رمان گودال بی اعتمادی به قلم Mahta
این رمان اولین اثر نویسنده است .
در صورتی که این اثر توسط 40 نفر پسندیده شود(اختلاف بین رای های مثبت و منفی)، رمان به صورت کامل در بخش آفلاین برنامه قرار خواهد گرفت. پس لطفا بعد از خواندن تمام متن رمان، نظر خود را ارسال کنید و نخوانده رای ندهید.
از اینکه ما را در انتخاب رمان های خوب و مناسب همیاری میکنید متشکریم.
همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه ما اینجا گیر افتادیم این قرار بود فقط یه بازی باشه اما حالا...باید برای زنده موندن بکشی...منو ببخش شیرینی کوچولوی من...برای همه ی اون شبایی که تفنگ تو دستای من بود و چشمای قشنگت به خواب رفته بودنو نمیدیدی...من هرکاری میکنم که بتونیم باهم زنده از اینجا بریم..هرکاری...من با جون و دلم مراقبتم..توی این گودال بی اعتمادی تو هنوزم به من اعتماد میکنی...قلبم درد میگیره وقتی برای کسی که من کشتم تو توی بغلم ساعت ها گریه میکنی...امیدوارم وقتی اینو یه روزی که سالم از اینجا بیرون رفتیم فهمیدی...منو ببخشی..وقتی بچه بودم سرپرست پرورشگاه کسی که برام حکم مادریو داشت هروقت باهاش منچ بازی میکردم اگه تاس مینداختو بر حسب شانس و اقبال شیش میاورد اونو به من میداد که سریع تر جلو برمو برنده بشم...و حالا من میخوام اون شیشا رو به تو بدم..میخوام تو برنده ی این بازی باشی...حتی اگر یار من نباشی...تو همیشه اولویت من خواهی بود...قلب من
تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
روز اول دانشگاه بود از تاکسی پیاده شدم و نگاهی به دور و بر انداختمو سمت ورودی دانشگاه رفتم
وارد دانشگاه شدمو از پله ها بالا رفتم یک نفر با عجله داشت از پله ها پایین میومد.. نفس نفس میزدو موهای بلندش پخش و پلا شده بودن استرسش از این فاصله ام قابل فهم بود
با عجله پله ها رو دوتا یکی پایین میومد که پاش به بند کفش بازشدش گیر کرد و داشت با کله از پله ها پایین میفتاد که گرفتمش
تو بغلم بود و اعتراف میکنم واقعا از نزدیک جدا از شلختگیش خیلی خوشگل بود
کمک کردم وایسه که ازم تشکر هول هولکی ای کرد و دوباره شروع به دوییدن کرد و دور شد
شونه ای بابا انداختمو به سمت کلاسم رفتم
پشت میزی نزدیک به انتهای کلاس نشستم هندزفری هامو تو گوشم گذاشتم که تا شروع کلاس اهنگ گوش کنم
بعد ده دیقه استاد وارد کلاس شد و درسو شروع کرد
گوشیمو تو کیفم گذاشتمو توجهمو به درس دادم
تقه ای به در خورد و کسی با موهای شلخته و در هم برهم سرشو وارد کلاس کرد
با شرمندگی لبخندی زد و موهاشو پشت گوشش داد
+ببخشید استاد میشه بیام تو؟
استاده پشت چشمی بهش نازک کرد و اجازه داد وارد کلاس شه
همون دختر حواس پرت توی راه پله بود
روی تنها صندلی خالی که کنار من بود نشست
موهاشو بالای سرش گوجه ای جمع کرد، چتری هاشو صاف کرد و سعی کرد به درس گوش بده
زیر چشمی نگاهی بهش کردم چشمای درشت و صورت خوش فرمی داشت پیشونیش بلند بود چتری خیلی بهش میومد به نظرم کیوتش کرده بود
نرمی لباش حتی از این فاصله ام حس میشد
توی این دو ترمی که دانشگاه میومدم تا حالا ندیده بودمش حتما انتقالی گرفته بود
چرا انقدر دارم بهش توجه میکنم؟ بیخیال
سعی کردم حواسمو به درس بدم اما گاه ناگاه تک نگاه هایی بهش مینداختم علاوه بر حواس پرتیش خیلیم دست و پا چلفتی بود همش با خودش درگیر بود هی مدادش میوفتاد خم میشد اونو برداره جزوش میافتاد رو سرش
وقتی خودشو از حرص نیشگون میگرفت و با خودش زیر لب حرف میزد واقعا کیوت و خنده دار بود
کلاس تموم شد مشغول جمع کردن وسایلم بودم که برگشت سمتمو شروع کرد با ذوق خاصی صحبت کردن
+سلام
جوابشو دادم
-سلام
+اممم میخواستم تشکر کنم به خاطر اتفاق تو راه پله ببخشید عجله داشتم واسه کارای انتقالیم یه چیزایی مونده بود خببب تو از اول اینجا دانشجو بودی؟
حالت مظلومی به خودش گرفت
+میتونی کمکم کنی اینجا رو بیشتر بشناسم؟من نمیدونم کلاس بعدی کجاست
یهو با کف دست کوبید تو پیشونیش
+وای ببخشید من خیلی گیجم خودمو معرفی نکردم
دستشو جلو اورد و لبخندی زد
+اسمم اشلی عه.. اشلی گارسیا
بهش دست دادم
-خوشبختم.. من پاتریشیا ام
مکثی کردم
-پاتریشیا کلارک
لبخندی بهم زد که با لبخند کوتاهی جوابشو دادم
قبل اینکه بتونه چیزه دیگه ای بگه استاد وارد کلاس شد
واقعا خوشحال شدم که میخواد باهام دوست باشه
با تموم شدن کلاس وسایلمونو جمع کردیم اشلی دوباره شروع کرد حرف زدن
+اخرین کلاست بود؟
-اره
+اخ جونم اخرین کلاس منم بود میتونیم باهم بریم خونه راستی خونتون کجاست؟
-خیابون.... کوچه.... با مترو میرم
جلو دهنشو گرفت و چشاش از ذوق برق زد
+منم خونه ای که اجاره کردم اونجاست هورا میشه منم باهات بیام؟
لبخند ریزی بهش زدم بامزه بود
-من که مشکلی ندارم
تو طول راه پشت هم حرف میزد از همه چیز میگفت تک و توک جوابشو میدادم حدود یه ساعت و نیم بعد جلوی در خونش رسیدیم
+خدافظ روز خوبی داشته باشیی
-خدافظ ممنونم
برگشت که بره تو خونه که مکث کرد
دوباره به سمتم برگشت
دستای کوچیکشو دورم حلقه کرد و اروم بغلم کرد بعدم سریع دویید و رفت
خدای من خیلی کیوت بود کاش تو بغلم میموند کاش میذاشت منم بغلش کنم وای خدایا
لبخندی از شدت کیوتیش زدمو به سمت خونم راه افتادم پنج دیقه با خونه اشلی فاصله داشت
هوا کم کم به تاریکی میزد احساس کردم کسی از پشتم رد شد اما وقتی برگشتم چیزی نبود
چند وقت بود که حس میکردم تعقیب میشم و همش به خودم میگفتم که توهم میزنم اما دیگه داشتم مطمئن میشدم که کسی زیر نظرم گرفته اما چرا؟
بیخیال شدمو به راهم ادامه دادم تا به خونه رسیدم
در خونه رو با کلید باز کردم و وارد خونه شدم
خودمو روی مبل تو هال انداختم خیلی خسته بودم
کف دستمو نگاه کردم.. موقع برگشت اشلی شمارشو برام روش نوشته بود.. شمارشو شیرینی کوچولو سیو کردم.. و از خستگی و خواب روی مبل بیهوش شدم...
اشلی
بعد بغل کردنش خیلی زود توی خونه رفتم خیلی خوشحالم که یه دوستی مثل اون پیدا کردم وسایلو لباسامو هرکدوم یه طرف پرت کردمو خودمو روی تخت انداختم و چشامو بستم
با فکر کردن به روز پر مشغلم به خواب عمیقی فرو رفتم...
صبح با زنگ خوردن گوشیم از خواب پریدم
خدایا از دانشگاه متنفرم
به دسشویی رفتمو ابی به صورتم زدم
سریع اماده شدم یه لقمه نون تو دهنم گذاشتمو نگاهی به ساعت کردم داشت دیر میشد
دوییدم بیرونو کفشمو پوشیدم
قرار بود پاتریشیا بیاد دنبالم باهم بریم
زنگ در که به صدا در اومد هل شدم
با یک دست در حال پوشیدن کفشم بودم یه لنگه پا میپریدم سمت در دهنمم پر بودو نمیتونستم حرف بزنم درو باز کردمو شپلق افتادم تو بغل پاتریشیا
خدایا چرا انقدر دست و پا چلفتیم
سریع از بغلش بیرون اومدم
+ببخشید یعنی سلام یعنی وای
صورتمو از خجالت توی دستم گرفتم که صدای خنده ی ریزشو شنیدم
-چشاتو باز کن بچه
از لای انگشتام نگاش کردم
با دستش موهامو ناز کرد و لبخندی بهم زد
-بریم؟
+اره اره
خوشحال شدم که به روم نیاوردو به سمت دانشگاه راه افتادیم
پاتریشیا
دانشگاه با وجود اشلی خیلی فرق کرده بود دیگه اونقدر بی روح و حوصله سر بر نبود با شوخیا و ذوق کردناش و دست و پا چلفتی بازیهاش به خندم میاورد
بعد تموم شدن اخرین کلاس برگشت سمتم و با چشایی درشت کرده لبایی پایین اورده و قیافه فوق العاده مظلومی بهم زل زد
-چیشده؟
+پاتریشیا جونمم
خندم گرفت حتما یه چیزی میخواست
-چی میخوای؟
+خببب میشه بیای باهم بریم بیرون؟
-کجا؟ فکر نکنم خیلی خستم
+کنسرت..لطفا بیا دیگه لطفا لطفا
بازمو گرفتو تکون داد با مظلومیت بهم نگاه کرد
یکم بهش نگاه کردم که بازومو ول کرد و سرشو پایین انداخت پاشو اروم روی زمین میکشید با بغض ساختگی ای شروع کرد حرف زدن
+اخه من دوتا بلیط کنسرت مجانی دارم اما کسیو ندارم باهام بیاد تنها ام خوش نمیگذره خب
هوفی کشیدم دلم نمیومد تنها بزارمش
-خیلی خب ساعت چند
عین یه بمب انرژی منفجر شد و تند تند با ذوق شروع کرد صحبت کردن
+ اینههههه خب چیزه ردیفای بالاعه اما دیدش خوبه صندلیامونم کنار همه خوراکیم خودم میگیرم ساعت هشت باید اونجا باشیم.. وای وای باید چند تا ابجو ام بگیرمم بعد اونجاام میتونیم بریم رستوران شام بخوریم هورا
-هی هی بچه اروم باش
لبخند شیطونی زد
+پاتریشیا جونم میدونستی خیلی دوست دارم؟
-باز چیه
+من که انقدر دوست دارم میگم میشه بیای بریم لباسم بخریم من لباس ندارم
دهنمو باز کردم تا مخالفت کنم اما با دیدن قیافه مظلومش پشیمون شدم
-باشه
+اخ جونمم
از جاهامون پاشدیمو از دانشگاه بیرون اومدیم
دستی برای تاکسی تکون دادم تا وایسه
سوارش شدیمو ادرس یه پاساژ و بهش دادیم
حدود نیم ساعت بعد جلوی پاساژ بودیم پول تاکسیو حساب کردمو از ماشین پیاده شدیم و باهم سمت ورودیه پاساژ رفتیم
با ذوق اینور و اونورو نگاه میکرد لباسا رو بهم نشون میداد محکم دستشو گرفته بودم خیلی ذوق و انرژی داشت میترسیدم اکه دستشو ول کنم مثل فشفشه در بره وارد یه مغازه شدیم چند تا لباس انتخاب کرد که بپوشه
رفت توی اتاق پرو حدود پنج دیقه بعد صدام کرد که برم ببینمش
در اتاق پرو باز کردم و...
اون واقعا یه الهه ی پرستیدنی بود...انقدر زیبا بود که توان توصیفشو نداشتم...احساسه قلقلکی ته ته دلم میکردم که چیزی راجبش نمیدونستم اما واقعا نمیتونستم ازش چشم بردارم
دستشو جلوی چشمام تکون داد و ریز خندید
+انقدر زشت شدم؟
-خیلی خوشگل شدی.. خیلی خیلی زیاد
لبخندی بهم زد و دوباره وارد اتاق پرو شد واقعا شبیه فرشته ها بود..چقدر دلم میخواست بغلش کنم
بعد پرو چند تا لباس دیگه همون اولیه رو با کفش و کیف ستش برداشت قبل اینکه از اتاق پرو بیرون بیاد پول لباساشو حساب کردمو منتظرش شدم
از اتاق بیرون اومدو رفت سمت صندوق که حساب کنه که فروشنده بهش گفت حساب شده
پیشم اومد و شروع کرد پشت هم غر زدن
+چرا تو حساب کردی اخه
-همینجوری
+یعنی چی پولاتو از تو جوب اوردی مگههه
همونجوری که راه میرفتیم تک نگاهی بهش کردم
-میخواستم فقط یه چیزی برات خریده باشم
با چشای درشتش زل زد بهم
+اصلنشم حالا که اینجوریه مال تو رو من حساب میکنم
اداشو در اوردمو خندیدم
مشتی به بازوم زد
-بی تربیت
همونجوری که مغازه های تو پاساژ و نگاه میکردیم صدای قار و قور شکمشو شنیدم برگشتم سمتش که از خجالت قرمز شده بود
تک خنده ای کردمو دستشو گرفتم
-بیا بریم یه چیزی بخوریم بچه
با ذوق نگام کرد
+هورا
یه رستوران تو طبقه چهارم پاساژ پیدا کردیمو رفتیم توش
غذا سفارش دادیم و ناهارمونو که خوردیم بعد حساب کردن از رستوران بیرون اومدیمو دوباره نگاهی به مغازه ها انداختیم
کت و شلواری نظرمو جلب کرد اما چیزی نگفتم
شاید اشلی چیز خوبی راجبم فکر نمیکرد اگه کت و شلوار میگرفتم
تو همین فکرا بودم که دستمو کشید
+پاتریشیا پاتریشیا
دویید سمت همون مغازه هه و منم پشت خودش کشید
کت و شلواری که قبلش دیده بودمو بهم نشون داد
+این قشنگه مگه نههه؟ میخوای امتحانش کنی؟ فکر کنم خیلی خیلی بهت بیاد
لبخندی بهش زدم چقدر دوست داشتنی بود
-چرا که نه
ذوق زده منو دنبال خودش تو مغازه کشوند و به فروشنده گفت اون کت و شلوارو به سایز من بده
فروشنده بعد یکم گشتن پیداش کرد و دادش دستم
کارتونای خرید اشلیو دادم دست خودش و رفتم تو اتاق پرو
لباسامو عوض کردمو دستی لای موهام کشیدن
این کراوات کوفتی کلافم کرده بود نمیتونستم ببندمش
یکی در اتاق پرو و زد
-بله
+چقدر طولش میدی
-نمیتونم این کراوات سگیو ببندم
+درو باز کن
درو باز کردم تا نصفه وارد اتاق پرو شد و نایلون خریدارو گذاشت رو زمین
کراواتمو گرفت و تو چهار صدم ثانیه بستش
لبخندی بهم زد
+هه چقدر من خوش سلیقم جدا خیلی زیاد بهت میاد میرم حسابش کنم
-نه صبر کن
دستشو گرفتمو اروم کشیدمش سمت خودم که وایسه اما پاش گیر کرد به برامدگی جلوی در اتاق پرو و پرت شد سمتم
من چسبیده بودم به دیوار اتاق پرو و اشلی دقیقا تو بغلم بود
صورتامون نیم سانت از هم فاصله داشت و تو چشای هم زل زده بودیم قلبم انقدر محکم خودشو به در و دیوار سینم میکوبید که میترسیدم اشلی صداشو بشنوه
چند ثانیه همونطور به هم زل زده بودیم که سرشو تکون داد و عقب رفت
+حرف نباشه میرم حساب کنم
دویید و از اتاق پرو بیرون رفت
در و بستمو دستمو روی قلبم گذاشتم چم بود؟
هوفی کشیدمو لباسامو عوض کردم
کت و شلوار و گرفتم دستم و از اتاق پرو بیرون رفتم
اشلی حساب کرده بود پس فقط فروشنده کت و شلوار و تا کرد و گذاشت تو نایلون تشکر کردمو برش داشتم با اشلی از مغازه بیرون اومدیم
-بسه دیگه خسته شدم
نگاهی به ساعت انداخت
+خب الان ساعت پنج و نیمه اول میریم خونه من لباس عوض کنیم بعدم بریم اونجا خوراکی بخریم بعدش به کنسرت میرسیم دیگه
-نمیشه یکم بخوابم؟
+نخیر کلی کار داریم
دربست گرفتمو تا خونه اشلی رفتیم
درو باز کرد و رفت تو
+بیا دیگه
پشت سرش وارد خونش شدم
حیاط کوچیکی داشت که دورشو باغچه درست کرده بود و توشون گلای مختلف کاشته بود
از حیاط رد شدمو کفشامو در اوردمو رفتم تو
خونش کوچیک بود اما خیلی وایب خوبی میداد
بدو بدو رفت تو اشپزخونه و شربت درست کرد و دادش تو دستم
+بدو بخور دیرمون میشه
لباسا رو از دستم گرفتو رفت تو اتاق تا بپوشتشون
بعد خوردن شربت چرخی تو خونه زدمو منتظرش شدم حدود یه ربع بعد از اتاق بیرون اومد
ارایش کرده بود و موهاشو مدل قشنگی داده بود
مثل همیشه خوشگل بود خوشگل تر از هرچیز و هرکسی که تا به حال دیده بودم
اومد سمتمو هلم داد سمت اتاق
+زودباش زود باش الانم دیره
-خیلی خوب
تو اتاقش رفتم ست ابی بنفش بود..تابلو عکسایی که روی دیوار اویزون بود رو نگاهی انداختم بچگیاش بود خدای من اگه اون بچه ی تو عکس الان اینجا پیشم بود درسته میخوردمش
از عکسا دل کندمو لباسامو عوض کردم
کراواتو روی تخت انداختم تا بعدا اشلی برام ببنده
جلوی اینه رفتم و دستی لای موهام کشیدم
همه چی اوکی بود
کراواتو برداشتمو از اتاق بیرون رفتم
داشت خوراکی ها رو اماده میکرد که برگشت سمتم
زل زد بهم
+قربون سلیقه خودم برم چقدر من خوش سلیقم
خندم گرفت
-پرو
سمتم اومدو کروات و از دستم گرفت و دور گردنم انداخت و بستش بعد یقمو صاف کرد
انقدر بهم نزدیک بود که میتونستم صدای نفسای منظم و ارومشو بشنوم
عقب رفت و خندید
+عالیه حالا بیا کمکم کن خوراکیا رو جمع کنم دیرمون شد
از یخچال ابجو ها رو در اوردمو تو نایلون گذاشتم
-حالا کنسرت کیه؟
+خاک بر سرم نگفتم؟ تام ادل
خوب بود میشناختمش
+خب تموم شد بریم؟
-بریم
دست اشلیو گرفتمو نایلون اسنکا و ابجو ها رو برداشتم
کلیداش گوشیشو بلیطا رو سریع برداشت
از اژانس ماشین گرفتیمو راه افتادیم سمت سالن کنسرت
اشلی حتی تو ماشینم داشت از ذوق میترکید و هی عکس میگرفت
-یکم اروم بگیر بچه
+وای ببخشید
به دم سالن کنسرت رسیدیمو وارد شدیم
بلیطامونو نشون دادیم و از پله ها بالا رفتیمو صندلیمونو پیدا کردیمو نشستیم
برقای سالن خاموش شد نور افکنای روی سن روشن شدن و تام و گروهش وارد سالن شدنو صدای دست و جیغا بلند شد
اشلی با ذوق دست میزد و جیغ میکشید
حواسم بیشتر از کنسرت به اون بود تک تک کاراشو حرکاتش قشنگ بودن
فضای کنسرت باحال بود
بعد چندتا اهنگ تام اعلام کرد که میخواد اهنگ Another love رو بخونه و از همه خواست که از جاهاشون بلندشن و فلش گوشیاشونو روشن کنن
شروع کرد به پیانو زدن و خوندن
وقتی به قسمت اوج اهنگ رسید همخونی جمعیت باهاش فضای خیلی خیلی قشنگی درست کرده بود..
And if somebody hurts you
اگر کسى بخواد بهت آسیب برسونه
I want to fight
میخوام بجنگم
But my hand’s been broken one too many times
ولى دست هایم شکسته ، یکیشون چندین بار
So I use my voice I’ll be so fucking rude
پس از صدایم استفاده میکنم و حسابى گستاخى و بى ادبى میکنم
Words they always win
کلمات همیشه برنده اند ،
But I know I’ll lose
اما من میدونم که میبازم
And I’d sing a song that’d be just ours
میخوام برات یه آهنگى بخونم که فقط مال من و تو باشه
But I sang ’em all to another heart
اما همه ى آهنگ ها رو قبلا براى یه قلب دیگه خوندم
And I want to cry I want to learn to love
میخوام گریه کنم و میخوام که عشق ورز یدن رو یاد بگیرم
But all my tears have been used up
اما تمام اشکهام تا آخرش مصرف شدن
On another love another love
در راه عشقى دیگر ، عشقى دیگر
All my tears have been used up
تمام اشکهایم تا آخرش خرج شدن
اهنگ تموم شد و همه شروع به دست زدن و جیغ کشیدن کردن
تمام مدتی که اهنگ و با بقیه زمزمه میکردم نگاهم به اشلی بود.. چیزی توی دلم تکون میخورد که روحمم ازش خبر نداشت
بعد تموم شدن کنسرت از سالن بیرون اومدیم
اشلی انقدر جیغ زده بود که صداش گرفته بود
-خوبی بچه؟
با صدای گرفته ای جوابمو داد
+اره اره کجا بریم شام بخوریم؟
-یه رستوران این نزدیکیا میشناسم میتونیم پیاده بریم
+ عه اخ جون بریم پس
دستمو گرفتو راه افتادیم
هوا خنک بود باد ملایمی میومد
اشلی هنوزم داشت اهنگای کنسرتو زیرلب زمزمه میکرد
به رستوران رسیدیمو رفتیم تو
پشت یه میز کنار شیشه ی رستوران نشستیم
نگاهی به منو انداختمو اروم هلش دادم سمت اشلی که اول اون انتخاب کنه
منو رو برداشت و نگاه کرد
دستشو گذاشت کنار لبشو سمتم خم شد با صدای خیلی اروم حرف میزد
+اینا چقدر گرونه
خندم گرفت خدایا کیوت
-اشکال نداره به حساب من
+عه خب پس
-پرو
خودشم خندش گرفتو بعد انتخاب کردن سفارشاش
گارسونو صدا کردم و همونی که سفارش داده بود رو برای هردومون سفارش دادم
-مشروب میخوری اشلی؟
+اره اره من اممم شامپاین میخورم
-باشه
رومو سمت گارسون کردم
- یه شیشه شامپاین با درصد الکل پایین و یه شیشه وودکا
تو تبلتش یادداشتشون کرد
*همین؟
-بله ممنون
منو رو دست گارسون دادمو رفت
منتظر سفارشامون بودیم که دیدم اشلی خیلی با موهاش درگیره از صندلیم بلند شدمو پشت سرش رفتم کشی که از قبل تو جیبم مونده بودم برداشتمو موهاشو بستم و برگشتمو رو صندلیم نشستم که ازم تشکر کرد
گارسون سفارشا رو اورد و مشغول خوردن شدیم موقع غذا ام به اشلی نگاه میکردم حتی غذاخوردنشم کیوت بود بغل لبش سسی شده بود خم شدم سمتشو اروم دستم زیر چونش گذاشتم و سس بغل لبشو با شستم پاک کردمو خندیدم و سر جام نشستم
-عین بچه نینیایی
با دهن پر جوابمو داد
+نخیرشم عه
بعد تموم شدن غذامون مشروبا رو تو گلسا ریختیم و به سلامتی بهم زدیم
بعد چند بار نوشیدن با اشلی سر کل کل افتادیم که کی میتونه بیشتر بخوره و اشلی لج کرد که وودکا بخوره چون شامپاین درصدش خیلی پایین تر بود
از سر لجبازی باهم چند پیک دیگه ام خوردیم اشلی کاملا مست شده بودو در حالت نیمه بیهوشی بود
پول غذاها رو حساب کردمو تکونش دادم که بیدار شه اصلا نای حرف زدنم نداشت
اروم دستمو زیر زانوها و دور شونش حلقه کردمو بلندش کردم
کنار خیابون یه تاکسی تا دم خونه اشلی گرفتمو اشلیو توش نشوندم خودمم کنارش نشستم
رسیدیم و پول تاکسیو حساب کردمو اشلی رو دوباره بلند کردم
به بدبختی با کلیداش درو باز کردمو توی خونه بردمش
اروم روی تخت گذاشتمشو گوشه ی تخت نشستم پتو رو روش کشیدم که یهو نشستو شروع کرد به هزیون گفتن
+من یه پرندم ارزو دارم تو یارم باشی
بلند بلند خندید
+میاد پیشتون با خوشحالییی اشلی اشلی عاشق ابه این تپلی اشلی اشلی
همینجوری داشت میخندید که سرشو به شونم تکیه داد
سرشو بالا اورد و با چشای نیمه بازش نگام کرد
+ تو کی ای؟
به شکمم انگشت زد
+واقعی ای؟ شکل اممم بزار فکر کنممم شکلللل
یهو پرید
+فهمیدم فهمیدم گربه ای گربههه
صورتمو تو دستاش گرفت
+اخی پیشی کوچولووو
همه جای صورتمو بوسه بارون کرد
خودمم مست بودمو اختیار احساساتمو نداشتم و اون داشت بدترش میکرد
از تخت بلند شدم تا سریع برگردم خونه که صداشو شنیدم
با بغض شروع کرد حرف زدن
+پیشی کوچولو میشه نری؟ من تنهایی میترسم
دلم نمیومد تنهاش بزارم کنارش نشستم
-بخواب من اینای میمونم تا خوابت ببره
ذوق کرد
+پیشی کوچولوی مهربون
صورتمو تو دستاش گرفتو محکم لبمو بوسید..
هنگ کرده بودمو با چشای گرد بهش نگاه میکردم چشاشو بسته بود و اروم لبمو میمکید وقتی شروع کرد به مکیدن لب بالام قدرت تحمل نداشتم
دستمو پشت سرش گذاشتمو چشامو بستم
زبونمو روی لبش کشیدمو شروع کردم به مک زدن لب پایینش
با دستم اروم صورتشو نوازش میکردم ازم جدا شد و کم کم تو بغلم از شدت مستی بیهوش شد
اروم روی تخت خوابوندمشو انگشت شستمو روی لبش کشیدم سرمو تکون دادمو سریع بلند شدم
از خونه بیرون اومدمو درو بستم
هرچی بیشتر به اون بوسه فکر میکردم تپش قلبم شدید تر میشد اروم روی قفسه سینم زدمو نفسای عمیق کشیدم اون فقط یه کار از روی مستی بود فقط همین
جفتمون فردا فراموشش میکنیم
جلو در خونم رسیدمو درو با کلید باز کردم
رفتم تو و لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم چشامو بستم انگشتمو روی لبم کشیدم و لبخند ریزی زدم..به اشلی فکر میکردم..به بوسمون...
با این افکار و بدون دونستن راجب احساس مخفی ای که تو دلم مثل پروانه ای بال بال میزد تا بتونه خارج بشه به خواب رفتم...
زهرا
00عالی بود بخونید