رمان راننده سرویس به قلم سروناز روحی (sun daughter) - خورشید.ر
چهار تا دختر دبیرستانی که رفیقای چندین ساله هستن و در یک دبیرستان درس میخونن و هم رشته هستن و بعد از گذشت شیش سال همکلاسی بودن… کلاسهاشون دو به دو عوض میشه و روز بعدش هم راننده سرویس سابقشون … و راننده ی جدید یه پسر جوونه که …
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۸ دقیقه
اما سزاوار با چهره ای جدی به رو به رو خیره شده بود و کاری به کار دختر ها نداشت.
ترانه اولین نفر پیاده شد.
سزاوار:صبح ساعت چند بیام دنبالتون؟
ترانه:اقای نعمتی 7و بیست و پنج دقیقه میومد دنبال من....
سزاوار تقریبا فریاد زد:چند؟ دخترها متعجب نگاهش میکردند.سزاوار به خودش امد و گفت:ببخشید نمیشه یه کم زودتر بیام؟من دانشجوام....کلاس دارم....
ترانه با بدجنسی لبخندی زد و در را محکم بست و گفت:اون دیگه مشکل خودتونه...اقای نعمتی همیشه 7 و بیست و پنج دقیقه میومد دنبالمون...خداحافظ شما...
و با قدمهای ارام و خونسرد از اتومبیل دور شد.
سزاوار با حرص دنده را عوض کرد و با سرعت از انجا دور شد.
ترانه با همان لبخند پیروزمندانه اش وارد خانه شد.
بعد از خداحافظی با مادرش صدای زنگ تلفن باز هم بلند شد.
ترانه:بله؟
پریناز از پشت تلفن جیغ کشید: عاااااااااااااااااااااااااششششششششششششقششششششششششششششششششم....
ترانه تلفن را از گوشش دور کرد و داد زد:زهر مار...بلندگو قورت دادی...جمع کن خودتو...
پریناز:وااااای ترانه...چه جیگری بود.........خداااااااااااااااااااااا منو بکش....
ترانه:ننه ات اونورا نیست...نه؟
پریناز:نهههههههههههههههههههههه....
ترانه:خاک بر سرت...
پرینازجدی شد و گفت:غلط کردی چشم تو هم گرفته....
ترانه:من؟!عمررررررررررررررررا...
پریناز با دهن کجی گفت:نمردیم و عمرررررا تو هم دیدیم....من بودم اونجوری وا داده بودم؟؟؟
ترانه: من اصلا ازش خوشم نیومد...
پریناز:اره ارواح عمه ات...محلت نذاشته داری میسوزی...
ترانه که مشغول نیمرو درست کردن با یک دست بود...روغن داغ به دستش پاشید و گفت:اخ سوختم..
پریناز:کجات سوخت جوجو؟؟؟و با صدای بلند خندید.
ترانه که خنده اش گرفته بود گفت:کوفت پری...یه چیز بهت میگما...
پریناز:قربونت برم که هیچی نگفته ات اینه...
ترانه:پری کار نداری بری بمیری؟
پرینازبی توجه به حرف او خندید و گفت:راستی اسمشو نپرسیدیم...
ترانه:راست میگی....یادم رفت بپرسم...ولی فامیلیش باحاله...
پریناز:فکر میکنی اسمش چی باشه؟
ترانه:اسمش؟؟؟جعفر....و با صدای بلند خندید.
پریناز:کوفت...جدی پرسیدم...
ترانه:من چه میدونم.....علم غیب که ندارم......اکبر...جواد...حسن...فک کن اسمش غضنفر باشه....غضی جون...پری و غضی...چه بهمم میاین...
پریناز با خنده گفت:عمله ی سر کوچه ی سحر اینا رو دیدی؟
ترانه:به اونم رحم نکردی؟تورش کردی نه؟
پریناز با خنده گفت:نه اون مال توه....من به رفیقم خیانت نمیکنم...فقط یه توک پا رفتم دیدمش....ترانه خداوکیلی خیلی خوشگله... و با صدای بلند قهقهه زد....
ترانه:مرررررررررررررگ..
پریناز:بگو با این همه خوشگلی اسمش چیه؟؟؟
ترانه:غضنفر....
پریناز جدی پرسید:این اقای غضنفر مثل اینکه خیلی چشتو گرفته ها...کی هست حالا؟
ترانه:شاهزاده ی رویاهام... و خودش خندید ، پریناز پای تلفن غرغر میکرد...
ترانه ساکت شد و کمی بعد گفت:نگفتی حالا اسمش چیه؟
پریناز:طالب....
بعد از کمی سکوت هر دو با صدای بلند خندیدند.
پریناز خواست چیز دیگری بگوید که سریع گفت:ترانه مامان اومد....بای...
ترانه هم خداحافظی کرد و با لبخند محوی مشغول خوردن نیمرویش شد.
سحر بعد از پیاده شدن و خداحافظی از سزاوار متوجه نگاههای سنگین همیشگی شد.زیر چشمی به خانه ی بغلی نگاه کرد.حمیدرضا پسر همسایه شان از پشت پنجره خیره نگاهش میکرد...و برخلاف همیشه با غیظ و حرص و عصبانیت به او خیره شده بود و صورتش مثل بادکنک باد کرده بود و مانند لبو سرخ شده بود.سحر از دیدن چهره ی او خنده اش گرفت و وارد خانه شد.
صبح روز بعد ترانه با کمی معطلی قصدی سوار شد.
سزاوار با حرص جواب سلامش را داد و ترانه بعد از سلام و علیک با دوستانش،جعبه ی ادامس نعنایی ریلکسش را از جیب کیفش در اورد و به سمت سزاوار گرفت و گفت:ادامس...
سزاوار:ممنون...میل ندارم...
ترانه چشمکی به دخترا زد و پرسید:راستی اسمتون چی بود؟
سزاوار:سزاوار هستم...
ترانه کم اورد و اهسته گفت:اهان...و تا موقع رسیدن به مدرسه هر چهار نفر ساکت بودند.
بعد از پیاده شدن،سزاوار گاز ماشین را گرفت و با سرعت از انها دور شد.
ترانه:پسره ی چلغوز و نگا کنا...حالا اینم واسه ی ما ناز میکنه...
سحر: چیکارش دارین بیچاره رو...راستی صبح تو چرا الکی تو راهرو وایستاده بودی؟سایه ات و دیدم...مریضی؟
ترانه پیروزمندانه لبخندی زد و گفت:میخواستم دیرش بشه...به کلاسش نرسه...راستی دانشجوی چیه....
شمیم:به قران سادیسم داری تو...
شکیبا
00خیلی رمان قشنگی بود ممنون از زحمت نویسنده امیدوارم باز هم رمان های جذاب دیگه ای هم بنویسن💙🦋🌱
۴ ماه پیشحسنا
10عالی اصن عالی حتما بخونین
۱۲ ماه پیش....
10خیلی خوب همه چی رو در مدرسه و دانش آموزان و شیطنت ها توصیف شده بود و واقعا زیبا بود و لذت بردم فقط کاش آخرش ادامه داشت 🥲
۱ سال پیشmoon
20دوسش داشتم ولی آخرش نباید اینجوری تموم میشد یا حداقل فصل دوم داشت چون انگار نصفه تموم شد
۱ سال پیشبهناز
۲۸ ساله 13رمان کاملا افتضاح و بچگانه
۲ سال پیشسوگل
00خوب بود ولی چرا آخرش رو خراب کردی
۲ سال پیشدریا
10رمان زیبایی بود ولی آخرش خیلی رو مخ تموم شد انتظار بیشتری داشتم از رمان ولی رمان ساده و زیبایی بود
۲ سال پیشنجمه
10عالی عالی خیلی خیلی عالییی الان یه بغضی دارم از تموم شدنش
۲ سال پیشDarcy
40این اولین رمانی بود که خوندم چند سال پیش بود ولی انقدر قشنگ بود واسم که اصلا نتونستم فراموشش کنم خیلی رمان قشنگیه خوندنش اصلا ضرر نداره
۲ سال پیشNadia
۱۴ ساله 00خوشم نیومد پیشنهاد میکنم رمان معشوقه مهتاب رو بخونید یا خانم ریزه میزه خیلی قشنگه😊
۲ سال پیشاسرا
00جالب
۲ سال پیشنیوشا
۱۸ ساله 1129بد بد بد ترین رمانیه که خوندم همش چرته نخونید بهتره بهتون پیشنهاد میکنم رمان گناهکار و در همسایگی گودزیلا و سنگ قلب غرور رو بخونید حرف ندارن این رمان رو نخونید چرته
۴ سال پیشبرگزیده
204نیوشا جون به نظر من رمانای زیباتری از این چندتا رمانی که معرفی کردی هستش.اینا فقط اسماشون معروفه وگرنه موضعشون تکراری.اگه نظر منو بخوای رمان های اسطوره،سفربه دیار عشق رو بخون که عشق واقعی رو مثال زدن.
۴ سال پیشلللللللللا
۲ ساله 40شما برو همون رمان آبکی ها رو بخون
۴ سال پیش&
01موافقم
۴ سال پیشمهی
20عزیزم مشخصه تازه رمان شروع کردی کردی ک قلم قوی نویسندهارو به چنتا چیز هیجانی دست نوشته ی نویسنده دهه نودی ترجیح میدی و اون رمانای آبکی تخیلی رو با این مقایسه میکنی
۲ سال پیشنگین
۱۹ ساله 10عاولی بود دوسش داشتم🥺
۲ سال پیشبیریوان
۱۸ ساله 30واقعا رمان خوبی بود ،خیلی مدرسه رو دقیق توصیف کرده بود به طوری که تمام صحنه ها می اومد جلوی چشمت ،فقط کاش یکم بیشتر ادامه داشت و میفهمیدیم چی به سر ترانه و سورن می اومد ولی در کل واسه یبار خوندن خوبه
۲ سال پیش
لیلا
۲۳ ساله 00سلام و خسته نباشید به نویسنده. رمان خوبی بود. اما اگر سحر به سورن میرسد،بهتر میشد،چون سورن یه جایی گفته بود که از دخترای محجوب و.. خوشش میاد،ولی بد پیش رفتین