رمان لانهی ویرانی (جلد اول) به قلم بهار گل
25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد...و من نمیدونستم بازی روزگار چهقدر ناعادلانه عمل میکنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک هویت دیگه بشه! رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود؛ چون به تو میرسید! به تویی که زندگی رو ازم گرفتی...به تویی که هویتم رو گرفتی! من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیالهای رنگی که برای نبود تو خوشحالی میکرد. من...منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگیِ یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگیِ تو برسم.
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۲۷ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
خلاصه:
25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد...و من نمیدونستم بازی روزگار چهقدر ناعادلانه عمل میکنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک هویت دیگه بشه! رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود؛ چون به تو میرسید! به تویی که زندگی رو ازم گرفتی...به تویی که هویتم رو گرفتی! من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیالهای رنگی که برای نبود تو خوشحالی میکرد. من...منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگیِ یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگیِ تو برسم.
لطفا قبل از شروع رمان چند ثانیه رو به خوندن این نکتهها اختصاص بدید.
1- بعضی از مسایلی که در این رمان بهش اشاره میشه تا حدِ امکان از نظرقانونی و شرعی بررسی شده تا سوالی برای خواننده پیش نیاد. پس اگر در طول رمان اشتباهاتی مخالف آن خوندین از تفکرات نویسندهست.
2- این رمان به هیچ قشر و فرهنگ خاصی قرار نیست توهین کنه، قضاوت بیمورد درمورد دیالوگها یا شخصیتها انجام ندید و قبل از هر جبههگیری بیمورد و یا تعصب خاصی به خودتون یادآوری کنید این فقط «یک »رمان است.
3- برای نوشتن لانهی ویرانی دنبال بینقص بودن نبودم، دنبال خلق یک زندگی بودم که مدتهاست ذهنم رو برای نوشتن درگیر کرده بود. پس بیشک رمان بیعیب و نقصی نیست. تمام سعیام رو برای خلق نوشتهم کردم تا شما خوانندهها خسته و دلزده نشید و به هیچ عنوان دوست ندارم نوشتههام با هم مقایسه بشه؛ چون هر کدوم موضوع و روال متفاوتی دارن؛ اما اینبار هم شاهد رمانی با موضوعی تازه هستین.
***
پ.ن
1- از زبان دوتا شخصیت اصلی داستان بازگو میشه. هر بخش، اول شخصیت مرد شروع کنندهست که با *** جدا میشن.
2- دوستانی که تاپیک قبلی همراهم بودن خیلی به من لطف داشتن که برای هر نوشتهم غلطها و یا حتی انتقادهای بهجا میکردن که باعث شد من قلمم و یا حتی داستانم زیباتر بشه، اگر تذکری قبل از شروع رمان دادم توهین به شخص خاصی نبود. مثل قبل با جان ودل، نقد و نظر شما رو خواستارم.
3- پایان رمان تلخ نیست.
4- این رمان فقط اینجا تایپ میشه. متاسفانه برای سقف کاغذی اتفاقهایی افتاد که نشون داد، هنوز هم هستن کسایی که بویی از شعور نبردن و با برداشته شدن دوباره رمانم و زدن تاپیک به نام خودشون اینبار رسمی اعلام میکنم این کار حرام هست و روی نداشتن شعور میذارم و واگذار میکنم به خالق هستی .
5- تا جایی که بتونم هر روز پست میذارم تا موضوع اصلی شروع بشه و با شخصیتها آشنا بشید؛ پس پیگیری موضوع رو بزنید.- | فـرکـانسـ قلمـ |-
6- امیدوارم تا پایان رمان بتونم درکنارتون دوباره پیشرفت کنم و از نظراتتون استفاده کنم.
***
مقدمه:
عشق به انتها رسیده، تقدیر بر باد رفته، خاطرهای گمشده، فقط مانده یک دل شکسته؛ اما هنوز عاشقی هست. عاشقانهای مثل من و تو، عاشقانهای که هیچ سرنوشتی پایان آن را به جدایی ختم نمیکند.
شور عشق از یک لانه شروع شد که با هر بار دیدنت، بودنت تفاوت داشت. دیدارهایی که هیچگاه به اتمام نمیرسد؛ که درآن پر از شعرهای عاشقانه و واژهای گمشده است؛ که شاید هیچ لیلی و مجنونی و هیچ شیرین و فرهادی آن را به یکدیگر نگفته باشند.
نمیدانم که چگونه آهسته و آرام در دل و جانم جای گرفتی، دلی که هر کس را به کنج خلوتش راه نمیداد؛ اما تو را مانند نگینی در خود نگهداری میکند و تو را با دلی صاف و باصداقت و با قلبی عاشق در خود جای داد. نمیدانم، شاید تقدیر اینگونه تو را در لانهی تنهاییام جای داد و از تقدیر گریزی نیست. تقدیر، چه واژهی آشنا اما غریبی که کنجِ لانهی خلوت من را ویران کرد!
***
بخش اول
فندک طلاییم که سالهاست یادگار روح مُردهم بود رو میان انگشتهام فشردم و خیره به شعلهی آتشش مرور میکنم تا امشب باز هم مرهمی برای دردهام داشته باشم.
«چشمم میان ازدحامی که با خوشحالی منتظر دیدن جان دادنش بودن به جستجو میگشت تا شاید برای آخرینبار رحمی به یتیم بودنم کنن.
صدای زنجیرِ پاهای قفلشدهش دلم رو لرزاند که با گرفتن دستهای سرد مادر، بیاختیار هردو به سمتش پرواز کردیم.»
آخ مادر، آخ که چه دردی کشیدی.
تکیه به صندلی روشن کردم تا با کشیدن کمی پیپ عطرش رو دوباره حس کنم تا برای چنین شبی کنارم باشه.
پک اول رو محکمتر کشیدم.
صدای خسته و ناامیدش باز هم غمناکترین ملودی ذهنم شد. لبخندش مثل همیشه نبود... پر از ترس و اضطراب بود. نگاه دزدید از مادری که صورتش به سرخی همیشه نبود.
پک دوم پر از درد بود.
«سر به منی که در اوج بچگی پاهام از رفتنش به لرز افتاده بود خم کرد، عطرش بوی رفتن میداد.»
- یادت باشه همیشه هوای خانوادهتو داشته باشی... به تو سپردمشون، نذار نبودنم باعث از هم پاشیدنشون بشه... اون اسمم...
«بغض کرد. چشمهای آبی روشنش بارانی شد؛ کسی که همیشه از مردانگی مثل کوه مقتدر بود.
دستهای زخمیِ قفلشدهی مردانهش بوی رنج و دلتنگی میداد. کاش هیچوقت دست روی سرم نمیکشید که سالها جای خالیش را حس کنم.»
به پاهای سربازِ سیاهچهره، چنگ زدم.
- آقا تو رو خدا، بابای من بیگناهه.
لبخند زده پک سوم رو محکمتر زدم.
ضجهی پرالتماس مادر آخرین چیزی بود که به یاد دارم و چهقدر این قصه آشناست!
قصهی آشنای مرگ و شیونهای پیدرپی داغداران... قصهی تمام شدن سرنوشت آدمها... قصهی خاک روی سر ریختن برای سرد شدن یاد. چهقدر این گریهها میتونست آشنا باشه وقتی تن زخمخوردهش مقابلم جان داد. چشم میبندم تا نگاه پرحرف آخر پدر دردی روی دردهام نشه... تا زمزمه کردن یک اسم فراموش بشه... تا به یاد نیارم امروز مرگ کسی بود که یک عمر کمر به نابودیش بسته بودم.
پکی محکم به پیپ زدم و از روی صندلی که مدتهاست آرزوی نشستن روش رو ندارم بلند شدم و لبِ پنجرهی اتاق نشستم.
امشب هم آسمان داغدار عزای من بود که صدای باریدنش گوشنواز بود! کاش هیچوقت شب چهاردهمی وجود نداشت.
صدای جیغها دوباره واضح شد! چشم فشردم و با پک دیگری خفه کردم صدای جیغهای جانگدازی که سالهاست سوهان روحم شدن... تا سالها دنبال آرامشی برای خواب داشته باشم. سالهایی که خواب برای من حرام شد تا چنین روزی رو ببینم.
نفسم از این بیرحمی روزگار به شماره افتاد؛ از اینکه امشب باید خوشحال باشم که جلوی چشمهای من جان داد؛ کاش هیچوقت خودم رو بهش نشان نمیدادم. هنوز هم تن بیجانش رو که میان دستهای سردم، سرد شد رو حس میکنم. من مرده بودم یا اون؟
سرم از یادآوری بُهت و ترسش تیر نفسگیری کشید که از درد سر به دیوار فشردم.
چی میخواست بگه که عجل فرصتی بهش نداد؟! اَمان از سردردهای نفسبریده که یادگار سالهای تلخی بود.
امشبم دیر کرد؛ مثل خیلی از شبهایی که باید همراه من میبود؛ اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود. از همان روزی که پدر برای همیشه رفت، یک تنه شدم مردی که مردانگی رو باید فراموش میکرد.
صدای شُرشُر باران و بوقهای بلندشده از خیابان با صدای جیغها یکی شد... امان از سردردهای بیدرمان.
تیمور چیکار کردی با من که یک لحظه هم نمیتونم آزاد باشم؟ یک لحظه هم نمیتونم دردی که روی قلب و روحم گذاشتی رو فراموش کنم! امشب باید بخندم که عزرائيلت جان داد؛ اما چرا باز هم بیقرارم؟ چرا با شنیدن حقیقت طاقت نیاورد و لحظهی آخر طلب بخشش کرد و پرامید، تک دخترش رو به من سپرد.
خندیدم، پردرد قهقهه زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید خوشحال باشم دخترش برای بریدن سردردهای نفسگیرم وارد این بازی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اومد. صدای محکم قدمهاش تو سالن پیچید. میدونستم خبر داره، خبری که خودم زودتر از همه خبردار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق تاریکِ سردم بین دودهای غلیظ پیپ پر از مه شده بود. با باز کردن در و تیمورخان پر بهتش، نفس آهمانندی کشیدم و دوباره بیحس و حال به لبهی پنجره تکیه زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیر اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه نگاه متعجبش به سمتم کشیده شد؛ با زدن کلید برق و روشن شدن اتاق قدمی داخل گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای خودکشی کنی؟! دکتر نگفت برای تشدید سردردات خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردرد بین تمام دردام هیچ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو پرصدا بیرون فرستاد. خستهتر از من روی مبل سهنفره اتاق نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کهکشان مرد... سکته کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال و بیتوجه یک پک دیگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونستی...نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای فردا هرکیو که میتونی خبردار کن... دوست و آشنا فرقی نمیکنه، فقط میخوام مجلسش شلوغ باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند زده، زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کهکشان فقط دخترشو داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشنید و پرگلایه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید حدس میزدم تو زودتر خبردار میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ تماس گرفت... تا الان اون جا بودم که بردنش سردخونه، فردا خاکش میکنن... میگفت بیرون بوده، وقتی برگشته دیده کف اتاقش افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکراواتش رو آزادتر کرد و با کشیدن خودش روی مبل چرم مشکی دوست داشتنیم، سری عقب برد و زمزمه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالش خیلی بد بود؛ ولی من خوشحال شدم؛ چون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون بدبختی دخترشو نمیبینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندِ تلخ نیمنگاه بیتفاوتی کرد به منی که خونسرد بلند شدم و به سمت جالباسی گوشه اتاق میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تیمور، من آدم این بازی نیستم...گلبرگ خیلی تنهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه براقشده به طرفش چرخیدم و انگشت اشارهم رو به سمتش بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادت باشه این بازی خیلی وقته شروع شده و خیلی وقته اسمت، تو لیست آدمای این بازیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافگیش آزارم میداد. هرمز همیشه پراز احساس بود... برعکس من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به تایید تکان داد، که نگاه گرفته بارونی بلند مشکیم رو به تن کردم و با چند قدم مقابلش ایستادم. منتظر سر بالا آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هربار که میبینیش به خودت یادآوری کن، اون دختر خون پدریو داره که مادرت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تیمورخانِ» نادمی لب زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها نقطهضعف هرمز که وارد این بازی شد... مادرش! همینطور که با لبخند کمرنگی کلاهم رو به سر گذاشتم به سمت در حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیرون منتظرم... امشب باید جشن بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای مرگ یکی دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکثی بین چهارچوب در چرخیدم و به چهره گرفتهش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای مرگ آدمی که چند سال پیش باعث مرگ زندگیمون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلبرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از جایی شروع میشه که میخوای باورکنی؛ اما باورکردنی نیست. صدای همهمهی زیاد، حال داغونم رو داغونتر میکرد. درک درستی از مشکیپوشان غریبهی یکدست شدهی روبهروم که با عینکهای دودی کلاسبالایشان دور گودی که مردِ ژندهپوشی با خاک پر میکرد نداشتم. حالت تهوع امانم رو بریده بود. سخت بود کناری بایستم و بیحس و حال نظارهگر خاک کردن عزیزم باشم. کاش هیچوقت تن به خواستهش نمیدادم تا در این شرایط، با خیال راحت بیخیالِ چشمهای خیرهشدهی اطرافم گریه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به مهرو دادم که با خیال راحت کنارِ قبر پر شده، خاک به صورتش میریخت و با ضجهی دلسوزی، ابراز دلتنگی و ناراحتی میکرد. خیرهی دستی که از جانب هرمز به کمرش وارد شد، شدم. حتی نای پوزخند زدن هم نداشتم، برای داغِ دلِ نداشتهش، دلداریش میداد!... و من در گوشهترین گوشه، کسی یتیم شدنم رو نمیدید تا دلداریم بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضعف چند روزه که گریبانگیرم شده بود امان داغ دیدنم رو برید. با سرگیجه و سیاه تاریکی چشمهام به عقب متمایل شدم تا سقوط نکنم که با گرفتن دستی دور کمرم و زمزمهی بغضآلود خستهش کنار گوشم، آرامش بر دل و جانم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طاقت بیار گلبرگ؛ نذار کسی شک کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به گلبرگ نبودنم زدم. قطره اشکی برای تحمل این درد از گوشهی چشمم سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سخته... دوست داشتم برای آخرینبار ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهخاطرِ خودش تحمل کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد چهقدر میدونست از غم انباشته شده روی دلم؟ از نبود وجودم که با خاک شدنش هویت من هم گرفته شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پرناز مهرو که با افتخار کنار هرمز ایستاده بود و به ناچار بغضی گرفته و بدرقهی مهمانها بود به گوش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که من میزبان بودم و کسی خبر نداشت تا برای غم آخر من آرزو کنن. خیره به تپهخاکِ شکل گرفته در دل نالیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باهام چیکار کردی پدر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با صدای اکبری و چشمغرهی تهمینهجون کمرم رو با شرمندگی رها کرد و با «ببخشید خواهری» از کنارم گذشت. حسرتها یکی دوتا نبود! یعنی نمیدونست با هر دفعه خواهر گفتن چه داغ بزرگتری بر روی دل و جانم میذاره؟ من در این موقعیت برادری نمیخواستم؛ کسی مثل هرمز برای گلبرگ میخواستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ثانیه نکشید که آرامگاه ابدی خانوادگی کهکشان خالی از آدمهای غریبه شد. چهقدر غریب بین غریبهها خاک شد. غریبههایی که صدقه سر داماد جدیدش پا به اینجا گذاشته بودن. پس کو دوست و رفیقهایی که همیشه دم از معرفت میزدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهخاطرِ همین هیچوقت به بودن کسی دل خوش نبود؛ حالا میفهمم چهقدر ما تنها بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرمز بعدِ تو گوشی کوتاهی با مهرو همراه چند مرد سیاه پوش، آرامگاه رو ترک کرد و ما رو تنها گذاشت. مهرو بلافاصله با رفتنش اشکهای لعنتی روی گونهش رو پاک کرد و با دست بادی به صورت قرمز شدهش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهقدر گرمه... خوب شد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه با غری که میزد نگاهش با نگاه مات و دلگیرم که گوشهای ایستاده بودم گره خورد. دستپاچه روسری صاف کرد و به سمتم قدم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای خانم شما اینجایین! مگه قرار نبود با محمد برین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به لهجهی شکل گرفتهش زدم. پدر چه فکری میکرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام باهاش تنها باشم... بهتره با هرمز جانت بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه کنایهی کلام و لحن غیرعادیم که به تقلید از لهجهش بود، شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینپا اونپا کردن مردد لبی تر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من برم بیرون شک میکنن که یه کارگر ساده چه کاری با ارباب مردهش داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی به جیغ زدنم نمانده بود که سرش هوار بزنم و بگم نگران نباش عشقت شک نمیکنه که با صدای محمد نفسی برای کنترل خودم گرفتم. پر بهت بین چهارچوب در ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهقدر مسخره بود که نمیدونستم منظورش دقیقا با کدوم گلبرگه؛ اما خوشبینانه جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط میخوام باهاش تنها باشم... بهش بگو بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو ترسیده قدمی عقب گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شک میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد معترض و تاکیدی مهرو جانانهای گفت که بیمکث و بیحرف از در خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط چند دقیقه... میگم داری اینجا رو تمیز میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم گرفت و به سختی سری تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ثانیه نکشید که ناپدید شد. با پاهای لرزان و بیحس بالای سر خاک گرفتهش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی برای اعتراض نبود. دلتنگی امانم رو بریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها شده روی زمین نشستم. زیر گریه زدم و بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از همین الان دلم دلتنگته... من چیکار کنم با کاری که باهام کردی؟... منو تنها گذاشتی بیانصاف. هنوزم بزرگم نکردی... هنوز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باهاش رابطه داشتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم خود به خود قطع شد. نفهمیدم کی اشک روی گونههام رو گرفتم و به سرعت سر به عقب، ترسیده چرخیدم. معتجب خیره به زنی مشکیپوش خوشتیپِ آشنا شدم. متوجه گیجی لحظهای من شد که با عصا کوبیدن به زمینِ سنگ مرمری آرامگاه، منو از بهت بیرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخنده آشکاری به تیپ کهنهپوشم اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این کلفتای ساعتی بودی که این همه اشک میریزی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه به سمتش بلند شدم و سریع زبان باز کردم تا از این سوءتفاهم درش بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خانم؛ فقط آقا خاطرشون عزیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکتی به پاهای ناتوان عصا به دستش داد و درست روبهروی من بالای سر قبر ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش زومِ تپه خاک گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخواد توضیح بدی... فقط از جلو چشمام گمشو... میخوام تنها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی برای این ادبیات به کار گرفته بالا انداختم که چه تنها شدنی با پدر بیجان من داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیحرکتی منو دید با صدای نیمهبلند و تاکیدی «با تو بودمی» گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکتی به پاهای سستشدهم دادم که مهرو سراسیمه داخل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن سریع با دیدنش لبخندی زد و با لحن بد و گزندهای با عصاش به من اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارگرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو سرخ و شرمنده نگاه از من دزدید و با اینپا اونپا کردن بلهای گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوام دیگه ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه رنگ مهرو پرید و با هولزدگی آشکاری به سمتش حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تاجالملوک اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لفظ تاکیدی تاجالملوک، شصتم خبردار شد که این زن عمهی هرمزه! همان کسی که باید ما رو تایید کنه! حالا به خاطر آوردم کجا دیدمش؛ روز خواستگاری همراه هرمز بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرعین متعجبی، ترس از خراب شدن وصیت پدر هم داشتم. کنار مهرو که تند تند ناز تاجالملوک رو میکشید ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر جسارتی شده منو ببخشید؛ قصد بیاحترامی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو تصنعی اخم و صدایی بلند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نگفتن بیرون برو... تو که هنوز اینجایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطیع با ببخشیدی تنهاشون گذاشتم تا مهرو خودش همه چیزو درست کنه. خیالم راحت بود که میدونست باید درست کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آرامگاه که بیرون اومدم نفس پرسوزی برای این بیموقع وارد شدن کشیدم که دیگه خلوتی برای آخرین دیدار ابدی پدر نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به جملهی حکشدهی روی سنگ مرمرِ کنار در آهنی آرامگاه انداختم. ندیده بغض کردم. «آرامگاه خانوادگی کهکشان»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب آهی کشیدم. معلوم نیست دیگه کِی فرصت دیدن دو عزیز خاکگرفتهم رو داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر دیگه تنها نیستی؛ اما من تنها شدم... ترسی که همیشه داشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تا کسی نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم روی هم فشردم تا جیغی برای این بیموقع حرف زدنها نکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش چرخیدم. چشمهاش خستگی رو فریاد میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه موقع ناراحت نشن!... اجازه گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کمی تلخشدن نیاز داشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند نیمه جانی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به دل نگیر گلبرگ... پدر و مادرا همیشه نگران بچههان، بهخصوص اگر تک فرزند باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جایگاهشونو بهشون یادآوری کن تا خودم این کارو نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جدی بودن کلامم اخم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بهشون بگو قرار نیست تک پسر خوشگل و دکترشونو کسی تور کنه... از قضا اون پسر، پسر سرایدار بابای دختره باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولینبار صورتش پر از خشم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ بفهم چی داری میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی بیتوجه چرخیدم که با صداش صامت سرجام خشک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونا اگر حساسن بهخاطرِ عقایدیه که دارن؛ وگرنه مهم من و توئیم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم برای هم مثل خواهر برادریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بار چند هزارم امروز لبخندِ غمگینی زدم که پنهان کردنش میسر نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون خیلی وقته فهمیدم برای من هیچی نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهر کرده از کنارم گذشت. همیشه همین بود. میدونست کسی هست برای منتکشی پیشقدم بشه؛ اما امروز نه...من خستهتر از اونی بودم که ناز محمد رو بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به سمت ماشینهای پارک شدهی مدل بالای خانواده آریایی میرفت که پراید نوک مدادیش از بینشون به طرز وحشتناکی چشمک میزد. هرمز هنوز هم با همان تعداد مرد قویهیکل سیاهپوش ایستاده بود. اصلا هم مشخص نبود برای پدر زنش عزاداره که صدای قهقههش تمام قبرستان رو پرکرده بود. حالت تهوع برای این کفتار بودنش گرفتم... پدر حق داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه صداش قطع شد و صاف سرجاش ایستاد. از رد نگاهش من هم به پشت سر چرخیدم. مهرو همراه تاجالملوک به این سمت میاومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار من که گذشتن مهرو لب زد «درست شد». به احترام تاجالملوک کمی خم شدم که بیتوجه به من و با بادی به غبغب از کنارم گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراهش با فاصلهی کمی از مهرو ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبهروی هرمز ایستاد که هرمز با احترام در عقب ماشینش رو باز کرد و با طمانینه تاجالملوک رو کمک به نشستن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چهار مرد تا زمانی که تاجالملوک بشینه مریدانه خم شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام ناخودآگاه از این همه احترام بالا رفت. مهرو هم خشکش زده بود؛ مثل اینکه برای اون هم این رفتار تازگی داشت. هرمز به سمت ما اومد و با نیمنگاهی به من با لحن محبتآمیزی رو به مهرو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم با ما میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو که از قبل تمام حرفها بهش دیکته شده بود، نازی به صدای غصهدارش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه برو تو عزیزم، من با اکبری میرم... با ماشین پدر اومدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلمهی پدر بغضی کرد که جگر من یکی کباب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرمز بیتوجه به چشمهای مردان که پشت سرش زوم حرکتهاش شده بودن، بـ ـوسهی پرعشقی به پیشانیش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو هزار رنگ برای این محبت شوهر جان عوض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این فکر کردم اگر من واقعاً به جای مهرو بودم، میان این همه آدم چه عکسالعملی داشتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سمت محمد کشیده شد که به ماشینش تکیه زدهبود و تمام حواس و نگاهش خشک شدهی مهرو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن نگاه خیرهم سری به تاسف تکان دادم و بیتوجه به مهرو جلوتر حرکت کردم و با باز کردن درِ عقب ماشین پدر سریع نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکبری متعجب سری برگرداند و با ابرویی بالا رفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ چرا زودتر اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان اخمی کردم که به تاسف سری تکان داد و راست نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله پشت سرم مهرو که از چهرهش دستپاچگی مشخص بود به این سمت اومد. تمام نگاهها پرسشگرانه به رفتار کلفت بیاصل و نصب خانواده بود که با چه جسارتی زودتر از همه سوار شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِ ماشین رو محکم بست و رو به اکبری که نگاهش خیره رفتار من بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرکت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذرهای به نگاههای خیرهی اکبری و سکوت پراخم مهرو تو ماشین توجه نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم هردو طاقت نمیارن و به زودی مواخذه میشم. چندباری ماشین محمد که پشت سرمون حرکت میکرد کنارمون قرار گرفت. نگاه اون هم آماده به جنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون نگاههایی که همیشه برای ساکت کردنم استفاده میکرد تا هیچوقت به کارهاش اعتراض نکنم؛ تا هیچوقت بابا نفهمه دخترش چه دل پری از نامزدش داره. از اون نگاههایی که ثابت میکرد من هیچی نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل درِ خونه باغ توقف کرد. همین که اکبری خواست برای باز کردن در پارکینگ پیاده بشه تا ماشین رو به داخل ببره، به سمت مهرو که روش به سمت پنجره بود چرخیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رستوران نمیام...خودت تنها با محمد برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکبری که آماده به رفتن بود با نگاه خیرهش از تو آینه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم کار خوبی نکردی تو ماشین زودتر از مهرو نشستی... فکر نکردی شوهرش چه فکری میکنه؟... وصیت پدرتو یادت رفته! برای مراسمشم باید باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم روی هم فشردم و شمرده شمرده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیازی به یادآوری شما نیست، خودم خوب میدونم دارم چیکار میکنم... هنوز چند ساعتی از رفتن پدر نگذشته که ندونم دخترِ کی ام! شما جایگاهتو فراموش نکن! اینم ماشین پدرِ منه، نه هر دهاتی بیسروپا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامهی جملهام با نگاه خیره و ناراحت مهرو خورده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خدای منی» لب زدم. من داشتم به کجا میرفتم که دل شکستن راحت شده بود؟! این بیقراری باعث شده بود چشمم روی شخصیت گلبرگ هم بسته بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشیدی لب زدم و بیتوجه به بهتشون در رو باز کردم و سریع پیاده شدم. محمد و تهمینهجون هم همونموقع قصد پیاده شدن داشتن. با نیمنگاه کوتاهی به چهرهی پراخم و پرسوال هردو با کلیدی که همیشه تو کیفم داشتم در رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید یاد میگرفتم من برای همیشه تنها شدم، تا راحتتر نبود پدر رو باور کنم، تا حتی بهتر تصمیم بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهای بلند و سرگردان پلههای ایوان رو بالا میرفتم و به این فکر میکردم، چرا امروز بین جمعیت ندیدمش؟ مگر نباید الان خوشحال باشه که پدرم رو به خاک سپرده؟ چهطور تونست از دیدن گریههای تک دخترش بگذره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تازه باورم شده بود این خونه دیگه رنگ خوشبختی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پرخشم محمد فریاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ صبر کن کجا داری میری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صدا چرخیدم که همهشون حیران سرجاشون ایستاده بودن تا واکنشی از من ببینن. خندهدار بود؛ تمام آشناهای من همین چهار نفر بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت ضعف و سرگیجهام بیشتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب عقب رفتم؛ حتی فکر کردن بهش هم عذابآور بود. تنهایی چیزی بود که همیشه ازش ترس داشت. قولی هم که بهش دادم تنهاترم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت تیر کشیدن سرم بیشتر شد. محمد قدم به سمتم تند کرد. دست به سرم کشیدم. دیگه واضح نمیدیدمش. باید عادت کنم دیگه اون هم نیست؛ حتی برادرانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم عقب برداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پدر تو گوشم زمزمه شد.«میخوام از این به بعد یاد بگیری حتی تو تنهایی آب بخوری... دلتو به بودن آدمای این خونه خوش نکن؛ دلتو به بودن هیچکس خوش نکن... همه منتظرن من نباشم».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم بعدی تاری چشمهام بیشتر شد؛ حالا دیگه چشمهای نگران محمد رو نمیدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«یادت باشه شاید از این به بعد خودت نبودی؛ اما نذار گلبرگ وجودت خاموش بشه... تو همیشه باید برای همه پر از آرامش باشی».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جیغ گوشخراشی زیر پاهام خالی شد و سیاهی مطلق تمام ذهنم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خونه باغ مثل همیشه ساکت و سوت و کور بود. پدر تو خلوت همیشگیش غرق کار بود که صدای فریادش سکوت سنگین خونه رو شکست. ته دلم خالی شد. بهم گفته بود امشب مهمان مهمی داره و نباید از اتاقم خارج بشم؛ اما دلم طاقت نیاورد. با وحشت پلهها رو دو تا یکی پایین اومدم و به سمت حیاط، پشت پنجرهی اتاقش رفتم تا سرکی بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایهی سیاه بزرگ شدهش که به سمت پدر خم شده بود؛ نمیذاشت چهرهی پدر که هر لحظه صدای فریادش کمتر میشد رو ببینم. حرفهاشون نامفهوم بود. ترسیده بودم. میدونستم اگر جلوتر برم پا روی خط قرمز پدر گذاشتم. نباید من رو میدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پرده سفیدِ پنجره که ذرهای کنار هم نرفته بود چیزی شبیه یک سایهی غولپیکر دیدم. از مابین حرفهاشون اسم من پر قدرت از میان دندان قروچههای مرد شنیده شد که پدر نادم «تیمور پسرم» پرالتماسی گفت. مرد دستش رو پس کشیده چرخید و شروع به حرف زدن کرد. پدر با درد روی زمین افتاد. ندید و صدای بمِ وهمآورش بلندتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفهاش چیزی متوجه نمیشدم؛ زبانم از جان دادن پدر که به سختی دست روی قلبش گذاشته بود و نفس میکشید بند اومده بود. دوباره چرخید. دستهایی که اخطاری بالا پایین میشدن روی هوا خشک شد. به سرعت روی زمین نشست و پدر رو به آغوش کشید. پاهای سست شدهم رو به سختی سمت در کشیدم. دلم گواه بد میداد. دوست نداشتم زودتر به اتاقش برسم. اما رسیدم؛ دیر... خیلی دیر که پدر بیجان، چشم بسته روی زمین افتاده بود. به سمتش رفتم تا شاید بهخاطرِ من چشم باز کنه. مرد متوجه من شد. ایستاد و چشمهای قرمزش درخشید. لبخند زد. چهرهاش پر از آبلههای قرمز و سیاه بود. با وحشت قدم عقب گذاشتم که به سمتم خیز برداشت».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ...گلبرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغی که کشیدم از خواب پریده با نفس نفسی به اطراف چشم چرخوندم تا پدر رو پیدا کنم؛ هنوز گیج و منگ خواب بودم. دیشب همین موقع بود که اون نامرد، مهمان این خونه شد. از یادآوریش نفس آهمانندی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو اشکهاش رو از گوشهی چشمهاش گرفت و تند تند پشتِ سر هم با دست گذاشتن روی گونههام تکرار میکرد «چیزی نیست، خواب دیدی».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد بود. سر به سمتش چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این فشار پایینت آخر کار دستت میده... اینقدر فکر و خیال نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرو خیال یا واقعیتی که با چشمهای خودم دیدم! بیتوجه برای عوض شدن بحث با چشمهای گرد شده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نرفتین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه قرار نبود برای مراسم برید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با این حال تو کجا برم!... بابا و مامان رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا «خوبه» زیر لبی رو به مهرو گیج گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چرا نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرمز هست؛ من میخواستم کنار تو باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی ابلهروی تیمورخان که تو خواب دیدم مقابل چشمهام واضح شد. هوشیار شده اخم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرمز باید میزبان مراسم پدر من باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم روی هم گذاشت و با لبخندِ خاصی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه اشکالی داره، اون دامادشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه غضبناکم، ببخشیدی زمزمه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به محمد سر بالا آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با آژند تماس بگیر، بگو میخوام ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو کلافه بیرون فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید به تو توضیح بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رو پرغیظ و تاکیدی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به بهانههای من، رو به مهرو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه ما رو چند لحظه تنها بذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرو سری تکان داد و با فینفین زیادی ما رو تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه حسرتبار و دنبالهدار محمد برای بدرقه کردنش حالم رو بدتر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته از جام بلند شدم تا راحت به حسرت دلش برسه. به سمت کمد لباسهام رفتم و یکی یکی روی تخت پرتشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا لباساتو پرت میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش طلبکار بود! با پوزخندی بیتوجه کار خودم رو ادامه دادم. با نفسی لبهی تخت نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ با تواَم، دیوونه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحس و حال نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توقع نداری که با لباسای مارکدار کلفتی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا رو باید همون سالی که مهرو اومد عوض میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام حالا جمعشون کنم، باید برم از حراجیا چند دست لباس بگیرم، اگر بتونم لباس دسته دوم پیدا کنم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز معلوم نیست که کِی برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به لحن تضعیف شدهاش، ابرویی بالا انداختم و دست به کمر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کسی رو میشناسی که سایزش با من یکی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سایز تو که راحت پیدا میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکزده نگاهش کردم؛ همیشه کلامش کنایهدار بود. خیلی خوب میدونست من روی این موضوع چهقدر حساسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدِ چند دقیقه از نگاه خیرهی خشکشدهم که تو گذشته سیر میکرد، پی به حرف نابهجاش برد و با لبخند کوتاهی دست به گوشهی لبش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این اخلاقا نداشتی که سریع بهت بر بخوره... دلنازک شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی دوباره به جان لباسها افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما دلنازکی قیافهی نرم و نازک میخواد؛ یکی مثل مهرو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«گلبرگ» پرحرصی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدِ دوسال نمیخوای باهاش کنار بیای؟ یکجوری رفتار نکن که واقعا بفهمم وقتی دارم از اینجا میرم با گلبرگی خداحافظی کنم که یه آدم حسود و غیرقابل تحمل شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوتشده بهش خیره شدم. من حسودم! حسودی به کسی که جای من اومده، خنده داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم ازت بههم میخوره که هنوز منو نشناختی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ نگاهش شرمنده شد؛ اما هنوز هم همان یک سروگردن که خودش رو از بقیه بالاتر میگرفت اجازهی معذرت خواهی بهش نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا « sorry » گفتن مسخرهای از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات خودم رو روی تخت پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچوقت نخواستی منو بشناسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«با هیجان کلید رو تو قفل در حیاط چرخوندم و با صدای بلند شده به سمت خونه پا تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محمد... محمد کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجانم غیر قابل باور بود. در رو با ضرب باز کردم و خودم رو بدون اینکه حواسم به در نیاوردن کفش باشه به داخل پرت کردم و محمد رو صدا زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهمینهجون با هیکل گوشتی تپلش هراسان از پلهها سرازیر شد و محکم روی دستش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکار میکنی دختر! چرا کفشاتو در نیاوردی؟ با محمد چیکار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذوق، لحن ناخوشایندش رو نادیده گرفتم. همینطور که از هیجان نفس نفس میزدم لبخند به لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محمد کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سعی کرد عصبانیتش رو پنهان کنه. میدونستم به محمد خالی حساسیت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرکاری داری به من بگو... داره با آقا حرف میزنه نمیتونه پایین بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال به سمت پلهها رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس میرم به هردو میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه مقابلم ایستاد و مانع بالا رفتنم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به من بگو... من نتونستم اکبری هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام بهشون بگم قبول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدِ دوبار رد شدن!... برای همینم اینقدر خوشحالی! میخوای به محمدم بگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجانم نذاشت حرفش رو به دل بگیرم. با سادگی دلم، خجل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه با محمد شرط بسته بودم... قول داده بود قبول بشم بستنی مهمونم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادی به غبغب انداخت. دست به سینه با فخری که مشهود بود چشم و ابرویی اومد و به بالا اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مبارک باشه گلبرگجون؛ اما محمد خدا بخواد عروسش بله رو بگه دیگه مجرد نیست، این کارا واسهش خوبیت نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوان حرکت نداشتم. خنده از روی لبهام محو شد. ناباورانه زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عروسش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش برق زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره قربونش برم دل به دل مهرو داده... الان رفته به آقا حرف دلشو بزنه تا موافقتشو بگیره... دیگه هرچی نباشه آقا جای پدرشه! من و اکبری هم موافقیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت پلکم پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم بیجان عقبگرد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق مهرو شده؟ به همین زودی؟! هنوز یک ماه هم نگذشته نامزدیمون رو بههم زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پیرزن سنگدل روبهروم نمیدونست چهقدر خندههاش نفرتانگیزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از همه نظر به هم میان... خانواده... خوشگلی... تحصیلات؛ حتی سرزبون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نیمنگاهی به سرتاپام با زهرِکلام ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر به کسی که همسطحش بود رسید... دیگه بین دوستای دکترش خجالت نمیکشه زنش یه دیپلمهست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطعم شیرین دهانم طعم گس زهر گرفت. با ناامیدی به طبقهی بالا خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خیالاتی بودم که فکر میکردم با قبول شدنم؛ دوباره با صورت گلگونشده مقابل پدر میشینم و از خواستگاری محمد بهم میگه. بیجان کنارش زدم و از پلهها بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش روزی برسه که تمام خاطرههای تلخ به جای یادآوری فراموش بشن. آدمهای این خونه فقط روزها رو پشت سر گذاشتن. انگار همین دیروز بود همه چیز تغییر کرد؛ اون هم از ترس اومدن یک نفر که کابوس همیشهی پدر بود... تیمور آریایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن در فکرم رو آزاد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلبرگ... بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم به سمتش باز کردم. لعنتی... هنوز هم چشمهاش اشکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه تازه دارم میفهمم چی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خودش بغضدار و آرام زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونم کنارت بشینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به تایید تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته درو بست و کنارم دراز کشید. بدون مکثی دستمو با احتیاط گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم سوخت؛ هیچ وقت نذاشتم نزدیکم بشه. هردو پر از فکرهای بینتیجه، صامت خیره به سقف شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدِ کمی سکوت پرتردید با یک حسرتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچوقت نخواستی با من راحت باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما تو راحت بودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه سوزناکی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیجده سالم بود که آقا بردم باغ شخصیش تا هم سرایدار اونجا باشم هم دخترش. هرچی بود واسهم مهم نبود؛ چون دیگه یه سر پناه داشتم. منم زیاد سرزبون نداشتم. تو پرورشگاه از همه ساکتتر بودم؛ اما آقا همیشه مجبورم میکرد تا باهمه صمیمی بشم. تو هر مهمونی تو گوشم میخوند برو تو جمع بگو و بخند. کم کم یاد گرفتم باید همیشه من با کسی ارتباط برقرار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یادآوری گذشته باز هم لبخند تلخی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همیشه بهش میگفتم چرا منو هیچ جا نمیبری؟ چرا نباید دانشگاه برم یا باید معلم خصوصی داشته باشم! میدونی چهقدر حسرت خوردم وگریه کردم وقتی فهمیدم همیشه جای من کنارش بودی؟ چون همیشه من بودم که باید خانمانه رفتار میکردم... آهسته میخندیدم و کدبانوگری رو کنج خونه از تهمینه یاد میگرفتم... شاید چون هیچوقت مثل تو اون دختر زیبای مجذوب کنندهی تو مهمونیها نمیشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه پرصدایی کشید و به سمتم سر چرخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجذوب کننده؟! تا حالا یه نگاه به خودت تو آینه کردی؟ تو پر از وقاری... پر از سادگی خیرهکننده، تو خودتی گلبرگ؛ چون مجبور نبودی تو مهمونیهایی باشی که به دلخواهت نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهاش خندهدار بود. واقعا نمیفهمید برای دختری به سن و سال من هیچ خاطرهای به جز چهاردیواری این خونه نداشتن چهقدر سخته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای با این حرفا آرومم کنی؟ یا بگی از چیزی که پدرم ازت ساخته ناراحتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش به آنی دوباره پر از اشک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام بگم من تا عمر دارم مدیونشم...بهخاطرِ همین قبول کردم با هرمز ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زده ابرویی بالا انداختم...وقیحانه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی بهخاطرِ پولش نبود... نصف خونه باغ چی؟ یا شرط بابا؟ یا بهتر از اون، عروس آریاییها شدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب گزیده مثل من چهارزانو روی تخت نشست. اشکهای روی گونهش رو آهسته پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولش این بود... من کسیو ندارم. خودتم میدونی بدون پول آقا یه آوارهام که دوباره باید برگردم به اون خراب شدهای که اومدم... میخواستم با این ازدواج خانم خونهی خودم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم از این دورنگی بههم خورد که با قیافهی معصوم سعی بر رام کردن من هم داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس برای من اینطوری آبغوره نگیر که خیلی وقته شناختمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و با زور نگهم داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرو من هرمزو دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبول کن باید عادت کنی... قنبرک زدن این گوشه فایده نداره... چه بخوای چه نخوای الان جامون عوض شده، تو الان یه دختر آوارهای... خودتو بذار جای من تا بتونی قبول کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو با ضرب بیرون کشیدم و عصبی بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این حرفا دقیقا میخوای به چی برسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابلم ایستاد. یک آدم دیگهای شد. چشمهاش پر از جدیت؛ حتی بدون قطرهای اشک شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما نمیتونیم جامونو عوض کنیم... خودت میدونی اگر این اتفاق بیوفته هیچ ارثی بهمون نمیرسه... به فکر داراییهای پدرت باش... وصیتنامهی آقا پیش آژنده که حواسش به همه چیز هست... اگر ما تا آخرش نریم تمام ارثت مال کس دیگهای میشه. اصلا میدونی اگر هرمز بفهمه سرش کلاه رفته و کی زنش شده میتونه زندان بندازمون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتحیر بهش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوای که آوارهی کوچه خیابون بشیم... مجبوریم تا آخرش بریم... الان چی داریم غیر یه لباس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگفت. برای اولین بار دلهره به جانم افتاد. لحنش بوی طمع نمیداد. سر پایین گرفتم تا از چشمهام حرف دلمو نخونه. کاش میدونست من همراه چند روزهام! لحنش بوی ترس میداد، حق هم داشت؛ چیزی از هدف پدر نمیدونستیم. چیزی از هدف من هم نمیدونست! غیر از رسیدن به آخرش... آخری که با اجرا شدن وصیت و رفتن من تمام میشد! آخری که با تسویهحساب من با آدمی که دنیامو گرفت تمام میشد! برای اولینبار بهش حق دادم. مهرو هیچچیز نمیدونست؛ غیر از رفتن به اون عمارت لعنتی که از طمع زیاد خودش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شانههام گرفت و محکم تکانم داد تا به خودم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نذار این حساسیتت نسبت به محمد این آخرو خراب کنه... حتی اگر هرمزی هم نبود محمد انتخاب من نبود... نذار اینقدر خارت کنه گلبرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرده، پر خشم خودمو عقب کشیدم؛ فکر میکرد من مشکلم عشق محمده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بارها به آخرش فکر کردم... بهتره تو هم به روزی فکر کنی که منی کنارت نباشم... من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان کلامم نالهوار گلبرگی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و تو باید کنار هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیخوام مثل قبل از هجده سالگیم ترس از آوارگی تو آینده داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت بر تمام قول و قرارهای نانوشته... کاش آخرش اینقدر روشن نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از الان به فکر روزی باش که تیمور بفهمه تو دختر کهکشان نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش خود به خود از روی بازوهام سر خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیفهمه اگر تو پای وصیت پدرت باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر بغض لب زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هستم... بهش قول دادم... ولی آخرش چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهم اعتماد کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتماد... اعتماد به دختری که ناشناخته وارد حریم این خونه شده بود امکان داشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش پر از ناامیدی، پر از ترس بود. ترسی که پدر هیچوقت برای ما شفافش نکرد؛ جز رفتن پای بازی که خودش کارگردانش بود. کارگردانی که یک شبه دستش از دنیا کوتاه شد. حالا من مونده بودم با یک وصیت نصفه و نیمه و رفتن به عمارتی که صاحبش حکم نداده، رعشه به انداممون میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تقهای که به در خورد هردومونو از بهت لحظهای و گرفتن جواب خارج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با سرکی به داخل هول شده نیمنگاهی به هردومون کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره پیداشون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر ادامهی جملهش بودیم که صدای فریاد اکبری با مرد ناآشنایی بلند شد. هراسان نیمنگاهی بینمون ردو بدل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد زودتر از ما به خودش اومد و به سمت پایین پا تند کرد. مهرو هم بلافاصله پشتبندش منِ خشکشده رو کنار زد و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقت بیرون رفتن نداشتم. میدونستم قرار چه اتفاقی بیفته؛ پدر گفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم جملهش در ذهنم تکرار میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«برای چیزایی که قراره اتفاق بیفته آماده باش».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نیمنگاهی به عکس قابگرفتهی روی دیوار خیره به لبخند امید بخشش زمزمه کردم: «من ناامیدت نمیکنم پدر».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون مکثی به سمت پلهها پا تند کردم و با هر قدم نزدیک شدن به طبقهی پایین، صداها بیشتر میشد. حدس میزدم صدای کلفت و دورگه باید مال کدام طلبکار پدر باشه. روی پلهی اول ایستادم و به منظرهی روبهرو خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دست به یقهی مرد میانسالی بود که نسبت به قدش کوتاهتر؛ اما هیکلاً ریزتر بود و با هر جملهی آهسته محمد، با فریاد جوابشو میداد. مهرو هم این بین هردو رو به سکوت و آرامش دعوت میکرد. و اما اکبری با دو مرد قویهیکل دیگهای که با وسایل سالن درگیر بودن بحث میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره فریادش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من پولمو میخوام... از یه آدم مردهی ورشکسته چهطوری میتونم پولمو زنده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir