اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه: دختر داستان دچار فراموشي شده و نمی‌دونه كجاست، كيه و يا چه‌طوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشته‌اش رو به ياد بياره و... پايان

ژانر : تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین فصل تاریکی-جلد دوم زاده تاریکی
لش هم نیست. به خواست خودش نمیره، اون رو با زور و اجبار به دنیایی که از نظر انسان‌ها خیالیه، بردند و پای دخترک، به دنیای اسرارآمیز باز شد. دنیایی که اتفاقات خوب و بدی رو براش به نمایش می‌ذاره و سختی‌های زیادی رو بهش تحمیل می‌کنه و اون رو تبدیل به زاده تاریکی می‌کنه، زاده‌ای که در آخر…

خلاصه جلد دوم:

اين رمان ادامه زاده تاريكيه و جلد دومش محسوب ميشه! در اين جلد خواهيم خواند كه:

دختر داستان دچار فراموشي شده و نمی‌دونه كجاست، كيه و يا چه‌طوری اومده به مكاني جديد! در راه با زني آشنا ميشه كه توسط اون موفق ميشه كه گذشته‌اش رو به ياد بياره و... پايان

سخني از نويسنده:

سلام دوستان براي كساني كه جلد يك رو نخوندن و در حال حاضر دارن جلد دو رو می‌خونن خلاصه‌اي از جلد يك بگم. خب برمی‌گرديم سه سال عقب.‌ (دليلشو ميفهميد در رمان)

دختری معمولی به طور اتفاقي پاش به سرزمينی عجيب باز ميشه. توی سرزمين، دشمن‌هاي زيادي پيدا مي‌كنه كه يكي از مهم ترين‌هاش مايك، پادشاه شياطين هستش. كسي كه همه آرزوی نابوديش رو دارن؛ حتي دختر داستان آرتيميس. دختری زميني كه میفهمه زاده تاريكيه و دست به كاری بزرگ ميزنه. به دنبال معجون عمر مايك ميره و پس از رد كردن موانعي زياد، معجون رو به دست مياره ؛ اما با حقيقتي تلخ رو به رو ميشه. براي پايان دادن به زندگي مايك، زندگی خودش هم پايان پيدا ميكنه و اين نقطه پايان، شروعی تازه برای جلد دومش محسوب ميشه. با اين‌حال بازم توصيه مي‌كنم اول جلد يك رو بخونيد؛ چون جواب معماهای جلد يك توی اين جلد قرار می‌گيره.

مقدمه:

فصل فراموشي آمده! نوای فراموشی می‌نوازد...

خاطره‌ها را نابود می‌كند،

لبخندها را می‌دزد،

سرقت احساس می‌كند....

اما!

آيا می‌تواند سرقت از تاريكی كند؟

تاريكي كه خواب است، با نوای فراموشی برمیخيزد! وقت حكم‌فرمانی ابدی تاريكی فرا رسيده است.

فصل تاريكي در راه است همراه با زاده تاريكی!

تاريكي... برگشته است!

***

ــ كي هستی؟

چشم‌هام‌ رو به چشم‌هاش دوختم و با لحن سردی گفتم:

ــ نمی‌دونم!

آهي كشيد و گفت:

ــ اسمت چيه؟

نگاهم رو به پايين انداختم. چرا پاهام اين‌قدر سرد بود؟ زمزمه كردم:

ــ نمی‌دونم.

زن: حتي نمیدونی از كجا اومدی؟ يا چه‌طوری اومدی؟

به چشم‌های متعجش نگاه كردم. پوزخندي زدم‌ و گفتم:

ــ‌ نه! نمي‌دونم.

پوف كلافه‌اي كشيد. خواست بره كه جرقه‌ای توی ذهنم زده شد. شايد اگه خودم‌ رو می‌ديدم به‌ ياد می‌آوردم. آره، خودشه! با چشم‌هام دنبال آینه گشتم. تازه متوجه اطرافم شدم. داخل خونه‌ای نيمه اشرافی، با وسايل های زيبا و چشم‌گير كه از زيبایی و تميزی برق می‌زدند، بودم. نگاهم به شئ شفافي افتاد. لبخندی رو لبم شكل گرفت. از جا پريدم و به طرف آينه‌ای كه زيبا بود، رفتم. جلوی آینه ايستادم و خواستم خودم رو ببينم كه خشكم زد. چشم‌هام از زور بهت گشاد شده بودن. قدمی عقب رفتم. يعني چي؟ چرا؟ چرا تصوير من توی آينه نبود؟ آب دهنم رو قورت دادم و بلند گفتم:

ــ خانوم؟

زن اومد پيشم و گفت:

ــ چی شده؟

نگاهش كردم و با استرس گفتم:

ــ تصوير من توی آينه نيست! چرا؟

لبخندی زد و گفت:

ــ معلوم شد نمي‌دونی كجا هم هستي. بيا بشين تا برات چای بيارم و برات توضيح بدم.

و بعد من رو روی صندلی سلطنتی نشوند و خودش رفت تا چای بياره. سرم رو به صندلي تكيه دادم و چشم‌هام رو بستم. فكر كردم، فكر كردم.

به اين‌كه چرا اين‌جام؟ اين زن كيه؟ چرا وقتی چشم‌هام رو باز كردم منظره روبه‌روم به زيبايی يه تابلوی نقاشي بود؟ اون‌قدر زيبا كه باورش سخته توی دنيای معمولي باشه! چرا لباس‌هام با بقيه فرق داره؟ همين‌طور درحال سوال پرسيدن بودم كه صداي زن من رو به خودم اورد.

ــ بيا دختر جون.

چشم‌هام رو باز كردم‌ و فنجون چاي رو از دستش گرفتم. من الان نبايد اين گرما رو حس كنم؟ پس چرا... صدای زن رشته‌ی افكارم رو پاره كرد.

ــ مي‌دونم گيجي، اين‌كه چرا خودت رو توی آينه نديدي، يا اين‌كه چرا چيزی رو به ياد نمياری.

به چشم‌هام زل زد و افسوس‌وار ادامه داد:

ــ تنها كساني كه جزء افراد خطرناك و خاص محسوب ميشن حافظه‌شون پاك ميشه، اين قانون اين سرزمينه.

اخم‌هام رو توی هم كشيدم. من خطرناك بودم؟ برای همين حافظه‌ام پاك شده؟فنجون رو زمين گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ منظورتون از سرزمين چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندليش تکیه داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ‌ مي‌دونم شوك‌زده ميشي، ولی اين سرزمين يه فرق اساسی با سرزمين‌های ديگه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو تنگ كردم. چرا تيكه تيكه حرف می‌زد؟ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ متوجه نميشم، چه فرقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاش رو تنگ كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ كسانی‌كه اين‌جان، مرده‌ان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو توی دست‌هام گرفتم و چشم‌هام رو بستم. حال بدي داشتم، نه، نه! ممكن نيست! پس دليل نديدن خودم توي آينه، حس‌نكردن گرماي چاي، زيبایی بيش از حد و غيرقابل‌ باور اين‌جا، يعنی يعنی من مردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناليدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست زن رو روی شونه‌ام حس كردم و بعد صدای پر از ترحمش رو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من متاسفم، روح مردگان به اين‌جا تعلق داره. اين‌جا سرزمين مردگانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌ام از ناراحتي توی هم رفت. هنوزم دركش برام سخت بود. نمی‌خواستم باور كنم. ای كاش فراموشی توی اين لحظه هم گرفتارم می‌كرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجز نگاهش كردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يعنی من يه روحم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو پايين انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه چه‌طوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم خيلي خراب شده بود. شوك‌هايی كه پشت سر هم بهم وارد شده بود، از پا درم آورده بود. حداقل بايد بدونم چه‌طوری مردم. دوباره نگاهم رو به نگاهش دوختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ من چه‌طوری مردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌تفاوت شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من خبر ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما خودتون چه‌طوری مرديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخي رو لبش شكل گرفت و گرد غم روی چشم‌هاش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه غمناكش رو بهم دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عاشقانه‌اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه تای ابروم رو بالا دادم و منتظر بهش گوش دادم. نگاهش رو به نقطه‌ای نامعلوم دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من عاشق فردی به نام ويليام بودم... اون مردی قوی‌هيكل و البته فرمانده مشهور سرزمين برف بود. احتمالا تو چيزی از سرزمين برف و ويليام یادت نیست، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه كردم. سرم رو پايين انداختم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش، نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از جنس آرامش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عيبي نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ روز جنگ با شياطين بود. من و ويليام عاشقانه هم رو دوست داشتيم. قرار شده بود به‌عنوان آشپز، غذای سربازها رو آماده كنم. اون شب، شب مرموزی بود! حس بدی داشتم. حتي چندبار به‌جای نمك، فلفل توی غذا ريختم. تا اين‌كه يهو صداي فرياد سربازها بلند شد و بعدش آتیشی كه به چادرمون خورد و چادر سوخت؛ ولی من موفق به فرار شدم. همه‌ی سربازها درحال جنگ با شياطين بودند. ويليام كه من‌ رو ديد، اومد پيشم و خواست من رو فراری بده؛ ولی من قبول نمی‌كردم، مدام گريه مي‌كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اين‌جا كه رسيد، خنده‌ی تلخي كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ درست مثل يه بچه، ويليام حواسش پرت من شده بود. چشمم به يه شيطان افتاد كه با چشمای سرخش داشت ما رو نگاه مي‌كرد. يهو يه آتيش با دست‌هاش درست كرد و به طرف ويليام فرستاد. قلبم توي دهنم بود! توی يه حركت ناگهانی ويليام رو كنار زدم و جلوش قرار گرفتم. مي‌خواستم ازش محافظت كنم و در نهايت اون آتيش به من خورد و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اين‌جا كه رسيد بهم نگاه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فكر می‌كردم الان گريه می‌كنه. سوال بعديم رو ازش پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما اسم خودتون رو می‌دونيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ماری، اسمم ماريه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اسمی زيباست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مشكلات و شوك‌ها به يادم اومد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من مي‌خوام بدونم، می‌خوام بدونم كه كي بودم، و چه‌طوری مردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماري:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ ولی اين ممكـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو قطع كرد. با چشم‌های ريز شده نگاهش كردم كه با صدای هيجان‌زده‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ البته شايد يه راهی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام برق زد. يهو بادش خالي شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی چه‌طوری ميشه واردش شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق چشم‌هام از بين رفت. پوفي كشيدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ درمورد چي حرف میزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب، اين‌جا دنيای مردگانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين‌جا روح‌های ما و جسم‌های ما قرار دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدايی كه از هيجان بالا رفته بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جسم‌هامون؟ اون‌ها كجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی سردخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيجان‌زده از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می‌دونيد كجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره می‌دونم؛ ولي نميشه بهش راه پيدا كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماری: چون اون‌جا نگهبان داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نااميدانه روی صندلی فرود اومدم و ناليدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بايد راهی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماري: تا حالا بعضي‌ها سعي كردند وارد بشند؛ ولی دستگير شدند و به زندان لاميا فرستاده شدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نااميد به زمين خيره شدم. شايد بشه... شايد بتونم... آره من مطمئنم می‌تونم! بايد شانسم رو امتحان كنم. با تحكم از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی من ميرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماری بلند شد و با چشم‌هايی نگران گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نميشه! توكه دوست نداری بری به زندان لاميا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زندان لاميا رو به اين فراموشی ترجيح ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی نامحسوس بهم زد و از جاش بلند شد و اومد روبه‌روم ايستاد. با آرامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس يه لحظه صبر كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از پله‌های خونه بالا رفت. سرم‌ رو پايين انداختم و به تصميمی كه گرفته بودم و البته به فرشي زيبايي كه زير پام بود، فکر کردم. يه لحظه توی ذهنم نقش بست چه‌قدر زيباست؛ ولي طولي نكشيد كه زيبايی‌اش برام كمرنگ شد و نقطه‌های سياه اين چند لحظه زندگيم اومد توي ذهنم. دست‌هام رو مشت كردم... من بايد می‌فهميدم كی‌ هستم؛ ولی چه‌طوری بايد راه سردخونه رو پيدا می‌كردم؟چه‌طوری بايد از اون نگهبان‌ها عبور مي‌كردم؟ نگهبان‌هايی كه اگه من رو ببينند می‌برنم زندان لاميا! زندانی كه حتی برام آشنا هم نيست، غرق در افكار بودم كه صداي ماری من رو به خودم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دخترجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا آوردم و به چشم‌های زيباش نگاه كردم. نگاهم به دستبند زردی كه توی دست‌هاش بود كشيده شد. پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماري دستم رو گرفت و دستبند رو توی دستم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی اين‌جا بيدار شدی، اين دستت بود. من اين رو می‌شناسم. اين دستبند می‌تونه راه سردخونه رو نشونت بده. زياد دور نيست، پس نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم و دستبند رو به دستم بستم كه نوری زرد رنگ ازش بيرون زد. با چشم‌هايی درشت شده و كنجكاو بهش زل زده بودم كه ماري گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ كافيه ازش بخوای راه سردخونه رو بهت نشون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی كه توش تشكر موج مي‌زد، به چشم‌هاش زل زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ واقعاً ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از ته دل آرزو مي‌كنم موفق بشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی توی ذهنم جرقه زد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا شما نميايد تا با هم جسم شما رو هم پيدا كنيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند گرمی زد كه با تلخی چشم‌هاش تضاد داشت و با لحن حسرت‌باری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توي اون سردخونه فقط اجساد و بدن كسانی كه خاص و خطرناك هستن نگهداری ميشه. بدن من مدت هاست كه زير خاك دفن شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی كشيدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تكون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه موفق شدی به زندگي برگردی، قدر لحظه به لحظت رو بدون! لحظه‌ها مثل ساعت شنی می‌مونن كه ديگه به جای اولشون برنمی‌گردن. موفق باشي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي از ته دلم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بازم ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد من رو به طرف خروجی خونه راهنمايی كرد. در رو باز كرد و دستش رو پشت كمرم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برو! تمام تلاشت رو بكن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم و پام رو توی بهشت روبه‌روم گذاشتم. بادی كه می‌وزيد من رو به دنيای ديگه برد... چشم‌هام رو با لذت بستم و نفس عميقی كشيدم و به راه افتادم. قدم‌هام توشون استحكام موج ميزد. از همين حالا داشتم خودم رو برای روبه‌رو شدن با اون نگهبان‌ها آماده می‌كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام فكرهام رو به گوشه‌ای از ذهنم روندم. فعلا می‌خواستم از اين مكان شگفت‌انگيز نهايت سود رو ببرم! نگاهم رو به تابلوی طبيعي روبه‌روم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درختان عجيب و بلند با برگ‌هايی بلورين و رنگی و چمن‌زاری سرتاسر سبز و گل‌ها و قارچ‌های قرمزی كه چمن رو تزئین كرده بودن و در آخر، آسمون آبی و صافي كه باعث شده بود تمام اين منظره برام مثل يه نقاشي باشه. يه رويای رنگی... يه رويای آروم... اگه فراموشی نداشتم، ممكن نبود اين بهشت رو ول كنم. در حال لذت بردن از محيط بودم كه صدای بامزه‌ای من رو از جا پروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخ جون يه روح جديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام بالا رفت. من رو مي‌گفت؟ برگشتم و با چشم‌هام دنبال منبع صدا گشتم ولي كسي رو نديدم. دوباره صدا رو شنيدم منتها كمي نازك‌تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بيا ديگه چرا ايستادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام از حدقه بيرون زد. با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ كی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ترسيده موجود من رو به خنده انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وای فهميد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو چشمم روی موجودی كه روی زمين بود خشك شد. به كل صدا رو از ياد بردم! تعجب و بهت توی صورتم داد ميزد. دوتا موجود ريزه ميزه شبيه سنجاب ولی كمی كوچيك‌تر كه يكی آبی رنگ بود و اون يكی صورتی، روی سرهاشون شاخ‌های خيلی خيلی كوچيكی داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می‌خواست بگيرمشون توی دستم. به طرفشون دويدم كه شروع كردن به فرار كردن. برخلاف انتظارم اصلا تند نبودن! بلكه كند هم بودن! با يه گام بلند خودم رو به اون دوتا موجود فسقلی و خوشگل رسوندم و اون‌ها رو توی دستم گرفت ولی هم‌زمان روی زمين افتادم. روی زمين دراز كشيدم. وای خدای من چه‌قدر نرم‌ هستن! لبخندی روی لبم شكل گرفت و با صدای ذوق‌زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه بامزه‌اين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشم‌هاشون ترس موج ميزد. خنديدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ نترسيد من كه كاريتون ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد محكم فشارشون دادم كه دهن آبيه باز شد و هم‌زمان صدايی به گوشم وارد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام درشت شد و ابروهام بالا پريد. چي شد؟ به اطراف نگاه كردم ولی كسی رو نديدم. ممكن نبود اين صدا مال اين دو تا فسقلی بوده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو تنگ كردم و تيز بهشون زل زدم كه باز دهن يكيشون باز شد و هم‌زمان صدايی رو شنيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولمون كن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت‌زده بهشون خيره شده بودم. آخه... آخه چه‌طوری يه حيوون مي‌تونه حرف بزنه؟ با تته پته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ش... شما حرف مي‌زنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتيِ با لحن بامزه‌اي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معلومه تازه واردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو با ترس قورت دادم. يه نگاه به اون‌ها و دستم انداختم. ولشون كردم و عقب رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما چی هستين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا موجود به طرفم اومدند. اون‌ها مگه ازم نمی‌ترسيدند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبي: اسم من بن هستش. ما اين‌جا زندگی می‌كنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتي: اسم من جی هستش. اسم تو چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به يك‌باره تمام هيجانم از بين رفت و دوباره غم در برم گرفت. روی زمين نشستم و با لحن غمگينی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمي‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد آهي كشيدم. جی روی پام اومد. ديگه ازشون نمی‌ترسيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جي: چه‌قدر بد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برای همين دارم ميرم سردخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دهنم گذاشتم. واي! نبايد مي‌گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: نترس! كسای زيادی به سردخونه رفتن؛ ولی موفق نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو پايين إوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون‌ها رو بردن زندان لاميا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن سر گرد و آبی‌اش رو تكون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی با يه حالت ترسيده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ميگن اون‌جا خيلی ترسناكه! اون‌جا روح‌هايی داره كه همه رو عذاب ميده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد خودش رو پشت بن قايم كرد. خنديدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ولی من موفق ميشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دوتاشون با هم گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ما هم هستيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاشون كردم. آخه اين فسقلی‌ها می‌خوان چی‌كار كنند؟ با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه شما خيلی ضعيفيد، نگهبان‌ها كبابتون می‌كنن‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جي سرش رو به حالت قهر برگردوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ما تا حالا سه تا نگهبان رو ناكار كرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ واقعاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن به شاخ‌های ريز روی سرشون اشاره كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با اين‌ها! اين شاخ‌ها كه بيخودی روی سرمون نيستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شادی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس با كمك شما حتماً موفق ميشم! ممنون بچه‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از جام بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب شما می‌دونيد سردخونه كجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دوتاشون روی شونه‌م اومدند. بن روی شونه‌ی سمت راست و جی شونه‌ی سمت چپ. جی شروع به حرف‌زدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا می‌دونيم! می‌خوای نشونت بديم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم كه همون لحظه نوری آبی به شكل يه طناب، روبه‌روم پيدا شد كه روی زمين كشيده شده بود. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: گفتم كه اين شاخ‌ها بيخود نيستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه‌ی فهميدن تكون دادم كه جی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ اين نور رو بگير و برو، مي‌رسي به سردخونه. فقط وقتي به سردخونه رسيدي احتیاط کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پاهام رو حركت دادم و به دنبال نور رفتم. جالبش اين‌جا بود كه وقتي پام رو روی نور می‌ذاشتم، ازش رد مي‌شد. شايد از خاصيت روح‌بودنم باشه! شونه‌ای بالا انداختم كه بن و جی پايين افتادند. خنده‌ی ريزی كردم. دوباره سرجاشون برگشتند كه جی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حواست به شونه‌ات باشه، مثل اينكه ما روشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سرم رو تكون دادم و به راهم ادامه دادم. خيلي دلم می‌خواست جسمم رو ببينم. از همين حالا هيجان داشتم؛ ولي اگه نگهبان‌ها مانع بشن؟ چشم‌هام برق زد؛ جي و بن همون‌طور كه خودشون گفتند، می‌تونند حسابشون رو برسند، پس همه چي حله! با خوشحالي قدم‌هام رو تندتر كردم. از راه‌های باريك و زيبايی رد می‌شديم. دو طرف راه رو گل‌های سفيد رنگی محاصره كرده بودند. زيباتر از همه، پروانه‌های رنگی بود كه مدام می‌چرخيدند و درخت‌هايی كه بلند و پر شكوفه بودند. همه‌جا خلوت بود. نمی‌دونم چرا كسي نبود؛ انگار فقط من و ماری و اين دوتا فسقلی توی دنيای مردگان بوديم. با سوالی كه به ذهنم رسيد پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بچه‌ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دوتاشون هم‌زمان گفتند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما هم مردين؟ آخه اين‌جا دنيای مردگانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: درست حدس زدی، ما هم مرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن ناراحتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه بد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی با خوشحالي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ كجاش بده؟ كلی اين‌جا كيف می‌كنيم. نگهبان‌ها رو اذيت می‌كنيم، سربه‌سر روح‌ها می‌ذاريم. اي كاش زودتر مي‌مرديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد خودش و بن شروع به خنديدن کردند. از بين اون همه زيبايی، نگاهم به ساختمونی كه روبه‌روم بود كشيده شد. پاهام ناخودآگاه سرجاشون ايستادند. به ساختمون بزرگ و سنگيِ روبه‌روم نگاه كردم. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بچه‌ها! فكر كنم رسيديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌شون قطع شد و سرشون رو بالا آوردند كه بن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی: پس نگهبان‌ها كجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه دو مرد كه نيزه عجيبی دستشون بود و ماسك طلايی به صورت داشتند، بيرون اومدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی: زود برو پشت درخت قايم شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرفش گوش دادم و پشت بزرگترين درخت ايستادم. جی و بن از درخت بالا رفتند. سرم رو از درخت كمی بيرون آوردم و به نگهبان‌ها زل زدم. به شانس خودم لعنت فرستادم. داشتند نگهبانی می‌دادند. پوفي كشيدم و برگشتم پشت درخت و دست به سينه با اخمي بر چهره رو به اون دوتا فسقلی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ الان بايد چی‌كار كنيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: بسپارش به ما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نكنه می‌خوايد از شاخ‌هاتون استفاده كنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جي: يه چيز باحالتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد خودشون خنديدند؛ اين رو از صدايی كه ايجاد كردند فهميدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی تو سرتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی با اون صدای بامزه‌اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فقط نگاه كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون چشم‌های ريز و قشنگشون نقشه‌ای پليدانه پنهان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جی همراه با بن از تنه درخت پايين اومدند و به طرف نگهبان‌ها رفتند. اين‌ها می‌خوان چی‌كار كنند؟ با وحشت به رفتنشون نگاه كردم و خواستم داد بزنم كه جلوی خودم رو گرفتم. نزديك بود همه چيز رو خراب كنم. در سكوت با نگاهی نگران، نگاهشون كردم. ديگه به نگهبان‌ها رسيده بودند؛ ولی انگار نگهبان‌ها اون‌ها رو نمی‌ديدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن برگشت و چشمكی بهم زد و تو يه حركت توی شلوار نگهبان رفت. چشم‌هام از تعجب درشت شدند و دهنم به طور خودكار باز شد. جی هم كار بن رو انجام داد. ديگه نمی‌تونستم خودم رو كنترل كنم! با دست‌هام دهنم رو گرفتم تا مانع از خنديدن بشم. نگهبان‌ها به تقلا افتادند. يكی داشت با شلوارش ور می‌رفت، يكی ديگه دستش رو تا ته توي لباسش کرده بود و دنبال يكي از اون فسقلی‌ها می‌گشت. قيافه درمونده‌شون واقعاً خنده‌دار بود! روی زمين نشستم و شروع به خنديدن کردم. اون‌قدر خنديدم كه اشك از چشم‌هام جاري شد. پس نقشه‌ی باحال جی و بن این بود. چشمم به نگهبان‌ها افتاد كه روی زمين بيهوش شده بودند. مثل اين‌كه وقتش بود. سريع از جام بلند شدم. اطراف رو نگاه كردم و به سمت سردخونه دويدم. وقتی به جی و بن و نگهبان‌های بيهوش رسيدم، با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نقشتون اين بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: خوشت اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سرم رو تكون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من كه داشتم می‌تركيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جي: می‌دونستم خوشت مياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بن: بهتره عجله كنی! اين نگهبان‌ها تا يه ساعت ديگه به هوش ميان. ما اين بيرون ايستاديم. داخل هيچ نگهبانی نداره، پس نگران نباش. حالا برو تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و سرم رو تكون دادم. باورم نمي‌شد! داشتم به ديدار جسمم می‌رفتم. از پله‌های مرمری بالا رفتم و با دستم در چوبی و طلايی سردخونه رو باز كردم. بدون هيچ صدايی باز شد. درون برخلاف بيرون، كاملا تاريك بود. اولين قدم رو برداشتم و داخل شدم و در رو بستم. به اطراف نگاه كردم. مشعل‌هايی كه روی ديوار بودند، از تاريكی كم می‌كردند. به روبه‌روم نگاه كردم. راهروی باريك و بی‌انتهايی با کلی در روبه‌روم بود. به طرف اولين در حركت كردم. نگاهم به نوشته طلايي روش افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اتاق 1، جيم لاری. خاصيت: معمولی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاه می‌كردم. مثل اين‌كه مشخصات نوشته شده بود؛ ولی چطوری خودم رو بايد پيدا می‌كردم؟ من‌كه نه اسمم رو می‌دونستم نه شماره اتاقم رو! به ناچار بايد تمام اتاق‌هايی رو كه خاصيت خاص‌بودن رو دارند، بگردم. پوف‌كشان مشغول گشتن شدم. تنها چيزی كه می‌دونستم اين بود كه من يه دختر بودم و اين رو از صدای نازكم و پاهای كشيده و دست‌های ظريفم و موهای بلندم متوجه شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اتاق بيست و دو، هلن مكفين. خاصيت: خاص... اتاق بيست و هفت، مريلا ادولف. خاصيت: خاص.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه خسته شده بودم. به اتاق صد و بيست و دو رسیده بودم كه چشمم به نور زردي كه از دستبندم بود افتاد. با خوشحالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خودشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌تونم از دستبند برای پيداکردن كمك بگيرم. چرا زودتر به فكرم نرسيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دستبند گذاشتم و با گيجی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه‌طوری كمك بخوام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ام... ازت می‌خوام اتاقی رو كه جسد من توشه رو نشونم بدي، خواهش می‌كنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دوثانيه نور زردش درخشيد؛ به‌طوری‌ كه اطرافم روشن شد. نور كمتر و كمتر شد و من تونستم نور طلايی رنگی رو تشخيص بدم كه روی زمين كشيده شده بود. چشم‌هام برق زد و هيجان زده به دنبال نور رفتم. عجيب بود! هر چی جلوتر می‌رفتم نور طلايی تيره‌تر مي‌شد. اون‌قدر رفتم كه نور از از طلايي به خاكستری و از خاكستری به سياه تبديل شد. نور به دری سياه رنگ رسيد. سرم رو بالا آوردم و به مشخصات روی در نگاه كردم و زمزمه‌شون كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اتاق 200 ، آرتيميس جكسون. خاصيت: زاده تاريكي. خاص و خطرناك.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به نوشته پايين كشيده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ كسي حق ورود به اين اتاق را ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين اولين اخطاري بود كه ديده بودم. پس اسمم آرتيميس جكسون بود. يعنی من اين‌قدر خطرناك بودم؟ شونه‌اي بالا انداختم و دستم رو روی دستگيره سياه در گذاشتم و چرخوندمش. هم‌زمان هيجانی بی‌انتها به روحم تزريق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بدون هيچ صدايي باز شد. آب دهنم رو قورت دادم. هيجان داشتم! داشتم با جسمم روبه‌رو مي‌شدم. در رو كامل باز كردم. به اتاق نگاه كردم. يه اتاق با كف مرمر و ديواری خاكستری. قدم اول رو برداشتم و در حالی كه به روبه‌روم نگاه می‌كردم وارد شدم. به جسمی كه روش يه پارچه سياه كشيده شده بود نگاه كردم. يه سكوی مرمری بلند كه جسم يا جسمم روش بود. دستام رو مشت كردم و با قدم‌های سست نزديك شدم. همه جا تاريك بود كه وقتی به يه متری جسمم رسيدم يهو مشعل‌ها روشن شدند. از ترس دوقدم عقب رفتم. دستم رو روی قلبم گذاشتم و بعد از چند ثانيه پوفي كشيدم و زمزمه كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا اين‌جوريه اين‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد نگاهم رو به جسمم که پوشونده شده با پارچه سياه‌رنگ بود، دوختم. فاصله رو پر كردم. از برجستگي های پارچه مي‌شد فهميد دخترم كه البته خودم اين رو می‌دونستم! دستم رو جلو بردم و با انگشت‌هام سر پارچه رو گرفتم و آروم آروم كنارش زدم. هيجانم هر لحظه بالاتر می‌رفت. يه لحظه چشم‌هام رو بستم و تو يه حركت ناگهاني پارچه رو كلاً برداشتم و به دختری نگاه كردم كه غرق در خواب مرگ بود. صورت رنگ پريده‌اي داشت. قدی بلند و لباسی عجيب مثل خودم. يعنی... يعنی من اين دخترم؟ موهای سياهش پريشون دورش ريخته شده بودند و صورتش رو قاب گرفته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه دستم جلو رفت و پيشونی جسد يا خودم رو حس كرد. ناگهان جرقه سياهی زده شد. چند قدم عقب رفتم. چشم‌هام از ترس گشاد شده بود. حس عجيبی توی وجودم جريان داشت. تصويری مبهم توی ذهنم شكل گرفته بود و تموم نمي‌شد. دوباره نزديك شدم. شايد اين‌طوری می‌تونستم به ياد بيارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره دستم رو روی پيشونيش گذاشتم. اين‌بار نوری سياه، مثل ماری از دستم بالا رفت. ترسيده خواستم دستم رو جدا كنم كه نشد. دستم به پيشونی جسد چسبيده بود و جدا نمی‌شد. با استرس زمزمه كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ لعنتی جدا شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور سياه رنگ رو پشت گردنم حس می‌كردم. ترسم هر لحظه بيشتر مي‌شد. داشتم می‌لرزيدم. تقلا كردم؛ ولی بی‌فايده بود. حالا نور سياه رنگ روی سرم بود و ناگهان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد وحشتناكی توی ذهنم پيچيد. چشم‌هام از حدقه بيرون زد. دستم رو روی سرم گذاشتم. داشتم ديوونه مي‌شدم. تصويرهای مبهمی شروع به رژه‌رفتن کردند. دست آزادم رو روی چشم‌هام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانوهام سست شد و روی زمين فرود اومدم. تصوير يه دختر، تصوير خودم سوار بر اسبی سياه توی جاده‌ای خاكی. تصوير عوض شد، تصوير يه زن با شنلی سياه. دوباره تصوير عوض شد، تصوير مردی كه چشم‌های دو رنگی داشت، چشم‌های دو رنگ وحشتناك! چشم‌هايی به رنگ قرمز و سياه. صدايی رو زير گوشم حس كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يه روز نابود ميشی آرتيميس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای وحشتناك مرد، مثل هزاران شمشير توی بدنم فرو رفت. فرياد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ساكت شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مواظب خودت باش آرتيميس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای يه زن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدايي ديگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تنها راه نابودی مايك همينه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی گوشم گذاشتم و فرياد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسه! بسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تموم نمی‌شدند. اصلاً نمی‌خوام! اگه گذشته‌ام مثل اين صداها دردناكه نمی‌خوام! خواستم بلند شم و از اون شكنجه دردناك فرار كنم كه يهو دردی باعث شد مثل يه ربات سرم رو بالا بيارم. چشم‌هام از حدقه بيرون زده بودند. تمام تصاوير تند تند توی ذهنم مثل يه فيلم پخش مي‌شدند. درد توی تمام نقطه به نقطه وجودم پيچيده بود؛ ولي توانایی تكون‌خوردن رو نداشتم. تكه‌های پازل به هم چسبيد. خودم رو ديدم كه توی زندان بودم؛ توی قصری كه ناگهان خراب شد. ناخودآگاه لرزيدم و بعد رفتنم به قصری يخی، ديدن ملكه، به سرباز تبدیلشدنم، آشناشدن با گرگی عجيب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشكي روي گونه‌ام چكيد. همه چي تموم شده بود؛ ولی هنوزم درد شكجنه روم بود. انگار هزاران هزاران آدم از روم رد شده بودند. خسته‌تر از همه، ذهنم بود. پلك‌هام داشتند روی هم می‌افتادند. با اين همه درد يادم اومده بود. يادم اومده بود، همه چيز رو! خواستم بلند بشم كه نوری سياه رنگ از جسد خارج شد و من رو در برگرفت و مثل گردبادی كوچيك دورم چرخيد. توانايی تكون‌خوردن رو هم نداشتم، مثل يه عروسك كوكی عمل می‌كردم. نوری سياه مثل يه طناب، رابط من و جسد بود. دست بی‌جونم رو با زحمت روی قلبم گذاشتم. اتفاقی داشت می‌افتاد! اين رو حس می‌كردم. يهو جسد به طور معلق ايستاد روبه‌روم. نور سياه من و جسد رو بهم نزديك می‌كرد. وحشت به وجودم سرازير شد و قدرت به دست و پام داد. دست‌ و پا زدم؛ ولی فايده نداشت. صورتم درهم شد. تمام نيروم رو توی صدام ريختم و فرياد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ كمك! يكي نجاتم بده! نگهبان‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت رنگ پريده جسد خودم روبه‌روم بود. اگه زنده بودم الان خيس عرق بودم. از استرس دست‌هام می‌لرزيد. با وحشت زمزمه كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ داری چی‌كار می‌كنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو چشم‌های جسد باز شد. يه لحظه مات شدم. مثل انسان‌های خنگ به چشم‌های تاريك‌تر از شب جسدم زل زدم. تكوني خوردم و ناگهان از ترس جيغی كشيدم. چشم‌هاش كاملا سياه بودند. اون چشم‌های وحشتناك هر لحظه نزديك تر مي‌شدند؛ انگار می‌خواستند من رو هم با خودشون مخلوط كنند! سعی كردم خودم رو از اين حصار نامرئی جدا كنم. نشد! مثل آدم‌های بی‌چاره فرياد كمك سر می‌دادم؛ ولی فايده‌ای نداشت. من هر لحظه خواب‌آلودتر مي‌شدم! بدنم هر لحظه سست‌تر مي‌شد، انگار يكي داشت نيروم رو بيرون می‌کشید. يهو با قدرتی كه به پشتم وارد شد، توی بدن جسد پرت شدم. وحشتی هزار برابر بدتر از يه ترس معمولی توی وجودم وارد شد. دردی توی سلول به سلولم پيچيد. نه! نمی‌خواستم! نمی‌خوام اين‌طوری بشه. فرياد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز هم تنها بودم. يهو موج عظيمی از سياهی آزاد شد و تمام مكان رو سياهی در بر گرفت. همه‌جا سياه شده بود! مثل گذشته من. طولی نكشيد كه چشم‌هام روی هم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نفس‌هام رو می‌شنيدم، كشدار و سرد. توی صدای نفس‌های منظمم غرق بودم كه صداهای مبهمی به گوشم رسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خودش برگشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زن بود. چه‌قدر هم آشنا بود. من اين صوت رو می‌شناختم، می‌دونستم كيه. زن سياهپوشی كه هميشه باهام بود. زنی كه مدت زيادی ميشه نديدمش. مارتا! خواستم چشم‌هام رو باز كنم؛ ولی نشد و بعد صدايی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره؛ ولي بايد از خودش بپرسيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزشي گرفتم. اين، اين صدای هافمن بود. پيرمرد جادوگر! خوشحال بودم. همه چيز رو يادم اومده بود، از اين‌كه كيم تا چيم. خواستم دهنم رو باز كنم؛ ولی بی‌فايده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: پس چرا بيدار نميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: مارتا اون سه سال خواب بوده، طبيعيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه اون لحظه اختيار چشم‌هام رو داشتم از تعجب گرد مي‌شدند. باورم نمي‌شد من سه سال خواب بوده باشم. خدای من! سه سال چيزه زياديه؛ ولی من‌كه تنها چند روز توی دنيای مردگان بودم پس چه‌طوری... صدای مارتا رشته افكارم رو پاره كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هافمن كی به هوش مياد؟ بايد كارای زيادی انجام بده. اون سه سال استراحت كرده، بايد برای مشكلات زيادی آماده بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: امشب بايد به هوش بياد، وگرنه مجبور ميشم از جادو استفاده كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلی دلم می‌خواست چشم‌هام رو باز كنم. چشم‌هام رو روی هم فشار دادم و خواستم بازشون كنم؛ ولي نشد. دوباره تلاش كردم، دوباره، دوباره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: می‌تونم از طريق جادو بفهمم كه آرتيميس به هوش اومده؛ ولی به‌دليل ضعف جسمانيش نمی‌تونه حركت كنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلی دلم می‌خواست بخندم؛ ولي نمي‌شد. چه حس مزخرفيه وقتي نمی‌توني هيچ واكنشي نشون بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا با آه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه‌طوری می‌خوای بهش بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن پوفي كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با هم بهش می‌گيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: باشه، با هم می‌گيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد صدای قدم‌هاش رو شنيدم. می‌دونستم قدم مارتائه. هافمن كه نمی‌تونست این‌قدر تند و كلافه راه بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تونستم! بالاخره موفق شدم چشم‌هام رو باز كنم؛ ولی همه چيز تار بود. اه! پلك زدم، ديدم بهتر شد. حالا بايد دهنم رو با كلمات بعد از سه سال آشنا كنم. سعی كردم دهنم رو باز كنم؛ ولي نمی‌شد. لعنتي! سعيم رو كردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ه... ها... فم... ن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بينايی كه تازه به دست آورده بودم، خيز هردوتاشون رو به سمتم ديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بهت‌زده‌ی مارتا رو شنيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آرتيميس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ويرانی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: ميتونی حركت كنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خشداری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: چند لحظه صبر كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد رفت. مارتا نزديكم اومد؛ همون لباس و همون شنل و همون رنگ! اين زن هيچ‌وقت تغيير نمی‌كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: خوشحالم كه برگشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اولين‌بار بود كه مي‌شد گرمايی رو از صداش تشخيص داد. نه! اشتباه فكر می‌كردم! اين زن كمی تغيير كرده. فقط تونستم بگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ م...منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه هافمن اومد. نگاهم به ليوان شيشه‌ای افتاد كه حاوی مايع سياه رنگی بود. با نگاهم ازش توضيح خواستم كه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه ميخوای كنترل بدنت رو زودتر به‌دست بياری، بايد اين معجون رو بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابام كوتاه بود، اون هم به خاطر صدايی كه تازه به‌دست آورده بودم. هافمن شيشه رو به دهنم نزديك كرد. مايع سياه رنگ رو كه هيچ مزه و بويی نداشت، نوشيدم. ليوان رو از دهنم جدا كرد و بهم خيره موند. يهو تمام تنم برای لحظه‌ای تير كشيد. صدای ترق ترق استخون‌هام رو می‌شنيدم. موجی عظيم توی بدنم بود. چشم‌هام از حدقه بيرون زده بودند. ناگهان همه چیز تموم شد. نه صدای ترق تروقی می‌اومد، نه بدنم تير می‌كشيد؛ تازه خيلی هم سبك شده بودم. با اين تصور لبخندی روی لبم شكل گرفت. چشم‌هام درشت شد؛ من لبخند زدم!يعنی معجون اثر كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: می‌تونی دستت رو حركت بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيروم رو به دست راستم فرستادم و بالا آوردم و به انگشت‌هام نگاه كردم. ناخودنگاه اخمی چهره‌ام رو پوشوند. اين چی بود روی ساعدم؟ يه خط سياه. رو به هافمن گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صبر داشته باش، بهت می‌گيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم. می‌خواستم روی تخت بشينم. دركمال ناباوری خيلی راحت نشستم. چشم‌هام رو از روی لذت بستم. اين لذت رو مديون هافمن و اون معجون جادوييش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: آرتيميس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز كردم و به چهره‌اش نگاه كردم؛ مثل هميشه جدی. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ‌ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشكنی زد كه دوتا صندلی پديدار شد و خودش و مارتا روشون نشستند. ناخودآگاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هافمن يه فنجون چاي می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند نامحسوسی زد و دوباره بشكن زد كه يه فنجون مقابلم ظاهر شد. بخاری رو كه ازش خارج مي‌شد خيلی دوست داشتم. فنجون رو توی دستم گرفتم. حس‌كردن گرماش حس خوبی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: ما ازت يه سوالايی داريم و بايد يه سری چيزهای مهم رو بهت بگيم. آمادگيش رو داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه كوچولو چای خوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــ آره، من آماده‌ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: چه‌طوری تونستی از دنيای مردگان فرار كنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطرات نه چندان دورم به يادم اومد. لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اولش گيج بودم؛ يعنی... فراموشی گرفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: فراموشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: حتما كار ماركه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كنجكاو نگاشون كردم. مارك كيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: ادامه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقی كشيدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يه زن راهنماييم كرد. گفت اون‌هايی كه خاص هستند فراموشی می‌گيرند و برای اين‌كه بتونم حافظه‌ام رو بدست بيارم بايد به سردخونه برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: و موفق شدی وارد بشی و برگردی، درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تكون دادم. هافمن توی فكر فرو رفته بود و مارتا به زمين با اخم خيره شده بود. سرم رو پايين انداختم كه با صداي هافمن بالا آوردمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا نوبت ماست كه واقعيت‌ها رو بهت بگيم. اين‌كه وقتی مردی چی شد و چه اتفاقاتی افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه فكر می‌كردن و می‌كنن تو مردی! با فداكاری بزرگی كه كردی، تونستی مايك رو نابود كنی و آرامش رو به اين سرزمين برگردونی. الان سه سال ميشه همه توی آرامش هستن؛ ولی اين مدت زمان خيلی كمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی مردی، روحت رفت؛ ولی جسمت اين‌جا بود و مرده بود. برای همين بود كه نمی‌تونستی هيچ حركتی كنی. اون جسمی هم كه توی سردخونه بود، جسم اصليت نبود؛ يه جسم كپی شده كه كار مارك، پادشاه ارواح بود تا نذاره زاده تاريكی به دنيا برگرده؛ ولی نقشه‌هاش، نقش برآب شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ و يك خبر خوش و دو خبر بد داريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم. هميشه تعداد بدی‌ها بيشتر بود! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بگيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خبر خوب اينه‌كه تو تونستی قدرت تاريكيت رو كامل كنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام از تعجب گرد شد! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ واقعاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: آره! تو الان زاده تاريكی هستی كه قدرتش كامل و بی‌انتها شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از روی شادی زدم! دلم برای تاريكی هم تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: ولی زياد خوشحال نباش؛ چون تاريكی مهم‌ترين چيزت رو ازت گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم پر كشيد و چشم‌هام نگران شد. منظورش چيه؟ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سكوت! چشم‌هاشون چيز بدی رو فرياد مي‌زدند. با عصبانيت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مارتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: آرتيميس تو... تو ديگه قلبی نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم يخ زد و روح از تنم پر كشيد! بهت‌زده خيره به لبش بودم كه تكون می‌خورد. چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارتا: وقتی كامل شدی، چون تاريكيت انرژی فوق‌العاده زيادی داشت، قلبت نتونست مثل هميشه بتپه و يه‌ جورايی تاريكی يه مركز می‌خواست تا توش ذخيره بشه و برای همين، قلبت رو انتخاب كرد و اون رو از كار انداخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی سرم گذاشتم و ناليدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هافمن: متاسفيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام شادی چند لحظه قبلم رفت. دستم رو روی قلبم گذاشتم. بغض كردم. نمی‌تپيد! لعنتی! هافمن بی‌رحمانه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين اولين خبر بد بود! حالا خبر بد دوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.