مرگ برای تو عشق برای من

به قلم moon ,Sun

عاشقانه جنایی

ملکه بودن حرمت داره یه ملکه هیچ وقت به چیزای کم قانع نمیشه. فقط و فقط بهترین و بالاترین چیزا… مثل بالاترین مبلغ برای کشتن یه نفر. مثل بهترین نفر برای کشتن. من یه قاتلم. یه حرفه ای که از هیچی نمیترسه، حتی از مرگ. من دومانم


10
344 تعداد بازدید
1 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

_دومان اونها ترو پیدا میکنن و انتقام تمام کارهاتو ازت میگیرن مطمئن باش تاج تخت تو آینده روشنی نداره
کمی که نگاهش کرد به این نتیجه رسید که اگر بیشتر از یک صدم ثانیه دیگر زنده بماند
مجبور به بیرون کشیدن دل روده اش میشود که با نگاهی به چهره نه چندادن سیاهش میتوانست بگوید چندشش میشد !
نگاهی که روبی خدمتکارش میگفت این نگاه مخصوص خودش است ماندد گرگی منتظر مینشیند و در انتظار این است که شکارش دست از پا دراز تر کند تا اورا ببلعد البته او جرعت چنین حرفی را رخ به رخش نداشت وقتی که داشت مخفیانه با دختری که تازه برای کمک به او آمده بود میگفت گوش های تیزش شنید و حتی در فکر این بود چطور میشود اگر یک خط با چاقوی بی نقصش بر صورت روبی بیندازد چیزی که نمیشد ؟میشد؟
نگاهش به قدری به مرد طولانی شده بود که مرد کم مانده بود خود به فکر کشتن خودش بیوفتد اما همچنان صورتش حالت خشم داشت اما دومان به آرامی به او نزدیک شد
_تو کی باشی که به من بگی چی در انتظار خودم و تاج تختمه ! تو هیچی نیستی فرد تو یه بزدل خائن بیشتر نیستی حتی لیاقت مردن ندار اما..
همین اما کافی بود که فرد بفهمد که کارش به همین راحتی ها تمام نمیشود و قرار است دومان اورا ماندد جرمی که همکارش بود زجر کش کند
صدایش برای فرد مانند ناقوس مرگ بود
با لبخندی مهربان که از او بعید بود گفت
-فرد بیا بازی کنیم!
پارت _دو
فرد دیگر کاملا آشکار ترسیده بود و دومان از این ترس لذت میبرد چه میشد اگر از فرد خوشش نمی امد که بخاهد با او بازی کند !
لعنت به بخت فرد که در مقابل شیطان ظاهر شد دومان به آرامی دستی به موهای فرد کشید و با ناراحتی گفت
_فرد من بازی خوبی سراغ ندارم
کمی چشمانش را ریز کرد ادامه داد
_تو بگو بازیمون چی باشه
فرد که میدانست مرگ در انتظارش است و خودش برای رسیدن به مرگ له له میزند هیچ نمیگفت زبان بسته بود انگار
دومان احساس میکرد حوصله اش دارد ته میکشد کلافه رو دو زانو نشت و گفت
_اوم من یه بازی بلدم و مطمئنم عاشقش میشی !
لبخندی که داشت چشمان سردش تمام نشان دهنده این بود که نقشه اش خوب پیش میرود
فرد با لکنتی که از یک مامور وضیفه شناس بعید بود گفت
_چ.چه بازی
جان کنده بود تا این یک کلمه را بگوید فشار زیادی روی مغزش بود دلش میخاست همین لحضه دومان را بکشد اما میدانست امکان ندارد
دومان با لبخندی مسخره که تمام دندان هایش را به نمایش گذاشته بود گفت
_تو .‌‌.تو پنجاه ثانیه وقت داری راهی از زیرزمین خونه خودت پیدا کنی بیرون بری

دستان دومان همراه با روبانی که دور چشمان فرد بست دور سرش حقله شد و آرام گفت
_بازی شروع شد!
قهقه ای که پشت بند حرفش بود تن فرد را لرزاند و به آرامی پچ زد
_خدایا من چیکار کردم که به این جهنم دچار شدم
میدانست باید عجله کند اما چشمانش بسته بود ! چرا چشمانش را باز نمیکرد ؟؟
فرد صدایش را بالا برد و دومان را چند بار صدا زد وفتی که جوابی دریافت نکرد عصبی از روی صندلی بلند شد و فریاد کشید
_تو بزدل که بلخره از سوراخت بیرون میای دوماننن
نمیدانست هر کاری کند دومان تا وقتی که خودش نخاهد بیرون نمی آید!

وقتی که دومان دید فرد نمیخاهد دم به تله دهد و به بازی لذت بخشش ادامه دهد جلو رفت
چشمان فرد را باز کرد برای لحضه ای نور لامپ کوچک گوشه دیوار چشمانش را زد اما سریع بازشان کرد گفت
_حیف شد فرد! تو نمیخای بازی کنی
فرد گیج او را نگاه کرد و ترسش داشت خود را نشان میداد دومان که این حالت فرد را دید قهقهه ایی ترسناک زد کیفی که همیشه ابزار مخصوص شکنجه اش در آن بود را روبه روی فرد گذاشت و گفت :
-شانس آوردی که امروز برنامه مهمی دارم وگرنه بازی قرار بود خیلی خوش بگذره !
لبخند ترسناکی زد و مهبوبانش را بیرون آورد سرنگ هوا چاقویی که باز نخوردن به اشیا آن را به دو نیمه تقسیم می کند و سرنگ بزرگ آهنی که در آن اسید است سرش را کمی بالا آورد و به فرد نگاهی انداخت
_فرد تو انتخاب کن !
فرد بی توجه به حرفش ترسیده گفت
-می.. میخوای چیکار کنی
دومان لبخند مهربانی از جنس وحشت به رویش زد و گفت
-بازی!
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عشقو

    00

    خوبه

    ۶ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.