رمان قلبم طاقت بیار به قلم بیتا منصوری
زندگی کردم با این سختی
سختی نگویم این غم است
غم از دست دادن روحم،جانم
این زندگی نیست رگبار غم است
داستانی زییا که داستان زندگی یک دختر درد کشیده و فقیر را به تصویر میکشد.
داستان دختری که بخاطر پانصد هزار تومان فروخته میشود.
فروخته میشود به یک مرد سن و سال دار.
این مرد چهار پسر دارد و در این بین، دو نفر از پسرهای این آقا، عاشق دخترک قصهی ما میشوند.
یکی با خشم، عصبانیت و شکنجه دادن دخترک عشق خود را نشان میدهد ولی پسر بعدی با عشق و محبت.
کدام یک پیروز میشود؟ کدام یک قوی تر است؟ عشق پیروز میشد یا قدرت؟
دخترک قصه کدام را انتخاب میکند؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۸ دقیقه
که شروین گفت: «بفرما سروش خان تحویل بگیر.»
وشروع کرد به زدنم. صدا از دیوار در میاومد از من در نمیاومد ولی دلناز التماس میکرد و گریه میکرد که ولم کنن.
چشمام سنگین شده بود و باصدای خفه ای گفتم: «بسه. »
که چشمام بسته شد.
وقتی چشمام رو باز کردم روی یک چیز نرم بودم.
کف پاهام خیلی میسوخت.
به زور از جام بلند شدم.
به دور و برم نگاهی انداختم.
ای خدا خودت کمکم کن.
در اتاق باز شد و دلناز وارد اتاق شد.
با دیدن چشم های بازم گفت: «آجی فدات شه حالت خوبه؟ »
-آره اما پاهام میسوزه.
-بمیرم برات، اون شروین عوضی گفته کسی حق نداره بهت کرم یا چیزه دیگه ای بده .
-بیخیالش مرتیکه ی آشغال.
-الانم گفته بریم پایین کارمون داره.
-باشه بریم.
به کمک دلناز و به زور رفتیم پایین که اون شروین آشغال گفت: «خب سریع میریم سر اصل مطلب، شما نیومدید هتل و وظیفه ای دارید و وظیفه ی شما
اینه که توی عمارت من کار کنید.»
بااینکه ازش میترسیدم اما کم نیاوردم وگفتم:«چه کاری؟»
پوزخندی زد وگفت: «مالی نیستی که بخوام برای خوش گذرونی انتخابت بکنم.»
متقابل بهش پوزخند زدم و گفتم: «خب تو هم همچین مالی نیستی.»
لبخندی خبیثی روی لب هاش اومد وگفت: «یعنی میگی خدا خوب در و تخته رو باهم جور کرده؟ »
پوزخندی زدم وگفتم: «در و تخته ای که ما باشیم هیچ وقت هیچ جوره باهم ست نمیشیم. »
اخم غلیظی کرد وگفت: «گمشو برو حاضر شو بریم.»
-چیزی واسه حاضری نیست ما حاضریم.
-آخی یادم رفت شما بی هیچ چیزی اومدید. حیونکی ها.
آهی کشیدم و لنگون لنگون قدمی برداشتم.
دلناز خواست کمکم کنه که شروین داد زد: «هوی دلناز بودی دلبر بودی چی بودی؟»
دلنازگفت: «با من اید؟»
-نه پس با عمهاتم.
با این که عمه داشتیم اما گفتم: «ما عمه نداریم. »
-تو ساکت با تو کاری ندارم.
دلنازگفت: «من دلناز ام.»
-دلناز تو خدمتکار منی نه این دختره.
با پروای تمام گفتم: «این دختر اسم داره واسمش دلبره. »
پوزخندی زد و گفت: « اسمت اصلا بهت نمیآد. »
با پررو ای گفتم: «اونش به کسی ربطی نداره.»
شروین عصبی نگاهم کرد که دلناز برای جلوگیری از هرگونه دعوایی گفت: «چشم شروین خان.»
-آفرین از تو خوشم میآد حرف گوش کنی برعکس این خواهر سرتق و پروت.
خواستم چیزی بگم که دلناز گفت: «دلبر بریم. »
لنگون لنگون راه میرفتم. پام خیلی درد میکرد.
به زور رفتیم و توی سالن ایسادیم.
سروش بود سیاوش بود چی بود اون هم اونجا ایساده بود.
سروش گفت: «چی شد؟»
قیافه امو درهم کردم وگفتم: «گربه سوار خر شد.»
دلناز دستم رو گرفت و فشار داد و روبه اون مرتیکه گفت: «شروین خان دستور دادن بریم عمارت ایشون. »
گفتم :«انقدر خان خان نبند به ریشش.کسی ندونه فکر میکنه کی هست. »
اون مرتیکه گفت: «اسم تو چیه؟»
گفتم: «دلبر.»
-خوبه اسمت به صورتت میآد.
خندیدم و گفتم: «داداش تون گفت که اسمم اصلا بهم نمیآد. »
گفت: «بیخیال این حرف ها. دلبر حواست باشه این زبون تند و تیزت سرت رو به باد نده. شروین مثل من و ساشا نیست از دخترهایی که زبون درازن اصلا خوشش نمیآد. »
-مگه باید طبق میل ایشون باشه؟
خندید وچیزی نگفت.
باکنجاویی پرسیدم: «ساشا کیه؟»
-برادر کوچیک مون. خیلی با من و شروین فرق داره. درسش خیلی خوب بود واسه همین فرستادنش آمریکا درس بخونه.
امسال هم بر میگرده. خیلی پسره مهربونیه و خیلی هم شوخه.
گفتم: «شانس ماست دیگه. حالا اگه کس دیگه بود ساشا به پستش میخورد، اما شروین به پست ما.»
دختر ماه
00نسبتا خوب بود ولی میتونست بهتر باشه🙂🙂
۴ ماه پیشDina
00اوممم.خوشششمااان آممممد😂🖤
۱۱ ماه پیشتانیا
10آخه شروین و تانی بهم نمی خودن اون قسمت خواستگاری واقعا حرص خوردم
۱۲ ماه پیشریحانه
01افتضاح خیلی خیلییییی چرت بود
۱ سال پیشغزاله
۲۴ ساله 10قشنگ بود ولی بعضی جاهاش خیلی فیلم هندی بود بعدشم دلم یه کمی به شیرویه هم میسوخت خوب اونم از رو محبت اینجوری میکرد دلبرم خیلی بی انصاف بود دگه زنش شده بود و نویسنده یه کم رو خطوط تمرین کن خوش خط نبود
۱ سال پیشنازی هستم
00خوب هر که نظر خودش داره ولی من واقعا از جسارت دلبر خوشم اومد و هم از این رمان مرسی ممنونم😉😁
۱ سال پیشفاطمه
00بعضی جاهاش از دلبر حرصم میگیرفت ولی خوب بود
۱ سال پیشپارمیس
10واقعا رمان افتضاحی بود حیف وقتم ،من که نصفه رهاش کردم منی که عاشق رمانم
۲ سال پیشارشات
۲۰ ساله 11ایکاش عاشق شروین میشد
۲ سال پیشالهام
۳۰ ساله 10چرت اندر چرت من نمیدونم چی به چی بود حیف وقتی که گذاشتم
۲ سال پیشجلل الجالب
۱۳ ساله 21خب رمان قشنگی بودااا ولی خب یه جاهاییش فقط یه جاهاییش یکم غیر منطقی بود ، ولی در کل خوب بید
۲ سال پیش88
40بیشتر تخیلی بود بنظرم شخصیت دلنازو همچی تموم نوشته بود مگه میشه یه آدم هیچی عیبی نداشته باشه آخه توی همه رمانا سعی دارن پسرارو پولدار دخترارو بَرده و لجباز نشون بدن هی تو رمانا دخترارو میفروشن ک چی
۲ سال پیشفربد
01خوب وسرگرم کننده..........
۲ سال پیشلیانا
10ببینید رمان خوبی بود دست نویسنده درد نکنه زحمت کشیده بود ولی نباید اون پسره با کارای که میکرد عشقشو نشون میداد میتونست غرورشو بشکنه بهترین رفتارو باهاش داشته باشه من که از رمانش خوشم اومد شمارو نمیدون
۲ سال پیش
ملک محبت
00خوب بود