون از ارتان کوچک تر بود اونم باید توجه میکردی وگرنه نمی فهمیدی یکی پشت پیش خوان بود اون یکی این طرف داشتن با هم حرف میزدن با وارد شدن ما تو مغازه که خیلی هم بزرگ بود پر بود از وسایل ورزشی با بهترین کیفیت برگشتن اونی که پشت پیشخوان بود چهره خوبی داشت ولی اون یکی عالی بود من کسی که اصلا به قیافه کسی مخصوصا پسرا اهمیت نمی دادم یه لحظه میخکوب شدم ولی زود خودم جمع و جور کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونی که پشت پیشخوان بود با لبخند گفت ؛ خوش اومدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم در جواب لبخندش لبخند محوی زد گفت ؛ ممنون واسه سفارش وسایل باشگاه اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسری که وایساده بود گفت ؛ آرش داداش من میرم خونه میبینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده یا همون آرش بازم لبخند زد گفت ؛ قربونت داداش بسلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خوبی هم داشت این آقای مجهول من که مثلا خودم سرگرم کرده بودم ولی صداشون میشنیدم آقای مجهول با تکون سر از آرتان خداحافظی کرد بی اهمیت رفت بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو با ارجنش که فرو کرده بود تو پهلوم گفت ؛ وی اجی این چه خوشکل بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از این حرف زدنش تعجب کرده بودم با لحن بی تفاوتی گفتم ؛ به من چه بعد تو دستت کشید کنار بدن سوارخ شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از اون موقع هی آرنج میزد زود دستش کشید کنار با لبخند ژکوند گفت؛ یادم نبود بعد شم آدری جون باید بگی دستت بکشه بچه پهلومو سوراخ کردی منم میگم کجام بچس خیلیم بزرگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که فقط تماشاش میکردم با این دیونه بازی هاش خودش میگفت جواب میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان نگاش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان؛ .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان؛ من دستگاه بدن سازی میخوام یه سری خودم دارم ولی این هارو نه میزلاری ، جاودان ، قایقی ، خرک متحرک ، پرس تخت این آن تا دستگاه رو میخوام بهترین نوعش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر یا همون آرش گفت؛ قیمت که واستون مهم نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتان هم گفت؛ نه فقط بهترین باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم همون جور دستگاه هارو نگاه میکردم درست بود مدت زیادی نبود که از دستگاه استفاده نکرده بودم ولی لحظه شماری میکردم واسه دوباره ورزش کردن با دست مهرو که تو پهلوم فرو میرفت از تماشا کردن دست ورداشتم بهش نگاه کردم گفتم ؛ کم ارنج فشار بده پهلو داغان شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو گفت ؛ آدری باید بگی کم با ارنجت به پهلون ضربه نزن پهلوم داغون شد بعد هم این هارو داداش واسه چی میخواد میدونم واسه ورزش کردن هست ولی خیلی زیاده توضیح میدی واسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم که علاقم به ورزش چقدر زیاد بود الان که مهرو گفت توضیح بدم ژست مغرور تری به خودم گرفتم گفتم ؛ دستگاه ها برا بدن سازی است من هم ارتان بدن سازی کار کرد من مربی بود این دستگاه ها واسه هرکدام باید بلد باشد استفاده کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که وقتی گفتم مربی بدن سازی هستم جیغ خفیفی کشید پرید بغلم بازم شوکه بخاطر اینکه نیوفتیم از حرکت ناگهانیش محکم گرفتمش بازم ارتان که با جیغ مهرو برگشته بود با اون پسره آرش بازم مشغول شدن مهرو با یه صدای شاد جیغ جیغو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت ؛ وای آدری تو مربی هستی حتما داداشم مربی هست میشه خواهش کنم به منم یاد بدید خواهش لطفا نگا من چه دختر خوبیم من بهت فارسی یاد میدم تو به من بدن سازی خواهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با چشمای مظلوم که میدونستم فقط واسه خر کردنه منه نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم یکم فکر کردم خب اگه بهش یاد بدم اونم فارسی بهم یاد بده مساوی می شیم حقی به گردنم نداره پس این بهتر مهروکه با همون حالت نگاه هم میکرد وقتی گفتم ؛ باشد یاد داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفت تو جلد واقعی شیطون خودش خیز برداشت که بازم بپره بغلم که زود گفتم ؛ بپری بغل من جا خالی داد که زمین خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو اول با چشمای گرد شده نگاه کرد بعد بلند رد زیر خنده اومد جلو محکم لپمو بوس کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با یه نگاه چندش نگاهش کردم گفتم ؛ نکن اه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که خندش بند نمیومد گفت ؛ عالی هستی آدری بزار فارسی یاد بگیری دیگه دست منم از پشت میبندی عاشقتم خواهری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از ابراز احساسات مهرو گفتن کلمه خواهری ته دلم یه جوری شد مثل وقتایی که ارتان خواهر صدام میکرد هرچند چیزی نشون نمی دادم ولی خوشحال میشدم این امکان نداره یعنی من بخاطر این کلمه اونم از زبون مهرو اینجوری شدم نه بابا بدمم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارتان که داشت میگفت کی وسایل هارو واسمون میارن به سمتشون برگشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره یا همون آرش گفت؛ تا هفته دیگه وسایل ها به دستتون میرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir