رمان شهربازی به قلم allium
این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و حتی به اونهایی که بد حالن نگاه هم نمی کنن. دختر قصه ی ما تو این شهربازی بازیچه ی دست مردان مهم و عزیز زندگیش میشه و تو همین بازی ها کم کم بزرگ میشه…
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۵۹ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و حتی به اونهایی که بد حالن نگاه هم نمی کنن.
دختر قصه ی ما تو این شهربازی بازیچه ی دست مردان مهم و عزیز زندگیش میشه و تو همین بازی ها کم کم بزرگ میشه…
فصل اول : « بازی »
_بس کن مریم تا کی می خوای تو سرم بکوبی آخه چه جوری بگم که باور کنی به چه زبونی بگم غلط
کردم بفهم مریم بفهم که من عاشقت بودم و هستم ، من احمق ترسیده بودم خیر سرم اون کارم به خاطر علاقه ی زیادم کردم چرا قبول ...
صدای جیغ مامان مانع شد تا بابا نتونه ادامه ی حرفش و بزنه
_ بسه دروغ نگو کدوم علاقه اگه دوسم داشتی ، اگه فقط یه ذره به منم فکر کرده بودی این کارو باهام نمی کردی ،یه بچه رو این وسط بازیچه قرار نمی دادی ، بچت نمی شد وسیله تا به هدفت برسی. بچم چه گ*ن*ا*هی کرده که من نمیتونم درست باهاش برخورد کنم ، که هر وقت میبینمش یادم میاد شوهرم چه کرده با من . بد کردی حمید ، نمی تونم فراموش کنم ، خسته شدم...
برای اینکه ادامه ی این دعوای هر روزه رو نشنوم رفتم به سمت پشت بوم .
دیگه حالم از این دعوا به هم می خوره.
خسته ام از این بغض تو گلو که انگار با من متولد شده.
از قایم شدن به اندازه ی تمام عمرم خسته ام.
خونمون رو دوست دارم یه خونه ی بزرگ که جا زیاد داره واسه وقتایی که نباید تو چشم باشی وقتایی که نباید دیده بشی.
با دور شدن از اونا صداشون دیگه بهم نمی رسید اما چه فایده وقتی که حرفاشون ، دلیل دعواهاشون ، روی روحم حکاکی شده.
خیلی سخته اسمت توی دعوای هر روزه ی پدر و مادرت باشه.
اما سخت تر از اون اینه که خیلی های دیگه هم این دعوا رو دید و شنیده باشن.
درد داره که برای پدرت وسیله بوده باشی و برای مادرت نا خواسته و مانع پیشرفت...
یک ساعتی بود که روی پشت بام بودم. قصد کردم برم به اتاقم احتمال میدادم که دیگه دعواشون تموم شده باشه . حدسم درست بود دیگه خبری از دعوا نبود . بابا رفته بود شرکت و مامان هم داشت آماده می شد که با دیدن من کلی غم اومد تو نگاهش غمی از جنس دلسوزی مادرانه انگار تازه متوجه حضور من شده بود به روش لبخند زدم حرفی واسه گفتن نداشتم همین که میدونستم اون ته قلبش من و دوست داره برام کافی بود شاید ، انتظار روابط گرم مادر و دختری نداشتم، خواستم برم داخل اتاقم که صدام زد
_ آرام
به سمتش برگشتم
_ بله
_ دارم میرم خونه ی دایی محسن می خوای تو هم بیای
سوالش رو با اکراه پرسید
خیلی وقت بود که میدونستم کی باید کجا باشم و کی نباید
کی میتونم با مامان همراه باشم و کی نمی تونم
و خیلی کارهای دیگه که بدون اینکه کسی براش باید و نبایدی تعیین کرده باشه می دونستم کی باید انجام بدم و کی نه...
_ شما برید من امتحان دارم
مامان هم اصراری نکرد . با یه خداحافظی آروم از خونه خارج شد.
دایی محسن و خیلی دوست دارم شاید تنها کسی هست که من رو مقصر دعواهای مامان و بابا نمی دونه. خب البته شاید این حرف بی انصافی باشه چون درواقع هیچ کس من و مقصر نمیدونه اما خب خیلی ها بودن که با اشاره به این موضوع ناخواسته دلم رو شکستن ، اما دایی محسن هیچ وقت چه جلو روم ،چه پشت سرم به این موضوع اشاره هم نکرده.
وارد اتاقم شدم باید درس میخوندم تنها کاری که از بچگی یاد گرفته بودم واسه پرت کردن حواسم انجام بدم برای اینکه کمتر فکر و خیال کنم و غصه بخورم.
دنبال یکی از جزوه هام می گشتم که صدای زنگ آیفون بلند شد ، استرس گرفتم همیشه از این که کسی خونه نباشه و مهمان بیاد یا پستچی بیاد یا هرکسی که من مجبور باشم در رو به روش باز کنم متنفر بودم ، به اجبار به سمت آیفون رفتم تا ببینم کیه که با دیدن آرش نفس راحتی کشیدم و بدون اینکه جواب بدم دکمه باز شدن درو فشار دادم ، برگشتم که برم به اتاقم که دوباره صدای زنگ بلند شد.
گوشی رو برداشتم
_ باز نشد؟
_ چرا باز شد اما من عجله دارم نمی تونم بیام داخل یه کیف پول روی میز اتاقم هست سریع بردار بیارش پایین بدو که دیرم شده.
به سرعت کیف را برداشتم و به طرف در دویدم .
در باز بود اما آرش نبود تعجب کردم نگاهی داخل حیاط کردم که شاید داخل باشه اما نبود مانده بودم چه کارکنم که با صدایی از پشت سرم به هوا پریدم.
_ کیف و بدید به من
برگشتم و با دیدن طاها متعجب و معذب از اینکه پوشش چندان مناسبی نداشتم سریع کیف را به سمتش گرفتم و پشت در یه جورایی قایم شدم.
اما اون کاملا بی توجه به من کیف رو از دستم کشید و بدون هیچ حرفی رفت.
آخرم نفهمیدم که آرش کجا غیب شد که به جاش طاها اومد.
هرچند خیلی هم عجیب نبود این دوتا مثل دوقلو های به هم چسبیده میمونن خیلی کم پیش میاد باهم نباشن .
همیشه حسرت رابطشونو میخورم مخصوصا که من هیچ وقت هیچ دوستی تو کل زندگیم نداشتم .
تنها دوست من کتابای درسیم مخصوصا ریاضی بوده همیشه عاشق گم شدن تو دنیای اعداد بودم .
همیشه پیش خودم فکر میکنم که من یه شانس بزرگ توی زندگیم داشتم ، این که درس خوندن منو آروم میکنه منو از فکر وخیال جدا میکنه .
از همون دبستان فهمیدم که عاشق اعدادم عاشق جمع و تفریق و مسئله حل کردن به همون شدت هم از درسای حفظی بدم میومد همیشه از امتحان شفاهی واهمه داشتم ترجیح میدادم جوابام و روی کاغذ بنویسم تا بخوام واسه کسی توضیح بدم چون هول میشدم با اینکه همیشه هم درسام و میخوندم اما هیچ وقت نتونستم توی درسای شفاهی نمره ی خوبی بیارم از همون بچگی هم اعتماد به نفسم زیر صفر بود . از اینکه بخوام جلوی اون همه چشم حرف بزنم وحشت داشتم . تا اینکه امتحانا کم کم همه کتبی شدن و منم از فشار استرسی که بهم وارد می شد نجات پیدا کردم .
از اون جایی که توی ریاضی همیشه اول بودم به خاطر ضعف توی درسای شفاهی خیلی بازخواست نمیشدم بعضی از معلم ها متوجه مشکل من شده بودن و باهام مدارا می کردن .
گوشه گیر بودن من کاملا عیان بود هیچ وقت سر کلاس دستم و بلند نکردم تا به سوالی جواب بدم یا حتی مثلا اجازه بگیرم برم آب بخورم یا خیلی کارهایی که بچه های دیگه خیلی راحت انجام میدادن.
خیلی وقت ها از این که جواب سوالی رو میدونستم اما جرات دست بلند کردن و جواب دادن رو نداشتم از دست خودم کلافه میشدم به حدی که شاید بقیه هم متوجه این بی قراری و کلافگی میشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خوب من فقط یه دختر بچه ی دبستانی بودم که هیچ کس و نداشت که کمکش کنه و من با این خصوصیاتی که گاهی به شدت آزار دهنده بودن خو گرفتم و بزرگ شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز به روز منزوی تر می شدم شاید تنها نقطه ی مثبت من هوش زیادی بود که در ریاضی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی راهنمایی و دبیرستان کارم خیلی سخت تر بود چون برای هر درس معلمی جداگانه وجود داشت و مثل دبستان معلم ها از وضعیت درسی کلی من آگاهی نداشتن و تا من میخواستم خودمو به اونا ثابت کنم زمان از دست رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها شانسم این بود که امتحانهای آخر هر ترم کتبی بود و در نهایت من نمره ی خوبی میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم کنفرانس که میومد مرگ رو انگار جلوی چشمم میدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتایی که اختیاری بود که اصلا حتی به امتیازش فکر هم نمیکردم اما امان از وقتی که اجباری بود و نمرش می شد یک قسمت از نمره ی امتحان پایان ترم ، اون موقع بود که خواب و خوراک نداشتم همش استرس داشتم و حالت تهوع تا روزی که به بدبختی ارائه میدادم و خلاص میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقتم نمره ی خوبی نگرفتم در واقع اصلا برام مهم هم نبود انقدر حال روحی و جسمیم تحت تاثیر این استرس قرار می گرفت که من فقط می خواستم تموم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال سوم راهنمایی بودم که دبیر ریاضی من را به عنوان نماینده ی کلاس سومی های مدرسه برای شرکت در مسابقه ی ریاضی که در سطح ناحیه برگزار می شد به مدیر مدرسه معرفی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بابت این اتفاق خوشحال بودم چون این آزمون سال اول و دوم هم برگزار شده بود اما از آن جایی که خود دانش آموز باید برای ثبت نام پیش قدم می شد با کمال تاسف من شرکت نکرده بودم و تا مدت ها بعد از برگزاری آزمون هم از دست خودم عصبانی و ناراحت بودم .اما سال سوم خود مدرسه من رو به عنوان نماینده انتخاب کرده بود و درواقع من مجبور به شرکت در آزمون بودم، انقدر خوشحال بودم که احساس می کردم میتوانم پرواز کنم. دبیر ریاضی مون خیلی به من امیدوار بود و آنقدر از من برای مدیر و دبیرهای دیگه تعریف کرده بود که همه متوجه انتخاب شدن من برای این آزمون شده بودند . همه از من انتظار آوردن مقام داشتند ، این اتفاق افتاد و من مقام اول در سطح ناحیه را آوردم، در نتیجه برای مسابقه ی استانی پذیرفته شدم و درکمال ناباوری برای اطرافیان من حتی توانستم در آزمون کشوری هم مقام اول را بیاورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام سه مرحله ی آزمون خانواده ی من از موضوع اطلاعی نداشتن و از آنجایی هم که ما ساکن تهران بودیم لزومی برای رفتن به شهر دیگر برای شرکت در آزمون نبود و در نتیجه کسی باخبر نشده بود تا روزی که از طرف مدرسه با پدر و مادرم تماس گرفته بودند ، تبریک گفته بودند و دعوت کرده بودن تا در روز اهدای جوایز شرکت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که تماس گرفته شده بود من در مدرسه و بی خبر از این موضوع بودم. وقتی به خانه رسیدم طبق عادت همیشه می خواستم بی سر و صدا به سمت اتاقم بروم که باشنیدن صدای مامان و بابا با تعجب سر جایم میخکوب شدم ، معمولا زمانی که من به خانه میرسیدم هیچ کس نبود ، بقیه بعد از من و یا شب به خانه می آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت مامان از شدت گریه سرخ شده بود و بابا با افتخار به من نگاه می کرد. متعجب بودم تا به حال آن ها را در این حالت ندیده بودم ، اینکه این گونه به من نگاه کنند هم برایم عجیب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به سمتم آمد و منو در آ*غ*و*ش کشید، میشنیدم که با گریه زیر لب تکرار میکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عزیزم بهت افتخار میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار اینگونه در آ*غ*و*ش مادرم جا گرفته بودم حس غریبی داشتم حسی که تا آن روز تجربه نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دقایقی مامان منو رها کرد و بابا مرا در آ*غ*و*شش گرفت و صورتم را ب*و*سید ، این اتفاق هم برایم یکی دیگر از اولین های زندگیم بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آن وقتی به من تبریک گفتند ، من تازه متوجه موضوع شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالهای بعد هم من در این آزمون و المپیاد های دیگر ریاضی مقام آوردم اما هیچ وقت دیگر خاطره ی آن روز تکرار نشد . انگار که این مقام آوردن ها جزء روتین زندگی من شده بود و مثل یک وظیفه به آن نگاه می شد .البته هر دفعه به من تبریک می گفتند ولی آن حس و حال و ابراز احساسات دیگر در کار نبود اما نگاه افتخار آمیزی که به من داشتند هیچگاه در چشمانشان گم نشد و شاید همین برای من کافی بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال دوم دبیرستان را به صورت جهشی خواندم البته این کار را مدیون دایی محسن هستم چون اگر او پیگیر کارهایم نمی شد من هرگز نمی توانستم مراحل اداری آن را طی کنم دایی محسن خیلی به موفقیت های من اهمیت میداد ، وقتی که متوجه شده بود که من حتی در تابستان و روزهای تعطیل هم مشغول درس خواندن هستم خودش این پیشنهاد را به من داد و من بی چون و چرا قبول کردم. برای من تابستان و زم*س*تان فرقی با هم نداشتند من هر روز درس می خواندم تا بتوانم زندگیم راتحمل کنم من آرامش زندگیم را در غرق شدن در دنیای اعداد پیدا می کردم ، بنابراین در 17 سالگی کنکور دادم و با رتبه ی یک رقمی برای تحصیل در رشته ی ریاضی با این امید که رویای کودکی ام تحقق یابد وارد دانشگاه شدم. رویای اینکه بتوانم یک ریاضیدان شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی محسن خودش مامان و بابا را در جریان کارهای درسی من قرار داده بود ،اگر او نبود من هم نمی گفتم و شاید این بار هم آنها شگفت زده می شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند زمانی که رتبه ی یک رقمی مرا دایی محسن به اطلاعشان رسانده بود باز هم کلی شگفت زده شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا کمی با اینکه من با این رتبه رشته ی ریاضی را انتخاب کنم مخالف بود و میگفت یک رشته ی مهندسی بخوانم اما وقتی دایی محسن از علاقه ی من به ریاضی برای مامان گفته بود او هم بابا را مجاب کرده بود که من به دنبال علاقه ام بروم .بابا هم که هیچگاه روی حرف مامان حرفی نمیزد به راحتی قبول کرده بود. این اولین بار بود که درباره ی تصمیمی که به من مربوط می شد دیگر اعضای خانواده هم نظر میدادند ، حتی آرش بی خیال هم در این باره اظهار نظر کرده بود . تمام این ها نه تنها برای من عجیب بلکه دلگرم کننده بود. و برای منی که خاطره ی خاصی از گذشته ام نداشتم بهترین خاطره ام به حساب می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرمین که مامان را صدا میزد از افکارم به بیرون پرتاب شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و به سمت در اتاقم رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که باز کردم آرمین پشت در اتاق آماده ی ضربه زدن به در بود که با دیدنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام ، چطوری ریاضی ؟ مامان کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی برای سر به سر گذاشتنم مرا ریاضی صدا میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند به لب جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام ، مامان نیست رفته خونه ی دایی محسن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگوید که گوشیش زنگ زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیده معلوم بود چه کسی پشت خط است که اینطور چشمانش چراغانی شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از در فاصله گرفت و جواب داد ، من اما هنوز سر جایم ایستاده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جانم عزیزم ، رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه قربونت برم ،من نمیفهمم مسافرت رفتنت چی بود این موقع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حالی که به جواب سارا گوش میداد به سمت من چرخید و نمیدانم چه چیزی در نگاه من دید که لبخند از روی لبش پاک شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجالت زده سرم را پایین انداختم و به داخل اتاقم برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالا حسرت را در صورتم دیده بود این که کسی اینگونه با محبت با من صحبت کند برای من باز یکی از نداشته هایم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به هر حال برگشتی دیدی شوهرت از دستت رفته حق شکایت کردن نداری ، آرام هم شاهد که من به تو هشدار دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن بامزه اش به خنده افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم سارا به او چه میگفت که او هم از خنده سرخ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم به سمت من آمد و فقط یک چشم عزیزم بلند بالا در گوشی گفت و گوشی را به سمت من گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می خواد با تو صحبت کنه احتمالا می خواد سفارش منو بکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا را بسیار دوست دارم نامزد عقدی آرمین ، که پنج سال از او کوچک تر است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری شاد و پر انرژی تنها غریبه ای که من از بودن در کنارش دچار استرس نمیشوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام سارا خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای بابا آرام این خانم و از کنار اسم من بردار این هزار بار ، گفته باشم اگه منتظری منم تورو با پسوند پیشوند صدا کنم بدون که عمرا این اتفاق نمیوفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم واقعا نمیشد با سارا باشی و شاد نشوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا مشغول سفارش کردن راجب آرمین شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خلاصه آرام ساعت ورود و خروجش و به من اطلاع میدی اگه با ساعتایی که خودش میگه همخونی نداشته باشه حسابشو میرسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور مشغول بود و من لبخند به لب گوش به حرف هایش بودم که متوجه ی نگاه مهربان آرمین به روی خودم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئنم این که مرا شاهد گفت و گویش با سارا گرفته بود برای این بود که مرا از آن حال وهوا در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی که سارا گفت ومن شنیدم و خندیدم خداحافظی کردیم و من گوشی را به آرمین دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این بار آرمین جدی شد و کمی به او سفارش های لازم را کرد و این که مواظب خودش باشد در آخر هم خداحافظی کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان کی رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حدود 12 بود که رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت نگاهی انداختم ساعت نزدیک 5 بود و من انقدر غرق در افکارم بودم که حتی غذا هم نخورده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ غذا چی خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی یعنی فکر کنم سیر بودم که یادم رفت بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم عصبانی شد هم ناراحت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بدو برو یه چیزی آماده کن با هم بخوریم زود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی که زیر لب گفتم باز نگاهش را مهربان کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت آشپزخانه رفتم و فکرم باز پرواز کرد به سمت آن روزی که رفتار آرمین با من عوض شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترم یک دانشگاه بودم اول ترم بود و من بسیار مضطرب ،از اینکه برای اولین بار در جمعی قرار گرفته بودم که تعداد عمده ی آن پسران بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رشته ی ریاضی اکثر پذیرفته شدگان پسر بودند و من هیچگاه تا قبل از ورودم به دانشگاه به این مسئله توجه نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کلاس درس های اختصاصی به غیر از من تنها دو دختر دیگر حضور داشتند که باهم دوست بودند. البته اگر هم این چنین نبود مطمئنا من باز هم تنها بودم چون مشکل من در ناتوانی در ایجاد رابطه با دیگران بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد درس دیفرانسیل روش خاصی برای خودش داشت و دقیقا این روش همان چیزی بود که من از آن بیزار بودم . او هرجلسه سه معادله ای که بالاتر از سطح کلاس بود را در آخر کلاس بر روی تابلو مینوشت و می خواست که همه روی آن ها فکر کنند و جواب هایشان را هرچند غلط برای او در جلسه ی بعد بیاورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه ی دوم من بسیار خوشحال از حل سه معادله ی داده شده کاغذ جواب هایم را طبق گفته ی استاد که همه جواب هایشان را روی میز او بگذارند ، روی میزش قرار دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی که تنها نیم ساعت از کلاس چهار ساعته ی آن روز گذشته بود و استاد اعلام کرد که من در آخر کلاس سه معادله را پای تخته برای همه توضیح دهم خوشحالیم نه تنها زایل شد، بلکه استرس و اضطرابی دیرآشنا اما هزار برابر قوی تر در جانم رخنه کرد که کم مانده بود بیهوش شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همان هنگام رو به کلاس گفته بود که تنها کسی که سه معادله را کاملا درست حل کرده من بودم . هرچند که از این موضوع خوشحال بودم اما این خوشحالی در برابر حال بدی که داشتم بسیار ناچیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نیم ساعت پایانی که باید برای حل معادلات می رفتم سه ساعت در استرس عذاب آوری بودم که باعث شروع سردردی عصبی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد انگار حال مرا متوجه شده بود که خودش هم به کمکم آمد و بیشتر توضیحات را خودش ارائه داد اما خوب از من هم در مواقعی جواب می خواست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر بدبختی که بود سه معادله رانوشتم و سرجایم برگشتم اما انگار دیگر جانی برایم باقی نمانده بود حالت تهوع و سردرد بدی گرفته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همین طور بود من میگرن داشتم و کوچکترین فشار عصبی باعث شروع این درد وحشتناک می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس تمام شد اما من توانایی خروج از کلاس را نداشتم همه از کلاس خارج شدند و من کم مانده بود که از شدت ناتوانی به گریه بیفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم چه کار کنم تنها کاری که کردم این بود که برای اولین بار در عمرم با آرمین تماس گرفتم و از او خواهش کردم اگر می تواند به دنبالم بیاید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین که باشنیدن صدایم پی به اوضاع خراب من برده بود با سارا به سراغم آمد و با دیدن من در آن حالت که کم از جنازه نداشتم بسیار ترسیده بود ومن را به بیمارستان برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار آرمین تازه آن روز متوجه اوضاع روحی و جسمی من شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه در این سالها به من بی توجه باشد اما انگار تازه آن روز عمق فاجعه ای به اسم آرام را درک کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز شنیده بودم که به سارا میگفت من درحق آرام کوتاهی کردم . صدایش غم داشت وقتی می گفت همه ی ما در حقش کوتاهی کردیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو در برابر من حس عذاب وجدان و دلسوزی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آن روز تا الان یک سال می گذرد که من حضور برادرانه ی اورا با شدت بیشتری نسبت به سال های قبل احساس می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بازکه غرق شدی ریاضی ، آخه تو به چی فکر میکنی که تموم نمیشه هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یاد یک سال پیش افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول نگاهش غمگین شد اما سریع با لحن خنده داری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم که هنوز ذوق مرگی که برادرت مثل سوپر من نجاتت داد اما سعی کن خودتو کنترل کنی بقیه فکر میکنن سوپرمن ندیدی تاحالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب حقیقت همین بود ، ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و چیزی نگفتم ظرف غذا را روی میز گذاشتم و هر دو مشغول خوردن شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاواخر مهرماه بود، کلاس های دانشگاه کاملا رسمی شده بود و دیگر حال و هوای تابستان را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته برای منی که پانزده واحد درس عمومی در تابستان گذرانده بودم هیچ فرقی نداشت فقط ساعات کلاس هایم بیشتر شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینگونه با توجه به ده واحدی که در طول سال به همراه درس های اختصاصی و پایه گذرانده بودم کل 25 واحد درس عمومی که باید برای مقطع لیسانس می گذراندم را در همان سال اول پاس کردم و از شرشان راحت شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترم سوم بودم و از آنجایی که رتبه اول گروه ریاضی بودم و معدل بالایی داشتم می توانستم 24 واحد در انتخاب واحد بردارم و چون ترم قبل هم 20 واحد برداشته بودم این ترم بعضی از کلاس هایم با ترم بالایی ها برگزار میشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای من که فرقی نداشت چون من با بچه های هم گروه خودم هم رابطه ای نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوست و آشنا داشتن در کلاس هایم برایم اصلا معنایی نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با تنهایی خو گرفته بودم و ترک این عادت هم برایم غیر ممکن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینطور که پیش میرفتم می توانستم 7ترمه و یا حتی 6ترمه مدرکم رابگیرم و برای فوق آماده شوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اول باید میدیدم با توجه به سخت شدن درس ها می توانم از پس 24 واحدی که گرفته ام برآیم یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از آنجایی که من کاری به جز درس خواندن نداشتم به نظرم چندان کار سختی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاساتید خیلی هوای من را داشتند شاگرد اول کلاس بودم و محبوب اساتید اما خوب دانشجوهای دیگر چندان از من خوششان نمی آمد البته نه همه اما اکثریت از من بدشان می آمد.و از آنجایی که من با کسی دوست نبودم اوضاع بدتر هم بود. مخصوصا آن دو دختر کلاس که احساس می کردم دوست دارند سر به تنم نباشد. من واقعا کاری به کار کسی نداشتم اما دیگران بی خیال من نمی شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا این اوضاع از وقتی بدتر شد که وقتی ترم دوم بچه ها نزدیک عید تصمیم گرفته بودند کلاس ها را کنسل کنند و من از همه جا بی خبر سرکلاس حاضر شده بودم و استاد برای همه ی بچه ها به غیر از من نمره ی منفی قرار داده بود و من با تمام کم رو بودنم از استاد خواسته بودم که اگر میشود به آنها هم نمره ی منفی ندهد اما استاد قبول نکرده بود و درنتیجه برای یک درس چهار واحدی که به شدت سخت هم بود آنها دو نمره از دست داده بودند و همه هم مرا مقصر میدانستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خودم به شدت از این اوضاع ناراحت بودم چون این استاد اول ترم گفته بود که اگر قرار است کلاس کنسل شود هیچ کس نباید بیاید و اگر حتی یک نفر هم سر کلاس حاضر شود او کلاس را تشکیل خواهد داد و از غائبان نمره کم خواهد کرد اما من در جریان قراری که بچه ها گذاشته بودند نبودم و وقتی بعد از عید سر کلاس بچه ها را دیدم و همه با لحن بد و طلبکاری از من پرسیده بودند که چرا سر کلاس حاضر شدم و من که نزدیک بود به گریه بیفتم به سختی گفته بودم که از موضوع خبر نداشتم ، آنها از آن دو دختر پرسیده بودند که مگر شما به او اطلاع ندادید؟ ، آنها هم گفتند که به من گفته اند که امروز کلاس نیست اما من به کلاس رفته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بی زبان و بی دست و پا نتوانسته بودم از خودم دفاع کنم و بگویم که آنها فقط به من گفتند، هنوز کسی در کلاس نیست و من گفته بودم عیبی ندارد منتطر میمانم و آنها هم با خنده گفته بودند هر طور راحتی و رفته بودند .خب من از کجا باید می فهمیدم که کسی در کلاس نیست به معنی کلاس تشکیل نمی شود ، است. آنها فقط می خواستند حال مرا بگیرند و همه را با من دشمن کنند که به خوبی از پس این کار برآمده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداروشکر که من زیاد با آنها کلاس نداشتم ، من خیلی فشرده کلاس برمی داشتم و آنها انگار که تفریحی درس می خواندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همان وقتی که من دانشگاه قبول شدم دایی محسن مدام برایم از محاسن تحصیل در خارج از کشور میگفت و حتی می گفت خودم همه ی کارهایت را درست می کنم تو فقط بخواه .اما من خیلی اهمیت نمی دادم من بی دست و پاتر از آن بودم که بتوانم در کشوری غریب و در تنهایی زندگی کنم هرچند که اینجا هم خیلی تنها بودم اما تمام زندگی من تامین بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات وقتی دعواهای مامان و بابا زیاد می شد به پیشنهاد دایی محسن فکر می کردم اما اصلا این اعتماد به نفس را نداشتم که می توانم در خارج از کشور در جایی که حتی زبانشان را هم بلد نیستم زندگی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اصرارهای دایی محسن انقدر زیاد بود که من کم کم به این فکر افتاده بودم که او می خواهد من را از مادرم دور کند . خوب بالاخره مادرم خواهر عزیزتر از جانش بود و راحتی او مطمئنا برایش مهمتر از من بود. شاید هم این فکر اشتباه بود اما تنها برداشتی که من می توانستم از رفتارهای دایی داشته باشم همین بود .مخصوصا این اصرارها به رفتن زمانی بیشتر میشد که دعواهای مامان و بابا هم زیاد میشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین برخوردها باعث شد که من از دایی محسن هم فاصله بگیرم او تنها فامیل ما بود که من به مهمانی هایشان می رفتم یا هروقت به خانه ی ما می آمد من هم در کنارشان حضور پیدا می کردم و بودن در کنارشان را دوست داشتم . اما این حرفا باعث شد که من در ذهنم دایی محبوبم را از دست بدهم و باز هم تنها تر از قبل به زندگیم ادامه دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی هم وقتی این کناره گیری های من را دیده بود دیگر صحبتی از رفتن من نکرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حتی گله کرده بود که چرا دیگر به خانه شان نمی روم ،من هم درس هایم را بهانه کرده بودم و به این صحبت خاتمه داده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بود که آرش پریشان و آشفته بود و این حالت اصلا به آرش سرخوش و شیطان نمی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجالب این بود که در این مدت از طاها هم خبری نبود . چیزی که تقریبا غیر ممکن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حال و هوای به وجود آمده آنقدر عجیب بود که منی که تمام وقت در اتاقم و مشغول انجام دادن کارهای دانشگاه بودم هم از آن با خبر شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کسی که از ماجرا خبر داشت هم انگار آرمین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین از تمام کارهای آرش باخبر بود و اگر چیزی هم نمی دانست خود آرش برایش می گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرابطه ای که بین این دو برادر بود برایم بسیار حسرت برانگیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها سه سال باهم اختلاف سنی داشتند و بسیار با یکدیگر رفیق بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین ده سال و آرش هفت سال از من بزرگتر بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه این اختلاف سنی و همچنین دختر بودنم را برای خودم دلیل فاصله و رابطه ی سردی که بین من و برادرانم بود می دانستم و به خودم دلگرمی میدادم که خب آنها حق دارند ،از من بزرگترند و من هم پسر نیستم که حرف مشترکی با من داشته باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما زمانی که در مدرسه بودم و می شنیدم که بچه های دیگر از روابطشان با برادرهای بزرگتر از خودشان تعریف می کنند باعث می شد به این فکر کنم که خیلی چیزهای دیکر هم روی رابطه ی ما تاثیر گذاشته و شاید من هم مقصر باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا مهندس عمران بود و یک شرکت بزرگ نقشه کشی و ساختمان سازی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین هم در دانشگاه عمران خوانده بود و در شرکت بابا کار می کرد و بسیار هم در کارش موفق بود به طوری که بابا باخیال راحت آنجا را به آرمین سپرده بود و خودش فقط به کارها سرکشی می کرد و وقت هایی که کارها خیلی زیاد بود به کمک آرمین می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش اما به قول معروف هنری بود و به ساختمان سازی و نقشه کشی هم اصلا علاقه ای نداشت آرش در دانشگاه گرافیک خوانده بود و با دوستانش یک شرکت تبلیغاتی راه انداخته بود که البته بابا سرمایه اش را در اختیارش گذاشته بود و همچنین کارهای تبلیغاتی شرکت که در رابطه با خرید و فروش ساختمان ها بود را هم به او سپرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرمورد طاها هم فقط در این حد می دانستم که او هم شرکتی مربوط به نرم افزار های کامپیوتری دارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شنیده بودم که شرکت او و آرش در یک ساختمان دوطبقه قرار دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه دلم می خواست که محل کار آرش و شرکت بابا را ببینم . اما تابه حال نتوانسته بودم این خواسته را به زبان بیاورم . روزی که آرش شرکتش را افتتاح کرده بود با دوستانش جشن کوچکی درآنجا گرفته بودند که آرمین هم در آن حضور داشت و وقتی شب ،هنگام شام شنیده بودم که بابا و مامان هم به آنجا سر زده بودند و برای آرش گل و هدیه برده بودند ، فهمیدم که انگار من خیلی ار خانواده ام دور هستم که هیچ کس حتی در این باره به من حرفی نزده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته بابا و مامان گفتند که برای کاری بیرون رفته بودند و اتفاقی متوجه جشن آرش شده بودند و خیلی کوتاه به آنها سر زده بودند .اما باز هم من احساس دل شکستگی می کردم. و نمی توانستم بی خیال این موضوع شوم و ناراحت نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاواخر ترم بود ومن بسیار درگیر درسهایم بودم با آنکه توانسته بودم اکثر امتحان هایم را با موفقیت پشت سر بگذارم اما 24 واحد واقعا مرا خسته کرده بود. درس های ما بسیار سخت بود و من تصمیم گرفته بودم که ترم های دیگر را حداکثر 20 واحد بردارم و بیش از حد خودم را خسته نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترم چهار را با 20 واحد شروع کردم و و امیدواربودم که بتوانم سه ساله مدرکم را بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و آمد های من همه با اتوب*و*س و مترو انجام میشد با اینکه بابا گفته بود اگر بخواهم می توانم گواهینامه بگیرم و او برایم ماشین بخرد اما من از رانندگی هم می ترسیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی پیش خودم فکر می کردم اصلا چیزی در این دنیا هست که من از آن نترسم یا حداقل مشکلی با آن نداشته باشم و در آخر همه ی فکر هایم به این نتیجه میرسیدم که من فقط با ریاضی مشکلی ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه تنها سوار تاکسی شوم و مثلا راننده آدم خوبی نباشد می ترسیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همین خاطر من فقط با اتوب*و*س و مترو رفت وآمد می کردم . البته اتوب*و*س را به مترو ترجیح میدادم و خیلی کم پیش می آمد که سوار مترو شوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات صبح ها وقتی همزمان با آرش یا آرمین از خونه بیرون میزدم آنها مرا تا دانشگاه میرساندند .اما اکثر اوقات خودم تنها میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها مسیرهایی هم که بلد بودم مسیر دانشگاه تا خانه و یک کتاب فروشی بود که اکثر کتاب هایی که من در زمینه ی ریاضی و کتب دانشگاهی به آن ها احتیاج داشتم را از آنجا تهیه می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین بار از آرمین خواستم تا آدرس آنجا را به من بدهد و بگوید با چه اتوب*و*سی باید به آنجا بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین با تعجب از من پرسیده بود که چرا با اتوب*و*س ، چرا با تاکسی و یا تاکسی تلفنی به آنجا نمی روم که من فقط گفته بودم که من اینگونه راحت ترم و باز هم نگاه دلسوزانه ی آرمین را تحمل کرده بودم .او گفته بود که خودش من را به آنجا میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من همیشه که نمی توانستم از او بخواهم مرا به آنجا ببرد درنتیجه در طول مسیر دائما دنبال ایستگاه های اتوب*و*س گشته بودم و اتوب*و*س هایی که در مسیر دیده بودم را به ذهن سپرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگاه در مسیر کسی از من آدرس می پرسید تنها می توانستم بگویم، نمیدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی آنقدر از ضعف هایی که داشتم عصبی و ناراحت می شدم که دلم می خواست سر خودم فریاد بزنم. دلم می خواست سر خودم را به دیوار بکوبم بلکه شاید به خودم بیایم و خودم را از این وضعی که دارم نجات دهم . اما من حتی جرات این کار را هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاواسط ترم چهار بودم . تازه یک هفته از تعطیلات عید گذشته بود و کلاس ها کم کم رسمی و جدی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شب عمو حامد همه را به منزلشان دعوت کرده بود. چون تمام مدت تعطیلات عید به مسافرت رفته بودند و حالا با این مهمانی می خواستند یک جا کل دید و بازدید عید را به جا آورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا علاقه ای به شرکت در مهمانی ها نداشتم اما گاهی مجبور بودم .شاید اگر یک مهمانی ساده بود می توانستم شرکت نکنم اما عمو همه را خیلی رسمی دعوت کرده بودند و همه ی فامیل هم شرکت می کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفامیل و دوست و آشنا ی خانوادگی زیاد داشتیم اما روابط نزدیکی با همه ی آنها نداشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما بیشتر روابطمان با فامیل های درجه یکمان بود و بقیه را سالی یکی دو بار برای عید و مناسبات این چنینی میدیدیم. و من از این بابت بسیار خوشحال بودم چون من با عمه و عمو هایم هم چندان راحت نبودم چه برسد به اقوام دیگر که خیلی کم دیده بودمشان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفامیل های مادریم کم بودند کلا مامان خانواده ی کم جمعیتی داشت. تنها برادرش دایی محسن که از مامان کوچک تر بود . زن دایی هم زنی آرام و مهربان، که من اورا بسیار دوست داشتم و تنها فرزندشان امیرعلی 17 ساله ی بسیار دوست داشتنی و محبوب عمه اش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی تنها کسی است که من بدون ترس و استرس با او ارتباط برقرار می کنم او را همچون برادرم دوست دارم او فقط 2 سال از من کوچک تر است در واقع او تنها همبازی کودکی من بوده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به قول دایی من معلم ریاضی او بوده و هستم. بهترین لحظات زندگیم زمان هایست که به او ریاضی آموزش میدهم. برای زندگی ساده ی من بودن درکنار این پسرک شیطان اما به شدت مهربان بسیار دلنشین و هیجان انگیز است . مخصوصا زمانی که از خرابکاری هایش برایم تعریف میکند من به شدت حسرت روحیاتش را می خورم. البته اورا هم زیاد نمیبینم اما در مقایسه با دیگران رابطه ام با او بسیار زیاد است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر مامان چند سال پیش فوت کرد اما مادربزرگم به تنهایی در خانه ای نزدیک به خانه ی دایی محسن زندگی می کند. مادر بزرگی مهربان که خالصانه محبت می کند . دختر و پسر بودن نوه هایش هم برایش فرقی ندارد همه ی مارا به یک اندازه دوست دارد. برخلاف پدر و مادر بابا که عاشق نوه های پسرشان هستند . در خانواده ی پدرم به پسرها به عنوان نژاد برتر توجه میشود البته نه اینکه به دخترها توجه نشود ، دختران را هم بسیار دوست دارند اما پسر داشتن برایشان یک ارزش به حساب می آید. احتمالا می ترسند نسلشان چون دایناسور ها منقرض شود .البته بابا خانواده ی بسیار سرشناس و ثروتمندی دارد و خوب پسران برایشان محافظ اسم و رسم و ادامه دهنده ی راهشان هستند. تفکری که من اصلا آن را قبول ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ پدری ام تاجر فرش است . علاوه بر بابا سه فرزند دیگر هم دارد . عمو حامد و عمو حسین که هر دو از بابا بزرگترهستند و هر دو هم راه پدربزرگ را ادامه دادند . وعمه حوری که از بابا دو سال کوچتر است و با پسر عمویش ازدواج کرده که او هم به تجارت فرش مشغول است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این میان فقط بابا حمید سنت شکنی کرده و به سمت علاقه اش رفته و کلی سر این موضوع با پدربزگ مشکل داشته اما وقتی پدربزرگ موفقیت هایش رامی بینید دست از مخالفت با بابا برمیدارد و حتی در برخی کارهای بابا سرمایه گذاری هم کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حامد دو پسر ویک دختردارد که هرسه ازدواج کرده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموحسین هم یک پسر و یک دختر دارد که آنها هم ازدواج کرده اند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه حوری دو دختر و یک پسر دارد و فقط دختر بزرگش ازدواج کرده است و دختر و پسر دیگرش هم هردو از من بزرگتر هستند میلاد هم سن آرش است و مهساهم دو سال از آنها کوچکتر است . آنها هم بازی های هم بودند و هنوز هم با هم زیاد وقت می گذرانند .در واقع من آخرین نوه ی این خاندان هستم و هم سن من در این فامیل پیدا نمی شود .شاید یکی دیگر از دلایل گوشه گیری من از آنها هم همین باشد همه ا ز من بزرگترند و من حرف مشترکی با کسی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با اینکه از من بزرگتر است اما رفتارهایش بسیار بچگانه است او دوسال پشت کنکور مانده بود تا بالاخره توانسته بود در دانشگاه آزاد قبول شود و به من که حتی یک سال زودتر وارد دانشگاه شدم به شدت حسودی می کرد ، من اصلا دلیل این رفتارهایش را نمی دانستم ما نه هم سن بودیم و نه رقابتی با هم داشتیم ، اما او کلا با من مشکل داشت و من به شدت از قرار گرفتن در جایی که او هم باشد بدم می آمد . عمه حوری هم خیلی مرا تحویل نمی گرفت بچه تر که بودم اینگونه نبود اما هرچه مهسا با من بدتر شد عمه حوری هم بیشتر از من کناره گیری کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگم تا قبل از اینکه من در دانشگاه قبول شوم رفتار خیلی خاصی با من نداشت .با من مهربان بود .اما همه چیز کاملا معمولی بود اما وقتی که من یک سال زودتر و بارتبه ی یک رقمی در دانشگاه پذیرفته شدم آنقدر خوشحال شده بود که من را مایه ی افتخار خانواده دانسته بود و به شوخی به مهسا گفته بود که از من یاد بگیرد و دقیقا از همان موقع بود که رفتار مهسا با من بدتراز قبل شده یود .خوب من که تقصیری نداشتم من خودم هم به شدت از این شوخی ناراحت شده بودم اما دست من نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف آنها میلاد با من مهربان برخورد می کرد اما همیشه مهسایی بود تا نگذارد من حس خوبی از مهربانی برادرش به دست آورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب هم که میهمانی بود و مطمئنا مهسا هم حضور داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط دلم می خواست زودتر همه چیز تمام شود و من به غار تنهایی ام پناه بیاورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک مهمانی مسخره و خسته کننده به خانه برگشته بودیم و من سعی داشتم بخوابم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش هنوز هم کمی در خودش بود مدتی بود که ساکت شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین مدام با آرش بود . با هم می آمدند و می رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دوست داشتم بدانم جریان چیست اما خوب این تقریبا غیر ممکن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مدت آرمین تماما درگیر آرش بود و کم پیش می آمد سراغ مرا بگیرد احساس می کردم فراموش شده ام. در واقع هر وقت از چیزی ناراحت بودم این احساسات در من تشدید میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب هم که مهسا تا توانسته بود به من بی زبان تکه انداخته بود و من فقط سکوت کرده بودم و یا خودم را به آن راه زده بودم و الکی لبخند زده بودم ، در کل شب گندی را گذرانده بودم و ناراحت بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرش و آرمین توجهم راجلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باور نمیکنه آرمین چند دفه تا حالا براش گفتم . اما نمیذاره کامل واسش توضیح بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آروم باش، چرا داد میزنی ، بذار یکم آروم تر بشه همه چی درست میشه الان داغه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیدنم دیگه چیکار کنم اعصابم به هم ریخته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درست میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر صدایشان نمی آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانستم چه چیزیست که اینگونه آرش را به هم ریخته برادر شادم را .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم فکر میکردم که شاید پای دختری در میان باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما از آنجا که پای دختران در زندگی آرش زیادی درمیان بود و آرش تا به حال به این حال و روز نیوفتاده بود ، به شک می افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما غیبت طولانی طاها، یار غار آرش بسیار تعجب برانگیز بود و احساس می کردم این موضوع باید ربطی به طاها هم داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام وجود امیدوار بودم همه چیز درست شود تا دوباره آن آرش سرخوش و شاد پیدا شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک به امتحانات آخر ترم بود و من سخت مشغول درس خواندن بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش هنوز همانطور بود و احساس میکردم شاید دیگر نتوانم برادرم را مثل قدیم ببینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین و سارا هم بسیار درگیر بودند. می خواستند تا سال آینده مراسم ازدواجشان را برگزار کنند و سر خانه و زندگیشان بروند . به همین دلیل آرمین سخت مشغول کار بود بقیه ی وقتش را هم با سارا می گذراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعواهای مامان و بابا هنوز هم ادامه داشت و من به شدت هر چه تمام تر سعی در غرق کردن خودم در درسهایم را داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید کتاب جدیدی که یکی از اساتیدم معرفی کرده بود را تهیه می کردم و باید به سمت کتاب فروشی میرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز عجیب بود احساس می کردم کسی مرا تعقیب میکند اما هروقت دقت می کردم کسی را نمیدیدم . من ترسو بودم اما خیال پرداز نبودم یعنی فکر نمیکردم که خیالاتی شده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی میکردم هم مراقب خودم باشم و هم به افکارم پرو بال ندهم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن اتوب*و*س در ایستگاه به سرعت سوار شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکتاب فروشی و در بین قفسه ها مشغول گشتن به دنبال کتاب مورد نظرم بودم که با صدای آشنایی متعجب به سمتش برگشتم.درکمال ناباوری کسی را میدیدم که مدتی بود غیبتش بدجور به چشم می آمد ....... طاها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت بهت مرا طاها شکست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم دست و پایم را گم نکنم و به خودم مسلط باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی جوابش را دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دنبال چه کتابی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برای دانشگاه می خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آفرین به تو... چه خبرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخوردش جدید و عجیب بود او این همه سال به خانه ی ما رفت و آمد می کرد اما تا به حال با من به غیر از سلام و خداحافظ آن هم اگر مرا میدید ، هیچ حرف دیگری نزده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی حتی احساس می کردم او مرا نمی بیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما الان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت من و جواب ندادنم باعث شد لبخندی بزند و دوباره خودش چیزی بگوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اما استرس داشتم دوست داشتم هرچه زودتر بروم نگاه او امروز با همیشه متفاوت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کتابت و پیدا کن ، من میرسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامکان نداشت همچین کاری کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون شما بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تعارف نکن گفتم میرسونمت یعنی میرسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدایا این چه موقعیتی بود .نمیدانستم چگونه او را دست به سر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هزار جان کندن جمله ی بعدی را گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون اما خودم برم راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم ناراحت شد یا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما قبول کرد و بعد از خداحافظی کوتاهی از کتاب فروشی خارج شد. بدون آنکه کتابی خریده باشد. حتی شک دارم که اصلا قصد خرید داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا دیدنش عجیب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم باید این دیدار را به آرش یا آرمین بگویم یا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که مجبور نشده بودم با او برم فعلا کافی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خرید کتاب از مغازه خارج شده و به سمت ایستگاه رفتم و در کمال تعجب کمی قبل از ایستگاه طاها را دیدم که در ماشینش نشسته بود و به من نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول کرده بودم نمیدانستم چه کار کنم خواستم برگردم که یعنی اورا ندیده ام اما آنقدر ضایع بود که بی خیال شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مکث طولانی من لبخند روی لبهایش نشسته بود نگاهش را از من گرفت و به روبرو دوخت هنوز لبخند داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ایستگاه رفتم همان لحظه اتوب*و*س رسید با رفتنم به سمت اتوب*و*س طاها برایم دستی تکان داد و رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن را گیج و مبهوت از برخوردش درجایم میخکوب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته و پراز افکار آشفته به خانه رسیدم هرچه فکر می کردم دلیل رفتار طاها را متوجه نمیشدم و این به شدت مرا مضطرب میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت حدود 4 بعد از ظهر بود و کسی در خانه نبود مامان هم که طبق معمول به خانه ی دایی محسن رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرسنه بودم و خسته شهلا خانم که در منزلمان کار میکرد در آشپزخانه مشغول کار بود به آشپزخانه رفتم و سلام کردم ،خواستم برای خودم غذا گرم کنم که شهلا خانم مانع شد و از من خواست بنشینم تا او خود برایم میز را آماده کند .اگر هروقت دیگری بود مانع میشدم و خودم کارم را انجام می دادم اما امروز به شدت هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خسته شده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخورد طاها برای من پسر ندیده غیر قابل هضم بود من حتی در دانشگاه هم با وجود تعداد زیاد پسرهای کلاس با هیچ کدامشان هم کلام نشده بودم مگر به اجبار و آن هم به ندرت و هرچه بود در مورد درس و دانشگاه بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما طاها یی که گاهی حتی مرا قابل نمیدانست تا به من سلام کند امروز این برخورد را با من کرده بود واقعا برایم عجیب و استرس زا بود من از هر چیزی که نمیتوانستم دلیلی برایش پیدا کنم و از سوال های بی جواب می ترسیدم ، از هر چیزی که افکارم را مشوش کند واهمه داشتم و از ارتباط با جنس مخالف بیش از هر چیزی میترسیدم و فراری بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا وقتی به یاد می آوردم که گاهی شده بود طاها را در جایی بیرون از خانه دیده باشم و متوجه شده بودم که او هم مرا دیده اما خودش را به آن راه میزد که مثلا مرا ندیده است .بعد چطور امکان داشت که امروز همه چیز عادی و اتفاقی بوده باشد. آن هم بعد از غیبت طولانی که این مدت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرام خانم کجا غرق شدی باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای آرمین به خودم آمدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه ی حضورش نشده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شهلا خانم بی زحمت واسه منم گرم کن منم نهار نخوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم پسرم الان آماده میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره من مخاطب آرمین قرار گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نگفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ علیک سلام ، من سلام کردم اما تو غرق بودی .حالا جواب سوالم و بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا آرمین هم گیر داده بود من هنوز نمیدانستم باید بگویم یا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی یکمی امروز خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن غذاها توسط شهلا خانم روی میز هر دو در سکوت مشغول خوردن شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درس ودانشگاه که خوبه ؟ آره ؟ مشکلی که نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه ، خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مدت ها که سرش شلوغ بود امروز انگار یاد من افتاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته گله ای نداشتم همین که گاهی بود ، کافی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بهتر از آرش بود که هیچگاه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او هم گله ای نداشتم. همه که نباید در زندگیشان حضور اطرافیانشان پررنگ باشد اصل خود حضور است همین که حضور دارند کافیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ آیفون بلند شد آرمین به سمت در رفت بعد از چند دقیقه همراه آرش وارد آشپزخانه شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش کمی بهتر از روزهای قبل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دو مشغول صحبت شدند ، خودم را در میانشان اضافی میدیدم ، بلند شدم خواستم از در خارج شوم که آرمین صدایم زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا ؟ غذات و نخوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجه آرش هم به من جلب شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سیر شدم میرم درس بخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم بی جهت یا با جهت دلم گرفته بود از این که حتی یک دوست نداشتم تا با او صحبت کنم از این که باخانواده ام ،با برادرهایم فاصله ای داشتم تا آسمان، از این بی سر و زبان بودن، از این ترسو بودن، از این ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار آرش صدایم زده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بشین کارت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم برای خودم می سوخت ، چقدر کمبود داشتم که فقط با گفته شدن این حرف از جانب برادرم از اینکه با من کار داشت احساس هیجان زدگی وخوشحالی کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف کنارشان نشستم آرش رو به آرمین گفت: آقای محمدی رو که میشناسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرایدار شرکتت دیگه آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره خودش ، امسال دخترش کنکوریه و از قضا ( نگاهی به من انداخت و ادامه داد ) رشتش ریاضی هم هست .امروز اومده بود ازم وام بگیره واسه کلاس کنکور دخترش البته می گفت که دخترش شاگرد اولم هست اما خوب میخواد کلاسم بذاردش که حتما رشته ای که دوست داره قبول بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کرد بعد رو به من ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من بهش گفتم که خواهرم میتونه به دخترش بدون هزینه آموزش بده .... نظرت چیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من ... خب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم چه بگویم از یک طرف اولین بار بود که آرش از من چیزی خواسته بود حس میکردم برای اولین بار به دردی خورده ام واز طرف دیگر برقراری ارتباط با یک غریبه هم برایم سخت بود هرچند که مسلما او از من کوچک تر خواهد بود اما..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین رو به آرش گفت: الان تو جواب قطعی رو به آقای محمدی دادی دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش کمی من من کرد و بعد گفت: آره دیگه خب آرام که ریاضیش حرف نداره کار دیگه ای هم نداره گفتم اینطوری سرگرمم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمین رو به من گفت: هرچند که اول باید نظر تورو می پرسید بعد جواب قطعی میداد اما حالا که گفته به نظر منم فکر خوبیه... خودت چی فکر میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب خوب بود این تنها کاری بود که من از عهده ی آن بر می آمدم فقط کافی بود کمی به خودم مسلط باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من مشکلی ندارم فقط تا دو هفته ی دیگه امتحانای پایان ترم تموم میشه اگه بعد از اون باشه من راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره حتما اونم کنکورش سال دیگه ست اما خب چون مهندسی برق میخواد قبول بشه باید از حالا خودشو آماده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی به ذهنم رسید باید همین الان به او می گفتم تا فکری کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط یه چیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو هم صدا گفتند: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزه خب کجا قراره من باش ریاضی کار کنم ، من خونشون نمی تونم برم راحت نیستم،(کمی تردید داشتم در گفتن ادامه ی حرفم اما به سختی گفتم) اینجا هم نمیدونم یه وقت مامان بابا دعواشون میشه زشته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیالت راحت توی شرکت یه اتاق بی استفاده داریم از همون موقع که حرفش شد فکرکردم بهترین جا همون اتاق نه کسی مزاحمتون میشه نه اینکه شماها از اینکه بخواید برید خونه ی همدیگه معذب میشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیالم راحت شد اینطور خیلی خوب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتوانستم شرکت آرش را هم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر از این پیشنهاد خوشحال بودم از اینکه بالاخره در چشم برادرانم دیده شدم از اینکه بیشتر از همیشه با آنها صحبت کرده بودم از اینکه توانسته بودم کمکی برایشان باشم ، که به کل ماجرای طاها را به فراموشی سپردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم امروز یک امتحان به شدت سخت و مهم داشتم . والبته آخرین امتحان این ترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس پوشیده از اتاق خارج شدم ،به سمت آشپزخانه رفتم تا یک لیوان شیرکاکائو بخورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن مامان و بابا که مشغول صبحانه خوردن بودند پشیمان شدم اما نمی توانستم برگردم آنها هم مرا دیده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اینطور آرام در کنار هم نشسته بودند دلم نمی خواست با دیدن من مامان دوباره یاد خاطراتش بیفتد و این آرامششان بهم بخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و به سرعت به سمت میز رفتم وبه جای شیرکاکائو ی محبوبم یک شیرینی از ظرف روی میز برداشتم و خداحافظی کردم و به سرعت خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرینی دوست نداشتم فقط برای اینکه به سرعت بتوانم آشپزخانه را ترک کنم آن را برداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از در خارج شوم که صدای بابا مرا متوقف کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه لحظه صبر کن می خوام برم شرکت میرسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیلی برای مخالفت نبود منتظر ایستاده بودم که شهلا خانم صدایم زد ، به سمتش برگشتم که دیدم لیوان در دستش را به سمت من گرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا دخترم مادرت گفت واست یه لیوان شیرکاکائو بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بغض گلویم را رها نمی کرد، لیوان را گرفتم و شیر و بغض را یکجا سرکشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم مرا دوست داشت این برایم از هر حسی شیرین تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدم ،بابا کمی گرفته به نظر می آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم هرچند آرزویم بود که با پدرم صحبت کنم و او را از این گرفتگی دربیاورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک دانشگاه ماشین را متوقف کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همه چیز خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونی که من همیشه حواسم بهت بوده و هست؟( صدایش گرفته بود ، غم داشت )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو به سلامت بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خداحافظی کردم و پیاده شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه حس میکردم بابا و مامان بیشتر از آنکه مرا دوست داشته باشند عذاب وجدان دارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر اینکه نتوانسته بودند همانطور که به آرمین و آرش محبت میکنند و عشق می ورزند به من هم محبت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید من هم بدبین شده بودم اما من در رفتارهایشان آنچه حس میکردم ترحم بود چیزی که از آن بیزار بودم .به همین خاطر همیشه در اتاقم بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم جلوی چشمشان باشم و آنها هم مثل امروز بابا اینطور با غم مرا نگاه کنند و با من حرف بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها هم با تنهایی من هیچگاه مخالفت نکردندو این باعث میشد من حس مزاحم بودن را در خودم تشدید کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در ظاهر زندگی ام هیچ چیز کم نداشتم ، همه چیز خوب به نظر میرسید .خانواده ی خوب ، خانه ی خوب ، پول ، شاگرد اول بودن ، اما وقتی به عمق زندگی ام میرفتم نداشته هایی را میدیم که داشته هایم را بی ارزش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر و مادری که هم مرا دوست داشتند و هم نداشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم برایم دلسوزی می کردند و هم عذاب وجدان داشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه به خودم میگویم من پر رو هستم همین که سقفی بالای سرم دارم باید خدارا شکر کنم بقیه ی چیزها را باید بی خیال شوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید بی خیال افکارم می شدم امتحان امروز خیلی مهم بود باید تمرکز میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از امتحان از دانشگاه خارج شدم و به سمت ایستگاه اتوب*و*س به راه افتادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتحان از آنچه فکر می کردم سخت تر بود و حسابی خسته ام کرده بود ، اما خوب از پس آن برآمده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدایا دوباره او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صدا برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانم خانما، حال شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا او داشت مرا دیوانه می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل این رفتارها چه بود واقعا نمی دانستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دوهفته پیش که او را در کتاب فروشی دیده بودم تا به امروز از او خبری نبود ومن هم همه چیز را پای اتفاق گذاشته بودم اما حالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا میری بیا برسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون خودم میرم شما بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو چرا انقدر تعارف میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تعارف نیست اینجوری راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بود ، دلیلش را نمی فهمیدم من اصلا طاها را نمی فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از چی میترسی تو ؟ نکنه از آرش میترسی؟ مطمئن باش اون به اندازه ی کافی به من اطمینان داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمیترسم ، خودم برم راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با شه اما بدون که ... هیچی خودت میفهمی . فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دوباره به سادگی رفت و من موندم و هزار و یک فکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی رو خودم میفهمم .... اه ..... خدایا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب قبل از اینکه بخوابم آرش به سراغم آمده بود و گفته بود که دختر آقای محمدی برای شروع کلاس خیلی عجله دارد و می خواهد اگر می توانم از فردا کلاس را شروع کنیم من هم از آنجا که امروز امتحاناتم تمام شده بود و کار دیگری نداشتم قبول کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار شد که فردا صبح همراه با خود آرش به شرکت برویم و قرار هایمان را بگذاریم واز همان فردا هم کلاس را شروع کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح به همراه آرش از خانه خارج شدیم . مامان و بابا هم از تصمیم آرش بسیار استقبال کرده بودند و می گفتند سرگرمی خوبی برای من است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار پا در شرکت آرش میگذاشتم شرکت شیکی داشتند فضای خوب و آرامش بخشی هم داشت. همین طور مشغول نگاه کردن به اطرافم بودم که با صدای آقایی که با آرش مشغول صحبت بود به طرفشان رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش مرا به آقای محمدی و دخترش که درکنارش ایستاده بود معرفی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم به آرامی سلام کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش داشت درباره اتاقی که برای ما در نظر گرفته بودند از آقای محمدی میپرسید . و آقای محمدی هم گفت که آنجا را خودش مرتب کرده و همه چیز آماده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام هم از من و آرش تشکر می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق در طبقه ی بالا بود .من فکر میکردم در همین طبقه قرار دارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه چیزی به ذهنم رسید یادم بود که شرکت های آرش و طاها در یک ساختمان قرار دارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش طبقه ی اول و طاها طبقه ی دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این یعنی که ما باید در شرکت طاها می ماندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به این مورد فکر نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir