رمان لیلای قلبم به قلم شکیبا
لیلا دختری که در سن شانزده سالگی مجبور به ازدواج آن هم از نوع سنتی می شود …با اینکه از این ازدواج راضی نبوده اما با دیدن مردی که اسم شوهر را یدک میکشد پنجره های قلبش را به روی او گشوده و گرمی عشق در کنار این مرد تجربه میکند تا اینکه……پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۳ دقیقه
Show me the meaning of being lonely, being lonely
معنی تنها بودن رو به من نشون بده، تنها بودن
?Is this the feeling I need to walk with
آیا این همون احساسی هست که باید باهاش کنار بیام؟
?Tell me why
به من بگو چرا؟
I can't be there where you are
نمی تونم اون جایی که هستی باشم
There's something missing in my heart
چیزی رو توی قلبم گم کردم
آن قدر توی حس آهنگ بودم که متوجه چراغ قرمز سر چهار راه نشدم؛ روی خط عابر پیاده جفت پا زدم روی ترمز؛ ماشین با صدای وحشتناکی ایستاد؛ مطمئن بودم دوباره آخر این ماه باید لنتاش رو عوض کنم؛ شیشه رو دادم پایین تا یه هوایی بخورم؛ بوی بهار رو با یه نفس کوتاه به ریه هام کشیدم. از توی آینه ی ماشین نگاهی به صورتم کردم؛ هنوز آرایشم تکون نخورده بود.
- اوف، عجب چشمایی داری خوشگله!
به صدای ماشینی که صدای وز وز از داخلش می اومد یه کوچولو نگاه کردم. یه ماکسیمای مشکی کنارم متوقف شده بود. دوباره چراغ راهنما رو نگاه کردم، 50 ثانیه، وای نه!
- عشقم در خدمت باشیم!
هان؟! عشقم؟! مرتیکه پررو؛ چه زود پسر خاله شد! برگشتم جوابشو بدم که با دیدنش یه تکونی خوردم! چشمام شد قد یه نعلبکی! این دیگه چه قیافه ایه؟! موهای برق گرفته و سیخ سیخی، ابروهای شیطونی برداشته، پوستی که به سیاهی می زد تا برنزه، بینی عمل کرده سر بالایی که به جای زیبایی بیشتر شبیه خوکش کرده بود! ایـــی! لباش پروتز شده بود! واقعأ این اسم خودشو می ذاشت آدم؟ اونم از نوع مردش؟ بیشتر به حیوون شبیه بود تا آدم! نصف تنش رو از ماشین فرستاد بیرون.
- جـــون، خوشگله عجب لبایی داری؛ یه دقیقه بهم کرایه می دیش؟!
به چراغ راهنما نگاه کردم،10 ثانیه.
- کرایشو نقدی حساب می کنما!
چراغ سبز شد، دنده رو بردم یک.
- برو در خدمت ننت باش که یه عنتری مثل تو رو پس انداخته؛ مرتیکه آشغال بی ناموس!
تا جایی که می تونستم گاز دادم. صورت قرمز شدش آخرین چیزی بود که دیدم؛ همینه، باید با اینا همین طور رفتار کرد، بچه پررو، با اون قیافه ادعای مردی هم داره. خونه که رسیدم با ریموت در پارکینگ رو زدم؛ بر خلاف چراغای باغ که همگی روشن بودن کل ساختمون توی تاریکی فرو رفته بود. ناخودآگاه دلم شور افتاد؛ یعنی چی؟ سریع ماشینو پارک کردم؛ کلیدای ساختمون رو از توی کیفم برداشتم و در ورودی ساختمون رو باز کردم؛ از همون جا فریاد زدم:
- نرگس!
همه جا رو گشتم، نبود.
- نرگس کجایی؟
پذیرایی، نشیمن، آشپزخونه، دستشویی و حمام، اتاقا، حتی توی گلخونه هم نبود! کسی رو هم نداشتیم که بره پیشش، نکنه با اون کمر دردش از این پله ها دوباره بالا رفته؟ وای نرگس تو کمرت درد می کنه؛ نه این امکان نداشت، اگه رفته باشی بالا من می دونم و تو. شایدم رفته توی باغ و همون جا خوابش برده؛ حتما باید همون جا باشه. رفتم توی اتاقم تا لباسم رو عوض کنم، لوستر اتاق رو روشن کردم؛ داشتم وسایلمو می ذاشتم روی میز که از دیدنش روی تختم جا خوردم! پس با این کمر و اون پا دردش دوباره اومده بالا! پوف بلندی کشیدم؛ حتی توی خوابم صورت پر از چروکش مظلوم بود. توی دلم قربونش رفتم. گفتم تو این جا چیکار داری آخه؟ خندم گرفت، این که تازگیا مثل بچه ها شده بود؛ لابد از عوارض پیریه، ولی نه؛ دلم نمی خواست نرگس پیر بشه؛ چند شب پیشم روی تختم خوابیده بود؛ آروم پتو رو روش کشیدم؛ لباسم رو عوض کردم؛ لوستر رو خاموش کردم و خیلی بی صدا درو بستم.می دونستم خودشم غذا نخورده؛ قابلمه روی اجاق بود؛ روی کوچک ترین شعله و با کم ترین حرارت. بدون نرگس غذا از گلوم پایین نمی رفت. بدون این که بدونم توی قابلمه چیه زیرش رو خاموش کردم؛ یه لیوان آب جوش از سماور همیشه جوش نرگس برداشتم؛ یه بسته قهوه فوری توش خالی کردم؛ لیوان قهوه رو گذاشتم روی میز؛ خودم رو انداختم روی کاناپه. به شعله های شومینه خیره شدم؛ از شعله ی قرمزش با اون همه شیطونیاش خوشم می اومد، شاید چون مثل خودم بود، ظاهری زیبا و فریبنده، اما ... اما درونی آشفته گر. دست بردم و گردنبندم رو باز کردم، حلقه رو از زندان زنجیر آزاد کردم، خیره شدم بهش. باز هم انگشتم بهونه ی به آغوش گرفتنش رو گرفت؛ دست چپم رو بالا آوردم و حلقه رو به انگشتم فرو کردم؛ این انگشتر یه انگشتر معمولی نبود؛ یه حلقه ی جادویی بود! خاصیتی که این انگشتر داشت هیچ کدوم از انگشترای دیگم ندارن؛ شایدم هیچ کدوم از انگشترای دنیا. همین که به انگشتم فرو کردمش بغض توی گلوم بیشتر می شد؛ یه بغض خیلی سنگین، این قدر سنگین که می خواست خفم کنه. آخرش چشمه ی اشک روی چشمام جاری شد. حلقه رو از انگشتم در آوردم و قطره های اشک روی گونه هام که جاری شده بود رو با دست گرفتم. حلقه رو توی دستم محکم فشار دادم و کنار آتیش دراز کشیدم؛ میون هق هق گریه هام نفهمیدم کی از خستگی خوابم برد.
فصل دوم
پلکام رو به سختی از هم باز کردم، چند بار پشت سر هم چشمام رو مالوندم؛ نگاهی به بالشت زیر سرم و پتوی روم انداختم، لبخندی مهمون لبای خشک شدم شد؛ کار نرگس بود. بوی تند کله پاچه کل خونه رو برداشته بود؛ صدای آواز خوندنش توی صدای تق و توق کاسه بشقابایی که به هم می کوبید گم شده بود؛ سرمو بلند کردم، ساعت 8:15 صبح بود. با بی حالی کش و قوسی به تن خشک شدم دادم؛ بلند شدم و پتو رو تا کردم و انداختمش روی بالشت؛ دستی توی موهای بلند و پریشونم کشیدم. وقتی از مرتب شدن لباسام مطمئن شدم، رفتم سمت آشپزخونه، توی چهارچوب در تکیه زدم و محو کار کردنش شدم. کله پاچه رو از آبش جدا کرد و گذاشتش توی یه سینی بلوری، با سلیقه لیمو ترشا رو حلقه حلقه کرد، بعد با جعفری های تازه کنار سینی گذاشت؛ انگار خیلی نگاهم روش سنگینی می کرد که به طرفم برگشت.
- سلام عزیزم، صبح بخیر. ببخشید حتمأ از سر و صدای من بیدار شدی؟!
یکی از صندلیای میز ناهار خوری آشپزخونه رو کشیدم بیرون، همین جوری که می شستم با لبخند نگاهش کردم.
- صبح توام بخیر، نه عزیزم خودم بیدار شدم؛ ماشاا... با این بویی که تو راه انداختی کل ساختمون رو برداشته!
کاسه ی سفالی آبی رنگ که توش کله پاچه بود رو گذاشت جلوم؛ سرم رو بردم پایین، بو کشیدم؛ دستام رو بهم کوبیدم.
- دستت درد نکنه نرگس خانم، خیلی ه*و*س کرده بودم!
با لبخند سینی و کاسه خودشم گذاشت روی میز و نشست.
- نوش جونت، بخور فدات شم، دیشبم شام نخوردی!
داشتم نون تیلیت می کردم، زیر چشمی نگاهی بهش انداختم؛ دور دهنش رو با دستمال پاک کرد.
- دیشب داشتم لباسایی که واست اتو کرده بودم رو می ذاشتم توی کمدتت که از خستگی اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد مادر؛ وقتی برای نماز صبح بیدار شدم و دیدم چه جوری توی خودتت مچاله شدی خیلی ناراحت شدم؛ ببخش عزیزم که ...
دستم رو گذاشتم روی دستش که روی میز بود.
- من اگه حرص و جوشم می خورم برای خودت می گم نرگس، یادت نرفته که؟ دکتر دفعه پیش قدغن کرد که خم و راست بشی، پله های زیاد واست سمه، تو رو خدا بیشتر مراقب خودت باش!
خندید و گفت:
- نگران من نباش مادر، بادمجون بم آفت نداره!
همیشه همین جوری بود.
- از دست تو!
***
چهار ماه بعد
وارد شرکت که شدم همه ی کارمندا توی سالن جمع شده بودند؛ صداشون کل ساختمون رو برداشته بود.
- چه خبرتونه شماها؟ این همه سر و صدا برای چیه؟ صالح زاده مگه تو توی بخش ماکت نیستی؟ پس توی بخش طراحی چیکار می کنی؟!
سرش رو انداخت پایین.
- ببخشید خانم مهندس!
دستام رو گرفتم به کمر و داد زدم:
- خوبه دیگه این جا هر کی هر کی شده واسه خودش، یالا برین سر کاراتون ببینم، همه!
مثل مور و ملخ پخش شدن؛ نشستم روی صندلی و هنوز کیفم رو نذاشته بودم روی میز که در زدن.
- بیا تو.
- خانم مهندس پرونده هایی که باید امضا و مهر بشن آوردم خدمتتون!
رضایی منشی شرکت بود با یه بغل پرونده؛ وای خدایا! باز شروع شد. با دست به صندلی رو به روم اشاره کردم.
- بشین.
پرونده ها رو گذاشت روی میزم و نشست. تعجب کردم، تا حالا این همه پرونده تلنبار شده نداشتم.
- اینا همه امضایین؟!
- نه خانم مهندس، پنج تای اول تموم شده فقط مهر و امضای شما مونده، پیمان کارای پروژه ها گفتن امروز برای گرفتنشون میان؛ هشت تا پرونده ی دیگه مجددأ درخواست قرارداد کردن!
دد
90تورو خدا یه رمان هم بزارید که پسرا عاشق بشن آخه دخترا که همه جوره عاشقن
۴ سال پیشآرام
21😂😂😂
۴ سال پیشفاطمه
۱۹ ساله 10اسوه نجابت و فصل دوشم هست از زبون مرد داستانه خیلیم قشنگههههه
۳ سال پیشستایش
01اسم جلددومش چیه
۱ سال پیشدیار
00خوب وسرگرم کننده..........
۲ سال پیشمریم
93چرا برنامتون سالی یه بار رمان خوب میزاره 😴😴
۴ سال پیشزهرا
64کجا سالی یه بار حداقل هفته ای پنج تا رمان میزاره بعضی از برنامه ها که اصلا رمان اضافه نمیکنن بنظرم این بهترین برنامه برای رمان هست 🙂
۴ سال پیشعزیزدل
70گلم برنامه حرف نداره رمان میزارن ولی دردمون اینه که رمان خوب نمیزارن.اکی بانو
۴ سال پیشسازنده برنامه
بیشتر رمان های درخواستی ارسال میشه. سعی میشه رمان های قوی تری ارسال بشه
۴ سال پیشسازنده برنامه
هر 2 روزی بین 2 تا 6 تا رمان ارسال میشه. یعنی هفته ای بین 6 تا 12 تا رمان چطور میگین سالی یه بار؟
۴ سال پیشخاطره
۳۷ ساله 10عالی بود ممنونم نویسنده عزیز موفق باشی 🌹🌹
۲ سال پیشAynaz
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
آنیتا
31بچه ها یه رمان معرفی کنید پسر مغرور باشه و قلم نویسندش خوب باشه
۴ سال پیشهستی
101حصار تنهایی من قشنگه بنظرم.. من تازه تمامش کردم..ولی بستگی ب سلیقه داره!
۴ سال پیشنرگس
91حصار تنهایی من عالیه من پارسال خوندمش
۴ سال پیشگلی
61گناهکار،هکرقلب،سرنوشت آتنا....
۴ سال پیشSamaneh
52ارباب سالار میخواهمت
۴ سال پیشآرام
31همچنین 😂😂😂
۴ سال پیش.
42اید و مرد مغرور و ارباب سالار و سنگ قلب مغرور
۴ سال پیشelika
60هکرقلب پسره خیلی مغروره
۴ سال پیش.......
00رمانهای خانم نیلوفر قائمی
۳ سال پیشنسرین
00رمان نیلوفر ابی قشنگه
۳ سال پیشیاس
۱۸ ساله 00اوممممم همچنین نه عالی بود نه بد متوسط بود به هر حال مرسی 🌹☘️♥💜
۳ سال پیشFatemeh
۱۷ ساله 20خیلی کلیشه ای بود و زیاد به وجدم نیاورد:)
۳ سال پیشناظر
۵۰ ساله 10خیلی زیبا بود......
۳ سال پیشلیلا
00بسیار عالی و زیبا ممنون از نویسنده عزیز
۳ سال پیشهستی
30کسی رمان خلافکاری قشنگ سراغ نداره؟ جدیدا رمانا خیلی آبکی شدن! اگه کسی دنبالِ رمان خلافکاریه،تیری در مسیر و بهش پیشنهاد میکنم..از گوگل بگیرید،عالیهه.. اسمه جلد دومشم سیبلِ
۴ سال پیشعصمت
30آس بی دل هم خوبه همین برنامه داره خوبیش اینه دختره مثل بقیه ی رمان ها وسطاش عاشق نمیشه که جا بزنه و غیر قابل پیشبینیه
۴ سال پیشⓝⓐⓝⓐ
41مجرم عاشق ..خلافکار عاشق ...گناهکار ...تب داغ گناه ( البته این خلافکاری نیست ولی خیلی جذاب)
۴ سال پیشⓝⓐⓝⓐ
20ببخشید خلافکار عاشق اشتباه گفتم بجاش خیانتکار عاشق خیلی خیلی قشنگه
۴ سال پیشآزیتا
30منم همشونو تایید می کنم
۴ سال پیشهستی
00همه ی اینایی ک گفتیو خوندم😂😂جدیدتر خلافکاری سراغ ندارین
۴ سال پیشزینب خانوم
20میشه چند رمان خیلی قشنگ بهم معرفی کنین ؟
۴ سال پیشSamaneh
21رمان ارباب سالار رمان کانی. جدال مجنون وار و خاطرات خوب دیروز ما شیطون نیستیم این ه تای آخر فصل هستن 1 2 3
۴ سال پیش.
90بهترینشون ارباب سالارهه🤩🤩
۴ سال پیشآرام
10👍👌
۴ سال پیش*GOCHI*
70سلام پروای بی پروای من/ اسطوره/یک بغل تنهایی/ برای من بخون برای من بمون و جلد دومش صدای بارون عطر نفسهات و خیلی چیز های دیگه من بالای چهارصدتا رمان خوندم تاحالا و با سبک نویسندگی و سطوح مختلفی از رم
۴ سال پیشZynab
10دقیقا همینطوره که میگی👌🏼
۴ سال پیشزینب خانوم
10میشه بیشتر معرفی کنی ؟
۴ سال پیش*GOCHI*
50احساس من معلول نیست/ ردهای ماندگار/سفر به دیار عشق/ پرنیان شب/هامون/گلشیفته/ویار/ شاپرک داغ دیده/با نگاهت آرامم کن/ (قیزیل تئل) و(معمار عشق)از دوشیزه/ آزاد و جلد دومش روزگار/ آقای هنرپیشه/گیسوکم
۴ سال پیش*GOCHI*
10البته شاید حتی بعضی هاشونو خونده باشید
۴ سال پیشMobi
10موافقم باهات.رمان خیلی زیاده من بهترین جذاب ترین رمانی که تو عمرم خوندم شاید حوا معشوقه شیطان باشد هست.نمیگم چون صحنه داره قشنگه ها.موضوعش جذابه من حتی مثل این موضوعم تاحالا هیجا ندیدم.پیشنهاد میکنم ح
۴ سال پیشرمان صحنه دار سراغ
20عالی
۴ سال پیشنادیا
11رمان بد نبود خسته کننده بود چیزی نداشت که بگی خیلی خوبه ممنون از نویسنده عزیز❤❤
۴ سال پیشبتول
۱۶ ساله 01خوب بود
۴ سال پیش
رها
00خیلی خوب بود