رمان شهربازی
- به قلم allium
- ⏱️۹ ساعت و ۵۹ دقیقه
- 81.6K 👁
- 292 ❤️
- 104 💬
این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و حتی به اونهایی که بد حالن نگاه هم نمی کنن. دختر قصه ی ما تو این شهربازی بازیچه ی دست مردان مهم و عزیز زندگیش میشه و تو همین بازی ها کم کم بزرگ میشه…
هر چه زودتر به حمام احتیاج داشت.
دستی به گوشهی چشم بیخوابش کشید و گفت:
_خوبه
تیکه تیکش کنین بندازین جلو سگام.
فقط قبلش از جنازش عکس بگیرین بفرستین برا سلیم دوغان بزرگ
(روای اول شخص آیلا)
کوله پشتیام را یک وری روی دوشم انداخته بودم.
و مسیر سراشیبی سنگ فرش شده محله را بالا میرفتم.
تمام کوچه پس کوچههای باریک محله، به لطف برفی که شب گذشته
تا دم دمای طلوع خورشید باریده بود.
سفید پوش شده بود.
سرمای استخوان سوز هوا، لرز به تنم نشانده بود.
هرم بازدمهایم به شکل بخار از بینی به احتمال سرخم بیرون میآمد.
کلاه هودی، پاییزی نه چندان گرمم را روی سرم کشیدم.
و به قدمهایم سرعت بخشیدم.
هر چه به رستوران کوچک واقع در محله نزدیک میشدم.
بوی سوپ معروفش بیشتر معدهی خالیام را مالش میداد.
از صبح تا به حال به غیر از یه سیمیت چیز دیگری نخورده بودم.
وسط کوچه ایستادم.
دستم را ته جیب شلوار جینم فرو بردم.
با دیدن اسکناس خردهای کف دستم، بیخیال ناهار خوردن شدم.
و قدمهایم را از سر گرفتم.
هر چه به آن کوچهی باریک و بسی خطرناک، البته برای به غیر از ساکنان محله، نزدیک میشدم.
صدای ناله و فریاد پر درد مردی که، کمک میخواست.
واضح تر به گوش میرسید.
اتفاق تازهای نبود.
احتمالا باز هم بچههای محله یکی را خفت کرده بودند.
قبل از آنکه از کوچه بگذرم.
نگاهی گذرا به مردی که، آش و لاش شده، صورتش پرخون و روی زمین غلت میخورد.
انداختم.
پسرها با مشت و لگد به جان بیجانش افتاده بودند.
بیتفاوت شانه بالا انداختم.
نباید بی فکری میکرد. و پا به همچین محلهای میگذاشت.
سراشیبی را کامل بالا آمدم.
به سمت چپ تغییر مسیر دادم.
همینکه میخواستم از محله خارج شوم.
توجهم به زن سن و سال گذشتهای که با دستان پر، سردرگم اطراف را از نظر میگذراند.
معطوف شد.
سر تا پایش را رصد کردم.
سوت بلند بالایی در دلم کشیدم.
وجب به وجب لباسهای تنش، مخصوصا آن کت چرم خز دار اصلش
فاخر بودنش را به رخ میکشید.
کنج لبم شیطانی بالا رفت.
امکان نداشت همچین فرصت توپی را دو دوستی تقدیم بچههای محل کنم.
قبل از اینکه بهش نزدیک بشم.
ماسک سیاه رنگم را از جلوی کولهام برداشتم.
و به صورتم زدم.
چاقو کوچک ضامن دارم را از جیب جلوی هودیام برداشتم.
و زیر دستکش انگشتیهایی که به دست داشتم.
جاساز کردم.
همانطور که به سمت زن قدم بر میداشتم. نگاهم را به اطراف داده بودم.
که مثلا بیحواس جلوه دهم.
با یه برخورد به ظاهر اتفاقی، تنهای به نیمهی بدنش زدم.
کیسههای خرید در دستش پخش و پلای زمین شد.
بیتعادل چند قدم عقب رفتم.
چهرهای ناراحتی به خودم گرفتم. و با لهجهی غلیظ ترکی با ته مایهی لاتی لب زدم:
_آ آ خاله جون متاسفم، معذرت میخوام.
بدون اینکه منتظر سخنی از جانبش باشم. کمر خم کردم. و مشغول جمع آوری کیسههای خرید شدم.
ریحانه
00به نظرم میتونست خیلی خوب پیش بره ایده ی داستانش بد نبودولی مشکل این بودکه شخصیت طاها اصلا توصیف خاصی نشده بود ،میتونست عاشقانه های منحصربه فرد تر و جذاب تر باشع ولی فقط یه مشت مکالمه ی عادی بینشون بود
۲ ماه پیشآرمیتا
00رمان های خیلی زیادی خوندم و این رمان قطعا یکی از بهترین هاشون بود
۲ ماه پیشکیمیا
10این رمان سالها پیش خونده بودم قلم نویسنده قوی است و روند داستان هم خیلی منطقی جلو میره و دیالوگ و مونولوگ ها کاملا به اندازه است پایان بندی هم گاهی شما یه نفر جوری دوست داری که تصمیم میگیری کوتاه بیای
۳ ماه پیششقایق
20یکی از بهترین رمان های که تا به حال خوندم بدون کوچک ترین ایراده
۳ ماه پیشیاس
00رمان جالبی بود ارزش خوندن رو داره
۵ ماه پیش❄️❄️
00عالی 🌸💐🌺
۵ ماه پیشماهی
00زیبا بود اما اخراش واقعا خسته کننده شدع بود
۶ ماه پیشزهرا
10رمانش ساده و خیلی قشنگ بود دوست نداشتم رد بشم و ناراحت شدم تموم شد تموم شبو بیدار بودم عالی
۶ ماه پیشسارا
20مضخرفه از بس تبلیغ میاد هیچ کاری نمیتونی کنی ی فصل باز میکنی هی تبلئع تا دوباره میای از تبلیغ بیرون باز میای فصلو باز کنی باز تبلیغ ای چ وضعشه
۷ ماه پیشاکرم
00رمان های این نویسنده همه پرمحتوا و اموزنده هست وبا قلم قوی هرچند رمان هما از این نویسنده بسیار عالی تر بود اما این رمان هم خوب بود .تشکر نویسنده عزیز منتظر رمانهای دیگت هستم
۸ ماه پیشدانیال
00جالب بود قلم خوبی داشت ولی خب ی نابغه چون مکررا تشویق میشه نبایداینقدضعیف وبدون اعتماد ب نفس باشه و این مشکل پدرومادر کاراکتر اصلی اونقد مهم و قوی نبودک بعداز۲۰سال هنوز داغ باش مثل پدرکشتگی بودمشکلشون
۹ ماه پیشفاطمه ❤️
00واقعاً عالی بود قبلاً خونده بودمش ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟
۹ ماه پیشمحدثه
01مردان دور بر آرام
۹ ماه پیشمحدثه
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
زهرا
00فقط میتونم بگم چه مادر بی منطقی