رمان فصل تاریکی-جلد دوم زاده تاریکی
- به قلم ldkh
- ⏱️۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
- 72.7K 👁
- 231 ❤️
- 95 💬
اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه: دختر داستان دچار فراموشي شده و نمیدونه كجاست، كيه و يا چهطوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشتهاش رو به ياد بياره و... پايان
ـ متاسفم.
سرش رو تكون داد و گفت:
ـ اگه موفق شدی به زندگي برگردی، قدر لحظه به لحظت رو بدون! لحظهها مثل ساعت شنی میمونن كه ديگه به جای اولشون برنمیگردن. موفق باشي!
لبخندي از ته دلم زدم و گفتم:
ـ بازم ممنونم!
و بعد من رو به طرف خروجی خونه راهنمايی كرد. در رو باز كرد و دستش رو پشت كمرم گذاشت و گفت:
ـ برو! تمام تلاشت رو بكن.
سرم رو تكون دادم و پام رو توی بهشت روبهروم گذاشتم. بادی كه میوزيد من رو به دنيای ديگه برد... چشمهام رو با لذت بستم و نفس عميقی كشيدم و به راه افتادم. قدمهام توشون استحكام موج ميزد. از همين حالا داشتم خودم رو برای روبهرو شدن با اون نگهبانها آماده میكردم.
تمام فكرهام رو به گوشهای از ذهنم روندم. فعلا میخواستم از اين مكان شگفتانگيز نهايت سود رو ببرم! نگاهم رو به تابلوی طبيعي روبهروم دوختم.
درختان عجيب و بلند با برگهايی بلورين و رنگی و چمنزاری سرتاسر سبز و گلها و قارچهای قرمزی كه چمن رو تزئین كرده بودن و در آخر، آسمون آبی و صافي كه باعث شده بود تمام اين منظره برام مثل يه نقاشي باشه. يه رويای رنگی... يه رويای آروم... اگه فراموشی نداشتم، ممكن نبود اين بهشت رو ول كنم. در حال لذت بردن از محيط بودم كه صدای بامزهای من رو از جا پروند.
ـ آخ جون يه روح جديد.
ابروهام بالا رفت. من رو ميگفت؟ برگشتم و با چشمهام دنبال منبع صدا گشتم ولي كسي رو نديدم. دوباره صدا رو شنيدم منتها كمي نازكتر بود.
ـ بيا ديگه چرا ايستادی.
چشمهام از حدقه بيرون زد. با صدای بلندی گفتم:
ـ كی هستی؟
صدای ترسيده موجود من رو به خنده انداخت.
ـ وای فهميد!
يهو چشمم روی موجودی كه روی زمين بود خشك شد. به كل صدا رو از ياد بردم! تعجب و بهت توی صورتم داد ميزد. دوتا موجود ريزه ميزه شبيه سنجاب ولی كمی كوچيكتر كه يكی آبی رنگ بود و اون يكی صورتی، روی سرهاشون شاخهای خيلی خيلی كوچيكی داشتن.
دلم میخواست بگيرمشون توی دستم. به طرفشون دويدم كه شروع كردن به فرار كردن. برخلاف انتظارم اصلا تند نبودن! بلكه كند هم بودن! با يه گام بلند خودم رو به اون دوتا موجود فسقلی و خوشگل رسوندم و اونها رو توی دستم گرفت ولی همزمان روی زمين افتادم. روی زمين دراز كشيدم. وای خدای من چهقدر نرم هستن! لبخندی روی لبم شكل گرفت و با صدای ذوقزده گفتم:
ـ چه بامزهاين!
توی چشمهاشون ترس موج ميزد. خنديدم و گفتم:
ـ نترسيد من كه كاريتون ندارم.
و بعد محكم فشارشون دادم كه دهن آبيه باز شد و همزمان صدايی به گوشم وارد شد:
ـ آخ!
چشمهام درشت شد و ابروهام بالا پريد. چي شد؟ به اطراف نگاه كردم ولی كسی رو نديدم. ممكن نبود اين صدا مال اين دو تا فسقلی بوده باشه!
چشمهام رو تنگ كردم و تيز بهشون زل زدم كه باز دهن يكيشون باز شد و همزمان صدايی رو شنيدم.
ـ ولمون كن...
بهتزده بهشون خيره شده بودم. آخه... آخه چهطوری يه حيوون ميتونه حرف بزنه؟ با تته پته گفتم:
ـ ش... شما حرف ميزنيد؟
صورتيِ با لحن بامزهاي گفت:
ـ معلومه تازه واردی!
آب دهنم رو با ترس قورت دادم. يه نگاه به اونها و دستم انداختم. ولشون كردم و عقب رفتم و گفتم:
ـ شما چی هستين؟
دوتا موجود به طرفم اومدند. اونها مگه ازم نمیترسيدند؟
آبي: اسم من بن هستش. ما اينجا زندگی میكنيم.
صورتي: اسم من جی هستش. اسم تو چيه؟
به يكباره تمام هيجانم از بين رفت و دوباره غم در برم گرفت. روی زمين نشستم و با لحن غمگينی گفتم:
ـ نميدونم!
وبعد آهي كشيدم. جی روی پام اومد. ديگه ازشون نمیترسيدم.
جي: چهقدر بد!
سرم رو تكون دادم و گفتم:
ـ برای همين دارم ميرم سردخونه.
دستم رو روی دهنم گذاشتم. واي! نبايد ميگفتم.
بن: نترس! كسای زيادی به سردخونه رفتن؛ ولی موفق نشدن.
دستم رو پايين إوردم و گفتم:
ـ اونها رو بردن زندان لاميا؟
بن سر گرد و آبیاش رو تكون داد و گفت:
ـ آره...
جی با يه حالت ترسيده گفت:
ـ ميگن اونجا خيلی ترسناكه! اونجا روحهايی داره كه همه رو عذاب ميده...
و بعد خودش رو پشت بن قايم كرد. خنديدم و گفتم:
ـ ولی من موفق ميشم.
هر دوتاشون با هم گفتند:
ـ ما هم هستيم!
متعجب نگاشون كردم. آخه اين فسقلیها میخوان چیكار كنند؟ با خنده گفتم:
ـ آخه شما خيلی ضعيفيد، نگهبانها كبابتون میكننها!
جي سرش رو به حالت قهر برگردوند و گفت:
ـ ما تا حالا سه تا نگهبان رو ناكار كرديم.
S?
1آره ایکاش یا همونجا می موند یا با الکس برمیگشت
۵ ماه پیشرها
0نویسنده اول داستان گفته بود آرتمیس قلب نداره پس چه طوری توی جنگ هری با تیر به قلب آرتمیس زده .آخر داستان هم خیلی بد تموم شد آرتمیس میتونست دیانا رو شکست بده یا اگه میخواست به زمین برگرده با الکس برمیگشت
۶ ماه پیشAtrina
0خیلی خوب بود ولی کاش ویلیام نمیمرد ارتمیسم برنمگشت ولی در کل قشنگ بود ممنون از نویسنده عزیز
۸ ماه پیشیاس
0اسم جلد اول اصیل زاده تاریکی هست اما نمیشه دانلودش کرد
۱ سال پیشفشو
0نه اصیل زاده تاریکی یه رمان دیگس جلد اولش زاده تاریکیه
۸ ماه پیشHinata
2هافمن خیلی رو مخ بود:/ بابا توکه قدرت ینش ایندرو اری خب یه حرکتی زن بعد این هیچی نمیتونستی به ارتمیس قدرتشو یاد بدی؟ رسما با قدرتش میتونه مردرو زنده کنه و خودشو درمان کنه چرا هیچی بهش یاد نداد اه
۱ سال پیش..
7نویسنده.. چرا سعی نمیکنی ی رمانتو حداقل با پایان خوش تموم کنی چرا همش پایانشون تلخه ادمو از رمان خوندن خسته میکنین ادم کلی ذوق داشته باشه و اخرش اینجور شع عادلانس..(:؟
۳ سال پیشMlisa
3😂😂اخ ک حق گفتی منم دلم میخواد خوش تموم بشه هنوز فصل ۳ رو میخوندم امیدوارم اون پایان خوشی داشته باشه ولی برای اینکه رمان رو ادامه بده و بهتر باشه باید آخرش رو اینجوری تموم میکرد تا هیجان بیاره
۳ سال پیشWho?
4قطعانویسنده واسه کارش سنگ تموم گذاشته، از نظرمن ژانر تخیلی خیلی سخت تره نوشتنش تا بقیه ی ژانر ها چون باید جهان سازی کنی این فراز ونشیب برای داستان لازمه اگه داستان با خط صاف پیش می رفت قطعا نمیخوندیش
۲ سال پیشLuna نه اتفاقا آسونه
0افتضااااحححح بود واقعا مسخره اصلا پیشنهاد نمیکنم جزئیات خوب بود شخصیت اصلا، پایان خوبی نداشت میتونست خیلی بهتر تموم شه اصلا نویسنده قسمت های خوبی رو انتخاب نکرده بود جنگی که انتخاب کرده بود بد بود.همی
۱ سال پیشEma ♡☆
1من خودم به شخصه عاشق این رمان بیش از ۴۰ بار هم خوندمش ولی یسری حرفاشون بنظر مسخره بود و یسری چیزاهم مشخص نشد اما در کل موضوع خیلی خفنی داشت دم نویسنده گرم 🫡🫡
۲ سال پیشSana
0چرا اینجوری تموم شد وای من دارم دیوونه میشم کاش حداقب با الکس برمیگشت به زمین درسته رمان خیلی خوبی بود ولی کاش پایان خوبی داشت
۲ سال پیشMahshid
2چراااا انقد پایانش تلخ بود😢 هعی ولی رمانو دوس داشتم ممنون
۲ سال پیشwiki
2فقدد اونجای که ارتیمیس از هری ترسیده بود ومیخاست فرار کنهههههه 😔🤌🏻😐 رمان خوبی بود ولی بعضی از رفتارای ارتیمیس ادمو فشاری میکنه... امید وارم جلد سوم این جوری نباشه 🗿🤝🏻💜💔
۲ سال پیشMasoomeh
4چرا به پایان غمگین انگیز دوست داری نویسند جان
۳ سال پیشH.A
1آخرش خیلی مزخرف بود آخه این چه وضعشه بعد از این همه دردسر تازه همه چی داشت خوب پیش میرفت اصلا چرا ارتیمیس رفتمیتونست خیلی راحت دیانا رو شکست بده یا بکشه اون به همه قول داده بود برگرده پس الکس چیمیشه
۳ سال پیشZ
3جلد اول داخل برنامه هست یا نه من نتونستم پیداش کنم
۴ سال پیشآیلار
5آره عزیزم اسمش( زاده تاریکی )هستش اسم جلد سومش هم (طوفان تاریکی)هس و داخل همین برنامه اس :)❤
۴ سال پیشیسنا
0زاده تاریکی که جلد دوم هست من جلد اول رو پیدا نمیکنم اسم جلد اول چیه
۳ سال پیش
2جلد اول زاده تاریکی جلد دوم فصل تاریکی جلد سوم طوفان تاریکی خیلی رمان قشنگیه🥰 حتما بخونینش
۳ سال پیشMlisa
0مرسی بابت فصل دوم این فصل هم ب خوبیه فصل اول بود خسته نباشید🔥❤
۳ سال پیش
نازنین
0نویسنده عزیز دمتگرم ماشاالله عجب چیزی ساختی خیلی خوب بود ولی همش دارم با پایانت ضربه میخورم 🌚این یکی خدایی خیلی ظالمانه بود بعد اون همه تلاشو بدبختی دودیقه استراحت میدادی دلم سوخت ولی بازم ممنون 🌹