رمان انتقام می گیرد به قلم یلدا فلاح
لیلی دانشجوی رشته ی عکاسی و دختری آروم و بی سروصداست که به خاطر شرایط خاص زندگی که داشته و داره منزوی و گوشه گیر شده.. عاشق یکی از هم کلاسیاشه به اسم سیاوش آزادروش و به شدت حس می کنه تو رقابتش برای بدست آوردن قلب این پسر بین دخترهای دیگه بازندست و این وسط همه چیز به تصمیم این پسر بستگی داره… و زمانی که باید بگذره و همه امیدوارن با گذشتنش بدی ها بره و خوبی ها به جاش بیاد.. اما آیا واقعا همیشه اینطوری میشه ؟ آیا همیشه با گذشتن زمان خوشبختی پیدا میشه… شاید هم زمان همون چیزی باشه که در نهایت انتقام میگیره
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۵۴ دقیقه
مشغول زدن حامد بودند که انگشت اشاره اش را توي کيک فرو برده بود.
هول شدم. مثل بچه هاي کوچک .. سريع سرم را پايين انداختم ...حرارت از گونه هايم بيرون ميزد..همه چيز
قشنگ بود..همه چيز عجيب بود.... قشنگ ترين لحظه هاي دنيا...انگار روي ابرها راه مي رفتم ...کاش لحظه ها
متوقف ميشد..کاش..
هرچند مي دانستم اگر در همان حال و هوا بمانم خيلي زود حامد مچم را خواهد گرفت .
سعي کردم کنترل اوضاع را به دست بگيرم. حواسم را پرت کردم به بچه ها که هنوز با حامد درگير بودند.
هرکسي يک کوسن دست گرفته بود و او را مي زد.ميخواستم به قيافه ي زار و خنده دارش بخندم اما در چنين
شرايطي خنديدن هم سخت و تصنعي است فقط مي خواهي بروي يک گوشه شايد اتاق خلوت خودت توي
تنهايي به لحظه هاي قشنگي که گذراندي به نگاه هايي که رد و بدل شده فکر کني و با معنيه تمام اين ها رويا
بافي کني ... اما به جاي تمام اين ها بين آدمهايي که هراس داري هر لحظه از التهابت با خبر شوند بايد براي
خونسرد و بي تفاوت نشان دادن خودت بجنگي ...هرچند که ديگر طرز فکر خود سياوش برايم چندان فرق نمي
کرد. شايد حتي ازينکه از احساسم دربياورد هم ناراحت نمي شدم..شايد اين قضيه خودش باعث فرجي مي
شد..شايد باعث مي شد به من بيشتر فکر کند..شايد من هم برايش به همان جديتي ميشدم که خودش در
زندگي ام شده بود...تحمل اين وضع يکنواخت بعد از يک سال و نيم کم کم برايم عذاب آور مي شد...شايد
اينکه احساسم به خودش را مي فهميد همه چيز را تغيير مي داد.
حامد معترضانه از زير ضربه هايي که چپ و راست به صورتش مي خورد گفت : بابا..آخه جشن تولده يا جشن
پتو...گدابازيا چيه درمياريد؟ يه انگشت کيک اين حرفا رو داره آخه ؟ داداش سياوش تو يچي بگو..
حتي برنگشتم به سياوش نگاه کنم که گفت : اون بنده خدا رو ول کنيد...بياييد ميخوام کيک و ببرما..!
- کي ر*ق*ص چاقو ميره؟
همه خنديدند.
نيلوفر دوربينش را از روي ميز برداشت و گفت : بزا قبلش از خودت و کيکت چندتا عکس بگيرم .
دوربين را جلوي صورتش گرفت و چشمش را چسباند به دريچه ي کوچک بالايش .
- آماده؟ بخند...بيشتر..بيشتر...آهاا..عاليه ...يک ..دو.
سه را نگفته الهام و حامد کله کشيدند و خودشان را انداختند توي کادر.
عکس گرفته شد.
سياوش با مشت کوبيد توي سر حامد: هميشه عين زرافه گردنت وسط عکساي من درازه .
اما زورش نرسيد به خواهرش چيزي بگويد..
همه خنديدند. نيلوفر دوباره دوربين را جلوي چشم گرفت و گفت : اصن خودتو ناراحت نکن سياوش جان بازم
ميگيريم ...يکي اون دوتا رو فقط مهار کنه که باز نپرن وسط ..يک ..دو...سه ..
از نيلوفر تشکر کرد و آستين هايش را بالا زد تا کيک را ببرد.حالا نوبت سخت ترين قسمت ماجرا بود. کادو
دادن !
از يک ماه پيش قرار گذاشته بوديم هرکس جداگانه هديه اي متناسب با علايق و سلايقي که توي اين يکسال
از سياوش ديده و شناخته بخرد و تا روز تولد مخفي نگه دارد تا بقيه نفهمند که چه خريده..من برايش يک
کتاب عکس از جاذبه هاي گردشگري شيراز گرفته بودم. جايي که هميشه مي گفت دلم مي خواهد بروم و
موقعيتش پيش نيامده.. دوباره همه دورتادورش روي کاناپه هاي راحتي نشستيم هرکسي کادويش را روي ميز
گذاشت . با وسواس هميشگي اش در تقسيم عادلانه کيک را به قطعه هاي مساوي برش داد. ارشيا که سعي مي
کرد تعادلش را روي دسته ي صندلي حفظ کند گفت : حالا ما که داريم کيک مي خوريم توام زودتر اين کادو ها
رو باز کن ديگه بابا...ببينيم سليقه ي رفيقامون چيه چه جوريه ؟ اگه خيلي افتضاح بود ديگه تو تولدامون
دعوتشون نکنيم .
سياوش درحاليکه يکي از پاکت ها را به طرف خودش مي کشيد گفت : يعني مي خواي بگي از کادوهاي هم
خبر نداشتيد ديگه ..؟
حامد با دهان پر گفت : سبيلاتو کفن کنم نه ..! مگه اينا گذاشتن ؟! همه ي عالم و آدم در جريانن من فقط تو
کادو خريدن واسه دخترا تبحر دارم. اينا هم که راهنماييم نکردن خلاصه اگه يکم صورتي و ملوس بود به آقايي
خودت ببخش .
همه خنديدند.
سياوش پاکت را بالا گرفت و لبخند زنان گفت : خب ..کي زحمت اينو کشيده؟
ارشيا..
دستش را فرو کرد توي پاکت و جعبه ي عطري بيرون آورد. از جعبه ي آبي رنگش هم مشخص بود که عطر
مورد پسند سياوش است ...عطري که هميشه و همه جا او را با آن مي شناختند. خنک و ملايم ..
هديه ي بعدي متعلق به الهام بود يک ساعت بند چرم که لابد خيلي هم دوست داشت و خواهرش فقط از اين
علاقه اش با خبر بود. حامد برايش يک عروسک خنده دار گرفته بود که هر وقت با مشت توي سرش ميزدي
صدايش در مي آمد و آهنگ اعصاب خردکني مي خواند. کادوي مرا از روي ميز برداشت نگاهي به من و نيلوفر
انداخت و با ترديد و شيطنت پرسيد: واسه کدومتونه ؟
***
با صدايي که ته گلويم مانده بود گفتم : مال منه ..
به نظرم بيشتر به غار غار يک کلاغ مريض مي مانست . باز هم شرمنده شدم و خودم را جمع و جورتر کردم .
- دست شما درد نکنه ...
کاغذ کادويش را با سليقه باز کرد. کتاب را با نگاه تحسين برانگيزي برانداز کرد و ورق زد. نفسم را حبس کرده
.
00با این که کامل نخوندم ولی به نظر مزخرف میومد
۹ ماه پیشسحر 34
00خوب بود
۱ سال پیشستایش
00در کل موضوع جالبی داشت اما داستان رو خیلی پیچوندن و خیلی خیلی طولانیش کردن به هر حال اگه به عقب برگردم این رمان رو نمیخونم
۱ سال پیشناهید
۳۹ ساله 20ازهرلحاظ عالی بود،درعجبم که چرا انقدرکم لایک خورده ومهجور مونده،همه کسانی که ادعای عاشقی دارن باید بیان جلوی حامد لنگ بندازن که رودست همشون زده،نویسنده عزیز بسیارممنون بابت این رمان جذاب وقلمتون مانا.
۱ سال پیشثنا
01بد نبود
۲ سال پیشمریم
۳۰ ساله 00رمان قشنگی بود ولی الکی طولانیش کردن و مخاطب هایش خیلی خیلی ضعیف و حرص در بیار بودن.کلا رو اعصاب بودن مخصوصا لیلیییییییی
۲ سال پیشآرزو
۲۹ ساله 10داستانش جالب بود به نظرمن منکه دوست داشتم
۲ سال پیشآیناز
۱۷ ساله 20رمان قشنگی بود واینکه منم خیلی از ضعیف بودن لیلی حرص میخوردم ولی بعدش به این نتیجه رسیدم که ما باید شخصیت های اصلی رمان رو با همه خوبی ها و اشتباهاتشون بپذریم تا بتونیم چیزهایی که نویسنده میخاس رو ی
۲ سال پیشDorsa
۱۶ ساله 11من***تو شخصیت افراد امثال لیلی .
۲ سال پیشاسرا
00این رمان ۳باردربرنامه آمده این رمان کاملتریابدون ویرایش گذاشته شده چون تعدادصفحات اش ازاون یکی بیشترمیشه لطفابگید ؟
۲ سال پیشیارا
۰۰ ساله 00نویسنده عزیز خسته نباشید رمان خوب بود ولی.. چرا شخصیت ها ضعیف بودن و چرا لیلی ضعیف بود.؟
۲ سال پیشSeta
31رمان بدی نبود...ولی شخصیتاش فوق العاده ضعیف بودن و مخاطب رو جذب نمیکردن از لیلی هم متنفر بودم ک انقدر ضعیف بود
۳ سال پیشرزیتا
21سلام خیلی خیلی خوب بود و جز بهترین رمان ها بود. اینقدر عالی که دلم میخواد یه بار دیگه بخونمش.
۳ سال پیشریحانع
۲۰ ساله 40چجوری بگم عاشقشم... باحال بود اونقدری باحال ک یع نفس خوندم نویسنده دمت چیز
۳ سال پیش
نازنین
00میدونید بعضی رمان ها طولانی هم که باشن بازم برای ادامش اشتیاق داری و چه طولانی باشه چه نباشه بازم دوسش داری ولی این رمان حوصله سربره،من خودم تا نصفه خوندم البته واسه اینکه اخرشو بفهمم پارت اخرشو خوندم