رمان فصل تاریکی-جلد دوم زاده تاریکی به قلم ldkh
اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه:
دختر داستان دچار فراموشي شده و نمیدونه كجاست، كيه و يا چهطوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشتهاش رو به ياد بياره و... پايان
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
ـ متاسفم.
سرش رو تكون داد و گفت:
ـ اگه موفق شدی به زندگي برگردی، قدر لحظه به لحظت رو بدون! لحظهها مثل ساعت شنی میمونن كه ديگه به جای اولشون برنمیگردن. موفق باشي!
لبخندي از ته دلم زدم و گفتم:
ـ بازم ممنونم!
و بعد من رو به طرف خروجی خونه راهنمايی كرد. در رو باز كرد و دستش رو پشت كمرم گذاشت و گفت:
ـ برو! تمام تلاشت رو بكن.
سرم رو تكون دادم و پام رو توی بهشت روبهروم گذاشتم. بادی كه میوزيد من رو به دنيای ديگه برد... چشمهام رو با لذت بستم و نفس عميقی كشيدم و به راه افتادم. قدمهام توشون استحكام موج ميزد. از همين حالا داشتم خودم رو برای روبهرو شدن با اون نگهبانها آماده میكردم.
تمام فكرهام رو به گوشهای از ذهنم روندم. فعلا میخواستم از اين مكان شگفتانگيز نهايت سود رو ببرم! نگاهم رو به تابلوی طبيعي روبهروم دوختم.
درختان عجيب و بلند با برگهايی بلورين و رنگی و چمنزاری سرتاسر سبز و گلها و قارچهای قرمزی كه چمن رو تزئین كرده بودن و در آخر، آسمون آبی و صافي كه باعث شده بود تمام اين منظره برام مثل يه نقاشي باشه. يه رويای رنگی... يه رويای آروم... اگه فراموشی نداشتم، ممكن نبود اين بهشت رو ول كنم. در حال لذت بردن از محيط بودم كه صدای بامزهای من رو از جا پروند.
ـ آخ جون يه روح جديد.
ابروهام بالا رفت. من رو ميگفت؟ برگشتم و با چشمهام دنبال منبع صدا گشتم ولي كسي رو نديدم. دوباره صدا رو شنيدم منتها كمي نازكتر بود.
ـ بيا ديگه چرا ايستادی.
چشمهام از حدقه بيرون زد. با صدای بلندی گفتم:
ـ كی هستی؟
صدای ترسيده موجود من رو به خنده انداخت.
ـ وای فهميد!
يهو چشمم روی موجودی كه روی زمين بود خشك شد. به كل صدا رو از ياد بردم! تعجب و بهت توی صورتم داد ميزد. دوتا موجود ريزه ميزه شبيه سنجاب ولی كمی كوچيكتر كه يكی آبی رنگ بود و اون يكی صورتی، روی سرهاشون شاخهای خيلی خيلی كوچيكی داشتن.
دلم میخواست بگيرمشون توی دستم. به طرفشون دويدم كه شروع كردن به فرار كردن. برخلاف انتظارم اصلا تند نبودن! بلكه كند هم بودن! با يه گام بلند خودم رو به اون دوتا موجود فسقلی و خوشگل رسوندم و اونها رو توی دستم گرفت ولی همزمان روی زمين افتادم. روی زمين دراز كشيدم. وای خدای من چهقدر نرم هستن! لبخندی روی لبم شكل گرفت و با صدای ذوقزده گفتم:
ـ چه بامزهاين!
توی چشمهاشون ترس موج ميزد. خنديدم و گفتم:
ـ نترسيد من كه كاريتون ندارم.
و بعد محكم فشارشون دادم كه دهن آبيه باز شد و همزمان صدايی به گوشم وارد شد:
ـ آخ!
چشمهام درشت شد و ابروهام بالا پريد. چي شد؟ به اطراف نگاه كردم ولی كسی رو نديدم. ممكن نبود اين صدا مال اين دو تا فسقلی بوده باشه!
چشمهام رو تنگ كردم و تيز بهشون زل زدم كه باز دهن يكيشون باز شد و همزمان صدايی رو شنيدم.
ـ ولمون كن...
بهتزده بهشون خيره شده بودم. آخه... آخه چهطوری يه حيوون ميتونه حرف بزنه؟ با تته پته گفتم:
ـ ش... شما حرف ميزنيد؟
صورتيِ با لحن بامزهاي گفت:
ـ معلومه تازه واردی!
آب دهنم رو با ترس قورت دادم. يه نگاه به اونها و دستم انداختم. ولشون كردم و عقب رفتم و گفتم:
ـ شما چی هستين؟
دوتا موجود به طرفم اومدند. اونها مگه ازم نمیترسيدند؟
آبي: اسم من بن هستش. ما اينجا زندگی میكنيم.
صورتي: اسم من جی هستش. اسم تو چيه؟
به يكباره تمام هيجانم از بين رفت و دوباره غم در برم گرفت. روی زمين نشستم و با لحن غمگينی گفتم:
ـ نميدونم!
وبعد آهي كشيدم. جی روی پام اومد. ديگه ازشون نمیترسيدم.
جي: چهقدر بد!
سرم رو تكون دادم و گفتم:
ـ برای همين دارم ميرم سردخونه.
دستم رو روی دهنم گذاشتم. واي! نبايد ميگفتم.
بن: نترس! كسای زيادی به سردخونه رفتن؛ ولی موفق نشدن.
دستم رو پايين إوردم و گفتم:
ـ اونها رو بردن زندان لاميا؟
بن سر گرد و آبیاش رو تكون داد و گفت:
ـ آره...
جی با يه حالت ترسيده گفت:
ـ ميگن اونجا خيلی ترسناكه! اونجا روحهايی داره كه همه رو عذاب ميده...
و بعد خودش رو پشت بن قايم كرد. خنديدم و گفتم:
ـ ولی من موفق ميشم.
هر دوتاشون با هم گفتند:
ـ ما هم هستيم!
متعجب نگاشون كردم. آخه اين فسقلیها میخوان چیكار كنند؟ با خنده گفتم:
ـ آخه شما خيلی ضعيفيد، نگهبانها كبابتون میكننها!
جي سرش رو به حالت قهر برگردوند و گفت:
ـ ما تا حالا سه تا نگهبان رو ناكار كرديم.
Hinata
۲۰ ساله 10هافمن خیلی رو مخ بود:/ بابا توکه قدرت ینش ایندرو اری خب یه حرکتی زن بعد این هیچی نمیتونستی به ارتمیس قدرتشو یاد بدی؟ رسما با قدرتش میتونه مردرو زنده کنه و خودشو درمان کنه چرا هیچی بهش یاد نداد اه
۴ ماه پیش..
61نویسنده.. چرا سعی نمیکنی ی رمانتو حداقل با پایان خوش تموم کنی چرا همش پایانشون تلخه ادمو از رمان خوندن خسته میکنین ادم کلی ذوق داشته باشه و اخرش اینجور شع عادلانس..(:؟
۲ سال پیشMlisa
20😂😂اخ ک حق گفتی منم دلم میخواد خوش تموم بشه هنوز فصل ۳ رو میخوندم امیدوارم اون پایان خوشی داشته باشه ولی برای اینکه رمان رو ادامه بده و بهتر باشه باید آخرش رو اینجوری تموم میکرد تا هیجان بیاره
۲ سال پیشWho?
20قطعانویسنده واسه کارش سنگ تموم گذاشته، از نظرمن ژانر تخیلی خیلی سخت تره نوشتنش تا بقیه ی ژانر ها چون باید جهان سازی کنی این فراز ونشیب برای داستان لازمه اگه داستان با خط صاف پیش می رفت قطعا نمیخوندیش
۲ سال پیشLuna نه اتفاقا آسونه
00افتضااااحححح بود واقعا مسخره اصلا پیشنهاد نمیکنم جزئیات خوب بود شخصیت اصلا، پایان خوبی نداشت میتونست خیلی بهتر تموم شه اصلا نویسنده قسمت های خوبی رو انتخاب نکرده بود جنگی که انتخاب کرده بود بد بود.همی
۵ ماه پیشEma ♡☆
۱۴ ساله 00من خودم به شخصه عاشق این رمان بیش از ۴۰ بار هم خوندمش ولی یسری حرفاشون بنظر مسخره بود و یسری چیزاهم مشخص نشد اما در کل موضوع خیلی خفنی داشت دم نویسنده گرم 🫡🫡
۱۰ ماه پیشSana
00چرا اینجوری تموم شد وای من دارم دیوونه میشم کاش حداقب با الکس برمیگشت به زمین درسته رمان خیلی خوبی بود ولی کاش پایان خوبی داشت
۱ سال پیشMahshid
20چراااا انقد پایانش تلخ بود😢 هعی ولی رمانو دوس داشتم ممنون
۱ سال پیشwiki
20فقدد اونجای که ارتیمیس از هری ترسیده بود ومیخاست فرار کنهههههه 😔🤌🏻😐 رمان خوبی بود ولی بعضی از رفتارای ارتیمیس ادمو فشاری میکنه... امید وارم جلد سوم این جوری نباشه 🗿🤝🏻💜💔
۲ سال پیشMasoomeh
40چرا به پایان غمگین انگیز دوست داری نویسند جان
۲ سال پیشH.A
12آخرش خیلی مزخرف بود آخه این چه وضعشه بعد از این همه دردسر تازه همه چی داشت خوب پیش میرفت اصلا چرا ارتیمیس رفتمیتونست خیلی راحت دیانا رو شکست بده یا بکشه اون به همه قول داده بود برگرده پس الکس چیمیشه
۲ سال پیشZ
30جلد اول داخل برنامه هست یا نه من نتونستم پیداش کنم
۳ سال پیشآیلار
50آره عزیزم اسمش( زاده تاریکی )هستش اسم جلد سومش هم (طوفان تاریکی)هس و داخل همین برنامه اس :)❤
۳ سال پیشیسنا
00زاده تاریکی که جلد دوم هست من جلد اول رو پیدا نمیکنم اسم جلد اول چیه
۲ سال پیش
20جلد اول زاده تاریکی جلد دوم فصل تاریکی جلد سوم طوفان تاریکی خیلی رمان قشنگیه🥰 حتما بخونینش
۲ سال پیشMlisa
00مرسی بابت فصل دوم این فصل هم ب خوبیه فصل اول بود خسته نباشید🔥❤
۲ سال پیشفاطمه
۱۶ ساله 00عالی بود اگه رمان تخیلی دوست دارید رمان دختری با چشمان سرخ -من دختر افسانه ایم-وانیا ملکه خواب ها- الهه اناهیتا- اخرین تکشاخ ایرانی اینارو پیشنهاد میکنم عالین
۲ سال پیشسارا
00عالی بود . این یهترین رمانی که من خوندم بود . از نوسینده ممنونم واقعا رمان زیبا و متفاوت تی بود 😍😍😍😍
۲ سال پیشفاطمه
۱۶ ساله 00بچها اسم فصل اول چیه من پیدا نکردم فصل اول رو 😕
۲ سال پیشqzll
00این شخصیت پیتر من و همش یاد دراکو مالفوی می اندازه
۳ سال پیش
یاس
00اسم جلد اول اصیل زاده تاریکی هست اما نمیشه دانلودش کرد