رمان وای از این طوفان
- به قلم پگاه کرمی
- ⏱️کمتر از 5 دقیقه
- 1.9K 👁
- 18 ❤️
- 8 💬
صدای همهمه پیچیده بود و من بین جمعیت بودم. لبیک گویان طواف می کردم. طواف تمام نمی شد و صدای دخترک کنار م با آن پوشش سفید و چشمهای پر از اشک برام واضح تر از همه چیز بود. با قدم هایش،قدم هایم رو تنظیم کردم و حالا به جای نقش خانه ی خدا مجذوب معصومیت چشمهای دخترک شده بودم. استغفارمی کرد؟ -خدایا ببخش!غلط کردم!کمکم کن!مجبورم به خاطر مادر پیرم!مادرم به پول احتیاج داره! کنارش دور می زدم و ذکر لب او ذکر لب من شده بود. انگار من هم استغفار می کردم. صدای دیگری در سرم پژواک کنان صدایم می زد: -سید......سید......سید
آزاده | ناظر برنامه
سلام دوست عزیز🌻💚 نه گلم الان روند فرق کرده! هر رمانی که تایید میشه نویسندهاش باید فایل کامل رو برای پشتیبانی ارسال کنه تا توی بخش آفلاین قرار بگیره. ایشونم باید ارسال کنن رمانشون رو
۱ ماه پیشیاس
00تا اینجا اینکه خوب بود
۳ ماه پیشعالی بود تااینجا
00تا این جا عالی بود احسنت
۶ ماه پیشماهی
00عالی
۶ ماه پیش۲۰
00خوبه
۶ ماه پیششکاری
00سلام وقت بخیر خوب بود. با بقیه رمان های که خواندم فرق داشت
۱۱ ماه پیشاسرا
11هم قلم قوی هم خیلی قشنگه امیدوارم تاییدبشه
۱ سال پیش
Dehestani
00سلام من خیلی وقته منتظر ادامه این رمان هستم یعنی اگر امتیازات به حد نصاب نرسید ما باید در حسرتش بمونیم؟ کاش ادامه اش رو هر چه سریع تر بزارید