
رمان این مرد امشب میمیرد
- به قلم زینب ایلخانی
- ⏱️۱۴ ساعت و ۱۴ دقیقه
- 134.9K 👁
- 911 ❤️
- 532 💬
يلدا دخترى سركش كه با عمه اش زندگى ميكند ، طى حادثه اى باز داشت ميشود و اتهام سنگينى در پرونده اش رقم ميخورد ناجى او به طور معجزه آسايى وارد زندگى اش ميشود و پرده از وقايع اصلى گذشته اين دختر برداشته ميشود، معين نامدار ! مردى از جنس خشم و تعصب ، با روح و زندگى اش در مى آميزد و روايتى نو رقم ميخورد...
نميفهمممم
نيشخند معنا دارى ميزند و صفحه مانيتورش را سمت من ميچرخاند ، فيلمى كه نمايش داده ميشود صحنه به صحنه خارج شدن من با آن ماشين لعنتى است از سكوتم استفاده ميكند
_ هنوزم نفهميدى اين دختر توى فيلم دوربين هاى امنيتى كيه ؟ خوب بزار بيشتر كمكت كنم
و بعد از داخل يك كيسه پلاستيكى كيف و مداركم را در مي آورد و جلويم مى اندازد ، چه چيزى براى گفتن دارم؟
_ اگه كافى نيست نگهبانم هست كه شهادت بده؟ البته چند تا از دوستاتم هستن كه حرفها جالبى دارن ، الانم جرم خودتو سنگين تر نكن اسم و آدرس همكاراتو بده و بگو دلار ها كجاست؟
_ دلار ؟!! آقا من به همكاراتونم گفتم نميدونم راجب چى حرف ميزنين
_ دختر به من ميخوره احمق باشم ؟! ماشينو كه ل*خ*ت كردين و ازش ١ لاشه كه فقط به درد اسقاطى ميخوره باقى نزاشتين اون همه دلار رو كجا بردى؟
_ به خدا فقط ١ شوخى بود من دست به چيزى نزدم اصلا زنگ بزنيد آرمين اون ميدونه اون شاهده
_ آرمين اولادى؟
_ بله بله
_ آدرس شما رو ايشون در اختيارمون گذاشتن و شاهد خارج شدن ناگهانى شما از ميهمانى بودند
جا خورده بودم ميدانستم آرمين آدم درستى نيست ولى تا اين حدش را باور نميكردم اين چه بازى بود؟! چه اتفاقى در حال وقوع بود هر ثانيه همه چيز بدتر ميشد
_ خانم افسرى متاسفانه يا خوشبختانه شما دزد ناشى هستين متوجه نشدين كيف پولتون داخل اتومبيل افتاده ، البته از كسى كه مواد مصرف ميكنه بيشتر از اين نميشه انتظار داشت
مواد؟! اين مرد چه ميگفت؟!
_ بايد اضافه كنم كه اون بسته كوكايين داخل كيف پولتون هم به جرمتون اضافه ميشه پس بهتره هرچه سريعتر همكاراتون رو معرفى كنين
خيلى عصبى و مشوش بودم موقع حرف زدن لكنت ميگرفتم بايد حرف ميزدم من بد بودم اما نه تا اين حد؟! حق من اين نبود
_ آقا اينا همش توطئه است من فقط با صاحب اون ماشين ١ مشاجره لفظى داشتم به خدا به جون خودم فقط ميخواستم حالشو بگيرم دنبال ماشينش بگرده اصلا اينا همش نقشه آرمين بود
_ صاحب ماشين ادعا ميكنند شما رو اصلا نميشناسن فقط توى مهمونى از دور ديدنتون
صدايم را بى اختيار كمى بالا بردم
_ دروغ ميگه مرتيكه عقده اى اينا همش نقشه اشه اون آرمين آدم فروش هم خريده
_ بهتره آروم بشينى سر جات اينجا جاى صدا بلند كردن نيست اونم واسه متهمى مثل شما
بعد رو به سرباز جلوى در گفت كه صاحب اتومبيل را به داخل اتاق هدايت كند، خودم را آماده كرده بودم يك سيلى حواله صورت بدتركيب شروين كنم مشتم را گره كرده بودم ناخن هاى بلندم در كف دستم بدجور فرو ميرفت در كه باز شد از جايم بلند شدم ، جوانى آراسته ولى عصبى وارد اتاق شد .
_ بفرماييد آقاى طلوعى اينم سارق اتومبيلتون
از تعجب چشمانم توان پلك زدن نداشت ،
_ خانم ادعا دارن با شما مشاجره لغظى داشتن و شما براشون نقشه كشيدين كه تلافى كنين
نه! نه! من اين پسر را نه ديده بودم نه ميشناختم ، مرد جوان خيره به من با نفرت گفت:
_من با اين پاپتى هم كلام نشدم تا اين لحظه
پاپتى؟؟؟! به چه حقى اينگونه شخصيت و هويتم را لگدمال ميكرد ولى بايد خود دار ميبودم
_ نه من اين آقا رو نگفتم شروين ، شروينِ ، نميدونم فاميليش چيه من اونو ميگم ماشين ماله اون بود
مرد عصبى سمتم يورش آورد
_ ببين دختره ى عوضى ماشينمو كه نابود كردى اون كيف و دلاراش از اموال پدر زنمه مطمئن باش نابودت ميكنه اگه ظرف ٢٤ ساعت پسش ندى
نميدانم آن نيشخند مسخره ام و آن جمله لعنتى در آن لحظات چگونه وارد ماجرا شد؟!
_ پدر زنت ميدونه با ماشين و پولاش ميرى مهمونى آنچنانى لاى كلى دختر پاپتى مثل من ؟!
كم مانده بود كه دندانهايم را در دهانم خورد كند كه صداى بازپرس جفتمان را به سكوت و سكون وا داشت.
_ تمومش كنين حداقل اينجا خجالت بكشيد و از كثافت كارياتون با افتخار حرف نزنيد
(٣)=>
نميدانم چه قدر صحبت ها و سوال هاى مكررشان ادامه پيدا كرد ديگر نه گوش هايم ميشنيد نه زبانم يارى دفاع از خود را ميديد من قربانى انتقام كثيف شروين و طمع آرمين بى همه چيز شده بودم ، آوارى كه بر سرم خراب شده بود نفس كشيدن را برايم سخت كرده بود ، حكم بازداشتم مرا دستبند به دست راهى بازداشتگاه ميكرد عمه در راهرو ضجه ميزد نفرينم ميكرد و در عين حال به مامورها التماس ميكرد ، ميدانستم قطعا اين اتفاق او را دق خواهد داد لحظه اى ايستادم و نگاهش كردم با صدايى بى جان با همه قدرتم صدايش كردم:
_ عمه !!!!!
نزديكم شد ،
_ به امام رضايى كه شفاتو ازش گرفتم و تا حالا قسم نخوردم قسم من بى گ*ن*ا*هم همش دروغه من دزد نيستم ،
باز نگاهش شد همان پرى مهربان قصه شانه هايم را با دو دست گرفت زل زد در چشمانم،
_ منم به چشمات قسم ميخورم نميزارم اينجا بمونى تا من زنده ام نميزارم يلدامو تباه كنن مطمئن باش قوى باش همه كس و همه اميدم
عمه قسم خورد ولى مغزم فرياد ميزد از دست يك زن تنها و بى پناه چه كارى براى نجات من از اين گرداب بر مى آيد؟!!
بى هيچ اعتراضى راهى بازداشتگاه شدم تاريك و نمور ، جمعى از چند دختر جوان زنهاى معتاد و خلافكار با ظاهر هاى منزجر كننده از من استقبال كردند،
در كه بسته شد روى زانو جسمم به زمين افتاد
واى خدايا خدايا خداياااااااا !!
اين اولين بار بود بعد از ديدن مادرم در آغوش برهنه آن الدنگ خدا را صدا ميزدم ، حق من اين نبود اين همه سال بدبختى بس نبود؟؟ تحمل اين يكى از توان يلدا خارج بود
بى توجه به جمع اتاقك بغضم سرباز كرد انگار تازه فهميده بودم چه بلايى سر خودم آورده بودم
_ آى خدااااا خدااااا جز تو به كى بگم بى گ*ن*ا*هم كه باور كنه ؟؟؟؟؟؟ خدايا من بدم من ظلم كردم اما فقط به خودم و با خودم من دزد نبودم آى خدا كجايى ؟؟؟ چرا اينقدر ازم دورى؟؟؟؟ خدايا جنگ من و تو كى شروع شد كه ١ ضرب دارى تو اين زندگى بهم ميزنى ؟؟؟؟؟ تو كجاااايى كجاست اون عادل راحم رائف؟؟! راحتم كن امشب تمامش كن
تمام بدنم غرق عرق سرد بود گلويم ميسوخت دستانم ميلرزيد گاه گُر ميگرفتم و گاه از سرما لرز به جانم مى افتاد و دندانهايم روى هم ضرب ميگرفتند سرم و واى از سرم كه چون كوه آتشفشان فوران كرده بود و تمام وجودم را نابود ميكرد چشمانم به زور باز ميشد كم كم احساس ميكردم تمام مشاعيرم از كار مى افتادند.
من در باغ گيلاس كودكى بودم كه چونان يك بچه غزال خرامان خرامان ميدويدم سبك بودم ناگهان زمين باز ميشد و قصد بلعيدنم را داشت آسمان تيره ميشد و درخت هاى گيلاس جاى خود را با خار بوته عوض ميكردند و در لحظه ى سقوط دستى مرا از پشت ميگرفت و...
من در دنياى ديگرى بودم نميدانم چند ساعت و چند روز در آن شرايط به سر بردم . نميدانستم اين شوك آنقدر بزرگ است كه چنين مرا تا مرز مرگ پيش برده است،
***
چشمانم را به سختى باز ميكنم نور سفيدى مجبورم ميكند كه دوباره چشم بر هم بگزارم ، خدايا كاب*و*س بود ؟! نه مطمئنم دوباره كه چشم باز كنم اسير آن بازى كثيف ميشوم نه نميخواهم چشمانم باز سقف بازداشتگاه را ببيند پس چرا نمردم؟ خدا حتى من را لايق مردن هم نميدانست؟!
با ترس و استرس گوشه چشمم را كمى باز ميكنم گوشهايم كمى هشيار تر از ساير اعضاى بدنم شده اند
_ دكتر به هوش داره مياد انگار
صداى بم مردى را ميشنوم
_ اتاقو خلوت كنين همه بيرون
فاطمه
00رمان بسیار زیباییه
۵ روز پیشNeda
10تا اینجا که حرف نداشت ممنونم از نویسندش
۲ هفته پیشلیلی
00واااای چقدر قشنگ بود 🤩❤️❤️❤️ چه قلم قشنگی داشت ❤️چه قصه ی پر فراز و فروز زیبایی داشت ❤️ خدا قوت به نویسنده ی این اثر 🤌❤️
۳ هفته پیشباران
00سلام کسی نمیدون رمان عابر بئ سایه تو این برنامه چی شده
۲ سال پیشمینا
00از بازار دان کن برنامه بانک رمان بنویس عابر بی سایه میاد خداوکیلی من ک عاشقشم من از 16 سالگی رمان مبخونم یه رمان خون حرفه اییم ولی به زیبایی قشنگی این رمان ندیدم ارزش بار دوم خوندن داره
۲ سال پیشZahra
00پیدا نمیکنم تو بازار هرچی میزنم نمیاره تو کدوم برنامه خوندین شما
۳ هفته پیشسحر
30قلم نویسنده خوب بود اما غمِ توی رمان باعث میشه خواننده از جایی به بعد دیگه نخواد بخونه. حالت افسردگی به مخاطب انتقال میکنه. نویسنده باید حد اعتدال رو رعایت کنه. هستن رمان هایی که ژانر غم انگیزی دارن اما در عین حال از طنز تلخ هم استفاده میکنن که این باعث میشه خواننده بیشتر جذب بشه. مثل اسطوره مثلا.
۴ هفته پیشاین از اسطوره خیلی
00قشنگ تره ولی
۳ هفته پیشمهسا
00خیلی رمان عالی بود، دوستش داشتم
۴ هفته پیشحدیث
10عاااالللییی بود چقد باهاش اشک ریختم چقد وسطاش از حماقتای یلدا اعصابم خورد شد چقد دلم اتیش گرفت واسه مهین چقد عاشق عماد بودم در کل خیلی خوب بود قلمش خیلی قوی بود پیشنهاد میکنم که بخونین پشیمون نمیشین✨🤎
۱ ماه پیشیاس کبود
00از همه ی کسایی ک این نظر رو میخونن توصیهههه شدیددددد میکنمممم ک حتما رمان این مرد امشب میمرد رو بخونیددد واقعا عمرتون به فنااااست اگه رمان جذابرو غیر تکراری میخوایین نخونیدش ، به امید روزی ک این رمان بدرخشه و همه بشناسنش✨
۱ ماه پیشیاس کبود
00بشدددددت جذاااااب و قوی بود با اینکه خیلی غمگین بود هعی اتفاقای ناگوار ولییی از قشنگیش هیچ کم نمیکنه خانم ایخانی همش رمانای شلوغی مینویسن و این قدرت قلمشونو میرسونه فقط اینکع بخاطرع عماد ناراحت شدم و این بنظرم فقط باعث شد ی جوری شه ادم و یکم به آدم نچسبع، ولی در کلللل بازم برامون بنویس عزیزم مشتاقم
۱ ماه پیشمائده
00عالی بود ولی حق عماد این نبود عماد خیلی خوب بود اون گناهی نداشت
۲ ماه پیشزهرا
00خیلی عالی. ممنونم از نویسنده این رمان بارها خوندمش ولی از خوندنش سیر نمیشم
۲ ماه پیشپری
10واقعا داستان و شخصیتهای عالی داشت و نویسنده همه موقعیتها رو خوب بیان کرده بود شخصیت هم معین و هم یلدا عالی بودن
۳ ماه پیشعالی ? ماریا هستم
40بهترین رمانی بود که خواندم به قدری جذاب بود که دوست داشتم یکجا همه رو تموم کنم قلم نویسنده عالی بود و اصلا خسته کننده نبود.شخصیت معین رو دوست داشتم و خوشا به حال کسی که همچین معینی توی زندگیش داره.این رمان ارزش خواندن داره .
۳ ماه پیشVaziri
00واقعا جذاب بود
۳ ماه پیش
عاطی
00خیلی رمان قشنگی بود خیلی ممنونم از نویسنده ارزش صدبار خوندنو داره 🙂🖤🩵