رمان مگس به قلم مریم چاهی(مرینا)
یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت»
در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه.
اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه. بعد می دزدتش و .....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۵ دقیقه
پوریا فقط داد و بیداد راه می انداخت و به من توهین می کرد. منتظر بودم بابا هم عصبی بشه و شروع کنه ولی رفته بود برای من شربت درست کنه و خیلی خونسرد به نظر می
رسید. لیوان شربت رو دستم داد گفت: ماچت کردن؟
- بابا زورکی بود. - وسط دانشگاه؟
- به خدا به زور نگهم داشته بود. - خوشت اومد؟
چشم هام از کاسه زد بیرون. این چه سوالی بود؟ پوریا از من بیشتر تعجب کرده بود. جلو اومد با دستش بازوی بابامو کشید برش گردوند سمت خودش: آقا فوآد می فهمی چی می گی؟
- صبر کن ببینم اولین تجربه دخترم از ماچ چطوری گذشته؟ بگو بابا از اولش تعریف کن. شیرین بود؟ چسبید؟ چطوری بود؟
- بابا؟!!!!
- مگه چیه؟! من هم زورکی مامانتو ماچ کردم. البته پشت در خونشون جات خالی یه کشیده مشتی هم کوبوند تو صورتم. ولی بعدش گفت خوشش اومده. حالا تو خوشت اومد؟
- آقا فوآد می فهمی من اینجا ایستادم؟ خیر سرم نامزدمه. - اگه نامزدته روش غیرت داشتی نباید الان اینجا می بودی. دختر منو ول کردی اومدی اینجا مثل بچه ننه ها عرعر
کنی؟ کی آوردش؟ پانی بابا کی آوردت خونه؟
ترسیدم بگم همون پسره برام آژانس گرفت که آتیش پوریا شعله ورتر می شد و دیگه نمی تونستم از زیر بار تهمت شونه خالی کنم. فقط گفتم آژانس بانوان. - حالا مشکلت چیه
پوریا جان؟ می خواستی خودت زودتر ماچش کنی. - آقا فوآد شما چطوری انقدر خونسردید؟ می گم جلوی چشم های همه کله پسره تا ته تو حلقش بود. - پانی بابا کله پسره خوشمزه
بود؟
روی کاناپه وا رفتم و مبهوت به قیافه خندون بابام که داشت شربت دیگه ای برای پوریا هم می زد نگاه کردم. واقعا عصبانی نشده یا داره فیلم بازی می کنه؟
پوریا که رفتار بابا رو می دید بیشتر عصبی شده بود: داری از خیانت دخترت دفاع می کنی تازه می پرسی بهش خوش گذشته یا نه؟
صدای بابام برای لحظه ای بالا رفت: صداتو بیار پایین ببینم بچه! بی سوال و جواب دختر منو محاکمه می کنی؟ مگه از بچگی جلوی چشم هات بزرگ نشده؟ مردی که اینطور راحت به
ناموس خودش تهمت بزنه نمیشه اسمش رو گذاشت مرد. نمی خوای؟ به سلامت. از سر راه که نیاوردمش اینطوری با رنگ پریده برگشته خونه وسط خیابون ولش کردی. صدبار گفتم پانی
بلد نیست تنها جایی بره می خوام براش سرویس بگیرم گفتی خودت می بری خودت هم میاریش. اینطوری؟ ولش کردی به امان خدا اومدی اینجا به من بگی دخترم خیانتکاره؟ پانیذ
انگشترت رو در میاری همین الان می اندازی جلوش تا خونم به جوش نیومده. من دختر به بچه ننه نمی دم. - پوریا من خیانت نکردم....
- پانیذ توضیح نده براش. اگر توضیح می خواست همونجا ازت می پرسید اون مرتیکه هم زنده نمی گذاشت. حکم رو صادر کرده که الان اینجاست. مردی که یاد نگرفته از ناموسش دفاع
کنه بهتره بره علف بچره. - یعنی دارید به هم می زنید؟
- به هم خورد. وقتی ولش کردی اومدی خودت به هم زدی. روز خوش!
در خونه رو باز کرد عملا پوریا رو بیرون کرد. بدون هیچ حرفی رفت. سرم رو بین دست هام گرفتم گریه کنم که دادی هم سر من کشید: گریه برای چی؟ بیار بالا سرتو همین الان!
- بابا اعصابم به هم ریخته. - بابت یه تفریح جوانانه مسخره؟! می خوام از اول برام تعریف کنی ببینم چی شده؟
- خجالت می کشم. - ای تف به اون خجالت کشیدنت. دختری که شجاعت نداره باید بره زن همین پوریای بی غیرت بشه. - کلی کتک خورد از دوستای پسره. - دستشون طلا. کاش یه جور
می زدن عقلش تکون بخوره. بگو ببینم چیکارت کردن؟
با ترس شروع کردم به تعریف کردن. وقتی گفتم پسره با سر کوبید به صورت پوریا بعدش هم گفت من مال اونم صدای قهقهه خنده بابام شنیدنی بود: بابا به چی می خندی؟
- نمی دونم چرا انقدر این پسره رو دوست دارم. خیلی باحال بود. این بزمجه چیکار میکرد؟
- مگه می تونست کاری کنه؟ همه پسرها از پشت گرفته بودنش که نزدیک نشه. اون عوضی هر کاری دلش خواست کرد هیچکس هم نتونست جلوشو بگیره. - تو اون دانشگاه مامور حراستی
چیزی نبود؟
قضیه برخورد ریس دانشگاه و اخراج شدنم رو گفتم و بعد تعریف کردم از تو اتوبوس چطوری کشیدتم بیرون سوار آژانس کرد: بابا به خدا من اصلا اینو نمی شناختم...
- اوق حالم به هم خورد. چه دختر مزخرفی تربیت کردم. خوب الاق خودتم ماچش می کردی. ماچ مفتی گیرت اومده بوده. - بابا؟!!!!
- باز به غیرت اون که نذاشته با اتوبوس بیای تو خیابون گم بشی. از دختر بی دست و پا حالم به هم می خوره. زبون نداشتی از خودت دفاع کنی؟ لابد توقع داری من برم دانشگاه
مثل بچه کوچولوها پشتت در بیام؟ کورخوندی خودت صبح برمی گردی اون دانشگاه رو میذاری روی سرت از رئیسشون تا نگهبان دم درو می شوری میذاری کنار!
- می گم اخراجم کردن. - غلط کردن. به چه حقی؟ اینطوری می خواستی بری دانشگاه؟ یه نوکر با خودت بیاری ببری درس بخونی؟ دختر یه کم جرات داشته باش. اینطوری همون بهتر
بری ظرف های خونه خاله جونتو بشوری...
موبایلم زنگ خورد. منتظر بودم مهشید دوستم باشه. شانس من امروز برای انتخاب واحد نیومده بود. شماره ناشناس بود: بله بفرمایید!
- سلام عشقم رسیدی؟
وای خدای من اینکه همون پسرست؟ گوشی از دستم افتاد. بابام نگاه پرسشگری بهم کرد: کیه اینطوری رنگت پرید؟
- هیشکی!
تلفن رو خاموش کردم ولی دوباره زنگ زد. چند باری رد تماس کردم ولی ول کن نبود. بابام خم شد جلوم گوشی رو ازم گرفت گفت: بده من عزیزم حلش میکنم.
منتظر بودم هرچی از دهنش در میاد به اون عوضی بگه ولی به جاش صداشو زنونه کرد گفت: الو عشقم!
برگشت سمت من آروم بهم گفت: یه کم بزرگ شو. چشم و گوش بسته بودن خوب نیست.
تلفن رو زد روی پخش: تو کی هستی؟
- عزیزم کی میای دوباره ماچم کنی؟
- گوشی رو بده به پانیذ. - وای چه خشن؟ من از مردای خشن خیلی خوشم میاد. یه جوری میشم اصلا ناجور میشم. - تو کی هستی؟ مردی؟ نکنه اون راننده آژانسشی؟
- عشقم راننده هم میشم برات. خواننده هم میشم برات تو فقط جون بخواه. کیه که بده؟
- چرت نگو گوشی رو به پانیذ ببینم! لابد اون دختر گامبو ایکبیریه ای که همش دور و بر دوست دختر من می پلکه؟
- عشقم چاق دوست نداری؟ لاغر میشم برات. - می گم گوشی رو بده به پانیذ اعصاب ندارم ها...
- جون بخورمت جیگر. بی اعصاب میشی چقدر هات میشی سوختم لامصب. - گوشی رو میدی به پانیذ یا الان بیام در خونشون؟
- بیا عزیزم. دارم برات حاضر میشم. اصلا بیا خودمو بگیر. - اومدم.
گوشی رو قطع کرد. بابام از خنده افتاده بود روی مبل و اشک از چشم هاش جاری شده بود: بابا الان میاد. این خیلی پررو تر از این حرف هاست. - ای جونم بگو بیاد خودم بهش
سرویس میدم. تو پاشو غذا بخور که برات خورش بادمجون پختم انگشت هاتم بخوری. - بابا پوریا چی میشه؟
- یا درس می گیره یا بره به درک! از اولش گفتم زوده گوش نکردید. الان وقت جوونی کردن تو بود نه شوهر کردنت. بیا با اولین اتفاق مفرح زندگیت آقا کم آورده. - مفرح؟!!
تو به این میگی مفرح؟!!
- دختر کوچولوی من. بزرگ شو. عاشق شو. تجربه کن. همیشه بیست ساله نیستی. بیست سالگی یه مزه داره بیست و پنج سالگی یه مزه دیگه. از لحظه هات لذت ببر. - فعلا که اینهمه
درس خوندم به خاطر اون عوضی اخراجم کردن. - یاد بگیر از خودت دفاع کنی. این یک بار رو خودم میام حلش می کنم ولی دفعه آخرت باشه بی زبونی کنی. چون ولت می کنم خودت از
عهده اش بر بیای.
فاطمه
۱۵ ساله 00عالی بود خیلی خنده دار
۵ ساعت پیشرضا
۳۰ ساله 00عالیه وقت چراقسمت بعدی نماید برای مطالعه
۲ روز پیش
۱۶ ساله 10خیلی جالبه از بس خندیدم دلم درد گرفت
۲ هفته پیشیاسِ خسته
10عالی بود. واقعا دست مریزاد داری حتی موضوعش واقعا متفاوت بود و همین قشنگیشو چن برابر کرده بود:&..;&..;&..;🥹💜 قلمت بسی زیبا:))
۲ هفته پیشpari
20عالییییی کاش تموم نمی شد🥲🥲🥲🥲
۲ هفته پیشnarges
10واقعا حال کردم باهاش
۲ هفته پیشاسما
۱۵ ساله 30عالی
۳ هفته پیش......
10رمان خیلی قشنگ و طنزی عالی بود اینقدر خندیدیم دیگه دل درد گرفتم
۳ هفته پیشارشام
20بسار طنز دل نشین یک خوانواده 3 نفره که پسر به نام ساتیار سرو کلش تو زندگیشون پیدا میشه عاشق دختر کوچولو میشه اتفاقت خاصی که متمعن باشید پشیمون نمیشید از خوندنش من بار دوممه نیخونمش
۳ هفته پیشسحری
20عالی بود اینقدر خندیدم دیگه دل درد گرفتم 🦋
۳ هفته پیشریحانه
۱۸ ساله 10عالی بود واقعا خیلی خوشم اومد ببی نظیره👌🏻🥲
۳ هفته پیشمهیا
10بهترین رمانی بود که تو عمرم خوندم
۳ هفته پیشدلارام
10رمان خیلی عالی بود و از دسته رمانهایی که هیچ وقت برات تکراری نمیشه و همیشه باعث خنده میشه.
۴ هفته پیشنمیدونم
23قلمش ضعیف بود
۴ هفته پیشهلن
10فوق العاده بود
۱ ماه پیش
خیلی خوب بود از اول
۲۲ ساله 00خیلی خیلییییییییییییییی خوب بود لعنتی از اول تا آخرش خندیدم هرکی نخونه ضرر کرده❤️🤣🤣