رمان قلب مشترک مورد نظر خاموش می باشد (جلد دوم لپ های خیس و صورتی) به قلم آیه
یه وقتایی از در و دیوار میباره … زمین و زمان میخواد دنیا باشه و تو نباشی … به قول دودکش همه چی دست به دست هم میده و تو میری تو امپاس شدید…شده دیگه نگو نه ؟؟اگه شده پس میتونی خودتو جای شخصیت اول رمانمون بذاری…کیشکا احسانیا ملقب به هانا خرخون !کسی که مدام یه بدبختی بامزه جلوش قد علم میکنه …ولی هانا اون قدر گیجه که به همه چیزای اطرافش به چشم جوک نگاه میکنه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۵۷ دقیقه
صدای بوم بوم هم که تو فضا پیچیده بود .........دختره رشته اش انسانی بود و رتبه اش شده بود 8000
دی جی با خنده گفت : هشت هزار و یک هشت هزارو دو
یه دختره دیگه اومد جلو و مشخصاتو گفت ؛ دی جی هم سریع وارد کرد و بلند داد زد : 6000 و یک ...شش هزارو دو
باورم نمیشد ...ایناداشتن با رتبه هاشون بازی میکردن ........اونم تو یه همچین شبی؟؟
متوجه شده بودم این جشن مثل بقیه جشنا نیست اما فکرشم نمیکردم که مخصوص اونایی باشه که فکر میکنن رتبه اشون بالاس
اینا دیگه کی ان ؟؟یا حضرت بوعلی !
پسری اومد جلو ...و دوباره دی جی کار قبلی رو تکرار کرد ...رتبه اش شده بود 10000
باخت..........خیلی جالب بود که اصلا دقت نمیکردن طرف رشته اش چیه و فقط مهم این بود که نفر بعدی رتبه اش از نفر قبلی کمتر باشه وگرنه مثل این یارو می باخت و باید پارتی بعدی رو اون میداد .
چشمام داشت از حدقه در میومد ............ مثل اینکه همه اونایی که تو جشن بودن باید رتبه اشون رو میگفتن
چهل و پنج دقیقه بعد تقریبا همه گفته بودن .......... یه سری ها سوختن و به ترتیب پارتی های بعدی گردنشون افتاد و حالا نوبت ما بود
چه جوری من یادم نبود امشب اعلام نتایجه ؟ یعنی یادم بود ولی خوب با دیدن ماکان و گم شدن ماهدخت یادم رفت .
از بس اشکول شدم جدیدم .........
ماهیار رفت جلو .......رتبه ها تازه رسیده بود به 2000 . یعنی کسی زیر دو هزار نداشتیم
حدس میزدم خیلی هیجانی شده باشه ......برادر بیخیالش که گوشه سالن داشت با یه دختره لاس میزد !
رفتم کنارش و دستشو گرفتم .......حرفم نمیتونیم بزنیم یه ذره دلداری بدیم .ماهیار لبخندی به من زد و رفت سمت دی جی
صدای تپش قلب بالا بود .......قلبم تند تند میزد .......ای بر پدر این مریضی ارثی ما لعنت....اخه مریضی هیجانی هم شد مریضی !
ماهیار مشخصات رو گفت و چند دقیقه بعد صدای دی جی تو سالن پیچید : دمت گرم داداش........رتبه 500
Wow
کف و جیغ و سوت رفت بالا که یهو ماکان کشید جلو
چشم نداره دیگه......چشم نداره دو دقیقه خوشی داداششو ببینه.......افرین ماهیار........حتما یه چیز خوب قبول شده ! ولی من چی؟
دی جی سریع انگشتاشو رو کیبرد لب تاب تکون میداد و یهو به صفحه مانیتور خیره میشد .........
که یهو با چشمای ور قلمبیده گفت : رتبه .........2
دهان من باز باز مونده بود ......
البته دهان همه ..........با تعجب به ماکان نگاه میکردن و بعد از اینکه به خودشون اومدن دخترا و پسرا کم کم دورش جمع شدن
اونوقت میگن درس خوندن به چه درد میخوره !
تقریبا همه فراموش کرده بودن که من موندم .
منم وقتی دیدم کسی حواسش نیست رفتم جلو اما نه یه قدم ....بلکه تا خود لب تاب رفتم و مشخصاتمو خودم زدم
دی جی اومد اعتراض کنه که ماهیار توجیهش کرد . کم کم بچه ها متوجه من شدن و خوشحال بودن از اینکه یه نفر دیگه هم به جمع بازنده ها میخواد اضافه بشه .
خوب قطعا من نمیتونستم الان از ماکان ببرم........چون من که رتبه 1 نبودم .......
میخواستم اینتر کنم که ماهیار درست مثل کاری که من کردم دست لرزونمو یه لحظه گرفت و فشار داد
دلم قرص شد و استرسم یه ذره کم شد در هر حال من حتی اگه رتبه 100 هم بودم کلامو مینداختم فضا ......مثل اینکه من لالم ها.......باید یه فرقی بین من باشه با بقیه یا نه؟
اینترو زدم ....
همه داشتن برا ماکان جشن میگرفتن .......چشمام بین جدول ها می چرخید تا رتبه رو اون پایین پیدا کنم............
رتبه ..........رتبه ی چند ؟
رتبه ..........رتبه ی چند ؟
ماهیار منو کنار زد و تا کمر رفت تو لب تاب و با تعجب گفت : هانا !!!؟؟؟
دهانم خشک شده بود ...........چرا پس اینجوری شد ؟
یعنی من .........نه؟؟
ماکان ماهیارو کنار زد و نگاه کرد و با چشمای گله گشاد بهم نگاه کرد و گفت :تو........تو ......
وا ؟
خوب بابا من رشته ام ریاضی بود درست .......اما دلم نمیخواست مهندسی بخونم واسه همین یه نگاه به کتابای زیست سینا کردم و کنکور تجربی دادم .........حالا ....حالا رتبه منم دقیقا دو شده بود !اما تو کنکور تجربی !
خدای من !دنیا رو چیجوری میچرخونی فدات شم ؟ هستهاز درون هم زمین بوپوکه من باید با این پسرخاله هم سطح باشم؟
نمیشه نزنی تو ذوقمون ؟
نمیشه دیگه....حتما نمیشه....ولی خدایا خیلی دوست دارم ...خیلی ...اخیش ...ابروم نرفت
دی جی بلند تو میکروفون گفت : باید جشن بگیریم
و صدای جیغ همه رفت هوا ...هه هه
پس تا الان داشتن چیکار میکردن ؟
ماکان با اخم زیر گوشم گفت : یعنی اون یه نفر کی بوده که از ما بهتر شده ؟؟
و منم بی صدا با خودم همین فکرو میکردم...حالا تا همین دو دقیقه پیش به صد هم راضی بودم ها ...
ماهیار که صدای ماکانو شنیده و تو فکر رفتن من رو دیده بود با ذوق گفت : خوش به حال خودم رتبه ام 500 شد ....به این هم فکر نمیکنم پونصد تای قبلی کیا بودن !
********
ماکان یهو از جاش بلند شد: راستی ماهدخت پیدا شد ؟
ماهیار سرشو فشار داد و مجبورش کرد سر جاش دراز بکشه : د....اگه پیداش کرده بودن الان خونه بودن اخوی اشکولم !همین کارا رو میکنی رتبه دو میشی دیگه
بی توجه به جر و بحثشون یه ذره تو جام جابه جا شدم و وقتی دیدم راحت نیستم بلند شدم و چراغو روشن کردم
ماکان با چشمایی که به خاطر نور اذیت و جمع شده بود پرسید : مرض داری مگه ؟
با انگشتم به دستشویی اشاره کردم که یعنی چیه جای منو انداختید دم در دستشویی
ماهیار : همینه ...جای کسایی که به ریاضی ها خیانت میکنن ....رتبه دو تجربی میشن دقیقا همین جاس
با پا زدم تو کلیه اش که اخش رفت هوا
فاطمه
00رمان بسیار قشنگی بود ممنون آیه
۸ ماه پیشمهدیه
۱۶ ساله 00مضخرف ترین جاش مرگ ایرج بود حالا من با خودم تصور میکنم که زندست اما پایه این رمان ایرج بود
۸ ماه پیشفرشته
۱۶ ساله 00خیلی رمان جالب و پیچیده ای بود واقعا هیجانی بود و من دوسش داشتم
۱۰ ماه پیشکاتی
۱۳ ساله 00ب نظره من اممم مثلا مامانه هانا از سیامک طلاق می گرفت بعد با بابای آتش عروسی میکرد بعدهم مثلا باید هانا حداقل ی زره ماکانو دوس میداشت ک بهش اس داد ولی وجدانا خعلی خوب بود
۱۲ ماه پیشفاطمه
00🥺خیلی خوب بود. عالی بود. بنظرم خیلی خوب و به جا تموم شد و خیلی خوب شد ک با ماکان ازدواج کرد🥺😍😍
۱ سال پیشالهه
00قشنگ بود
۱ سال پیشالهه
00حقیقتا باید بگم از جلد اولش خوشم نیومد ولی جلد دوم خوب وقشنگ بود وبهتر از جلد اول بود
۱ سال پیشفاطیما
00این الان جلد اوله
۱ سال پیشتارا
00یکی از قشنگ ترین رمانایی بود که خوندم
۱ سال پیشفاطمه
00عالییییییییی قشنگ میتونم بگم بهترین رمانییی بود ک خوندم واقعلا دست نویسندش درد نکنه
۱ سال پیشbahare
00عالی بود ولی من واقعا از شخصیت ماهیار لذت بردم کاش نویسنده یه فکر هم به حال ماهیارمی کرد
۱ سال پیشدلارام
00خیلی قششنگ بود فقط کاش طولانی ترچش می کردی
۲ سال پیشیاسمن
10رمان جذاب و هیجانی زیادی بود.طنز های بسیار خوبی هم داشت
۲ سال پیشF
30رمان خوبی بود اما کاش یکم از بعد ازدواج هانا وماکان رو مینوشتین
۲ سال پیش
Fatima
۱۵ ساله 00رمانی بسیار عالی و بی نظیر..تنها رمانی بود که واقعا ازش خوشم اومد