رمان نه دیگر نمی بخشم به قلم نازنین آقایی
من را شراره نام نهاده اند …
زیرا پدرم اعتقاد داشت با شراره های آتش وجودم در هنگام تولد زندگیش را به آتش کشیده ام …
من را شراره صدا زدند خواهر و برادری که مگسان دور شیرینی بودند و هرچه پدر میگفت گوش می نهادند
من شراره بودم و آنها برای خاموش کردن شعله های درونم با نفرت و آزارهایشان آبی می شدند بر روی آتش وجودم ….
حال مردی میگوید با شراره های عشق شعله کشیدم وجودش را
مردی که خود خاکسترم کرد و چیزی از من باقی نگذاشت
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۹ دقیقه
با صدایی که سعی میکردم بلند نشه گفتم :رویـــــــــــــــا
صدای قهقه اش بلند شد با همون خنده ی بلندش گفت :خوب راست میگم دیگه من 11 ساله قد ام از تو بلند تره
-منم اگه عین تو صد جور باشگاه بستکتبال و والیبال میرفتم الان نردبون بودم
دست دور شونه ام انداخت و بلند گفت :ما تو رو باشگاه نرفته قبول داریم مامان جونم
آرزو با اخم وارد آشپزخونه شد :رویا اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟زود بیا بیرون ببینم بزار اینم به کارش برسه
رویا با تخسی گفت :نمیخوام اصلن میخوام به شراره کمک کنم
آرزو با تعجب گفت :چی ؟به شراره کمک کنی ؟دختر من بشینه اینجا کمک ظرف شستن شراره؟؟؟؟؟؟
رویا با اخم و گله گفت :خوب مگه چی میشه ؟؟میخوام کمک کنم
آرزو با اخم رو به من گفت :هی اینو میاری پیش خودت ازش کار میکشی که الان واسه من کمک کمک میکنه ؟؟؟؟؟؟؟
با تعجب گفتم :نه برای چی باید ازش کار بکشم و تو دلم اضافه کردم مگه همه مثل شمان ؟
آرزو با صدای بلندی گفت :رویا تاسه میشمارم بیرونی
رویا هم داد زد :نمیــــــــــــخوام نمیــــــــــــــــام
آرزو هم صداشو بلند کردو گفت :من مادرتم و باید هر چی که گفتم رو گوش کنی
رویا :مادر من شراره است من از تو مادریی ندیدم که حالا ادعات میشه مادر منی
آرزو مات موند اومد سمت رویا و دستشو برد بالا که بزنه تو صورت برگ گل رویا که سریع رفتم جلوشو دستشو گرفتم نمیذاشتم نمیخواستم رویا هم طعم تلخ سیلی و کتکو بچشه آرزو با بهت به من نگاه کرد و گفت :تـــــو…تــــو چطور جرائت میکنی ؟؟؟؟؟
آرش اومد داخل آرزو رو برد بیرون و با ملایمت با رویا حرف زد و بعد از یه مدت هم رویا رو برد بیرون
بالاخره اون شب نفرت انگیز هم تموم شد وقتی میخواستم بخوابم بابا صدام زد که برم پیشش نمیدونستم دوباره چی رو میخواست بهونه کنه که دعوا راه بندازه ولی خوب مسلما به جز دعوا و غر زدن کار دیگه ای با من نداشت
در اتاق کارشو زدم که صداش اومد بیا تو .درو باز کردم و رفتم تو پشت میز کارش نشسته بود و با اخم نگاهم میکرد
-کاری با من داشتید ؟
-شنیدم خوب رویا رو کوک میکنی که به جون آرزو بیفته
بگو آرزو جون پیش ددی جونش از من گله کرده لبخند تلخی زدم و گفتم :من هیچ وقت اینکارو نمیکنم
با دست روی میز کوبید و گفت :پس اینکه رویا برگرده به آرزو بگه تو مادر من نیستی شراره مادر منه کوک کردن نیست دیگه نه ؟
-من چیزی به رویا نگفتم دیگه اون مشکل آرزوه که دخترش اونو مادر خودش نمیدونه
با سرعت تمام جامدادی رو میزشو به سمتم پرت کرد که سریع جاخالی دادم با فریاد گفت :چطور جرائت میکنی؟؟؟؟؟هان ؟میبینم زبون در آوردی
با بغض گفتم :من همیشه زبونم در برابر شما کوتاه بوده و هست مشکل اینه که نمیخواین ببینین اونی که از 8 سالگی اش رویا رو بزرگ کرده منم نه آرزویی که همیشه پی دوستاش و خوشگذرونی هاش بوده
به سرعت به سمتم جهش برداشت که خودمو گوشه ی جمع کردم بالا سرم وایستاد و گفت :خوبه اینقدر میترسی و واسه من بلبل زبونی میکنی حتی لیاقت اینو که دستم بهت بخوره رو هم نداری
پوزخندی تلخ زدم خوبه لیاقت ندارم و هربار یه چیزی رو بهونه میکنن که تن وبدن منو کبود کنن
به سمت میزش رفتو روبه من گفت :پاشو برو لب تاپتو بیار یه چند روز که دستت نباشه یاد میگیری اینطوری راجب خواهر بزرگ ترت حرف نزنی
-امــا شما که میدونید من سفارش تایپ دارم بدون لب تاپ کار مردم رو زمین میمونه
شونه ای بالا انداختو گفت :اینم یه نوع تنبیه
یکی نبود بگه آخه مثلا پدر، من اون لب تاپ لعنتی رو خودم خریدم نه تو وسیله ای نیست که تو خریده باشی و بخوای سر من بخاطرش منت بذاری وسیله ای نیست که برای تنبیه من ازش بگیری اما نگفتم بازم عین همیشه ساکت شدم مگه من چاره ای به جز ساکت شدن و خفه موندن دارم ؟
*تنم مرده در سوز و داغ سکوت
دلم خسته ازبی صدایی،سکوت
نگو بر لبم تا ببرد سکوت
ندارد دلم چاره ای جز سکوت *
به اتاقم رفتمو لب تاپو برداشتم و دوباره رفتم سراغ مثلا پدر عزیز با بغض لب تاپو به دستش دادم که لبخند پیرزومندانه ای زد و با لحن بدی گفت :حالا برو گمشو تا دو هفته از لب تاپ خبری نیست
آهی کشیدم و از در زدم بیرون مجبور بودم برای کارای تایپم برم خونه ی شمیم و کارمو با لپ تاپ اون انجام بدم
با بغض سر رو بالش گذاشتم هرکاری میکردم نه این بغض لعنتی میشکست نه خوابم میبرد
خدایا بت بود بت شکن فرستادی …..پر از بغضم بغض شکن هم داری ؟
همینکه اذانو گفت سریع پاشدم و نمازمو خوندم بعد از نماز اینقدر سبک شدم که سرم به بالش نرسیده خوابم برد
صبح زود بعد از آماده کردن غذا و بیدار کردن اهل منزل و سه چهارتا فحش درشت از آرمین که چرا زودتر بیدارش نکردم انگار که این پسر بدبخت نه گوشی داره نه ساعتی برای کوک کردن توی آشپزخونه به دور از چشم خانواده ی عزیزم دو سه لقمه نون پنیر خوردمو سریع آماده شدم و از خونه زدم بیرون حوصله ی سوال جواب شدن نداشتم اگه میگفتم دارم میرم که کار مردمو قبول کنم نمیذاشتن برم
به خونه ی شمیم اینا که رسیدم زنگ درو زدم صدای خاله اومد –بله ؟
-سلام خاله شراره ام شمیم هست ؟
-آره عزیزم بیا تو
وقتی رسیدم خاله رو دم در منتظر دیدم چی میشد که منم مامانی داشتم که وقتی ازبیرون میام ازم استقبال کنه و بهم خسته نباشید بگه ؟
-سلام دخترم
-سلام خاله شرمنده مزاحم شدم
-نگو دخترم این حرفا توهم عین شمیم خودمی
که شمیم با موهای ژولیده در حالی که دهنشو اندازه اسب آبی باز کرده بود و خمیازه میکشید از پله ها اومد پایینو گفت :کی برای تو مثل منه ؟مامای ها ؟ها ؟ها؟
با خنده سری تکون دادم و گفتم :علیکم سلام دختر خوابالو
جیغ بلندی زد و گفت :شراره
خواستم بگم :زهر مار و شراره که دیدم خاله همینجا وایستاده و داره به شیرین بازیای شمیم میخنده پس مجبور شدم بگم :سلام گلم چطولی ؟
-عشقم کجا بودی تو عوضی ؟؟؟
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم بالاخره من عشقتم یا عوضی ؟
محکم بغلم کرد و گفت :هر دوتاشی بدو بیا بالا بینم
رفتیم توی اتاقو مشغول حرف زدن که خاله میوه و آجیلو شکولاتو هرچی که توی خونه اشون بودو فکر کنم خالی کردو آورد پیش ما
رو به شمیم گفتم :اگه میشه لب تاپتو میدی من کارامو انجام بدم
شمیم هم چون تنها دوست صمیمی ام بود و همه چیزرو میدونست بدون حرف لب تاپشو داد بهم مشغول تایپ شدم که بعد از چند دیقه شمیم نتونست فضولی اشو کنترل کنه و با قیافه ای که سعی میکرد مظلوم نشونش بده بهم نگاه کردو گفت :لب تاپت خراب شده ؟
ناشناس
00قلم نویسنده بد نیست، قابلیت خوب شدن و پیشرفت داره. اما پردازش موضوع و پردازش شخصیت ها خیلی ایراد داره. حتی در تاریک ترین لحظات شخصیت اصلی، نکات مبهم و یا فانتزی غیر ملموسی وجود داره.
۱۰ ماه پیش.....
01خوب بود اما اگه رویا بود بهتر بود چون نبود رویا جز مریضی شراره چیزی رو عوض نکرد ادش هم دیگه عاشق شده بود🤷🏻 ♀️
۱ سال پیش؟
00رمانه خیلی خوبی بود من بر خلاف نظر بقیه به نظرم اگه من خودمهم بودم مثل شراراه میشدم چرا که ادم نمی تونه انقدر درد رو تحمل کنه شخصیت توسری خوری نداشته باشه همه این طوری میشن
۱۱ ماه پیشمارال
00خیلی غم انگیز بود و خیلیییی قشنگ
۱ سال پیشRana
۱۵ ساله 10عالی بود واقعا قشنگ بود ممنون از نویسنده عزیزش واقعا ممنونم و خیلی جاها پا به پاش گریه کردم 🥺🤍
۲ سال پیشف ۳۲ ساله
00این حجم ازآبکی بودن نوبره فقط اونجاش مردمیگه اگه خائن نبودی فرارنمیکردی زنه میگه آنقدربخاطره شراره تهمت زدی طاقتم تموم شدیعنی شراره پاکه ولی اون یکی دخترت حرومزادس تواشتباهی تهمت زدی باید میگفتی آرزو
۲ سال پیشنیکی
۲۳ ساله 60خیلی دردناک بود امادوستش داشتم عالی بوداگه یکی ازته دلش بخونه میفهمه که خیلی خاص وقشنگه من بیشترجاش اشکم درآمد بااین که اولین رمان نویسنده عزیربود اماعالی بودبه امیده رمان رمان های بیشترو قشنگ تون هس
۲ سال پیش......
82شراره طلاق بگیره و زندگیشو خودش بسازه و بشه یه دختر محکم بعد هم شاید عشق واقعی رو پیدا می کرد خوندن این رمان صرفا تلف کردن وقته چرا شخصیت دختر رمان همیشه تو سری خوره؟
۲ سال پیش.....
52محض رضای خدا اینقدر دختر و عشقو بی ارزش نکنیدچرا معنای عدالتو زیر سوال میبرید نویسنده خودتو بزار جای شراره حاضر بودی با آرش بمونی معلومه نه این دیگه عشق نیست بردگیه این رمان نیاز داشت
۲ سال پیشسحر
12رمان عالی بود.خدا خیلی شراره رو دوست داشت که آرش عاشقش شد.حد اقل با آرش شاد و خوشبخت شد.
۲ سال پیشخاطره
۳۷ ساله 21عالی بود ممنونم نویسنده عزیز موفق باشی دم و بازدمت گرم بار دوم هست که میخونم 🌹🌹🌹🌹
۲ سال پیشگل ناز
44یعنی 🖐خاککککککک بر سرت ارش ابروی هرچی مرده تو بردی نویسنده جون ناراحت نشی ولی من دیگه حرفی ندارم 🤔
۳ سال پیشپوکر""&quo
64اه اه چقد شخصیت شراره بی زبون و بی دستو پا بود تا ۴ پارت بیشتر نتونسم بخونم موضوع خعل کلیشع ای بود و اونجایی عم ک شرارع ازدواج با ارش رو قبول کرد دلسرد تر شدم خعل شخصیت توسری خوری داش دخترع 😬🤦 ♀️😑
۳ سال پیش마디에
32خیلی قشنگ بود✨🌹
۳ سال پیشطاهره
32عالی بود
۳ سال پیش
منیر
۵۳ ساله 00خیلی رمان خوبی بود لذت بردم زاغماش گریه کردم با خوشبختی شوند خندیدم