رمان حریم و حرام به قلم باران عبدالهی
درمورد ماهک دختری که فریب معلمش رو میخوره و پا فراتر از حریم میگذاره….فصل اول زندگی ماهک براساس واقعیت است
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۳ دقیقه
سرش رو تکون داد:
- امروز نیومدی صبحونه بخوری؟
به طرف در برگشتم:
- از اول صبح کلی چیپس و تنقلات زدیم به بدن! فعلا هم معلم نداریم؛ دوباره بهت سر می زنم.
خندیدم:
- فعلا اینا رو برسونم بهشون!
خندید و زیر لب چیزی گفت. شونه م رو بالا انداختم و بیسکوییت به دست به طرف کلاس برگشتم.
در کلاس رو هل دادم. باز نشد. زیر لب:
- اِ.... لعنتی!
با آرنج دستگیره رو فشار دادم و با پا لگدی به در زدم و بلند گفتم:
- یکی بیاد....
و هم زمان در تا آخر باز شد و با صدایی گوش خراش خورد به دیوار:
- یکی بیاد بیـــــــــس....
همه ساکت سر جاشون نشسته بودن و داشتن من رو نگاه می کردن. مریم با ایما و اشاره لباش رو جمع کرد و در آخر سرش رو انداخت پایین.
نگام چرخید. دستاش رو تو جیب شلوارش به زور چپونده بود و داشت من رو نگاه می کرد. این دیگه کیه؟
چند قدمی به طرفم اومد.
سوژه ی نگاهش به روی دستام تغییر کرد:
- ظاهرا شمارفته بودین گچ بیارین! درست نمی گم؟!
واسه دیدنش سرم و کمی گرفتم بالا:
- من؟!
یکی از ابروهاش رو انداخت بالا و رو به یلدا با تحکم گفت:
- شما گفتید نماینده ی کلاس رفتن گچ بیارن! این طور نیست؟
یلدا سرش رو تکون داد وبا تته پته:
- قرار بود.... این طور باشه!
- خب؟!
برگشت و این جمله ی کوتاه رو چشم در چشمِ من گفت.
آب دهانم رو قورت دادم و کلافه گفتم:
- خب....!
نگاهی به محتویات توی دستم انداخت و با اشاره گفت:
- گچ!
دوهزاریم بی سر و صدا افتاد. آشکارا پوفی کشیدم و به سمت میزم رفتم. بیسکوییتای کوفتی رو ریختم روش و بی توجه به حضورش از کلاس خارج شدم.
زیر لب:
- این زغال اخته کی بود؟ گچ رو واسه چی می خواست؟ بچه ها چرا این قدر سیخ و میخ نشسته بودن؟
با این فکرا پله ها رو دو تا یکی رفتم بالا. در شیشه ایِ دفتر رو باز کردم و به خانم قاری زاده سلام کردم. سرش رو از رو برگه های روی میز بالا آورد و جواب سلامم رو در کمال خوش رویی داد. اینم از دختر سفیر بودن!
سر خود رفتم سمت کشویی که متعلق به گچ بود. همین طور که تو فکر و خیال بودم از هر رنگ گچ چندتا برداشتم.
بی هوا به سمت خانوم قاری زاده برگشتم و با تن صدایی بالا پرسیدم:
- خانـــــــــــــــوم؟
چشمای گرد شده اش رو به سمتم چرخوند:
- بله؟
-این آقایی که...این آقاهِ...
از پشت میزش بلند شد. چادرش رو روی سرش مرتب کرد و دستش رو زد به سینه. میون این گیر و دار یاد یکی از شخصیت های فیلم هری پاتر افتادم!
خانوم قاری زاده:
- آهان! منظورت آقای کیانه؟
بدون این که چیزی بگم ادامه داد:
- از امروز ایشون دبیر شماست. شانس آوردین که به این زودی تونستیم یه فکری به حال شما بکنیم. معلوم نبود کِی براتون معلم بیاد!
با هم از دفتر بیرون اومدیم و اون همین طور حرف می زد و می زد! این قدر فکرم مشغول بود که بی توجه به ایشون از پله ها سرازیر شدم.
بعد از آخرین پله، ایستادم. آهان! باید برم سر کلاس...
دم در کلاس، کمی مکث کردم و بدون در زدن رفتم تو. انگار داشت حرف می زد که من پریدم داخل!
فهمیدم با طرز خاصی داره نگام می کنه، اما توجهی نشون ندادم. به طرف تخته رفتم. گچ ها رو با سر و صدا ریختم سر جاش، اَه... دستام حسابی گچی بودن! و من چقدر بدم می اومد از گچی شدن.
چهره ام تو هم رفت و شروع کردم به دستام رو بهم زدن.
متوجه سکوت کلاس بودم، اما انگار لج بازی بیشتر بهم مزه می داد!
زیر لب غر غر کنان پشت میزم قرار گرفتم. خم شدم که بشینم اما، صداش تو کلاس پیچید:
- مِن بعد، قبل از ورود من، شرایط کلاس رو آماده کنید خانومِ... نماینده!
هان؟ با من بود؟ راست شدم؛ نگاش کردم. روی صندلی سیخ نشسته و زل زده بود به من. با خودم فکر کردم چرا اینقدر جوونه؟
منتظر بود...
به خودم اومدم، مثل این که با من بود! منِ خانومِ نماینده!
سرم رو بالا و پایین تکون دادم و مثل خودش، با همون لحن جواب دادم:
- من مهدیان هستم، نه نماینده! آماده کردن شرایط کلاس وظیفه ی نماینده است، نه من!
فصل دومش کجاست
۲۷ ساله 00رمان بدی نبود.اما فصل دومش چی
۳ ماه پیشNazanin
۱۴ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
مبینا
۱۹ ساله 00خیلی دوسش داشتم..فقط کاش ماهک به خانوادهاش و خانواده اون قشنگ توضیح میداد که موضوع چی بوده
۷ ماه پیشنازنین
00تالی بود! عالی.....
۹ ماه پیشبرزه
20رمان خوبی بود.واقعابرای ماهک ناراحت شدم.این داستان مخصوصا فصل اول که واقعیت هست باید درس عبرت باشه برای همه که به هر کسی اعتماد نکنیم وتا قطعی شدن موضوعی اقدامی نکنیم که نتیجه پرپر شدن هزاران آرزو میش
۱۰ ماه پیشHanieh
30خوب بود. اول دقت نکردم که نوشته طبق واقعیت اما بعد که فهمیدم خیلی ناراحت شدم. حتی باهاش گریه هم کردم
۱۰ ماه پیش...
10این که در پایان داستان نوشته شده ماهک بعد از رسیدن به حقارت تن خودش رو از بین بر یعنی بین ماهک و دادبه اتفاقی افتاده بود چون تو رمان چیزی بهش اشاره نشد
۱ سال پیشکوثر
۲۰ ساله 21یه سوال از نوسینده گرام چرا بقیه داستان راتخیلی کردین وخود واقعیت راننوشتین
۱ سال پیشسیما
۲۰ ساله 00رمان خوبی نبود اسن این چی بود دختره زنده بود بعد اخرش میگه ماهک مرده خاهشن این جوری رمان ننویسید اسن معلوم نیست چی به چی بود
۲ سال پیشدریا
۲۰ ساله 11من فقت یه قسمت خوندم زیاد خوشم نیومد از اسم دادبه
۲ سال پیشF
۱۹ ساله 41رمان متنفاوت و قشنگیه اما کاش سرنوشت دادبه هم مشخص میشد امید وارم روح ماهک در آرامش باشه🌱
۲ سال پیش*
22بچه ها کسی اسم رمانی که دوتا دختر بودن تو بچگی خیلی صمیمی بودن بعد یکی از دخترا که بزرگتر بود مجبور میشه تغییر جنسیت بده و بعد یه اتفاقاتی باهم ازدواج میکنن اسمشو کسی میدونه؟
۳ سال پیشبیتا
12اسمش فک کنم من پسرم هستش .یا پسری ک من باشم
۳ سال پیشمهدیه
۲۲ ساله 00اسم رمانش غیر ممکن هست توی همین برنامه هست
۲ سال پیشفاطمه
۱۸ ساله 20خیلی خوب بود من که دوسش دارم
۲ سال پیشهانیه جووون
20واقعا برا ماهک ناراحتم 😔 اما من معلمم یه همچین غلطایی کنه تف میندازم رو صورتش 😅😐
۲ سال پیش
.....
00چرا قسمت سه بالا نمیاره