ماهیماه به قلم دریا دلنواز
داستان پسریه به اسم سروش که عاشق خواهر دوستش میشه و باهاش ازدواج میکنه همسرش به خاطر یکی دیگه میره خارج و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۶ دقیقه
_اومدم که باهم حاضر شیم!
لباس ها را از دستش گرفت و با خنده گفت
_اینو کی خریدی؟
کفش هایش را از پا درآورد و داخل شد
_مامان خریده ...بگم برای توام بخره؟
در را بست و تشکر کرد
_نه ممنون...لباس زیاد دارم ، تا من کفش هام و میپوشم توام اینارو تنت کن.
ادوین با چشم هایی که از شرارت به چشم های پدرش بی شباهت نبود لباس ها را گرفت و روی زمین گذاشت
_همینجا میپوشم...
پیش چشمان سروش شلوارش را از تن درآورد و لباس هایش را یکی یکی به تن کرد .
گره ی کراوات صورتی ادوین را به سخت بست ، هیچوقت نتوانسته بود خودش گره زدن را یاد بگیرد اما از یه زمانی بعد با اینکه کمتر از کراوات استفاده میکرد ، دیگر میتوانست خودش کروات را ببندد...
هر دو کت و شلوار پوشیده و کاملا آراسته جلوی در منتظر حسین و آرزو بودند.
_خدا کنه خونشون گوجه سبز داشته باشند!
دهنش آب افتاد! شاید هرکس دیگری گوجه سبز خوردن ادوین را برای یکبار هم که میدید ، مثل سروش به ه*و*س می افتاد
_دارن عمو جان ، اگرم نداشتند خودم برات میخرم
_امروز مامانم با بابام دعواشون شد
بازهم حسین پیش چشم های ادوین بحث و جدل راه انداخته بود ، خوب میدانست که تا تمام و کمال این دعوا را برایش تعریف نکند بی خیال نمیشود.
_عمو من که گفتم وقتی مامان و بابا حرف های جدی میزنن بری توی اتاق...
_من تو اتاقم بودم ..اونا اومدن تو اتاق من.
متاسفم شد اما ناخودآگاه از لحن ادوین به خنده افتاد.
_مامانم به خواهر بابام گفت عتیقه خانوم!!
دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد در حالی که کمی دست های کوچک ادوین را که میان دستانش بود ، فشار میداد گفت
_خوبه یه خانوم ته جمله هاش میذاره...
ادوین انگشت اشاره اش را تا بند دوم توی بینی اش فرو برده بود که سروش دستش را گرفت و با اخم گفت
_دستمال نداری؟
از بالای چشم های روشنش که به سروش زل میزد بانمک تر از همیشه میشد.دستمال را از سروش گرفت و استفاده کرد
_بابامم به مامانم گفت بهتر از خواهر عتیقه ی توئه!
_چه بابای بی ادبی داریا ، عتیقه خانوم میگفت بهتر نبود؟
ادوین هم با شیطنت خندید و سروش توی دلش به حسین آفرین گفت ! بالاخره او که بهتر میدانست خواهر فرشته عتیقه تر از محیاست!
_سلام پیرمرد.
با حسین دست داد و به آرزو سلام کرد
_فعلا تویی که کم کم باید به فکر دوماد شدن پسرت باشی ، هنوز هفت سالش نشده کت شلوار تنش کردید!؟
آرزو با خنده خم شد و ادوین را به بغل گرفت
_چند روزه هی میگه میخوام مثل عمو شهلا کت شلوار بپوشم!
با اینکه از آرزو توقع شهلا شنیدن نداشت اما نتوانست وقتی دست های دراز شده ی ادوین را به سمت خودش میبیند لبخند نزند.
سوییچ ماشین را به حسین داد و خودش به همراه ادوین عقب نشستند.
_ببخشید پشتم به شماست سروش خان
_اختیار دارید راحت باشید.
حسین از کار و گرفتاری های اخیرش حرف میزد و بیشتر حواس سروش به درست کردن قایق و موشک برای ادوین بود ، با بلبل زبانی های ادوین و شیطنت های حسین تمام مسیر خنده از روی لب هایش کنار نمیرفت ، پیش از اتفاق های بد گذشته ، خیلی با جمع های شلوغ ارتباط برقرار نمیکرد و همیشه فراری بود ، اما درست از وقتی که تنها تر شد با اشتیاق به این دوره همی ها میرفت تا بلکه برای چند ساعت هم که شده کمتر به خیال گذشته سر بزند.
جای پارک به سختی پیدا شد ، ادوین به همراه سروش از ماشین پیاده شد،
_سبحانم خونه گرفته ها ، دیواراش نریزه رو سرمون شانس آوردیم
گل و شیرینی را از صندوق عقب برداشت
_مهم اینه که خونه دار شده ، حالا هرچی
_با این خونه اگه بهش زن دادن من اسممو عوض میکنم.
هر چهار نفر جلوی درب ایستاده بودند که فرشته زنگ طبقه سوم را زد
_بابا اسمتو میذاری سوباسا؟
فرشته و سروش خندیدند و حسین گفت
_آره بابا هرچی تو بگی
_پس خاله سوسکه!!
اینبار بلند تر از قبل خندیدن و حسین با کسی عصبانیت زنگ در را فشرد
_چرا باز نمیکنه؟ مرده حتما!! لباس مشکی دارم عیال؟
فرشته چادرش را جلو تر کشید و با اخم گفت
_زبونتو گاز بگیر ،
بالاخره سبحان در را باز کرد و حسین هم از پشت آیفون به حسابش رسید.
دوستان دیگر زودتر از سروش و خانواده ی حسین رسیده بودند ،
سجاد و همسرش آرزو که مدتی از ازدواجشان نمیگذشت، مازیار و یکتا که تا چند ماه دیگر مراسم عروسیشان برگزار میشد و عقد سه ساله شان خاتمه می یافت.
سبحان گل و شیرینی را از دست سروش گرفت و با حالت خنده دار و پر التماس گفت
_بیا ببین من این برنج و کی دم کنم؟؟
مهتاب
۳۳ ساله 00بد نبود رمان جای کار بیشتر داشت و بهتر میشد نوشته بشه در کل موضوعش خوب بود.
۲ سال پیشم
00قشنگ بود مرسی دوستش داشتم
۲ سال پیشمتینا
00عالی بود ، رمانای این سبکی میخام
۲ سال پیشاوا
00خوب بود مرسی نویسنده عزیز
۲ سال پیشلیلا
01خیلی خوب بود،سروش اون جور که وانمود می کرد،ساده نبود واین به جذابیت داستان اضافه می کرد،عاشقانه های ساده و دلنشینی داشتند.ممنون از نویسنده عزیز پایدار باشید.
۲ سال پیشریحون
۹۹ ساله 13اول از همه برنامتون خوبه اما درخاست هارو نمیزارین😛((((ونظرم در مورد رمان اینه که رمان با سلیقه بنده جور نبود اما دست درد نکنه نویسنده گلی))))👻👅👏👏👙👗💉🚬🎇🎆🎈📲✂🃏🎡🎢🎶🎤🐇🐰🐼🐯🐾🐜🍫🍭🍮🌈💁
۳ سال پیشریحون
11ممنون از برنامتون (((نظرم در مورد اینه که من رمان این طوری نمیپسندم ولی در کل خوب ممنون از زحمتت نویسنده گلی)))😛😛😛😳
۳ سال پیشاسرا
00خوب بود ازاینکه هردوشکسته خورده بودن جالبتربود
۳ سال پیشمریلا
11خوشگل بود و نزدیک به واقعیت نه مث بقیه رمانای همه جذاب و پولدار و بی مشکل
۳ سال پیشاتنا
43زیاد جذاب نیست😑
۳ سال پیش
فروغ
۳۳ ساله 00خوب بود