رمان سارق به قلم سکوت میگ میگ
متاسفانه رمان مورد نظر با توجه به نظرات و آرای خوانندگان عزیز و همچنین نظر کارشناسان برنامه، مورد تایید قرار نگرفت. امید است نویسنده از نظرات خوانندگان برای اصلاح و بهبود رمان جاری و رمان های بعدی بهره ببرد.
سعی برنامه بر این بود که رمان خود را محک بزنید و عیب و ایرادها را از نظر خوانندگان و همچنین نویسندگان حرفه ای پیدا کنید و جهت بهبود آنها اقدام نمایید.
برای نویسنده آرزوی موفقیت و پیشرفت در این امر را داریم و امیدواریم رمانهای قویتری را دوباره برای ما ارسال کنند و افتخار ارائه رمان نویسنده عزیز را به دست بیاوریم.
قدرت باشه بزنیم نیشخند:)
کی میگه ثروت بده؟کی میگه پول چرک دسته؟همش دروغه !! ثروته که قدرتمندت میکنه !!
همه چیزو دست یافتنی میکنه !!رویاهات ،شهرت،قدرت،غرور،حتی عشق !!
ولی به چه قیمت به قیمت از دست دادن اعتماد ،زندگی،احساس ؟
دختری از قشر ضعیف جامعه پسری از قشر تهی جامعه که مکمل یکدیگر باشن ولی افکارشون هزاران هزار کیلومتر از یکدیگر فاصله داشته باشد ....
تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
_حتی تو این کالج بازم کسی راضی نمیشه به پسری از قشر ضعیف جامعه نگاه کنه باز میگید پول چرک دسته!؟
همتون دنبال کسی میگردید که ثروتمند باشه قدرتمند باشه اسم و رسمی داشته باشه که فردا دستشو گرفتید بردید به خانوادت معرفیش کنی مطمعن باشی نه به انتخابت نگن .
بعضیا معترض میشن ولی بازم من توجه ای بهشون نمیکنم و سعی میکنم با ادامه دادن سخنرانیم کل محوطه سالن که اکثر بچها صندلی ها رو پر کردن رو زیر نظر بگیرم ،ولی هیچ چیز مشکوکی نظرمو جلب نمیکنه
استاد رضایی_شما میخاید بگید که با پول میشه همه چیزو به دست اورد ؟ یعنی احساساتو با پول میخرن!؟اعتماد و با پول میخرن ؟!شرافت و مردونگی رو با پول میخرن!؟
_استاد احساسی که فقرا دارن رو ثروتمندا دارن ولی حتی یه بارم پیش خودتون فکر کردید اگر جز فقیر فقرا باشید با دست خالی بری در مغازه چیزی بخری کسی ضمانت میکنه قرضتو پرداخت میکنی!؟نمیکنن استاد فوقش یک ماه دوماه سه ماه اعتماد کنن ولی بعدش دیگه نمیکنن چون میدونن پولی نداری بهشون بدی کسی ضامن حرفت نمیشه !
استاد ساکت میشه و مدیر کالج به سمتم میاد و میکروفن رو ازم میگیره
مدیر_بازم که با سخنرانیات کل کالجو اینجا کشوندی
_سخنات که گوهر باشن خریدار زیاد پیدا میکنن
بعدم با دست زدن بچها به سمت صندلیم میرم ولی کیفم اونجا نبود
چشمامو میچرخونم تا پیداش کنم ولی نیست خم میشم زیر صندلی رو نگاه کنم بازم نیست صورتم در هم میره و دسته ای از موهام که تو صورتمه رو پشت گوشام میندازم
_اه گندش بزنن پس کجاست
پسر_دنبال این میگردی !؟
سرمو بلند میکنم پسری ریلکس میبینم که به روبرو خیره شده و کیفم که به سمتم گرفته شده تو دستشه
با اخم از دستش میکشمش اونقدر وقت ندارم که سوال پیچش کنم
میخام با سرعت از اونجا دور شم ولی خیلی ریلکس حرفشو ادامه میده _تا 3دقیقه دیگه زنگ اتش فشانی به صدا میاد اون موقع به سمت بیرون فرار کن و جاهای خلوت نرو
گنگ نگاش میکنم این چی میگه ،چرا اونموقعه فرار کنم
میخام بدون توجه به حرفش از ساختمون بیرون برم که صدای زنگ اتشفشانی بلند میشه صدای جیغ و داد کل محوطه رو میگیره همه به سمت در خروجی حجوم میبرن نگاهی به ساعتم میندازم 1دقیقه فقط فرصت دارم منم به سمت در خروجی میدو ام
قرار بود روبرویی کالج ساعت 11:11 دقیقه یه ماشین اونجا باشه ولی دیر کردم
_اه گندشششش بزنن
چشمم میخوره به ادمای جک که چشمشونو میچرخونن تا بین اون همه بچه منو پیدا کنن
ولی اینا اینجا چیکار میکنن اصلا از کجا فهمیدن من اینجام !؟
چشم یکیشون بهم میخوره و سرشو نزدیک تیشرتش میبره و یه چیز میگه و به سمت من پا تیز میکنه بخاطر جمعیت نمیتونه دنبالم بدوعه منم از موقعیت استفاده میکنم و سرعتمو زیاد میکنم میخام وارد یکی از کوچه های نزدیک کالج شم ولی حرف اون پسره تو مغزم اکو میشه(جاهای خلوت نرو)
اما سرمو تکون دادم و بدون درنگ میخاستم وارد کوچه شم
صدای قدم اون مرده میومد که نشون دهنده نزدیک شدنش بهم میتونه باشه
تا میخاستم فرار کنم یه ماشین قرمز جلوم تمرمز کرد با نگاه کردن به رانندش الیکا رو دیدم
الیکا_تا موقعیت پیچوندن پیش اومده بپر بالا
بدون فکر کردن سریع سوار شدم
_گااااااز بزننننن
الیکا خندید_نمیدونستم اینقدر هیجانت بالا باشه
هه فکر میکنه من بخاطر هیجان دارم میگم گاز بزن نمیدونه چمه
الیکا_هنوزم تو شوکم
سوالی نگاش کردم
الیکا_اخه فکر میکردم از من متنفر باشی که همیشه ازم فاصله میگیری حتی یه درصدم فکر نمیکردم سوار ماشینم شی
سری تکون دادم و چیزی نگفتم ،الیکا دختر خوبی بود و همیشه دوست داشت با من رفاقت کنه ،ولی من بخاطر موقعیتم نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و دوستی کنار خودم داشته باشم
جوون خودم کم تو خطره همین مونده با نزدیک شدن به اینا جون اینارو هم به خطر بندازم
از تو اینه نگاهی به پشت سرمون انداختم انگار سرعت زیاد الیکا باعث شده بود نتونن دنبالمون بیان لبخندی از روی اسودگی زدم
الیکا_خیلی خوشحالم که ...
نزاشتم حرفشو ادامه بده_یه کلمه دیگه بگی از ماشینت پیاده میشم اه مخمو خوردی اینقدر ابراز خوشحالی کردی
الیکا بهش برخورد ولی برام مهم نبود چون میدونستم رفاقتی بین منو الی نیست و به محض اینکه رفع خطر بشه ازش فاصله میگیرم .
الیکا_کجا بریم!؟
_خونه
الیکا_ادرس خونت!؟
_خونه شما رو میگم
الیکا بازم ذوق میکنه و من از این ذوقش اصلا خوشم نمیاد نمیتونم این دخترو درک کنم چطور تونسته اینقدر وابسته من بشه در صورتی که من فقط یه بار باهاش حرف زدم .نگاهی به بیرون میندازم مردمی که در حال رفت و امدن ،وقتی از دور به مردم نگاه میکنی مثل یه نقشه صندوقچه میبینیشون ،فکر میکنی پر از طلا و گنجن ولی خیلی دیر میشه این صندوقچه ها رو کشف کنی وقتی هم کشفشون میکنی باید قفلشونو باز کنی اما اون قفل با کدوم کلید باز میشه!؟یه کلید میتونه احساسات ،غرور،مهربونی،شهرت،قدرت و و و و پول پول پول پول پول باشه ،بازم
_حتی تو این کالج بازم کسی راضی نمیشه به پسری از قشر ضعیف جامعه نگاه کنه باز میگید پول چرک دسته!؟
همتون دنبال کسی میگردید که ثروتمند باشه قدرتمند باشه اسم و رسمی داشته باشه که فردا دستشو گرفتید بردید به خانوادت معرفیش کنی مطمعن باشی نه به انتخابت نگن .
بعضیا معترض میشن ولی بازم من توجه ای بهشون نمیکنم و سعی میکنم با ادامه دادن سخنرانیم کل محوطه سالن که اکثر بچها صندلی ها رو پر کردن رو زیر نظر بگیرم ،ولی هیچ چیز مشکوکی نظرمو جلب نمیکنه
استاد رضایی_شما میخاید بگید که با پول میشه همه چیزو به دست اورد ؟ یعنی احساساتو با پول میخرن!؟اعتماد و با پول میخرن ؟!شرافت و مردونگی رو با پول میخرن!؟
_استاد احساسی که فقرا دارن رو ثروتمندا دارن ولی حتی یه بارم پیش خودتون فکر کردید اگر جز فقیر فقرا باشید با دست خالی بری در مغازه چیزی بخری کسی ضمانت میکنه قرضتو پرداخت میکنی!؟نمیکنن استاد فوقش یک ماه دوماه سه ماه اعتماد کنن ولی بعدش دیگه نمیکنن چون میدونن پولی نداری بهشون بدی کسی ضامن حرفت نمیشه !
استاد ساکت میشه و مدیر کالج به سمتم میاد و میکروفن رو ازم میگیره
مدیر_بازم که با سخنرانیات کل کالجو اینجا کشوندی
_سخنات که گوهر باشن خریدار زیاد پیدا میکنن
بعدم با دست زدن بچها به سمت صندلیم میرم ولی کیفم اونجا نبود
چشمامو میچرخونم تا پیداش کنم ولی نیست خم میشم زیر صندلی رو نگاه کنم بازم نیست صورتم در هم میره و دسته ای از موهام که تو صورتمه رو پشت گوشام میندازم
_اه گندش بزنن پس کجاست
پسر_دنبال این میگردی !؟
سرمو بلند میکنم پسری ریلکس میبینم که به روبرو خیره شده و کیفم که به سمتم گرفته شده تو دستشه
با اخم از دستش میکشمش اونقدر وقت ندارم که سوال پیچش کنم
میخام با سرعت از اونجا دور شم ولی خیلی ریلکس حرفشو ادامه میده _تا 3دقیقه دیگه زنگ اتش فشانی به صدا میاد اون موقع به سمت بیرون فرار کن و جاهای خلوت نرو
گنگ نگاش میکنم این چی میگه ،چرا اونموقعه فرار کنم
میخام بدون توجه به حرفش از ساختمون بیرون برم که صدای زنگ اتشفشانی بلند میشه صدای جیغ و داد کل محوطه رو میگیره همه به سمت در خروجی حجوم میبرن نگاهی به ساعتم میندازم 1دقیقه فقط فرصت دارم منم به سمت در خروجی میدو ام
قرار بود روبرویی کالج ساعت 11:11 دقیقه یه ماشین اونجا باشه ولی دیر کردم
_اه گندشششش بزنن
چشمم میخوره به ادمای جک که چشمشونو میچرخونن تا بین اون همه بچه منو پیدا کنن
ولی اینا اینجا چیکار میکنن اصلا از کجا فهمیدن من اینجام !؟
چشم یکیشون بهم میخوره و سرشو نزدیک تیشرتش میبره و یه چیز میگه و به سمت من پا تیز میکنه بخاطر جمعیت نمیتونه دنبالم بدوعه منم از موقعیت استفاده میکنم و سرعتمو زیاد میکنم میخام وارد یکی از کوچه های نزدیک کالج شم ولی حرف اون پسره تو مغزم اکو میشه(جاهای خلوت نرو)
اما سرمو تکون دادم و بدون درنگ میخاستم وارد کوچه شم
صدای قدم اون مرده میومد که نشون دهنده نزدیک شدنش بهم میتونه باشه
تا میخاستم فرار کنم یه ماشین قرمز جلوم تمرمز کرد با نگاه کردن به رانندش الیکا رو دیدم
الیکا_تا موقعیت پیچوندن پیش اومده بپر بالا
بدون فکر کردن سریع سوار شدم
_گااااااز بزننننن
الیکا خندید_نمیدونستم اینقدر هیجانت بالا باشه
هه فکر میکنه من بخاطر هیجان دارم میگم گاز بزن نمیدونه چمه
الیکا_هنوزم تو شوکم
سوالی نگاش کردم
الیکا_اخه فکر میکردم از من متنفر باشی که همیشه ازم فاصله میگیری حتی یه درصدم فکر نمیکردم سوار ماشینم شی
سری تکون دادم و چیزی نگفتم ،الیکا دختر خوبی بود و همیشه دوست داشت با من رفاقت کنه ،ولی من بخاطر موقعیتم نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و دوستی کنار خودم داشته باشم
جوون خودم کم تو خطره همین مونده با نزدیک شدن به اینا جون اینارو هم به خطر بندازم
از تو اینه نگاهی به پشت سرمون انداختم انگار سرعت زیاد الیکا باعث شده بود نتونن دنبالمون بیان لبخندی از روی اسودگی زدم
الیکا_خیلی خوشحالم که ...
نزاشتم حرفشو ادامه بده_یه کلمه دیگه بگی از ماشینت پیاده میشم اه مخمو خوردی اینقدر ابراز خوشحالی کردی
الیکا بهش برخورد ولی برام مهم نبود چون میدونستم رفاقتی بین منو الی نیست و به محض اینکه رفع خطر بشه ازش فاصله میگیرم .
الیکا_کجا بریم!؟
_خونه
الیکا_ادرس خونت!؟
_خونه شما رو میگم
الیکا بازم ذوق میکنه و من از این ذوقش اصلا خوشم نمیاد نمیتونم این دخترو درک کنم چطور تونسته اینقدر وابسته من بشه در صورتی که من فقط یه بار باهاش حرف زدم .نگاهی به بیرون میندازم مردمی که در حال رفت و امدن ،وقتی از دور به مردم نگاه میکنی مثل یه نقشه صندوقچه میبینیشون ،فکر میکنی پر از طلا و گنجن ولی خیلی دیر میشه این صندوقچه ها رو کشف کنی وقتی هم کشفشون میکنی باید قفلشونو باز کنی اما اون قفل با کدوم کلید باز میشه!؟یه کلید میتونه احساسات ،غرور،مهربونی،شهرت،قدرت و و و و پول پول پول پول پول باشه ،بازم
همه چیز برمیگرده به پول یعنی پول چشای منو کور کرده!؟ یعنی منم مثل همه ادما پول پرستم!؟ شاید اره !!!
الیکا_نمیخای پیاده شی!؟
سری تکون میدمو پیاده میشم وارد یه اپارتمان میشیم البته باید بگم یه جورایی اسمان خراشه وارد اسانسور میشیم طبقه 13 رو میزنه
_کی خونتونه!؟
الی_یه فرشته مهربون
_پس مشتاق دیدارش
جلوی در واحدشونم بودیم الیکا کلیدو در اورد و درو باز کرد
الیکا_سلامممم مام
مامانش_هی سلام احمق کوچولو
لبخندی میزنم به رابطه مادر دختریشون قبطه نمیخورم چون منم یه زمانی به همین اندازه با مادرم خوشبخت بودم البته هنوزم میتونم خوشبخت باشم ولی اون به پول نیاز داره من باید بهش کمک کنم ،قول دادم تا وقتی پول نبردم برنگردم .
مامان الیکا_هیییی دختر لالی!؟
به خودم میام _سلام ادم با مهمونش اینطور برخورد نمیکنه
مامان الیکا_اوه مای گاد پیشی کوچولو بهت برخورد!؟
لبخندی زدمو و رفتم دست انداختم دور کمر ضریفش ،اندام بسیار ضریف و شکننده ای داشت قدش از من کوتاه تر بود
_من کوچولوعم یا تو !؟
اونم در جواب لبخندم لبخندی تحویلم داد و خودشو بیشتر تو بغلم جا داد
مامان الیکا_شیرین زبونی نکن مگه به جسه و اندامه بزرگی!؟
_اوه اوه بله بله صحیح میگید
میخاست چیزی بگه که یهو صدای شکسته شدن شیشه پنجره اومد و پشت سرش هم خونی که روی دستم جاری شد باعث شد از شوک بیرون بیام ،صدای جیغ و گریه های الیکا همه چیزو بهم فهموند
سریع مامانشو از بغلم بیرون اوردم و گذاشتم رو زمین نبضشو گرفتم نمیزد اره نمیزد
هول شدم و نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی مرگ این خانم که همش چند دقیقه از اشنایمون گذشته بود بخاطر من بود ،صدای ناله های الیکا باعث شد اعصابم از اینی که بود خرابتر شه ،نباید بغضم میترکید نباید ضعف نشون میدادم هنوز اول راهه دست الیکا رو گرفتمو و به زور بلندش کردم ولی از کنار جنازه مادرش تکون نمیخورده
_خفهههه شوووو راه بیوفتتتت
به هق هق افتاده بود ترس و غم و نگرانی رو تو چشاش میشد به راحتی خوند ولی الان وقتش نبود هرلحظه امکانش بود وارد خونه بشن
دست الیکا رو دنبال خودم کشیدم و در واحدو باز کردم ولی همزمان در اسانسور باز شد و چند نفر مسلحه بیرون اومدن الیکا جیغ زد سریع درو بستم و قفلش کردم
به سمت خونه رفتم
_از پنجره هاااا فاصله بگیررررررر
ارتفاع بیشتر از اونی بود که بپرم نگاهی به اشپزخونه انداختم اره اره خودشه
در کانالی که از اونجا اشغالا روی سطل بزرگ زباله های ساختمون میوفتاد رو باز کردم
_باید بپریم
الیکا_نه نه نه من میترسممم نمیپرمممم
_ببین نپری مثل مامانت میمیری میفمییییی
الیکاااا_ولمکنننن عوضی بزار منم بمیرمممم کاش اصلا سوار ماشینم نمیکردمتتتت
میخاست به سمت عقب بره که صدای شلیک اومد و بعدش در محکم باز شد اول الیکا رو هول دادم توی کانال بعدش خودم پریدم ،خیلی هیجانی بود الیکا بلند جیغ میزد ولی من نگران بودم کسی اون پایین نباشه
محکم روی زباله ها فرود اومدیم اه گندش بزنن زباله های تر بودن اصلا نابود شدیم
الیکا_اه چه بوی بدی
_حرف نزن و سریع باید فرار کنیم
تا از زباله دونی پایین اومدیم یه ماشین مشکی جلومون زد رو ترمز
فاتحه الیکا رو خوندم نگران خودم نبودم چون میدونستم منو نمیکشن به من نیاز داشتن ولی این بیچاره مگه چه گناهی داره .
صدای پسر اشنایی اومد _بیاید بالااااا سریع
همون پسره توی کالج بود متعجب نگاش کردم عصبی به سمتمون اومد و هردومونو هول داد توی ماشینش
الیکا_مرتیکه دزدددد ولمکننننن مادرمو کشتیددد چی از جونم میخاید دیگهههه ولمکنیددددددد
پسره_دهنتو ببند احمق
منم میتونستم مثل الیکا داد و فریاد راه بندازم اما من شناخت بیشتری نصبت به این ادما دارم ،پس سکوتو ترجیع میدم تا به تموم سوالاتم برسم .
الیکا_یعنی مادرم مرد!؟ باورم نمیشه چراااا ولی چرااااااا
به سمتم حجوم اورد و داد زد _تقصیرررر تو بوددددد اگه سوار ماشینم نمیشدی این اتفاق نمیوفتاد کاش هیچوقتتتتت نمیشناختمممت
_اروم باش
الیکا_چطورررر اروممم باشمممم بهم بگو چطور ارومممم باشممممم مادر من مرددد ولی تو پست فطرت حتی نذاشتی پیشش بمونم و یه مراسم واسش بگیرممممم
_اه دیگه ببند دهنتو
صورتمو کردم سمت پنجره و ناله ها و اشکای الیکا رو نادیده گرفتم
این پسر کیه ؟!چطور همه جا جلوم سبز میشه
نگاهی به روبرو میندازم از تو اینه نگاهمو قافل گیر کرد ،تو چشماش فقط تهی رو میشد جستجو کرد ،هیچ گونه حسی نبود ،نه سرما نه محبت نه لطف نه استرس و نه هرچیز دیگه
از شهر داشت خارج میشد
نزدیکای یه جنگل نگه داشت
پسره_پیاده شید
الیکا_من پیاده نمیشم
پسره_باشه پس بمون همینجا اون ادما تورو مثل مادرت به قتل برسونن فکر کنم ندونی از ۵۰۰متری شلیک کردن به مادرت
الیکا_عوضیییی تو از کجاااا میدونیییی مادرموووو چطور کشتنننن عوضی چرا مادرمو کشتننننن
پسره حرفی نزد ،یه لحظه تمام اتفاقات مثل فیلم از جلو چشمام عبور کردن
(جک_مایکل یک اشتباهو چند بار تکرار میکنن !؟
مایکل_پدر...
جک_یک ثانت اشتباه شلیک کردن باعث میشه کل هدفتو خراب کنه )
_تیرانداز مایکل بوده من با فاصله ۵ ثانتی کنار قفل در وایساده بودم هدفش قفل در بوده تا هشدار بشه واسه ما و راه اونا رو باز کنه ولی مایکل یک اشتباهو برای هزارمین بار تکرار کرد و اشتباه شلیک کرد .
پسره_اونقدرا هم که نشون میدی خنگ نیستی پس
پوزخندی زدم و رو به الیکا گفتم_سریع پیاده میشی و هرچی این پسره گفت رو انجام میدی
الیکا نیشخند تلخی زد و در ماشینو باز کرد .
هممون به سمت جنگل پا تند کردیم به سه راهی جنگل رسیدیم سه تا ماشین اونجا بود
پسره_دنیل و اریک
دوتا پسر همزمان از ماشینا پیاده میشن
یکیشون با اخم میگه_دیر کردی جاس
جاس_مهم نیست ،همزمان حرکت میکنید با سرعت ۱۸۰ تا ،هرکدوم از یکی جادها بیرون میاید
و راه گم کنی میزنید
دنیل_قرار بود یدونه باشن
جاس_الان دوتان
اریک_ناعادلانست یکیمون دست خالی میمونه
هر سه تا خندیدن حوصله این مسخره بازیا رو نداشتم
_راه میوفتید یا راه بیوفتم!؟
اریک_جوووون راه رفتنم بلدی!؟
_اگه رو جسد تو باشه حتی دویدنم بلدم
بازم میخندن ولی نمیدونم به چی و چرا
جاس_اریک بیخیال اعصاب ندارن هیچ کدوم
بازم صدای گریه الیکا بلند میشه
دنیل_این یکی چشه مثل پدر مردها گریه میکنه
الیکا زنجیر پاره میکنه و به سمتش حمله ور میشه
الیکا_مرتیکه عوضی خفه شووو
اریک به زور ازش جداش میکنه _چتونه بابا پاچه میگیرید کمی ادم باشید مثلا داریم نجاتتون میدیم
_کسی نیاز به کمک شما نداشت
جاس_اگه من کمکت نکرده بودم الان دست اونا بودی اینو خوب میدونی
پوزخندی زدم _نه بابا !؟ اگه تو نبودی مادر الی نمیمرد
جاس_هه اونوقت چطور!؟
_من همون لحظه با یه ون قرار بود از اون کالج کوفتی بیرون بزنم و به سمت خارج از شهر بریم
جاس_اونننن ون از ادمای جک بودن
ناباور نگاش کردم پس بگو چرا اینقدر راحت قبول کرد به من کمک کنه ،از طرف جک بود
اریک_داداش بریم دیر شد
جاس_بریم وقتشه
بعدش باز منو الیکا رو سوار ماشین سمت راستی کرد و خودش نشست و همزمان دستشو از شیشه بیرون برد و اعداد یک تا سه رو نشون داد بعدش گازشو گرفت .
حدود یک ساعت کل شهرو زیرو رو کردیم تا رد گم کنی بزنیم
یه وقت از روی دوربینا نتونن پیدامون کنن تهشم یه شهرک کوچیک نگه داشت که دوربین نداشته باشه .
مطمعنم جک اینقدر ادم داره که سخت نباشه پیدامون کنن کاش هیچوقت پای الیکا به این قضیه باز نمیشد .
جلوی یه اپارتمان نگه داشت و خودش قبل از ما رفت
ما هم پیدا شدیم الیکا فین فین میکرد و واقعا رو مخم بود
رسیدیم تو سالن خونش الیکا خودشو روی اولین راحتی پرت کرد و گریه کردنشو ادامه داد
_خفه میشی یا نه!؟
الیکا_تو بایددد خفه شی تو یه قاتلییییی تووو عوضی مادرمو کشتی
_منننن نکشتممم مایکل کشتتتت و تقصیر خودت بودددد اگه منو واسه رفاقت انتخاب نمیکردییییی
ترسیده زانوهاشو بغل کرد و چشماش پر از اشک شد اما ایندفعه اروم و بی صدا اشکاش جاری شدن اگه تو شرایطی دیگه بودم حتما میرفتم میگرفتمش تو بغلم و ارومش میکردم ولی الان همه چیز فرق میکنه ،من وقتی وارد این راه شدم احساساتمو تو شهرمون جا گذاشتم
به خودم قول دادم موقع برگشتم دستام پر باشه ،پر از پول ،قدرت پولی که بچه های اون شهر کوچیکو شاد کنه قدرتی که به بزرگاش اعتماد بنفس بده سربلندی بده جسارت بده .
من هنوز اول راهم ،نباید کوتاه بیام ،ادمای زیادی مثل مادر الیکا بخاطر من باید بمیرن ،ادمای زیادی مثل الیکا باید غم دار شن
شاید این راهی که انتخاب کردم حماقت باشه ،ولی منم یه زمانی مردم ،یه زمانی غم دار شدم ،چرا کسی به من فکر نکرد ؟!چرا کسی بخاطر من از حماقتش دست نکشید!؟
جاس_خوابید
دست از افکار بیخودم کشیدم و نگاهمو به الیکا انداختم که روی راحتی روبروم دراز کشیده بود و چشماشو با مظلومیت روی هم گذاشته بود
کاش میتونستم بدون صدمه زدن بهت پاتو از این ماجرا بیرون بکشم ..
جاس_نمیخای چیزی بگی!؟چرا از من هیچ سوالی نمیپرسی!؟
_میخای بگی از ادمای جک نیستی !؟میخای بگی که فقط هدفت کمک کردن به منه !؟ مسخرست وقتی جواب سوالامو میدونم وقتی میدونم با کدوم دروغ میخای گولم بزنی.
جاس_حتی فکرشم نکن برای اون مرتیکه احمق کار کنم
لبخندی زدم نه از روی اطمینان از روی تمسخر _جالب شد دلم میخاد همه چیزو بدونم
جاس_جاستینم فکر کن مثل تو سردسته یکی از باندای کوچیک و نو پای واشینگتنم و البته این باند خیلی خیلی کوچیک ما نیاز به یه سرمایه داره و مطمعنم تو میتونی اون سرمایه رو ردیف کنی
پقی زدم زیر خنده
_حتی فکرشم نکن
جاس_تو دختر باهوشی هستی و البته تنها ،بنظرت تو تنها میتونی از پس جک بر بیای!؟
_من همون دختریم که تنهایی تونستم دو سوم ثروت جک رو ازش بگیرم ولی تو با دارو دستت نتونسی حتی نیمی ازشو به دست بیاری
جاس_من راجب ثروت جک صحبت نمیکنم اینقدر ازت اطلاعات دارم که میدونم دستبرد به چند تا از خلافکارای واشی نگتن زدی و الان پادشاه تو مشتاته ! ولی خودتم نمیدونی پادشاه کجاست و الان به کمک من نیاز داری چون پادشاهی که متعلق به توعه دزدیده شده
_میخای بگی دزدا از شاه دزد دزدی کردن
جاس_میتونی اینطور برداشت کنی
_من با اعتماد بی جا پادشاه رو تو دست دشمنم قرار دادم ولی هنوز بجز دزد کوچولو داستان کسی از موضوع اینکه پادشاه دست من نیست باخبر نیست
جاس_ولی منم میدونم
_دونستنت هیچ کمکی به من نمیکنه همه اونایی که بهشون دستبرد زدم الان دنبال منن و من بهشون بگم پادشاه دستم نیست حتما منو میکشن
جاس_بند زندگیت وصله یه کلمست (دستم نیست)
پس به کمک من نیاز داری چون اگه کمک نکنی من بند زندگیتو پاره میکنم
_من به کمک ...
جاس_نیاز داری چون من میگم ،تو تنهایی موفق نمیشی پیداش میکنیم و سهم منم میدی
_فکری به حالت میکنم
جاس_پادشاه دلارن یا چی!؟
_شمش
جاس_اوه اوه اوه تو دیگه کی هستی
_یه ناشناس
جاس_اسمت چیه!؟
_این همه اطلاعات ازم داری اسممو نمیدونی عجیبه
جاس_یعنی میخای بگی اینقدر احمقی از اسم خودت استفاده میکنی !؟
_من ترسو نیستم اونا با یه اسم نمیتونن هیچ کاری کنن
جاس_افرین جسور کوچولو برو بخاب دیگه
_باندت چن نفرس!؟
جاس_3
ایندفعه نتونستم جلو خودمو بگیرم و نزنم زیر خنده
_این همه باند باند میکنی سرمایه سرمایه میکنی همش 3 نفره !؟
جاس_با پولای تو خیلی بیشتر میشیم
_چطور دقیق میدونستی میخان چیکار کنن که قبل از اونا میرسیدی به من!؟
جاس_دنیل تو دارو دسته جک بود
_چطور زنده اومد!؟
جاس_نشناختی مارو ،گنگستریم دختر گنگستررررر
بازم خندیدم _احمق دلقک کجا بخابم!؟
جاس_رو زمین دیگه
_پس تخت چی!؟
جاس _نمیخای که بغل من بخابی!؟
_خفه شو رو زمین میخابی تختم امشب واسه منه بالاخره من ثروتمندم رو زمین کمرم درد میگیره
جاس_منم گنگسترم کمرم خراب میشه
_لال شو دیگه شبخوش
با احساس گرسنگی از خواب بیدار شدم
چشممو دور اتاق چرخوندم و روی ساعت موندگار شد هنوز ساعت 3 نیمه شب بود ،به سمت اشپزخونه رفتم در یخچالو باز کردم چیز زیادی داخلش نبود شیر و برداشتم و یه لیوان برای خودم ریختم کابینتا رو گشتم بسکویتی پیدا کردم و نشستم روی میزغذا خوری .الان فهمیدم چقدر گرسنم بوده ،از دیروز صبح چیزی نخوردم .
بعد از تموم شدنشون به سمت اتاقم رفتم ولی وسط راه چشمم خورد به جاس که روی مبل خابیده بود چیزی هم روی خودش نزده بود اهمیتی ندادم و میخاستم راهمو ادامه بدم ولی وجدانم بهم نهیب زد ،من کی اینقدر سنگدل شدم !؟پوفی کشیدم و ملافه ای پیدا کردم و بردم انداختم روش. ایندفعه صدای ناله های الیکا اومد اخمام رفت توهم من چیکار کردم با این دختر ؟ اول باعث مرگ مادرش شدم بعدش هربار که میخاست حرفی بزنه بهش گفتم خفه شه اما چرا !؟ چون نمیخاستم بهش صدمه وارد شه اما الان که دیگه صدمه دیده با نادیده گرفتنش و دور شدن ازش فقط قلب اونو بیشتر میشکونم این حقش نیست ،منی که تحمل درد یه حیوانو نداشتم الان ادمای دورم دارن به بدترین شکل ممکن زجر میکشن و من بیخیال رد میشم .این خودخاهیه تا کی خودمو گول بزنم که بخاطر خودشون ازشون دوری میکنم ؟من بخاطر خودم دارم دوری میکنم چون نمیخام بخاطر اشتباه ای از سوی اونا تمام هدف من خراب شه ،چون نمیخام ادمی تو زندگیم باشه که دشمنام از اون به عنوان فشار اهرم استفاده کنند و یه جورایی همین باعث شده من شکست ناپذیر باشم ،چون چیزی واسه از دست دادن ندارم ،درواقعه از نظر اونا چیزی ندارم .
ناله های الیکا کم کم به گریه تبدیل شدن قلبم بیشتر از این تحمل نکرد و باعث شد به سمت الیکا قدم بردارم اروم دستمو گذاشتم روی دستش با جیغ خفیفی از خواب پرید
الیکا_به من دست نزنید تروخدا ولم کنید
_هیس اروم باش الی منم آنا اروم باش
گریه اش اوج گرفت دلم نمیخاست جاس بیدار شه بخاطر همین دستشو گرفتم و به سمت تخت بردمش از شدت ترس و گریه به خودش میلرزید و خودشو روی تخت مچاله میکرد ،الیکا به کمک من نیاز داشت شاید بهترین کمک من این بود ازش دور بشم ولی الان دیگه خیلی دیر شده من نمیتونم الیکا رو تنها بزارم چون جون اون هم تو خطره فقط و فقط بخاطر اینکه ادمای جک اونو با من دیدن .
روی تخت نشستم و کمی خودمو نزدیکش کردم ترسیده زانوهاشو بغل کرد توی چشماش میشد التماس و ترس و غم رو دید اغوشمو باز کردم اول با تردید نگاهی انداخت ولی بعدش تحمل نکرد و با گریه خودشو تو بغلم انداخت بی صدا اشک میریخت نمیدونم چقدر گذشت ولی دیگه اشکی از چشماش نمیومد که شونه های من خیس بشوند یا تکون نمیخورد ،اروم از تو اغوشم بیرونش کشیدم ،مظلومانه پلکاش روی هم افتاده بود سرشو روی بالشت گذاشتم و خودم کنارش دراز کشیدم از پنجره به بیرون زل زدم هوا گرگ و میش بود ولی ماه و یدونه ستاره که کنارش بود خیلی کمرنگ به چشم میخوردن ،
ماه مثل همیشه بیشتر از ستاره به چشم میخورد در صورتی که ستاره تمام تلاش خودشو میکرد تو چشم بره ،اما تا وقتی ماه هست کسی به ستاره نیاز نداره چون ماه روشنایی رو تهیه میکنه ولی ستاره فقط زیبایی اسمان رو به نمایش میگذاره ،مثل همیشه قدرته که باعث میشه همه بهت احترام بزارن و بهت توجه کنند ،زیبایی چیزی رو درست نمیکنه مثل زیبایی ستاره ها ،اما ماه به ستاره ها نیازه داره چون زیبایی اسمانشو به اونا مدیونه ،دقیقا زندگی منم مثل زندگی ستاره هاست هرچقدر تلاش میکنم به بزرگی ماه قدرتمندی ماه و ابهت ماه برسم بازم نمیتونم چون خیلی کوچیکتر از اینم که بخام با ماه رقابت کنم ماه زندگی من ادمای قدرتمندین که با بدی خودشونو تحمیل کردن به مردم ،با پول افکار مردمو خریدن با پول احترامو خریدن
تو این دنیا پول قدرتمندرینه ،پول باشه همه سجده میکنن جلوت ،پول باشه همه سروگردن میشکنن واست ،من میخام از پول قدرتمندتر باشم میخام اونقدر قدرتمند باشم که حتی پول هم جلوم سرخم کنه ،ولی من خیلی موفق بودم تاحالا طوری که ماه های این کشور به من نیاز دارن چون زیبایی کل اسمانشون دست منه ،پادشاه دست منه ،الان همشون سعی میکنن منو به دست بیارن نه پادشاه رو ..چون پادشاه رو من به وجود اوردم..)
اسمان کامل روشن شده بود .
ولی فکر من هنوز درگیر این راهی بود که واردش شدم و فکر نکنم هرگز بتونم ازش بیرون بکشم
چون من برای به دست اوردن قدرت بدترین و سخترین راهو انتخاب کردم .ولی چرا جاس راه منو در پیش گرفته !؟ یعنی میشه بهش اعتماد کرد !؟ نه بهش اعتماد نمیشه کرد چون اونم دنبال پادشاهه و هرکی دنبال پادشاه باشه یعنی واسه من خطرناکه ،اما تو این موقعیت این منم که به جاس نیاز دارم نه اون پس نمیتونم از شرش خلاص شم ...
مغزم از این همه فکروخیال خسته شده دلش ارامش میخاد ،شاید مغزم گاهی اوقات ارزو کنه جای قلبم باشه چون قلبم خیلی وقته بازنشسته شده و داره استراحت میکنه اما تقصیر خودشه چون اونه که نقشه های بی نقص تصمیمای درست میگیره .
متاسفانه رمان مورد نظر با توجه به نظرات و آرای خوانندگان عزیز و همچنین نظر کارشناسان برنامه، مورد تایید قرار نگرفت. امید است نویسنده از نظرات خوانندگان برای اصلاح و بهبود رمان جاری و رمان های بعدی بهره ببرد.
سعی برنامه بر این بود که رمان خود را محک بزنید و عیب و ایرادها را از نظر خوانندگان و همچنین نویسندگان حرفه ای پیدا کنید و جهت بهبود آنها اقدام نمایید.
برای نویسنده آرزوی موفقیت و پیشرفت در این امر را داریم و امیدواریم رمانهای قویتری را دوباره برای ما ارسال کنند و افتخار ارائه رمان نویسنده عزیز را به دست بیاوریم.
ب ت چ فضولی؟
۱۸ ساله 30وا پرا رمانش رو شد؟؟؟قلمش از اون نویسنده های دیگه ک خیلی بهتر بود یعنی چی ۵۹ به بالا رای مثبت گرفته چرا رد شده
۲ سال پیشنرگس
00همینوبگین
۱ سال پیشدلیار
۱۱ ساله 10از بس سلیقه دارین یکی ک داره حرف راستو میزنه ردش میکنین.
۱ سال پیشمصی همون استاد
31رمان رو کاملش رو بفرستید دیگه🥺😣😣😣یه ماهه منتظریم کاملش رو بفرستید 💔🙁
۳ سال پیشمهسا
۱۸ ساله 11گل این رمان کاملا رد شده منتظر چیش هستی دقیقل 😐😂😂😂😂😂
۲ سال پیش*لیلی بانو*
۲۰ ساله 00سلام اگه بخوایم رمان بفرستیم باید رمان کامل تا اخر بنویسیم بفرستیم نمیشه قسمت قسمت بفرستیم
۲ سال پیشدینا ضیایی
۱۷ ساله 32سلام من یک رمان درحال تایپ دارم اگر بخوام رمانم در بخش آنلاین قرار بگیره باید چیکار کنم؟ باید رمان رو کامل کنم و بفرستم؟
۳ سال پیشهانا
۱۹ ساله 00اگه میخواست رمانتونو به برنامه ارسال کنید باید رو نویسنده شو بزنید
۲ سال پیشمصی همون استاد
20وای چراااااا ما منتظر ادامه ی این رمان قشنگ بودیم . چرا رد کردید🥺🥺🥺🥺🥺🥺😐😐😐😐😐😐😐😐😐
۲ سال پیشسمیرا امیری
۱۵ ساله 20عاااالیه
۳ سال پیشستیلا
00خوب بود ولی جریانش معلوم نبود که چیه
۳ سال پیشدنیز
۱۶ ساله 01خیلی رمان قشنگی بود بی صبرانه منتظر بقیشم وای کسی میدونه چرا رمان منو نمیزارن الان دیگه دوماه شده
۳ سال پیشKo
۲۱ ساله 21رمانی که ارسال کردم بررسی شه اینجا میزارن تا نظر بدن؟؟
۳ سال پیشسلینا
21من چطور میتونم ادامه ی رمانم رو ارسال کنم ؟؟؟؟ کسی میتونه جواب بده ؟؟؟
۳ سال پیشA
11وقتی که ۳۰ نفر از رمانت خوشش اومد میتونی بقیشو بنویسی
۳ سال پیشسو سو
۱۹ ساله 11خیلی جالبه. خوب بود
۳ سال پیشოムɦɨ
۲۰ ساله 32موضوع رمان خیلی خوبه و مشخصه ذهن فعالی دارید اما بهتره که روی توصیف فضا و اشخاص و اشیاء بیشتر تمرکز کنید تا ذهن بهتر بتونه داستان رو دنبال کنه موفق باشید
۳ سال پیشمهدیسا
۱۸ ساله 10عالی بود
۳ سال پیش
ایسو
11قلمش قوی بود موضوعش هم جذب کننده امید وارم خیلی زود پارت گذاری بشه تابتونیم بخونیم بی صبرانه منتظرم تا ادامه بدین