آواره

به قلم S.z

عاشقانه کلکلی

یه دختر مهربون که تقدیر باهاش نساخته توی یه شب بارونی با وجود مایوس بودنش سرنوشتش عوض میشه. توی این غصه یه جاهاییش از سرنوشت خودمه که ربطش دادم به سوگند غصمون . دوستای گلم هرگونه تشابه اسمی افراد یا اماکن فقط زائیده ی تخیلاتمه .امیدوارم از خوندنش لذت ببرید


197
5,114 تعداد بازدید
11 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

چقدر سرده لعنت به این هوا ک نمیفهمه من از بی کسی پناه اوردم زیر سقفش
چقدر بوق میزنن واقعا به این حال زارم میاد این کاره باشم؟؟؟؟
این چندمی هست که وایمیسته نرخ میده؟
واقعا یعنی کارم رسیده به اینجا که سکوت کنم در برابرشون؟این منم؟سوگند حاضر جواب ؟!
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدای رعد و برق منو ۶ متر از جا پروند
از همون بچگی هم میترسیدم از صدای رعد و برق
اینم از نم بارون که به بیچارگیم مهر تایید زد
کجا برم حالا؟
بک به گذشته((مامان خستم کردین چقدر حبس چقدر جنگ اعصاب چرا همش توخونه ی ما بحث ؟کلافه شدم ))
حال:ای کاش یکم صبور تر بودم من که ۱۸ سال تحمل کردم هرلحظه جنگ رو چرا نتونسم یکم منتظره یه آدم درست بمونم ؟؟؟یکی که درکم کنه شاید مقصر تمام این اتفاقا خانوادم باشن شایدم خودم که دیگه طاقتم تموم شده بود شاید.
تو همین فکرا بودم که یه ۲۰۷ دلفینی با یه راننده ی جوون جلوم ترمز زد فقط واسه چند لحظه نگاش کردم باز سرمو پایین انداختمو راهمو کشیدم که برم
که صداشو شنیدم خانومییی کجا میری این وقت شب؟بیا باهم بریم قول میدم که بد نگذره... بی اعتنا بودم به راهم ادامه دادم که سرعتشو اروم کرد و همراهم شد :فکر میکنی جواب ندی جذاب تری ؟بازم سکوت از من. اصلا بیا برسونت هرجا میخوای بری کاری هم باهات ندارم .صداشو برد بالاتر که د بیا دیگه سرمو چرخوندم سمتش حالا میتونسم ببینمش موهای مشکی صورت بیضی شکل ابرو های تقریبا نازک هشتی به رنگ مشکی که یه خط شکستگی گوشه ی ابروی راستش داشت چشمای مشکی و درشت پوست سفید بینی گوشتی و لب بالاییش کوچیکتر از لب پایینیش بود و یه پیرهن سفید استین بلند با یقه ی باز . چرا بنظرم اومدکه شبیه تازه داماده؟؟؟با این تخیل یه تک خنده کردم که صداش به گوشم رسید جوووون پس اوکی دادی ؟منی که تازه فهمیدم سوتی دادم خندمو خوردم و گفتم نه فقط یه جوری تیپ زدی انگار تازه از پای سفره ی عقد بلند شدی ابروتم که صد رحمت به ما دخترا .یکی از ابروهاشو برد بالا و یه نگاه تحقیر آمیز انداخت و گفت اصلا به منچه انقدر بمون تو این هوا تا یخ بزنی گفتم اینجاها بد مسیره به سختی تاکسی میتونی بگیری چقدر سمج بود من خودم حال خوبی ندارم اعصاب نداشتم باهاش بحث کنم یکم عقب تر رفتم فکرد میخوام سوارشم اون لبای کوفتیشو کش اورد و یه خنده ی چندش زد منم گوشیمو بیرون اوردم انگار که میخوام از پلاک عکس بگیرم و بعدش شماره ۱۱۰ رو گرفتم و گوشی رو گرفتم سمتش تا صفحه رو ببینه گفت قطع کن قصد بدی نداشتم خواستم برسونمت همچین اش دهن سوزی هم نیستی بای بعدم گازشو گرفت و رفت خوبه که سریع تماسم با ۱۱۰ رو قطع کردم وگرنه باید چی رو توضیح میدادم میگفتم ساعت ۱ شب تو خیابون چی میخوام که پیاده راه افتادم تا مزاحمم بشن .هیچوقت فکرشو نمیکردم برسم به این نقطه فکر میکردم نهایتش دوتا تهدیدالکیه همیشگی از خانواده اس ولی نبود.
مسیرمو کج کردم به سمت پیاده رو
صدای ناله ی یه توله سگ رو شنیدم یکم جلوتر رفتم سر پیچ یه کوچه بود توی تاریک کوچه میشد بازم دیدش که چقدر نازه و بی دفاع اونم از سرما داشت ناله میکرد انگار. جلو تر رفتم فکر کنم تازه بدنیا اومده بود همیشه دیدنه حیوونا منو خوشحال میکنه زمان و مکان از یادم میره رفتم سمتش چقدر کوچولوعه یادم اومد یه شال دارم توی کوله ام زانو زدم کنارش کولمو از روی دوشم پایین اوردم تا اومدم زیپشو باز کنام از چند متر اون طرف تر صدای واق واق یه سگ بزرگ رو شنیدم دیدم داره به سمتم میاد کوله رو گذاشتم رو دوشم دو پا داشتم دوپای دیگه قرض کردم میدویدم گاهی هم پشت سرمو نگاه میکردم چرا امشب همه چیز و همه کس با من سر لج دارن و پیله میکنن؟؟؟داشتم میدوئیدم صدای سگه دورتر میشد برگشتم پشت سرمو نگاه کردم همینطور که سرعتمو یکم کمتر کردم انگار با سمت چپ تنم رفتم توی دیوار سیمانی چرا وسط پیاده رو دیوار باید بکشن؟ داشتم مینالیدم از درد تنم توی دلمم داشتم به دیوار فرضی فحش میدادم که حس کردم کسی جلوم ایستاده سرمو اوردم بالا اول یه جفت کفش اسپورت سفید رو دیدم اومدم بالا تر یه پاهای خوش تراش و ورزشکاری که توی اون شلوار کرم رنگ جذب به راحتی قابل تشخیص بود یه کمر رو فرم سینه ی پهن بزرگ بودن بازو هارو از روی هودیه نسکافه ای رنگش هم میشد فهمید هیکل قشنگی داره و از این سیس پکی هاس بالاتر فک زاویه دار لبای قلوه ای تقریبا سرخ بینی که انگار عمل شده اما طبیعی چشای عسلی ابرو های پر اما تمیز پوست سفید موهای خوش حالت خرمایی رنگ . خاک برسرت سوگند جوون مردمو قورت دادی . صداش چقدر قشنگ و گیرا بود . خانم اجازه میدید کمکتون کنم .نه ممنون میتونم خودم . تا اومدم بلند شم توی پام و کتفم احساس سوزش کردم انقدری که این بنده خدا رو دید زدم نفهمیدم پام و کتفم چیشده که درد داره آه از نهادم بلند شد پسره زانو زد کنارم گفتم که اجازه بدید کمکتون کنم دیدم نمیتونم توی این بارونی که داره شدت میگیره ولو شم کف پیاده رو چه دستای گرمی داشت وقتی دستمو گرفت تا کمکم کنه از برخورد دست گرمش با تنم که انگار توی یخچال بوده دستم به گز گز افتاد حالا با این پای چلاغ شدم چه غلطی کنم سر پا که شدم دستمو گرفتم به دیوار سعی کردم روی پام فشار بیارم ببینم دردم کجاشه اصلا چطوری راه برم ؟تا پای چپمو گذاشتم زمین جیغم هوارفت با دستم جلوی دهنمو گرفتم اشکام با بارون ریتم گرفته بود چرا این همه بدبختی یجا اخه؟ پسره جلو اومد گفت خانم این وقت شب که مسلما اینجا ماشینی نیست که سوارتون کنه بذارید کمکتون کنم تازه یادم اومد اگه این شازده این وسط پیاده رو نبود که من نمیخوردم بهش بخواد این بلا سرم بیاد با دست زدم به سینش گفتم اصلا تو اینجا چه غلطی میکردی که عین کوه وایسی وسط پیاده رو که بخورم بهت این بلا سرم بیاد اول نگاش رنگ تعجب گرفت بعد جاشو داد به اخم ولی خدایی چه جذابه جذبه داریه این بشر .... گفت ببخشید که سرتونو کلا چرخونده بودید به عقب ولی روبه جلو در حال فرار بودین از ترس یه سگ بعد وایسادین واسه من ادای طلبکارارو درمیارین یه اشاره به لباسش کرد که روش لکه قهوه ای بود گفت همینطور که میبینید لباسامو هم که گند زدین و توی دست دیگه اش لیوان خالی قهوه بود باز صدای خوشکلش اومو :و حالا که دارم اوضاع رو میبینم با دستش به سر تا پام اشاره میکرد انگار چیزیتون نیست وگرنه انقدر زبون نداشتین اومد بره که زورم اومد گفتم به توچه اصلا همینطور که دستشو فرو کرده بود توی جیبش پشت به من ایستاده بود یه نیم رخ کرد روبه عقب میتونستم پوز خندشو ببینم منم که فارق از درد لنگون لنگون سعی میکردم فشار به پام نیارم شروع کردم به راه رفتن دردش امونمو بریده بود مانتو و شال و حتی لباسای زیرم خیس از اب شده بود با شدت گرفتن بارون . چقدر بیشعور بود حالا من دختر بودم یه چیزی گفتم از حرصم توی احمق چرا رفتی کور بودی که چلاغ شدم دیگه نمیتونستم ادامه بدم یه نیمکت زیر یه درخت نشستم گوشیه ال سی دی ترک خوردمو برداشتم نگاه به ساعت کردم ۲ و ۲۲ دقیقه بامداد و من همچنان اواره و گرسنه و تشنه نمیتونستم دیگه اینطوری تحمل کنمدپام ذوق ذوق میکرد کفشمو اروم بیرون اوردم جورابمو کنار زدم دیدم غوزک پام ورم کرده و قرمز شده حالا که داشتم استراحت میکردم سوزشش بدتر شده بود فکنم پام پیچ خورده هرچی که بود واسه من زجر اور بود کفشمو پام کردم هوای بی رحم دی ماه بدجور پوستمو میسوزوند
جایی که نداشتم گفتم حداقل استراحت کنم روی همین نمیکت صبح هم قبل از اینکا شهر شروع به جنب و جوش کنه بیدارشم یه نایلون از کولم بیرون اوردم کشیدم روی صورتم و با شالی که توی کیفم داشتم یه طرف شال رو گره زدم به پشتیه نیمکت چوبی اونطرفش هم گره زدم به بنده کوله پشتیم از ترس اینکه نبرن کیفمو گذاشتم زیر سرم و شالمو کشیدم روی صورتم اما چه خوابی مگه میشه از سوز سرما و شدت بارون بخوابی؟بازم خوبه این نیمکته زیر این درخت بززگه کمتر بارون میخورد بهم فقط بخاطر تن پر دردم دراز کشیدم اما چشام باز بود صدای ماشینی رو شنیدم که ترمز کرد چشامو رو هم فشار دادم از ترس مطمعنم که مثله همیشه لرزش دست و زانو هام رسوام میکنه که بیدارم صدای قدماشو به سمت خودم میشنیدم ک نزدیک و نزدیک تر میشد هزار تا خیال کردم نکنه پلیسه چی بگم بگم چرا اینجام ؟اخه کی باورش میشه خانوادم با هام این کارو بکنن بعدش گفتم صدای اژیر که نمی اومد حتما بازم چندتا پسر مستن که در به در دنبال شکار امشبشون هستن .
این فکرا کمتر از ۱۰ ثانیه از مغزم گذشت که اروم چشامو باز کردم از زیر شال بین بافت های نازکش میتونستم ببینمش اینکه همین دیوار سیمانیه اس چیزه ببخشید همین جذابه جذبه داره داشت با اخم نگام میکرد ولی چشاش حس ترحم داشت چیزی که من ازش بیزارم .
چشمامو سریع بستم حس کردم بارون دیگه خیسم نمیکنه چمامو باز کردم دسته ی چتر رو توی دستاش دیدم و دیدم که دستش داره به سمت بازوم میاد بازم چشامو بستم شروع کرد به تکون دادنم
خانم
خانم
با شمام
میخواستم راهشو بکشه و بره
ولی مگه رفتنی بود این بشر اصلا چی از جونم میخواد دندونامو رو هم میساییدم شالمو کنار زدم نایلون خیس از اب بارون رو با حرص کنار زدم گفتم چیه؟
شما چتونه که امشب باید سر راه من دوبار سبز شی
گفت خب .عه خب چیزه
بلند تر گفتم چیه؟چیزه؟نه اشتباه نگیر اینکاره نیستم برو رد کارت
دیدم که چینی با بینیش داد اخم کرد و با حالت حق به جانب گفت من ؟من گفتم تو اینکاره ای ؟؟؟سریع وسط حرفش پریدم انگشت اشاره امو گرفتم سمتش گفتم تو نه و شما چه زود پسر خاله شدی ؟با انگشت اشاره اش زد به انگشتمو و گفت پسر خاله شدی نه پسر خاله شدین چشامو توی کاسه اش چرخوندم و گفت حالا دیگه اگه کلاس تموم شد جمع کن برو استاد.
گفت استاد که نه ولی مربی ام
حالا هم اینجا جلسه معارفه نیست
از همون موقع دور و نزدیک حواسم بهت بود گه بی هدف فقط قدم میزنی
میخوام چیزی بگم ولی خب میترسم فکر کنی
بقول خودت من درباره ات فکری کرده باشم
اما واقعا نه اینطوری نیست
با من و من حرف میزد قشنگ میشد فهمید داره جون میکنه تا من ناراحت نشم
گفت خب بگو ناراحت نمیشم انقدر حرفو نپیچون بگو و برو
گفت :خواستم بگم اگه اگه جایی رو ندارین
من خونم چندتا کوچه بالاتر هست
لباسا مناسبم هست که بپوشین
اینطوری سرما و مزاحمت این و اون اذیت میشین فردا صبح هرجا خواستین برید با خودم میبرمتون
داشتم به حرفاش فکر میکردم
واسه منی که داشتم از درد و گرسنگی و سرما و بیخوابی به خودم میپیچیدم
پیشنهاد بدی نبود
من چیزی واسه از دست دادن نداشتم
مونده بود غرورم
که اونم توی این یکماه گذشته تا الان
داره کمرنگ میشه
مستاصل نگاش کردم
به دستش نگاه کردم ببینم حلقه هست یا نه
دیدم توی دست چپش که حلقه ای نیست
پرسیدم اگه خانواده تون پرسیدن که منو چرا باید بیارید خونتون
چی میخواین بگین؟
گفت من مامانم ایران نیست
خودم تنها زندگی میکنم حالا هم کم کم صبح هست قراره تا کی فکر کنین نتیجه بگیرین اینا رو خیلی اروم و متین میگفت جوری نبود که بهم بر بخوره گرچه برمیخورد هم فرقی نداشت
من یه اواره بودم ...
اومدک کولمو بردارم که نشد یادم اومد قلاده اش کردم به نیمکت
خب به سلامتی اینم از دومین سوتی توی دوساعت جلوی این جذاب لنتی
با گوشه چشمم دیدم که داره جون میده نخنده
سرخ شده بود
سرمو سریع بالا اوردم
نگاش کردم که با اون خنده ای که سعی داشت پنهانش کنه قافل گیر شد
خندشو خورد گفتم خب چیه
مدارکم داخلشه
گفت بذار کمکت کنم
با یه دست چترشو گرفت با یه دستم اون سر شالی که بسته بودم به پشتیه نیمکت گره رو باز کرد خودمم اون یکی گره به دسته ی کولمو باز کردم
شالمو که خیس شده بود رو برداشت فشرده اش تا ابش گرفته شه بعدش دادش بهم و گفت توی ماشین نایلون هست بهت میدم بیا دستتونو بندازین روی شونه ام تا ماشین ببرمتون
اومدم دستمو بندازم روی شونه اش که قدم بهش نرسید
اخه من قدم ۱۶۸ بود و اون تقریبا و فرضا ۱۷۹ اینطوری کتفم کش می اومد و بیشتر درد میگرفت انگار فهمید که گفت دستو حل کن دور بازوم
وزنتو بنداز بهم تکیه بده
همین کارو کردم
چه بوی ادکلن خوبی گرم و دیوونه کننده بوش عالی بود
از روی پل اهنی روی جوب رد شدیم هم قدم باهام اروم راه می اومد
چقدر حسرت خوردم واسه اونایی که یا مرد بادرک و شعور توی زندگیشون دارن چرا
واقعا درک سیاوش انقدر نبود؟
بیخیال گذشته شدم
چون همیشه درد داشت واسم
رسیدیم به ماشینش
ماشینشم لنتی مثله خودش جذاب بود
نمیدونم چی بود
همیشه توی مدل ماشین مغز من ریپ میزد
اگه اشتباه نکنم باید سوزوکی ویتارا باشه شاسی بلند
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    ۴۸ ساله 10

    خوبه منتظر ادامه شم

    ۵ ماه پیش
  • مریم

    10

    خیلی خوبه بزارینش

    ۵ ماه پیش
  • فاطی

    10

    رمان خوبی بود دوست دارم ادامه داشته باشه.

    ۵ ماه پیش
  • ....

    00

    عالیع بزارینش

    ۶ ماه پیش
  • رومیس

    ۱۵ ساله 20

    توروخدا بقیشم بزارین این بار دوممه دارم نظر میدم اینقد حرصمون ندین اخه وقتی میخایین رمان بزارین ادم بخونه دیگه این کاراش چیه هااا

    ۶ ماه پیش
  • M

    10

    عالیه لطفا تو بخش آفلاین قرارش بدین

    ۶ ماه پیش
  • طیبه

    10

    بنظررمان خوبیهومثبت

    ۷ ماه پیش
  • لقمانی

    ۳۹ ساله 10

    تا انجا قشنگ بود

    ۷ ماه پیش
  • h

    20

    قسمت های بعدی رمان کی گذاشته میشه

    ۷ ماه پیش
  • salomeh

    ۱۲ ساله 10

    خوشمان آمد. خوشمان امد

    ۸ ماه پیش
  • ال

    20

    تا اینجاش خوب بود

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.