رمان آتش دل به قلم تینا عبدالهی
طنین مهماندار هواپیما ودختر یک پولدار ورشکسته با خودکشی پدر دنبال عامل ورشکستگی پدر میگردد که متوجه میشود شریک جدید پدرش(معینی فر) با کلاهبرداری نه تنها پدرش را نابود کرده که میراث خانوادگی انها که چند کتاب عتیقه است در اختیار گرفته واینجاست که طنین برای گرفتن انتقام وبازپس گرفتن کتب عتیقه به عنوان خدمتکار وارد خانه معینی فر میشود که سه پسر دارد و با وجود تحمل آزار واذیتهای فراوان پسر کوچک معینی فر، …..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۵۲ دقیقه
-نه يعني آره،كي مي رسي؟
-تابان حالش خوبه؟
-آره خوبه اما كسي اينجاست و حرفهايي مي زنه كه من متوجه نمي شم،تو رو بخدا زودتر خودت رو برسون،پاك گيج شدم.
-كي هست؟
-من نمي شناسمش،كي مي رسي؟
-پنج شيش دقيقه ديگه.
پايم را روي گاز گذاشتم،دنده را عوض كردم و چند خيابان باقي مانده را با سرعت طي كردم و با ماشين تا جلوي پله ها رفتم.اگر مامان در خانه بود حتما" مجبورم مي كرد ماشين را به پاركينگ ببرم،با لبخندي تلخ 1له ها را دوتا يكي بالا رفتم.طناز جلوي در هال خودش را به من رساند.
-چه خبر شده؟
طناز شانه اش را بالا انداخت و گفت:
-نمي دونم آقايي كه داخل سالن نشسته مي گه ما بايد خونه رو خالي كنيم.
-مي رم ببينم چي مي گه.
كسي كه در سالن منتظر من بود،مردي فربه بود با سري كم مو تا حدي كه جلو سرش از بي مويي برق مي زد.مرد به احترام من به پا خواست كه با دست اشاره كردم بنشيند و در حالي كه روي يكي از مبلها مي نشستم گفتم:
-مي تونم كمكتون كنم؟
-جسارته اگر امكان داره مس خواستم با بزرگتر اين خونه صحبت كنم،من قبلا" عرايضم رو خدمت اين خانم عرض كردم.
نگاهي به طناز انداختم،معذب روي اولين مبل نزديك در ورودي نشسته بود و دوباره به مرد نگاه كردم و گفتم:
-آقاي...
-حقگو.
-آقاي حقگو فعلا" بزرگ اين خونه من هستم پس اگر ممكنه عرايضتون رو دوباره بفرماييد.
-من بيست روز پيش آمدم تا از شما بخوام اينجا رو تخليه كنيد اما آقايي كه گويا پدرتون بودن از من بيست روز مهلت خواستن و حالا الوعده وفا،امروز روز بيست و يكمه و من آمدم خونه رو تحويل بگيرم.
-نمي دونم خبر دارين يا نه،پدر فوت كردن.
-بله از پارچه هاي سياه جلو در متوجه شدم.
-و ما اصلا" خبر نداشتيم كه خونه رو فروختن،در حقيقت به ما نگفتن كه اينجا رو به شما فروختن.
-اينجا رو من نخريدم،موكلم خريده و آن هم نه از پدر شما بلكه از آقاي معيني فر.
هر دو يكصدا گفتيم:
-معيني فر؟
-بله فروشنده خونه.
-اشتباه مي كنيد شما از نيازي خريديد،پدر ما.
-مي دونم پدر شما آقاي نيازي هستن،روي پارچه جلوي در خوندم اما مطمئنم موكل من اينجا رو از معيني فر خريده.
ياد نامه پدر افتادم و تازه پي به حقيقت ماجرا بردم،گفتم:
-اگر به ما فرصت بديد ظرف دو هفته آينده خونه رو خالي مي كنيم.
طناز پا برهنه وسط حرفم دويد و گفت:
-چي چي رو خالي مي كنيم،طنين اين يه كلاهبرداريه.
قبل از اينكه آقاي حقگو اعتراض كند،گفتم:
-طناز بعدا" با هم صحبت مي كنيم،بهتر چند فنجان قهوه بياري اينا سرد شده.
آقاي حقگو با دلخوري برخاست و رو به طناز،به سردي گفت:ميل ندارم.
بعد دوباره رو به من كرد و ادامه داد:
-اميدوارم به حرفي كه زديد عمل كنيد،هيچ دوست ندارم براي پيشبرد كارم متوسل به زور بشم.
-من حداكثر تا دو هفته دوگه خونه رو تحويل مي دم،مطمئن باشيد.
-اين كارت منه،هر وقت اينجا رو خالي كردين تماس بگيريد تا من براي گرفتن كليد بيام،من ديگه مرخص مي شم.روي پله ها ايستادم و به نماينده غاصب خانه نگاه كردم،وقتي آن مرد كم مو در را پشت سرش بست نگاهم را از در گرفتم و سراسر باغ را نگاه كردم.چقدر اينجا را دوست داشتم و چه لحظه هاي خوشي را در اين باغ گذرانده بودم دورهاي كودكيم،نوجوانيم،هنوز صداي خنده هاي كودكي من و طناز به گوش مي رسيد.دستم را روي سينه ام گره كردم و چشمانم را بستم و به روزهاي شيرين زندگيم فكر كردم كه با احساس دستي روي شانه ام،چشمانم را باز كردم و به طناز نگاه كردم.
-چرا گريه مي كني؟فراموش كردم چرا از بيمارستان زود برگشتي،براي مامان...براي مامان اتفاقي افتاده.
-مامان حالش خوبه،تازه يه خبر خوب مامان بهوش آمده اما...نيمي از بدنش فلج شده و قدرت تلمش رو هم از دست داد....دكتر گفته نبايد هيجان زده بشه.
-خدا رو شكر بالاخره بهوش آمد،اگر سراغ بابا رو گرفت چي؟
-براي همين ترسيدم برم ديدنش،ترسيدم منو ببينه ياد اون اتفاق بيفته.
-چه كار بايد كرد؟
-طناز دارم زير اين فشار له مي شم،غم پدر كم نيست فكر مامان هم اضافه شده.
-و حالا هم وضع خونه...تو از موضوع خونه خبر داشتي؟
به طناز نگاه كردم و گفتم:
-تا قبل از فوت پدر نه،اما ضدر تو نامه يه چيزايي گفته بود.
-بايد بريم دنبال خونه جديد...
-دنبال من بيا.
-كجا؟
-اتاق پدر.
سر وقت گاو صندوق پدر رفتم و هر چه داخلش بود بيرون ريختم.
-دنبال چي مي گردي؟
-سند،سند يك دستگاه آپارتمان.
-آپارتمان!؟
-آره پدر گفته بود براي ما خريده و به نام مامان زده،بگرد بايد سندش همين جا باشه.
-حالا آدرس اين آپارتمان كجاست؟حتما" مامان مي دونه.
زیبا
۳۰ ساله 00خیلی قشنگ بود ولی کاش آخرش کمی عاشقانه داشت کمی خشک بود
۱ هفته پیشYalda
۴۳ ساله 00داستان قشنگی داشت.حامی خیلی دوستداشتنی بود
۳ ماه پیشسحر 34
00قشنگ بود
۱ سال پیشهستی
00چرت ترین رمانی که خوندم :/
۲ سال پیش♥️♥️
۳۲ ساله 00اخرش زیادی مسخره و لوس بود
۲ سال پیشMahsan
۳۰ ساله 10من این رمان و چهار پنج سال پیش خوندم رمان خوبیه ارزش خواندن داره..✌️
۲ سال پیش❌آتــی❌
۱۵ ساله 30این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
zahra
۲۴ ساله 40هم خوب بود هم بد نمیدونم چجوری بگم کل داستانو دوست داشتم ولی جزئیاتشو نه خیلی حاشیه میرفت وسطاش وحامی وطنین اخراش واقعا بنظرمن گند زدن تو داستان
۳ سال پیشستا
۱۴ ساله 00خیلی غمگین بود کاشکی جور بهتری تموم میشد اما قرار نیس همه رمان ها عین هم باشه عالی بود قلم نویسنده
۳ سال پیشخدای شرارت
03این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فضول و بردن جهنم
22نه آخه واقعا از یه نره***۱۲ ساله میپرسه میدونی مردن چیه؟
۳ سال پیشچشم یخی
۱۶ ساله 12خب آدمی که خود کشی میکنه آدم قوی هست نه ضعیف چون مرگ ترسناکه پس به جای خودکشی باید با مشکلات زندگیش میجنگید نه اینکه عقب بکشه حداقل به خاطره دخترش😊😊
۳ سال پیش.....
10موضوعش جالب و جدیده
۳ سال پیشرزا
30موضوع جدیدی داره ارزش خواندن داره واقعا
۴ سال پیشاسرا
10این رمان عالیه بهتربخونیدش
۳ سال پیش
آسمان آبی
00خیلی مزخرفه اول اصرار به انتقام یهو می بخشه عاشق میشه بعد یه لجباز کینه ای تنفر رو به حد اعلی رسوند بی***که شد عاشق شد. یه رمان بی سروته اول یک موضوع معین پیدا کنید و معنی نجابت را بفهمید بعد آن بنوی