داستان پسریه به اسم سروش که عاشق خواهر دوستش میشه و باهاش ازدواج میکنه همسرش به خاطر یکی دیگه میره خارج و...

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین ماهیماه
نویسنده : فرشته خوبی

ژانر : #عاشقانه #جنایی #پلیسی

خلاصه :

می‌خواهم از کسانی بگویم که گناهکار یا بی‌گناه فرقی نمی‌کند همگی به درد کشیدن و سرانجام به مرگ محکوم هستند! زخم می‌زنند و زخمی می‌شوند قربانی می‌کنند و خود قربانی می‌شوند! شاید عشق بتواند درمانی برای جسم نه بلکه روح بیمارشان شود‌ اما نباید عاشق شوند! عشق برای‌ آنان یک اشتباه است، شاید آخرین اشتباه! اینجا برای عشق باید تقاص داد حتی به قیمت جان... . اینجا هر که برای رسیدن به هدف‌های خود، باید شلیک روح دیگری شود! کلماتی چون وحشت، مصیبت و جنایت طنین انداز گوشت می‌شود و برق از سر هر کسی می‌رباید انسان‌هایی که برای زنده ماندن دست و پا می‌زنند میان آتشی که زبانه‌هایش نه تنها جسم بلکه روح‌ و دنیایشان را هم خواهد ‌سوزاند... . با این حال، در حال تقلا برای پیروزی هستند. چیزی که در انتظارشان هست، مقصدی تاریک و راهی پر از ریسک و نابودی...

مقدمه

آنگاه که انسانیت وجودت مُرد

آنگاه که گذشتی از وجدان خود... .

به این فکر باش!

بعدها که بی‌عدالتی‌هایت آشکار شد

تقاص خواهی داد یا با مرگ یا با درد!

تو؛ که در هنگام مرگ تنها شدی

سکوت مهمان قلبت خواهد شد!

سکوتی بی انتها... .

شاید همان لحظه صدایی خواهی شنید

صدایی ضعیف از دور دست

از سی*نه‌ای که دیگر قلبی در آن نیست

صدایی که فریاد می‌زند نابودیت را... .

***

من به نابودی نزدیکم

خیلی نزدیک‌... .

کمی دور تر از تپش های نبضم

کمی نزدیک تر از رگ گردنم... .

من، با شرط نابودی پا در این مسیر گذاشتم!

مسیری که پایانش معلوم نیست، مسیری از جنسِ تاریکیِ شب!

کار من نابود کردن هست

حتی اگر خودم نابود شوم!

سخن نویسنده:

هم اکنون

من نه از زندگی می‌ترسم

و نه از مرگ نه از دنیا و نه از جهنم، تنها چیزی که از او می‌ترسم آدم‌هایی هستند که برای رسیدن به هدف‌هایشان زندگی دیگران را به تباهی می‌کِشند!

اما باز هم می‌دانم ‌خدایی وجود دارد که همه چیز را می‌بیند و آدم‌ها هم روزی خشم او را در مقابل بی عدالتی‌ها، حتی از بی ‌صداترین نقطه جهان خواهند شنید... .​

سامان

پوزخندی زدم و بدون اینکه چشم از رضا بردارم، گفتم:

- خلاصِش کن! بیشتر از این لیاقت زندگی کردن رو نداره.

امیر با نگاهی که رنگ تعجب داشت رو به من کرد:

- خان، بنظرت زیاده روی نیست؟!

دستم رو توی جیبم بردم هم‌زمان اخمی کردم و به طرفش چرخیدم:

- ببخشید! من از شما نظر خواستم؟!

سرش رو انداخت پایین و به حالت منفی تکون داد.

یواش طوری که فقط من بشنوم گفت:

- اون یه اشتباهی کرد، شما‌ بزرگی کن‌، این‌دفعه رو ببخشش!

سریع گفتم:

- توی دایره‌ی لغات من چیزی به نام‌ بخشیدن وجود نداره! پس با این رفتارت خودت رو بیشتر از این کوچیک نکن... .

اشاره‌ای به رضا کردم:

- مخصوصاً، به‌خاطر این عو*ضی!

سرش رو بالا گرفت و به چشم‌هام نگاه کرد.

نمی‌تونست روی حرف من حرف بزنه؛ چون می‌دونست عواقب بدی داره.

دلم به حالش می‌سوخت از وقتی که یادمه امیر مثل یه رفیق کنارم بوده و هم‌چنان هست.

ولی رضا باید تقاص پس بده تا کس دیگه‌ای جرعت خیـ*ـانت کردن به من رو نداشته باشه.

- نمی‌تونی جونش رو بگیری نه؟!

کلافه چنگی به موهاش زد و جوابم رو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من می‌تونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌های محکم به طرفش رفتم و دستم رو به سمتش دراز کردم، با چشم‌های قرمز از عصبانیت و با استرسِ زیاد خیره به من بود. اگه زمان دیگه‌ای بود و این‌جوری نگام می‌کرد، چشم‌هاش رو از حدقه بیرون میاوردم! ولی الان وقتش نبود یه‌جورایی بهش حق می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاش رو با نفس صدا داری بست و کُلتش رو کف دستم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش فاصله گرفتم و به طرف رضا رفتم که روی صندلی چوبی نشسته بود و دست و پاهاش رو طبق دستور من بسته بودن. اخمی کردم و نوک اسلحه رو گذاشتم زیر فکش که از شدت خشم منقبض شده بود! با اسلحه به فکش فشار آوردم که مجبور شد راه بیاد و سرش رو به اجبار بالا بگیره، سرم رو پایین‌تر بردم که چشم تو چشم شدیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برام خوب پارس می‌کردی، ولی حیف... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با صدا بیرون دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وفادار نموندی، پس مستحق مرگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه یادت باشه من یه روزی برات می‌مردم. ولی تو خیلی راحت من ‌رو از زندیگت خط زدی خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم چشم بست و پوزخندی زد! چند لحظه سکوت و بعد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه! پس من رو از مرگ نترسون، تو خیلی وقت پیش‌ جونم رو گرفتی! یادت رفته؟ درست همون لحظه‌ای که زیر دستت شدم مُردم؛ ولی خودم بی خبر بودم.‌ تو هیچ‌وقت شرف نداشتی، پس منم شدم یه بی‌شرف مثل خودت... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم خشمم رو کنترل کنم و با عصبانیت مشتی به صورتش زدم که ادامه حرف تو دهنش ماسید! یقه‌اش رو گرفتم و به خودم نزدیک‌ترش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه‌ی لـ*ـبش به‌خاطر ضربه پاره شده بود و خون ازش جاری بود. لبخندی زد و دوباره توی چشم‌هام زل زد.‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی موقعی که مثل عزرائیل بالا سرش ایستاده بودم هم نمی‌ترسید و پر رویی می‌کرد! سعی می‌کردم خونسرد رفتار کنم ولی نمی‌تونستم چون خیلی عصبانیم کرده بود! با این حال محکم و با غرور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که این‌طور؟ پس‌ من شرف نداشتم هان؟ مثل اینکه باید خیلی چیزا رو بهت یاد آوری کنم! اون موقع که در به در دنبال کار می‌گشتی و کسی بهت محل نمی‌داد، من زیر بال و پرت رو گرفتم. من بودم که با وجود سن کمی که داشتی قبولت کردم. بهت کار دادم برای پول درآوردن و جا دادم برای خوابیدن؛ از همه مهمتر، لعنتی تو نون و نمک من رو خوردی اون‌وقت با وجود همه‌ی اینا با دشمنم دست به یکی کردی که چی؟ که من رو زمین بزنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تأسف سرم رو تکون دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همه‌ی کارهایی که تا الان برات کردم پشیمونم کردی و این رو هم بدون، من آدمای خیانتکار رو خیلی راحت از زندگیم حذف می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسلحه‌ رو گذاشتم روی سـ*ـینه‌اش و برای بار آخر بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم سر و صورتش کبود بود! به بچه‌ها گفته بودم از خجالتش در بیان و تا می‌تونن بگیرنش زیر بار کتک! نامردی کردن در حق من، کار کمی نیست که به راحتی بتونم ازش چشم پوشی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه‌اش رو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید وقتی که داشتی به من خیـ*ـانت می‌کردی فکر اینجاش رو هم می‌کردی! الانم باید تقاص پس بدی... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و نوک اسلحه رو فشار دادم به سـ*ـینه‌اش و شلیک کردم! لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف ایستادم. دستمالی از توی جیبم در آوردم و باهاش خون روی نوک اسلحه رو پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال رو انداختم زمین و زیر لـ*ـب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی این دستمال هم به‌خاطر خون کثیف تو حیف شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف امیر برگشتم که چشم‌هاش رو محکم بسته بود. اسلحه‌ رو کوبیدم به سـ*ـینه‌اش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جمع کن خودت رو مَرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همون‌طور که به طرف در خروجی زیر زمین می‌رفتم، صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جسدش رو گم و گور کنین، نباید هیچ ردی ازش باقی بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم به طرفش و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدی چی گفتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه توی افکارش گم‌ بود سرش رو به حالت تأیید تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک آفتابیم که گذاشته بودم روی میز کنار در چوبی، برداشتم و از زیر زمین بیرون اومدم. عینک رو روی چشم‌هام گذاشتم و محکم به طرف ماشین قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که سوار ماشین می‌شدم زیر لـ*ـب غر زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رضا هم با این ‌کارش گند زد تو روزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گوشیم رو از روی صندلی کمک راننده چنگ‌ زدم و به دست گرفتم بعد از وارد کردن شماره مورد نظرم دکمه سبز رنگ تماس رو لمس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طولی نکشید که صدایی غریبه سکوت ماشین رو قطع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این به بعد رو کمکت حساب می‌کنم! فقط مثل دفعه‌های قبل باید طبق دستورات من پیش بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت طول کشید تا به خونه رسیدم. از ماشین پیاده شدم. عصر بود و خورشید تازه داشت غروب می‌کرد، یه تای ابروم رو بالا دادم و عینکم رو با ژست خاصی از روی چشم‌هام برداشتم به نگهبان‌هایی که با پیرهن‌های خاکستری گوشه‌های حیاط ایستاده بودن نگاهی انداختم مثل اینکه همه چیز روبراهه. با خیال راحت و با قدم‌های محکم از روی سنگ فرش‌های قهوه‌ای کف حیاط رد شدم، حیاط نسبتاً بزرگی داشتیم با یک ویلای دوبلکس. سمت راستِ ویلا یک استخر بزرگ وجود داره و یک تاب سه نفره فلزی کنارش. سمت چپ یک آلاچیق فلزی که گوشه‌ی حیاطه و کنارش یک درخت بزرگ چنار قد علم کرده. اواخر تابستونه و هوای گیلان هم که حسابی عالی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف درب ورودی ویلا رفتم و وارد خونه شدم شقیقه‌ام رو ماساژ دادم و به سالن پذیرایی نگاه کردم که مبل‌های سلطنتی به رنگ آبی فیروزه‌ای داشت پارکت کف زمین قهوه‌ای بود و با رنگ دیوار که قهوه‌ای بود ست شده بود. عسل رو دیدم که نشسته بود روی مبل دونفره جلوی تی‌وی و زانوهاش رو بـ*ـغل کرده بود به در اتاقم نگاه کردم، دو دل بودم توی پذیرایی بشینم یا برم توی اتاقم! بی‌خیال کلنجار رفتن با خودم شدم و به طرف عسل رفتم. آروم نشستم کنارش، سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم بعد از چند دقیقه بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسردگی گرفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه که صداش در نیومد چشم‌هام رو باز کردم و بدون این‌که‌ تکون بخورم سرم رو به طرفش چرخوندم تازه متوجه شدم نشسته خوابش برده! تکیه داده بود به مبل و سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود! اخمی کردم کلافه نفس عمیقی کشیدم صاف سرجام نشستم کنترل تی‌وی رو برداشتم و تی‌وی رو خاموش کردم. به اندازه کافی اعصابم داغونه دیگه هیچی جز یه خواب عمیق نمی‌تونه اعصابم رو آروم‌تر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم روی شونه‌ی عسل و با ملایمت تکونش دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل، پاشو برو توی اتاقت بخواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم تکون خورد و سرش رو بالا گرفت به من نگاه کرد و با چشم‌های خمار از خوابش آروم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم و با صدای بلندتری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم برو تو اتاقت بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف نشست و به کمرش کش و قوسی داد همون‌طور که به دوروبرم نگاه می‌کردم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سارا هنوز برنگشته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و جوابم رو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته از روی مبل بلند شدم و همون‌طور که به طرف اتاقم می‌رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس هر وقت که اومد بهش بگو برای من شام درست نکنه. به قدری خسته‌ام که می‌خوام یه ریز تا فردا صبح بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اتاقم رسیدم دستگیره در رو پایین کشیدم که یاد یه چیزی افتادم به عسل که داشت از کنارم رد میشد و می‌رفت سمت اتاق خودش نگاه کردم، لـ*ـب باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و خواب آلود با چشمانی نیمه باز به من خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا قراره برم یه جایی و با یکی قرار داد ببندم. صبح زود بیدار شو، تو هم با من میایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زدن حرفم بدون معطلی داخل اتاق رفتم و در رو بروش بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتم رو درآوردم، روی یه گوشه‌ی تـ*ـخت انداختمش چند دکمه‌ی بالایی پیرهنم رو باز کردم و نشستم روی تـ*ـخت، روبروم میز آرایش بود و می‌تونستم کاملاً خودم رو توی آیینه‌اش ببینم. حتی خودمم باورم نمیشد این‌قدر محکم و قوی باشم! یک جوون سی و یک ساله بی‌رحم، سنگ دل و مغرور! که همه ازش حساب میبرن و تا حد مرگ ازش می‌ترسن! واقعاً چی شد که من این شدم؟! من دارم روز به روز بیشتر تو طالع شومم گم و گور میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی گاهی وقتا فکر می‌کنم خودمم خودم رو نمی‌شناسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ته‌ریش مردونه‌ام زدم و دوباره خودم رو توی آیینه نگاه کردم. چشم‌های خاکستریم که کسی جرعت نمی‌کنه بهشون زل بزنه الان به قدری از خستگی قرمز شدن که خودمم جرعت خیره شدن بهشون رو ندارم چنگی به موهای مشکی لـ*ـخت و خوش حالتم زدم فرستادم‌شون بالا، کفش‌هام رو درآوردم و آروم روی تـ*ـخت دراز کشیدم. فردا برای خیلیا روز بزرگی بود! ذهنم رو کمی از فکر خالی کردم خیلی زود خوابی عمیق مهمون چشم‌هام شد... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای زنگ گوشی چشم‌هام رو باز کردم و گوشیم که روی میز گذاشته بودم رو برداشتم لمس صفحه‌اش رو کشیدم و کنار گوشم قرارش دادم با صدایی که از خواب خش دار بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی صدایی‌ از اون‌ور خط نیومد گوشی رو آروم دو سه بار زدم به پیشونیم و از کار خودم خنده‌ام گرفت تازه‌ یادم افتاده بود که خودم ساعتش رو تنظیم کرده بودم تا ساعت هفت زنگ بخوره و منم بیدار بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که گوشی دستم بود ایستادم گوشی رو گذاشتم روی میز آرایش و به طرف دستشویی توی اتاقم رفتم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس نشسته بودم روی صندلی کنار میز غذا خوری و کلافه به مامان نگاه می‌کردم که داشت صبحونه حاضر می‌کرد با اینکه می‌دونستم با حرفی که قراره بزنم مامان دعوام می‌کنه ولی بازم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت چایی توی استکان می‌ریخت، نگاهی به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از استرس زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌خوام همراه دایی سر قرار برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میری خوبم میری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لـ*ـب و لوچه‌ام آویزون شد! اخمی کردم و ایستادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تنها نمیرم، بلکه دیگه به کار دایی هم کار ندارم! بره هرکاری دلش می‌خواد بکنه ولی دور من رو خط بکشه من نمی‌تونم بیشتر از این ادامه بدم! شده خودم رو تو اتاق زندانی می‌کنم ولی با دایی جایی نمیرم! این رو هم مطمئن باش مامان، امروز منصرفش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو غلط‌ بیجا می‌کنی که با من نمیایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سمت صدا چرخیدم! دایی رو دیدم که دست‌هاش رو گذاشته بود هر دو طرف چهار چوب در، و با اخم داشت به من نگاه می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ چرا؛ ازش می‌ترسیدم ولی این‌دفعه قصدم این بود که هر جور شده از بردنم سر قرار منصرفش کنم. با اینکه می‌دونستم یه چیزِ غیر ممکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در فاصله گرفت و یک قدم به طرف من برداشت! آب دهنم رو قورت دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی، به‌خدا من دیگه نمی‌تونم ادامه بدم! یعنی نمی‌خوام ادامه بدم و با تو هم جایی نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرور به چشم‌هام زل زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادم نمیاد از تو پرسیده باشم که دلت چی می‌خواد! هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یعنی خفه‌ شو و هر کاری که من بهت میگم رو باید انجام بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی دیگه بسه، هر کاری که تا حالا کردم به اجبار بود ولی دیگه نمی‌ذارم دایی به جای من برای آینده‌ام تصمیم بگیره... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یک لحظه‌ هم که شده به خودم جرعت دادم و صاف روبروش ایستادم، پوزخندی زدم و بعد از اینکه توی چشم‌هاش زل زدم با تاکید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه بار! فقط یه بار بذار خودم برای خودم تصمیم بگیرم. دایی باور کن من دیگه بریدم...‌ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو زیر گلوم زدم و با بغض و صدای بلندتری ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به اینجام رسیده! می‌فهمی؟ بیشتر از این نذار عذاب وجدان بگیرم! ولم کن؛ راحتم بذار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم رو زدم و بدون اینکه بهش اجازه تعیین تکلیف بدم بغض کردم و عصبی خواستم توی اتاقم برم که مچ دستم رو گرفت! عصبی از زیر دندون‌های چفت شده‌اش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین بچه؟ من و روانی نکن! کاری نکن دستم روت بلند بشه؛ می‌دونی که عصبی بشم نمی‌تونم خودم رو کنترل کنم پس دست از این سماجت احمقانه‌ات بردار و برو آماده‌شو تا بریم سر قرار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس و دلهره تموم وجودم رو فرا گرفته بود.‌ خوب می‌دونستم دروغ نمیگه و هر کاری از دستش بر میاد ولی به معنای واقعی کلمه متنفر بودم از این کار و قصد نداشتم ادامه بدم! برای همین با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با تو جایی نمیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مامان پا درمیونی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چتونه شماها؟ شده یه روز پاچه هم رو نگیرین؟ حسابی جو خونه رو بهم ریختین با این کاراتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به مامان با عصبانیت دستم رو از تو چنگ دایی بیرون آوردم و با عجله محل رو ترک کردم با این‌ کا‌ری که کردم صدای دایی در اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌ عسل من رو عصبی نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجهی به حرفش نکردم داشتم به طرف اتاقم می‌رفتم که دایی با عصبانیت دنبالم اومد. قدم‌هام رو تندتر کردم به محض اینکه به اتاقم رسیدم در رو از تو قفل کردم! صدای قدم‌هاش هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر میشد تا اینکه چند تقه به در خورد... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عصبیش رو شنیدم که با خشم داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

 - می‌کشمت دختره‌ی نفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لگد به در زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این درو باز می‌کنی یا بشکنمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مثل اینکه فایده‌ای نداره. برای بار آخر با ترس و التماس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی ‌تو رو خدا، من نمی‌خوام با تو جایی بیام، دیگه بسه خسته شدم از این همه سگ دو زدن و بدبخت کردن مردم بی گنـ*ـاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لگد محکمی که‌ به در زد، با ترس یک قدم از در فاصله گرفتم، دایی ‌با عصبانیت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میایی خوب هم میایی! بهت نشون میدم آدم از مادر زائیده نشده بخواد از دستور من سرپیچی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نفس عمیق‌ کشید و با تاکید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبحونه که به‌ لطف جنابعالی کوفتم شد! میرم لباس‌هام رو عوض می‌کنم و توی ماشین منتظرت می‌مونم، وای به حالت اگه نیومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک آن به در زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شنیدی چی ‌گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تن صدای بلندش وحشت زده دستم رو گذاشتم روی قلبم! صدای قدم هاش رو شنیدم که هر لحظه‌ از اتاق دور و دورتر می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که بغضم رو قورت می‌دادم با ترس و ناراحتی فقط گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر مرگم مگه چاره دیگه‌ای برام باقی گذاشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم نااُمید شدم دیگه مطمئنم هیچ‌وقت نمی‌تونم از پس دایی بر بیام اون همیشه برنده‌ست بی‌خودی دلم رو صابون می‌زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تفکراتم رو پس زدم. رفتم جلوی کمد، تیشرت سفیدی برداشتم تنم کردم و روش یک مانتوی جلو باز جین با شلوار ستش پوشیدم. موهام رو باعجله با کش دم اسبی بستم یک شال مشکی سرم کردم و از اتاق خارج شدم. از پذیرایی گذشتم و به طرف درب خروجی رفتم، یه دسته مو که از زیر کش در رفته بود و الان پخش صورتم بود رو با دستم بردم پشت گوشم و با سرعت سوار ماشین هیوندای مشکی دایی شدم که درست جلوی درب ویلا پارک شده بود. علی راننده شخصی دایی ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد سمت مقصدی که دایی گفت. به دایی نگاه کردم که با‌گوشی، درحال حرف زدن با یکی بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برام مهم نیست امیر! همین که ردی ازش باقی نمونده برام کافیه! الانم قطع می‌کنم دارم میام اونجا، اگه حرفی مونده برای گفتن همونجا با هم حرف می‌زنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس رو قطع کرد داشتم بهش نگاه می‌کردم پیرهن خاکستری ست چشم‌هاش، ابروهای کشیده که وسط ابروی سمت راستش یک خط‌ خراش دیدگی کوچک دیده میشد که ابرو رو از وسط از هم جدا کرده بود و چشم‌های خاکستریش که باعث میشه بیشتر از دایی بترسم، دماغ متناسب و ل*ب‌های خوش فرم قهوه‌ای. و الانم با کت شلوار سیاهی که به تن داشت حسابی خوشتیپ و جذاب دیده میشد مخصوصا وقتایی که عینک آفتابی به چشم داشت! ماتش مونده بودم که با صداش دست از دید زدنش برداشتم و گوش سپردم به حرف‌هاش، دایی یه تای ابروش رو بالا داد و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ مگه تاحالا من رو ندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج نگاهش کردم که پوزخندی زد سرش رو جلوتر آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟ تو که قصد اومدن نداشتی، هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم، سعی داشتم دست و پام رو گم نکنم و به قدری موفق بودم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشتباه می‌کردم! مگه میشه رو حرف شما حرف زد؟ دایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم از پنجره به بیرون نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه که زود می‌گیری چی میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو با صدا بیرون دادم، به شیشه کناریم تکیه دادم و به بیرون نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چقدر گذشته بود هنوزم تو فکر بودم که با صدای دایی از خیالات دست کشیدم، از ماشین پیاده شدم و هم قدم دایی شدم. رفتیم توی حیاطی که میشه بهش گفت یکی از انبارهای مواد سازی مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل حیاط چیزی جز یه انبار بزرگ‌ وجود نداره، از سبزه‌هایی که لای ترک‌های سنگ فرش کف حیاط دیده میشن، معلومه این حیاط تازه بنا نشده و حداقل ده‌ سال از ساختش می‌گذره. صدای دایی توجهم رو جلب کرد که داشت بچه‌ها رو یکی یکی صدا میزد و مثل همیشه بچه‌ها برای شنیدن دستور رئیس‌شون روبه روش صف بستن، با صدای نسبتاً بلندی رو به بچه‌ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم، اون پونصدکیلو موادی رو که بهتون گفته بودم آماده کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر یکی از زیر دست های وفادار دایی سر دسته بچّه‌ها جوابش رو داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هفصدکیلو آماده کردیم رئیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با یک لبخند رضایت بخشی رفت و روبروش ایستاد، دستش رو گذاشت رو شونه‌ی امیر و با تحسین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین. همیشه خوشحالم می‌کنی چون می‌دونی چه‌جوری باید باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر اخم رو پیشونیش داشت! فقط سرش رو تکون داد و یواش زیر لـ*ـب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وظیفه‌ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی معلوم بود از رفتار سرد امیر حرصش گرفت ولی به روی خودش نیاورد. صورتش رو چرخوند سمت بچه‌ها و با تاکید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موادها رو پشت سرم به این آدرسی که به شما میگم، بدون لحظه‌ای تاخیر بفرستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه‌ها با لحنی جدی همگی گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله رئیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی دوباره راه افتاد سمت ماشین با هم سوار شدیم، علی ماشین رو روشن کرد بعد از مدّتی ماشین جلوی یک خونه ویلایی متوقف شد دایی پیاده شد و منم پشت سرش از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد حیاط ویلا شدیم. ویلا دو طبقه بود با حیاط بزرگی که بیشتر به باغ شبیه بود، پر از گل‌های رز، صورتی قرمز و سفید، که با شکل‌های خاصی گوشه‌های حیاط رو پر کرده بودن درخت‌های بزرگ چنار، جای جای حیاط کاشته شده بودن و در کل حیاط زیبا و سرسبزی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف حیاط با چمن پوشیده شده بود و یک مسیر کوتاه با سنگ فرش‌های خاکستری از وسط باغ رد میشد و به درب ورودی ویلا‌ ختم میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی درب ورودی، چند بادیگارد ایستاده بودند با دیدن ما جلو آمدند... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با خونسردی رو به محافظ‌ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما مهمان‌های آرش هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محافظ‌ها ما رو به داخل راهنمایی کردن، بعد از ورود چشم‌هام از زیبایی سالن برق زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هال پذیرایی بزرگ و شیک، با مبل‌های سلطنتی به رنگ آبی تیره، که با رنگ طلایی دیوار بهتر به چشم میومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو باهم روی یک مبل دونفره نشستیم یکی از محافظ‌ها رفت طبقه بالا دایی پاش رو گذاشت رو اون یکی پاش، سرش رو‌ کنار‌ گوشم آورد و یواش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهات رو بپوشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه روم غیرتی بود، اونم بیش ازحد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم رو پایین تر آوردم و چند دسته مو که روی صورتم پخش بود، داخل شال بردم و چیزی نگفتم! واقعاً نمی‌دونم چرا این قدر روی من حساسه، وقتی بچه بودم کوچک ترین توجهی بهم نمی‌کرد ولی از وقتی ده سالم شد رفتارش تغییر کرد ‌به ‌شدت روی من غیرتی میشد! نمی‌ذاشت هیچ دوستی داشته باشم حتی نمی‌ذاشت یک روز بیرون از خونه بمونم از اون موقع به بعدم که شدم کمک دستش توی کارها البته خودش مجبورم کرد که این کار رو انتخاب کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه منتظر موندن، همون محافظ با یک مرد دیگه از پله‌ها پایین اومدن و روی مبل روبروی ما نشستن، مردِ با کمی مکث، روبه دایی با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بَه‌ آقای خان! چی شده شما ‌به خانه‌ی منِ حقیر تشریف آوردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی ل*ب باز کرد تا چیزی بگه ولی با اومدن زن خدمتکار، با سینی چای و قهوه ساکت موند و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی تا زمانی که زن خدمتکار پذیراییش رو کرد و رفت ساکت موند، اما بعد از رفتن خدمتکار اخم کرد و روبه همون مرد با تاکید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرش، میرم سراغ اصل مطلب... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی عمیق کشید و دست‌هاش رو بعد از اینکه قلاب کرد، روی پاهاش گذاشت و سرش رو جلوتر برد با نگاهی مرموز و با لحنی جدی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره یه موضوعی رو بهت بگم! جاسوسی که فرستاده بودی بین بچه‌های من...‌ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم می‌دونی که چه کسی رو میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با اخم و دقتِ بالا به دایی خیره بود که دایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طرف حرفم رضاست! اون چیزی که می‌خواست رو بهش دادم، خیـ*ـانت کرد و منم دیروز کارش رو ساختم! تو که نمی‌خوای پایان زندگیت مثل اون بشه؟ می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش تموم مدت از حرص دندون‌هاش رو روی هم می‌سایید ولی از ترس اینکه مبادا دایی عصبانی بشه کاری نمی‌کرد و حرفی نمیزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی دست به سـ*ـینه صاف نشست سرجاش و با لبخند مرموزی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خُب، نیومدم اینجا تا تنها درمورد رضا باهات حرف بزنم! همون‌طور که می‌دونیم تو برای توافق، چند کیلو مواد از من خواسته‌ بودی و من هم برات تهیه کردم گفتم برات بفرستن و اینکه دیگه هیچ وقت دور و اطرافم پیدات نشه واگرنه مثل قبل جوابت رو با خون میدم! هنوز که یادته؟ می‌دونی که چی میگم؟ نذار مثل دفعه قبل خون و خونریزی راه بیفته مثل بچه‌ی آدم سرت تو لاک خودت باشه تا این ماجرا هم تموم بشه، شنیدی چی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش پوزخندی زد، عصبی بود ولی بروز نمی‌داد! نفس عمیقی کشید دست‌هاش رو به شکل تسلیم بالا برد و با لحنی تمسخر آمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، باشه آقا سامان، هر چی خان دستور بدن! بنده از این به بعد کاری به کار شما ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با غرور سرش‌ رو به سمت من برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارمون تموم شد، بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تموم شدن حرف دایی باهم بلند شدیم و به طرف درب خروجی ویلا رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرش رو از پشت سر شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی آقا خان... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و دایی هر دو به طرفش چرخیدیم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من اشاره کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون رو معرفی نمی‌کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی با شنیدن حرف آرش خشونت‌وار دستم رو گرفت من رو به سمت خودش کشید و با لحنی جدی و محکم رو به آرش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لـ*ـب‌های آرش منحنی شد. تو چشم‌هاش حس انتقام رو دیدم امّا وقتی درباره من پرسید، فهمیدم که بهترین فرصت نصیبش شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش همون‌طور که داشت مرموز من رو نگاه می‌کرد، با اکراه صورتش رو چرخوند طرف دایی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه که فقط بخاطر پرسیدن اسمش، این جوری جوش آوردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی از این حرف آرش بیشتر عصبی شد دستم رو تو دست‌هاش فشار داد و روبه آرش با لحنی عصبی توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دورو ور این دختر نبینمت، واگرنه بلایی سرت میارم که هر روز آرزوی مرگ کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش پوزخندی زد، دستش رو به معنای تسلیم بالا برد و یک قدم به عقب برداشت و همون طور که به من نگاه می کرد، شروع کرد به آروم خندیدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی از این واکنش آرش بیشتر عصبانی شد ولی چیزی نگفت بدون معطلی دستم رو کشید و باهم از خونه و سپس از حیات خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی وقتی ما رو دید، با عجله در عقب ماشین رو باز کرد دایی با عصبانیت من رو‌ پرت کرد داخل ماشین و خودش هم نشست کنارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم چونه‌ام رو گرفت و با لحنی جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عسل، وای به حالت اگه این مرد رو دورو ورِت ببینم، ازش دوری کن، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه‌ام رو پرت داد. بدون اینکه به من فرصت حرف زدن بده کتش رو درست کرد و با اخم صورتش رو از من برگردوند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغضی که گلوم رو فرا گرفته بود ازش فاصله گرفتم تکیه دادم به پنجره ماشین و از پشت شیشه به بیرون نگاه کردم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا من چه گناهی کردم؟ چرا همه به‌خاطر انتقام از دایی من رو وارد بازی‌‌هاشون می‌کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبلاً چندبار دزدیده شدم و گروگان آدم‌هایی بودم که فقط بخاطر چند کیلو مواد خودشون رو به آب و آتش می‌زدن، من رو گروگان می‌‌گرفتن و از دایی چندکیلو مواد می‌خواستن بعد از اینکه موادها به دست‌شون می‌رسید زود من رو آزاد می‌کردن! البته بیشتر وقت‌ها دایی خودش میومد و نجاتم می‌داد آدم‌هایی هم که می‌خواستن بهم آسیبی برسونن به طرز وحشتناکی، بعداز کُلّی شکنجه می‌کُشت و جای نا‌معلومی خاک می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این از دایی من!‌ نمی‌دونم چرا این‌قدر روی من غیرتی میشه، ولی به‌خاطر همین غیرتی بودنش همیشه ازش کتک می‌خورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم. توی ‌اتاقم بودم و روی تـ*ـخت مچاله شده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خستم، خستم و بیزارم از این زندگی، خدا می‌دونه چندتا آدم رو تا حالا بدبخت کردم! خدایا چی کار کنم؟ تو بگو! لطفاً خدایا خودت می‌دونی چقدر باورت دارم تو من رو از این وضع نجات بده، خدایا مثل همیشه نگاهم به توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو افکارم گم بودم و با خدای خودم درد و دل می‌کردم که چند تقه به در خورد، با صدای گرفته‌ای از بغض لـ*ـب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وارد اتاق شد و با ناراحتی نگاهی به من کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داییت تو ماشین منتظرت نشسته، گفت بگم زود بری پیشش! بلندشو دختر قشنگم داییت رو تنها نزار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شنیدن حرف‌هاش، با بغض از روی تـ*ـخت بلند شدم، از کمد یک پیراهن‌ نیلی با شلوار مشکی برداشتم. بعد از اینکه لباس‌هام رو داخل حموم اتاقم تعویض کردم برگشتم توی اتاق، امّا قبل اینکه ‌برم بیرون نشستم‌ روبروی مامان که روی تـ*ـخت نشسته بود و با حالت خاصی به من نگاه می کرد. زل زدم به چشم‌هاش و با حالتی که انگار تو مخمصه افتادم لـ*ـب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان! من خستم از این زندگی کوفتی چیکار کنم تو بگو؟ من نمی‌خوام بچه‌های مردم رو بدبخت ‌کنم خب این همه کار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون معطلی اشک‌هام شروع کردن به ریختن! با گریه ‌ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان تورو خدا به دایی بگو از این کارش دست برداره، التماست می‌کنم مامان به وللّه من از خدا می‌ترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بـ*ـغلم کرد و موهام رو نوازش کرد همون طور که تو بـ*ـغلش بودم، سرم رو بالا بردم و دوباره به چشم‌هاش خیره شدم، اشک‌هام رو پس زدم بغض لعنتیم نمی‌ذاشت حرف دیگه‌ای بزنم، امّا به سختی لـ*ـب باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان تورو خدا، حداقل به دایی بگو دست از سر من برداره چرا من باید کمک دستش باشم چرا هر جایی میره باید پیشش باشم من نمی‌خوام مامان، من این زندگی لعنتی رو نمی‌خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدتی که داشتم باهاش حرف می‌زدم سرش رو به معنی منفی تکون می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نتونستم جلوی اشک‌هام رو بگیرم این‌دفعه بدتر زدم زیر گریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر سخت بود... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی مادرمم نمی‌خواست حرفای دلم رو بشنوه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی حرف مامان هم روی دایی تاثیری نداره؟! یا مامان خودش می‌خواد من زیر دست دایی بمونم! امّا چرا؟ هم دایی و هم مامان هردو می‌دونن چقدر از این کار متنفرم ولی بازم هیچ کدوم، هیچ‌وقت به حرف‌هام توجهی نمی‌کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مامان بهش چشم دوختم، مامان بـ*ـغلم کرد و اشک‌هام رو پاک کرد نفس عمیقی کشید و با لحنی متقاعدگر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکن دخترکم. من که می‌دونم تو چقدر قوی هستی حالا هم پاشو برو ببین داییت چیکارت داره. بلندشو مامان قربونت بره، پاشو زود باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسرت سرم رو از روی شونه‌هاش برداشتم و بعد از نگاهی کوتاه به چشم‌های سردش، بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم با ناراحتی خداحافظی زیر ل*ب گفتم و از اتاق بیرون اومدم در‌و محکم پشت سرم کوبیدم! توی حیاط رفتم سوار ماشین شدم و پیش بسوی مقصد نامعلوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که کنارش نشستم به طرفش چرخیدم که یک سیلی محکم خوابوند توی گوشم! با درد چشم‌هام رو بستم دستم رو گذاشتم روی گونه‌ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا دیر کردی هان؟ مگه من علاف تو ام که یک ساعت بشینم تا جناب عالی تشریف بیارین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت بهش نگاه کردم سکوت کردم و چیزی نگفتم دایی یک نگاه به لباس‌هام انداخت دست‌هاش رو مشت کرد و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه وضعشه؟ مگه نگفتم بیرون از این‌جور لباس‌ها نباید بپوشی؟ یه دختر رو چه به پیرهن مدل مردونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی و نفرت بهش نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه لباس‌هام کوتاهه نه تنگه و نه آرایش کردم! دیگه چی از جونم می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفم، یک سیلی محکم دیگه خوابوند توی گوشم که شوری خون رو تو دهنم حس کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه، فکر کنم دندونم شکست! دستم رو گذاشتم روی گونه‌ام و دوباره با تموم نفرتم خیره شدم به چشم‌های سرد و بی‌روحش! نباید بهتر از این از کسی که زندگیم رو نابود کرده انتظار داشته باشم! آلفای سیاه! لقب دایی بود. و واقعاً برازنده‌اش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو آورد جلوی صورتم انگشت اشاره‌اش رو کنار لـ*ـبم کشید و برد عقب. روی انگشتش پر از خون بود یک نفس عمیق کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بقیه‌شو خودت زحمت بکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش متنفرم‌، متنفر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی جعبه دستمال کاغذی رو جلوی من گرفت، از دستش گرفتم و گذاشتمش روی زانوهام و شروع کردم به پاک کردن خون کنار لـ*ـبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لامصب مگه تموم میشه لعنتی دستت بشکنه دایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی ماشین رو کنار مخفیگاه نگه داشت پیاده شدیم و رفتیم داخل از راهرو گذشتیم و به هال رسیدیم. دایی روی مبل مخصوص خودش نشست منم روی مبل کناری دایی، جدا ازش نشستم با اخم نگاهی به من کرد و صورتش رو چرخوند توی هال، صداش رو انداخت روی سرش داد زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهدی، امیر، نِفله‌ها پس شما کجا موندین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف، بازم جلسه! معلوم نیست این‌دفعه دیگه چی شده... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه‌ها سریع پیداشون شد و هر دو نشستن روی مبل روبروی دایی. امیر باعجله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی رو به هردوشون کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزهایی شنیدم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت خستگی چیزی از حرف‌هاشون نفهمیدم! همون‌طور داشتن باهم حرف میزدن ‌که احساس کردم پلک‌هام داره هر لحظه سنگین‌تر میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدایا! چقدر خستم، خیلی خوابم میاد. ولی اگه الان بخوام یعنی خودم برگه‌ی استعفا از زندگیم رو امضا کردم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتی چشم‌هام بسته شد و نفهمیدم کی خوابم برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دایی چشم‌هام رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو عسل، هی پاشو دیگه چقدر می‌خوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا گرفتم و خواب آلود بهش نگاه کردم وقتی دید بیدارم اخمی کرد و دست‌هاش رو برد توی جیبش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هر چی که به تو بگم تو باز بی‌خیالی نه؟ اَه پاشو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که گیج خواب بودم با عجله بلند شدم یه خمیازه کشیدم و دنبالش راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم سوار ماشین شدیم دایی رو صندلی کمک راننده نشست و منم عقب ماشین. با اخم بهم نگاه کرد و سرزنشگر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما داشتیم حرف‌های مهمی می‌زدیم اون‌وقت جنابعالی توی خواب ناز تشریف داشتین! چیزی از حرف‌هامون فهمیدی؟ نه چرا باید بفهمی آخه تو توی بیداری حرف‌های من رو نمی‌فهمی اون‌وقت من انتظار دارم وقتی خوابی بفهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و با لحنی جدی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا من هر چی بهت میگم وسط کار موقع خوابیدن نیست هیچی نمی‌فهمی هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم رو درست کردم و با خستگی رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی، به خدا خسته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت سرش رو به سمتم کج کرد! صدای عصبی و ترسناکش استیصال گرفته بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته بودی؟ همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون هر جوابی بهش می‌دادم بازم فایده‌ای نداشت پس دهنم رو بستم و چفت نگهش داشتم و آروم سرم رو انداختم پایین تا حداقل اوضاع رو بدتر نکنم‌ امّا دایی از این کارم بیشتر عصبانی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و با لحنی محکم و کوبنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا توی خونه می‌مونی و حق بیرون رفتن نداری، اون‌‌وقته که می‌فهمی یه من ماست چقدر کره میده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ظاهرش معلوم بود خسته‌ست، خب به من چه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجش رو تکیه داد به درز شیشه و کف دستش رو مشت کرده کنار گونه‌اش قرار داد، با اخم از شیشه به بیرون نگاه کرد و با جدیّت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا تو باشی از این به بعد توی جلسه خوابت نبره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملتمسانه لـ*ـب باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دایی، به خدا من فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوراً با عصبانیت چرخید سمت من و با خشم به من نگاه کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیدم و حرفم رو ادامه ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم و جدیّت داد زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو، همین که شنیدی! وای به حالت اگه به حرفم گوش ندی دختره‌ی نفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حرفش تموم شد صاف نشست سرجاش از جیبش یک پاکت سیگار در آورد، یک نخ سیگار از توی پاکت برداشت گذاشت میون لـ*ـب‌هاش و پاکت رو گذاشت توی جیبش، یک فندک از جیبش در آورد و سیگار رو باهاش روشن کرد، یک پک عمیق به سیگار زد و بعدشم با اخم بهم نگاه کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صورتش رو چرخوند سمت پنجره، شیشه رو پایین داد و شروع کرد به سیگار کشیدن، پک عمیقی به سیگار زد و دودش رو فرستاد هوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو ازش برگردوندم و توی فکر رفتم فایده نداشت چیزی بگم، دایی وقتی یک تصمیمی می‌گرفت کسی حق مخالفت نداشت! منم ازش می‌ترسیدم مخصوصاً الان که من توی جلسه‌ی مثلاً مهمش خوابم برده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدّتی که در مسیر بودیم هیچ حرف دیگه‌ای بینمون ردو بدل نشد بالاخره رسیدیم به خونه. همون‌طور سر میز شام بودیم که امیر سراسیمه وارد آشپزخونه شد! متعجب نگاهم رو دادم بهش که مضطرب دایی رو صدا زد. دایی بلند شد و باهم از آشپزخونه خارج شدن!‌ منم که فضول، ایستادم خواستم یواشکی برم ببینم چخبر شده اما دستم توسط مامان کشیده شد! وقتی روم رو برگردوندم با صورت عمیق اخم دار مامان روبرو شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم تو می‌خوای باز داییت رو عصبی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عصبی شدن که کار هر روزشه مادرِ من. تو نترس‌ من مواظبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو ول کرد و زیر لـ*ـب خود دانی گفت. سریع از آشپزخونه بیرون رفتم داخل پذیرایی چشم چرخوندم ولی اثری از هر دوشون نبود! دیگه مطمئنم دایی دور از چشم من و مامان داره یه کارایی می‌کنه! من باید تتشو درآرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف حیاط رفتم و از ویلا زدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط این‌ رو می‌دونم و دیگه مطمئنم اون برگشته! خُب از اومدنش خوشحال باشیم یا ناراحت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌کدوم! ما سرمون تو کار خودمونه و تا کسی باهامون شاخ نشده باهاش در نمیوفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و اگه غیر از این کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کی هم که باشه دودمانش رو به باد میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ماهرانه و تیز روش رو برگردوند! دست و پام رو گم کردم اولش تعجب کرد و بعدم با صدای محکمش، صدای لکنت زده من رو بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟ نکنه فالگوش وایسادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نَـ... چیز! راستش مـ مامان گفت بیام صدات کنم شام بخوری، تا سرد نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریز نگام کرد، معلوم بود با حرفم قانع نشده! به امیر اشاره‌ای زد تا بره و بعدم به طرفم اومد. واینستادم و سریع به طرف آشپزخونه‌ رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرفا یعنی چی! کی اومده که امیر این‌قدر مضطرب و کلافه بود؟ خدایا دارم دیوونه میشم! هرچند حسم میگه این آرامش قبل از طوفانِ فقط امیدوارم حسم غلط باشه... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام با اخم و نصیحت‌های دایی صرف شد، من چون خوابم میومد بلافاصله بعد از شام خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح وقتی بیدار شدم، دوش گرفتم و با پوشیدن یه تیشرت آستین‌دار آماده شدم. رفتم ‌توی آشپزخانه صبحونه رو تنهایی خوردم دایی و مامان هر دو سر کار رفته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چون یک رستوران رو اداره می‌کنه که از پدر خدابیامرزم مونده، از صبح میره سرکار و شب‌ها هم وقتی هوا کاملاً تاریک میشه به خونه بر می‌گرده. مامان و دایی دوقلو هستن و سی و یک سال‌شونه‌ و از چهره کاملاً شبیه‌ هم! مامان همیشه آرومه و کاری به کسی نداره دقیقا برعکس دایی. شاید اگه نسبتی با دایی نداشتم مثل خیلی از دخترای دیگه مجذوب غرور، زیرکی و قوی بودنش می‌شدم. دایی همه این‌ صفت‌ها رو داره؛ شکی درش نیست! اما دایی از نزدیک یه موجود بیش از حد ترسناکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ‌وقت ندیدم‌ دایی و مامان به‌خاطر خودشون دعوایی کنن همیشه این من بودم که باعث می‌شدم با هم دعوا کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم توی اتاقم روی کاناپه نشستم و خودم رو با گوشیم سرگرم کردم تا اینکه بعد از گذشت یک ساعت حوصله‌ام سر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و رفتم جلوی میز آرایش، میز آرایش اتاقم از جنس چوبه که کرم رنگه و طرف راستش با گل‌های چوبی قهوه‌ای تزئین شده سمت چپ یک گلدان کوچک قهوه‌ای و داخلش یک گل رز قرمز که در حال خشک شدنه، به صورتم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ابروهای کشیده‌ام زدم و مرتب‌شون کردم، چشم‌هام آبی تیره‌ست که عاشق‌شونم! با دماغ متناسب کوچولو و لـ*ـب های گوشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای فر مانند قهوه‌ایم رو بعد از شونه کردن با کش دم اسبی بستم، و دوباره توی آیینه به خودم نگاه کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا من ازت زیبایی صورت رو نمی‌خوام تنها چیزی که از تو می‌خوام زیباییه یه زندگی آروم و بی‌ دغدغه‌ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شالم رو سرم کردم و از خونه بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که وارد حیاط شدم محمدحسین با عجله به سمتم اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدحسین محافظ شخصی منه و تو هر شرایطی باید تحملش کنم‌ امّا این‌بار اصلا حوصله‌اش رو نداشتم و دلم می‌خواست تنها بیرون برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخمی که چاشنی تعجب داشت دست به سـ*ـینه ایستاد روبه روی من و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا با این عجله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ نه دِ نشد، شما هر جایی هم که برید من باس کنار شما باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاصی‌ داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه؟ برو به درک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون توجه به محمدحسین، قدم برداشتم و به طرف در حیاط رفتم ولی اونم مثل سایه دنبالم راه افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا این رو دیگه چه‌جوری دک کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم ایستادم و به طرفش برگشتم با خونسردی ایستاد عصبانی یقه‌ا‌ش رو گرفتم! با لحنی محکم و کوبنده سعی کردم‌ حالیش کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست از سرم بردار برو گمشو، می‌فهمی چی میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این حرفم، با اخم یقه‌اش رو ول کردم دوباره به سمت در حیاط قدم‌ برداشتم امّا اونم کم نیاورد و دوباره دنبالم راه افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنترلم رو از دست دادم با خشم سمتش برگشتم‌ و تو صورتش داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلاً میدونی چیه؟ نمی‌خوام جایی برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه رفته‌ام رو برگشتم، ‌توی خونه رفتم وارد اتاقم شدم و درو پشت سرم‌ محکم کوبیدم! با عصبانیت نشستم روی تـ*ـخت باید یه‌جوری خودم رو خالی می‌کردم، برای همین صدام رو انداختم روی سرم و داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی‌ها، شما چی می‌خواهید از جونم چرا یک دقیقه هم نمی‌ذارید‌ تنها باشم؛ چند بار بگم من می‌تونم مواظب خودم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردم و دوباره ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا شما این رو نمی‌فهمین، چرا دست از سرم بر نمی‌دارید، خستم کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این حرف ها از روی تـ*ـخت بلند شدم رفتم جلوی پنجره ایستادم و دست به سـ*ـینه تکیه دادم به شیشه، زیر لـ*ـب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک لحظه وایسا ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله از پنجره به پایین نگاه کردم هیچ کس پایین پنجره نبود فاصله پنجره تا زمین حدوداً یک متر میشد، فکری به سرم زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره رو باز کردم و از پنجره توی حیاط پریدم، با عجله ایستادم شالم رو درست کردم و به دوروبرم نگاه کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ محافظی این طرف حیاط نبود به طرف سطل زباله دویدم و ازش بالا رفتم پای راستم رو بردم بالا و گذاشتمش روی دیوار با دست‌هام دیوار رو چنگ زدم و با هزار زحمت جسمم رو کشوندم بالای دیوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی دیوار و با یک جهش به سمت دیگه‌ی دیوار که یک کوچه بود، پریدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیوار پایین پریدم، تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم، خوشبختانه آسیبی ندیدم و با عجله سر پام ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌هام رو تکون دادم و بدون لحظه‌ای تأخیر شروع کردم به دویدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اندازه کافی از خونه دور شدم ایستادم و نفس گرفتم، به دوروبرم نگاهی انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوش‌بختانه هیچ کس دنبالم نمیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداروشکر بالاخره تنها شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی یک پارک و نشستم روی یک نیمکت نگاهم رو سر تا سر پارک چرخوندم، چندتا مرد در حال ورزش بودن دو تا دختر در حال گذشتن از روبروم بودن با یک حالت عجیبی به من نگاه کردن و با یک پوزخند از کنارم رد شدن، توجهی بهشون نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارک کم‌کم داشت خلوت میشد و منم همین رو می‌خواستم زانو‌هام رو بـ*ـغل کردم سرم رو گذاشتم روی زانوهام ‌چشم‌هام رو بستم و به صدای جیک جیک پرنده‌هایی که دوروبرم در حال پرواز بودن، گوش سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امّا بعد از گذشت چند دقیقه، صدای یکی مانع سکوت دل انگیز پارک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه حالت بده بیا خوبش کنم، غمه رو ازت دورش کنم، چش حسودا رو کورِش کنم، خوبی بدجور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا گرفتم، با تعجب به کسی که داشت این آهنگ رو می‌خوند نگاه کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پسر جوون بود که یک سویشرت سفید با شلوار ستش به تن داشت، مو بور بود و نسبتاً خوشتیپ بود، که داشت به طرف من میومد! کنارم روی نیمکت نشست خواستم وایستم که دستم رو گرفت، با عصبانیت دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و ایستادم، اخم کردم سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم برای همین به آرومی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحم نشید لطفاً!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نشسته بودی حالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانع ادامه حرفش شدم، با عصبانیت بهش نگاه کردم‌ و با تاکید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا همین الان میری یا زنگ می‌زنم به پلیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و یکی از ابروهاش رو داد بالا به چشم‌هام نگاه کرد و با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیرم، مثلاً می‌خوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش عصبانی شدم ولی سعی کردم خونسرد باشم، با پوزخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابروت رو بیار پایین، تو پیش خودت چی فکر‌ کردی؟! فکر کردی من ازت می ترسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یالا برو پس کارت، من ازت نمی‌ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امّا انگار حرف‌هام فایده‌ای نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون پسره هنوزم طلبکار داشت به من نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌خیالش شدم قدم برداشتم به سمت خونه که با عجله دوید و روبروم ایستاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار می‌کنی دیوونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.