رمان فصل تاریکی-جلد دوم زاده تاریکی به قلم ldkh
اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه: دختر داستان دچار فراموشي شده و نمیدونه كجاست، كيه و يا چهطوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشتهاش رو به ياد بياره و... پايان
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه
خلاصه جلد دوم:
اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه:
دختر داستان دچار فراموشي شده و نمیدونه كجاست، كيه و يا چهطوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشتهاش رو به ياد بياره و... پايان
سخني از نويسنده:
سلام دوستان براي كساني كه جلد يك رو نخوندن و در حال حاضر دارن جلد دو رو میخونن خلاصهاي از جلد يك بگم. خب برمیگرديم سه سال عقب. (دليلشو ميفهميد در رمان)
دختری معمولی به طور اتفاقي پاش به سرزمينی عجيب باز ميشه. توی سرزمين، دشمنهاي زيادي پيدا ميكنه كه يكي از مهم ترينهاش مايك، پادشاه شياطين هستش. كسي كه همه آرزوی نابوديش رو دارن؛ حتي دختر داستان آرتيميس. دختری زميني كه میفهمه زاده تاريكيه و دست به كاری بزرگ ميزنه. به دنبال معجون عمر مايك ميره و پس از رد كردن موانعي زياد، معجون رو به دست مياره ؛ اما با حقيقتي تلخ رو به رو ميشه. براي پايان دادن به زندگي مايك، زندگی خودش هم پايان پيدا ميكنه و اين نقطه پايان، شروعی تازه برای جلد دومش محسوب ميشه. با اينحال بازم توصيه ميكنم اول جلد يك رو بخونيد؛ چون جواب معماهای جلد يك توی اين جلد قرار میگيره.
مقدمه:
فصل فراموشي آمده! نوای فراموشی مینوازد...
خاطرهها را نابود میكند،
لبخندها را میدزد،
سرقت احساس میكند....
اما!
آيا میتواند سرقت از تاريكی كند؟
تاريكي كه خواب است، با نوای فراموشی برمیخيزد! وقت حكمفرمانی ابدی تاريكی فرا رسيده است.
فصل تاريكي در راه است همراه با زاده تاريكی!
تاريكي... برگشته است!
***
ــ كي هستی؟
چشمهام رو به چشمهاش دوختم و با لحن سردی گفتم:
ــ نمیدونم!
آهي كشيد و گفت:
ــ اسمت چيه؟
نگاهم رو به پايين انداختم. چرا پاهام اينقدر سرد بود؟ زمزمه كردم:
ــ نمیدونم.
زن: حتي نمیدونی از كجا اومدی؟ يا چهطوری اومدی؟
به چشمهای متعجش نگاه كردم. پوزخندي زدم و گفتم:
ــ نه! نميدونم.
پوف كلافهاي كشيد. خواست بره كه جرقهای توی ذهنم زده شد. شايد اگه خودم رو میديدم به ياد میآوردم. آره، خودشه! با چشمهام دنبال آینه گشتم. تازه متوجه اطرافم شدم. داخل خونهای نيمه اشرافی، با وسايل های زيبا و چشمگير كه از زيبایی و تميزی برق میزدند، بودم. نگاهم به شئ شفافي افتاد. لبخندی رو لبم شكل گرفت. از جا پريدم و به طرف آينهای كه زيبا بود، رفتم. جلوی آینه ايستادم و خواستم خودم رو ببينم كه خشكم زد. چشمهام از زور بهت گشاد شده بودن. قدمی عقب رفتم. يعني چي؟ چرا؟ چرا تصوير من توی آينه نبود؟ آب دهنم رو قورت دادم و بلند گفتم:
ــ خانوم؟
زن اومد پيشم و گفت:
ــ چی شده؟
نگاهش كردم و با استرس گفتم:
ــ تصوير من توی آينه نيست! چرا؟
لبخندی زد و گفت:
ــ معلوم شد نميدونی كجا هم هستي. بيا بشين تا برات چای بيارم و برات توضيح بدم.
و بعد من رو روی صندلی سلطنتی نشوند و خودش رفت تا چای بياره. سرم رو به صندلي تكيه دادم و چشمهام رو بستم. فكر كردم، فكر كردم.
به اينكه چرا اينجام؟ اين زن كيه؟ چرا وقتی چشمهام رو باز كردم منظره روبهروم به زيبايی يه تابلوی نقاشي بود؟ اونقدر زيبا كه باورش سخته توی دنيای معمولي باشه! چرا لباسهام با بقيه فرق داره؟ همينطور درحال سوال پرسيدن بودم كه صداي زن من رو به خودم اورد.
ــ بيا دختر جون.
چشمهام رو باز كردم و فنجون چاي رو از دستش گرفتم. من الان نبايد اين گرما رو حس كنم؟ پس چرا... صدای زن رشتهی افكارم رو پاره كرد.
ــ ميدونم گيجي، اينكه چرا خودت رو توی آينه نديدي، يا اينكه چرا چيزی رو به ياد نمياری.
به چشمهام زل زد و افسوسوار ادامه داد:
ــ تنها كساني كه جزء افراد خطرناك و خاص محسوب ميشن حافظهشون پاك ميشه، اين قانون اين سرزمينه.
اخمهام رو توی هم كشيدم. من خطرناك بودم؟ برای همين حافظهام پاك شده؟فنجون رو زمين گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ منظورتون از سرزمين چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندليش تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ميدونم شوكزده ميشي، ولی اين سرزمين يه فرق اساسی با سرزمينهای ديگه داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو تنگ كردم. چرا تيكه تيكه حرف میزد؟ گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ متوجه نميشم، چه فرقی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش رو تنگ كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ كسانیكه اينجان، مردهان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو توی دستهام گرفتم و چشمهام رو بستم. حال بدي داشتم، نه، نه! ممكن نيست! پس دليل نديدن خودم توي آينه، حسنكردن گرماي چاي، زيبایی بيش از حد و غيرقابل باور اينجا، يعنی يعنی من مردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست زن رو روی شونهام حس كردم و بعد صدای پر از ترحمش رو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من متاسفم، روح مردگان به اينجا تعلق داره. اينجا سرزمين مردگانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهام از ناراحتي توی هم رفت. هنوزم دركش برام سخت بود. نمیخواستم باور كنم. ای كاش فراموشی توی اين لحظه هم گرفتارم میكرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجز نگاهش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعنی من يه روحم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پايين انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه چهطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم خيلي خراب شده بود. شوكهايی كه پشت سر هم بهم وارد شده بود، از پا درم آورده بود. حداقل بايد بدونم چهطوری مردم. دوباره نگاهم رو به نگاهش دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من چهطوری مردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتفاوت شونهای بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من خبر ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما خودتون چهطوری مرديد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخي رو لبش شكل گرفت و گرد غم روی چشمهاش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه غمناكش رو بهم دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عاشقانهاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه تای ابروم رو بالا دادم و منتظر بهش گوش دادم. نگاهش رو به نقطهای نامعلوم دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من عاشق فردی به نام ويليام بودم... اون مردی قویهيكل و البته فرمانده مشهور سرزمين برف بود. احتمالا تو چيزی از سرزمين برف و ويليام یادت نیست، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه كردم. سرم رو پايين انداختم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش، نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از جنس آرامش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عيبي نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ روز جنگ با شياطين بود. من و ويليام عاشقانه هم رو دوست داشتيم. قرار شده بود بهعنوان آشپز، غذای سربازها رو آماده كنم. اون شب، شب مرموزی بود! حس بدی داشتم. حتي چندبار بهجای نمك، فلفل توی غذا ريختم. تا اينكه يهو صداي فرياد سربازها بلند شد و بعدش آتیشی كه به چادرمون خورد و چادر سوخت؛ ولی من موفق به فرار شدم. همهی سربازها درحال جنگ با شياطين بودند. ويليام كه من رو ديد، اومد پيشم و خواست من رو فراری بده؛ ولی من قبول نمیكردم، مدام گريه ميكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اينجا كه رسيد، خندهی تلخي كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ درست مثل يه بچه، ويليام حواسش پرت من شده بود. چشمم به يه شيطان افتاد كه با چشمای سرخش داشت ما رو نگاه ميكرد. يهو يه آتيش با دستهاش درست كرد و به طرف ويليام فرستاد. قلبم توي دهنم بود! توی يه حركت ناگهانی ويليام رو كنار زدم و جلوش قرار گرفتم. ميخواستم ازش محافظت كنم و در نهايت اون آتيش به من خورد و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اينجا كه رسيد بهم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفكر میكردم الان گريه میكنه. سوال بعديم رو ازش پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما اسم خودتون رو میدونيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ماری، اسمم ماريه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اسمی زيباست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مشكلات و شوكها به يادم اومد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من ميخوام بدونم، میخوام بدونم كه كي بودم، و چهطوری مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماري:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی اين ممكـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو قطع كرد. با چشمهای ريز شده نگاهش كردم كه با صدای هيجانزدهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ البته شايد يه راهی باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام برق زد. يهو بادش خالي شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی چهطوری ميشه واردش شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق چشمهام از بين رفت. پوفي كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ درمورد چي حرف میزنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب، اينجا دنيای مردگانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اينجا روحهای ما و جسمهای ما قرار دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايی كه از هيجان بالا رفته بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جسمهامون؟ اونها كجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي آرومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توی سردخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيجانزده از جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میدونيد كجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره میدونم؛ ولي نميشه بهش راه پيدا كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماری: چون اونجا نگهبان داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنااميدانه روی صندلی فرود اومدم و ناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بايد راهی باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماري: تا حالا بعضيها سعي كردند وارد بشند؛ ولی دستگير شدند و به زندان لاميا فرستاده شدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنااميد به زمين خيره شدم. شايد بشه... شايد بتونم... آره من مطمئنم میتونم! بايد شانسم رو امتحان كنم. با تحكم از جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی من ميرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماری بلند شد و با چشمهايی نگران گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نميشه! توكه دوست نداری بری به زندان لاميا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زندان لاميا رو به اين فراموشی ترجيح ميدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی نامحسوس بهم زد و از جاش بلند شد و اومد روبهروم ايستاد. با آرامش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس يه لحظه صبر كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از پلههای خونه بالا رفت. سرم رو پايين انداختم و به تصميمی كه گرفته بودم و البته به فرشي زيبايي كه زير پام بود، فکر کردم. يه لحظه توی ذهنم نقش بست چهقدر زيباست؛ ولي طولي نكشيد كه زيبايیاش برام كمرنگ شد و نقطههای سياه اين چند لحظه زندگيم اومد توي ذهنم. دستهام رو مشت كردم... من بايد میفهميدم كی هستم؛ ولی چهطوری بايد راه سردخونه رو پيدا میكردم؟چهطوری بايد از اون نگهبانها عبور ميكردم؟ نگهبانهايی كه اگه من رو ببينند میبرنم زندان لاميا! زندانی كه حتی برام آشنا هم نيست، غرق در افكار بودم كه صداي ماری من رو به خودم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دخترجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا آوردم و به چشمهای زيباش نگاه كردم. نگاهم به دستبند زردی كه توی دستهاش بود كشيده شد. پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اين چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماري دستم رو گرفت و دستبند رو توی دستم گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی اينجا بيدار شدی، اين دستت بود. من اين رو میشناسم. اين دستبند میتونه راه سردخونه رو نشونت بده. زياد دور نيست، پس نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و دستبند رو به دستم بستم كه نوری زرد رنگ ازش بيرون زد. با چشمهايی درشت شده و كنجكاو بهش زل زده بودم كه ماري گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ كافيه ازش بخوای راه سردخونه رو بهت نشون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی كه توش تشكر موج ميزد، به چشمهاش زل زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعاً ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از ته دل آرزو ميكنم موفق بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی توی ذهنم جرقه زد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا شما نميايد تا با هم جسم شما رو هم پيدا كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند گرمی زد كه با تلخی چشمهاش تضاد داشت و با لحن حسرتباری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توي اون سردخونه فقط اجساد و بدن كسانی كه خاص و خطرناك هستن نگهداری ميشه. بدن من مدت هاست كه زير خاك دفن شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تكون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه موفق شدی به زندگي برگردی، قدر لحظه به لحظت رو بدون! لحظهها مثل ساعت شنی میمونن كه ديگه به جای اولشون برنمیگردن. موفق باشي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي از ته دلم زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بازم ممنونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد من رو به طرف خروجی خونه راهنمايی كرد. در رو باز كرد و دستش رو پشت كمرم گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو! تمام تلاشت رو بكن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و پام رو توی بهشت روبهروم گذاشتم. بادی كه میوزيد من رو به دنيای ديگه برد... چشمهام رو با لذت بستم و نفس عميقی كشيدم و به راه افتادم. قدمهام توشون استحكام موج ميزد. از همين حالا داشتم خودم رو برای روبهرو شدن با اون نگهبانها آماده میكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام فكرهام رو به گوشهای از ذهنم روندم. فعلا میخواستم از اين مكان شگفتانگيز نهايت سود رو ببرم! نگاهم رو به تابلوی طبيعي روبهروم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرختان عجيب و بلند با برگهايی بلورين و رنگی و چمنزاری سرتاسر سبز و گلها و قارچهای قرمزی كه چمن رو تزئین كرده بودن و در آخر، آسمون آبی و صافي كه باعث شده بود تمام اين منظره برام مثل يه نقاشي باشه. يه رويای رنگی... يه رويای آروم... اگه فراموشی نداشتم، ممكن نبود اين بهشت رو ول كنم. در حال لذت بردن از محيط بودم كه صدای بامزهای من رو از جا پروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخ جون يه روح جديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام بالا رفت. من رو ميگفت؟ برگشتم و با چشمهام دنبال منبع صدا گشتم ولي كسي رو نديدم. دوباره صدا رو شنيدم منتها كمي نازكتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بيا ديگه چرا ايستادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از حدقه بيرون زد. با صدای بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ كی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ترسيده موجود من رو به خنده انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای فهميد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو چشمم روی موجودی كه روی زمين بود خشك شد. به كل صدا رو از ياد بردم! تعجب و بهت توی صورتم داد ميزد. دوتا موجود ريزه ميزه شبيه سنجاب ولی كمی كوچيكتر كه يكی آبی رنگ بود و اون يكی صورتی، روی سرهاشون شاخهای خيلی خيلی كوچيكی داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست بگيرمشون توی دستم. به طرفشون دويدم كه شروع كردن به فرار كردن. برخلاف انتظارم اصلا تند نبودن! بلكه كند هم بودن! با يه گام بلند خودم رو به اون دوتا موجود فسقلی و خوشگل رسوندم و اونها رو توی دستم گرفت ولی همزمان روی زمين افتادم. روی زمين دراز كشيدم. وای خدای من چهقدر نرم هستن! لبخندی روی لبم شكل گرفت و با صدای ذوقزده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه بامزهاين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمهاشون ترس موج ميزد. خنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نترسيد من كه كاريتون ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد محكم فشارشون دادم كه دهن آبيه باز شد و همزمان صدايی به گوشم وارد شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام درشت شد و ابروهام بالا پريد. چي شد؟ به اطراف نگاه كردم ولی كسی رو نديدم. ممكن نبود اين صدا مال اين دو تا فسقلی بوده باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو تنگ كردم و تيز بهشون زل زدم كه باز دهن يكيشون باز شد و همزمان صدايی رو شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولمون كن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتزده بهشون خيره شده بودم. آخه... آخه چهطوری يه حيوون ميتونه حرف بزنه؟ با تته پته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ش... شما حرف ميزنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتيِ با لحن بامزهاي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلومه تازه واردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو با ترس قورت دادم. يه نگاه به اونها و دستم انداختم. ولشون كردم و عقب رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما چی هستين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا موجود به طرفم اومدند. اونها مگه ازم نمیترسيدند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبي: اسم من بن هستش. ما اينجا زندگی میكنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتي: اسم من جی هستش. اسم تو چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه يكباره تمام هيجانم از بين رفت و دوباره غم در برم گرفت. روی زمين نشستم و با لحن غمگينی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نميدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد آهي كشيدم. جی روی پام اومد. ديگه ازشون نمیترسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجي: چهقدر بد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برای همين دارم ميرم سردخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دهنم گذاشتم. واي! نبايد ميگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: نترس! كسای زيادی به سردخونه رفتن؛ ولی موفق نشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو پايين إوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونها رو بردن زندان لاميا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن سر گرد و آبیاش رو تكون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی با يه حالت ترسيده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميگن اونجا خيلی ترسناكه! اونجا روحهايی داره كه همه رو عذاب ميده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خودش رو پشت بن قايم كرد. خنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی من موفق ميشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوتاشون با هم گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ما هم هستيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب نگاشون كردم. آخه اين فسقلیها میخوان چیكار كنند؟ با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه شما خيلی ضعيفيد، نگهبانها كبابتون میكننها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجي سرش رو به حالت قهر برگردوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ما تا حالا سه تا نگهبان رو ناكار كرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعاً؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن به شاخهای ريز روی سرشون اشاره كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با اينها! اين شاخها كه بيخودی روی سرمون نيستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شادی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس با كمك شما حتماً موفق ميشم! ممنون بچهها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب شما میدونيد سردخونه كجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوتاشون روی شونهم اومدند. بن روی شونهی سمت راست و جی شونهی سمت چپ. جی شروع به حرفزدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا میدونيم! میخوای نشونت بديم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم كه همون لحظه نوری آبی به شكل يه طناب، روبهروم پيدا شد كه روی زمين كشيده شده بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اين چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: گفتم كه اين شاخها بيخود نيستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی فهميدن تكون دادم كه جی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اين نور رو بگير و برو، ميرسي به سردخونه. فقط وقتي به سردخونه رسيدي احتیاط کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد پاهام رو حركت دادم و به دنبال نور رفتم. جالبش اينجا بود كه وقتي پام رو روی نور میذاشتم، ازش رد ميشد. شايد از خاصيت روحبودنم باشه! شونهای بالا انداختم كه بن و جی پايين افتادند. خندهی ريزی كردم. دوباره سرجاشون برگشتند كه جی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حواست به شونهات باشه، مثل اينكه ما روشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سرم رو تكون دادم و به راهم ادامه دادم. خيلي دلم میخواست جسمم رو ببينم. از همين حالا هيجان داشتم؛ ولي اگه نگهبانها مانع بشن؟ چشمهام برق زد؛ جي و بن همونطور كه خودشون گفتند، میتونند حسابشون رو برسند، پس همه چي حله! با خوشحالي قدمهام رو تندتر كردم. از راههای باريك و زيبايی رد میشديم. دو طرف راه رو گلهای سفيد رنگی محاصره كرده بودند. زيباتر از همه، پروانههای رنگی بود كه مدام میچرخيدند و درختهايی كه بلند و پر شكوفه بودند. همهجا خلوت بود. نمیدونم چرا كسي نبود؛ انگار فقط من و ماری و اين دوتا فسقلی توی دنيای مردگان بوديم. با سوالی كه به ذهنم رسيد پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بچهها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوتاشون همزمان گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما هم مردين؟ آخه اينجا دنيای مردگانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: درست حدس زدی، ما هم مرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن ناراحتی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه بد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی با خوشحالي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ كجاش بده؟ كلی اينجا كيف میكنيم. نگهبانها رو اذيت میكنيم، سربهسر روحها میذاريم. اي كاش زودتر ميمرديم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خودش و بن شروع به خنديدن کردند. از بين اون همه زيبايی، نگاهم به ساختمونی كه روبهروم بود كشيده شد. پاهام ناخودآگاه سرجاشون ايستادند. به ساختمون بزرگ و سنگيِ روبهروم نگاه كردم. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بچهها! فكر كنم رسيديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهشون قطع شد و سرشون رو بالا آوردند كه بن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه زود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی: پس نگهبانها كجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه دو مرد كه نيزه عجيبی دستشون بود و ماسك طلايی به صورت داشتند، بيرون اومدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی: زود برو پشت درخت قايم شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش گوش دادم و پشت بزرگترين درخت ايستادم. جی و بن از درخت بالا رفتند. سرم رو از درخت كمی بيرون آوردم و به نگهبانها زل زدم. به شانس خودم لعنت فرستادم. داشتند نگهبانی میدادند. پوفي كشيدم و برگشتم پشت درخت و دست به سينه با اخمي بر چهره رو به اون دوتا فسقلی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ الان بايد چیكار كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: بسپارش به ما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نكنه میخوايد از شاخهاتون استفاده كنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجي: يه چيز باحالتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خودشون خنديدند؛ اين رو از صدايی كه ايجاد كردند فهميدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی تو سرتونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی با اون صدای بامزهاش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط نگاه كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون چشمهای ريز و قشنگشون نقشهای پليدانه پنهان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجی همراه با بن از تنه درخت پايين اومدند و به طرف نگهبانها رفتند. اينها میخوان چیكار كنند؟ با وحشت به رفتنشون نگاه كردم و خواستم داد بزنم كه جلوی خودم رو گرفتم. نزديك بود همه چيز رو خراب كنم. در سكوت با نگاهی نگران، نگاهشون كردم. ديگه به نگهبانها رسيده بودند؛ ولی انگار نگهبانها اونها رو نمیديدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن برگشت و چشمكی بهم زد و تو يه حركت توی شلوار نگهبان رفت. چشمهام از تعجب درشت شدند و دهنم به طور خودكار باز شد. جی هم كار بن رو انجام داد. ديگه نمیتونستم خودم رو كنترل كنم! با دستهام دهنم رو گرفتم تا مانع از خنديدن بشم. نگهبانها به تقلا افتادند. يكی داشت با شلوارش ور میرفت، يكی ديگه دستش رو تا ته توي لباسش کرده بود و دنبال يكي از اون فسقلیها میگشت. قيافه درموندهشون واقعاً خندهدار بود! روی زمين نشستم و شروع به خنديدن کردم. اونقدر خنديدم كه اشك از چشمهام جاري شد. پس نقشهی باحال جی و بن این بود. چشمم به نگهبانها افتاد كه روی زمين بيهوش شده بودند. مثل اينكه وقتش بود. سريع از جام بلند شدم. اطراف رو نگاه كردم و به سمت سردخونه دويدم. وقتی به جی و بن و نگهبانهای بيهوش رسيدم، با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نقشتون اين بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: خوشت اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من كه داشتم میتركيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجي: میدونستم خوشت مياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن: بهتره عجله كنی! اين نگهبانها تا يه ساعت ديگه به هوش ميان. ما اين بيرون ايستاديم. داخل هيچ نگهبانی نداره، پس نگران نباش. حالا برو تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و سرم رو تكون دادم. باورم نميشد! داشتم به ديدار جسمم میرفتم. از پلههای مرمری بالا رفتم و با دستم در چوبی و طلايی سردخونه رو باز كردم. بدون هيچ صدايی باز شد. درون برخلاف بيرون، كاملا تاريك بود. اولين قدم رو برداشتم و داخل شدم و در رو بستم. به اطراف نگاه كردم. مشعلهايی كه روی ديوار بودند، از تاريكی كم میكردند. به روبهروم نگاه كردم. راهروی باريك و بیانتهايی با کلی در روبهروم بود. به طرف اولين در حركت كردم. نگاهم به نوشته طلايي روش افتاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اتاق 1، جيم لاری. خاصيت: معمولی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاه میكردم. مثل اينكه مشخصات نوشته شده بود؛ ولی چطوری خودم رو بايد پيدا میكردم؟ منكه نه اسمم رو میدونستم نه شماره اتاقم رو! به ناچار بايد تمام اتاقهايی رو كه خاصيت خاصبودن رو دارند، بگردم. پوفكشان مشغول گشتن شدم. تنها چيزی كه میدونستم اين بود كه من يه دختر بودم و اين رو از صدای نازكم و پاهای كشيده و دستهای ظريفم و موهای بلندم متوجه شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اتاق بيست و دو، هلن مكفين. خاصيت: خاص... اتاق بيست و هفت، مريلا ادولف. خاصيت: خاص.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه خسته شده بودم. به اتاق صد و بيست و دو رسیده بودم كه چشمم به نور زردي كه از دستبندم بود افتاد. با خوشحالی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونم از دستبند برای پيداکردن كمك بگيرم. چرا زودتر به فكرم نرسيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دستبند گذاشتم و با گيجی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چهطوری كمك بخوام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ام... ازت میخوام اتاقی رو كه جسد من توشه رو نشونم بدي، خواهش میكنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دوثانيه نور زردش درخشيد؛ بهطوری كه اطرافم روشن شد. نور كمتر و كمتر شد و من تونستم نور طلايی رنگی رو تشخيص بدم كه روی زمين كشيده شده بود. چشمهام برق زد و هيجان زده به دنبال نور رفتم. عجيب بود! هر چی جلوتر میرفتم نور طلايی تيرهتر ميشد. اونقدر رفتم كه نور از از طلايي به خاكستری و از خاكستری به سياه تبديل شد. نور به دری سياه رنگ رسيد. سرم رو بالا آوردم و به مشخصات روی در نگاه كردم و زمزمهشون كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اتاق 200 ، آرتيميس جكسون. خاصيت: زاده تاريكي. خاص و خطرناك.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به نوشته پايين كشيده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ كسي حق ورود به اين اتاق را ندارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين اولين اخطاري بود كه ديده بودم. پس اسمم آرتيميس جكسون بود. يعنی من اينقدر خطرناك بودم؟ شونهاي بالا انداختم و دستم رو روی دستگيره سياه در گذاشتم و چرخوندمش. همزمان هيجانی بیانتها به روحم تزريق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بدون هيچ صدايي باز شد. آب دهنم رو قورت دادم. هيجان داشتم! داشتم با جسمم روبهرو ميشدم. در رو كامل باز كردم. به اتاق نگاه كردم. يه اتاق با كف مرمر و ديواری خاكستری. قدم اول رو برداشتم و در حالی كه به روبهروم نگاه میكردم وارد شدم. به جسمی كه روش يه پارچه سياه كشيده شده بود نگاه كردم. يه سكوی مرمری بلند كه جسم يا جسمم روش بود. دستام رو مشت كردم و با قدمهای سست نزديك شدم. همه جا تاريك بود كه وقتی به يه متری جسمم رسيدم يهو مشعلها روشن شدند. از ترس دوقدم عقب رفتم. دستم رو روی قلبم گذاشتم و بعد از چند ثانيه پوفي كشيدم و زمزمه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا اينجوريه اينجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد نگاهم رو به جسمم که پوشونده شده با پارچه سياهرنگ بود، دوختم. فاصله رو پر كردم. از برجستگي های پارچه ميشد فهميد دخترم كه البته خودم اين رو میدونستم! دستم رو جلو بردم و با انگشتهام سر پارچه رو گرفتم و آروم آروم كنارش زدم. هيجانم هر لحظه بالاتر میرفت. يه لحظه چشمهام رو بستم و تو يه حركت ناگهاني پارچه رو كلاً برداشتم و به دختری نگاه كردم كه غرق در خواب مرگ بود. صورت رنگ پريدهاي داشت. قدی بلند و لباسی عجيب مثل خودم. يعنی... يعنی من اين دخترم؟ موهای سياهش پريشون دورش ريخته شده بودند و صورتش رو قاب گرفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه دستم جلو رفت و پيشونی جسد يا خودم رو حس كرد. ناگهان جرقه سياهی زده شد. چند قدم عقب رفتم. چشمهام از ترس گشاد شده بود. حس عجيبی توی وجودم جريان داشت. تصويری مبهم توی ذهنم شكل گرفته بود و تموم نميشد. دوباره نزديك شدم. شايد اينطوری میتونستم به ياد بيارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستم رو روی پيشونيش گذاشتم. اينبار نوری سياه، مثل ماری از دستم بالا رفت. ترسيده خواستم دستم رو جدا كنم كه نشد. دستم به پيشونی جسد چسبيده بود و جدا نمیشد. با استرس زمزمه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لعنتی جدا شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور سياه رنگ رو پشت گردنم حس میكردم. ترسم هر لحظه بيشتر ميشد. داشتم میلرزيدم. تقلا كردم؛ ولی بیفايده بود. حالا نور سياه رنگ روی سرم بود و ناگهان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد وحشتناكی توی ذهنم پيچيد. چشمهام از حدقه بيرون زد. دستم رو روی سرم گذاشتم. داشتم ديوونه ميشدم. تصويرهای مبهمی شروع به رژهرفتن کردند. دست آزادم رو روی چشمهام گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوهام سست شد و روی زمين فرود اومدم. تصوير يه دختر، تصوير خودم سوار بر اسبی سياه توی جادهای خاكی. تصوير عوض شد، تصوير يه زن با شنلی سياه. دوباره تصوير عوض شد، تصوير مردی كه چشمهای دو رنگی داشت، چشمهای دو رنگ وحشتناك! چشمهايی به رنگ قرمز و سياه. صدايی رو زير گوشم حس كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يه روز نابود ميشی آرتيميس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای وحشتناك مرد، مثل هزاران شمشير توی بدنم فرو رفت. فرياد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ساكت شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مواظب خودت باش آرتيميس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای يه زن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدايي ديگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تنها راه نابودی مايك همينه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی گوشم گذاشتم و فرياد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه! بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تموم نمیشدند. اصلاً نمیخوام! اگه گذشتهام مثل اين صداها دردناكه نمیخوام! خواستم بلند شم و از اون شكنجه دردناك فرار كنم كه يهو دردی باعث شد مثل يه ربات سرم رو بالا بيارم. چشمهام از حدقه بيرون زده بودند. تمام تصاوير تند تند توی ذهنم مثل يه فيلم پخش ميشدند. درد توی تمام نقطه به نقطه وجودم پيچيده بود؛ ولي توانایی تكونخوردن رو نداشتم. تكههای پازل به هم چسبيد. خودم رو ديدم كه توی زندان بودم؛ توی قصری كه ناگهان خراب شد. ناخودآگاه لرزيدم و بعد رفتنم به قصری يخی، ديدن ملكه، به سرباز تبدیلشدنم، آشناشدن با گرگی عجيب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشكي روي گونهام چكيد. همه چي تموم شده بود؛ ولی هنوزم درد شكجنه روم بود. انگار هزاران هزاران آدم از روم رد شده بودند. خستهتر از همه، ذهنم بود. پلكهام داشتند روی هم میافتادند. با اين همه درد يادم اومده بود. يادم اومده بود، همه چيز رو! خواستم بلند بشم كه نوری سياه رنگ از جسد خارج شد و من رو در برگرفت و مثل گردبادی كوچيك دورم چرخيد. توانايی تكونخوردن رو هم نداشتم، مثل يه عروسك كوكی عمل میكردم. نوری سياه مثل يه طناب، رابط من و جسد بود. دست بیجونم رو با زحمت روی قلبم گذاشتم. اتفاقی داشت میافتاد! اين رو حس میكردم. يهو جسد به طور معلق ايستاد روبهروم. نور سياه من و جسد رو بهم نزديك میكرد. وحشت به وجودم سرازير شد و قدرت به دست و پام داد. دست و پا زدم؛ ولی فايده نداشت. صورتم درهم شد. تمام نيروم رو توی صدام ريختم و فرياد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ كمك! يكي نجاتم بده! نگهبانها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت رنگ پريده جسد خودم روبهروم بود. اگه زنده بودم الان خيس عرق بودم. از استرس دستهام میلرزيد. با وحشت زمزمه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ داری چیكار میكنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو چشمهای جسد باز شد. يه لحظه مات شدم. مثل انسانهای خنگ به چشمهای تاريكتر از شب جسدم زل زدم. تكوني خوردم و ناگهان از ترس جيغی كشيدم. چشمهاش كاملا سياه بودند. اون چشمهای وحشتناك هر لحظه نزديك تر ميشدند؛ انگار میخواستند من رو هم با خودشون مخلوط كنند! سعی كردم خودم رو از اين حصار نامرئی جدا كنم. نشد! مثل آدمهای بیچاره فرياد كمك سر میدادم؛ ولی فايدهای نداشت. من هر لحظه خوابآلودتر ميشدم! بدنم هر لحظه سستتر ميشد، انگار يكي داشت نيروم رو بيرون میکشید. يهو با قدرتی كه به پشتم وارد شد، توی بدن جسد پرت شدم. وحشتی هزار برابر بدتر از يه ترس معمولی توی وجودم وارد شد. دردی توی سلول به سلولم پيچيد. نه! نمیخواستم! نمیخوام اينطوری بشه. فرياد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم تنها بودم. يهو موج عظيمی از سياهی آزاد شد و تمام مكان رو سياهی در بر گرفت. همهجا سياه شده بود! مثل گذشته من. طولی نكشيد كه چشمهام روی هم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفسهام رو میشنيدم، كشدار و سرد. توی صدای نفسهای منظمم غرق بودم كه صداهای مبهمی به گوشم رسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودش برگشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زن بود. چهقدر هم آشنا بود. من اين صوت رو میشناختم، میدونستم كيه. زن سياهپوشی كه هميشه باهام بود. زنی كه مدت زيادی ميشه نديدمش. مارتا! خواستم چشمهام رو باز كنم؛ ولی نشد و بعد صدايی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره؛ ولي بايد از خودش بپرسيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزشي گرفتم. اين، اين صدای هافمن بود. پيرمرد جادوگر! خوشحال بودم. همه چيز رو يادم اومده بود، از اينكه كيم تا چيم. خواستم دهنم رو باز كنم؛ ولی بیفايده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: پس چرا بيدار نميشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: مارتا اون سه سال خواب بوده، طبيعيه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اون لحظه اختيار چشمهام رو داشتم از تعجب گرد ميشدند. باورم نميشد من سه سال خواب بوده باشم. خدای من! سه سال چيزه زياديه؛ ولی منكه تنها چند روز توی دنيای مردگان بودم پس چهطوری... صدای مارتا رشته افكارم رو پاره كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هافمن كی به هوش مياد؟ بايد كارای زيادی انجام بده. اون سه سال استراحت كرده، بايد برای مشكلات زيادی آماده بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: امشب بايد به هوش بياد، وگرنه مجبور ميشم از جادو استفاده كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلی دلم میخواست چشمهام رو باز كنم. چشمهام رو روی هم فشار دادم و خواستم بازشون كنم؛ ولي نشد. دوباره تلاش كردم، دوباره، دوباره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: میتونم از طريق جادو بفهمم كه آرتيميس به هوش اومده؛ ولی بهدليل ضعف جسمانيش نمیتونه حركت كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلی دلم میخواست بخندم؛ ولي نميشد. چه حس مزخرفيه وقتي نمیتوني هيچ واكنشي نشون بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا با آه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهطوری میخوای بهش بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن پوفي كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با هم بهش میگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: باشه، با هم میگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد صدای قدمهاش رو شنيدم. میدونستم قدم مارتائه. هافمن كه نمیتونست اینقدر تند و كلافه راه بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونستم! بالاخره موفق شدم چشمهام رو باز كنم؛ ولی همه چيز تار بود. اه! پلك زدم، ديدم بهتر شد. حالا بايد دهنم رو با كلمات بعد از سه سال آشنا كنم. سعی كردم دهنم رو باز كنم؛ ولي نمیشد. لعنتي! سعيم رو كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ه... ها... فم... ن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بينايی كه تازه به دست آورده بودم، خيز هردوتاشون رو به سمتم ديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بهتزدهی مارتا رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آرتيميس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ويرانی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: ميتونی حركت كنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خشداری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: چند لحظه صبر كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد رفت. مارتا نزديكم اومد؛ همون لباس و همون شنل و همون رنگ! اين زن هيچوقت تغيير نمیكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: خوشحالم كه برگشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولينبار بود كه ميشد گرمايی رو از صداش تشخيص داد. نه! اشتباه فكر میكردم! اين زن كمی تغيير كرده. فقط تونستم بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ م...منم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه هافمن اومد. نگاهم به ليوان شيشهای افتاد كه حاوی مايع سياه رنگی بود. با نگاهم ازش توضيح خواستم كه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه ميخوای كنترل بدنت رو زودتر بهدست بياری، بايد اين معجون رو بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابام كوتاه بود، اون هم به خاطر صدايی كه تازه بهدست آورده بودم. هافمن شيشه رو به دهنم نزديك كرد. مايع سياه رنگ رو كه هيچ مزه و بويی نداشت، نوشيدم. ليوان رو از دهنم جدا كرد و بهم خيره موند. يهو تمام تنم برای لحظهای تير كشيد. صدای ترق ترق استخونهام رو میشنيدم. موجی عظيم توی بدنم بود. چشمهام از حدقه بيرون زده بودند. ناگهان همه چیز تموم شد. نه صدای ترق تروقی میاومد، نه بدنم تير میكشيد؛ تازه خيلی هم سبك شده بودم. با اين تصور لبخندی روی لبم شكل گرفت. چشمهام درشت شد؛ من لبخند زدم!يعنی معجون اثر كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: میتونی دستت رو حركت بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيروم رو به دست راستم فرستادم و بالا آوردم و به انگشتهام نگاه كردم. ناخودنگاه اخمی چهرهام رو پوشوند. اين چی بود روی ساعدم؟ يه خط سياه. رو به هافمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اين چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبر داشته باش، بهت میگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم. میخواستم روی تخت بشينم. دركمال ناباوری خيلی راحت نشستم. چشمهام رو از روی لذت بستم. اين لذت رو مديون هافمن و اون معجون جادوييش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: آرتيميس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو باز كردم و به چهرهاش نگاه كردم؛ مثل هميشه جدی. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشكنی زد كه دوتا صندلی پديدار شد و خودش و مارتا روشون نشستند. ناخودآگاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هافمن يه فنجون چاي میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند نامحسوسی زد و دوباره بشكن زد كه يه فنجون مقابلم ظاهر شد. بخاری رو كه ازش خارج ميشد خيلی دوست داشتم. فنجون رو توی دستم گرفتم. حسكردن گرماش حس خوبی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: ما ازت يه سوالايی داريم و بايد يه سری چيزهای مهم رو بهت بگيم. آمادگيش رو داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه كوچولو چای خوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آره، من آمادهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: چهطوری تونستی از دنيای مردگان فرار كنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطرات نه چندان دورم به يادم اومد. لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اولش گيج بودم؛ يعنی... فراموشی گرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: فراموشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: حتما كار ماركه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكنجكاو نگاشون كردم. مارك كيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: ادامه بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقی كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يه زن راهنماييم كرد. گفت اونهايی كه خاص هستند فراموشی میگيرند و برای اينكه بتونم حافظهام رو بدست بيارم بايد به سردخونه برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: و موفق شدی وارد بشی و برگردی، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم. هافمن توی فكر فرو رفته بود و مارتا به زمين با اخم خيره شده بود. سرم رو پايين انداختم كه با صداي هافمن بالا آوردمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا نوبت ماست كه واقعيتها رو بهت بگيم. اينكه وقتی مردی چی شد و چه اتفاقاتی افتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه فكر میكردن و میكنن تو مردی! با فداكاری بزرگی كه كردی، تونستی مايك رو نابود كنی و آرامش رو به اين سرزمين برگردونی. الان سه سال ميشه همه توی آرامش هستن؛ ولی اين مدت زمان خيلی كمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مردی، روحت رفت؛ ولی جسمت اينجا بود و مرده بود. برای همين بود كه نمیتونستی هيچ حركتی كنی. اون جسمی هم كه توی سردخونه بود، جسم اصليت نبود؛ يه جسم كپی شده كه كار مارك، پادشاه ارواح بود تا نذاره زاده تاريكی به دنيا برگرده؛ ولی نقشههاش، نقش برآب شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ و يك خبر خوش و دو خبر بد داريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم. هميشه تعداد بدیها بيشتر بود! گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خبر خوب اينهكه تو تونستی قدرت تاريكيت رو كامل كنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از تعجب گرد شد! گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعاً؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: آره! تو الان زاده تاريكی هستی كه قدرتش كامل و بیانتها شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از روی شادی زدم! دلم برای تاريكی هم تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: ولی زياد خوشحال نباش؛ چون تاريكی مهمترين چيزت رو ازت گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم پر كشيد و چشمهام نگران شد. منظورش چيه؟ گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوت! چشمهاشون چيز بدی رو فرياد ميزدند. با عصبانيت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مارتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: آرتيميس تو... تو ديگه قلبی نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم يخ زد و روح از تنم پر كشيد! بهتزده خيره به لبش بودم كه تكون میخورد. چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتا: وقتی كامل شدی، چون تاريكيت انرژی فوقالعاده زيادی داشت، قلبت نتونست مثل هميشه بتپه و يه جورايی تاريكی يه مركز میخواست تا توش ذخيره بشه و برای همين، قلبت رو انتخاب كرد و اون رو از كار انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی سرم گذاشتم و ناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهافمن: متاسفيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام شادی چند لحظه قبلم رفت. دستم رو روی قلبم گذاشتم. بغض كردم. نمیتپيد! لعنتی! هافمن بیرحمانه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اين اولين خبر بد بود! حالا خبر بد دوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir