رمان احساس سرد به قلم عسل بمانی(fz)
آخرش دیدی چه شد؟
یادت که هست ؟همیشه میگفتی آخرش دیگه خوشبختیه...
انگار راست میگفتی آخرقصمون خوشبختی بود
اما فقط برای خودت
برای من
آخرش تنهایی بیش نبود
آخرش من موندمواون همه خاطرات
آخرش من موندم فکر خیال تو ، عشقِ تو
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۶ دقیقه
_:ببین دریا نمیخوام اذیتت کنم خیال خام نکن فقط بخاطر سحر چون اگه اذیتت کنم اونم عذاب میکشه .خودت ترنم دیدی من اونو دوستش دارم امروز هم بخاطر تو باهام قهر کرد ازت عصبی ام اما به حرفت فکر کردم درسته من زن دارم و دوست داشتن یکی دیگه یک اشتباه بزرگه من تا موقعی که طلاق میگیریم دور ترنم خط میکشم
میخوام با هم صلح کنیم من بخاطر کارم به اندازه کافی ذهنم درگیر هست حوصله این چیزارو ندارم صلح میکنیم و مثل دوتا دوست تا موقع طلاق با هم زندگی میکنیم
نظرت چیه ؟
دریا در تعجب است و زیر لب زمزمه میکند
_:واقعا این همون گودزیلا چند دقیقه پیشه
ارمان صدای دریارو میشنوه و لبخندی کم رنگی به تشبیه دریا میزنه
_:چی شد نظرت نگفتی دریا؟
_:باشه قبول صلح میکنیم
ارمان به زدن لبخند اکتفا میکند
و بلند میشود و میگوید
دانای کل
ارمان بعد از حرفاش لبخند زد و بلند شد
یک دفعه ای مثل جن چرخید و شروع کرد چیز چیز کردن
_:میگم دریا چیزه ببین
_:چیزه بگو
_ :من دارم میرم سر کار
_ :خب به من چه
ارمان از حرصش دستی به موهایش میکشد
_ :خب حالا که دوستیم من از سرکار که بیام گشنمه ناهار میخوام خب
:آهان خب بازم به من چه برو بیرون بخور
_:خب خسته شدم همش بیرون غذا میخورم
_ :باشه بهش فکر میکنم
ارمان نیشش را باز میکند و برای تشکر بدون فکر مانند پسربچه های پنج ساله ذوق میکند و محکم لپ دریا راگلگون میکند
دریا با این کار ارمان ضربان قلبش بالا می رود و از خجالت لپ هایش قرمز میشود و تعجب می کند
ارمان هم برای ماست مالی کردن سریع به اتاقش می رود انگار نه انگار او کاری کرده است و سریع لباس میپوشد و از اتاقش خارج میشود دریا را می بیند که هنوزم در همان حالت ایستاده خنده اش میگیرد و
برای حرص دادن دریا میگوید
_:عادی بودچیزی نبودکه اینطوری غرق شدی یه کار دیگه میکردم چیکار میکردی
دریا از حرص میخواهد گل روی میز را به سمت ارمان پرتاب کند که ارمان زودتر از او از خانه خارج میشود
دریا
دلم میخواست با دیوار یکیش کنم پسره پورو گلدون سرجاش میگذارم به سمت اشپزخونه میرم مثلا قرار بود امیر اقا واسه من سوپ بیاره مثلا من مریضم همینجوری داشتم واسه خودم چرت و پرت میگفتم الکی وسط اشپزخونه ایستاده بودم که صدای زنگ ایفون اومد
نیشم باز شد فکر کنم امیر باشه سریع خودمو پرت میکنم رو ایفون (یعنی از اشپزخونه تا پذیرایی دوندگی میکنم)
درست بود امیر بودسریع در حیاط باز میکنم دو سه دقیقه طول کشید تا از حیاط بیاد در خونه باز میکنم که سرش میاره داخل
_ :سلام عشقم
:سلام مزاحم سوپم کجاست گشنمه
_ :یعنی تو واقعا خواهر منی این همه با
ذوق گفتم عشقم نمیشد قهوه ایم نکنی مثلا ؟
_: حالا بیخیال سوپ کجاست؟
_ :اخه کوری خواهر من نمیبینی
بعد قابلمه ی که دستش بود میاره جلو چشمام که اب دهنم قورت میدم سریع ازش میگیرم
میرم اشپز خونه در قابلمه برمیدارم بخار ازش میزنه بیرون یعنی گرمه بیا منو بخور بدون توجه به امیر که وسط پذیرایی خشکش زده یه بشقاب واسه خودم میارم و سوپ میکشم و مثل قحطی زده ها شروع میکنم به خوردن
امیر هم که میبینه من خجالت نمیکشم خودش میاد اشپزخونه و روی صندلی میز ناهار خوری
روبروم میشینه
_ :همش مال تو اروم بخور میپره تو گلوت
_:اخه خیلی خوشمزه است داداشی از طرف من مامان ب*و*س* بارون کن
_:خوب شد گفتی داشت یادم میرفت حتما
برو خونه مامان بابا دلشون برات تنگ شده
با اوردن اسم مامان بابا لبخندی میزنم واقعا خیلی دختر بدی هستم شاید الان دو هفته است که دیگه پیششون نرفتم
_:ابجی خودت ناراحت نکن فردا برو ناراحت شدن نداره منم دیگه برم کاری نداری دختر گل؟
لبخندی به این همه محبتش میزنم از روی صندلی بلند میشم و میز دور میزنم کنارش میرم قدش ازم بزرگتر سرم بالا میگیرم و
دستام دور گردنش حلقه میکنم و بعدمحکم گونه اش رو گلگون میکنم
_:خیلی دوست دارم داداشی
دستانش رو دور کمرم حلقه میکنه و*ب*و*س*ه*ا*ی به موهایم میزند
_:من بیشتر دوست دارم فینگیل خانم حالا هم دستات از دور گردنم باز کن که خفه شدم
لبخندی میزنم و یک قدم ازش فاصله میگیرم
_:خب حالا میتونم برم؟
_: مواظب خودت باش
_ :تو هم همینطور ابجی مواظب خودت باش
اینو میگه و ازم دور میشه و قبل از خارج شدن از خونه دستی به معنی بای بای تکون میده که من هم مثل او این حرکت تکرار میکنم ثانیه ای بعد امیر رفت
این چه رمان چرتی
00این چه رمان چرتی بود حالم بهم خورد حیف وقتم اته دختر هم اینقدر بی غرور واقعا خجالت اوره
۸ ماه پیش- ۵۱ ساله 00
به نظرم خیلی واقیعت پیش پا افتاده هستند ومسخره بریم جلو تر شاید بهتر بشه
۸ ماه پیش گل دختر
۱۶ ساله 00عالی بود فقط زیادی کل کل میکردن این یکم خسته کننده بود ولی درکل خوب بود دست نویسنده درد نکنه✨️❤️
۱ سال پیشرضا
00بسیار ضعیف
۱ سال پیشBahareh
00آبکی، مخصوصا اخرش💩
۲ سال پیشSepanta
۲۱ ساله 40رمان خوبی بود،اما ارزش زن رو اورده بود پایین همش کتک بعد هم مثل مسخره ها هی معذرت خواهی ینی چی حاجی
۲ سال پیشزهرا
۱۶ ساله 10رمان خوبی بود فقط زیادی غیر واقعیتی بود و ادماش بی ثبات بودن
۲ سال پیشلاریسا
۱۸ ساله 00چرت ترین رمانی که تا حالا خوندم 💩💩
۲ سال پیشپری
10خیلی مزخرف بود🤮
۲ سال پیشتی تی
00خیلی پرش داشت اصلا شبیه یک زنگی نبود حیف وقتم
۲ سال پیشتی تی
00مسخره ترین رمان خاور میانه🤮
۲ سال پیشامیر
۱۵ ساله 10خوب بود
۲ سال پیش..
۲۰ ساله 01به نظرم خوب بود ولی اینجاشون نفهمیدم وقتی پوریا میاد همه قیافش میبینن چطور اون میرع ارمان میاد بعد کسی اونو نمیشناسه امکان نداره چهرع داماد کسی نشناسه
۲ سال پیشیاسی
۱۹ ساله 00چی بگم موضوع رمانش خوب بود ولی رمان خیلی ساده بودهنگار رمانوخلاصه نوشته بودن قلم نویسنده هم ضعیف بودولی خوب بازم خسته نباشین واسه نوشتن رمان وقت گذاشتین
۲ سال پیش
سحر
00واقعا چرت ومزخرف بود