رمان بازگشت سه تفنگدار(جلد دوم سه تفنگدار شیطون) به قلم فاطمه موسوی
سه تفنگدار شیطون رو که یادتونه ؟ همونایی که همه رو دیوونه کرده بودن و تو شیطونی و خرابکاری نظیر نداشتن . حالا این سه تا شیطون بازم به هم رسیدن ، اون هم بعد از ده سال . تو این ده سال خیلی چیزا تو این سه تا فرق کرده . رفتار هاشون ، اخلاقاشون ، کاراشون و ... همه فرق کرده اما هنوز هم سه تفنگدارن . سه تفنگدار که قراره ماجراهای عاشقانه و پلیسی رو دنبال کنن .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۲ دقیقه
((نچ نچ نچ . خجالت هم خوب چیزیه والا ))
((ماکه نامزدیم عذرمون موجه بگو بینم خودت این ساعت چرا آنلاینی ؟))
((با صدای خروس از خواب پاشدم دیگه خوابم نبرد .))
((باشه . منم خر . کدوم خروسی این موقع شب قدقد می کنه؟))
((اولا که در خر بودن تو شکی نیست . دوما اینکه پرفسور خروس قوقولی قوقول می کنه نه قدقد.))
((چه فرقی داره . حالا من صدای زنشو گفتم . مهم کاریه که الان می کردی . ))
((بابا کاری نمی کردم . تازه از حمام در اومدم .))
چندتا کله متعجب فرستاد و بعد نوشت :
(( این موقع شب ؟ حمام ؟ مگه داریم ؟ مگه می شه ؟ ))
((دیگه شب هم نمیشه گفت داره صبح میشه . حالا اینارو بیخیال ، نامزد جونت چطوره ؟ ))
((هیچی بابا فعلا سر این خواهر عوضیش گیر افتادیم . ))
((برای چی ؟ چیکار به خواهره دارین ؟ شما عروسیتون رو بگیرین . ))
(( تو که خانواده اینارو میشناسی . پاشون رو کردن تو یه کفش که اول بچه بزرگ تر میره خونه بخت بعد کوچیکه . از شانس گند ماهم محمد بچه کوچیکس . ))
(( تا اونجایی که میدونم خواهر محمد دم بخته . پس دیر یا زود ازدواج می کنه دیگه . ))
(( تو هنوز این عفریته رو نشناختی . واسه در آوردن حرص منم که شده ازدواج نمی کنه . ))
(( دِ خب مگه تو چیکارش کردی ؟))
((خانوم باشی دوست داشته دوستش زن محمد بشه و حالا که نقشه هاش بهم خورده داره از ته میسوزه .))
((محمد حالا چی میگه ؟ کاری نمی کنه ؟ ))
(( محمد هر خوبی که داشته باشه یکی از بدی هاش که همه خوبی هارو پر میده اینه که بلد نیست رو حرف مامان و باباش وایسه و از حقش دفاع کنه . ))
(( خب اینطور که نمیشه . یعنی شما دوتا تا اخر باید منتظر بمونید تا این خانوم دست از لجبازی برداره ؟ ))
(( به حرف خانواده اونا بله تا آخر ))
(( میخوای باهاشون بیام صحبت کنم ؟ شاید راضی شدن ))
(( دلت خوشه ها ! تا مادر بزرگم که اینقدر یک دندس رفت باهاشون صحبت کرد اثری نداشت . ))
(( اون مادر بزرگت بود . من آیدام می فهمی آیدا ))
چندتا شکلک خنده فرستاد . بعد از یک دقیقه دوباره نوشت :
(( خب حالا اینارو وللش . خودت چه خبر ؟))
(( هیچی بابا از شانس گندم ماشینم خراب شد . آرش فعلا ماشینش رو بهم قرض داد . ))
(( برو خوشحال باش . ماشین اون از مال تو شیک تره که ! ))
(( مگه من مثل تو دنبال مال دنیام ؟ برو کافر . برو از دنیا دل بکن . ))
(( باشه من عاشق مال دنیا . حالا کی بود سر یه سرویس طلا که آرسام واسه پرستو خریده بود داشت خودش رو می کشت ؟))
(( اون بحثش فرق می کنه . درضمن اسم اون دختره دراز بد قواره رو نیار که عق می زنم . ))
(( باز چی شده ؟ دعواشون شده ؟))
(( اگر بفهمی چی گفتن آتیش می گیری . ))
(( بگو از فوضولی مردم ))
(( دختر و مادر پرو برگشتن میگن چون عروسی آن چنانی نگرفتین باید پرستو رو ببره هلند . ))
(( زکی ، هلند . لیاقت این دختره فوقش تا سومالی . ))
(( خدایی . امروز قراره برم حالشون رو جا بیارم . ))
(( ایول . خبرش رو حتما به منم بدی ها . ))
(( حتما . خب من فعلا دیگه برم حاضر شم . ))
(( باشه گلم . موفق باشی . ))
بعد از خداحافظی با ماهور بلند شدم و شروع کردم به حاضر شدن . لباس های فرمم رو پوشیدم و مقنعم رو سرم کردم . اما مگه درست میشد . هرکاری می کردم لبش کج می شد . از همون اول به لبه ی مقنعه حساس بودم همش هم از شانس تو صاف کردنش مشکل داشتم . حدود یک ربع باهاش ور رفتم اما فایده ای نداشت . بالاخره تسلیم گذاشتن طلق شدم . بعد از گذاشتن طلق چادرم رو سر کردم و کیفم رو برداشتم . گوشیم رو انداختم تو کیف و راه افتادم پایین . صدای تلق تولوق از تو آشپزخونه میومد . کیفم رو روی مبل انداختم و وارد آشپزخونه شدم . مامان پشت به من مشغول روشن کردن چایی ساز برای صبحانه بود . پام رو که داخل آشپزخونه گذاشتم از شانسم چادرم گیر کرد به لیوان روی اپن و لیوان با صدای بدی به چهل تیکه کوچیک و بزرگ تقسیم شد . مامان هین بلندی کشید و برگشت سمتم . دستام رو به معنای چیزی نیست بالا گرفتم و گفتم :
من- نترس مامان جان ، چادرم بهش گیر کرد .
مامان- کی اومدی پایین ؟ مردم از ترس دختر .
من- شرمنده داشتم می رفتم .
اومدم تکون بخورم که مامان جیغ کشید :
مامان- تکون نخور ! وایسا شیشه هارو جمع کنم .
من – نمی خواد ... جای خالی میدم می رم .
مامان – چی چی رو جای خالی میدم ....میره تو پات .
صدای رادمان از پشت سرم بلند شد .
رادمان – مامان بیخیال سرکارت شو .... مامان جون دیگه نمیزاره بری .
من- برای چی ؟
آرش از در آشپزخونه وارد شدو همونطور که خمیازه می کشید گفت :
آرش – چون تا سه ساعت باید کارای امنیتی رو انجام بده که یه وقتی شیشه ای رو زمین جا نمونه بره تو پای کسی .
سرم رو بر گردوندم و به مامان نگاه کردم . از چشماش داد میزد که همچین قصدی داره . سریع قبل از هر حرکتی از جانبش از روی شیشه ها پریدم و از آشپزخونه در رفتم . صدای داد مامان بلند شد . سریع چادرم رو درست کردم و راه افتادم . بابا که تازه نون به دست رسیده بود تو حیاط با خنده گفت :
بابا – باز دوباره خانوم رئیس گیرت انداخت ؟
همونطور که تند تند بند کتونیم رو می بستم گفتم :
من- می خواست گیر بندازه اما سریع در رفتم .
سوار ماشین آرش شدم و همونطور که از حیاط دنده عقب می گرفتم گفتم :
مائده
20من جلدددددد سومش موخاااااام فوضولیم کرد چرا آیدا مرد؟ چرا آرش زندس؟ نویسنده جوون لطفااا جلد سومش زودتر بنویس معتاد رمانت شدم:)
۲ ماه پیشمائده
20رمانش خیلی قشنگه ولی آخرش که آیدا مرد غم انگیز شد:( کی جلد سومش میاد؟
۲ ماه پیشدلارام
۱۹ ساله 01یعنی چی چیشد چرا این اینجوری شد رادمان و فرشید کی بودن کی مرد چرا اینجوری میکنید خاک بر سرتون با این رمان نوشتناتون من خیلی رمان میخونم ولی این اصلا رمان نبود یه جورتخیل ذهنی یه بچه سال بود
۱۰ ماه پیشنازنین
30دو دقه ببند بگم بهت . این رمان تو برنامه دو نسخش هس این نسخه فیکه برو تو جستجو بزن میبینی یه جلد دو دیگه هم هس اون کامله فرشیدورادمانم تو ادامش میفهمی کین . چیزی هم نمیدونی فحش نده زر نزن
۱۰ ماه پیشفهیمه
۱۳ ساله 10سلام فرشیدداداش دوست ایدا بود که باهم ازدواج میکنن میفهمن پسره نمیتونه بچه داربشه از پرورشگاه رادمان رو میارن بعد ایدا میفهمه فرشیدبهش خیانت کرده،ایدا طلاق میگیره قشنگ بود ولی جلد دوم غم انگیزبود
۲ ماه پیشمحسن
۲۰ ساله 40کی فصل سومش میاد من شدیدا منتظر جلد سوم رمان هستم و از نویسنده خوب رمان ممنونم لطفا هرچه زود تر فصل سوم رو هم بزارید
۳ ماه پیشنیلا
۲۰ ساله 20سلام رمان خیلی قشنگیه ولی ازتون خواهش مکنم ادامش رو بزارید لطفااا
۳ ماه پیشسانی
۱۷ ساله 00دمتون خیلیداغ ممنونمم بابت نویسنده رمان و زحمت هایی که براس کشیدید وولی ازتون خواهش میکنم لطفا ادامه رمان هم قرار بدید با تسکر از عوامل زحمت کش
۴ ماه پیشعارف استارک
۲۴ ساله 00سلام خیلی عالی بود چرا قسمت های بعد رو نمیزارید من خیلی دوست دارم ادامه اش رو بخونم
۴ ماه پیش没有 那一抹 i中 傻丫头哦那口
۱۳ ساله 00阿里也
۵ ماه پیشRoya
00وقتی جلد یک رو نخوندین زر نزنین 🤫 اون بنده خدا راست می گفت برین جستجو کنین یکی دیگه هم میاد که سیزده تا قسمت داره برین اون اصلشه 🤗
۶ ماه پیشارباب تاریکی
00از شخصیت های جدید تعریف میکردی چرا ایدا مرد هان چرا با هلو پلاسیده ازدواج نکرد اصلا جلد دوم خوب نبود اما جلد اول خوب بود در ضمن جلد سوم کاملا اضافی بود اصلا این رمان واقعیت داره
۶ ماه پیش(✯ᴗ✯)
01من فصل اولش رو خوندم خیلی خوب بود ولی این فصل رو هنوز نخوندم امیدوارم فصل دوم هم خوب باشه ولی ظاهراً نیس😔
۶ ماه پیشستاره
۱۶ ساله 00سلام دوستان جلد اولش رو من خوندم جلد دومش رو هم خوندم حالا مونده جلد سه راستی میگم این اون رمان نیست دو تا رمان به همین اسم هست اون یکی ۱۳ فصل داره من منتظر هستم تا جلد سه بیاد من این رمان رو خوندم ❣️
۷ ماه پیشهلن
۱۵ ساله 00جلد سوم هم بزارید
۷ ماه پیشستایش
۱۵ ساله 10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نازنین
00سلام نویسنده عزیز این رمان بیشتر جاهاش برام گنگ ومبهم بود ولی باز هم منو جذب خودش کرد میدونم پایان جلد دوم برای هیچ یک از مخاطبین این رمان جذاب نبود آرش زند بودو ایدا مرد ولی من همچنان منتظرجلدسه هستم